مسلم اسکندر فیلابی: تفاوت میان نسخه‌ها

پرش به ناوبری پرش به جستجو
بدون خلاصۀ ویرایش
(اصلاح ارقام، اصلاح فاصلهٔ مجازی، اصلاح نویسه‌های عربی، اصلاح سجاوندی، اصلاح املا، ابرابزار)
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۳۸: خط ۳۸:
۹۷کیلوگرم: مسلم اسکندر فیلابی
۹۷کیلوگرم: مسلم اسکندر فیلابی


در وزن نیم‌سنگین مسلم اسکندرفیلابی، قهرمان خطهٌ خراسان، در بازیها شرکت داشت. او در کشتی اول خود با قهرمان آرژانتینی روبه‌رو شد و با پیروزی بر او، به دیدار حریف سوییسی رفت. فیلابی این کشتی و مسابقه بعد خود با حریف روسی را باخت و از دور بازیها حذف شد. بعد از این دوره بود که فیلابی به یک وزن بالاتر رفت و ابوالفضل انوری به وزن پایین‌تر آمد.<ref>ایران در بازی‌های المپیک-سایت ایران زمین</ref>
در وزن نیم‌سنگین مسلم اسکندرفیلابی، قهرمان خطهٌ خراسان، در بازیها شرکت داشت. او در کشتی اول خود با قهرمان آرژانتینی روبه‌رو شد و با پیروزی بر او، به دیدار حریف سوییسی رفت. فیلابی این کشتی و مسابقه بعد خود با حریف روسی را باخت و از دور بازیها حذف شد. بعد از این دوره بود که فیلابی به یک وزن بالاتر رفت و ابوالفضل انوری به وزن پایین‌تر آمد.<ref>ایران در بازی‌های المپیک-سایت ایران زمین</ref>


۱۹۶۶ (بانکوک)
۱۹۶۶ (بانکوک)
خط ۵۰: خط ۵۰:
۱۹۷۴(تهران)
۱۹۷۴(تهران)


اسکندر فیلابی (ایران) ۲- یوری هیده ایسوگای (ژاپن) ۳- م. خان (پاکستان)
اسکندر فیلابی (ایران) ۲- یوری هیده ایسوگای (ژاپن) ۳- م. خان (پاکستان)


مسابقات بازیهای آسیایی تابستان: موحد (طلا) منصور مهدی‌زاده (طلا) اسکندر فیلابی (طلا) علی اکبر حیدری (نقره) محمدعلی … موحد (طلا) داریوش ذاکری (طلا) محمد فرهنگ دوست (نقره) علی حاجیلو
مسابقات بازیهای آسیایی تابستان: موحد (طلا) منصور مهدی‌زاده (طلا) اسکندر فیلابی (طلا) علی اکبر حیدری (نقره) محمدعلی … موحد (طلا) داریوش ذاکری (طلا) محمد فرهنگ دوست (نقره) علی حاجیلو
خط ۷۱: خط ۷۱:
اشک شوق در چشمانم حلقه زد، بغض گلویم را می‌فشرد. آخر سالها از دورانی که قهرمانان ایرانی در صحنه ظاهر می‌شدند و برای ایران افتخار می‌آفریدند، می‌گذشت. من هم که، مانند سایر ایرانیان، به این ورزش سنتی بسیار علاقه داشتم، مدتها بود که چنین صحنه‌هایی ندیده بودم. گزارشگر تلویزیون آرته افتخار می‌کرد که در آرشیو خود چنین فیلمهایی دارد. دلم می‌خواست از تهیه‌کنندهٌ فرانسوی برنامه و از آلکساندر مدوید تشکر و قدردانی کنم
اشک شوق در چشمانم حلقه زد، بغض گلویم را می‌فشرد. آخر سالها از دورانی که قهرمانان ایرانی در صحنه ظاهر می‌شدند و برای ایران افتخار می‌آفریدند، می‌گذشت. من هم که، مانند سایر ایرانیان، به این ورزش سنتی بسیار علاقه داشتم، مدتها بود که چنین صحنه‌هایی ندیده بودم. گزارشگر تلویزیون آرته افتخار می‌کرد که در آرشیو خود چنین فیلمهایی دارد. دلم می‌خواست از تهیه‌کنندهٌ فرانسوی برنامه و از آلکساندر مدوید تشکر و قدردانی کنم


