شاهنشاهی ساسانی

از ایران پدیا
پرش به ناوبری پرش به جستجو
سیمرغ، نشان شاهنشاهی ساسانی

شاهنشاهی ساسانی یا دوره ساسانیان (۲۲۶ تا ۶۵۱ میلادی) دوره بازسازی سیاسی و اجتماعی ایران بعد از حمله اسکندر، پایان دادن به نظام ملوک‌الطوائفی اشکانیان، انتقال مجدد قدرت کامل به حکومت مرکزی تحت رهبری پارسیان، و اوج کیش زرتشت به عنوان دین رسمی ایرانیان است. بنیانگذار ساسانیان اردشیر که خود فرزند یک روحانی زرتشتی بود درسال ۲۲۶ میلادی به تخت نشست و ایران را در جنگ‌های سریع علیه امپراطوری روم شرقی (بیزانتین) توسعه داد.[۱]

در۲۸ آوریل سال ۲۲۴ میلادی اردشیر یکم (اردشیر بابکان) توانست اردوان پنجم آخرین شاه اشکانی را در دشت هرمزگان شکست دهد و شاهنشاهی ساسانی را بنیاد گذارد و شروع به تسخیر سرزمینی کرد که خود آنرا ایران می‌نامید.[۲]

پایتخت شاهنشاهان ساسانی شهر تیسفون در نزدیکی بغداد بود. این سلسله با حمله اعراب به ایران منقرض شد.[۳]

گاهشمار شاهنشاهان ساسانی

تاریخها به میلادی است

نقشه قلمرو ساسانیان

اردشیر یکم، اردشیر بابکان (پیرامون ۲۲۴–۲۴۳)

  • شاپور یکم (پیرامون ۳/۲۴۲–۲۷۲)
  • هرمز یکم (۲۷۲–۲۷۳)
  • بهرام یکم (۲۷۳–۲۷۶)
  • بهرام دوم (۲۷۶–۲۹۳)
  • بهرام سوم (۲۹۳)
  • نرسی (۲۹۳–۳۰۲)
  • هرمز دوم (۳۰۲–۳۱۰)
  • آذرنرسی (۳۱۰)
  • شاپور دوم (ذوالاکتاف) (۳۱۰–۳۷۹)
  • اردشیر دوم (۳۷۹–۳۸۳)
  • شاپور سوم (۳۸۳–۳۸۸)
  • بهرام چهارم (۳۸۸–۳۹۹)
  • یزدگرد یکم (۳۹۹–۴۲۱)
  • بهرام پنجم (بهرام گور) (۴۲۱–۴۳۹)
  • یزدگرد دوم (۴۳۹–۴۵۷)
  • هرمز سوم (۴۵۹–۴۵۷)
  • پیروز یکم (۴۵۸–۴۸۴)
  • بلاش (۴۸۴–۴۸۸)
  • قباد یکم (۴۸۸–۴۹۷)
  • جاماسب (۴۹۷–۴۹۹)
  • قباد یکم (۴۹۹–۵۳۱) (پادشاهی دوباره)
  • خسرو یکم (خسرو انوشیروان) (۵۳۱–۵۷۹)
  • هرمز چهارم (ترک‌زاد) (۵۷۹–۵۹۰)
  • بهرام ششم (بهرام چوبین) (۵۹۰–۵۹۱)
  • خسرو دوم (خسرو پرویز) (۵۹۱–۶۲۸)
  • قباد دوم (شیرویه) (۶۲۸)
  • اردشیر سوم (۶۲۸–۶۳۰)
  • شهربراز (۶۳۰)
  • خسرو سوم (۶۳۰)
  • جوانشیر (۶۳۰)
  • پوراندخت (۶۳۰–۶۳۱)
  • گشناسب بنده (۶۳۱)
  • آزرمیدخت (۶۳۱)
  • هرمز پنجم (۶۳۱)
  • خسرو چهارم (۶۳۱)
  • پیروز دوم (۶۳۱)
  • خسرو پنجم (۶۳۱)
  • یزدگرد سوم (۶۳۲–۶۵۱)

اردشیر بابکان

نقش برجسته مراسم تاجگذاری اردشیر بابکان در نقش رجب در نزدیکی تخت‌جمشید

همان‌گونه که در ابتدا اشاره رفت، اردشیر یا ارتخشیر پسر بابک بود، نیای وی ساسان از موبدان پارسی بود که ریاست معبد آناهیتای شهر استخر پارس را بر عهده داشت که پس از وی پسرش بابک عهده‌دار این مقام گردید، بابک با دختر امیر منطقه‌ای که در آن صاحب منصب بود ازدواج کرد و به‌زودی صاحب مقام وی گردید و بدین ترتیب علاوه بر قدرت دینی و مذهبی قدرت حکومتی و سیاسی نیز پیدا کرد. بابک مقام ارگنبدی یا ریاست دژ منطقه دارابگرد را با کسب اجازه از حاکم پارس به اردشیر واگذار نمود. پس از گذشت اندک زمانی اردشیر در اندیشه فتح پارس و به دست آوردن حکومت آن منطقه وسیع و مهم به کمک پدر شروع به تجهیز نیرو و لشکرکشی نمود. در ابتدا موفق به شکست دادن شاهان محلی و سپس شکست حاکم پارس گردید. بدین ترتیب بابک که در این فتوحات حضور داشت به فرمانروایی پارس نایل آمد. چندی بعد وفات یافت و پسر بزرگش شاپور بجای وی به سلطنت نشست که حکومت او نیز به دلیل فوت ناگهانی وی به اردشیر واگذار شد.

اردشیر پس از تسلط کامل بر پارس حملات خود را به نواحی اطراف آغاز نمود و چون اهداف بالاتری را در ذهن خود می‌پروراند به سرعت موفق به فتح نواحی وسیعی گردید تا اینکه در جریان یکی از این فتوحات در جنگی که در ناحیه هرمزدگان واقع در خوزستان صورت گرفت با اردوان پنجم - بیست و نهمین شاه اشکانی - مواجه شد و پس از شکست دادن و کشتن وی و تعداد زیادی از نیروهایش، شهر تیسفون پایتخت اشکانیان را فتح و سلسله قدرتمند ساسانی را بنیان گذارد.

پس از اعلان انقراض پارتیان و قدرت‌یابی اردشیر شورش در برخی نواحی گرگان و ارمنستان آغاز گردید که اردشیر با آرام کردن تمام این مناطق و فتح آنها که سالها به طول انجامید، استحکام دولت تازه تأسیس خود را تضمین نمود. وی که پس از گذشت مدت چهل سال از آغاز اعلام طغیان بر علیه فرمانروای پارس تا این ایام احساس خستگی می‌نمود به کناره‌گیری از امور سیاسی و کسب آرامش تمایل پیدا کرد و بدین صورت از سلطنت کناره گرفت و پسرش شاپور را که شاهزاده‌ای لایق و باتدبیر بود را به جای خویش بر تخت سلطنت نشاند و تاج شاهی را با دست خویش بر سر پسرش نهاد و خود روزهای آخر را به آرامش گذرانید.

اردشیر شاهنشاهی با تدبیر و آبادگر بود، اوست که می‌گوید ملک حاصل نگردد مگر به لشکر، لشکر فراهم نشود مگر به زر، زر به دست نیاید مگر به کشاورزی، و آبادی و زراعت بدون عدل و داد صورت نبندد.

