کاربر:Omid/صفحه تمرین4: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۷۹: خط ۷۹:


=== دستگیری به روایت برادر ===
=== دستگیری به روایت برادر ===
معروف کعبی، برادر شهلا و نسرین در مصاحبه‌ای درباره روز دستگیری گفته است:<blockquote>«در خرداد ۱۳۵۹، بعد از تمام شدن جنگ کردستان، شبی ساعت ۱۲ نیمه شب درب خانه ما را زدند. ما فهمیدیم که باید نیروهای سپاه باشند، چون مردم کردستان شب‌ها از خانه خارج نمی‌شدند. آن‌ها پشت بام را هم گرفته بودند. به داخل خانه آمدند و گفتند که می‌دانیم این دو (یعنی شهلا و نسرین) برگشته‌اند. خانه همسایه ما با دیوار کوتاهی از خانه ما جدا می‌شد و خواهرانم از این دیوار پریدند و به خانه همسایه رفتند اما پاسدارها به دنبالشان رفتند و آن‌ها را گرفتند. به یاد دارم که پدر و مادرم در حیاط خانه با نیروهای سپاه صحبت می‌کردند. شهلا و نسرین را یه زندان سنندج بردند.»<ref name=":2" /></blockquote>
معروف کعبی، برادر شهلا و نسرین در مصاحبه‌ای درباره روز دستگیری گفته است:<blockquote>«در خرداد ۱۳۵۹، بعد از تمام شدن جنگ کردستان، شبی ساعت ۱۲ نیمه شب درب خانه ما را زدند. ما فهمیدیم که باید نیروهای سپاه باشند، چون مردم کردستان شب‌ها از خانه خارج نمی‌شدند. آن‌ها پشت بام را هم گرفته بودند. به داخل خانه آمدند و گفتند که می‌دانیم این دو (یعنی شهلا و نسرین) برگشته‌اند. خانه همسایه ما با دیوار کوتاهی از خانه ما جدا می‌شد و خواهرانم از این دیوار پریدند و به خانه همسایه رفتند اما پاسدارها به دنبالشان رفتند و آن‌ها را گرفتند. به یاد دارم که پدر و مادرم در حیاط خانه با نیروهای سپاه صحبت می‌کردند. شهلا و نسرین را یه زندان سنندج بردند.»<ref name=":2" /></blockquote>وی در مصاحبه‌اش ادامه می‌دهد:
 
شب دستگيري شهلا و نسرين را به زندان سپاه سقز بردند. بعد از آن به زندان اوين بردند و سپس به زندان سنندج بازگردادند. از دستگيري تا اعدام خواهرانم 4 ماه بيشتر طول نكشيد. من در آن زمان 12 ساله بودم. پدرم مغازه اي داشت و من به او در مغازه كمك مي كردم. به ياد دارم كه پدرم از سنندج آمد گفت كه هنگامي كه به زندان رفته به او گفته اند روز جمعه شهلا و نسرين را آزاد مي كنند و او و مادرم مي روند تا آن دو را بياورند. من و دردانه و يكي از اقوام مادر سقز مانديم. يكي از اعضاي فاميل آمد و به من و گفت كه پدرم زنگ زده و گفته مغازه را ببندم و به سنندج بروم من پرسيدم چرا و به من چيزي نگفت. اما احساس من اين بود كه شهلا و نسرين را آزاد نكرده اند و اعدام كرده اند. دليل اين احساس آن بود كه اولا اعدامشان يحتمل بود و ثانيا آنگونه كه به من گفتند مغازه را ببند، حالت و قيافه شان طوري بود كه حدس زدم اتفاق بدي افتاده و حتما خواهرانم اعدام شده اند.


== دفاعیات ==
== دفاعیات ==
۱٬۶۵۱

ویرایش