کاربر:Khosro/صفحه تمرین سعدی شیرازی: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
 
(۱۵ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد)
خط ۱۱۱: خط ۱۱۱:
سعدی شیرازی در طی سفرهایش که به زیارت خانه خدا رفت. در مسیر حرکت خود به‌شهر مکه مکرمه، در صنعا توقف کرد. او در این شهر یک‌بار دیگر ازدواج می‌کند که حاصل آن یک فرزند کوچک است؛ اما ناگهان این کودک در گذشت. سعدی شیرازی از درد و اندوه آن، چنین یاد می‌کند:
سعدی شیرازی در طی سفرهایش که به زیارت خانه خدا رفت. در مسیر حرکت خود به‌شهر مکه مکرمه، در صنعا توقف کرد. او در این شهر یک‌بار دیگر ازدواج می‌کند که حاصل آن یک فرزند کوچک است؛ اما ناگهان این کودک در گذشت. سعدی شیرازی از درد و اندوه آن، چنین یاد می‌کند:


به صنعا درم طفلی اندر گذشت                  چه گویم کز آنم چه بر سر گذشت
به صنعا درم طفلی اندر گذشت


در این باغ سروی نیامد بلند                        که باد اجل بیخ عمرش نکند
چه گویم کز آنم چه بر سر گذشت


عجب نیست بر خاک اگر گل شکفت            که چندین گل‌اندام در خاک خفت
در این باغ سروی نیامد بلند


سعدی پس از سفرهای طولانی، حسرت دیدار وطن را در دل خود احساس می‌کند:
که باد اجل بیخ عمرش نکند


در اقصای عالم بگشتم بسی        به‌سر بردم ایام با هر کسی
عجب نیست بر خاک اگر گل شکفت


تمتع ز هر گوشه‌ای یافتم            ز هر خُرّمی خوشه‌ای یافتم
که چندین گل‌اندام در خاک خفت<ref name=":5" />
 
چو پاکان شیراز خاکی نهاد          ندیدم که رحمت بر آن خاک باد
 
تولای مردان این پاک بوم              برانگیختم خاطر از شام و روم
 
دریغ آمدم زان همه بوستان          تهی‌دست رفن بر دوستان<ref name=":4">[http://persian-man.ir/senior/poets/%D8%B3%D8%B9%D8%AF%DB%8C/ زندگینامه سعدی - سایت مردان پارس]</ref>


=== بازگشت به‌وطن ===
=== بازگشت به‌وطن ===
خط ۱۵۰: خط ۱۴۴:
سعدی شیرازی شاعری است که آموزش‌های اخلاقی می‌دهد، یعنی شخصیتی است که رسوم و عادات و افعال و اخلاقیات معاصران خود را مورد مطالعه قرار می‌دهد. این اخلاق بیش از هر چیز دارای جنبه عملی است؛ و پیش از هرچیز باید همین جنبه‌ی عملی اخلاق سعدی شیرازی را در نظر گرفت. سعدی پیش از آن‌که انسان را ذاتاً مورد مطالعه قرار دهد، به موضع‌گیری وی در برابر هم‌نوعان نظر دارد. خطاها و عیب‌ها را می‌بیند و به دور از هر نوع انتقاد نیش‌دار، تلاش می‌کند در اشعار خود آداب و قواعد بهتری را پیشنهاد دهد. سعدی خود در این رابطه می‌گوید:
سعدی شیرازی شاعری است که آموزش‌های اخلاقی می‌دهد، یعنی شخصیتی است که رسوم و عادات و افعال و اخلاقیات معاصران خود را مورد مطالعه قرار می‌دهد. این اخلاق بیش از هر چیز دارای جنبه عملی است؛ و پیش از هرچیز باید همین جنبه‌ی عملی اخلاق سعدی شیرازی را در نظر گرفت. سعدی پیش از آن‌که انسان را ذاتاً مورد مطالعه قرار دهد، به موضع‌گیری وی در برابر هم‌نوعان نظر دارد. خطاها و عیب‌ها را می‌بیند و به دور از هر نوع انتقاد نیش‌دار، تلاش می‌کند در اشعار خود آداب و قواعد بهتری را پیشنهاد دهد. سعدی خود در این رابطه می‌گوید:


اگر در سرای سعادت کس است               ز گفتار سعدیش حرفی بس است
{{شعر}}{{ب|اگر در سرای سعادت کس است|ز گفتار سعدیش حرفی بس است}}


پند سعدی به گوش جان بشنو                 ره چنین است مرد باش و برو
{{ب|پند سعدی به گوش جان بشنو|ره چنین است مرد باش و برو}}


سخن سودمند است اگر بشنوی               به مردان رسی گر طریقت روی
{{ب|سخن سودمند است اگر بشنوی|به مردان رسی گر طریقت روی}}{{پایان شعر}}


سخنان سعدی شیرازی مثال است و پند، خواننده باید پند را در بین سطور حکایات جست‌وجو کند. بر این اخلاق که به آدم طرز رفتار در برابر هم‌نوعان را آموزش می‌دهد، یک رشته نکات روان‌شناختی نیز افزوده می‌شود که سیمای انسان آرمانی سعدی را میسر می‌سازد؛ و چون فرد بی‌ایمان به آفریدگار همیشه بشری ناقص است، بنابراین سعدی بارها  مسئله ارتباط بین انسان و خداوند را طرح می‌کند.<ref name=":4" />
سخنان سعدی شیرازی مثال است و پند، خواننده باید پند را در بین سطور حکایات جست‌وجو کند. بر این اخلاق که به آدم طرز رفتار در برابر هم‌نوعان را آموزش می‌دهد، یک رشته نکات روان‌شناختی نیز افزوده می‌شود که سیمای انسان آرمانی سعدی را میسر می‌سازد؛ و چون فرد بی‌ایمان به آفریدگار همیشه بشری ناقص است، بنابراین سعدی بارها  مسئله ارتباط بین انسان و خداوند را طرح می‌کند.<ref name=":4">[http://persian-man.ir/senior/poets/%D8%B3%D8%B9%D8%AF%DB%8C/ زندگینامه سعدی - سایت مردان پارس]</ref>


== آثار سعدی ==
== آثار سعدی ==
خط ۱۸۰: خط ۱۷۴:
با این حساب، کتاب بوستان در سال ۶۵۵ هجری به اتمام رسیده‌است. اما تاریخ شروع آن معلوم نیست و تنها از اشارت سخن شاعر در آغاز منظومه معلوم می‌شود که آن را پیش از بازگشت به فارس سروده و در مراجعت به وطن، برای دوستان به ارمغان برده‌است:
با این حساب، کتاب بوستان در سال ۶۵۵ هجری به اتمام رسیده‌است. اما تاریخ شروع آن معلوم نیست و تنها از اشارت سخن شاعر در آغاز منظومه معلوم می‌شود که آن را پیش از بازگشت به فارس سروده و در مراجعت به وطن، برای دوستان به ارمغان برده‌است:


در اقصای عالم بگشتم بسی
{{شعر}}{{ب|در اقصای عالم بگشتم بسی|به سر بردم ایّام به هر کسی}}
 
به سر بردم ایّام به هر کسی


تمتّع بهر گوشه‌ای یافتم
{{ب|تمتّع بهر گوشه‌ای یافتم|ز هر خرمنی توشته‌ای یافتم}}


ز هر خرمنی توشته‌ای یافتم
{{ب|چو پاکان شیراز خاکی نهاد|ندیدم که رحمت بر این خاک باد}}


چو پاکان شیراز خاکی نهاد
{{ب|توّلای مردان این پاک بوم|برانگیختم خاطر از شم و روم}}


ندیدم که رحمت بر این خاک باد
{{ب|به دل گفتم از مصر قند آورند|سوی دوستان ارمغانی برند}}


توّلای مردان این پاک بوم
{{ب|دریغ آمدم زآن همه بوستان|تهی دست رفتن سوی دوستان}}{{پایان شعر}}
 
برانگیختم خاطر از شم و روم
 
به دل گفتم از مصر قند آورند
 
سوی دوستان ارمغانی برند
 
دریغ آمدم زآن همه بوستان
 
تهی دست رفتن سوی دوستان…


کتاب بوستان به نام ابوبکر بن سعد زنگی است که در دیباچه به‌او تقدیم داشته و در آن این بیت مشهور را که نشانه‌ی اختصاص شاعر به دوران آن اتابک است سروده:
کتاب بوستان به نام ابوبکر بن سعد زنگی است که در دیباچه به‌او تقدیم داشته و در آن این بیت مشهور را که نشانه‌ی اختصاص شاعر به دوران آن اتابک است سروده:
خط ۲۵۹: خط ۲۴۱:
گزیده‌ای از بوستان سعدی:
گزیده‌ای از بوستان سعدی:


چنان قحط سالی شد اندر دمشق       که یاران فراموش کردند عشق
{{شعر}}{{ب|چنان قحط سالی شد اندر دمشق|که یاران فراموش کردند عشق}}


چنان آسمان بر زمین شد بخیل       که لب تر نکردند زرع و نخیل
{{ب|چنان آسمان بر زمین شد بخیل|که لب تر نکردند زرع و نخیل}}


نجوشید سرچشمه‌های قدیم           نماند آب جز آب چشم یتیم
{{ب|نجوشید سرچشمه‌های قدیم|نماند آب جز آب چشم یتیم}}


نبودی به جز آه بیوه زنی             اگر بر شدی دودی از روزنی
{{ب|نبودی به جز آه بیوه زنی|اگر بر شدی دودی از روزنی}}


چو درویش بی‌رنگ دیدم درخت   قوی بازوان سست و درمانده سخت
{{ب|چو درویش بی‌رنگ دیدم درخت|قوی بازوان سست و درمانده سخت}}


نه در کوه سبزی نه در باغ شخ     ملخ بوستان خورده مردم ملخ
{{ب|نه در کوه سبزی نه در باغ شخ|ملخ بوستان خورده مردم ملخ}}


درآن حال پیش آمدم دوستی         ازو مانده بر استخوان پوستی
{{ب|درآن حال پیش آمدم دوستی|ازو مانده بر استخوان پوستی}}


و گرچه به‌مکنت قوی حال بود     خداوند جاه و زر و مال بود
{{ب|و گرچه به‌مکنت قوی حال بود|خداوند جاه و زر و مال بود}}


بدو گفتم ای یار پاکیزه‌خوی     چه درماندگی پیشت آمد بگوی
{{ب|بدو گفتم ای یار پاکیزه‌خوی|چه درماندگی پیشت آمد بگوی}}


بغرید بر من که عقلت کجاست   چو دانی و پرسی سؤالت خطاست
{{ب|بغرید بر من که عقلت کجاست|چو دانی و پرسی سؤالت خطاست}}


نبینی که سختی بغایت رسید       مشقت به حد نهایت رسید
{{ب|نبینی که سختی بغایت رسید|مشقت به حد نهایت رسید}}


نه باران همی آید از آسمان       نه بر می‌رود دود فریاد خوان
{{ب|نه باران همی آید از آسمان|نه بر می‌رود دود فریاد خوان}}


بدو گفتم آخر ترا باک نیست   کشد زهر جایی که تریاک نیست
{{ب|بدو گفتم آخر ترا باک نیست|کشد زهر جایی که تریاک نیست}}


گر از نیستی دیگری شد هلاک   ترا هست، بط را ز طوفان چه باک؟
{{ب|گر از نیستی دیگری شد هلاک|ترا هست، بط را ز طوفان چه باک؟}}


نگه کرد رنجیده درمن فقیه       نگ کردن عالم اندر سفیه
{{ب|نگه کرد رنجیده درمن فقیه|نگ کردن عالم اندر سفیه}}


که مردار چه بر ساحل است ای رفیق     نیاساید و دوستانش غریق
{{ب|که مردار چه بر ساحل است ای رفیق|نیاساید و دوستانش غریق}}


من از بینوایی نیم روی زرد       غم بینوایان رخم زرد کرد
{{ب|من از بینوایی نیم روی زرد|غم بینوایان رخم زرد کرد}}


نخواهد که بیند خردمند، ریش   نه بر عضو مردم نه بر عضو خویش
{{ب|نخواهد که بیند خردمند، ریش|نه بر عضو مردم نه بر عضو خویش}}


یکی اول از تندرستان منم       که ریشی ببینم بلرزد تنم
{{ب|یکی اول از تندرستان منم|که ریشی ببینم بلرزد تنم}}


منغص بود عیش آن تندرست   که باشد به پهلوی بیمار سست
{{ب|منغص بود عیش آن تندرست|که باشد به پهلوی بیمار سست}}


چو بینم که درویش مسکین نخورد   بکام  اندرم لقمه زهرست و درد
{{ب|چو بینم که درویش مسکین نخورد|بکام  اندرم لقمه زهرست و درد}}


یکی را به زندان درش دوستان     کجا ماندش عیش در بوستان؟
{{ب|یکی را به زندان درش دوستان|کجا ماندش عیش در بوستان؟}}{{پایان شعر}}
 
 
{{شعر}}{{ب|چو عشقی که بنیاد آن بر هواست|چنین فتنه‌انگیز و فرمانرواست}}
 
{{ب|عجب داری از سالکان طریق|که باشند در بحر معنی غریق؟}}
 
{{ب|به سودای جانان ز جان مشتعل|به ذکر حبیب از جهان مشتغل}}
 
{{ب|به یاد حق از خلق بگریخته|چنان مست ساقی که می ریخته}}
 
{{ب|نشاید به دارو دوا کردشان|که کس مطلع نیست بر دردشان}}
 
{{ب|الست از ازل همچنانشان به گوش|به فریاد قالوا بلی در خروش}}
 
{{ب|گروهی عمل دار عزلت نشین|قدمهای خاکی، دم آتشین}}
 
{{ب|به یک نعره کوهی ز جا بر کنند|به یک ناله شهری به هم بر زنند}}
 
{{ب|چو بادند پنهان و چالاک پوی|چو سنگند خاموش و تسبیح گوی}}
 
{{ب|سحرها بگریند چندان که آب|فرو شوید از دیده‌شان کحل خواب}}
 
{{ب|فرس کشته از بس که شب رانده‌اند|سحرگه خروشان که وامانده‌اند}}
 
{{ب|شب و روز در بحر سودا و سوز|ندانند ز آشفتگی شب ز روز}}
 
{{ب|چنان فتنه بر حسن صورت نگار|که با حسن صورت ندارند کار}}
 
{{ب|ندادند صاحبدلان دل به پوست|وگر ابلهی داد بی مغز کاوست}}
 
{{ب|می صرف وحدت کسی نوش کرد|که دنیا و عقبی فراموش کرد}}{{پایان شعر}}


=== گلستان ===
=== گلستان ===
خط ۳۳۳: خط ۳۴۶:
حکایت: پارسایی را دیدم برکنار دریا که زخم پلنگ داشت و به هیچ دارویی به نمی‌شد. مدت‌ها درآن رنجور بود و شکر خدای عز و جل علی‌الدوام گفتی. پرسیدندش که شکر چه می‌گویی؟ گفت، شکر آن‌که به مصیبتی گرفتارم نه به معصیتی.
حکایت: پارسایی را دیدم برکنار دریا که زخم پلنگ داشت و به هیچ دارویی به نمی‌شد. مدت‌ها درآن رنجور بود و شکر خدای عز و جل علی‌الدوام گفتی. پرسیدندش که شکر چه می‌گویی؟ گفت، شکر آن‌که به مصیبتی گرفتارم نه به معصیتی.


