کاربر:Navid/صفحه تمرین: تفاوت میان نسخه‌ها

۱۴٬۷۰۸ بایت اضافه‌شده ،  ‏۱۹ اکتبر ۲۰۲۰
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۷۲: خط ۷۲:
به چند تااز کپه ها که آدم ها صحبت می کردند بزدیک تر شدم تاشاید چیزی متوجه بشوم ولی چیزی فهم نکردم وبدتر گیج شده وسردردی شدیدی گرفتم .
به چند تااز کپه ها که آدم ها صحبت می کردند بزدیک تر شدم تاشاید چیزی متوجه بشوم ولی چیزی فهم نکردم وبدتر گیج شده وسردردی شدیدی گرفتم .


در اوج سردرد وکلافگی کلمه ای مجاهد درروی یکی از کاغذ های پخش شده حواسم را به خود جلب وجذبم کرد. ویک نوشته ای دیگر از فدائیان رابرداشته در زیر لباس خود قائم کرده بسمت ایستگاه ماشین ها ی کرج رفتم وسوارشدم .   
در اوج سردرد وکلافگی کلمه ای مجاهد درروی یکی از کاغذ های پخش شده حواسم را به خود جلب وجذبم کرد. ویک نوشته ای دیگر از فدائیان رابرداشته در زیر لباس خود قائم کرده بسمت ایستگاه ماشین ها ی کرج رفتم وسوارشدم .    
 
۱۱ ـ آخرین دیدار با معشوق خویش؟  
 
بعداز آزادی اززندان که من تشنه ای دیدارش  و اوازطرف دشمن تحت تعقیب بود ، بارها پیغام می دادم وعطش خود بر دیدنش راابراز می کردم بدون این که فهمی از شرایط وموقعیتی داشته باشم .
 
در نهایت یک روز پیکی ازسوی جانان رسید ومژده ای دیدارداد،بی اختیار در چشمانم اشک جاری ودر ضمیرم عاشقانه فریادش زدم که جانم به فدایت کجایی ؟ فریاد فریاد از این همه بیداد، ای کاش نمی بود این جلاد !
 
زمان قرار ومحل دیدار ،مسیر وعدگاه ها مشخص شد، حدودا نیمه شب ،یاران وآن عیاران در وعدگاه های مختلف در مسیر رهنمونم شدند تابه دری رسیدیم که ،آن نوردیدگانم ،تمام وجود وبود ونبودم وهستی وایمانم دردرون آن خانه بود . اما ،من بی خبر که یاران به درون آن خانه هدایتم کردند ، دیدم آن یار سرمست را ،دستان پرحرارت وپرازرحمت وهدایت خود را بدستانم رساند واحوالی ازمن وزندان و...پرسید ولی اصلا دوست نداشتم چشمانم را ازچهره وچشمانش برگیرم که شاید درونم باخبر اما من در غفلت بودم که این آخرین دیدار خواهد بود ، صفی جان در ظاهرآرام ،امامن احساس می کردم که خیلی تحت فشار وبی قراراست ولی ابدانمی خواست کسی ازفشاردردهای آن از آثار شکنجه ها بود باخبر باشد اونمی توانست راحت بنشیند و... در یک فرصتی از طریق شهیدروح الله اشرفییان فهمیدم که صفی جان تازه اززندان آزاد شده است وشکنجه های بسیاروحشیانه ووحشت زابه اواعمال کرده بودند،ازجمله ،به صورت صلیبی به پشت ازطریقی یک دستگاه الکتریکی کشیده بودند که ازطریق شکنجه گران کنترل می شده است وتاحد قطع شدن نخاع اعمال فشار می کند و...
 
ویاوسیله ای دیگر شکنجه که یک شانه آهنی است که بعداز مدت ها سرپا نگاه داشتن زندانی که فشارخون افت می کند وبه مغز نمی رسد وزندانی چشم بسته، ساعت ها سرپاوپشت به دیوار آن شانه ای آهنی را طوری در پشت پاهایش قرارمی دهند که وقتی ناگاهان ازپشت زانوبراو ضربه ای وارد می شود بانشیمن وباسن باضرب شدید برروی آن می افتد .و...برآقای اشرفی این شکنجه ای وحشت زا رانیز اعمال کرده بودند .و...
 