اما غم مدارید که هزاران پهلوان و قهرمان وطنپرست و آزادیخواه هم‌چنان در می‌دانند و دور نیست که، در ایران آزاد به همت پیشکسوتان و ورزشکاران وطنپرست، به یک محموعهٌ عظیم ورزشی تبدیل گردد.
اما غم مدارید که هزاران پهلوان و قهرمان وطنپرست و آزادیخواه هم‌چنان در می‌دانند و دور نیست که، در ایران آزاد به همت پیشکسوتان و ورزشکاران وطنپرست، به یک محموعهٌ عظیم ورزشی تبدیل گردد<ref>نشریه ایران زمین ۱۳۷۵/۲/۷</ref>.
 
<nowiki>*</nowiki>ایران‌زمین|۱۱۰|۷۵/۰۷/۰۲|۹۶/۰۹/۲۳|خبر|نامهٌ وارده


'''۲خاطره پهلوان مسلم اسکندر فیلابی در مورد تختی :'''[[پرونده:عکس جمعی تختی و فیلابی.jpg|جایگزین=عکس یادگاری فیلابی با تختی|بندانگشتی|285x285پیکسل|عکس جمعی کشتی گیران قوچان با تختی]]در هنگام جمع‌آوری کمک برای زلزله‌زدگان بویین‌زهرا، مردم از پیر و جوان با دیدن تختی هجوم می‌آوردند و هرچه که داشتند به تختی می‌دادند. هر چقدر مردم نسبت به دستگاه «شیر و خورشید» شاه بی‌اعتنا بودند، در عوض با شور و شوق زیادی از تختی استقبال می‌کردند. مادری متوجه می‌شود که تختی به محله آنها آمده و با کامیون برای مردم مصیبت‌زدهٌ بویین‌زهرا کمک جمع‌آوری می‌کند. مادر پیش تختی آمده، او را بغل کرده و می‌بوسد. بعد هرچه می‌گردد تا چیزی پیدا کند و به جهان پهلوان بدهد، پیدا نمی‌کند. چادرش را برداشته و پس از تاکردن به تختی می‌دهد و می‌گوید «مادر نمی‌دانستم تو برای جمع‌آوری کمک می‌آیی. من چیزی ندارم. تنها همین را می‌توانم کمک کنم». جهان پهلوان می‌گفت در بین میلیونها تومان جنس و پولی که مردم برای زلزله‌زدگان کمک کردند، کمک این مادر از همه ارزشمندتر بود و من هیچ‌گاه از یادم نمی‌رود. چون او هرچه را داشت، هدیه کرد.
'''۲خاطره پهلوان مسلم اسکندر فیلابی در مورد تختی :'''[[پرونده:عکس جمعی تختی و فیلابی.jpg|جایگزین=عکس یادگاری فیلابی با تختی|بندانگشتی|285x285پیکسل|عکس جمعی کشتی گیران قوچان با تختی]]در هنگام جمع‌آوری کمک برای زلزله‌زدگان بویین‌زهرا، مردم از پیر و جوان با دیدن تختی هجوم می‌آوردند و هرچه که داشتند به تختی می‌دادند. هر چقدر مردم نسبت به دستگاه «شیر و خورشید» شاه بی‌اعتنا بودند، در عوض با شور و شوق زیادی از تختی استقبال می‌کردند. مادری متوجه می‌شود که تختی به محله آنها آمده و با کامیون برای مردم مصیبت‌زدهٌ بویین‌زهرا کمک جمع‌آوری می‌کند. مادر پیش تختی آمده، او را بغل کرده و می‌بوسد. بعد هرچه می‌گردد تا چیزی پیدا کند و به جهان پهلوان بدهد، پیدا نمی‌کند. چادرش را برداشته و پس از تاکردن به تختی می‌دهد و می‌گوید «مادر نمی‌دانستم تو برای جمع‌آوری کمک می‌آیی. من چیزی ندارم. تنها همین را می‌توانم کمک کنم». جهان پهلوان می‌گفت در بین میلیونها تومان جنس و پولی که مردم برای زلزله‌زدگان کمک کردند، کمک این مادر از همه ارزشمندتر بود و من هیچ‌گاه از یادم نمی‌رود. چون او هرچه را داشت، هدیه کرد.