گر مرا زار بکشتن دهد آن یار عزیز           تا نگویی که در آن دم غم جانم باشد
گر مرا زار بکشتن دهد آن یار عزیز
تا نگویی که در آن دم غم جانم باشد


گویم از بنده مسکین چه گنه صادر شد     کو دل‌آزرده شد از من غم آنم باشد.<ref name=":5" />
گویم از بنده مسکین چه گنه صادر شد
کو دل‌آزرده شد از من غم آنم باشد.<ref name=":5" />


=== قصائد ===
=== قصائد ===
خط ۳۵۳: خط ۳۶۸:
شیوه‌ی اصلی ترکیب کلام سعدی شیرازی چنین به نظر می‌آید که نخست یک حقیقت اخلاقی را بیان می‌کند؛ و سپس آن را با یک سلسله تمثیل‌ها به‌نوعی مجسم می‌سازد:
شیوه‌ی اصلی ترکیب کلام سعدی شیرازی چنین به نظر می‌آید که نخست یک حقیقت اخلاقی را بیان می‌کند؛ و سپس آن را با یک سلسله تمثیل‌ها به‌نوعی مجسم می‌سازد:


عدو را بکوچک نباید شمرد                       که کوه کلان دیدم از سنگ خرد
{{شعر}}{{ب|عدو را بکوچک نباید شمرد|که کوه کلان دیدم از سنگ خرد}}


نبینی که چون باهم آیند مور                     ز شیران جنگی برارند شور
{{ب|نبینی که چون باهم آیند مور|ز شیران جنگی برارند شور}}


نه موری، که مویی کزان کمتر است           چو پر شد ز زنجیر محکم ترست
{{ب|نه موری، که مویی کزان کمتر است|چو پر شد ز زنجیر محکم ترست}}{{پایان شعر}}


گاهی نیز برعکس، تصویر حکایت از برای تجسم یک اندیشه به کار می‌رود. سعدی شیرازی گاهی نیز شیوه تضاد را در پیش می‌گیرد؛ ومی‌داند که چه‌گونه تأثیر جملات کوتاه و دقیق رابیشتر سازد. برای مثال در گلستان چنین می‌گوید:
گاهی نیز برعکس، تصویر حکایت از برای تجسم یک اندیشه به کار می‌رود. سعدی شیرازی گاهی نیز شیوه تضاد را در پیش می‌گیرد؛ ومی‌داند که چه‌گونه تأثیر جملات کوتاه و دقیق رابیشتر سازد. برای مثال در گلستان چنین می‌گوید:
خط ۳۸۰: خط ۳۹۵:
ایجاز و یا پیراستن شعر از کلمات زائد و اضافی و دوری از عبارت پردازی‌های بیهوده‏‌ای که نه‌تنها نقش خاصی در ساختار کلی شعر ندارند، بلکه باعث پریشانی در روابط کلمات با یک‌دیگر و نهایتاً جملات می‏‌شوند و به نحو چشم‌گیری از زیبایی کلام می‏‌کاهند، در شعر و کلام سعدی نقش ویژه‏‌ای دارد. ساختار شعر سعدی کم کردن یا افزودن کلمه‏‌ای را خارج از قاعده و بی‏‌توجه به بافت کلی کلام برنمی‏‌تابد. از سویی این ایجاز که در نهایت زیبایی و اعتدال است، منجر به اغراق‌های ظریف تخیلی و تغزلی می‌شود و زبان شعر را از غنایی بیشتر برخوردار می‌کند:
ایجاز و یا پیراستن شعر از کلمات زائد و اضافی و دوری از عبارت پردازی‌های بیهوده‏‌ای که نه‌تنها نقش خاصی در ساختار کلی شعر ندارند، بلکه باعث پریشانی در روابط کلمات با یک‌دیگر و نهایتاً جملات می‏‌شوند و به نحو چشم‌گیری از زیبایی کلام می‏‌کاهند، در شعر و کلام سعدی نقش ویژه‏‌ای دارد. ساختار شعر سعدی کم کردن یا افزودن کلمه‏‌ای را خارج از قاعده و بی‏‌توجه به بافت کلی کلام برنمی‏‌تابد. از سویی این ایجاز که در نهایت زیبایی و اعتدال است، منجر به اغراق‌های ظریف تخیلی و تغزلی می‌شود و زبان شعر را از غنایی بیشتر برخوردار می‌کند:


گفتم آهن دلی کنم چندی           ندهم دل به هیچ دلبندی
{{شعر}}{{ب|گفتم آهن دلی کنم چندی|ندهم دل به هیچ دلبندی}}


به دلت کز دلت به در نکنم           سخت‌تر زین مخواه سوگندی
{{ب|به دلت کز دلت به در نکنم|سخت‌تر زین مخواه سوگندی}}


ریش فرهاد بهترک می‌‏بود             گر نه شیرین نمک پراکندی
{{ب|ریش فرهاد بهترک می‌‏بود|گر نه شیرین نمک پراکندی}}


کاشکی خاک بودمی در راه           تا مگر سایه بر من افکندی…<ref name=":5" />
{{ب|کاشکی خاک بودمی در راه|تا مگر سایه بر من افکندی…}}{{پایان شعر}}
<ref name=":5" />


از سوی دیگر این ایجاز که در نهایت زیبایی است، منجر به اغراق‌های ظریف تخیلی و تغزلی می‌شود؛ و زبان شعر را از غنایی بیشتر برخوردار می‌کند. در اشعار سعدی هیچ کلمه‌ای بدون دلیل، اضافه یا کم نمی‌شود.
از سوی دیگر این ایجاز که در نهایت زیبایی است، منجر به اغراق‌های ظریف تخیلی و تغزلی می‌شود؛ و زبان شعر را از غنایی بیشتر برخوردار می‌کند. در اشعار سعدی هیچ کلمه‌ای بدون دلیل، اضافه یا کم نمی‌شود.
خط ۴۳۰: خط ۴۴۶:
سعدی شیرازی را باید در میان برگ برگ آثارش جست‌وجو کرد و به دنیایش راه یافت تا پستی و بلندی زندگی را دید و عشق و اخلاص و توکل و رضا را پیشه خود کرد. شیخ شیراز در غزل‌هایش آموزگار عشق است، عشق ناب با بیانی ساده و بی پیرایه، آن‌قدر ساده که گاه به نثر پهلو می‌زند و در عین حال زیبا و اغوا کننده است. غزل‌های سعدی، عاشقانه است با مایه و رنگی از عرفان و پای‌بند اصول اخلاقی. هرآن‌چه که موجب دوری انسان از آدمیت و نزدیکی به زشتی و پستی شود، مورد نفرت و انزجار سعدی است. غزل سعدی یعنی عشق. عشق با همه فراز و نشیب‌هایش. این عشق سرشار از درد و نیاز و تسلیم و گذشت است. هوس نیست، بلکه صفا و رضاست. نیازی روحانی است که دائم دل و جان شاعر را آماده تسلیم و فنا می‌کند:
سعدی شیرازی را باید در میان برگ برگ آثارش جست‌وجو کرد و به دنیایش راه یافت تا پستی و بلندی زندگی را دید و عشق و اخلاص و توکل و رضا را پیشه خود کرد. شیخ شیراز در غزل‌هایش آموزگار عشق است، عشق ناب با بیانی ساده و بی پیرایه، آن‌قدر ساده که گاه به نثر پهلو می‌زند و در عین حال زیبا و اغوا کننده است. غزل‌های سعدی، عاشقانه است با مایه و رنگی از عرفان و پای‌بند اصول اخلاقی. هرآن‌چه که موجب دوری انسان از آدمیت و نزدیکی به زشتی و پستی شود، مورد نفرت و انزجار سعدی است. غزل سعدی یعنی عشق. عشق با همه فراز و نشیب‌هایش. این عشق سرشار از درد و نیاز و تسلیم و گذشت است. هوس نیست، بلکه صفا و رضاست. نیازی روحانی است که دائم دل و جان شاعر را آماده تسلیم و فنا می‌کند:


همه عمر برندارم سر از این خمار مستی
{{شعر}}{{ب|همه عمر برندارم سر از این خمار مستی|که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی}}
 
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی


تو نه مثل آفتابی که حضور وغیبت افتد
{{ب|تو نه مثل آفتابی که حضور وغیبت افتد|دگران روند و آیند و تو هم‌چنان‌که هستی}}


دگران روند و آیند و تو هم‌چنان‌که هستی
{{ب|دل دردمند ما را که اسیر توست یارا|به وصال مرهمی نه، چو به انتظار خستی}}{{پایان شعر}}
 
<ref name=":8" />
دل دردمند ما را که اسیر توست یارا
 
به وصال مرهمی نه، چو به انتظار خستی<ref name=":8" />


نمی‌توان غزلیات سعدی شیرازی را به عارفانه یا عاشقانه دسته‌بندی کرد؛ زیرا که در جوهر اندیشه‌ی سعدی، گویی عرفان تمام‌قامت و تمامِ قامتِ خود را در عشق هویدا می‌سازد. گرچه به قول دکتر ناصرالدین صاحب‌الزمانی، بدون گزافه واژه‌ی عشق یکی از ستم‌دیده‌ترین واژه‌ها در قاموس زبان‌های جهان است؛ چه هوس‌های تند و خانمان‌سوز، چه شهوت‌های مزاحم و چه تک‌روی‌ها و فریبندگی‌ها و کینه‌توزی‌ها که به نام عشق صورت می‌گیرد!. اما خودِ سعدی، و نشانه‌هایی که در آثارش درج شده، بزرگ‌ترین شاهد است که نگرش او به مفهوم عشق از چه جنسی است. عشقی که او صراحتاً از آن می‌گوید و در بیانش از سعایت کج‌اندیشان و اتّهام تنگ‌چشمان که به جای تماشای بستان فقط نظر به میوه کنند، باکی به دل ندارد، ضامن معانی لطیف عرفانی و در عین حال به دلایل خاصّ سعدی، اخلاقی- اجتماعی است و فقط به ظاهر، جمال و زیبایی‌های صوری آدمی محدود نمی‌شود. سعدی از مصائب نفس به‌خوبی مطّلع است و چنین اقرار می‌کند:
نمی‌توان غزلیات سعدی شیرازی را به عارفانه یا عاشقانه دسته‌بندی کرد؛ زیرا که در جوهر اندیشه‌ی سعدی، گویی عرفان تمام‌قامت و تمامِ قامتِ خود را در عشق هویدا می‌سازد. گرچه به قول دکتر ناصرالدین صاحب‌الزمانی، بدون گزافه واژه‌ی عشق یکی از ستم‌دیده‌ترین واژه‌ها در قاموس زبان‌های جهان است؛ چه هوس‌های تند و خانمان‌سوز، چه شهوت‌های مزاحم و چه تک‌روی‌ها و فریبندگی‌ها و کینه‌توزی‌ها که به نام عشق صورت می‌گیرد!. اما خودِ سعدی، و نشانه‌هایی که در آثارش درج شده، بزرگ‌ترین شاهد است که نگرش او به مفهوم عشق از چه جنسی است. عشقی که او صراحتاً از آن می‌گوید و در بیانش از سعایت کج‌اندیشان و اتّهام تنگ‌چشمان که به جای تماشای بستان فقط نظر به میوه کنند، باکی به دل ندارد، ضامن معانی لطیف عرفانی و در عین حال به دلایل خاصّ سعدی، اخلاقی- اجتماعی است و فقط به ظاهر، جمال و زیبایی‌های صوری آدمی محدود نمی‌شود. سعدی از مصائب نفس به‌خوبی مطّلع است و چنین اقرار می‌کند:


رستمی باید که پیشانی کند با دیو نفس         گر بر او غالب شویم، افراسیاب افکنده‌ایم
رستمی باید که پیشانی کند با دیو نفس
گر بر او غالب شویم، افراسیاب افکنده‌ایم


عشق پاک و روحانی سعدی به دلیل نگرشی که او به عالم دارد، نمی‌تواند با شهوت آمیزش داشته باشد:
عشق پاک و روحانی سعدی به دلیل نگرشی که او به عالم دارد، نمی‌تواند با شهوت آمیزش داشته باشد:


سعدیا عشق نیامیزد و شهوت با هم           پیش تسبیح ملائک نرود دیو رجیم
سعدیا عشق نیامیزد و شهوت با هم
پیش تسبیح ملائک نرود دیو رجیم