وقتی متوجه شدم دنیا برسرم آوارشد بله این آن مجاهد قهرمان بی نام ونشان وپیرورهبر عاشقان ،عیاران پیشتازان وسربداران بود واوبود که باتمام شجاعت به پیروان خود فراخوان هجرت داد وازسازمان مجاهدین خلق ایران بی دریق حمایت نمود وبریکی بودن هدف خویش بامجاهدین رابرجسته وبرجامعه ی بی طبقه ای توحیدی تاءکید نمودوازپیروان پرشورش در میان مهاجرین در سرخ حصارگروه نهضت عیاران ، آن سربداران راپرورش داد.و...
 
هزاران دوردبرآن نبوغ عرفان انقلابی وبرآن مجاهد بی باک وجانبازوجان ساز وجان نثارو...
 
۱۲ ـ خاطره ای ازمجاهد شهید دکتر غلامحسین رشیدی :
 
بدستور آقای اشرفی در روزهای جمعه ای هرهفته زباله های خانواده های مهاجرین به توسط گروه های که در محلات تشکیل شده بود جمع آوری ودر محلی مشخصی تخلیه می شدویک روز در ترکیب وتیم بندی که انجام شده بود من در تیم دکتر رشیدی بودم ، تقسیم کار این طور بود که دکتر زنگ خانه ها را می زد کیسه ای زباله را تحویل می گرفت ومن از ایشان می گر فتم به داخل یدک کش ترکتور که زباله ها رابارمی زدیم می انداختم ،در یکی ازخانه هاخانمی که کیسه ای زباله دردست می خواست بیرون بگذارد ،وقتی دکتر را شناخت می خواست در خانه را ببندد که دکتر نیز دستش به کیسه زباله رسید ،دکتر هر درخواست و خواهش کرد خانم خانه قبول نکرد دکتردست خالی برگشت وخندید وگفت عجب شانسی داریم ها! و...
 
۱۳ ـ خاطره ای از دکتر صدرالله سیاه منصوری :
 
یکی از روزهای  ایام ماه محرم بود که در حیاط مسجد صاحب الزمان سرخ حصار با چند نفر از بچه ها صحبت می کردیم که یک مرتبه دکتر با عجله رسید وسلام کردوگفت ، بچه ها یک کامیون گندم آمده راننده اش عجله دارد وازطرفی اگردیرتر خالی کنیم باید پولی زیادی بابت این تاخر بپردازیم پس باید هرچه زودتر برویم وخالی کنیم ، راه افتادیم تا برسیم به انبار گندم هواتاریک شد ،محل تخلیه یکی از سوله ها در ضلع شمالی زمین چمن بود که بعدا کارگاه چوببری وکابینت سازی شد.
 
گندم در کامیون به صورت فله ای بود در گونی ویاکیسه بسته بندی نشده بود ، دکتر خودش تقسیم کار کرد ،من وخودش رفتیم بالای ماشین تا گونی ها را پرکنیم بچه هاببرند به انبار ،درحین کار دکتر بسیار عرق کرده بود چندبار عینکش به داخل گندم افتاد درتاریکی هوا پیدا کردیم ،از دست عینک عصبانی شده بود در یک نقطه ای کار وقتی این بار عینکش به داخل گندم افتاد ،من متوجه شدم می خواستم داخل گندم را بگردم که او اجازه ندادوگفت دیر شده زودباش فردا به دکتر می روم وعینک جدید می گیرم .
 
در پایان وقتی گندم بموقع خالی شد بسیار خوشحال بود در پایان کار مثل همیشه در کارهای جمعی وجهاد سازندگی مهاجرین شعار اگر خسته جانی بگو یاعلی ،اگرناتوانی بگویاعلی راشروع وبچه ها تکرار کردند وبرگشتیم .و...
 
