۸٬۸۴۴
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱۳۶: | خط ۱۳۶: | ||
==== گزیدهای از کتاب تذکرةالاولیا ==== | ==== گزیدهای از کتاب تذکرةالاولیا ==== | ||
عطار نیشابوری در | عطار نیشابوری در تذکرةالاولیاء ضمن شرح احوال حلاج، آخرین روزها و ساعات پیش از بهدار آویخته شدن منصور حلاج را شرح داده است: | ||
نقل است که درزندان، حلاج را سیصد چوب بزدند. هرچند میزدند آوازی فصیح میآمد که، مترس ای ابن منصور!. پس دیگر بار حلاج را بردند تا بکشند. درویشی درآن میان | نقل است که درزندان، حلاج را سیصد چوب بزدند. هرچند میزدند آوازی فصیح میآمد که، مترس ای ابن منصور!. پس دیگر بار حلاج را بردند تا بکشند. درویشی درآن میان از او پرسید که عشق چیست؟ گفت: امروز بینی و فردا بینی و پس فردا. آنروزش بکشتند، دیگرروز سوختند و سوم روزش به باد دادند. یعنی عشق این است. پس در راه که میرفت میخرامید. دستاندازان و عیاروار میرفت با ۱۳ بندِ گران. گفتند این خرامیدن از چیست؟ گفت زیرا که به کشتنگاه میروم و نعره میزد و میگفت که چنین باشد سزای کسی که با اژدها در تموز خَمر کهن خورد. چون به زیر طاقش بردند پای به نردبان نهاد. گفتند، حال چیست؟ گفت معراج مردان، سرِ دار است. پس دستش جدا کردند، خندهای بزد. گفتند خنده چیست؟ گفت دست از آدمی رسته، جدا کردن آسان است… پس پاهایش ببریدند. تبسمی کرد و گفت، بدین پای سفرِ خاک میکردم. قدمی دیگر دارم که هم اکنون سفر هر دو عالم کنم. اگر توانید آن قدم ببُرید. پس دو دست بریده خونآلود برروی درمالید و روی و ساعد را خونآلود کرد. گفتند چرا کردی؟ گفت خون بسیار از من رفت. دانم که رویم زرد شدهباشد. شما پندارید که زردی من از ترس است. خون در روی مالیدم تا در چشم شما سرخروی باشم؛ که گلگونهی مردان، خون ایشان است. گفتند اگر روی بهخون سرخ کردی ساعد را باری چرا آلودی؟ گفت وضو میسازم. گفتند چه وضو؟ گفت در عشق دورکعت است که وضو درست نیاید الا بهخون. | ||
ذکر حسن بصری | ذکر حسن بصری ـ گفتند ای شیخ! دلهای ما خفته است! که سخن تو در وی اثر نمیکند. چه کنیم؟ | ||
گفت، کاش خفته بودی، که خفته را بجنبانی بیدار شود. دلهای شما مرده است. | گفت، کاش خفته بودی، که خفته را بجنبانی بیدار شود. دلهای شما مرده است. | ||
ذکر مالک دینار | ذکر مالک دینار ـ گفتند، چهگونهای؟ | ||
گفت، نان خدای میخورم و فرمان شیطان میبرم! | گفت، نان خدای میخورم و فرمان شیطان میبرم! | ||
ذکر حبیب | ذکر حبیب عجمی ـ پس حبیب را دید، گفت، این درجه و مرتبت بهچه یافتی؟ | ||
گفت، بدان که من دل سپید میکنم و تو کاغذ سیاه میکنی! | گفت، بدان که من دل سپید میکنم و تو کاغذ سیاه میکنی! | ||
ذکر فضیل عیاض | ذکر فضیل عیاض ـ وقتی بود که آنچه میکردند، به ریا میکردند! اکنون بدانچه نمیکنند، ریا میکنند. | ||
ذکر ابراهیم ادهم | ذکر ابراهیم ادهم ـ گفت، سنگی دیدم در راهی افکنده و برآن نبشته، برگردان و بخوان! گفت برگردانیدم. نوشته بود، چون تو عمل نمیکنی بدانچه میدانی، چهگونه میطلبی آنچه نمیدانی؟! | ||