در نگاه سعدی، بیش از صورت، صورت‌نگار شایسته‌ی عاشقی است:
در نگاه سعدی، بیش از صورت، صورت‌نگار شایسته‌ی عاشقی است:
خط ۴۵۸: خط ۴۷۱:
از نظر سعدی:
از نظر سعدی:


چشم کوته‌نظران بر ورق صورتِ خوبان         خط همی بیند و عارف، قلم صنع خدا را
چشم کوته‌نظران بر ورق صورتِ خوبان
خط همی بیند و عارف، قلم صنع خدا را


سعدی، در باب سوم ''بوستان''، دو گونه عشق را از هم تفکیک و احصا می‌کند. گونۀ اول آن است که انسانی به هم‌چون خودی ز آب و گل، عشق می‌ورزد و نوع دوم عشقی است که اهل‌الله و روندگان طریق حقیقت به واسطه‌اش آنچه نادیدنی است، آن بینند. سعدی از آن‌جا که بنیاد عشق اول را بر هوا می‌داند، علی‌القاعده نمی‌تواند در توصیف آن، عمری ازآن سخن بگوید. سعدی در عشقْ صاحب بصیرت است:
سعدی، در باب سوم ''بوستان''، دو گونه عشق را از هم تفکیک و احصا می‌کند. گونۀ اول آن است که انسانی به هم‌چون خودی ز آب و گل، عشق می‌ورزد و نوع دوم عشقی است که اهل‌الله و روندگان طریق حقیقت به واسطه‌اش آنچه نادیدنی است، آن بینند. سعدی از آن‌جا که بنیاد عشق اول را بر هوا می‌داند، علی‌القاعده نمی‌تواند در توصیف آن، عمری ازآن سخن بگوید. سعدی در عشقْ صاحب بصیرت است:


هر کسی را نتوان گفت که صاحب‌نظر است
هر کسی را نتوان گفت که صاحب‌نظر است
عشق‌بازی دگر و نفس‌پرستی دگر است
عشق‌بازی دگر و نفس‌پرستی دگر است


عرفا راز آفرینش و سرّ وجود را در کلمۀ عشق خلاصه کرده و عشق را مبنای آفرینش و وجود می‌دانند؛ و در این میان، سعدی پیام‌آورِ عشق است؛ چراکه کم‌تر غزلی را در سعدی می‌توان یافت که یا درباره‌ی عشق نباشد و یا حداقل یک بیت از آن به موضوع عشق اشاره نکرده باشد. عشق با زبانِ وی حظّی است روحانی و این بوستان، منزّه است از آلودگی‌های نظربازی‌های ظاهری:
عرفا راز آفرینش و سرّ وجود را در کلمۀ عشق خلاصه کرده و عشق را مبنای آفرینش و وجود می‌دانند؛ و در این میان، سعدی پیام‌آورِ عشق است؛ چراکه کم‌تر غزلی را در سعدی می‌توان یافت که یا درباره‌ی عشق نباشد و یا حداقل یک بیت از آن به موضوع عشق اشاره نکرده باشد. عشق با زبانِ وی حظّی است روحانی و این بوستان، منزّه است از آلودگی‌های نظربازی‌های ظاهری:


جماعتی که ندانند حظّ روحانی     تفاوتی که میان دو آب و انسان است
جماعتی که ندانند حظّ روحانی
تفاوتی که میان دو آب و انسان است


گمان برند که در باغ عشق، سعدی را   نظر به سیب زنخدان و نار پستان است
گمان برند که در باغ عشق، سعدی را
نظر به سیب زنخدان و نار پستان است


مرا هر آینه خاموش بودن اولی‌تر که     جهل پیش خردمند عذر نادان است
مرا هر آینه خاموش بودن اولی‌تر که
جهل پیش خردمند عذر نادان است


جز این هم نمی‌تواند باشد که سعدی هرگاه از عشق، در آثارش می‌گوید، مرادی جز همین حظّ روحانی نداشته باشد. عشقِ سعدی بسیار جدّی است؛ عشقِ پاک و عشقِ تمامی است که برای معشوق از وجود خود می‌گذرد. عشق او از مخلوق آغاز می‌شود و به خالق می‌رسد؛ و از این‌رو است که می‌فرماید: عشق را آغاز هست، انجام نیست.
جز این هم نمی‌تواند باشد که سعدی هرگاه از عشق، در آثارش می‌گوید، مرادی جز همین حظّ روحانی نداشته باشد. عشقِ سعدی بسیار جدّی است؛ عشقِ پاک و عشقِ تمامی است که برای معشوق از وجود خود می‌گذرد. عشق او از مخلوق آغاز می‌شود و به خالق می‌رسد؛ و از این‌رو است که می‌فرماید: عشق را آغاز هست، انجام نیست.
خط ۴۸۴: خط ۵۰۰:
شیخ اجل با همین اعتقاد و به‌صراحت، پاسخ آن‌هایی را می‌دهد که بی‌خبر از فضای روحانی غالب بر جان و نگاهِ عاشقِ پاک، وی را متّهم به نفس‌پرستی می‌کنند:
شیخ اجل با همین اعتقاد و به‌صراحت، پاسخ آن‌هایی را می‌دهد که بی‌خبر از فضای روحانی غالب بر جان و نگاهِ عاشقِ پاک، وی را متّهم به نفس‌پرستی می‌کنند:


چه خبر دارد از حقیقت عشق           پای‌بند هوای نفسانی؟
چه خبر دارد از حقیقت عشق
پای‌بند هوای نفسانی؟


چراکه از نظر سعدی:
چراکه از نظر سعدی:
خط ۴۹۴: خط ۵۱۱:
برخلاف روش احمد غزالی و روزبهان، که از عشق به ماهُوَ عشق می‌گویند، سعدی تا حدّ ممکن با استفاده از نمادهای انسانی سعی در توصیف معشوق خود دارد. او روش خود را چنین توجیه می‌کند:
برخلاف روش احمد غزالی و روزبهان، که از عشق به ماهُوَ عشق می‌گویند، سعدی تا حدّ ممکن با استفاده از نمادهای انسانی سعی در توصیف معشوق خود دارد. او روش خود را چنین توجیه می‌کند:


تو را چنان‌که تویی، من صفت ندانم کرد         که عرض جامه به بازار در نمی‌گنجد
تو را چنان‌که تویی، من صفت ندانم کرد
که عرض جامه به بازار در نمی‌گنجد


به‌هرحال و با آگاهی از تمام محدودیت‌های ادراکی بشر و مقتضیات زبان در گزارشِ گزاره‌های عرفانی، اوسعدی نیز هم‌چون جلال‌الدین مولانا، ناگزیر روی به الفاظ می‌آورد و برای توصیف حق یا معشوق در سخن سعدی، نمادهای انسانی را برمی‌گزیند؛ و معشوقی را معرفی می‌کند که دست‌یافتنی و ملموس است. هنر سعدی وقتی نمود پیدا می‌کند که در این توصیف‌گری چنان مستانه سخن می‌راند که مخاطب همواره در تردید است که با عشقی زمینی روبه‌رو است یا آسمانی. اگرچه در زبان عارفان:
به‌هرحال و با آگاهی از تمام محدودیت‌های ادراکی بشر و مقتضیات زبان در گزارشِ گزاره‌های عرفانی، اوسعدی نیز هم‌چون جلال‌الدین مولانا، ناگزیر روی به الفاظ می‌آورد و برای توصیف حق یا معشوق در سخن سعدی، نمادهای انسانی را برمی‌گزیند؛ و معشوقی را معرفی می‌کند که دست‌یافتنی و ملموس است. هنر سعدی وقتی نمود پیدا می‌کند که در این توصیف‌گری چنان مستانه سخن می‌راند که مخاطب همواره در تردید است که با عشقی زمینی روبه‌رو است یا آسمانی. اگرچه در زبان عارفان:


عاشقی گر زین سر و گر زان سر است           عاقبت ما را بدان سر رهبر است (مثنوی معنوی، دفتر اول بیت ۱۱۱)
عاشقی گر زین سر و گر زان سر است
عاقبت ما را بدان سر رهبر است  


سعدی در بیان اوصافِ عشق، یا رابطۀ میان حق و خلق، تا آن‌جا پیش می‌رود که عشق را نشان تمایز بین انسان و غیرانسان می‌داند:
سعدی در بیان اوصافِ عشق، یا رابطۀ میان حق و خلق، تا آن‌جا پیش می‌رود که عشق را نشان تمایز بین انسان و غیرانسان می‌داند:


دانی چه‌گفت مرا آن بلبل سحری؟     تو خود چه آدم‌ای کز عشق بی‌خبری؟
دانی چه‌گفت مرا آن بلبل سحری؟
تو خود چه آدم‌ای کز عشق بی‌خبری؟


اشتر به شعر عرب در حالت است و طرب     گر ذوق نیست تو را، کژ طبع جانوری
اشتر به شعر عرب در حالت است و طرب
گر ذوق نیست تو را، کژ طبع جانوری


سعدی انسان را بر دو بخش می‌پندارد، یا مُرده یا عاشق:
سعدی انسان را بر دو بخش می‌پندارد، یا مُرده یا عاشق:
خط ۵۱۴: خط ۵۳۵:
با همین شاخص، عالَم عِلوی عاشقان تفاوتی بنیادین با عالَم خاکی غیرِعاشقان دارد و سعدی عاشقانه و دردمندانه هشدار می‌دهد:
با همین شاخص، عالَم عِلوی عاشقان تفاوتی بنیادین با عالَم خاکی غیرِعاشقان دارد و سعدی عاشقانه و دردمندانه هشدار می‌دهد:


عاشقان کشتگان معشوق‌اند       هر که زنده است در خطر باشد
عاشقان کشتگان معشوق‌اند
هر که زنده است در خطر باشد


همه عالم جمال طلعت او است   تا که را چشم این نظر باشد
همه عالم جمال طلعت او است
تا که را چشم این نظر باشد


کس ندانم که دل بدو ندهد         مگر آن کس که بی‌بصر باشد<ref name=":13" />
کس ندانم که دل بدو ندهد
مگر آن کس که بی‌بصر باشد<ref name=":13" />


=== عقل و عشق ===
=== عقل و عشق ===
خط ۵۲۷: خط ۵۵۱:
از نگاه سعدی برای عقل حالت و اندازه‌ی خاصی است که با رسیدن به مرحلۀ عشق، دور آن به سر می‌رسد:
از نگاه سعدی برای عقل حالت و اندازه‌ی خاصی است که با رسیدن به مرحلۀ عشق، دور آن به سر می‌رسد:


گفتیم که عقل از همه کاری به درآید         بی‌چاره فرومانْد چو عشقش به سر افتاد
گفتیم که عقل از همه کاری به درآید
بی‌چاره فرومانْد چو عشقش به سر افتاد


و دلیل آن هم چنین می‌گوید:
و دلیل آن هم چنین می‌گوید:


عقل را گر هزار حجّت است           عشق دعوی کند به بطلانش
عقل را گر هزار حجّت است
عشق دعوی کند به بطلانش


سعدی حتی در ضمن ابیاتی، به آن گروه از افرادی که به وادی عرفان فلسفی درافتاده‌اند، این‌گونه طعنه می‌زند:
سعدی حتی در ضمن ابیاتی، به آن گروه از افرادی که به وادی عرفان فلسفی درافتاده‌اند، این‌گونه طعنه می‌زند:


یارا قدحی پر کن از آن داروی مستی     تا از سر صوفی برود علّت هستی
یارا قدحی پر کن از آن داروی مستی
تا از سر صوفی برود علّت هستی


عاقل متفکر بود و مصلحت‌اندیش         در مذهب عشق آی و از این جمله برستی
عاقل متفکر بود و مصلحت‌اندیش
در مذهب عشق آی و از این جمله برستی


و به همین خاطر چنین بی‌پروا می‌گوید:
و به همین خاطر چنین بی‌پروا می‌گوید:
خط ۵۴۷: خط ۵۷۵:
شیخ اجل سرانجام با نگاهی به‌روشنی وحدت‌گرایانه تکلیف سالکان طریقت را با عقل یک‌سره می‌کند:
شیخ اجل سرانجام با نگاهی به‌روشنی وحدت‌گرایانه تکلیف سالکان طریقت را با عقل یک‌سره می‌کند:


ره عقل جز پیچ بر پیچ نیست         برِ عارفان جز خدا هیچ نیست
ره عقل جز پیچ بر پیچ نیست
برِ عارفان جز خدا هیچ نیست


توان گفتن این با حقایق‌شناس         ولی خرده گیرند اهل قیاس<ref name=":13" />
توان گفتن این با حقایق‌شناس
ولی خرده گیرند اهل قیاس<ref name=":13" />


=== مقام انسان و نوع‌دوستی ===
=== مقام انسان و نوع‌دوستی ===
سعدی به رسم صوفیان، هم‌زمان با سیر در انفس، اهل سفر در آفاق جهان است. او در بحبوحه‌ی جنگ‌های صلیبی در مرکز نبرد، یعنی آسیای صغیر، سفر می‌کند و شاهد بیدادهایی است که سیرت نورانی بشر را ظلمانی کرده‌است. سعدی با نگاهی انسانی که ورای هر دین و قومیتی است، اشعاری سروده که شعار تمامی بشریت شده‌است:
سعدی به رسم صوفیان، هم‌زمان با سیر در انفس، اهل سفر در آفاق جهان است. او در بحبوحه‌ی جنگ‌های صلیبی در مرکز نبرد، یعنی آسیای صغیر، سفر می‌کند و شاهد بیدادهایی است که سیرت نورانی بشر را ظلمانی کرده‌است. سعدی با نگاهی انسانی که ورای هر دین و قومیتی است، اشعاری سروده که شعار تمامی بشریت شده‌است:


بنی‌آدم اعضای یک‌دیگرند         که در آفرینش ز یک گوهرند
بنی‌آدم اعضای یک‌دیگرند
 
که در آفرینش ز یک گوهرند
 
چو عضوی به درد آورد روزگار
 
دیگر عضوها را نماند قرار


چو عضوی به درد آورد روزگار  دیگر عضوها را نماند قرار
تو که از محنت دیگران بی‌غمی


تو که از محنت دیگران بی‌غمی    نشاید که نامند نهند آدمی
نشاید که نامند نهند آدمی


سعدی در عین حال که از باور وایمانی استوار برخوردار است، علّت کینه‌ها را جهل می‌داند:
سعدی در عین حال که از باور وایمانی استوار برخوردار است، علّت کینه‌ها را جهل می‌داند:


یکی یهود و مسلمان نزاع می‌کردند        چنان‌که خنده گرفت از حدیث ایشانم
{{شعر}}{{ب|یکی یهود و مسلمان نزاع می‌کردن|چنان‌که خنده گرفت از حدیث ایشانم}}


به طیره گفت مسلمان: گر این قبالۀ من     درست نیست خدایا، یهود می‌رانم
{{ب|به طیره گفت مسلمان: گر این قبالۀ من|درست نیست خدایا، یهود می‌رانم}}


یهود گفت: به تورات می‌خورم سوگند     و گر خلاف کنم همچو تو مسلمانم
{{ب|یهود گفت به تورات می‌خورم سوگند|و گر خلاف کنم همچو تو مسلمانم}}


گر از بسیط زمین، عقل منعدم گردد       به خود گمان نبرد هیچ‌کس که نادانم
{{ب|گر از بسیط زمین، عقل منعدم گردد|به خود گمان نبرد هیچ‌کس که نادانم}}{{پایان شعر}}


سعدی هنگامی که برای برجسته کردن اندرزهای خود در ذهن مردم از عارفان بزرگ سخن می‌گوید، از زبان رفتارِ آنان موعظه‌گرِی، مهر و مدارا با دشمنان است:
سعدی هنگامی که برای برجسته کردن اندرزهای خود در ذهن مردم از عارفان بزرگ سخن می‌گوید، از زبان رفتارِ آنان موعظه‌گرِی، مهر و مدارا با دشمنان است:


شنیدم که وقتی سحرگاه عید         ز گرماوه آمد برون بایزید
{{شعر}}{{ب|شنیدم که وقتی سحرگاه عید|ز گرماوه آمد برون بایزید}}


یکی طشت خاکسترش بی‌خبر       فرو ریختند از سرایی به سر
{{ب|یکی طشت خاکسترش بی‌خبر|فرو ریختند از سرایی به سر}}


همی گفت، ژولیده دستار و موی   کفِ دست، شکرانه مالان به روی
{{ب|همی گفت، ژولیده دستار و موی|کفِ دست، شکرانه مالان به روی}}


که ای نَفْس! من در خور آتشم     ز خاکستری روی در هم کشم؟
{{ب|که ای نَفْس! من در خور آتشم|ز خاکستری روی در هم کشم؟}}{{پایان شعر}}


منظومه‌ی اخلاقی سعدی، که مبیّن اندیشه‌ی عرفانی اوست، رنجش و کینه جای‌گاهی ندارد:
منظومه‌ی اخلاقی سعدی، که مبیّن اندیشه‌ی عرفانی اوست، رنجش و کینه جای‌گاهی ندارد:


دریای فراوان نشود تیره به سنگ         عارف که برنجد تُنگ آب است هنوز<ref name=":13" />
دریای فراوان نشود تیره به سنگ
عارف که برنجد تُنگ آب است هنوز<ref name=":13" />


=== مبارزه با انزواطلبی منفی ===
=== مبارزه با انزواطلبی منفی ===
سعدی الگوی روشنی است برای جواب دادن به هجمه‌هایی که تحت عنوان انزواطلبی صوفیان، به تصوّف وارد می‌شود. شیخ اجل برخلاف برخی صوفیان، که با دلایل موجّه خود، انزوا و گوشه‌ی عُزلت را برگزیده‌اند، به مثابه‌ی عارفی الهی که به‌بقای پس از فنا دست یافته، به میدان‌های اجتماعی عرفان، و دست‌گیری و ارشادِ درراه‌ماندگان توجّه ویژه‌ای دارد؛ بنابراین از میان عناصر عرفانی، بیشتر به سراغ مؤلفه‌هایی می‌رود که در تزکیه‌ی نفس، تصفیه‌ی باطن و تهذیب روح انسان، درعین حضورش در جامعه، کاربُرد دارد. به‌عبارتی دیگر بیشتر به صفای باطن و جمعیت خاطر و بذل عاطفه و ایثار نفس، نظر داشته و خواسته‌است بغض و حسد و کینه و حرص و خودپرستی، در نهاد بشری، بدین وسیله از میان برود. دانش و آگاهی‌های عمیق سعدی به علوم زمان خود، به واسطه‌ی حضورش در نظامیه، و اطلاعات گسترده‌اش از طبقات مختلف اجتماعی و پیروان ملل و نحل از رهگذر سفرهای بسیار، از وی شخصیتی ساخته که در کنار پافشاری‌اش بر اعتقادات اسلامی، مشربی اعتدال‌گرا، اجتماع‌گرا و انسان‌نگر، به دور از تعصّب‌های طریقه‌ای در عرفانش به دست دهد. همین دغدغه‌های انسانی است که در نگاهی به دور از انزواطلبی حتّی حاکمان را نیز به درویشی دعوت می‌کند:
سعدی الگوی روشنی است برای جواب دادن به هجمه‌هایی که تحت عنوان انزواطلبی صوفیان، به تصوّف وارد می‌شود. شیخ اجل برخلاف برخی صوفیان، که با دلایل موجّه خود، انزوا و گوشه‌ی عُزلت را برگزیده‌اند، به مثابه‌ی عارفی الهی که به‌بقای پس از فنا دست یافته، به میدان‌های اجتماعی عرفان، و دست‌گیری و ارشادِ درراه‌ماندگان توجّه ویژه‌ای دارد؛ بنابراین از میان عناصر عرفانی، بیشتر به سراغ مؤلفه‌هایی می‌رود که در تزکیه‌ی نفس، تصفیه‌ی باطن و تهذیب روح انسان، درعین حضورش در جامعه، کاربُرد دارد. به‌عبارتی دیگر بیشتر به صفای باطن و جمعیت خاطر و بذل عاطفه و ایثار نفس، نظر داشته و خواسته‌است بغض و حسد و کینه و حرص و خودپرستی، در نهاد بشری، بدین وسیله از میان برود. دانش و آگاهی‌های عمیق سعدی به علوم زمان خود، به واسطه‌ی حضورش در نظامیه، و اطلاعات گسترده‌اش از طبقات مختلف اجتماعی و پیروان ملل و نحل از رهگذر سفرهای بسیار، از وی شخصیتی ساخته که در کنار پافشاری‌اش بر اعتقادات اسلامی، مشربی اعتدال‌گرا، اجتماع‌گرا و انسان‌نگر، به دور از تعصّب‌های طریقه‌ای در عرفانش به دست دهد. همین دغدغه‌های انسانی است که در نگاهی به دور از انزواطلبی حتّی حاکمان را نیز به درویشی دعوت می‌کند:


طریقت به جز خدمت خلق نیست     به تسبیح و سجاده و دلق نیست       
طریقت به جز خدمت خلق نیست    
 
به تسبیح و سجاده و دلق نیست       


تو بر تختِ سلطانی خویش باش     به اخلاقِ پاکیزه درویش باش
تو بر تختِ سلطانی خویش باش
 
به اخلاقِ پاکیزه درویش باش


و با این بیان، به همان اندازه که مخاطب را از انزوای عارض‌شده بر صوفی‌نمایان برحذر می‌دارد، به اخلاق پسندیده‌ی درویشان، یعنی خدمت به خلق، ترغیب می‌کند.<ref name=":13" />
و با این بیان، به همان اندازه که مخاطب را از انزوای عارض‌شده بر صوفی‌نمایان برحذر می‌دارد، به اخلاق پسندیده‌ی درویشان، یعنی خدمت به خلق، ترغیب می‌کند.<ref name=":13" />
خط ۵۹۶: خط ۶۳۷:
سعدی وقتی که قصیده و مدیحه می‌سراید به منفعت دنیوی طمع ندارد؛ و خیرخواهانه به مخاطبانش پند و اندرز می‌دهد. گویی در قصایدش آرمان و مقصودی جز ارشاد ممدوحانش ندارد. سعدی هیچ‌گاه به پلشتی مدایح مرسوم متملّقانِ پیش از خود آلوده نمی‌شود:
سعدی وقتی که قصیده و مدیحه می‌سراید به منفعت دنیوی طمع ندارد؛ و خیرخواهانه به مخاطبانش پند و اندرز می‌دهد. گویی در قصایدش آرمان و مقصودی جز ارشاد ممدوحانش ندارد. سعدی هیچ‌گاه به پلشتی مدایح مرسوم متملّقانِ پیش از خود آلوده نمی‌شود:


هزار سال نگویم بقای عمر تو باد           که این مبالغه دانم ز عقل نشماری
هزار سال نگویم بقای عمر تو باد


همین سعادت و توفیق بر مزیدت باد       که حق گزاری و بی‌حق، کسی نیازاری
که این مبالغه دانم ز عقل نشماری
 
همین سعادت و توفیق بر مزیدت باد
 
که حق گزاری و بی‌حق، کسی نیازاری


شیخ اجل چنان در بند معشوق است که به‌روشنی در مواجهه با ممدوحان نیز نمی‌تواند طریقی جز این اختیار کند:
شیخ اجل چنان در بند معشوق است که به‌روشنی در مواجهه با ممدوحان نیز نمی‌تواند طریقی جز این اختیار کند:


حَبَّذا همّت سعدی و سخن گفتن او           که ز معشوق به ممدوح نمی‌پردازد
حَبَّذا همّت سعدی و سخن گفتن او
 
که ز معشوق به ممدوح نمی‌پردازد


سعدی طایرِ هوای جانان است. پس مسلّم است که در مقام قصیده‌سُرای، با جسارت و شهامتی که خلافِ عادت مدیحه‌سرایان بوده‌است، به جای چاپلوسی و تملّق، به انتباه صاحب‌منصبان می‌پردازد و آنان را به نیکی فرا می‌خواند. هم‌چنان‌که حکایت زیر مبیّن همین است:
سعدی طایرِ هوای جانان است. پس مسلّم است که در مقام قصیده‌سُرای، با جسارت و شهامتی که خلافِ عادت مدیحه‌سرایان بوده‌است، به جای چاپلوسی و تملّق، به انتباه صاحب‌منصبان می‌پردازد و آنان را به نیکی فرا می‌خواند. هم‌چنان‌که حکایت زیر مبیّن همین است:
خط ۶۱۰: خط ۶۵۷:
سعدی شیراز سخت به این اعتقاد پای‌بند می‌ماند و شرافت خود را حراجِ بازار صاحبان قدرت نمی‌کند. سعدی در قصیده‌ای به حاکم شیراز، مجدالدین رومی، می‌گوید:
سعدی شیراز سخت به این اعتقاد پای‌بند می‌ماند و شرافت خود را حراجِ بازار صاحبان قدرت نمی‌کند. سعدی در قصیده‌ای به حاکم شیراز، مجدالدین رومی، می‌گوید:


گرت ز دست برآید، چو نخل باش کریم           ورت ز دست نیاید، چو سرو باش آزاد
گرت ز دست برآید، چو نخل باش کریم
 
ورت ز دست نیاید، چو سرو باش آزاد


سعدی جهان‌بینی خود را در قصیده‌ای برای اتابک ابوبکر سعد بن زنگی رونمایی می‌کند؛ گزیده‌ای از این قصیده چنین است:
سعدی جهان‌بینی خود را در قصیده‌ای برای اتابک ابوبکر سعد بن زنگی رونمایی می‌کند؛ گزیده‌ای از این قصیده چنین است:


به نوبت‌اند ملوک اندرین سپنج سرای           کنون که نوبت تو است، ای مَلِک! به عدل گرای
{{شعر}}{{ب|به نوبت‌اند ملوک اندرین سپنج سرای|کنون که نوبت تو است، ای مَلِک! به عدل گرای}}


دو خصلت‌اند نگهبانِ مُلک و یاورِ دین         به گوشِ جانِ تو پندارم این دو گفتِ خدای
{{ب|دو خصلت‌اند نگهبانِ مُلک و یاورِ دین|به گوشِ جانِ تو پندارم این دو گفتِ خدای}}


یکی که گردن زورآوران به قهر بزن           دوم که از درِ بیچارگان به لطف درآی
{{ب|یکی که گردن زورآوران به قهر بزن|دوم که از درِ بیچارگان به لطف درآی}}


هر آن کَسَت که به آزارِ خلق فرماید           عدُوی مملکت است او، به کشتنش فرمای
{{ب|هر آن کَسَت که به آزارِ خلق فرماید|عدُوی مملکت است او، به کشتنش فرمای}}


نگویمت چو زبان‌آورانِ رنگ‌آسای             که ابر مشک‌فشانی و بحرِ گوهرزای
{{ب|نگویمت چو زبان‌آورانِ رنگ‌آسای|که ابر مشک‌فشانی و بحرِ گوهرزای}}


نکاهد آنچه نبشته است عمر و نفزاید           پس این چه فایده گفتن؟ که تا به حشر بپای
{{ب|نکاهد آنچه نبشته است عمر و نفزاید|پس این چه فایده گفتن؟ که تا به حشر بپای}}


مزیدِ رفعت دنیا و آخرت‌طلبی                 به عدل و عفو و کرم کوش و در صلاح افزای
{{ب|مزیدِ رفعت دنیا و آخرت‌طلبی|به عدل و عفو و کرم کوش و در صلاح افزای}}{{پایان شعر}}


