۱٬۶۵۱
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۵: | خط ۵: | ||
حمید مصدق فرزند حاج عبدالحسین مصدق در ۱۰ بهمن ماه سال ۱۳۱۸ در شهرضا از توابع اصفهان به دنیا آمد. بعدها به همراه خانوادهاش به اصفهان نقل مكان كردند. او دوران تحصیلات ابتدایی و متوسط را در اصفهان گذراند. | حمید مصدق فرزند حاج عبدالحسین مصدق در ۱۰ بهمن ماه سال ۱۳۱۸ در شهرضا از توابع اصفهان به دنیا آمد. بعدها به همراه خانوادهاش به اصفهان نقل مكان كردند. او دوران تحصیلات ابتدایی و متوسط را در اصفهان گذراند. | ||
محمد حقوقی، از دوستان كهن حمید مصدق درباره وی گفته است:<blockquote>«اصفهان به هر حال مركزیت استان را داشت و یك خانواده اگر متوسط یا بالا بود در ده كه نمیمانند به شهر مركزی میآمدند. پدرش اگر اشتباه نكنم كسبی داشته در حد تجارت. وضع مالیشان خوب بود و هیچ وقت نگرانی مالی به آن معنا نداشتند فقط یك گرفتاری داشتند و این بود كه مصدق یك برادر داشت كه تقریبا یك سال با هم تفاوت سنی داشتند. این برادر یك نقص عضوی داشت و از این رو روی مصدق خیلی اثر گذاشت، اگر چه هیچ وقت راجع به این قضیه صحبت نكرد. برادرش كر و لال بود … البته گاهی هم به خانهاش میآمد. اینها {در بچگی} هر دوتاشان مرض آبله میگیرند. او گرفتار میشود و روی قوای ذهنیاش اثر میگذارد و مصدق این وسط سالم میماند همیشه میگفت: اگر من جای او بودم چه میشد؟»<ref name=":0">[https://www.bartarinha.ir/fa/news/270821/%D8%B2%D9%86%D8%AF%DA%AF%DB%8C-%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%AD%D9%85%DB%8C%D8%AF-%D9%85%D8%B5%D8%AF%D9%82 زندگینامه حمید مصدق]</ref></blockquote> | محمد حقوقی، از دوستان كهن حمید مصدق درباره وی گفته است:<blockquote>«اصفهان به هر حال مركزیت استان را داشت و یك خانواده اگر متوسط یا بالا بود در ده كه نمیمانند به شهر مركزی میآمدند. پدرش اگر اشتباه نكنم كسبی داشته در حد تجارت. وضع مالیشان خوب بود و هیچ وقت نگرانی مالی به آن معنا نداشتند فقط یك گرفتاری داشتند و این بود كه مصدق یك برادر داشت كه تقریبا یك سال با هم تفاوت سنی داشتند. این برادر یك نقص عضوی داشت و از این رو روی مصدق خیلی اثر گذاشت، اگر چه هیچ وقت راجع به این قضیه صحبت نكرد. برادرش كر و لال بود … البته گاهی هم به خانهاش میآمد. اینها {در بچگی} هر دوتاشان مرض آبله میگیرند. او گرفتار میشود و روی قوای ذهنیاش اثر میگذارد و مصدق این وسط سالم میماند همیشه میگفت: اگر من جای او بودم چه میشد؟»<ref name=":0">[https://www.bartarinha.ir/fa/news/270821/%D8%B2%D9%86%D8%AF%DA%AF%DB%8C-%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%AD%D9%85%DB%8C%D8%AF-%D9%85%D8%B5%D8%AF%D9%82 زندگینامه حمید مصدق]</ref></blockquote>بزارید یه خاطره از ضرب المثل «خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو» بگم. | ||
یه دوستی داشتم که باندازه فهم خودمون در مورد مسائل مختلف بحث میکردیم. از کوروش و ایران باستان و شکوه و عظمت ایران زیاد میگفت.(هرچند منکرش نبودم) | |||
یکبار به همایشی رفته بودیم. طبق معمول قبل از شروع همایش "سرزد از افق..." پخش شد. همه بلند شدن. اونم نتونست خودشو کنترل کنه و بلند شد. بهم گفت بلند شو خوب نیست، تابلو میشی، خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو. گفتم میخوام رسوا بشم و نشستم. هرچند به هیچ رسوایی نیانجامید اما نشون به اون نشون، علارغم اینکه مهندس مکانیک شد، اما بعد به استخدام ارتش هم دراومد! | |||
== نوجوانی == | == نوجوانی == |
ویرایش