اردشیر، با پیروزی بر اشکانیان دولت جدیدی را در ایران بوجود آورد که آیین تازه، قانون تازه و طرز اداره تازه‌ای را به همراه داشت. پیوند دولت با دین اکثریت پیروان آیین زرتشت را که در آن ایام در پارس و ماد و حتی در قسمتی از نواحی شرقی جمعیت بسیاری را تشکیل می‌داد به خاندان او علاقمند کرد، از همان ابتدا که اعلام سلطنت نمود مقام موبدان موبدی را در پارس تعیین نمود و پیرمردی را که تسنر نام داشت و معلم وی بود، مشاور و مبلغ خویش ساخت، و مشاور حاجب خود را نیز از بین هیربدان انتخاب نمود. بدین گونه سلطنت خود را از همان آغاز با حمایت و ارشاد کسانی که اهل دین و دانش بودند مربوط ساخت.[۴]

شاپور اول

نقش برجسته شاپور اول ساسانی و اهورا مزدا، هر دو سوار بر اسب در نقش‌رجب در نزدیکی تخت‌جمشید

شاپور که به هنگام جلوس چهل ساله بود، تا وقتی اردشیر حیات داشت به احترام وی به طور رسمی تاجگذاری نکرد. وی در آغاز سلطنت با طغیان شهر حران و ارمنستان مواجه شد، پس از چندی بر این طغیان‌ها فایق آمد و تا نواحی شرقی پیشرفت. سپس به هند لشکر کشید و تا پنجاب پیشروی کرد. آن گاه متوجه رومیان شد و نخستین جنگ با روم شکل گرفت. شاپور طی دو دوره جنگ موفق به شکست رومیان گردید و حتی در نبردی با روم علاوه بر شکست آنها امپراتور والرین که خود در جنگ شرکت داشت را اسیر نمود که به دستور شاپور، خاطره این پیروزی را در چند نقش برجسته جاودانه ساختند.

تبدیل قلمرو سلطنت پارس که اردشیر بانی آن بود به یک امپراطوری وسیع که دامنه آن را از بین‌النهرین تا ماورای النهر و از سغد و گرجستان تا سند و پیشاور رسانده بود، یک تفاوت چشمگیری بین او الزام کرد: گرایش به تسامح نسبی در عقاید. از نظر شاپور بدون این تسامح حکومت کردن بر ایران که تبدیل به امپراطوری وسیع و ابرقدرتی شده بود غیرممکن نمی‌نمود. در واقع او با تدبیر، با در پیش گرفتن این سیاست تمرکز و وحدت سراسر قلمرو خویش را تضمین نمود. البته خود او، مثل پدر ظاهراً همچنان در آیین مزداسنان ثابت و راسخ باقی ماند اما در معامله با پیروان ادیان دیگر، آن گونه که موبدان انتظار داشتند و سیاست پدر ایجاب می‌نمود سختگیری نشان نداد. قلمرو او در بابل و ماد شامل عده‌ای قابل ملاحظه از قوم یهود، در گرجستان و ارمنستان شامل تعدادی فزاینده از قوم مسیحی، در کوشان و باختر شامل عده‌ای بودایی، و در سرزمین‌های سند و کابل شامل پیروان آیین هندو بود.

وی همچنین با اعمال آزادی مذهبی نسبی از تعقیب و آزار پیروان ادیان دیگر خصوصاً مسیحیان که به دلیل هم‌کیش‌بودنشان با رومیان مورد خشم و نفرت قرار گرفته بودند، خودداری نمود. پیرو همین سیاست با اندیشه ایجاد ارتباط و نزدیکی بیشتر بین ادیان مختلف به منظور دستیابی به اتحاد و تمرکز در کشور و به دنبال آن ایجاد آرامش و از بین رفتن ناآرامیها و ناامنی‌ها که به موجب اختلافات دینی و مذهبی ایجاد شده بود. از آیین التقاطی مانی استقابل نمود. هر چند که در پیش گرفتن این سیاست موجبات خشم و نگرانی موبدان را فراهم آورد. عصر شاپور در عین حال دوران سازندگی نیز بود وی برای سازندگی کشور و آبادانی آن از مهارت و هنر همه اقوام و اتباع و هم‌چنین اسیران رومی نیز استفاده نمود.

در فاصله مرگ شاپور اول و پادشاهی شاپور دوم چند تن دیگر به حکومت رسیدند ولی هیچ‌یک توانایی این دو را نداشتند. قدرت گیری بیش از حد نجبا و موبدان به دلیل ضعف پادشاهان و مداخله آنان در امور کشور، کشمکش آنان برای دستیابی به قدرت حمله روم در همین اثنای به ایران و پیروزیهای پراکنده آنان اوضاع ایران را در وضعیتی نامطلوب قرار داده بود.[۴]

روزی درخشان در تاریخ ایرانیان

نقش برجسته‌ای که نشان می‌دهد والرين امپراتور روم در برابر شاپور يکم به زانو درآمده و التماس مي کند

هفتم نوامبرسال ۲۶۰ میلادی در شهر تیسفون (مدائن ــ نزدیک بغداد امروز) شاپور یکم، رئیس وقت کشور ایران از دودمان ساسانی، در مراسمی در برابر والرین (پوبلیوس لیسینیوس والریانوس) امپراتور روم و ژنرالهایش که بر دست و پایشان زنجیر بود ایران را تنها ابرقدرت جهان اعلام کرد. والرین و ژنرالهایش درجنگ به اسارت ایران درآمده بودند و این روز نه تنها یکی از روزهای درخشان تاریخ میهن گرامی ما، بلکه همه مشرق‌زمین است.

برای این که ایرانیان این پیروزی خود را فراموش نکنند و جهانیان برای همیشه عظمت ایران را در نظر داشته باشند و مشرق‌زمینی‌ها خود را مدیون توان ارتش ایران بدانند، به خواست شاپور یکم منظره به زانو نشستن والرین مغرور در برابرش را در چند نقطه در ایران بر سنگ تصویر کردند که تا ابد باقی بماند، و مانده‌است.

در پی مراسم هفتم نوامبر، شاپور یکم هزاران اسیر رومی را به خوزستان فرستاد تا در ساخت سد شادروان و پل شوشتر بکار گمارده شوند.

شرح این پیروزی نظامی درخشان ایرانیان را «مارسلیوس» که خود ناظر صحنه‌های آن بوده برنگاشته است. به نوشته ادوارد گیبون، این شکست شیرازه امپراتوری روم را از هم گسیخت و آغاز پایان این امپراتوری و تجزیه آن قرارگرفت.

شاپور یکم قبلاً نیز «گردیانوس سوم» امپراتور روم را که به ایران لشکر کشیده بود در جنگ سال ۲۴۶ میلادی شکست داده بود. این شکست چنان بر افسران رومی گران آمده بود که در حال عقب‌نشینی بر سر «گردیانوس سوم» ریختند و او را کشتند و فیلیپ را بر جای او نشاندند که فیلیپ با پرداخت پانصد هزار سکه طلا به ایران، موافقت شاپور را به ترک مخاصمه جلب کرد و نیروهای رومی را به اروپا بازگردانید. گردیانوس به منظور جبران شکست نیروهای رومی از اردشیر پاپکان (پدر شاپور یکم) در جنگ سال ۲۳۸ میلادی با شاپور که بر جای پدر نشسته بود وارد جنگ شده بود. سنای روم اصرار به خفه کردن ناسیونالیسم ایرانی که بار دیگر با بپاخیزی اردشیر ساسانی ظاهر شده بود در نطفه داشت که موفق نشد و این ناسیونالیسم تا اواخر دوران ساسانیان دوام داشت.

فیلیپ نیز پس از بازگشت به «رم» به خاطر تحقیر امپراتوری و دادن باج به شاپور ترور شد و سنای روم والرین را به امپراتوری انتخاب و مأمور جنگ با ایران و گرفتن انتقام شکستهای گذشته کرد که در جنگ سال ۲۶۰ خود او هم به اسارت ارتش ایران درآمد و با ژنرالهایش به تیسفون منتقل شد.

