کاربر:M.reza/صفحه تمرین: تفاوت میان نسخه‌ها

پرش به ناوبری پرش به جستجو
بدون خلاصۀ ویرایش
(←‏پانویس: ابرابزار)
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱: خط ۱:
ثریا ابوالفتحی
ثریا ابوالفتحی


ثریا ابوالفتحی ۱۳۴۰–۱۳۶۰ تبریز. ثریا ابوالفتحی در خانواده یی مرفه در شهر تبریز به دنیا آمد. پدر او از طرفداران دکتر محمد مصدق بود و به همین دلیل زندانی شد. ثریا در دو سالگی پدرش را از دست داد و مادرش به تنهایی او را بزرگ کرد. ثریا ابوالفتحی ثریا در سنین رشد، گام به گام با فقر و بدبختی مردم پیرامونش آشنا می‌شد، و همواره بدنبال راه برون رفت جامعه از این شرائط بود. ثریا ابوالفتحی در این باره گفته‌است: '''"از سال‌های دبیرستان بود که بین خودم و سایر افرادی که راحت به زندگی ادامه می‌دادند تفاوت احساس می‌کردم و می‌دیدم که روحم تحمل چنان فضایی را ندارد و چیز دیگری می‌خواهد ."'''
ثریا ابوالفتحی ۱۳۴۰–۱۳۶۰ تبریز. ثریا ابوالفتحی در خانواده یی مرفه در شهر تبریز به دنیا آمد. پدر او از طرفداران دکتر محمد مصدق بود و به همین دلیل زندانی شد. ثریا در دو سالگی پدرش را از دست داد و مادرش به تنهایی او را بزرگ کرد. ثریا ابوالفتحی ثریا در سنین رشد، گام به گام با فقر و بدبختی مردم پیرامونش آشنا می‌شد، و همواره بدنبال راه برون رفت جامعه از این شرائط بود. ثریا ابوالفتحی در این باره گفته‌است: "از سال‌های دبیرستان بود که بین خودم و سایر افرادی که راحت به زندگی ادامه می‌دادند تفاوت احساس می‌کردم و می‌دیدم که روحم تحمل چنان فضایی را ندارد و چیز دیگری می‌خواهد ."


'''با شروع انقلاب ضد سلطنتی''' فعالانه وارد تظاهرات مردمی شد و همزمان با مجاهدین خلق آشنا گردید و با ورود به دانشگاه تبریز در سال ۵۸، به عضویت انجمن دانشجویان هوادار مجاهدین درآمد.
با شروع انقلاب ضد سلطنتی ایران ثریا ابولفتحی فعالانه وارد تظاهرات‌ها شد و همزمان با سازمان مجاهدین خلق ایران آشنا گردید و با ورود به دانشگاه تبریز در سال ۱۳۵۸، به عضویت انجمن دانشجویان هوادار مجاهدین خلق درآمد. او در رابطه با انگیزه‌اش در مبارزه گفته بود: «تنها آرزوی من این است که تا آخرین قطره خون در این میدان بجنگم»


در سال ۱۳۵۸ وارد دانشگاه تبریز شد. در سال ۵۸ در رشتة زیستشناسی به دانشگاه تبریز راه یافت و به سرعت جذب انجمن دانشجویان مسلمان تبریز شد. در فروش نشریه، برپایی دکههای کتابفروشی، کار در قسمت خبری انجمن و یا مسئولیت انتظامات در مراسم مختلف
== تحصیلات: ==
ثریا ابوالفتحی در سال ۱۳۵۸ به دانشگاه تبریز راه یافت و در رشته در رشته زیستشناسی مشغول به تحصیل شد.  


بعد از تعطیل شدن مراکز علنی مجاهدین در تیرماه ۵۹، ثریا به بخش محلات تبریز منتقل شد. او به علت صلاحیتهایی که از خود نشان داده بود مسئولیت امنیتی شاخة محلات را به عهده گرفت. در بهمن ۵۹ به قسمت انتشارات سازمان در تبریز منتقل شد. او خانة اجارهای محل سکونت خودش را با قبول تمامی مسئولیتهای صنفی، تدارکاتی و امنیتی، به یک کارگاه انتشاراتی سازمان تبدیل کرد.
=== فعالیت‌های سیاسی: ===
ثریا ابوالفتحی که قبل از ورود به دانشگاه در تظاهرات‌های ۱۳۵۷ با سازمان مجاهدین خلق آشنا شده بود پس از ورود به دانشگاه به عضویت انجمن دانشجویان هوادار مجاهدین خلق درآمد. و در فروش نشریه، برپایی دکه‌های کتاب‌فروشی، کار در قسمت خبری انجمن و یا مسئولیت انتظامات در مراسم‌های مختلف شرکت داشت.