۱۴ ـ خاطره ای از صفی جان :
 
اودر یک پبش بینی دقیق رو به آینده برای چند سال به پیروان خود در سرخ حصار سختی در آن شرایط را آسان نمودند ؟
 
اگر دقیق بیاد داشته باشم عید ۵۹ بود که دریک سخنرانی عمومی برای پیروان مهاجرخود در سرخ حصار،تاکید کردند که در پیش رو شرایطی بسیار سخت وبحرانی در پیش داریم ، چه در منطقه وچه درایران ، بنابراین باید هر کس هر چه در توان دارد ، در صورت امکان ازموادوموارد اصلی زندگی ازقبیل گندم ،برنج ،روغن ،قند ،شکرو...ذخیره کنند ،چون شرایط بحرانی خواهد بود و...
 
چون اوراتمامی پیروانش قبول داشتند ،همانطوری که گفته بود هرکس توان داشت اقدام نمودوذخیره کرد کار گندم نیز در محور قبلی گفتم در همین راستابود .و...
 
به یقین شاهد بودم که بعداز حدودا ۱۶ سال که ازایران خارج شدم ، بودند خانواده های که از همان ذخیره های ۵۹ ازقبلی روغن وشکر استفاده می کردند ، البته ازتوانمندان بودند .و...
 
۱۵ ـ خاطره ای از آقاجان وشورای هماهنگی :
 
اوبغایت برابری طلب ،ضد ستم وتبعیض وفئودال های مفتخور بود .
 
این شورا بین مهاجرین بنیان گذاشته شده بود وشورای هماهنگی نام داشت ، که بطور عام برحل وفصل عمران وآبادانی در بین مهاجرین می پرداخت ،تصمیمات ودستورات بااشراف وآگاهی خود آقای اشرفی دقیقا قابل اجراءبود اوهمیشه در شورا نبود اما هر ازگاهی بااطلاع ازقبل وارد می شد .
 
در یکی از برنامه ها ودستورات شورا تصمیمی اتخاذ شده بود که در ضلع جنوبی شهرک ساخته شد ه بتوسط مهاجرین یک خیابانی جدیدی باز واحداث شود که ابعاد آن حدودا ۲۰ × ۲۰۰ متر بوده است که زمین مورد نظر مال یک فئودال از مهاجرین بود .
 
نام برده ،صاحب زمین فردی بنام مقصود تیموری بود که به پیگیری های شورا در این مورد توجه نکرده وجواب مشخصی نیز بعداز چندرفت وبرگشت نداده بود ،در نهایت شورادراین بن بست به خود آقای اشرفی خبردادندکه نام برده شورا پاسخ گونیست وجواب نمی دهد .
 
در اینجا آقای اشرفی دستور دادن که فورا اوابلاغ شودکه درهمین هفته اولین جمعه شب تمامی اعضای شورا وخودآقای اشرفی مهمان شام درخانه اش می باشند وبعد از شام نیز جلسه ای شورا در مورد همان خیابان خواهدبود .
 
در آن زمان من ویکی کم سن تراز من نیز عضواین شورا بود در نهایت شب قرارومهمانی فرا رسید وتمامی افراد شورا در آن شب حاضرشدند .
 
شام صرف وبحث شوراآغاز شد .جنگی بود غرور انگیز ودیدنی صاحب خانه یک پسرش خارجه رفته بود که حضورداشت ویک پسردیگرش نیز عضودرهمین شورا بوده است وآن هم حاضر بود .
 
بحثی داغی بود در یک مرحله ازبحث آن یار نوجوان عضوشورا شروع به اظهارنظر کرد ، صاحب خانه نیز دست بر قضا در کنار دست ایشان در روی صندلی نشسته بود ،چون خیلی چاق بود نشستن در روی زمین برایش سخت بود .
 
هنوزصحبت آن دلاور تمام نشده مغرورانه رو به نام برده گفت خدارا،شانس مارا،بچه پرندگان امسال به پرندگان سال قبل جیک جیک کردن یاد می دهند .و...
 