مورخان تاریخ قرون قدیم متفق القول نوشته‌اند که «ناسیونالیسم ایرانی» جنگهای دوران ساسانیان را برنده شد، و هنر بزرگ شاهان ساسانی این بود که نگذارند «ناسیونالیسم ایرانی و نیروی خیره‌کننده آن» ضعیف شود.[۵]

شاپور دوم (ذوالاکتاف) - احیای عظمت

شاپور دوم، سومین پادشاه قدرتمند ساسانی بود که توانست به اوضاع کشور سر و سامان دهد. فوری‌ترین و ضروری‌ترین اقدام وی تنبیه اعرابی بود که با تاخت و تازشان قسمتی از سواحل خلیج فارس و نواحی مجاور بابل و حیره را دچار ناامنی کرده بود. وی در تنبیه و مجازات آنان تا آن اندازه قساوت به خرج داد که سبب شد لقب ذواالاکتاف برای همیشه بر وی بماند. این پادشاه جوان در آغاز کار پس از حمله به اعراب و تار و مار کردنشان عده ای از آنان را به اسارت درآورده و برای عبرت سایر رهزنان شانه‌های اسیران را سوراخ کرده و از سوراخ شانه‌هایشان طناب گذرانید و آنها را با خواری به بندگی و بیگاری گرفت که باعث شد حتی ایرانیان نیز در نتیجه این عمل او را (هوبه سبنا) یا سوراخ کننده شانه‌ها بنامند، انعکاس این اقدامات شاپور دوم در دربار ترس و احتیاط نجبا و موبدان را به همراه داشت و به‌تدریج دست آنها را از کارها کوتاه کرده و به شاپور فرصت داد تا زمینه را برای تأمین تفوق و برتری خویش بر آنان که هنوز به او به چشم جوانی بی‌تجربه می‌نگریستند آماده سازد.

شاپور با محدود ساختن قدرت بزرگان و تسلط کامل بر اوضاع خود را برای مقابله با رومیها آماده کرد، و در جنگی سخت آنان را شکست داد وی همچنین موفق به شکست ترکان شمال شرقی شد. از دیگر اقدامات شاپور دوم سختگیری نسبت به عیسویان بود در این زمان، دین مسیحی در روم رسمی شده بود. در نتیجه مسیحیان ایران مورد سوءظن شاپور قرار گرفت. او آنها را به چشم طرفداران روم می‌نگریست در نتیجه با اقداماتی مانند گرفتن مالیات‌های سنگین، جلوگیری از تبلیغ مسیحیت، آزار و اذیت آنان، تعطیل کردن چندین کلیسا و حتی توقیف اموال کلیساها سعی در محدود کردن آنها داشت. شاپور دوم مرزهای ایران را به دوران شاپور اول رساند، خاطره فرمانروای پرشکوه و طولانیش او را در ردیف شاپور اول یک بنیانگذار و یک احیا کننده دولت نشان داد، روح تازه ای که او در کالبد سلسله ساسانی دمید تا مدتها همچنان نگهدارنده سلطنتی بود که خسرو اول انوشیروان پس از سالها آنرا احیاء نمود.[۴]

شاپور دوم ساسانی و تازیان

پاسی از شب گذشته بود به شاپور دوم ساسانی، پادشاه ایران زمین گفتند سه مرد کهن‌سال از جزیره لاوان به دادخواهی آمده‌اند.

پس از اجازه فرمانروا، آنها گفتند اکنون سالهاست تازیان هرازگاهی به جزیره ما یورش آورده و مرواریدهای صیادان را به یغما می‌برند، و اما این‌بار علاوه بر مروارید یکی از دختران جزیره را نیز دزده اند که این موجب شده مادر آن دختر بر بستر مرگ باشد و پدرش هم از پی دزدان به دریا رفته و هفته‌هاست از او هم خبری نیست.

می‌گویند شاپور برافروخت و رو به سرداران کشور نموده و گفت تا جزایر ایران امن نشده کسی حق استراحت ندارد. همان شب شاپور و لشکریان بر اسب رزم نشسته و به سوی جنوب ایران تاختند. آنها جنوب خلیج فارس را که پس از دودمان اشکانیان رها شده بود را بار دیگر به ایران افزودند و دزدان تبهکار را به زنجیر عدالت کشیده و به ایران آوردند.

پس از پاکسازی جنوب، پادشاه ایران به جزیره لاوان رفت و از آن زن رنجور که همسر و دختر خویش را از دست داده بود دلجویی نموده و پوزش خواست.[۵]

خسرو انوشیروان سمبل قدرت و عدالت

پس از مرگ شاپور دوم وضعیت کشور به دلیل روی کار آمدن پادشاهانی ضعیف و نالایق آمیزه‌ای بود از قدرت گرفتن مجدد بزرگان، شورش و ناامنی در مرزهای خارجی که در شرق هیاطله یا هپتالها که سرانجام با کوشش فیروز شاه ساسانی بیرون رانده شدند و در غرب هم که شکل همیشگی روم که در زمان قباد مشکلات اقتصادی قحطی و خشکسالی به آنها علاوه گردید؛ و ظهور مزدک و معرفی و تبلیغ آیین جدید وی و اندیشه‌هایش به‌منظور حل مشکلات و معضلات اقتصادی و اجتماعی که با استقبال قباد به منظور رهایی جامعه از این مشکلات صورت گرفت علیرغم اینکه ظاهراً به طور مقطعی مؤثر بنظر می‌رسید ولی پس از مدتی خشم موبدان و بزرگان را برانگیخت و خود معضلی تازه برای حکومت قباد گردید. آن‌چنانکه به دلیل موضع‌گیری آنها بر علیه مزدک و قباد، شاه ساسانی از سلطنت خلع گردید و هر چند پس از چندی مجدداً به منصب خود بازگشت ولی مشکلات و مصایب همچنان بر جای خود باقی بود. بنا به وصیت قباد که سومین پسرش خسرو انوشیروان را واجد همه خصال شایسته پادشاهان می‌دانست پس از وی به سلطنت رسید.[۴]

خسرو انوشیروان به اعتبار کشورگشایی، سیاست، تدبیر و اصلاحاتی که در امور لشکری، اجتماعی، اخلاقی و فرهنگی به انجام رسانیده‌است، بزرگترین شاهنشاه ساسانی به‌ شمار می‌رود. چنانچه او به قدرت نمی‌رسید یقیناً عمر این سلسله با وجود مصایبی که گریبانگر آن شده بود، چندی بیش دوام نمی‌یافت. تدابیر وی همراه با ویژگی‌های بارز شخصیتی او، سبب درخشش نام وی در تاریخ ایران گردیده‌است. تعدیل مالیات‌ها و اصلاحات نظام ارتش، پیشرفت علم و ادبیات به دلیل توجه ویژه وی به دانشمندان و تشویق آنان، تسامح فکری و مذهبی او هر چند بعضی اقدامات وی در اوایل سلطنتش در قبال برخی پیروان ادیان و مذاهب برای ایجاد آرامش صورت گرفت و وسعت نظر در مورد عقاید و اندیشه‌ها محبوبیت وی را نزد آحاد مختلف جامعه صد چندان نمود.