باید به خاطر آورد که روزگاری عنصری، آفتاب و آسمان و فلک را مسخّر امیر دانست یا غضایری، تمام عالم را طفیل سلطان محمود غزنوی انگاشت. اما سعدی شیراز وقتی که می‌شنود فاریابی در مدح شاه  سروده‌است:
باید به خاطر آورد که روزگاری عنصری، آفتاب و آسمان و فلک را مسخّر امیر دانست یا غضایری، تمام عالم را طفیل سلطان محمود غزنوی انگاشت. اما سعدی شیراز وقتی که می‌شنود فاریابی در مدح شاه  سروده‌است:


نُه کرسی فلک نهد اندیشه زیرِ پای           تا بوسه بر رکابِ قزل ارسلان زند
نُه کرسی فلک نهد اندیشه زیرِ پای
تا بوسه بر رکابِ قزل ارسلان زند


سعدی پاسخ می‌دهد:
سعدی پاسخ می‌دهد:


چه حاجت که نُه کرسی آسمان           نهی زیر پای قزل ارسلان
چه حاجت که نُه کرسی آسمان
نهی زیر پای قزل ارسلان


مگو پای عزّت بر افلاک نِه               بگو روی اخلاص بر خاک نِه
مگو پای عزّت بر افلاک نِه
بگو روی اخلاص بر خاک نِه


به طاعت بنه چهره بر آستان               که این است سر جاده‌ی راستان<ref name=":13" />
به طاعت بنه چهره بر آستان
که این است سر جاده‌ی راستان<ref name=":13" />


=== تقابل با صوفی‌نمایان ===
=== تقابل با صوفی‌نمایان ===
خط ۶۶۵: خط ۷۱۸:
در افکار و اندیشه‌ی سعدی، حقیقت کرامت نیز به‌خوبی معرفی شده‌است:
در افکار و اندیشه‌ی سعدی، حقیقت کرامت نیز به‌خوبی معرفی شده‌است:


کرامت جوان‌مردی و نان‌دهی است           مقالات بیهوده، طبل تهی است
کرامت جوان‌مردی و نان‌دهی است
مقالات بیهوده، طبل تهی است


سعدی با نگاهی آسیب‌شناسانه، نامردمانِ به‌ظاهر مردِ راه را از درآویختن به دامان زرسالاران دنیاپرست، زنهار می‌دهد:
سعدی با نگاهی آسیب‌شناسانه، نامردمانِ به‌ظاهر مردِ راه را از درآویختن به دامان زرسالاران دنیاپرست، زنهار می‌دهد:
خط ۶۷۵: خط ۷۲۹:
از دیدگاه سعدی شیرازی، رسوم صوفیانه نیز برای جداسازی سره از ناسره، به دو دسته تقسیم می‌شوند. مثلاً سماع از نظر او، یکی را از خاک جدا و بر آسمان معنا بالا می‌برد؛ و دیگری را در غریزه‌های حیوانی غرقه می‌سازد. سعدی دست از دنیا کشیدن و به آخرت افشاندن را تنها جواز حلال بودن سماع می‌داند:
از دیدگاه سعدی شیرازی، رسوم صوفیانه نیز برای جداسازی سره از ناسره، به دو دسته تقسیم می‌شوند. مثلاً سماع از نظر او، یکی را از خاک جدا و بر آسمان معنا بالا می‌برد؛ و دیگری را در غریزه‌های حیوانی غرقه می‌سازد. سعدی دست از دنیا کشیدن و به آخرت افشاندن را تنها جواز حلال بودن سماع می‌داند:


رقص حلال بایدت، سنّتِ اهل معرفت       دنیا زیر پای نِه، دست به آخرت فشان
رقص حلال بایدت، سنّتِ اهل معرفت
دنیا زیر پای نِه، دست به آخرت فشان


و در رابطه با شرط سماع نیز می‌گوید:
و در رابطه با شرط سماع نیز می‌گوید:


رقص وقتی مسلّمت باشد           کآستین بر دو عالم افشانی
رقص وقتی مسلّمت باشد
کآستین بر دو عالم افشانی


آستین‌افشاندن بر دو دنیا، فقط از اهل معرفت برمی‌آید:
آستین‌افشاندن بر دو دنیا، فقط از اهل معرفت برمی‌آید:


جز خداوندان معنا را نغلطاند سماع           اوّلت مغزی بباید تا برون آیی ز پوست
جز خداوندان معنا را نغلطاند سماع
اوّلت مغزی بباید تا برون آیی ز پوست


سعدی در این‌جا دوباره سراغ عشق می‌رود؛ و سوزِ عشق را آتشِ جانِ خداوندانِ معنا می‌داند. چراکه عشق برای سعدی همان حکم معرفت برای دیگر عارفان را دارد، پس فقط عاشق است که مجاز است به‌سماع درآید:
سعدی در این‌جا دوباره سراغ عشق می‌رود؛ و سوزِ عشق را آتشِ جانِ خداوندانِ معنا می‌داند. چراکه عشق برای سعدی همان حکم معرفت برای دیگر عارفان را دارد، پس فقط عاشق است که مجاز است به‌سماع درآید:


افسوس بر آن دل که سماعش نَرِبود         سنگ است و حدیث عشق، با سنگ چه‌سود
افسوس بر آن دل که سماعش نَرِبود
سنگ است و حدیث عشق، با سنگ چه‌سود


بی‌گانه ز عشق را حرام است سماع         زیرا که نیاید به‌جز از سوخته دود
بی‌گانه ز عشق را حرام است سماع
زیرا که نیاید به‌جز از سوخته دود


از نگاه شیخ اجل، سماع فقط از آنِ آشنایانی است که پیغام معشوق را شنیده باشند:
از نگاه شیخ اجل، سماع فقط از آنِ آشنایانی است که پیغام معشوق را شنیده باشند:


از هزاران، در یکی گیرد سماع             زآنکه هر کس مَحرَم پیغام نیست
از هزاران، در یکی گیرد سماع


آشنایان، ره بدین معنا برند                   در سرای خاص، بارِ عام نیست
زآنکه هر کس مَحرَم پیغام نیست
 
آشنایان، ره بدین معنا برند
 
در سرای خاص، بارِ عام نیست


سعدی سماع را نه امری اختیاری، بلکه حکمی الهی به‌واسطه‌ی حضور مداوم عشق او می‌داند:
سعدی سماع را نه امری اختیاری، بلکه حکمی الهی به‌واسطه‌ی حضور مداوم عشق او می‌داند:


رقص از سرِ ما بیرون، امروز نخواهد شد       کائن مطرب ما یک دم، خاموش نمی‌باشد
رقص از سرِ ما بیرون، امروز نخواهد شد
 
کائن مطرب ما یک دم، خاموش نمی‌باشد


سعدی، به رمیدگی دل خود و مستی‌بخشی سماع روحانی آگاه است؛ لذا زنهار می‌دهد:
سعدی، به رمیدگی دل خود و مستی‌بخشی سماع روحانی آگاه است؛ لذا زنهار می‌دهد:


منِ رمیده‌دل آن بهْ که در سماع نیایم           که گر به پای درآیم به در برند به دوشم
منِ رمیده‌دل آن بهْ که در سماع نیایم
که گر به پای درآیم به در برند به دوشم


اما شراب‌خورده‌ی ساقی ز جام صافی وصل، ناگزیر از سماعِ نغمه‌ی عشق الهی است؛ و در این شوریدگی ضروری است که خرقه بر تن بدراند و از لباس تعلّق به بدن رها شود:
اما شراب‌خورده‌ی ساقی ز جام صافی وصل، ناگزیر از سماعِ نغمه‌ی عشق الهی است؛ و در این شوریدگی ضروری است که خرقه بر تن بدراند و از لباس تعلّق به بدن رها شود:


شراب‌خورده‌ی معنا چو در سماع آید       چه جای جامه، که بر خویشتن بدرّد پوست
شراب‌خورده‌ی معنا چو در سماع آید
چه جای جامه، که بر خویشتن بدرّد پوست


با همین استدلال است که جواز حلال بودن سماع از دیدگاه سعدی از آن‌جا است که رهایی از نفس را به ارمغان می‌آورد؛ و دقیقاً همان‌جا است که می‌تواند معرفتی از حضرت حق به دست آورد:
با همین استدلال است که جواز حلال بودن سماع از دیدگاه سعدی از آن‌جا است که رهایی از نفس را به ارمغان می‌آورد؛ و دقیقاً همان‌جا است که می‌تواند معرفتی از حضرت حق به دست آورد:


تو را با حق آن آشنایی دهد           که از دست خویشت رهایی دهد
تو را با حق آن آشنایی دهد
 
که از دست خویشت رهایی دهد


چارچوبه‌های سماع نزد سعدی قواعدی دیگر به خود می‌گیرد. گویی از این منظر سماع نه موضوعیت که با تمام قوا طریقیت خود را می‌نمایاند؛ و اقتضائات و تبعات آن و صد البته مستمعِ سماع بیش از خودِ سماع اهمیت پیدا می‌کند:
چارچوبه‌های سماع نزد سعدی قواعدی دیگر به خود می‌گیرد. گویی از این منظر سماع نه موضوعیت که با تمام قوا طریقیت خود را می‌نمایاند؛ و اقتضائات و تبعات آن و صد البته مستمعِ سماع بیش از خودِ سماع اهمیت پیدا می‌کند:


نه مطرب که آواز پای ستور                     سماع است اگر عشق داری و شور
{{شعر}}{{ب|نه مطرب که آواز پای ستور|سماع است اگر عشق داری و شور}}


به آواز مرغی بنالد فقیر                         نه بم داند آشفته‌سامان نه زیر
{{ب|به آواز مرغی بنالد فقیر|نه بم داند آشفته‌سامان نه زیر}}


مگر مستمع را بدانم که کیست               نگویم سماع ای برادر که چیست
{{ب|مگر مستمع را بدانم که کیست|نگویم سماع ای برادر که چیست}}


جهان پر سماع است و مستی و شور       ولیکن چه بیند در آیینه کور؟<ref name=":13" />
{{ب|جهان پر سماع است و مستی و شور|ولیکن چه بیند در آیینه کور؟}}{{پایان شعر}}
<ref name=":13" />


=== عبادت عاشقانه ===
=== عبادت عاشقانه ===
سعدی شیرازی در حواشی  مکتوبات حکیمانه‌ی خود مردم را از پرستش ریایی حق‌تعالی برحذر می‌دارد؛ و بیش از عُجب در عبادت به عُذر بنده توجه می‌دهد:
سعدی شیرازی در حواشی  مکتوبات حکیمانه‌ی خود مردم را از پرستش ریایی حق‌تعالی برحذر می‌دارد؛ و بیش از عُجب در عبادت به عُذر بنده توجه می‌دهد:


گنه‌کار اندیشناک از خدای           بٍهْ از پارسای عبادت‌نمای
گنه‌کار اندیشناک از خدای
 
بٍهْ از پارسای عبادت‌نمای


سعدی سپس توجه ما را به این نکته جلب می‌کند که پرستش معامله‌گرایانه در باور و اندیشه‌ی سعدی جایی ندارد:
سعدی سپس توجه ما را به این نکته جلب می‌کند که پرستش معامله‌گرایانه در باور و اندیشه‌ی سعدی جایی ندارد:
خط ۷۳۴: خط ۸۰۶:
در نگاه سعدی، نه شوق بهشت و نه بیم جهنّم است، بلکه تنها وصلِ یار، غایتِ آمال عارفان و عاشقان است. او اعتقاد دارد که:
در نگاه سعدی، نه شوق بهشت و نه بیم جهنّم است، بلکه تنها وصلِ یار، غایتِ آمال عارفان و عاشقان است. او اعتقاد دارد که:


مشغول تو را گر بگدازند به دوزخ           با یاد تو دردش نکند هیچ عذابی
مشغول تو را گر بگدازند به دوزخ
با یاد تو دردش نکند هیچ عذابی


به همین خاطر در بند نعمات دنیوی و اخروی نیست و در هوای حضرت دوست سیر می‌کند:
به همین خاطر در بند نعمات دنیوی و اخروی نیست و در هوای حضرت دوست سیر می‌کند:
خط ۷۵۴: خط ۸۲۷:
به این دلیل است که عارفان و عاشقان چنان در عشق خدای غرق شده‌اند که حتی گردی و رنگی از عبادت حق را نیز بر دامان خود برنمی‌تابند:
به این دلیل است که عارفان و عاشقان چنان در عشق خدای غرق شده‌اند که حتی گردی و رنگی از عبادت حق را نیز بر دامان خود برنمی‌تابند:


عاصیان از گناه توبه کنند         عارفان از عبادت استغفار<ref name=":13" />
عاصیان از گناه توبه کنند
عارفان از عبادت استغفار<ref name=":13" />


=== وحدت‌گرایی سعدی ===
=== وحدت‌گرایی سعدی ===
خط ۷۶۳: خط ۸۳۷:
خداوند سخن با همین شیوه و روش از حقیقت یگانه‌ی هستی و نهادینه شدن گوهر عشق الهی در نهاد انسان سخن می‌گوید، که موجدِ عشق ازلی‌ای است که متّصل به ابد می‌شود:
خداوند سخن با همین شیوه و روش از حقیقت یگانه‌ی هستی و نهادینه شدن گوهر عشق الهی در نهاد انسان سخن می‌گوید، که موجدِ عشق ازلی‌ای است که متّصل به ابد می‌شود:


همه عمر برندارم سر از این خمار مستی     که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
همه عمر برندارم سر از این خمار مستی
 
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
 
تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد


تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد        دگران روند و آیند و، تو هم‌چنان‌که هستی
دگران روند و آیند و، تو هم‌چنان‌که هستی


و در جای دیگر می‌گوید:
و در جای دیگر می‌گوید:


پیش از آب و گل من در دل من مهر تو بود       با خود آوردم از آن‌جا نه به خود بربستم
پیش از آب و گل من در دل من مهر تو بود
 
با خود آوردم از آن‌جا نه به خود بربستم


عشق ازلی زمزمه در جان موجودات به‌حمد و ثنای الهی برمی‌انگیزد؛ و تمام ذرات عالم را به ذکر و فکر خود مشغول می‌دارد؛ و این معنا از چشم و گوش بی‌خبران غافل، پنهان است:
عشق ازلی زمزمه در جان موجودات به‌حمد و ثنای الهی برمی‌انگیزد؛ و تمام ذرات عالم را به ذکر و فکر خود مشغول می‌دارد؛ و این معنا از چشم و گوش بی‌خبران غافل، پنهان است:


به ذکرش هرچه بینی در خروش است           دلی داند درین معنا که گوش است
به ذکرش هرچه بینی در خروش است
 
دلی داند درین معنا که گوش است


این عاشقی با هر سری سودایی نو دارد:
این عاشقی با هر سری سودایی نو دارد:


به کمند سر زلفت، نه من افتادم و بس         که به هر حلقۀ موییت گرفتاری هست
به کمند سر زلفت، نه من افتادم و بس
 
که به هر حلقۀ موییت گرفتاری هست


چون به اعتقاد سعدی:
چون به اعتقاد سعدی:


هر جا سری است خسته‌ی شمشیر عشق تو         هر جا دلی است بسته‌ی مهر و هوای تُست
هر جا سری است خسته‌ی شمشیر عشق تو
 
هر جا دلی است بسته‌ی مهر و هوای تُست


در دیدگاه سعدی، از یک‌طرف معشوق از دیده‌ها نهان است:
در دیدگاه سعدی، از یک‌طرف معشوق از دیده‌ها نهان است:
خط ۷۹۱: خط ۸۷۷:
اما از طرف دیگر در توصیف آیه‌ی، نَحنُ اَقرَبُ اِلَیهِ مِنْ حَبل الوَرید، می‌سراید:
اما از طرف دیگر در توصیف آیه‌ی، نَحنُ اَقرَبُ اِلَیهِ مِنْ حَبل الوَرید، می‌سراید:


دوست نزدیک‌تر از من به من است       وینت مشکل که من از وی دورم
دوست نزدیک‌تر از من به من است
 
وینت مشکل که من از وی دورم
 
چه‌کنم  با  که توان گفت که  او


چه‌کنم  با  که توان گفت که  او              در کنار من و من مهجورم
در کنار من و من مهجورم


و این‌چنین جمع بین دست‌نایافتنی بودن دوست و قرابت او را، به لطافت یادآوری می‌کند:
و این‌چنین جمع بین دست‌نایافتنی بودن دوست و قرابت او را، به لطافت یادآوری می‌کند:
خط ۸۰۳: خط ۸۹۳:
سعدی شیرازی ثنویت در عالم را با بیانی ساده نفی می‌کند:
سعدی شیرازی ثنویت در عالم را با بیانی ساده نفی می‌کند:


اگر تو دیده‌وری، نیک و بد  ز حق بینی         دوبینی از قِبَلِ چشم احوَل افتاده‌است
اگر تو دیده‌وری، نیک و بد  ز حق بینی
 
دوبینی از قِبَلِ چشم احوَل افتاده‌است


این اعتقاد به عالی‌ترین مفاهیم عرفانی تسرّی می‌یابد و فاش از وحدت می‌سراید:
این اعتقاد به عالی‌ترین مفاهیم عرفانی تسرّی می‌یابد و فاش از وحدت می‌سراید:
خط ۸۱۳: خط ۹۰۵:
شیخ اجل چنان مسلط از توحید می‌گوید و ظاهر و باطنِ مفاهیم عرفانی را در هم می‌تند که جلوه‌گرِ حدیث پیامبر (ص) می‌شود: «التَوحید ظاهِرِه فِی باطِنِه وَ باطِنِه فِی ظاهِرِه»
شیخ اجل چنان مسلط از توحید می‌گوید و ظاهر و باطنِ مفاهیم عرفانی را در هم می‌تند که جلوه‌گرِ حدیث پیامبر (ص) می‌شود: «التَوحید ظاهِرِه فِی باطِنِه وَ باطِنِه فِی ظاهِرِه»


مرا به صورت شاهد نظر حلال بود           که هرچه می‌نگرم شاهد است در نظرم<ref name=":13" />
مرا به صورت شاهد نظر حلال بود
 
که هرچه می‌نگرم شاهد است در نظرم<ref name=":13" />


این ابیات نیز نتیجه‌ی معرفت عرفانی و ادراک توحیدی سعدی است که می‌گوید:
این ابیات نیز نتیجه‌ی معرفت عرفانی و ادراک توحیدی سعدی است که می‌گوید:
خط ۸۴۷: خط ۹۴۱:
یکی از دانشمندان معاصر سعدی شیرازی، یعنی الصدر الکاملِ المتبحر المحقق، ملک‌الشعراء سعدالمله و الدین النظری، پرسشی به صورت شعر درباره‌ی عقل و عشق از سعدی می‌کند که مجموعاً رسالةالنظریه یا رساله در عقل و عشق را به وجود می‌آورد و طی آن سعدالدین نظری و شاید نطنزی، خطاب به شیخ اجل سعدی می‌نویسد:
یکی از دانشمندان معاصر سعدی شیرازی، یعنی الصدر الکاملِ المتبحر المحقق، ملک‌الشعراء سعدالمله و الدین النظری، پرسشی به صورت شعر درباره‌ی عقل و عشق از سعدی می‌کند که مجموعاً رسالةالنظریه یا رساله در عقل و عشق را به وجود می‌آورد و طی آن سعدالدین نظری و شاید نطنزی، خطاب به شیخ اجل سعدی می‌نویسد:


سالکِ  راه  خدا، پادشه  ملک  سخن                     ای ز الفاظِ تو آفاق پر از درّ یتیم،
{{شعر}}{{ب|سالکِ  راه  خدا، پادشه  ملک  سخن|ای ز الفاظِ تو آفاق پر از درّ یتیم}}


اخترِ سعدی و عالَم ز فروغ تو منیر                   واضع عقلی و گیتی ز نظیر تو عقیم
{{ب|اخترِ سعدی و عالَم ز فروغ تو منیر|واضع عقلی و گیتی ز نظیر تو عقیم}}


مرد را راه  به‌حق، عقل نماید یا عشق؟               این درِ بسته تو بگشای که بابی‌ست عظیم
{{ب|مرد را راه  به‌حق، عقل نماید یا عشق؟|این درِ بسته تو بگشای که بابی‌ست عظیم}}{{پایان شعر}}


سعدی شیرازی در جواب می‌نویسد:
سعدی شیرازی در جواب می‌نویسد:
خط ۸۵۹: خط ۹۵۳:
جدا از این‌که کسانی چون برادران جوینی و دیگران اموالی برای شیخ سعدی می‌فرستادند تا خرج خانقاهش کند، شعری از علی فخر نجار قابل ملاحظه است که به سعدی می‌گوید:
جدا از این‌که کسانی چون برادران جوینی و دیگران اموالی برای شیخ سعدی می‌فرستادند تا خرج خانقاهش کند، شعری از علی فخر نجار قابل ملاحظه است که به سعدی می‌گوید:


بزرگا، در طریقت گرچه چون تو       نه در این قرن، در اقران نباشد…
بزرگا، در طریقت گرچه چون تو  
 
نه در این قرن، در اقران نباشد…


شاعر عارف سیف فرغانی نیز در قصیده‌ای که برای سعدی می‌فرستاد، او را بحر معنی می‌خواند و دلدارِ اهل دل، خورشید تابان، موسی بن عمران و یوسف کنعان می‌نامد.
شاعر عارف سیف فرغانی نیز در قصیده‌ای که برای سعدی می‌فرستاد، او را بحر معنی می‌خواند و دلدارِ اهل دل، خورشید تابان، موسی بن عمران و یوسف کنعان می‌نامد.
خط ۸۸۹: خط ۹۸۵:
«... از افاضل صوفیه بود و از مجاوران بقعه‌ی شریف شیخ ابوعبدالله خفیف… از علوم بهره‌ای تمام داشته و از آداب نصیبی کامل. سفر بسیار کرده‌است… و از مشایخ کبار بسیاری را دریافته و به صحبت شیخ شهاب‌الدین رسیده… تا به خضر (ع) رسید و وی را از زلال انعام و افضال خود سیراب گردانید. وقتی وی را با یکی از اکابر سادات و اشراف فی‌الجمله گفت‌وگویی واقع شد؛ آن شریف حضرت رسالت را (ص) به خواب دید، وی را عتاب کرد. چون بیدار شد، پیش شیخ آمد و عذرخواهی نمود و استرضای وی کرد. یکی از مشایخ منکر وی بود، شبی در واقعه چنان دید که درهای آسمان گشاده شد، ملایکه با طبق‌های نور نازل شدند؛ پرسید که: این چیست؟ گفتند: برای سعدی شیرازی است که بیتی گفته که قبول حضرت حق سبحانه و تعالی افتاده و آن بیت این است:
«... از افاضل صوفیه بود و از مجاوران بقعه‌ی شریف شیخ ابوعبدالله خفیف… از علوم بهره‌ای تمام داشته و از آداب نصیبی کامل. سفر بسیار کرده‌است… و از مشایخ کبار بسیاری را دریافته و به صحبت شیخ شهاب‌الدین رسیده… تا به خضر (ع) رسید و وی را از زلال انعام و افضال خود سیراب گردانید. وقتی وی را با یکی از اکابر سادات و اشراف فی‌الجمله گفت‌وگویی واقع شد؛ آن شریف حضرت رسالت را (ص) به خواب دید، وی را عتاب کرد. چون بیدار شد، پیش شیخ آمد و عذرخواهی نمود و استرضای وی کرد. یکی از مشایخ منکر وی بود، شبی در واقعه چنان دید که درهای آسمان گشاده شد، ملایکه با طبق‌های نور نازل شدند؛ پرسید که: این چیست؟ گفتند: برای سعدی شیرازی است که بیتی گفته که قبول حضرت حق سبحانه و تعالی افتاده و آن بیت این است:


برگ درختان سبز در  نظر هوشیار     هر ورقی دفتری است معرفت کردگار
برگ درختان سبز در  نظر هوشیار
 
هر ورقی دفتری است معرفت کردگار


آن عزیز چون از واقعه درآمد، هم در شب به در زاویه‌ی شیخ سعدی رفت که وی را بشارت دهد؛ دید که چراغی افروخته و با خود زمزمه‌ای می‌کند. چون گوش کشید، همین بیت می‌خواند…»
آن عزیز چون از واقعه درآمد، هم در شب به در زاویه‌ی شیخ سعدی رفت که وی را بشارت دهد؛ دید که چراغی افروخته و با خود زمزمه‌ای می‌کند. چون گوش کشید، همین بیت می‌خواند…»
خط ۸۹۵: خط ۹۹۳:
جامی در سبحةالابرار در همین رابطه در وصف سعدی چنین می‌سراید:
جامی در سبحةالابرار در همین رابطه در وصف سعدی چنین می‌سراید:


سعدی آن بلبل شیراز سخن     در گلستان سخن دستان زن   
{{شعر}}{{ب|سعدی آن بلبل شیراز سخن|در گلستان سخن دستان زن}}  


شد شبی بر شجر حمد خدای   از نوای سحری سحر نمای
{{ب|شد شبی بر شجر حمد خدای|از نوای سحری سحر نمای}}


بست بیتی ز دو مصراع بهم   هر یکی مطلع انوار قدم
{{ب|بست بیتی ز دو مصراع بهم|هر یکی مطلع انوار قدم}}


جان از آن مژدة جانان می‌یافت   برخرد پرتو عرفان می‌تافت
{{ب|جان از آن مژدة جانان می‌یافت|برخرد پرتو عرفان می‌تافت}}


عارفی زنده دلی بیداری     که نهان داشت برو انکاری
{{ب|عارفی زنده دلی بیداری|که نهان داشت برو انکاری}}


دید در خواب که درهای فلک   باز کردند گروهی ز ملک
{{ب|دید در خواب که درهای فلک|باز کردند گروهی ز ملک}}


رو نمودند زهر در زده صف   هر یک از نور نثاری بر کف
{{ب|رو نمودند زهر در زده صف|هر یک از نور نثاری بر کف}}


پشت بر گنبد خضرا کردند     رو درین معبد غبرا کردند
{{ب|پشت بر گنبد خضرا کردند|رو درین معبد غبرا کردند}}


با دلی دست‌خوش خوف و رجا     گفت کای گرم روان تا به کجا
{{ب|با دلی دست‌خوش خوف و رجا|گفت کای گرم روان تا به کجا}}


مژده دادند که سعدی به سحر     سفت در حمد یکی تازه گهر
{{ب|مژده دادند که سعدی به سحر|سفت در حمد یکی تازه گهر}}


چشم زخمی نرسد تا ز قضا     می‌سزد مرسلة گوش رضا
{{ب|چشم زخمی نرسد تا ز قضا|می‌سزد مرسلة گوش رضا}}


نقد ما کان نه به مقدار ویست   بهر آن نکته ز اسرار ویست
{{ب|نقد ما کان نه به مقدار ویست|بهر آن نکته ز اسرار ویست}}


خواب بین عقدة انکار گشاد   رو بدان قبلة احرار نهاد
{{ب|خواب بین عقدة انکار گشاد|رو بدان قبلة احرار نهاد}}


به در صومعة شیخ رسید   از درون زمزمة شیخ شنید
{{ب|به در صومعة شیخ رسید|از درون زمزمة شیخ شنید}}


که رخ از خون جگر تر می‌کرد       با خود آن بیت مکرر می‌کرد<ref name=":15" />
{{ب|که رخ از خون جگر تر می‌کرد|با خود آن بیت مکرر می‌کرد}}{{پایان شعر}}
<ref name=":15" />


