مسلم اسکندر فیلابی: تفاوت میان نسخه‌ها

پرش به ناوبری پرش به جستجو
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۷۹: خط ۷۹:
'''2خاطره پهلوان مسلم اسکندر فیلابی در مورد تختی :'''[[پرونده:عکس جمعی تختی و فیلابی.jpg|جایگزین=عکس یادگاری فیلابی با تختی|بندانگشتی|285x285پیکسل|عکس جمعی کشتی گیران قوچان با تختی]]در هنگام جمع‌آوری کمک برای زلزله‌زدگان بویین‌زهرا، مردم از پیر و جوان با دیدن تختی هجوم می‌آوردند و هرچه که داشتند به تختی می‌دادند. هر چقدر مردم نسبت به دستگاه «شیر و خورشید» شاه بی‌اعتنا بودند، در عوض با شور و شوق زیادی از تختی استقبال می‌کردند. مادری متوجه می‌شود که تختی به محله آنها آمده و با کامیون برای مردم مصیبت‌زدهٌ بویین‌زهرا کمک جمع‌آوری می‌کند. مادر پیش تختی آمده، او را بغل کرده و می‌بوسد. بعد هرچه می‌گردد تا چیزی پیدا کند و به جهان پهلوان بدهد، پیدا نمی‌کند.‌چادرش را برداشته و پس از تاکردن به تختی می‌دهد و می‌گوید‌«مادر نمی‌دانستم تو برای جمع‌آوری کمک می‌آیی. من چیزی ندارم. تنها همین را می‌توانم کمک کنم». جهان پهلوان می‌گفت در بین میلیونها تومان جنس و پولی که مردم برای زلزله‌زدگان کمک کردند، کمک این مادر از همه ارزشمندتر بود و من هیچ‌گاه از یادم نمی‌رود. چون او هرچه را داشت، هدیه کرد.  
'''2خاطره پهلوان مسلم اسکندر فیلابی در مورد تختی :'''[[پرونده:عکس جمعی تختی و فیلابی.jpg|جایگزین=عکس یادگاری فیلابی با تختی|بندانگشتی|285x285پیکسل|عکس جمعی کشتی گیران قوچان با تختی]]در هنگام جمع‌آوری کمک برای زلزله‌زدگان بویین‌زهرا، مردم از پیر و جوان با دیدن تختی هجوم می‌آوردند و هرچه که داشتند به تختی می‌دادند. هر چقدر مردم نسبت به دستگاه «شیر و خورشید» شاه بی‌اعتنا بودند، در عوض با شور و شوق زیادی از تختی استقبال می‌کردند. مادری متوجه می‌شود که تختی به محله آنها آمده و با کامیون برای مردم مصیبت‌زدهٌ بویین‌زهرا کمک جمع‌آوری می‌کند. مادر پیش تختی آمده، او را بغل کرده و می‌بوسد. بعد هرچه می‌گردد تا چیزی پیدا کند و به جهان پهلوان بدهد، پیدا نمی‌کند.‌چادرش را برداشته و پس از تاکردن به تختی می‌دهد و می‌گوید‌«مادر نمی‌دانستم تو برای جمع‌آوری کمک می‌آیی. من چیزی ندارم. تنها همین را می‌توانم کمک کنم». جهان پهلوان می‌گفت در بین میلیونها تومان جنس و پولی که مردم برای زلزله‌زدگان کمک کردند، کمک این مادر از همه ارزشمندتر بود و من هیچ‌گاه از یادم نمی‌رود. چون او هرچه را داشت، هدیه کرد.  


اولین باری که به تهران آمدم، از ایستگاه راه‌آهن تهران به جهان پهلوان زنگ زدم.‌گفت همان‌جا بایست می‌آیم. بقیهٌٌ بچه‌ها به هتل رفتند.‌من گفتم «می‌مانم تا جهان‌پهلوان بیاید». بچه‌ها گفتند نمی‌آید. من گفتم «می‌آید، من منتظر می‌شوم».‌من که تازه از خراسان آمده بودم و فکر می‌کردم که تهران هم مانند قوچان است، پس از گذشت یک ربع فکر کردم که ممکن است تختی نیاید. اما پس از نیم‌ساعت آمد. مردم به محض دیدن وی فریاد زدند «تختی، تختی، تختی آمد» و او را در آغوش گرفتند. تختی مرا با خود برد و پس از این‌که به چند جا سر زد، مرا به چلوکبابی فیروز مروارید در خیابان منوچهری برد.‌اولین توصیه‌یی را که جهان پهلوان به من کرد، هیچ‌گاه فراموش نمی‌کنم «تو چه بخواهی و چه نخواهی ورزشکاری خواهی شد که عده‌یی از جوانهای این مملکت تو را نگاه خواهند کرد و الگوی خود قرار می‌دهند. طوری رفتار کن که اگر کسانی ادای تو را درآوردند (ترا الگوی خود کردند) خجالت نکشی. این صحبت جهان پهلوان هیچ‌وقت از گوشم بیرون نمی‌رود.
اولین باری که به تهران آمدم، از ایستگاه راه‌آهن تهران به جهان پهلوان زنگ زدم.‌گفت همان‌جا بایست می‌آیم. بقیه بچه‌ها به هتل رفتند.‌من گفتم «می‌مانم تا جهان‌پهلوان بیاید». بچه‌ها گفتند نمی‌آید. من گفتم «می‌آید، من منتظر می‌شوم».‌من که تازه از خراسان آمده بودم و فکر می‌کردم که تهران هم مانند قوچان است، پس از گذشت یک ربع فکر کردم که ممکن است تختی نیاید. اما پس از نیم‌ساعت آمد. مردم به محض دیدن وی فریاد زدند «تختی، تختی، تختی آمد» و او را در آغوش گرفتند. تختی مرا با خود برد و پس از این‌که به چند جا سر زد، مرا به چلوکبابی فیروز مروارید در خیابان منوچهری برد.‌ اولین توصیه‌یی را که جهان پهلوان به من کرد، هیچ‌گاه فراموش نمی‌کنم «تو چه بخواهی و چه نخواهی ورزشکاری خواهی شد که عده‌یی از جوانهای این مملکت تو را نگاه خواهند کرد و الگوی خود قرار می‌دهند. طوری رفتار کن که اگر کسانی ادای تو را درآوردند (ترا الگوی خود کردند) خجالت نکشی. این صحبت جهان پهلوان هیچ‌وقت از گوشم بیرون نمی‌رود.


ایران‌زمین|33|73/10/15|95/01/05|اسکندر فیلابی|دو خاطره
ایران‌زمین|33|73/10/15|95/01/05|اسکندر فیلابی|دو خاطره
۱٬۶۶۴

ویرایش

منوی ناوبری