۹۷۳
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
|||
خط ۵۵: | خط ۵۵: | ||
رضاخان در روز ۲۴ اسفند ۱۲۵۶ در روستای آلاشت در مازندران به دنیا آمد. پدرش عباسعلی داداش بیگ در حرفهی سپاهیگری و در فوج سوادکوه بود، رضا هیچگاه پدرش را ندید، بعد از مرگ پدرش مادر رضا، نوشآفرین آیرملو به دلیل این که از مهاجران قفقاز بود و خانوادهاش در تهران ساکن شده بودند، به تهران مهاجرت نمود. یکی دیگر از علل، این مهاجرت این بوده است که، مردم آلاشت با ازدواج غیر خودی مخالف بودند، بنابراین بعد از مرگ پدر رضا، سر ناسازگاری با مادر وی گذاشتند که به ناچار به تهران مهاجرت کرد. | رضاخان در روز ۲۴ اسفند ۱۲۵۶ در روستای آلاشت در مازندران به دنیا آمد. پدرش عباسعلی داداش بیگ در حرفهی سپاهیگری و در فوج سوادکوه بود، رضا هیچگاه پدرش را ندید، بعد از مرگ پدرش مادر رضا، نوشآفرین آیرملو به دلیل این که از مهاجران قفقاز بود و خانوادهاش در تهران ساکن شده بودند، به تهران مهاجرت نمود. یکی دیگر از علل، این مهاجرت این بوده است که، مردم آلاشت با ازدواج غیر خودی مخالف بودند، بنابراین بعد از مرگ پدر رضا، سر ناسازگاری با مادر وی گذاشتند که به ناچار به تهران مهاجرت کرد. | ||
در راه این سفر نوزاد یعنی رضا به شدت بیمار شد و با رسیدن به گردنه و کاروانسرای گدوک، نوزاد یخ زد و سیاه شد، مادر و سایر همسفران فکرکردند که او مرده. بنابراین او را از مادر جدا نموده و برای دفن در روز بعد، او را در آخور چارپایان گذاشتند. گرمای محیط موجب شد تا کودک مجدداً جان بگیرد .این داستان را رضاشاه بارها در دوران پادشاهی برای اطرافیان از جمله محمدعلی فروغی و حسن اسفندیاری نقل کرده است.<ref>نجفقلی پسیان و خسرو | در راه این سفر نوزاد یعنی رضا به شدت بیمار شد و با رسیدن به گردنه و کاروانسرای گدوک، نوزاد یخ زد و سیاه شد، مادر و سایر همسفران فکرکردند که او مرده. بنابراین او را از مادر جدا نموده و برای دفن در روز بعد، او را در آخور چارپایان گذاشتند. گرمای محیط موجب شد تا کودک مجدداً جان بگیرد .این داستان را رضاشاه بارها در دوران پادشاهی برای اطرافیان از جمله محمدعلی فروغی و حسن اسفندیاری نقل کرده است.<ref>نجفقلی پسیان و خسرو معتضد، از سوادکوه تا ژوهانسبورگ: زندگی رضاشاه پهلوی</ref> | ||
ابوالقاسم آیرملو که دایی رضا بود سرپرستی او و مادرش را به عهده گرفت، اما ابوالقاسم آیرملو به لحاظ مالی آدم نسبتاً فقیری بود، و نمیتوانست رسیدگی زیادی به رضا و مادرش بکند. | ابوالقاسم آیرملو که دایی رضا بود سرپرستی او و مادرش را به عهده گرفت، اما ابوالقاسم آیرملو به لحاظ مالی آدم نسبتاً فقیری بود، و نمیتوانست رسیدگی زیادی به رضا و مادرش بکند. | ||
رضا ۷ ساله بود که مادرش هم از دنیا رفت، او بارها در زمان سلطنت گفته بود که هرگز محبت پدر و مادر را ندیدهام. بعد از ابوالقاسم آیرملو، سرتیپ نصراللهخان آیرم زندگی آنان را اداره میکرد.<ref> | رضا ۷ ساله بود که مادرش هم از دنیا رفت، او بارها در زمان سلطنت گفته بود که هرگز محبت پدر و مادر را ندیدهام. بعد از ابوالقاسم آیرملو، سرتیپ نصراللهخان آیرم زندگی آنان را اداره میکرد.<ref>نجفقلی پسیان و خسرو معتضد، از سوادکوه تا ژوهانسبورگ: زندگی رضاشاه پهلوی</ref> | ||
===ورود به قزاقخانه=== | ===ورود به قزاقخانه=== | ||
رضاشاه در سن ۱۴ سالگی توسط یکی از بستگانش وارد فوج سواد کوه شد، بعد از مرگ ناصرالدینشاه فوج سوادکوه برای مراقبت از سفارتخانهها و مراکز دولتی به تهران فراخوانده شد، رضاشاه در لباس قزاق، کار نگهبانی از سفارت آلمان و هلند در تهران را انجام میداد، سپس به سرگروهبانی محافظین بانک استقراضی روسیه در مشهد منصوب شد. پس از چندی به وکیلباشی (گروهبان تا استوار) گروهان شصت تیر منصوب شد. در این دوره رضاشاه به دلیل استفاده از یکی از معدود مسلسلهای ماکسیم آن زمان، به «رضا ماکسیم» معروف شد. | رضاشاه در سن ۱۴ سالگی توسط یکی از بستگانش وارد فوج سواد کوه شد، بعد از مرگ ناصرالدینشاه فوج سوادکوه برای مراقبت از سفارتخانهها و مراکز دولتی به تهران فراخوانده شد، رضاشاه در لباس قزاق، کار نگهبانی از سفارت آلمان و هلند در تهران را انجام میداد، سپس به سرگروهبانی محافظین بانک استقراضی روسیه در مشهد منصوب شد. پس از چندی به وکیلباشی (گروهبان تا استوار) گروهان شصت تیر منصوب شد. در این دوره رضاشاه به دلیل استفاده از یکی از معدود مسلسلهای ماکسیم آن زمان، به «رضا ماکسیم» معروف شد. |
ویرایش