کاربر:Navid/صفحه تمرین: تفاوت میان نسخه‌ها

۱۱٬۹۵۴ بایت اضافه‌شده ،  ‏۱۹ اکتبر ۲۰۲۰
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱۰: خط ۱۰:
|نتیجه=
|نتیجه=
}}
}}
بنابه گفته آقای صفی قلی اشرفی ،رهبر مهاجرین اهل حق در سرخ حصارکرج ، در تابستان سال ۱۳۵۷ خورشیدی، چند ماه قبل از درگذشت پدرش ،این مسئولیت یعنی رهبری پیروان اهل حق به عهده او گذاشته شده بود. 
او می گوید اولین کارش در سرخ حصار تشکیل یک گروه بنام رنجر بود ، که شامل تعدادی ازافراد از اقشار مختلف برای باخبرشدن از شرایط پیروان و دادن رهنمود برآنان انتخاب وکارخود را آغاز نمودم ودر اصل هجرت نیز از اول ۱۳۵۸ تا اول ۱۳۵۹ بوده و بعد از آن افراد به تدریج اضافه شدند ودر سرخ حصار ساکن شدند ،از آنجا که او( آقای اشرفی )‌ هدف ازهجرت به سرخ حصار را ایجاد اولین سمبل ، نمونه و پایگاه جامعه‌ی بی طبقه‌ی توحیدی عنوان کرده بودند، در کلی ترین صورت ،با هدف نهایی وسمت سوی سازمان مجاهدین خلق ایران، هدف مشترکی پیدا می کردند.
از طرف دیگر به رغم این که گروه ها ودسته جات گوناگون به وجود آمده بودند ، اما بعد از قیام وانقلاب ۵۷ ،اقبال وبالندگی مجاهدین به اوج خود رسیده بود وکانون توجه ، جلب وجذب نسل جوان گردیده بود. ازسوی دیگر از جوانان مهاجرین نیز تعداد قابل توجه هواداری از مجاهدین را دربین آن همه جریانات برگزیده بودند .دراین زمینه نه فقط خود آقای اشرفی بلکه یاران عاشقش همچون دکتر صدرالله سیاه منصوری ودکتر غلامحسین رشیدی ، در کلاس های تبیین جهان در تهران مشارکت می نمودند .
در این مورد چند جلسه نیز به توسط خود او( آقای اشرفی ) ودکترصدرالله برای تعدادی خاصی ازافراد مخفییانه کلاس تبیین را منتقل می کردند ولی بدلیل فعال شدن دژخیم در سرخ حصار متوقف شد.
ازطرفی دیگر به رغم جلسات وسخنرانی های عمومی او برپیروان اهل حق خود به عنوان رهبر وپیرشان هیچ گاه وبه هیچ وجه حرفی دال برممانعت ویامخالفت ،هواداری از سازمان بزبان نیاوردند ومطرح ننمودند وشنیده نشد ،این خود مسیر جوانان رابسوی سازمان باز می نمود.
در حالی که اوخود پیر ورهبر این قوم بود واکثریت بطور مطلق از اوفرمان می بردند با این حال اصلی ترین کار وهدایتش رهنمون بسوی سازمان بوده است .
ازطرفی به رغم تعقیب وکنترل رژیم موارد تشویق وحمایت ازسازمان کم نبود واکنون نیز در نوشته ها وفایل های صوتی او موجود می باشد .
از جمله در یک سخنرانی عمومی باتوجه به اینکه بیش از ۸۰ ٪ پیروانش کارگر وکشاورز بودند ، بایک مثال ساده چنین می گوید که اگرهدف نهایی کرج بوده باشد ممکن است ما از اتوبان زودتر به آنجا برسیم ولی سازمان از جاده مخصوص به هماجا خواهد رسید که هدف یکی می باشد و...
باتوجه به مختصر توضیحاتی که در مقدمه گفته شد ،وارد شدن رژیم به سرخ حصار از آغازمدارس ازسال ۱۳۵۹ تا ۱۳۶۰ بوده است ،که ماموری بنام مصباح رابه عنوان رئیس مدرسه ی ابتدائی اسد آبادی سرخ حصار گمارده شد که در اوایل همان سال در ماموریت خود در یک خانواده ای بریده بایک خائن فعال در آشنا ورابط برقرار نمود وکارخود راشروع کرد.