ذکر بایزید بسطامی | ذکر بایزید بسطامی ـ گفت، به صحرا شدم، عشق باریده بود و زمین تر شده؛ چنانکه پای به برف فرو شود، به عشق فرو میشد! | ||
گفت، میخواهم که زودتر قیامت برخاستی، تا من خیمهی خود بر طرْف دوزخ زدمی! که چون دوزخ مرا بیند، پست شود، تا من سببِ راحتِ خلق شوم. | گفت، میخواهم که زودتر قیامت برخاستی، تا من خیمهی خود بر طرْف دوزخ زدمی! که چون دوزخ مرا بیند، پست شود، تا من سببِ راحتِ خلق شوم. | ||
بایزید، احمد را گفت: | بایزید، احمد را گفت: تا کی سیاحت و گِرد عالم گشتن؟! احمد گفت: چون آب یکجا ایستد، متغیر شود! شیخ گفت: چرا دریا نباشی تا متغیر نشوی! وآلایش نپذیری؟ | ||
بایزید گفت: علامت آنکه حق را دوست دارد، آن است که سه خصلت بدو دهند. سخاوتی چون سخاوت دریا، شفقتی چون شفقت آفتاب، تواضعی چون تواضع زمین. | بایزید گفت: علامت آنکه حق را دوست دارد، آن است که سه خصلت بدو دهند. سخاوتی چون سخاوت دریا، شفقتی چون شفقت آفتاب، تواضعی چون تواضع زمین. | ||
خط ۱۶۶: | خط ۱۶۶: | ||
عطار نیشابوری حکایتی در ملامت پرداختن به ظاهر و غافل شدن از باطن را در رفتار نصرآبادی چنین نقل میکند: | عطار نیشابوری حکایتی در ملامت پرداختن به ظاهر و غافل شدن از باطن را در رفتار نصرآبادی چنین نقل میکند: | ||
یک روز در طواف کعبه خلقی را دید که به کارهای دنیوی مشغول بودند و | یک روز در طواف کعبه خلقی را دید که به کارهای دنیوی مشغول بودند و بایکدیگر سخن میگفتند. نصرآبادی برفت پارهیی آتش و هیزم بیاورد. از وی سؤال کردند که چه خواهی کردن؟. گفت: میخواهم که کعبه را بسوزم تا خلق از کعبه فارغ آیند و به خدای پردازند.<ref>کتاب تذکرةالاولیاء</ref> | ||
=== دیوان اشعار === | === دیوان اشعار === | ||
خط ۱۷۳: | خط ۱۷۳: | ||
== دیدار عطار با مولوی == | == دیدار عطار با مولوی == | ||
بهاءالدین محمد، پدر مولانا جلاالدین در سفری که به مغرب ایران کرد، فرزند خردسال خود را، جلال الدین محمد، که بعدها به مولوی شهرت یافت، بههمراه خود داشت، آنان از شهرهای نیشابور، بغداد، مکه و شام گذشتند و سرانجام در قونیه که از شهرهای فعلی ترکیه است، ساکن شدند. در طول این سفر و هنگام عبور از نیشابور، به دیدار شیخ عطار نیشابوری رفتند، عطار نسخهای از کتاب | بهاءالدین محمد، پدر مولانا جلاالدین در سفری که به مغرب ایران کرد، فرزند خردسال خود را، جلال الدین محمد، که بعدها به مولوی شهرت یافت، بههمراه خود داشت، آنان از شهرهای نیشابور، بغداد، مکه و شام گذشتند و سرانجام در قونیه که از شهرهای فعلی ترکیه است، ساکن شدند. در طول این سفر و هنگام عبور از نیشابور، به دیدار شیخ عطار نیشابوری رفتند، عطار نسخهای از کتاب اسرارنامه خود را به مولوی که در آن هنگام کودک ۶ سالهای بیشتر نبود، تقدیم کرد و دربارهی او با پدر چنین گفت: این فرزند را گرامی دار، زود باشد که از نفس گرمش، آتش در سوختگان عالم زند. این پیشبینی عطار بعدها به راستی پیوست و آن کودک خردسال عارف و شاعری پر آوازه شد.<ref name=":1" /> | ||