اولین باری که به تهران آمدم، از ایستگاه راه‌آهن تهران به جهان پهلوان زنگ زدم. گفت همان‌جا بایست می‌آیم. بقیه بچه‌ها به هتل رفتند. من گفتم «می‌مانم تا جهان‌پهلوان بیاید». بچه‌ها گفتند نمی‌آید. من گفتم «می‌آید، من منتظر می‌شوم». من که تازه از خراسان آمده بودم و فکر می‌کردم که تهران هم مانند قوچان است، پس از گذشت یک ربع فکر کردم که ممکن است تختی نیاید. اما پس از نیم‌ساعت آمد. مردم به محض دیدن وی فریاد زدند «تختی، تختی، تختی آمد» و او را در آغوش گرفتند. تختی مرا با خود برد و پس از این‌که به چند جا سر زد، مرا به چلوکبابی فیروز مروارید در خیابان منوچهری برد. اولین توصیه‌ای را که جهان پهلوان به من کرد، هیچ‌گاه فراموش نمی‌کنم «تو چه بخواهی و چه نخواهی ورزشکاری خواهی شد که عده‌ای از جوانهای این مملکت تو را نگاه خواهند کرد و الگوی خود قرار می‌دهند. طوری رفتار کن که اگر کسانی ادای تو را درآوردند (ترا الگوی خود کردند) خجالت نکشی. این صحبت جهان پهلوان هیچ‌وقت از گوشم بیرون نمی‌رود.
اولین باری که به تهران آمدم، از ایستگاه راه‌آهن تهران به جهان پهلوان زنگ زدم. گفت همان‌جا بایست می‌آیم. بقیه بچه‌ها به هتل رفتند. من گفتم «می‌مانم تا جهان‌پهلوان بیاید». بچه‌ها گفتند نمی‌آید. من گفتم «می‌آید، من منتظر می‌شوم». من که تازه از خراسان آمده بودم و فکر می‌کردم که تهران هم مانند قوچان است، پس از گذشت یک ربع فکر کردم که ممکن است تختی نیاید. اما پس از نیم‌ساعت آمد. مردم به محض دیدن وی فریاد زدند «تختی، تختی، تختی آمد» و او را در آغوش گرفتند. تختی مرا با خود برد و پس از این‌که به چند جا سر زد، مرا به چلوکبابی فیروز مروارید در خیابان منوچهری برد. اولین توصیه‌ای را که جهان پهلوان به من کرد، هیچ‌گاه فراموش نمی‌کنم «تو چه بخواهی و چه نخواهی ورزشکاری خواهی شد که عده‌ای از جوانهای این مملکت تو را نگاه خواهند کرد و الگوی خود قرار می‌دهند. طوری رفتار کن که اگر کسانی ادای تو را درآوردند (ترا الگوی خود کردند) خجالت نکشی. این صحبت جهان پهلوان هیچ‌وقت از گوشم بیرون نمی‌رود<ref>دو خاطره اسکندر فیلابی- نشریه ایران‌زمین ۷۳/۱۰/۱۵ </ref>.
 
ایران‌زمین|۳۳|۷۳/۱۰/۱۵|۹۵/۰۱/۰۵|اسکندر فیلابی|دو خاطره


== منابع ==
== منابع ==
{{پانویس}}
{{پانویس}}
۱٬۶۶۴

ویرایش

منوی ناوبری