خسرو انوشیروان با شکست هپتالها در شرق و رومیان در غرب و صلح پنجاه ساله‌ای که با امضای قرارداد صلح انجام گرفت آرامش و رفاه را برای ایرانیان به ارمغان آورد.[۴]

خسرو پرویز - افول قدرت

خسرو پرویز آخرین پادشاه معروف ایران باستان است. پس از خسرو اول، حکومت مرکزی دوباره دچار ضعف شد، دوران سی و هشت ساله سلطنت خسرو بیشتر یادآور تجمل پرستی‌ها، عشرت‌طلبی‌ها و بی‌قیدوبندیهای یک پادشاه ضعیف‌النفس است تا یک شاه مقتدر ساسانی. استبداد، غرور و تکبر وی همراه با بی‌توجهی و بی‌تفاوتی نسبت به مردمانی که چشم امید به توجه و کاردانی شهریارشان دوخته بودند و فاصله طبقاتی که روز به روز مردمان را بیش از آنکه آزار اقتصادی دهد، روحشان را می‌پژمرد و بارزترین بی‌خردی او در زمینه جنگ با روم به منظور گرفتن تقاص خون خانواده همسرش که خانواده حکومتگر روم بودند و بطور جمعی قتل‌عام شده بودند، صلح با روم را پایان داد و پای ناامنی و جنگ و خونریزی را دوباره به ایران باز نمود.

رفتار عناد آمیز وی با سفیر پیامبر اسلام موجب بدنامی بیش از پیش وی گردید و سرانجام وی در جنگ با روم بدرفتاری با اطرافیان سبب شکل‌گیری توطئه‌هایی بر علیه وی شد تا جایی که با آنهمه جلال و شوکت روانه زندان گردید و چند روز بعد در زندان کشته شد. از آن پس پادشاهان بعدی هم که به سلطنت رسیدند کاری از پیش نبردند و فقط سکاندار کشتی شدند که روز به روز در گرداب بحران و انحطاط فرو می‌رفت جامعه ایران در تب فقر، تبعیضات ناروا، بی‌نظمی، ناامنی و از همه مهمتر بی‌عدالتی، چنان می‌سوخت که درمان آن جز با دم معجزه‌گر پیامبر اسلام میسر نبود.[۴]

سیاست خارجی: توسعه طلبی و برتری جوئی

دوران ساسانیان همچون دوره هخامنشیان زمان امپراطوری پارسیان بر اقوام، نژادها و ملیت‌های مختلفی بود که با مذهب، فرهنگ، زبان و ساختارهای مختلف اجتماعی تحت یک قدرت مرکزی قرار گرفته بودند. شاپور اول خود را نه تنها شاهنشاه، بلکه شاهنشاه ایران و انیران (شاهنشاه ایران و غیر ایران) لقب داد وهمین تفکر در تمام دوره ساسانیان حاکم بود. پادشاهان ساسانی این رسالت تاریخی را دنبال می‌کردند که امپراطوری هخامنشی و مرزهای آنرا پس از شکست دربرابر اسکندر دوباره زنده کنند. به همین گونه ساسانیان در دوره‌هایی ایران را از آسیای مرکزی و رود جیحون گرفته تا ارمنستان، آسیای صغیر (ترکیه امروز)، خاور نزدیک (سوریه و فلسطین امروز)، بین النهرین (عراق امروز) و مصر تا یمن گسترش داده و شاهراه‌های تجاری مهم آن زمان را تحت کنترل خود قرار دادند. اگر ایران تا آن زمان از نظر روم و یونان جزو بربرها به حساب می‌آمد، اکنون به عنوان رقیب هم‌تراز و یکی از دو ابرقدرت جهانی (درکنار روم) به رسمیت شناخته شد. شاهان ایران و روم یکدیگر را برادر خطاب می‌کردند و تاجگذاری پادشاهان شانرا از قبل به یکدیگر اطلاع می‌دادند.

درعین حال دوران ساسانیان همراه بود با جنگهای مکرر، فرساینده و توأم با شکست و پیروزی با رقیب اصلی ایران (امپراطوری بیزانین یعنی روم شرقی در غرب) و اقوام مخالف درشرق مانند هپتالیان (یا افتلالیان، عربی: هیاطله). هپتالیان اقوام کوچ نشینی بودند که از ایالت کانسوی چین به نواحی تخارستان در شمال شرقی ایران آمده بودند واروپایی‌ها ازآنان بنام هون‌های سفید نام می‌برند.

همه امپراطوری‌های تاریخ مجبور بوده‌اند که برای حفظ قدرت و سلطه براقوام زیردست، به برتری طلبی خارجی و کشور گشائی دست بزنند. عدم توسعه امپراطوری‌ها آغاز زوالشان است. رشد اقوام تحت سلطه و استقلال‌طلبی آنان حکومت مرکزی را دریک جبهه ضعیف می‌کند و هر امپراطوری برای جبران ضعف در یک گوشه، مجبور به گسترش قدرت از سوی دیگراست، بدون اینکه امکان اداره سرزمین‌های جدید را داشته باشد. انوشیروان (۵۳۱ تا ۵۷۹) که با روم یک پیمان صلح ابدی (۵۳۲) بسته بود، بدون دلیل معقولی این پیمان را چند سال بعد فسخ کرده و به قلمرو آن کشور حمله کرد. انوشیروان با ادامه کشورگشائی درچند جنگ رومیان را شکست داد و در دریای مدیترانه شنا کرد. خسرو پرویز یک کودتا در بیزانتین (روم شرقی) را که دراثر آن پدرزنش (امپراتور ماوریکی) کشته شد، بهانه قرار داده و بعد از یک دوره طولانی صلح درسال ۶۰۴ به آن کشور حمله‌ور شد و این حملات را تا سال ۶۲۶ ادامه داد. حاصل این جنگها بالا رفتن خزانه دولت از۶۰۰ میلیون درهم (سال ۶۰۸) به ۱۶۰۰ میلیون درهم (سال ۶۲۰)، تصرف سرزمین‌های وسیع (ارمنستان، بین النهرین علیا، شهر ادس، سوریه، فلسطین، بیت المقدس مصر و پایتختش اسکندریه) و غنائم جنگی و اسیران فراوان بود.[۱]

سیاست داخلی: اصلاحات ازبالا، نخبه‌کشی و کودتاگری

تمدن ایرانی قبل از اسلام (درکنار روم، هند و چین) یکی از تمدن‌های بزرگ دنیای آن زمان بود. بخصوص در عصر انوشیروان کتابهای زیادی نوشته و یا ترجمه شد و بعد از بسته شدن آکادمی فلسفه در روم هفت فیلسوف یونانی به دربار او پناهنده شده و به تحقیق و تدریس مشغول شدند. هنگامیکه اینان عزم وطن کردند، انوشیروان با قیصر روم قراردای بست که این فلاسفه ازهر تعقیب و پیگردی مصون باشند. دوره انوشیروان عصر تبادل و گشایش فرهنگی است. تحت وزارت بزرگمهر فیلسوفان، پزشکان و دانشمندان ازهندوستان و یونان به دربار آمده و درحضورشاه به مباحثه می‌پرداختند. هزینه زیادی صرف ترجمه نوشته‌های خارجی شد و جندی‌شاپور به به اوج اعتلا رسید. اصلاحات زیادی در سطح اداری، مالیاتی و لشکری صورت گرفت که حتی بعد ازحمله اعراب نیز دوام داشت. خسرو انوشیروان (انوشه روان یعنی دارای روان جاوید) سیاستمداری کاردان بود. همان‌طور که نام سزار مشهورترین امپراتور روم بعد از او مترادف با قیصر بکار رفت، خسرو نیز در عربی (کسری) و فارسی (صلاح مملکت خویش خسروان دانند) به معنی پادشاه بکار می‌رود.