== ویژگی سخن عطار == | == ویژگی سخن عطار == | ||
شیخ فریدالدین عطار نیشابوری، یکی از شاعران بزرگ عرفان و از مردان مشهور تاریخ ادبیات ایران است. سخن او ساده و جذاب است. او برای بیان مقاصد عرفانی خود بهترین راه را که همان آوردن کلام ساده و بی پیرایه و خالی از هرگونه آرایش است، انتخاب کرده است. عطار نیشابوری اگر چه در ظاهر کلام و سخن خود، آن وسعت اطلاع و استحکام سخن استادانی همچون سنایی را ندارد؛ اما آن گفتار ساده از سوختهدلی همچون او، باعث شده که خواننده را مجذوب نماید. همچنین کمک گرفتن او از تمثیلات و بیان داستانها و حکایات مختلف، یکی دیگر از جاذبههای آثار او | شیخ فریدالدین عطار نیشابوری، یکی از شاعران بزرگ عرفان و از مردان مشهور تاریخ ادبیات ایران است. سخن او ساده و جذاب است. او برای بیان مقاصد عرفانی خود بهترین راه را که همان آوردن کلام ساده و بی پیرایه و خالی از هرگونه آرایش است، انتخاب کرده است. عطار نیشابوری اگر چه در ظاهر کلام و سخن خود، آن وسعت اطلاع و استحکام سخن استادانی همچون سنایی را ندارد؛ اما آن گفتار ساده از سوختهدلی همچون او، باعث شده که خواننده را مجذوب نماید. همچنین کمک گرفتن او از تمثیلات و بیان داستانها و حکایات مختلف، یکی دیگر از جاذبههای آثار او است؛ و او سرمشق عرفای نامی پس از خود، همچون مولوی و جامی قرار گرفته و آن دو نیز به مدح و ثنای این عارف بزرگ پرداختهاند.<ref name=":6">[https://seemorgh.com/culture/literature/poetry/228312-%D9%85%D8%A7%D8%AC%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%DA%AF-%D8%BA%D9%85-%D8%A7%D9%86%DA%AF%DB%8C%D8%B2-%D8%B9%D8%B7%D8%A7%D8%B1-%D9%86%DB%8C%D8%B4%D8%A7%D8%A8%D9%88%D8%B1%DB%8C-%D8%A8%DB%8C%D9%88%DA%AF%D8%B1%D8%A7%D9%81%DB%8C/ ماجرای مرگ عمانگیزعطار نیشابوری - سایت سیمرغ]</ref> | ||
یکی از ویژگیهایی که در زبان عارفان و صوفیان دیده میشود استفاده از رمز است. بسیاری از مفاهیم و جهانبینیهای صوفیان با | یکی از ویژگیهایی که در زبان عارفان و صوفیان دیده میشود استفاده از رمز است. بسیاری از مفاهیم و جهانبینیهای صوفیان با آنچه که در باور تودههای مردم عامی و معمولی است، متفاوت است. بنابراین برای آنان روشن شده بود که بیان صریح و بیپردهی این باورها، بیگمان آنان را در گرفتاری و دردسر خواهد انداخت. از این روی سخنان خود را رمزگونه بیان میکردند و در پیچیده کردن آن رمزها تا آنجا که ممکن بود میکوشیدند، تا کسی نتواند به فکر و تصور خود، از آن سخنان چیزها بفهمد. این آثار و نوشتههای مرموز را جز خودشان کس دیگری نمیتوانست درک کند و بفهمد. عارفان و صوفیان باورها و پیامهای خود را در ضمن داستانها و افسانههای منظومی که میساختند، بیان می کردند. بعضی از این داستانها را از زبان حیوانات و پرندگان بیان کرده و برخی را به اشخاص معروف و مورد احترام مردم نسبت دادهاند. اما در واقع منظور آنها داستان سرایی نبوده است؛ بلکه هدف آنها این بود که پیام خود