'''سرانجام مخفیگاه ثریا در ۲۸ مرداد سال ۱۳۶۰ مورد حمله پاسداران قرارگرفت، ثریاکمک کرد همسرش از محاصره خارج شود، ولی خودش دستگیر و به زندان تبریز منتقل شد.'''
بعد از تعطیل شدن مراکز علنی مجاهدین در تیرماه ۱۳۵۹، ثریا به بخش محلات تبریز منتقل شد. او به علت صلاحیت‌هایی که از خود نشان داده بود مسئولیت امنیتی شاخه محلات را به عهده گرفت. در بهمن‌ماه ۱۳۵۹ به قسمت انتشارات سازمان مجاهدین خلق در تبریز منتقل شد. او خانه اجاره‌ای محل سکونت خودش را با قبول تمامی مسئولیت‌های صنفی، تدارکاتی و امنیتی، به یک کارگاه انتشاراتی سازمان مجاهدین خلق تبدیل کرد.


'''ثریا بلافاصله تحت وحشیانه‌ترین شکنجه‌ها قرار گرفت'''
=== دستگیری: ===
در نیمه شب چهارشنبه ۲۸ مرداد سال ۱۳۶۰ مخفیگاه ثریا ابوالفتحی مورد حمله مسلحانه سپاه پاسداران قرار گرفت؛ ثریا کمک کرد همسرش از محاصره خارج شود، ولی خودش دستگیر و به زندان تبریز منتقل شد. به گفته شاهدین ثریا بلافاصله پس از دستگیری تحت وحشیانه‌ترین شکنجه‌ها قرار گرفت.<blockquote>یکی از هم‌بندی‌های ثریا ابوالفتحی در این خصوص می‌گوید:</blockquote><blockquote>موقع دستگیری، ثریا خودش رو یه زن خونه‌دار معرفی کرده بود، به همین خاطر او را به بند زنان عادی آورده بودند. بعد از مدتی کوتاه اطلاعاتش لو رفت. محبت ثریا در بند همه را تحت تأثیر قرار داده بود. در سلول ما یک زن آلمانی بود که به ثریا دلبستگی زیادی پیدا کرده بود. یکبار به ثریا گفت: «من وقتی آزاد شدم راجع به تو با تلویزیون‌ها و مجلات مصاحبه و افشاگری خواهم کرد» که البته همین کار را هم کرد. این زن آلمانی موقع آزاد شدن از زندان هزار تومان به سازمان کمک مالی کرد و گفت: افسوس که بیشتر از این پول ندارم که به شما تقدیم کنم ولی قول میدم در بیرون کمک مالی به سازمان مجاهدین را ادامه بدهم.»</blockquote>'''ابلاغ حکم اعدام:'''


در نیمه شب چهارشنبه ۲۸ مرداد سال ۶۰ خانة ثریا ابوالفتحی مورد حمله پاسداران تا دندان مسلح قرار گرفت و او دستگیر و راهی زندان شد
نقل قول شاهد:


نقل قول: موقع دستگیری، ثریا خودش رو یه زن خونهدار معرفی کرده بود، به همین خاطر او رو به بند زنان عادی آورده بودند. هرچند بعد از مدتی کوتاه اطلاعاتش لو رفت. محبت ثریا در بند همه رو تحت تأثیر قرار داده بود. در سلول ما یک زن آلمانی بود که به ثریا دلبستگی زیادی پیدا کرده بود. یکبار به ثریا گفت: «من وقتی آزاد شدم راجع به تو با تلویزیونها و مجلات مصاحبه و افشاگری خواهم کرد» که البته همین کار رو هم کرد. این زن آلمانی موقع آزاد شدن از زندان هزار تومان به سازمان کمک مالی کرد و گفت: «با این پول یک گلوله بخرید و بزنید به مغز کثیف موسوی تبریزی. افسوس که بیشتر از این پول ندارم که به شما تقدیم کنم ولی قول میدم در بیرون کمک مالی به سازمان مجاهدین رو ادامه بدم.»
ساعت ده صبح روز پنجشنبه، ۲ مهر ۱۳۶۰ در زندان تبریز، ثریا ابوالفتحی رو به دادگاه احضار کردند. ساعت ۶ عصر بود که از دادگاه برگشت و با عجله وارد سلول شد و در حالیکه می‌خندید رو به من کرد و گفت: من نماز نخوانده‌ام. پرسیدم چی شد؟ یک کلام گفت: اعدام! و با عجله برای خواندن نماز ایستاد. سکوت مطلق بر بند حاکم شد. نماز ظهر را که تمام کرد از او پرسیدم چه کس تو را خواسته بود؟