دوره ساسانیان همراه است با رشد طبقات جدید اجتماعی و نظام فئودالیسم. درمقابل پادشاه طبقات و کاست‌های اشراف، زمینداران کلان، قشر روحانی، سپاهیان و دبیران رشد کرده و باعث محدود شدن قدرت شاه شدند، بطوریکه می‌توان از آن به عنوان نوعی مشروطه اریستوکراتی نام برد. رشد این قشرها و طبقات به عنوان وزنه‌ای در مقابل شاه می‌توانست در روندی سازنده حرکتی بسوی مردم‌سالاری ایجاد کند و به نوعی پلورالیسم (تکاثر قوا) تبدیل شود. این همان روندی بود که در قرون وسطای اروپا نهایتاً زمینه را برای رشد طبقات متحرک وجدید شهری آماده ساخت؛ ولی نفوذ اشراف، زمینداران بزرگ و روحانیت زردشتی در بیشتر سالهای دودمان ساسانیان حالتی تخریبی و انحصاری داشت. نفوذ مردم عادی در این دژ مستحکم محال بود و مقام‌ها بطور موروثی از یک نسل به نسل بعدی منتقل می‌شد. ساسانیان یک امپراطوری گسترده همراه با یک جامعه بسته بودند. فردوسی داستان معروف کفاشی را ذکر می‌کند که حاضر شده بود کمبود بودجه جنگ انوشیروان با روم را تأمین کند، بشرط اینکه فرزندش اجازه تحصیل و کسب مقام دبیری را بدست آورد، ولی دراین امر موفق نشد. اصلاحات اجتماعی فقط از بالا به پایین قابل قبول بود و جلو هرگونه حرکت اصلاحی مردمی (حتی اگر شاه هم پشتیبان بود) در اثر توطئه و بدخواهی اشراف و روحانیون که منافعشان با قدرت حاکمه گره خورده بود، گرفته می‌شد. همچنین اشراف و موبدان در انتخاب شاهان نقش اصلی را ایفا می‌کردند و شاهان اصلاح‌طلب را کنار می‌گذاشتند. به ذکر چند نمونه می‌پردازیم:

  • شاپور اول (۲۴۱ تا ۲۷۲) به همه ادیان آزادی کامل داد و اعلام کرد که مغان، مانویان، یهودیان، مسیحیان و سایر ادیان در امپراطوری او از آزار و تعقیب مصون اند. می‌گویند شاپور خود چنان تحت تأثیر کیش اصلاح طلب مانی قرار داشت که مدت کوتاهی تصمیم داشت آنرا جانشین آئین زردشت کند. فشار روحانیون زردشتی سبب شد که بهرام از پشتیبانی ادیان مختلف دست بکشد و به اعدام مانی تن دهد.
  • هنگامیکه هرمز دوم (۳۰۲ تا ۳۰۹) از دنیا رفت، اشراف و نجیب‌زادگان پسر او را زندانی کرده و پسر دیگر او را که هنوز درشکم مادر بود، به عنوان پادشاه انتخاب کرده و تاج را به شکم مادر بستند. شاپور دوم (۳۰۹ تا ۳۷۹) در ۱۶ سالگی به تخت نشست.
  • پس از شاپور دوم کشور به مدت بیست سال صحنه رقابت روحانیون و سران لشکر بود. بین سالهای ۳۷۹ تا ۳۹۹ سه پادشاه در اثر توطئه کشته شدند.
  • یزدگرد اول (۳۹۹ تا ۴۲۰) کوشش داشت تا نفوذ روحانیت و اشراف را کم کند و به مسیحیان آزادی بدهد، ولی قربانی توطئه اشراف شده و به او لقب بزهکار دادند.
  • قباد برای تضعیف قدرت و نفوذ اشراف و روحانیون پنج سال از کیش مزدک و قیام مردمی و عدالتخواهانه او دفاع کرد. این قیام بین سالهای ۴۹۱ تا ۵۲۹ ایران را فراگرفته بود و هدف آن شکستن مرزهای طبقاتی و بازکردن عادلانه امکانات اقتصادی و اجتماعی برای همه بود ولی قباد توسط مخالفین دستگیر شده و در دژ فراموشی زندانی شد. او توانست از این زندان گریخته، به دولت هفتالیان پناهنده شده و به کمک آنها دوباره به تخت بنشیند. سرکوبی وحشتناک مزدکیان نتیجه این بازگشت بود. هرمز چهارم (جانشین خسرو اول) از مسیحیت به عنوان یک کیش تازه‌نفس حمایت کرد، ولی اشراف و روحانیون او را سرنگون کرده و به قتل رساندند.

درهیچ دوره ای از تاریخ ایران پادشاهان تا این اندازه وابسته به اشراف و روحانیون نبودند و تا این حد کودتا، توطئه، پدرکشی و برادر کشی رواج نداشته‌است.

دوره ساسانیان طولانی‌ترین دوره انحصاری یک خانواده بر ایران است. در طول تقریباً ۴۲۹ سال حکومت نسل ساسان، کمترین انعطافی برای واگذاری قدرت به خانواده و یا نسل دیگری وجود نداشت. ساسانیان باوجود همه بحرانها بریک اصل بنیادین تکیه داشتند و آن فره ایزدی بود، گویا حفظ این اصل مقدس مهمتر از نجات کشور و سعادت مردم بوده‌است. موبد موبدان حافظ این اصل مقدس بود و به عنوان نگهبان نظام تاج را بر سر شاه می‌گذاشت. سعید نفیسی دربارهٔ قدرت موبد موبدان می‌نویسد:

درتمام این دوره پادشاهان همه دست نشانده موبد موبدان بودند و هریک از ایشان که فرمانبردار نبود، دچار مخالفت موبدان می‌شد[۱]

دخالت بیگانگان در امور داخلی

ساسانیان که رسالت خود را در بازگرداندن غرور و حاکمیت ملی بعد از شکست در برابر اسکندر می‌دانستند، در دوره‌هایی برای حفظ قدرت به این اصل پشت پا زدند و حاضر شدند به کمک قدرت‌های خارجی به حکومت خود ادامه دهند:

پیروز (۴۵۹ تا ۴۸۴) که با برادرش بر سر تخت و تاج اختلاف داشت از دشمنان سنتی ساسانیان یعنی هپتالیان کمک گرفت و با یاری سپاه آنان به تخت نشست. کمک گرفتن از یک قوم کوچ‌نشین برای ابقاء سلطنت و شکست خوردن او چند سال بعد از این قوم، نمی‌توانست بدون تأثیر بر غرور ملی ایرانیان باشد.

بالاخره نقطه اوج دخالت خارجیان برکناری بهرام چوبین است: بهرام چوبین (که ایران را در برابر هجوم ترکها از سمت شرق نجات داده بود) در اوج بحران ساسانیان به عنوان یک سردار غیرساسانی قیام کرده، خود را شاهنشاه ایران نامیده، به تخت نشسته و بنام خود سکه زد (۵۹۰). خسروپرویز که ازحمایت اشراف و روحانیون برخوردار بود، تن به این انتقال قدرت نداده، به روم شرقی گریخته و به کمک ارتش روم (موریکیوس) به ایران بازگشت، بهرام چوبین را شکست داده و به ازاء این کمک امتیازات زیادی به رومیان داد. این اولین بار است که غرب با دخالت سیاسی و نظامی خود یک پادشاه را درایران به تخت می‌نشاند. کودتای سازمان سیا در ۲۸ مرداد در ازاء نفت تکرار همین داستان غم‌انگیز است.[۱]

تبعیض طبقاتی در دوره ساسانیان

تقسیم‌بندی طبقات در دوره ساسانی بر همان اساسی است که در اوستا آمده‌است، طبقات چهارگانه ساسانی عبارت بودند از:

۱ - روحانیون ۲ - جنگیان (ارتشتاران) ۳ - مستخدمان اداری (دبیران) ۴ - توده مردم (روستاییان یا واستریوشان)

بطور کلی جامعه عصر ساسانی جامعه‌ای طبقاتی بود که نظام کاستی به دشت در آن اعمال می‌شد. البته علاوه بر طبقه‌بندی‌های فوق که از آن یاد شد در زمان شاپور نیز نوعی طبقه‌بندی وجود داشته‌است که بدان اشاره می‌کنیم.