را در خلال آن امثال و داستانها بیان کنند، تا مخالفان مدعی نتوانند منظور آنها را بفهمند. آنها که اهل بودند و از راز و رمزهای صوفیانه باخبر بودند، مطلب را فهمیده و پیام را دریافت میکردند. اما اغیار و مدعیان نااهل، که معمولاً مردم عادی بودند، همچون کودکان، تنها به خواندن داستانها کفایت نموده و میپنداشتند که همهی مطلب همین است. از آنجایی که این داستانها معمولاً بر ساختهی ذهن خود صوفیان بود، احتمال وقوع چنان ماجراها کمتر میرفت، از این روی عامهی مردم گاهی اوقات دچار حیرت شده و به صورت و ظاهر داستان ایراد میگرفتند. داستانهای دیوانگان عطار نیز بدین گونهاند و عطار بیشترین اهداف معنایی خویش را در قالب این داستانها با زبان رمز آورده است.<ref name=":1" /> | ||
== عطار فارغ از مدح شاهان == | == عطار فارغ از مدح شاهان == | ||
عطار نیشابوری از معدود شاعرانی است که در طول زندگی خود هرگز زبان به مدح کسی نگشود و هیچ شعری از او که در آن امیر پادشاهی را ستوده باشد یافت نمیشود.<ref name=":4" /> | عطار نیشابوری از معدود شاعرانی است که در طول زندگی خود هرگز زبان به مدح کسی نگشود و هیچ شعری از او که در آن امیر پادشاهی را ستوده باشد یافت نمیشود.<ref name=":4" /> | ||
عطار نیشابوری به دربار پادشاهان نمیرفت و لب به مدح و ستایش آنان نمیگشود؛ و تا آخر عمر عزت نفس و مناعت طبع و بزرگ همتی او بهجا ماند. عطار در کتاب | عطار نیشابوری به دربار پادشاهان نمیرفت و لب به مدح و ستایش آنان نمیگشود؛ و تا آخر عمر عزت نفس و مناعت طبع و بزرگ همتی او بهجا ماند. عطار در کتاب منطقالطیر در این باره سروده است: | ||
{{شعر}}{{ب|چون زِ نان خشک گیرم سفره پیش|تر کنم از شوربا چشم خویش}} | {{شعر}}{{ب|چون زِ نان خشک گیرم سفره پیش|تر کنم از شوربا چشم خویش}} | ||
خط ۲۹۷: | خط ۲۹۷: | ||
{{ب|وزن عشق تو عقل کی داند|عشق تو عقل مختصر نکشد}}{{پایان شعر}} | {{ب|وزن عشق تو عقل کی داند|عشق تو عقل مختصر نکشد}}{{پایان شعر}} | ||
در آثار عطار نیشابوری، از عقل تا آنجا که بندهی حلقه | در آثار عطار نیشابوری، از عقل تا آنجا که بندهی حلقه بهگوش دین و خادم امر قل باشد، ستایش میشود؛ ولی آنجا که عقل بخواهد به طور مستقل در جستوجوی طرح و پاسخگویی به مسائل برآید، به سختی نکوهش میشود. | ||
عقل اگر جاهل بود جانت برد ور تکبر آرد، ایمانت برد | عقل اگر جاهل بود جانت برد ور تکبر آرد، ایمانت برد | ||
خط ۳۹۶: | خط ۳۹۶: | ||
مولانا جلاالدین بلخی، عطار نیشابوری را قدوهی عشاق دانسته و میگوید: | مولانا جلاالدین بلخی، عطار نیشابوری را قدوهی عشاق دانسته و میگوید: | ||
هفت شهر عشق را عطار گشت ما هنوز اندر خم یک | هفت شهر عشق را عطار گشت ما هنوز اندر خم یک کوچهایم | ||
و در جای دیگر عطار نیشابوری را به روح، و سنایی را به دو چشم تشبیه میکند: | و در جای دیگر عطار نیشابوری را به روح، و سنایی را به دو چشم تشبیه میکند: | ||
خط ۴۱۹: | خط ۴۱۹: | ||
== مذهب عطار نیشابوری == | == مذهب عطار نیشابوری == | ||