'''تنها آرزوی من این است که تا آخرین قطره خون در این میدان بجنگم'''
ثریا جواب داد: شجاعی معاون موسوی. من خیلی منتظر شدم تا به من نوبت برسد. چون امشب خیلی اعدامی داریم. همه آنجا بودند. شجاعی گفت: تو اعدامی! من هم گفتم این را از اول می‌دانستم. شهادت در راه خدا و خلق افتخار است. بعد از اتاقش (موسوی) بیرون آمدم. دوباره مهدیزاده‌ی بازجو من را خواست. چندین ساعت با من بحث کرد و گفت بیا توبه کن. من هم حرف‌های همیشگیم را زدم و طبق معمول او را شکست دادم.


'''روز پنجشنبه، ۲ مهر ۱۳۶۰ - زندان تبریز'''
بچه‌ها از ثریا خواستند که بخاطر طفل شش ماهه‌اش که هنوز به دنیا نیامده بود بخواهد تا فعلاً از اعدامش صرفنظر کنند. اما ثریا با قاطعیت جواب داد: اگر اینها دم از اسلام میزنند و انسان هستند، می‌دانند که نباید زن باردار را اعدام کنند. اما من هرگز منت اینها رو نمی‌کشم. بگذار من را در همین حال بکشند تا چهره پلیدشان بیشتر افشا بشود.»


ثریا رو ساعت ده صبح به بیدادگاه احضار کردند. ساعت ۶ عصر با عجله وارد سلول شد و در حالیکه میخندید رو به من کرد و گفت: من نماز نخوندم. پرسیدم چی شد؟ یک کلام گفت: اعدام! و با عجله برای خوندن نماز ایستاد. سکوت مطلق بر بند حاکم شد. نماز ظهر رو که تموم کرد ازش پرسیدم کی تو رو خواسته بود؟ جواب داد:
یکی از بچه‌ها از ثریا پرسید: ثریا از میدان تیر نمی‌ترسی؟


کلام جایگزین ثریا: «شجاعی معاون موسوی. من خیلی منتظر شدم تا نوبت به من برسه. چون امشب خیلی اعدامی داریم. همه اونجا بودند. شجاعی گفت: تو اعدامی! من هم گفتم این رو از اولش میدونستم. شهادت در راه خدا و خلق افتخاره. بعد از اتاقش بیرون اومدم. دوباره مهدیزاده، بازجو منو خواست. چندین ساعت با من بحث کرد وگفت بیا توبه کن. من هم حرفهای همیشگیمو زدم و طبق معمول او رو شکست دادم.»
ثریا جواب داد: ترس؟! نه! من شهامت را از مکتب مجاهدین و شهادت را از امام حسین آموختم، از حنیف‌نژاد! من امشب با خدا و همه شهدا ملاقات دارم. پس برای چی بترسم؟ و چرا خوشحال نباشم؟!


کلام خواهر۱: بچهها از ثریا خواستند که بخاطر طفل شش ماههاش که هنوز به دنیا نیومده بخواد تا فعلاً از اعدامش صرفنظر کنن. اما ثریا با قاطعیت جواب داد:
بعد هر کس چیزی خواند. یکی از بچه‌ها یک سرود کردی خواند. دیگری آیه‌یی از قرآن و دیگری شعری. ثریا برایمان سرود طلایه‌داران را خواند. بعد یک‌یک زندانیان بند را در آغپش کشید...


کلام جایگزین ثریا: «اگه اینها دم از اسلام میزنن و انسان هستن، میدونن که نباید زن باردار رو اعدام کنند. اما من هرگز منت اینها رو نمیکشم. بذار من رو در همین حال بکشند تا چهرة پلیدشون بیشتر افشا بشه.»
وقتی او را در آغوش گرفتم به من گفت:


کلام خواهر۱: یکی ازش پرسید: ثریا از میدون تیر نمیترسی؟ ثریا در حالیکه چشماش میدرخشید جواب داد:
هر وقت خواستی به یاد من باشی به ستاره پرنوری که در آسمون نشونت دادم نگاه کن و بگو این ستاره، ثریاس. ازت میخوام وقتی آزاد شدی به بچه‌ها بگی که سلاح من را زمین نگذارند و راهم رو ادامه بدهند. با ایمانی راسختر از همیشه. چرا که پیروزی از آن ماست. به مادرم هم سر بزنید و او را تنها نگذارید.