  1. شهرداران که فرمانروایانی بودند که از طرف شاه بر مناطق مختلف حکومت می‌کردند.
  2. واسپوهران یا رؤسای طوایف که صاحبان املاک وسیع بودند.
  3. ورزگان (بزرگان) که صاحب منصبان بزرگ دولت، روسای اداره‌ها و وزرا می‌شد.
  4. آزادان یا نجیب‌زادگان که ظاهراً اسواران که افسران لشکر بودند هم در همین طبقه جای می‌گرفتند.
  5. واستریوشان که همان توده ملت یعنی روستاییان، صنعتگران، شهروندان و دهقانان بودند.

در حقیقت جامعه آن روزگار به دو طبقه کلی تقسیم می‌شد. طبقه فرادست که شامل خاندان شاهی خاندان‌های قدیمی حاکمان ولایات و مقامات دولتی و نظامی می‌شدند و با نام بزرگان از آنها یاد می‌شد؛ و طبقه فرودست که توده مردم بودند و شامل: کشاورزان، صنعتگران و پیشه وران می‌شد. اما آنچه در ساختار اجتماعی ساسانیان نمودار است؛ تبعیض طبقاتی فاحشی است که ماهیت مردم دوستی آنان را زیر سؤال می‌برد تا آن حد که ارتقا از طبقه فرودست به طبقه فرادست امری محال بود.[۴]

مخالفت با اصلاح دینی

عصر ساسانیان را می‌توان سالهای نفوذ مذاهب غیر زرتشتی و اصلاح‌طلبی در کیش زرتشت دانست. از سوی غرب مسیحیت و ازسوی شرق آئین‌های بودائی و هندی در حال پیشرفت و در خود خاک ایران نیز مانی و مزدک پیام‌آوران اصلاح دین زردشت بودند ولی ساسانیان هم از نفوذ ادیان خارجی و هم از اصلاح آئین زرتشت جلوگیری می‌کردند.[۱]

مانی

کیش مانی یکی از ادیان پربار و پرمقاومت دوران ساسانی است. این مذهب، مذهبی پیچیده و تودرتو است و قبل از آنکه کامل شود، بنیانگذار آن کشته شد. بطور کوتاه می‌توان مانویت را ترکیبی از عناصر بودائی، زردشتی و مسیحی دانست. مانی به تقلید و مخلوط کردن عناصر این مذاهب نپرداخت، بلکه با ابداعات و ابتکاراتی آنها را غنی ساخته و با فرهنگ ایرانی وفق داد. شاید او می‌دانست که مسیحیت از سوی غرب و کیش از بودا از سوی شرق از مرزهای ایران گذشته‌اند و عنصر اصلی کیش زردشت را مورد تهدید قرار داده‌اند، و با آوردن این دین نوین برآن بود تا اصالت و هویت فرهنگ ایرانی را حفظ کند و در عین حال بدون تعصب‌های خشک ملی (که ویژه روحانیون مذهب رسمی زردشت بود) از فرهنگ‌های پیشرفته خارجی نیز بهره گیرد. مانی دربرداشت از مسیحیت نیز به دنبال کلیسای رسمی نبود، بلکه به فرقه ای از مسیحیت اعتقاد داشت که بنام گنوسی شهرت یافته بود و تحت تأثیر فلسفه اشراقی نوافلاطونی قرار داشت. گنوستیک را می‌توان تا حدودی هم‌وزن عرفان دانست. مانی داعیه جهانی داشت و خود را آخرین پیامبر می‌دانست. کیش او به سرعت از مرزهای ایران گذشته و حتی تا قرن هفتم هجری (یعنی حدود هزار سال بعد از مانی) در خارج از ایران طرفدار داشت. بعد از کشته شدن مانی به دستور موبدان و ممنوعیت کیش او در ایران، عقائد او در سوریه و مصر، شمال آفریقا و خاک فرانسه امروز طرفدار پیداکرد. آگوستینوس که یکی از بنیانگذاران الهیات مسیحی است و در قرن پنجم میلادی در شمال آفریقا (الجزائر امروز) می‌زیست (۳۵۴ تا ۴۳۰ میلادی) ۸ سال پیرو کیش مانی بود و درسال ۳۸۶ مسیحی شد. او با وجود اینکه یکی از متکلمین و بنیانگذاران نامدار مسیحیت بوده فلسفه انسان نورانی را که از تعلیمات مانی است همیشه حفظ کرد. او معتقد بود که روان انسان تنها با تلألو الهی قادر به شناخت است و انسان به این روشنائی به همان اندازه احتیاج دارد که چشم به نور نیازمند است.[۱]

مزدک

جنبش مزدکیان از سال ۴۹۴ میلادی آغاز شده و سی سال ادامه یافت. تضعیف روحانیون و اشراف، ازبین بردن تحجر طبقاتی و ایجاد مساوات از برنامه‌های او بود. او خود یک موبد زردشتی و طرفدار افکار مانی بود. پیروان او نه تنها خانه‌های اشراف بلکه حرمسراهای آنها را هم تصاحب کردند و زیباترین معشوقه‌های آنان را نیز به تملک خویش درآوردند. در این هنگام قباد که از هر جهت دلی پر از روحانیون و اشراف داشته‌است و شاید هم از دوران کودکی گرایش مانوی داشت، با این جنبش کنار آمده و راه مدارا و حتی حمایت و دستیاری را با مزدکیان در پیش گرفت. گفته شده‌است که در این دوران، قباد به سخنان مزدک اندرزگو پیرامون لزوم گشودن در انبارهای دولتی غله به روی قحطی زدگان و اجرای عدالت در مورد طبقات فقیر تن در داده‌است؛ ولی همان‌طور که گفته شد، قباد قربانی توطه اشراف و روحانیون شده و برای ادامه سلطنت به کمک پسرش خسرو انوشیروان به قتل‌عام مزدکیان پرداخت.[۱]

مسیحیت

درسال ۴۲۲ شورایی از اسقف‌های ایرانی استقلال کلیسای مسیحیان ایران را از مسیحیت یونان و روم اعلام نمود.