از طریق همین کانال ازشرایط مهاجرین وبخصوص خود آقای اشرفی ویاران نزدیکش گزارشاتی تهیه وکاردشمن برای ضربه زدن آغازشد.
ازطرف دیگر سرخ حصار مهاجر نشین مخصوصا خود صفی جان جوانان هوادار به شاخه کرج سازمان وصل بودند ، که در ضربه ای ۶۰ و۶۱ نه فقط دکتر صدرالله سیاه منصوری ،دکتر دشیدی بلکه تعداد زیادی دستگیر وبرخی به زندان رفتند.
ذکر این نکته ضروری است که یاد آور شوم نام مستعارخود آقای شرفی در تشکیلات کرج مهدی بوده است . که بعدا در این مورد بیشتر خواهم گفت .
قبل از دستگیری دکتر رشیدی تحت مسئول اوبودم ، که در یک قرار ملاقات با نمایندگان سازمان در کرج که ۲ نفربودند ،به رغم این که هم نام مستعار هم اسم اصلی آنان را می دانم فعلا صرف نظر می کنم منظور از این دیدار معرفی من بجای خود دکتر رشیدی بود که تا آن روز مسئول ورابط سرخ حصار باسازمان خود دکتر رشیدی بوده است  این قرار در جنب پل زیر گذر سرخ حصار از جاده کرج وضلع شرقی و۱۵۰ متری پالایشگاه نفت پارس بوده است .
بعداز برگزاری این ملاقات ومعرفی من به آن دو قرار براین شد که ازطرف سازمان هرچه زودتر به ما جواب بیاورند که آیااین مسئولیت واین جایگزینی مورد قبول خواهدبود یانه . اما متئاسفانه جوابی نرسید ،که در زندان متوجه شدم که آن دو در زمان ملاقات بریده بودند . بعداز آن دیگر تازمان دستگیری خودم هرگز جوابی ازسازمان به مانرسید .
حال چه باید کرد؟‌ بعد ازاین بود که خود آقای اشرفی باشجاعت ستودنی وارد کارشد ودست به عمل زد.
بعد ازمدت ها صبر وانتظار برای جواب ازسازمان ،آخرین قرارم بادکتر رشیدی در پاییز۶۰ در مهر آباد جنوبی ضلع شمالی یک زمین فوتبال خاکی که درآن ساعت بازی می کردند اجرأ شد.
در این قرار بادادن چند رهنمود ویک برگ ملات در کاغذی پوستی ، ازهم جداشدیم .که بعد از چند هفته در همان سال اورادستگیر کردند .
وبعدازچند ماه دیگر نیز در ۱۵ مرداد ماه ۶۱ من وتعدادی ازیاران در سرخ حصار دستگیر شدیم . تا آن روز ابدابطور عام از عیار ونهضت عیاران دربین مهاجرین در سرخ حصار خبری نبوده است .
پس چه شد؟
آغاز فلسفه ای عیاران، وقتی آن ۲ بریده بعد ازقرار بادکتر رشیدی ازمازسان جوابی نیاوردند ،وقتی دکتر رشیدی پاییز۶۰ ومن بعد از۶ماه درمردادماه ۶۱ دستگیر شدم ،رابطه ای سرخ حصار ،هواداران وخود صفی جان باسازمان قطع شد.
بعدازاین بود که آقای اشرفی دست بکارشدند ،ازپاکبازترین یاران وعیاران هوادار، گروه نهضت عیاران را در سرخ حصار بافرماندهی خود تشکیل ونبرد بادژخیم خون آشام راآغاز کردند ودرجنگ خود بادشمن کارهای موفق نیز داشته اند فعلا می گذرم ، به ساده ترین بیان این بود فلسفه ای عیاران ،همانا آنان مجاهدانی بودند بی نام ونشان وسربداران سرفرازو...
بیش گفتار :
شاید بدلیل فاصله ای زمانی ،در نگارش ذیل ترتیبی دقیقی احساس نشود که عذرخواهی می نمایم اما در حقیقت ومحتوای آن تردیدی نخواهدبود.