جامی در بهارستان نیز با احترام فراوان از شیخ اجل یاد کرده و گلستان را از انفاس متبرکه‌ی شیخ نامدار و استاد بزرگوار… خوانده و کتابش را نه گلستان، که روضه‌ای ز بهشت… باب‌هایش بهشت را درها… نکته‌هایش نهفته در پرده… خوانده‌است.<ref name=":14" />
جامی در بهارستان نیز با احترام فراوان از شیخ اجل یاد کرده و گلستان را از انفاس متبرکه‌ی شیخ نامدار و استاد بزرگوار… خوانده و کتابش را نه گلستان، که روضه‌ای ز بهشت… باب‌هایش بهشت را درها… نکته‌هایش نهفته در پرده… خوانده‌است.<ref name=":14" />
خط ۹۸۱: خط ۱٬۰۸۰:
و از این قصائد معلوم است که سیف‌الدین اشعار خود را برای خداوند سخن، سعدی شیرازی می‌فرستاده و از چنین جرأتی که می‌کرده بدین گونه تعبیر نموده‌است:
و از این قصائد معلوم است که سیف‌الدین اشعار خود را برای خداوند سخن، سعدی شیرازی می‌فرستاده و از چنین جرأتی که می‌کرده بدین گونه تعبیر نموده‌است:


نمی‌دانم که چون باشد به معدن زر فرستادن
{{شعر}}{{ب|نمی‌دانم که چون باشد به معدن زر فرستادن|به دریا قطره آوردن به کان گوهر فرستادن}}
 
به دریا قطره آوردن به کان گوهر فرستادن
 
شبی بی‌فکر، این قطعه بگفتم در ثنای تو
 
ولیکن روزها کردم تأمل در فرستادن
 
مرا از غایت شوقت نیامد در دل این معنی
 
که آب پارگین نتوان سوی کوثر فرستادن
 
مرا آهن در آتش بود از شوقت، ندانستم
 
که مس از ابلهی باشد به کان زر فرستادن
 
چو بلبل در فراق گل ازین اندیشه خاموشم
 
که بانگ زاغ چون شاید به خنیاگر فرستادن
 
حدیث شعر من گفتن به پیش طبع چون آبت
 
به آتشگاه زردشت است خاکستر فرستادن
 
بر آن جوهری بردن چنین شعر آن‌چنان باشد
 
که دست افزار جولاهان بر زرگر فرستادن
 
ضمیرت جام جمشید است و در وی نوش جان پرور
 
بر او جرعه‌ای نتوان ازین ساغر فرستادن
 
سوی فردوس باغی را نزیبد میوه آوردن
 
سوی طاوس زاغی را نشاید پر فرستادن
 
بر جمع ملک نتوان به شب قندیل برکردن
 
سوی شمع فلک نتوان به روز اختر فرستادن


اگر از سیم و زر باشد ور از در و گهر باشد
{{ب|شبی بی‌فکر، این قطعه بگفتم در ثنای تو|ولیکن روزها کردم تأمل در فرستادن}}


به ابراهیم چون شاید بت آزر فرستادن
{{ب|مرا از غایت شوقت نیامد در دل این معنی|که آب پارگین نتوان سوی کوثر فرستادن}}


ز باغ طبع بی‌بارم ازین غوره که من دارم
{{ب|مرا آهن در آتش بود از شوقت، ندانستم|که مس از ابلهی باشد به کان زر فرستادن}}


اگر حلوا شود نتوان بدان شکر فرستادن
{{ب|چو بلبل در فراق گل ازین اندیشه خاموشم|که بانگ زاغ چون شاید به خنیاگر فرستادن}}


تو کشورگیر آفاقی و شعر تو، تورا لشکر
{{ب|حدیث شعر من گفتن به پیش طبع چون آبت|به آتشگاه زردشت است خاکستر فرستادن}}


چنین لشکر تو را زیبد به هر کشور فرستادن
{{ب|بر آن جوهری بردن چنین شعر آن‌چنان باشد|که دست افزار جولاهان بر زرگر فرستادن}}


مسیح عقل می‌گوید که چون من خرسواری را
{{ب|ضمیرت جام جمشید است و در وی نوش جان پرور|بر او جرعه‌ای نتوان ازین ساغر فرستادن}}


به نزد مهدیی چون تو سزد لشکر فرستادن؟
{{ب|سوی فردوس باغی را نزیبد میوه آوردن|سوی طاوس زاغی را نشاید پر فرستادن}}


چو چیزی نیست در دستم که حضرت را سزا باشد
{{ب|بر جمع ملک نتوان به شب قندیل برکردن|سوی شمع فلک نتوان به روز اختر فرستادن}}


ز بهر خدمت پایت بخواهم سر فرستادن
{{ب|اگر از سیم و زر باشد ور از در و گهر باشد|به ابراهیم چون شاید بت آزر فرستادن}}


سعادت می‌کند سعیی که با شیرازم اندازد
{{ب|ز باغ طبع بی‌بارم ازین غوره که من دارم|اگر حلوا شود نتوان بدان شکر فرستادن}}


ولیکن خاک را نتوان به گردون برفرستادن
{{ب|تو کشورگیر آفاقی و شعر تو، تورا لشکر|چنین لشکر تو را زیبد به هر کشور فرستادن}}


اگر با یکدگر ما را نیفتد قرب جسمانی
{{ب|مسیح عقل می‌گوید که چون من خرسواری را|به نزد مهدیی چون تو سزد لشکر فرستادن؟}}


نباشد کم ز پیغامی به یکدیگر فرستادن؟
{{ب|چو چیزی نیست در دستم که حضرت را سزا باشد|ز بهر خدمت پایت بخواهم سر فرستادن}}


سراسر حامل اخلاص ازین سان نکته‌ها دارم
{{ب|سعادت می‌کند سعیی که با شیرازم اندازد|ولیکن خاک را نتوان به گردون برفرستادن}}


ز سلطان سخن دستور و از چاکر فرستادن
{{ب|اگر با یکدگر ما را نیفتد قرب جسمانی|نباشد کم ز پیغامی به یکدیگر فرستادن؟}}


در آن حضرت که چون خاک است زر خشک سلطانی
{{ب|سراسر حامل اخلاص ازین سان نکته‌ها دارم|ز سلطان سخن دستور و از چاکر فرستادن}}


گدایی را اجازت کن به شعر تر فرستادن
{{ب|در آن حضرت که چون خاک است زر خشک سلطانی|گدایی را اجازت کن به شعر تر فرستادن}}{{پایان شعر}}


سیف‌الدین محمد فرغانی در همین قصاید است که سعدی را عنوان سلطان سخن داده و شعر جهان‌گیر او را به منزله‌ی آب حیات شمرده و گفته‌است که هیچ‌کس در شاعری جای او را نخواهد گرفت.<ref name=":1" />
سیف‌الدین محمد فرغانی در همین قصاید است که سعدی را عنوان سلطان سخن داده و شعر جهان‌گیر او را به منزله‌ی آب حیات شمرده و گفته‌است که هیچ‌کس در شاعری جای او را نخواهد گرفت.<ref name=":1" />
خط ۱٬۰۷۶: خط ۱٬۱۳۷:


=== ضرب‌المثل شدن آثار سعدی ===
=== ضرب‌المثل شدن آثار سعدی ===
یکی از شاعرانی که تاکنون آثارش در فارسی ضرب‌المثل شده سعدی شیرازی است. تحقیقاتی که درباره ضرب‌المثل‌های فارسی در شعر شاعران انجام داده شده، سعدی شیرازی مقام اول را آورده‌است. سعدی ۲ هزار و ۱۱۵ جمله از آثارش به‌صورت ضرب‌المثل در بین مردم جا افتاده و مشهور شده که این آثار اعم از بوستان، گلستان و سایر آثار سعدی را شامل می‌شود. از جمله در کتاب بوستان ۴۵۵ جمله، گلستان ۴۲۰ جمله، غزلیات ۴۴۸ مورد، قصائد ۱۳۳ مورد جمله‌ی مثلی دارند.
یکی از شاعرانی که تاکنون آثارش در فارسی ضرب‌المثل شده سعدی شیرازی است. تحقیقاتی که درباره ضرب‌المثل‌های فارسی در شعر شاعران انجام داده شده، سعدی شیرازی مقام اول را آورده‌است. سعدی ۲ هزار و ۱۱۵ جمله از آثارش به‌صورت ضرب‌المثل در بین مردم جا افتاده و مشهور شده که این آثار اعم از بوستان، گلستان و سایر آثار سعدی را شامل می‌شود. از جمله در کتاب بوستان ۴۵۵ جمله، گلستان ۴۲۰ جمله، غزلیات ۴۴۸ مورد، قصائد ۱۳۳ مورد جمله‌ی مثلی دارند.<ref>[https://www.mehrnews.com/news/1577355/%D8%AC%D8%A7%DB%8C%DA%AF%D8%A7%D9%87-%D8%A8%DB%8C-%D9%86%D8%B8%DB%8C%D8%B1-%D8%B3%D8%B9%D8%AF%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D9%81%D8%B1%D9%87%D9%86%DA%AF-%D9%85%D8%B1%D8%AF%D9%85-%D8%AF%D9%88-%D9%87%D8%B2%D8%A7%D8%B1-%D8%AC%D9% جایگاه بی نظیر سعدی در فرهنگ مردم - خبرگزاری مهر]</ref>


==== گزیده‌ای از ضرب‌المثل‌ها ====
==== گزیده‌ای از ضرب‌المثل‌ها ====
خط ۱٬۰۹۷: خط ۱٬۱۵۸:
مشک آن است که خود ببوید، نه آن که عطّار بگوید
مشک آن است که خود ببوید، نه آن که عطّار بگوید


نه هرچه به‌قامت مهتر به‌قیمت بهتر<ref>[https://www.mehrnews.com/news/1577355/%D8%AC%D8%A7%DB%8C%DA%AF%D8%A7%D9%87-%D8%A8%DB%8C-%D9%86%D8%B8%DB%8C%D8%B1-%D8%B3%D8%B9%D8%AF%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D9%81%D8%B1%D9%87%D9%86%DA%AF-%D9%85%D8%B1%D8%AF%D9%85-%D8%AF%D9%88-%D9%87%D8%B2%D8%A7%D8%B1-%D8%AC%D9% جایگاه بی نظیر سعدی در فرهنگ مردم - خبرگزاری مهر]</ref>
نه هرچه به‌قامت مهتر به‌قیمت بهتر
 
ابر و باد و مه خورشید و فلک در کارند تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری
 
کمال همنشین در من اثر کرد، وگرنه من همان خاکم که هستم
 
تا مرد سخن نگفته باشد، عیب و هنرش نهفته باشد
 
پسر نوح با بدان بنشست، خاندان نبوتش گم شد


عاقبت گرگ زاده گرگ شود، گرچه با آدمی بزرگ شود
گاوان و خران بار بردار، به زآدمیان مردم آزار
لقمان را گفتند ادب از که آموختی گفت از بی ادبان
== وفات ==
== وفات ==
تاریخ وفات سعدی موضوعی بسیار مبهم و بحث انگیزاست؛ زیرا شرح حال نویسان دو تاریخ وفات برای او ترسیم کردند یکی  ۱۷ آذر ۶۷۰ و دیگری به‌نقل از بزرگانی مانند جامی، مهرماه سال ۶۷۱ را تاریخ وفات این بزرگ‌مرد پارسی می‌دانند.<ref name=":4" />
تاریخ وفات سعدی موضوعی بسیار مبهم و بحث انگیزاست؛ زیرا شرح حال نویسان دو تاریخ وفات برای او ترسیم کردند یکی  ۱۷ آذر ۶۷۰ و دیگری به‌نقل از بزرگانی مانند جامی، مهرماه سال ۶۷۱ را تاریخ وفات این بزرگ‌مرد پارسی می‌دانند.<ref name=":4" />
خط ۱٬۱۲۸: خط ۱٬۲۰۲:
گزیده‌ای از کلیات سعدی
گزیده‌ای از کلیات سعدی


غزل ۴۰۳
<nowiki>*</nowiki>غزل ۴۰۳
 
{{شعر}}{{ب|در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم|بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم}}
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
 
بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم
 
به وقت صبح قیامت که سر ز خاک برآرم
 
به گفت‌وگوی تو خیزم به جست‌وجوی تو باشم
 
به مجمعی که درآیند شاهدان دو عالم
 
نظر به‌سوی تو دارم غلام روی تو باشم
 
به خوابگاه عدم گر هزار سال بخسبم
 
ز خواب عاقبت آگه، به بوی موی تو باشم
 
حدیث روضه نگویم گل بهشت نبویم
 
جمال حور نجویم دوان به سوی تو باشم
 
می بهشت ننوشم ز دست ساقی رضوان
 
مرا به باده چه حاجت که مست روی تو باشم
 
هزار بادیه سهل است با وجود تو رفتن
 
و گر خلاف کنم سعدیا به سوی تو باشم
 
<nowiki>***</nowiki>
 
غزل شماره ۴۷
 
سلسلهٔ موی دوست حلقه دام بلاست
 
هر که در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست
 
گر بزنندم به تیغ در نظرش بی‌دریغ
 
دیدن او یک نظر صد چو منش خونبهاست
 
گر برود جان ما در طلب وصل دوست
 
حیف نباشد که دوست دوست‌تر از جان ماست
 
دعوی عشاق را شرع نخواهد بیان
 
گونهٔ زردش دلیل ناله زارش گواست
 
مایهٔ پرهیزگار قوت صبر است و عقل
 
عقل گرفتار عشق صبر زبون هواست
 
دلشدهٔ پایبند گردن جان در کمند
 
زهرهٔ گفتار نه کاین چه سبب وان چراست
 
مالک ملک وجود حاکم رد و قبول
 
هر چه کند جور نیست ور تو بنالی جفاست
 
تیغ برآر از نیام زهر برافکن به جام
 
کز قبل ما قبول وز طرف ما رضاست
 
گر بنوازی به لطف ور بگدازی به قهر
 
حکم تو بر من روان زجر تو بر من رواست
 
هر که به جور رقیب یا به جفای حبیب
 
عهد فرامش کند مدعی بی‌وفاست
 
سعدی از اخلاق دوست هر چه برآید نکوست
 
گو همه دشنام گو کز لب شیرین دعاست
 
<nowiki>***</nowiki>
 
قصیده شماره ۱۶
 
ماه فروماند از جمال محمد
 
سرو نباشد به اعتدال محمد
 
قدر فلک را کمال و منزلتی نیست
 
در نظر قدر با کمال محمد
 
وعدهٔ دیدار هر کسی به قیامت
 
لیلهٔ اسری شب وصال محمد
 
آدم و نوح و خلیل و موسی و عیسی
 
آمده مجموع در ظلال محمد
 
عرصهٔ گیتی مجال همت او نیست
 
روز قیامت نگر مجال محمد
 
وآنهمه پیرایه بسته جنت فردوس
 
بو که قبولش کند بلال محمد
 
همچو زمین خواهد آسمان که بیفتد
 
تا بدهد بوسه بر نعال محمد
 
شمس و قمر در زمین حشر نتابد
 
نور نتابد مگر جمال محمد
 
شاید اگر آفتاب و ماه نتابند
 
پیش دو ابروی چون هلال محمد
 
چشم مرا تا به خواب دید جمالش
 
خواب نمی‌گیرد از خیال محمد
 
سعدی اگر عاشقی کنی و جوانی
 
عشق محمد بس است و آل محمد
 
<nowiki>***</nowiki>
 
غزل شماره ۳۵
 
دوست دارم که بپوشی رخ همچون قمرت
 
تا چو خورشید نبینند به هر بام و درت
 
جرم بیگانه نباشد که تو خود صورت خویش
 
گر در آیینه ببینی برود دل ز برت
 
جای خنده‌ست سخن گفتن شیرین پیشت
 
کآب شیرین چو بخندی برود از شکرت
 
راه آه سحر از شوق نمی‌یارم داد
 
تا نباید که بشوراند خواب سحرت
 
هیچ پیرایه زیادت نکند حسن تو را
 
هیچ مشاطه نیاراید از این خوبترت
 
بارها گفته‌ام این روی به هر کس منمای


تا تأمل نکند دیده هر بی بصرت
{{ب|به وقت صبح قیامت که سر ز خاک برآرم|به گفت‌وگوی تو خیزم به جست‌وجوی تو باشم}}


بازگویم نه که این صورت و معنی که تو راست
{{ب|به مجمعی که درآیند شاهدان دو عالم|نظر به‌سوی تو دارم غلام روی تو باشم}}


نتواند که ببیند مگر اهل نظرت
{{ب|به خوابگاه عدم گر هزار سال بخسبم|ز خواب عاقبت آگه، به بوی موی تو باشم}}


راه صد دشمنم از بهر تو می‌باید داد
{{ب|حدیث روضه نگویم گل بهشت نبویم|جمال حور نجویم دوان به سوی تو باشم}}


تا یکی دوست ببینم که بگوید خبرت
{{ب|می بهشت ننوشم ز دست ساقی رضوان|مرا به باده چه حاجت که مست روی تو باشم}}


آن چنان سخت نیاید سر من گر برود
{{ب|هزار بادیه سهل است با وجود تو رفتن|و گر خلاف کنم سعدیا به سوی تو باشم}}{{پایان شعر}}


نازنینا که پریشانی مویی ز سرت
<nowiki>*</nowiki>غزل شماره ۴۷
{{شعر}}{{ب|سلسله‌ی موی دوست حلقه دام بلاست|هر که در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست}}


غم آن نیست که بر خاک نشیند سعدی
{{ب|گر بزنندم به تیغ در نظرش بی‌دریغ|دیدن|و یک نظر صد چو منش خونبهاست}}


زحمت خویش نمی‌خواهد بر رهگذرت
{{ب|گر برود جان ما در طلب وصل دوست|حیف نباشد که دوست دوست‌تر از جان ماست}}


<nowiki>***</nowiki>
{{ب|دعوی عشاق را شرع نخواهد بیان|گونه‌ی زردش دلیل ناله زارش گواست}}


غزل شماره ۱۶
{{ب|مایه‌ی پرهیزگار قوت صبر است و عقل|عقل گرفتار عشق صبر زبون هواست}}


خوشتر از دوران عشق ایام نیست
{{ب|دلشده‌ی پایبند گردن جان در کمند| زهره‌ی گفتار نه کاین چه سبب وان چراست}}


بامداد عاشقان را شام نیست
{{ب|مالک ملک وجود حاکم رد و قبول | هر چه کند جور نیست ور تو بنالی جفاست}}


مطربان رفتند و صوفی در سماع
{{ب|تیغ برآر از نیام زهر برافکن به جام|کز قبل ما قبول وز طرف ما رضاست}}


عشق را آغاز هست انجام نیست
{{ب|گر بنوازی به لطف ور بگدازی به قهر|حکم تو بر من روان زجر تو بر من رواست}}


کام هر جوینده‌ای را آخریست
{{ب|هر که به جور رقیب یا به جفای حبیب|عهد فرامش کند مدعی بی‌وفاست}}


عارفان را منتهای کام نیست
{{ب|سعدی از اخلاق دوست هر چه برآید نکوست|گو همه دشنام گو کز لب شیرین دعاست}}{{پایان شعر}}


از هزاران در یکی گیرد سماع
<nowiki>*</nowiki>قصیده شماره ۱۶
{{شعر}}{{ب|ماه فروماند از جمال محمد|سرو نباشد به اعتدال محمد}}


زانکه هر کس محرم پیغام نیست
{{ب|قدر فلک را کمال و منزلتی نیست|در نظر قدر با کمال محمد}}


آشنایان ره بدین معنی برند
{{ب|وعده‌ی دیدار هر کسی به قیامت|لیله‌ی اسری شب وصال محمد}}


در سرای خاص، بارعام نیست
{{ب|آدم و نوح و خلیل و موسی و عیسی|آمده مجموع در ظلال محمد}}


تا نسوزد برنیاید بوی عود
{{ب|عرصه‌ی گیتی مجال همت او نیست|روز قیامت نگر مجال محمد}}


پخته داند کاین سخن با خام نیست
{{ب|وآن‌همه پیرایه بسته جنت فردوس|بو که قبولش کند بلال محمد}}


هر کسی را نام معشوقی که هست
{{ب|همچو زمین خواهد آسمان که بیفتد|تا بدهد بوسه بر نعال محمد}}


می‌برد، معشوق ما را نام نیست
{{ب|شمس و قمر در زمین حشر نتابد|نور نتابد مگر جمال محمد}}


سرو را با جمله زیبایی که هست
{{ب|شاید اگر آفتاب و ماه نتابند|پیش دو ابروی چون هلال محمد}}


پیش اندام تو هیچ اندام نیست
{{ب|چشم مرا تا به خواب دید جمالش|خواب نمی‌گیرد از خیال محمد}}


مستی از من پرس و شور عاشقی
{{ب|سعدی اگر عاشقی کنی و جوانی|عشق محمد بس است و آل محمد}}{{پایان شعر}}


و آن کجا داند که درد آشام نیست
<nowiki>*</nowiki>غزل شماره ۳۵
{{شعر}}{{ب|دوست دارم که بپوشی رخ همچون قمرت|تا چو خورشید نبینند به هر بام و درت}}


باد صبح و خاک شیراز آتشیست
{{ب|جرم بیگانه نباشد که تو خود صورت خویش|گر در آیینه ببینی برود دل ز برت}}


هر که را در وی گرفت آرام نیست
{{ب|جای خنده‌ست سخن گفتن شیرین پیشت|کآب شیرین چو بخندی برود از شکرت}}


خواب بی‌هنگامت از ره می‌برد
{{ب|راه آه سحر از شوق نمی‌یارم داد|تا نباید که بشوراند خواب سحرت}}


ورنه بانگ صبح بی هنگام نیست
{{ب|هیچ پیرایه زیادت نکند حسن تو را|هیچ مشاطه نیاراید از این خوبترت}}


سعدیا چون بت شکستی خود مباش
{{ب|بارها گفته‌ام این روی به هر کس منمای|تا تأمل نکند دیده هر بی بصرت}}


خودپرستی کمتر از اصنام نیست
{{ب|بازگویم نه که این صورت و معنی که تو راست|نتواند که ببیند مگر اهل نظرت}}


<nowiki>***</nowiki>
{{ب|راه صد دشمنم از بهر تو می‌باید داد|تا یکی دوست ببینم که بگوید خبرت}}


غزل شماره ۲۸۶
{{ب|آن چنان سخت نیاید سر من گر برود|نازنینا که پریشانی مویی ز سرت}}


ای ساربان آهسته ران کآرام جانم می‌رود
{{ب|غم آن نیست که بر خاک نشیند سعدی|زحمت خویش نمی‌خواهد بر رهگذرت}}{{پایان شعر}}


وآن دل که با خود داشتم با دلستانم می‌رود
<nowiki>*</nowiki>غزل شماره ۱۶
{{شعر}}{{ب|خوشتر از دوران عشق ایام نیست|بامداد عاشقان را شام نیست}}


من مانده‌ام مهجور از او بیچاره و رنجور از او
{{ب|مطربان رفتند و صوفی در سماع|عشق را آغاز هست انجام نیست}}


گویی که نیشی دور از او در استخوانم می‌رود
{{ب|کام هر جوینده‌ای را آخریست|عارفان را منتهای کام نیست}}


گفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریش درون
{{ب|از هزاران در یکی گیرد سماع|زانکه هر کس محرم پیغام نیست}}


پنهان نمی‌ماند که خون بر آستانم می‌رود
{{ب|آشنایان ره بدین معنی برند|در سرای خاص، بارعام نیست}}


محمل بدار ای ساروان تندی مکن با کاروان
{{ب|تا نسوزد برنیاید بوی عود|پخته داند کاین سخن با خام نیست}}


کز عشق آن سرو روان گویی روانم می‌رود
{{ب|هر کسی را نام معشوقی که هست|می‌برد، معشوق ما را نام نیست}}


او می‌رود دامن کشان من زهر تنهایی چشان
{{ب|سرو را با جمله زیبایی که هست|پیش اندام تو هیچ اندام نیست}}


دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم می‌رود
{{ب|مستی از من پرس و شور عاشقی|و آن کجا داند که درد آشام نیست}}


برگشت یار سرکشم بگذاشت عیش ناخوشم
{{ب|باد صبح و خاک شیراز آتشیست|هر که را در وی گرفت آرام نیست}}


چون مجمری پرآتشم کز سر دخانم می‌رود
{{ب|خواب بی‌هنگامت از ره می‌برد|ورنه بانگ صبح بی هنگام نیست}}


با آن همه بیداد او وین عهد بی‌بنیاد او
{{ب|سعدیا چون بت شکستی خود مباش|خودپرستی کمتر از اصنام نیست}}{{پایان شعر}}


در سینه دارم یاد او یا بر زبانم می‌رود


بازآی و بر چشمم نشین ای دلستان نازنین
<nowiki>*</nowiki>غزل شماره ۲۸۶


کآشوب و فریاد از زمین بر آسمانم می‌رود
{{شعر}}{{ب|ای ساربان آهسته ران کآرام جانم می‌رود|وآن دل که با خود داشتم با دلستانم می‌رود}}


شب تا سحر می‌نغنوم و اندرز کس می‌نشنوم
{{ب|من مانده‌ام مهجور از او بیچاره و رنجور از او|گویی که نیشی دور از او در استخوانم می‌رود}}


وین ره نه قاصد می‌روم کز کف عنانم می‌رود
{{ب|گفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریش درون|پنهان نمی‌ماند که خون بر آستانم می‌رود}}


گفتم بگریم تا ابل چون خر فروماند به گل
{{ب|محمل بدار ای ساروان تندی مکن با کاروان|کز عشق آن سرو روان گویی روانم می‌رود}}


وین نیز نتوانم که دل با کاروانم می‌رود
{{ب|او می‌رود دامن کشان من زهر تنهایی چشان|دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم می‌رود}}


صبر از وصال یار من برگشتن از دلدار من
{{ب|برگشت یار سرکشم بگذاشت عیش ناخوشم|چون مجمری پرآتشم کز سر دخانم می‌رود}}


گر چه نباشد کار من هم کار از آنم می‌رود
{{ب|با آن همه بیداد او وین عهد بی‌بنیاد او|در سینه دارم یاد او یا بر زبانم می‌رود}}


دررفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
{{ب|بازآی و بر چشمم نشین ای دلستان نازنین|کآشوب و فریاد از زمین بر آسمانم می‌رود}}


من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می‌رود
{{ب|شب تا سحر می‌نغنوم و اندرز کس می‌نشنوم|وین ره نه قاصد می‌روم کز کف عنانم می‌رود}}


سعدی فغان از دست ما لایق نبود ای بی‌وفا
{{ب|گفتم بگریم تا ابل چون خر فروماند به گل|وین نیز نتوانم که دل با کاروانم می‌رود}}


طاقت نمی‌آرم جفا کار از فغانم می‌رود
{{ب|صبر از وصال یار من برگشتن از دلدار من|گر چه نباشد کار من هم کار از آنم می‌رود}}


(ادرار به فتح الف به معنی سرا یا حجره)
{{ب|دررفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن|من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می‌رود}}


{{ب|سعدی فغان از دست ما لایق نبود ای بی‌وفا|طاقت نمی‌آرم جفا کار از فغانم می‌رود}}{{پایان شعر}}
== منابع ==
== منابع ==
<references />
<references />
۵٬۷۷۰

ویرایش