حجاری تزیینی سنگ – تاق بستان

در زمان سلطنت قباد (پدر انوشیروان) شاخه نسطوری از کیش مسیحیت مورد قبول بیشتر مسیحیان ایران قرار گرفت. ساسانیان در تمام دوره حکومتشان سیاستی متغیر و دوگانه نسبت به مسیحیت در پیش گرفته بودند که تا حد زیادی تابع نوع رابطه شان با روم شرقی بود. گاه به مسیحیان آزادی داده می‌شد و گاه مسیحیان به عنوان ستون پنجم امپراطوری روم تحت پیگرد قرار می‌گرفتند. با وجود این فراز و نشیب‌ها مسیحیت در ایران درحال پیشرفت بود. یکی از نشانه‌های نفوذ مسیحیت در دوره ساسانیان گرایشی بود که در اواخر عهد ساسانی در پادشاهان ایرانی نسبت به این دین مشاهده می‌شود. حتی بسیاری از خاندانهای اصیل زردشتی به مسیحیت گرایش پیدا کردند. یکی از علل رواج مسیحیت در ایران این بود که پادشاهان ایران در لشکرکشی‌های خود به سوریه گاه تمام شهروندان یک شهر یا منطقه را که اکثر آنها مسیحی بودند، به ایران کوچ داده و آنانرا در ایران مقیم می‌کردند. رواج مسیحیت در زمان خسرو پرویز (۵۹۰ تا ۶۲۸) یعنی اواخر ساسانیان به اوج خود رسید. همان‌طور که گفتیم خسرو پرویز به کمک قیصر روم موریکیوس دوباره به قدرت رسید. او با شاهزاده خانم رومی ماریا ازدواج کرده و تحت نفوذ معشوقه مسیحی اش شیرین نیز قرار داشت. بعضی از مورخین تاحدی پیش رفته‌اند که معتقدند، خسروپرویز مسیحیت را قلباً پذیرفته بوده‌است. بعضی از سرداران ایران مانند مهران گشنسپ توسط کلیسای نسطوری غسل تعمید شده و به نام گیورگیس درآمدند.[۱]

هنر ساسانی

هنر ساسانی در طی ۴۰۰ سال حکومت شاهان این سلسله جلوه‌ای از وحدت را در عین تنوع و کثرت آن پدیدآورد. در این هنر گرچه عناصر هنرهای دیگر کشورها و هنر رومی به چشم می‌خورد، اما هویت مستقل آن حفظ شده‌است. از این روست که می‌توان انسجام و همگونی آشکاری را در تمامی آثار این دوره مشاهده کرد.

ساسانیان بر خلاف هخامنشیان هنری پراکنده و متنوع داشتند و سراسر نیمه غربی و جنوب غربی ایران نمایشگاهی از هنر ساسانی است که در مثلثی به راسهای داراب، سلماس و مداین و حتی بسیار فراتر قرار دارد.

کاخهای سلطنتی، کوشکهای بین‌راهی، آتشکده‌ها، آتشگاه‌های بیشمار، سنگ‌نگاره‌ها، شهرهای مجهز به برج و بارو و راه‌های بسیار با پلهای باشکوه، موزاییک کاری، بافندگی، گچکاری، گنبدسازی، موسیقی، نقاشی، طلاکاری و آهنگری، حکاکی بر سنگهای قیمتی، خراطی، نجاری و ده‌ها هنر دیگر در این دوره به کمال خود رسیدند.[۶]

معماری

سنگ نگاره هرمز دوم در نقش رستم

قالب و نوع معماری نشان دهندهٔ فرم دایره ای یا مدوّر پارتی معماری در هنر شهرسازی است. شهر شاپور خوره که در عصر شاپور یکم پسر و جانشین اردشیر یکم (بابکان) در مسیر شاهراه فیروزآباد به شوش بنا شده‌است، بیشاپور نیز نام داشته‌است و سبک معماری آن «چهار گوش» و یا به سخن دیگر «مربّعی» است. این بنا به احتمال زیاد پس از پیروزی شاپور بر والرین قیصر روم ساخته شده. از بیشاپور دو شاهراه بزرگ در عهد باستان منشعب می‌شده که این نشانه تاکنون حفظ شده‌است. این دو شاهراه به جای مانده که در طول تاریخ آسیبهای زیادی نیز دیده‌است، به صورت یک زاویه قائمه به هم می‌رسند. در این نمونه نشانه‌های تأثیرگذاری هنر شهرسازی غربی بر هنر ساسانی به خوبی نمایان است.

این گمان که اسیران جنگی رومی در ساختن شهر بیشاپور و راه‌های پیرامون آن نقش اساسی داشته‌اند، به واقعیت بسیار نزدیک است. شاپور یکم متناسب با توان و تخصص اسیران رومی آنها را بکار می‌گرفت، چنان‌که بزانوش (بازانس) مهندس سدسازی رومی که در شمار این اسیران بود، در ساختن سد شوشتر یا سد قیصر در خوزستان بکار گرفته شد. افزون بر این از بقایای آثار هنری ساسانی، با استناد، توجه به مطالعه ویرانه‌های کاخها و نشستگاه شاهان آن سلسله که از آوارها بیرون آورده شده‌اند، می‌توان به عظمت هنر معماری این سلسله پی برد.

پایه و اساس بسیاری از سبکها، قوالب و فرمهای هنری ساسانی بی هیچ تردیدی پارتی (اشکانی) است و نقش و تأثیر هنر معماری هخامنشی در آثار معماری ساسانی بسیار اندک بوده‌است. برای تأیید این نظر می‌توان ویرانه‌های به جای مانده از آثار هنری هخامنشیان به ویژه در عرصه معماری در تخت جمشید (پرسپولیس) و فارس ملاحظه کرد. از همهٔ انواع و سبکهای هنری معماری ساسانی البته نمونه‌های قابل ملاحظه و مطالعه ای در دست نیست، مثلاً از سبکهایی که در آنها از سنگهای ساختمانی چهارگوش، ستونهای ساختمانها، و شیوه‌های پلّکان سازی و به ویژه نمونه‌هایی که بتوان افزون بر سبکهای معماری روی مصالح ساختمانی بکار گرفته شده نیز مطالعه کرد.[۷]

تزیینات معماری

بشقاب نقره با نقش طاوس-سده سوم میلادی ساسانی- موزه رضا عباسی

در این دوره برای تزئینات کاخ‌ها و ابنیه‌ها از عوامل مختلفی چون موزائیک‌کاری، نقاشی روی دیوار، گچ‌بری و نقش برجسته استفاده می‌شد. در دورااورپوس و شوش دو اثر نقاشی ساسانی به یادگار مانده‌است. هنرمندان آن روزگار دیوارهای آجری و سنگی را با لایه‌ای از گچ می‌پوشاندند و آنها را تزئین می‌کردند. در بعضی مواقع نیز هنرمندان از قطعات گچ بری شده قاب می‌ساختند و به تعداد زیاد، قطعاتی شبیه هم به وجود می‌آوردند.

تزیینات گچی ناپایدار هستند و آثار زیادی تا به امروز نمانده‌است. با گذشت زمان، آثار گچی مرتباً تعمیر می‌شدند. گچ‌بری‌های کاخ شاپور در بیشاپور، در قرون اولیه اسلامی نیز تعمیر شده‌است. یکی از آثار با ارزش گچی ساسانی از چال طرخان ری به دست آمده و در موزه فیلادلفیا نگهداری می‌شود که در آن پیروز شاه ساسانی در حال شکار به تصویر درآمده است. اکثر صحنه‌های گچ‌بری شده ساسانی در قابی مربع شکل با حاشیه طرحهای هندسی قرار دارند.[۶]

نقش برجسته

نقش برجسته، یکی از شاخص‌های هنری این دوره به حساب می‌آید. در ایران نزدیک به پنجاه نقش برجسته از دولت ساسانی به یادگار مانده‌است. نسبت به گذشتگان، آنچه در مورد نقش برجسته ساسانی تازگی دارد، بزرگی، وسعت و همچنین تعداد زیاد آنها است.

جام نقره‌ای مربوط به دوره ساسانی ارتفاع تقریبی ۳۰ سانتیمتر

بیشتر نقوش دارای مفهوم یکسانی هستند، یا شاه در حال گرفتن نشان فر ایزدی از یک کاراکتر ربانی است و یا پیروزی او بر دشمنش را نشان می‌دهند.

