کاربر:Safa/5صفحه تمرین

نسخهٔ تاریخ ‏۱ ژانویهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۲۰:۲۶ توسط Safa (بحث | مشارکت‌ها)
یحیی نظیری
دکتر یحیی نظیری.JPG
دکتر یحیی نظیری
زادروز۱۳۰۲
همدان
درگذشت۲ شهریور ۱۳۸۵
تهران
محل زندگیتهران
ملیتایرانی
تابعیتایران
شناخته‌شده برایزندانیان سیاسی و مردم ایران
نقش‌های برجستهسرپرست وزارت کشاورزی و سازمان جنگلها در دولت بازرگان
تأثیرگذارانآیت‌الله طالقانی، مهندس بازرگان و سازمان مجاهدین خلق ایران
تأثیرپذیرفتگانزندانیان سیاسی و مردم ایران
دیناسلام
مکتبضد ولایت فقیه

محسن محمد باقر، (زاده‌ی سال شهادت ۱۳۶۷) زندانی سیاسی هوادار مجاهدین خلق ایران که در خانواده‌ای محروم به دنیا آمده بود و از کودکی از دو پا فلج بود.

‌محسن محمدباقر با اینکه از دوپا فلج بود. دو عصا در دست داشت و با آنها حرکت می‌کرد. نیرومند و استوار بود. قبلاً در فیلم «غریبه و مه» ساخته‌‌‌‌‌‌‌ بهرام بیضایی، نقش یک بچه‌‌‌‌‌‌‌فلج را بازی کرده بود. در زندان سرشار از روحیه و شادابی بود.

یکی از همزنجیرانش گفت :

« شب آخر به‌او گفتم محسن چطوری؟ گفت مرگ حق است. روحیه‌اش خیلی بالا بود. در بازی فوتبال همه او را انتخاب می‌کردند. با عصاهایش توی دروازه می‌ایستاد و با حرکت دادن آنها گویی بالهایش را باز می‌کرد و مثل یک عقاب توپ را می‌گرفت. وقتی هم برای اعدام صدایش زدند مثل عقابی مغرور از جا پرید. انگار منتظر همین لحظه بود».

یکی دیگر از همزنجیرانش نوشت:

«محسن به‌راستی کوهی از اراده و عشق بود. هیچوقت دیده نشد که ذره‌یی در مقابل پاسداران کوتاه آمده باشد. بسیار شاداب و همیشه خندان بود. اگر کسی او را نمی‌شناخت، نمی‌توانست باور کند که پاهایش فلج است. خودش می‌گفت میدانی چرا در بازی فوتبال ستاره‌‌‌‌‌‌‌تیم هستم؟ برای این‌که من دوتا پای فلزی بیشتر از دیگران دارم.  محسن در دروازه می‌ایستاد و توپهای زمینی را با پا و توپهای هوایی را با عصا می‌گرفت. محسن در هر برنامه و مراسم جمعی فعال و پرشور وارد می‌شد. به‌خصوص با تجربه و دانشی که در زمینه ‌‌‌‌‌‌‌تأتر و نمایش داشت همیشه در تولید نمایشنامه‌هایی که در زندان به‌طور مخفیانه نوشته و اجرا می‌شد، کمکهای بسیار مؤثری به‌بچه‌ها می‌کرد. محسن محمدباقر در دوبله به‌فارسی تعدادی از فیلمهای کارتونی کودکان هم کار کرده بود و در فیلمهای سینمایی فارسی نیز چند بار بازی کرده بود. موقعی که قتل‌عام زندانیان شروع شد، محسن پرشورترین و جسورانه‌ترین برخوردها را داشت. مرتب شعر می‌خواند، پاسدارها را مسخره می‌کرد و آنها را در حضور خودشان دست می‌انداخت و بلندبلند می‌خندید و بچه‌ها و هم سلولیها را می‌خنداند در آن روزهای آخر یکبار گفت: من حساب همه چیز را کرده‌ام. اگر خواستند مرا دار بزنند اول یک پشتک می‌زنم و بعد با عصایم می‌کوبم توی سر «جواد شش‌انگشتی» بعد می‌روم بالای دار»

مبارزات محسن محمدباقر

منابع