عدهای عطار نیشابوری را، سنیمذهب دانسته اند، اما در دوران معاصر، شیعیان با استناد به برخی شعرهای عطار بر این باورند که او پس از چندی به تشیع گرویده و دوستدار اهل بیت بوده است. هر چند که عطار در مقدمهی | عدهای عطار نیشابوری را، سنیمذهب دانسته اند، اما در دوران معاصر، شیعیان با استناد به برخی شعرهای عطار بر این باورند که او پس از چندی به تشیع گرویده و دوستدار اهل بیت بوده است. هر چند که عطار در مقدمهی منطقالطیر به نکوهش متعصبان پرداخته؛ و به این افراد توصیه کردهاست که هم محب اهل بیت باشند و هم دوستدار خلفای راشدین.<ref name=":1" /> | ||
== مرگ عطار نیشابوری == | == مرگ عطار نیشابوری == | ||
[[پرونده:مجسمه عطار ن.JPG|جایگزین=تندیس عطار نیشابوری|بندانگشتی|250x250پیکسل|تندیس عطار نیشابوری]] | [[پرونده:مجسمه عطار ن.JPG|جایگزین=تندیس عطار نیشابوری|بندانگشتی|250x250پیکسل|تندیس عطار نیشابوری]] | ||
ماجرای مرگ شیخ عطار نیشابوری از غمانگیزترین رویدادهای روزگار است که در روان خواننده اثری دردناک دارد. راویان و تذکرهنویسان دربارهی مرگ عطار نیشابور نوشتهاند که پس از تسلط چنگیزخان مغول بر شهرهای خراسان، عطار نیز به دست مغولها اسیر گشت. یک سرباز مغول میخواست عطار نیشابوری را بکشد، شخصی گفت که این پیرمرد را نکُش تا به خونبهای او هزار درهم بدهم. عطار گفت: مفروش که بهتر از این مرا خواهند خرید. پس از ساعتی شخص دیگری گفت: این پیر را نکُش که به خونبهای او یک کیسه کاه | ماجرای مرگ شیخ عطار نیشابوری از غمانگیزترین رویدادهای روزگار است که در روان خواننده اثری دردناک دارد. راویان و تذکرهنویسان دربارهی مرگ عطار نیشابور نوشتهاند که پس از تسلط چنگیزخان مغول بر شهرهای خراسان، عطار نیز به دست مغولها اسیر گشت. یک سرباز مغول میخواست عطار نیشابوری را بکشد، شخصی گفت که این پیرمرد را نکُش تا به خونبهای او هزار درهم بدهم. عطار گفت: مفروش که بهتر از این مرا خواهند خرید. پس از ساعتی شخص دیگری گفت: این پیر را نکُش که به خونبهای او یک کیسه کاه تو را خواهم داد. عطار گفت: بفروش که بیش از این نمیارزم. سرباز مغول از گفتهی عطار خشمگین شد؛ و او را بهقتل رساند.<ref name=":6" /> | ||
شیخ بهایی در کتاب معروف خود کشکول، این واقعه را چنین تعریف میکند که وقتی لشکر تاتار به نیشابور رسید، اهالی نیشابور را قتلعام کردند و ضربت شمشیری توسط یکی از مغولان بر دوش شیخ عطار خورد که شیخ با همان ضربت از دنیا رفت؛ و نقل کردهاند که چون خون از زخمش جاری شد عطار دانست که مرگش نزدیک است. با خون خود بر دیوار این رباعی را نوشت: | شیخ بهایی در کتاب معروف خود کشکول، این واقعه را چنین تعریف میکند که وقتی لشکر تاتار به نیشابور رسید، اهالی نیشابور را قتلعام کردند و ضربت شمشیری توسط یکی از مغولان بر دوش شیخ عطار خورد که شیخ با همان ضربت از دنیا رفت؛ و نقل کردهاند که چون خون از زخمش جاری شد عطار دانست که مرگش نزدیک است. با خون خود بر دیوار این رباعی را نوشت: |
ویرایش