هنر سنگ نگاره که در انحصار شاهان بود را نمی‌توان با هنر سفال مقایسه کرد که در اختیار عموم مردم بود. هنرمند سنگ نگار پس از تمرین زیاد و به دست آوردن مهارت، سالها بیکار می‌نشست تا شاهی به فکر ساخت سنگ نگاره بیفتد. به محض اراده شاهنشاه، او را فرامی خواندند و کارش را شروع می‌کرد. بی شک او بر سنگهای مختلفی تمرین حجاری کرده‌است.[۶]

زرگری، حکاکی و مجسمه‌سازی

زرگری و حکاکی بر سنگهای گران‌بها را می‌توان یک هنر تجملی ساسانی در نظر گرفت. بلندپایگان که از ترس خشم شاهان، امکان سنگ نگاری و تندیس سازی را نداشتند، با این هنر خودنمایی می‌کردند. مرد معمولی که دسترسی کمتری به طلا داشتند، از پیکرک‌های کوچکی از جنس سنگ یا استخوان استفاده می‌کردند. آثار چوبی این دوره به دست ما نرسیده‌اند زیرا همگی شکسته یا تجزیه شده‌اند. اما می‌توان حدس زد که راحت‌ترین راه برای ساخت لوازم روزمره زندگی استفاده از چوب بوده‌است. در کنار چوب، از استخوان نیز استفاده می‌کردند.[۶]

نقره و آلیاژکاری

در دوره ساسانی، برای ساخت ظرف نقره زراندود تکنیکهای پیشرفته‌ای استفاده می‌شد که خیلی دیرتر رومیان آنها را یادگرفتند. تکنیک

دو پوسته، جوش دادن یک قطعه طلا بر سطح نقره، کشیدن پوسته نازک نقره بر قسمتهای برجسته ظرف و استفاده از ریخته‌گری در ظروف ساسانی به چشم می‌خورد. نقوش ظرفها معمولاً درباری‌اند و صحنه شکار و بزم شاهی را نشان می‌دهند. این ظرف‌ها احتمالاً هدایای شاهان به بلندپایگان و سفیرهای خارجی بود و باستان شناسان آنها را در مناطق مختلفی از شرق روسیه تا اروپای مرکزی یافته‌اند. تقریباً همه آنها در غرب امپراتوری ساسانی یافت شده‌اند.

گردنبند شیشه ای- ساسانی- موزه ایران باستان

از آلیاژهای مختلف، مجسمه‌های کوچک و سایر قطعات تزیینی می‌ساختند. طلا نیز همچون همیشه در ساخت لوازم تزیینی وزیور آلات استفاده می‌شد.[۶]

سفال و شیشه‌گری

ساسانیان به پیروی از سبک سفال دوره اشکانی، سفالها را با لعاب می‌ساختند. رنگ لعابها بیشتر سبز و آبی فیروزه‌ای بود. از تکنیک

عطردان‌های شیشه‌ای از دوره ساسانی موزه ملی عراق

تراشیدن نقوش در ظروف بدون لعاب استفاده می‌کردند. روش استفاده از لعاب را رومیان نیز فرا گرفتند و بسیار گسترده از آن استفاده می‌کردند. از سنگ شیشه نیز ظروف مختلفی ساخته می‌شدند. دسترسی به شیشه نسبت به سفال سخت‌تر بود و شکنندگی آن باعث می‌شد تا ظروف شیشه‌ای استفاده کمتری نسبت به ظروف سفالی داشته باشند. اجناس شیشه‌ای در تزیینات استفاده می‌شدند و ظرف شیشه‌ای یک ظرف لوکس به حساب می‌آمد.[۶]

ملاقه نقره ای

لوازم آشپزی و غذاخوری

قاشق مفرغی

به احتمال قوی خوردن غذا با استفاده از قاشق و چنگال فراگیر نشده بود. از آثاری که سیاحان غربی به جای گذاشته‌اند می‌دانیم حتی تا دوره قاجار نیز مردم کوچه و خیابان در یک ظرف مشترک و با استفاده از انگشتان خود غذا می‌خوردند. به هر حال چندین مدل قاشق و چنگال ساخته شده از فلز یا صدف، از دوره ساسانی در حفاری‌های باستان‌شناسی به دست آمده‌است.[۶]

پارچه و بافته

طرحها وکیفیت بافته‌های دوره ساسانی باعث شهرت آنها در زمان خود شده بود. طرح بافته‌ها شامل طرحهای هندسی، اشکال جانوران، پرندگان، گل و گیاهان بومی و موجودات اسطوره‌ای بوده که پیش از این دوره هم در آثار هنری استفاده می‌شد و در بافته‌های دوره اسلامی نیز مشاهده می‌شوند.

قطعه ای از ابریشم دوره ساسانی- موزه ارمیتاژ

این صنعت در دوره ساسانی پیشرفت قابل توجهی داشت. از روی بافته‌های به دست آمده می‌توان نتیجه گرفت که دستگاه‌های بافت این دوره حداقل چهار گورد برای بافت جناغی و چهار گورد دیگر برای ایجاد طرح داشته‌اند. یافته‌های محوطه باستانی صداحیه وجود دستگاه‌های چند تارکش و چله کش را اثبات می‌کند. عرض بافته‌های چینی در این دوره ۵۰ سانتیمتر بود ولی ساسانیان می‌توانستند پارچه‌های با عرض ۸۵ سانتیمتر را ببافند. آنطور که سنگ نگاره‌های ساسانی مخصوصاً تاق‌بستان نشان می‌دهند، پارچه‌های آن زمان آنقدر مرغوب بوده‌اند که در حین فعالیت چین نمی‌خورده‌اند و صاف می‌ایستادند.

تاق بستان، نقاشی‌های دیواری محوطه افراسیاب و سنگ نگاره‌های مختلف مراجع معتبری برای بررسی طرحهای لباسهای ساسانی هستند. تکه‌پاره‌های مختلفی هم از پارچه‌های ساسانی در مناطق مختلف باستانی به دست آمده‌است. به گزارش منابع سریانی یکی از اسرای رومی به نام پوزی که در بافندگی پارچه‌های ابریشمی مهارت داشت به دستور شاپور در بیشاپور مستقر شد و یک کارگاه تولید پارچه راه انداخت و تکنیکهای تولید ابریشم را به ایرانیان یاد داد.[۶]

انقراض

جامعه ساسانیان در دهه‌های آخر به یک رفرم سیاسی و اصلاح دینی سخت نیازمند بود، ولی ساختارهای متحجر کهنه جلو هرگونه اصلاح طلبی مردمی را می‌گرفت. عدم وجود اصلاحات و ناتوانی‌های نظامی که نتیجه جنگهای فرساینده بخصوص در سالهای آخر ساسانیان بود، زمینه را برای حمله اعراب آماده کرد. اگر سرداری چون بهرام چوبین نفس تازه‌ای بر ساختارهای انحصارطلبانه خانواده ساسانیان می‌دمید، دیوارهای بلند و غیرقابل نفوذ بین طبقات و کاست‌های اجتماعی فرو می‌ریخت، اصلاحات دینی مانی و مزدک سرکوب نمی‌شد، و اگر تدبیر و دور اندیشی بر حفظ منافع آنی و کوتاه مدت غالب می‌شد، تاریخ راه دیگری را درپیش می‌گرفت.

با انقراض دولت ساسانی یک جریان دیگر نیز در ایران پایان یافت و آن دوره حکومت پارسیان بر اقوام غیرپارس بود. تمام سلسله‌های بعد از اسلام (به استثنای چند دودمان محلی) یا غیر ایرانی و یا غیرپارس بودند. غزنویان، سلجوقیان وخوارزمشاهیان ترک‌های آسیای میانه، ایلخانیان از بازماندگان هلاکو و بالاخره صفویان و قاجاریان آذربایجانی بودند.[۱]

جستارهای وابسته

منابع