کلام جایگزین ثریا: «ترس؟! نه! من شهامت رو از مکتب مجاهدین و شهادت رو از امام حسین آموختم، از حنیفنژاد! من امشب با خدا و همة شهدا ملاقات دارم. پس برای چی بترسم؟ و چرا خوشحال نباشم؟ !»
نقل قول شاهد:


بعد هر کس چیزی خوند. یکی از بچهها یه سرود کردی خوند. دیگری آیهیی از قرآن و یکی یه شعر. ثریا برامون سرود طلایهداران رو خوند. بعد یک یک زندانیان بند رو بغل کرد. وقتی ثریا رو در آغوش گرفتم بهم گفت:
ساعت ۹ شب بود که ثریا رو از سلول بردند. برای نوشتن وصیتنامه و بعد هم اعدام. بند زنان کنار بند بهداری بود. کنار بهداری نیز میدان تیر بود. وقتی بچه‌ها رو برای اعدام می‌بردند از جلوی بند ما رد می‌شدند و می‌توانستیم چهره آنها را از پنجره ببینیم. اون شب من پشت پنجره نشسته بودم. صف برادران اعدامی دستهدسته عبور میکردند و با صدای بلند شعار میدادند و یا با هم شوخی میکردند. حداقل چهل برادر مجاهد رو اون شب تیربارون کردند. ساعت ۱۱ شب، نوبت آخرین نفر بود. ثریا! وقتی به جلوی بند ما رسید با صدای بلند فریادزد: «بچهها من رفتم، خداحافظ.» در همون موقع پروژکتور روی صورتش افتاده بود. من چهرة استوار و پر صلابتش رو برای آخرین بار دیدم. بعد شروع به دادن شعار کرد: «مرگ بر خمینی، درود بر رجوی، درود بر سازمان پرافتخار مجاهدین خلق ایران - انا لله و انا الیه راجعون»
 
کلام جایگزین ثریا: «هر موقع خواستی به یاد من باشی به ستارة پرنوری که در آسمون نشونت دادم نگاه کن و بگو این ستاره، ثریاس. ازت میخوام وقتی آزاد شدی به بچهها بگی که سلاح من رو زمین نذارن و راهم رو ادامه بدن. با ایمانی راسختر از همیشه. چرا که پیروزی از آن ماست. به مادرم هم سر بزنید و او رو تنها نگذارید.»
 
کلام خواهر۱: ساعت ۹ شب بود که ثریا رو از سلول بردند. برای نوشتن وصیتنامه و بعد هم اعدام.
 
کلام خواهر: بند زنان پهلوی بند بهداری بود. کنار بهداری میدان تیر بود. وقتی بچهها رو برای اعدام میبردند از جلوی بند ما رد میشدند و ما چهرة اونها رو از پنجره میتونستیم ببینیم. اون شب من پشت پنجره نشسته بودم. صف برادران اعدامی دستهدسته عبور میکردند و با صدای بلند شعار میدادند و یا با هم شوخی میکردند. حداقل چهل برادر مجاهد رو اون شب تیربارون کردند. ساعت ۱۱ شب، نوبت آخرین نفر بود. ثریا! وقتی به جلوی بند ما رسید با صدای بلند فریادزد: «بچهها من رفتم، خداحافظ.» در همون موقع پروژکتور روی صورتش افتاده بود. من چهرة استوار و پر صلابتش رو برای آخرین بار دیدم. بعد شروع به دادن شعار کرد: «مرگ بر خمینی، درود بر رجوی، درود بر سازمان پرافتخار مجاهدین خلق ایران - انا لله و انا الیه راجعون»


وقتی به میدون تیر رسید دوباره شعارها رو تکرار کرد اما اینبار فریاد انا لله او با صدای گلولههای شقاوت درهمآمیخت؛ و کمی بعد با صدای ضعیفی ادامه داد: و انا الیه راجعون…
وقتی به میدون تیر رسید دوباره شعارها رو تکرار کرد اما اینبار فریاد انا لله او با صدای گلولههای شقاوت درهمآمیخت؛ و کمی بعد با صدای ضعیفی ادامه داد: و انا الیه راجعون…
۲۰۸

ویرایش

منوی ناوبری