چند لحظه ای سکوت سنگین برجمع حاکم بود ! آقاجان شورید وگفت هان چه شد نمک گیر شدید، ازداد وبیداداوترسیدید!و...دکتررشیدی شروع کردو...وپسر خارجه رفته آن فئودال بادکتروارد بحث شده و... درنهایت شوراتصمیم براجراع این پروژه گرفت واحداث کردو...
 
۱۶ ـ خاطره ای از شورای معتمدین :
 
تذکر : تمامی شوراها ،گروه ها ، وکمیته ها در سرخ حصار مهاجرنیشین با نظارت ،کنترل وهدایت خود آقای اشرفی انجام وظیفه می کردند .و...
 
اعضای این شورا ۵ نفربوده است که احتمال زیاد تمامی آنان تاکنون به رحمت حق پیوسته اند .
 
وظیفه ای این شورا رسیدگی به امور خانواده ها ی مهاجرین ازجمله حل وفصل مشکلات وتضاد ها ودرگیری های خانوادگی بوده است .
 
باتوجه به این که در سرخ حصار مهاجرنیشین شورا ها ،گروه ها وکمیته های بوجود آمده بود  اما هریک نقش ووظیفه ای مشخصی را دنبال می کردند ،در واقع تمامی این تشکل ها اصلی ترین اهرم وبازوهای کاری برای آقای اشرفی بودند که بتواند در محقق کردن هدفهایش در عمل وروی زمین درجمع وکارهای جمعی استفاده نماید .
 
برای نمونه بجز کارهای عمران وآبادی در آن اجتماع کوچک که ماده وراندمان مشخصی نیز داشتند اما اصلی ترین جدیترین موضوع مسئله ای اجتماعی وتنش های که بطور معمول در یک چنین جوامعی به صورت نزاء وتنش به چشم می خورد .و...
 
اما تاآنجا که من بیاد دارم تازمانی که آقای اشرفی می توانستند درسرخ حصار بطورعلنی حضور داشته باشند حتی یک مورد از مهاجرین برای شکایت به پاسگاه ،دادگستری و... مراجعه نداشتند.و...
 
۱۷ ـ یک خاطره ای دیگر ازهمین شورا:
 
دریک مورد برای حل وفصل درگیری دریک خانواده وارد شدیم، خانم این خانواده که هم سن مادرم بود بسیار عصبی بود وموضوع اصلی نیز همین بود وسایر اعضای شورا هم از نظر سنی پدر آن خانم محسوب می شدند ،اما بدلیل شدت عصبانیت این خانم عملا شوراعقب کشید ومورد را غیر قابل حل دیدند .
 
من ازجمع شورا اجازه خواستم که خودم به صورت فردی وارد شوم وباآن مادر برخورد داشته باشم که شورا پذیرفت ومن اقدام نمودم ودر نتیجه مورد حل وفصل شد.


'''انفجارها و آتش‌سوزی‌های زنجیره‌ای در ایران،''' سلسله انفجارهایی است که از روز جمعه ششم تیر ماه ۱۳۹۹ شروع شده است. اولین انفجار ساعت ۳۰ دقیقه بامداد روز جمعه ششم تیر ماه ۱۳۹۹ بود که مربوط به سایت خجیر پارچین بود که شدت انفجار به قدری بود که مردم در شهرهای حاشیه تهران نور نارنجی ناشی از انفجار را دیده بودند.   
'''انفجارها و آتش‌سوزی‌های زنجیره‌ای در ایران،''' سلسله انفجارهایی است که از روز جمعه ششم تیر ماه ۱۳۹۹ شروع شده است. اولین انفجار ساعت ۳۰ دقیقه بامداد روز جمعه ششم تیر ماه ۱۳۹۹ بود که مربوط به سایت خجیر پارچین بود که شدت انفجار به قدری بود که مردم در شهرهای حاشیه تهران نور نارنجی ناشی از انفجار را دیده بودند.   
۲۳۷

ویرایش