چند خاطره ازمهاجران پیشتاز ،یاران ،عیاران وسربداران :
خاطرات تلخ وشیرین ازعهدوپیمان هاو...
<nowiki>*</nowiki>مجددا تاکید می کنم که اصلی ترین هدفم ازیاد آوری این خاطرات پیروان صادقش باشد که اورا واقعانشناخته اند که بعدا بیشترخواهم گفت.
۱ـ من که در اوایل ۱۳۵۸ تازه ازآذربایجان به علت فقر ،کاریابی وحفظ خانواده به سرخ حصار آمده بودم ناخواسته باهجرت در آنجا مواجه شدم در آن ایام نیز سوادی چندانی نداشته وسیاست ومبارزه نیز بهره مند نبوده وفهم درستی ازمسایل سیاسی واجتماعی نداشتم .
ولی ازدوران کودکی حدودا کنجکاووپرسشگر بودم . در آن زمان ما به جمعخانه ای شماره ۱ می رفتیم که در زیرزمین ساختمان حسن حیدری ( عمو حسن) برقرار ومراسم ها برگزارمی شد .تقریبادر تمامی شب های جمعه مراسم بود وماهم مشارکت می کردیم .تقریبا یک ماه بیشتر نبود که از آذربایجان آمده بودم وتازه در یک کارخانه بنام درخشان تهران استخدام شده بودم .
کارخانه ای که کارمی کردم در ضلع شرقی خیابان داروپخش حدودا کیلومتر ۱۷ جاده تهران کرج بود . یک روز باسرویس های خانه که کارگران رامی رساندند به تهران رفتم در میدان انقلاب ( ۲۴ اسفند ) از ماشین پیاده شدم ،چند دقیقه ای گیج وویج بودم شهر تهران راندیده بودم ،بجز کرمانشاه که در آنجا سرباز بودم وشهر زنجان که ۳ ـ ۴ ماه در آنجا به کارگری رفته بودم شهر بزرگی ندیده بودم .
مقداری برخود نهیب زده وحواس خود راجمع وبسمت دانشگاه تهران ازسمت شمالی پیاده روحرکت کردم ، شرایط عجیب قریبی داشتم ، وقتی به جلودانشگاه تهران رسیدم خیلی شلوغ بود ،کپه کپه آدم ها داد وبی داد بحث می کردند ، بطور مستمر ومرتب اطلاعیه اعلامیه ونشریه پخش می شد ، که کف محوطه ای جلودانشگاه پر ازعکس ها وکاغذ های رنگی بوده است .
به چند تااز کپه ها که آدم ها صحبت می کردند بزدیک تر شدم تاشاید چیزی متوجه بشوم ولی چیزی فهم نکردم وبدتر گیج شده وسردردی شدیدی گرفتم .
در اوج سردرد وکلافگی کلمه ای مجاهد درروی یکی از کاغذ های پخش شده حواسم را به خود جلب وجذبم کرد. ویک نوشته ای دیگر از فدائیان رابرداشته در زیر لباس خود قائم کرده بسمت ایستگاه ماشین ها ی کرج رفتم وسوارشدم . 
'''انفجارها و آتش‌سوزی‌های زنجیره‌ای در ایران،''' سلسله انفجارهایی است که از روز جمعه ششم تیر ماه ۱۳۹۹ شروع شده است. اولین انفجار ساعت ۳۰ دقیقه بامداد روز جمعه ششم تیر ماه ۱۳۹۹ بود که مربوط به سایت خجیر پارچین بود که شدت انفجار به قدری بود که مردم در شهرهای حاشیه تهران نور نارنجی ناشی از انفجار را دیده بودند.   
'''انفجارها و آتش‌سوزی‌های زنجیره‌ای در ایران،''' سلسله انفجارهایی است که از روز جمعه ششم تیر ماه ۱۳۹۹ شروع شده است. اولین انفجار ساعت ۳۰ دقیقه بامداد روز جمعه ششم تیر ماه ۱۳۹۹ بود که مربوط به سایت خجیر پارچین بود که شدت انفجار به قدری بود که مردم در شهرهای حاشیه تهران نور نارنجی ناشی از انفجار را دیده بودند.   


۲۳۷

ویرایش