داوود رحمانی: تفاوت میان نسخه‌ها

پرش به ناوبری پرش به جستجو
۱۲۷ بایت حذف‌شده ،  ‏۳۱ اکتبر ۲۰۲۱
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱۸۳: خط ۱۸۳:
این خاطره ”شیرقفس ” كه یادی ا زآن شهیدحماسه سازی كه پوزه دژخیمان را درسیاهچال های رژیم پلید بخاك مالید را تقدیم آنها وخلق قهرمانی كه سازمان ما برایشان شان می باشد می كنم :  
این خاطره ”شیرقفس ” كه یادی ا زآن شهیدحماسه سازی كه پوزه دژخیمان را درسیاهچال های رژیم پلید بخاك مالید را تقدیم آنها وخلق قهرمانی كه سازمان ما برایشان شان می باشد می كنم :  


تابستان سال 61 درزندان قزلحصارواحدیك بند3 بودم كه درب زیرهشت بند بازشدویك زندانی تنومند وقوی هیكل(حسین میرزایی) وارد بند شد درهمان ابتدای ورود پاسداران وسردژخیم جلاد  قزلحصار(حاجی داوودرحمانی  جنایتكار) با ضرب وشتم وفحش وناسزا او را داخل بند آورده ومی خواستند بزعم خودشان رعب ایجاد كنند ، كه حسین بسیارآرام وخونسرد بانگاه تحقیر آمیز  ، آن جست وخیزها ودود دم ها را به پشیزی نگرفت و وسایل اش را برداشت وبا وقار گلادیاتورمانندی ووارد بند شد كه بچه  با اینكه او را نمی شناختند به استقبال اش رفته ودریكی ازسلول ها مستقرشد .  
تابستان سال ۶۱ درزندان قزلحصار واحدیك بند ۳ بودم كه درب زیرهشت بند بازشد و یك زندانی تنومند وقوی هیكل (حسین میرزایی) وارد بند شد درهمان ابتدای ورود پاسداران و سر دژخیم جلاد قزلحصار (حاجی داوود رحمانی جنایتكار) با ضرب و شتم و فحش و ناسزا او را داخل بند آورده و می‌خواستند بزعم خودشان رعب ایجاد كنند، كه حسین بسیار آرام و خونسرد بانگاه تحقیر آمیز، آن جست و خیزها و دود و دم‌ها را به پشیزی نگرفت و وسایل‌اش را برداشت و با وقار گلادیاتور مانندی وارد بند شد كه بچه‌ها با اینكه او را نمی‌شناختند به استقبال‌اش رفته و در یكی از سلول‌ها مستقر شد .  


نمی دانم ا زچه كانال اطلاعات او با ورودش به بچه ها رسید كه او زندانی ویژه ای است وماهها درزیرشكنجه های دژخیم حاجی داوود فقط برای درهم شكستن اش بوده وبه قول  هم سلولی هایم ”خوراك اش” دراین ماهها بودن در”قبر” ویا ”قفس” (كه از طرح های رذیلانه آن جنایتكار بود ) بوده و بالاخره با مقاومت اش حاجی داوود را ا زروبرده وبرخورد وآن   برخورد  اولیه اش در آوردن اش به بند نیز متأثرا زهمان سوزش ها وشكست وكینه حیوانی آن دژخیم بوده ...... من كه منتظرهمین فرصت بودم ، روی  هوا آن را شكار كرده و ورزش را متوقف وبه جواب دادن واحوالپرسی پرداختم ، آن رابطه كه می خواستم برقرار شد وا ز نوع ورزش ام واینكه كجا آموزش دیده ام سئوال كرد كه وقتی متوجه شد بچه اسلامشهر هستم ،انگاركه آشنای قدیمی پیدا كرده باشد درچندجمله  مختصروكوتاه تعریف جامع اجتماعی واقتصادی وبافت طبقاتی این  منطقه جنوب شهر تهران كرد كه برایم انسجام واختصار وغنی بودن  صحبت هایش خیلی جذاب وانگیزاننده بود كه بیشتر ازاوبشنوم درصحبت های بعدی اش مشخص شد برای كارهای سازمانی به منطقه ما می آمده وبرای  بچه های تشكیلات محلات سازمان  نشست هایی می گذاشته كه ریز نكرد وبرایم  مشخص شد كه نباید بغیراز حدی كه او می گوید وارد جزئیات واطلاعات غیرضروری شوم ، درادامه بدون حساب وكتاب كردن سراغ اصل مطلبی كه بدنبال اش بودم رفتم ، مقاومت ها وشایعاتی كه سرشكست دادن طرح ” قفس ” دژخیم حاجی داوود وشكنجه هایی كه سراو برای شكستن ووادار كردن اش برای مصاحبه آورده بودند پرسیدم  ، مانند هرمجاهدی تمایل  نداشت از خودش بگوید وبیشترا زسایرین درمورد ”قفس ” ، ”قبر” واطلاعاتی كه ا ز ”واحد مسكونی” وشكنجه هایی كه سرخواهران مان درآنجا می آوردند ، گفت ، درجزئیات ”قفس ” و”قبر” كه بیان می كرد می شد حس كرد دارد لحظات پرشكوه خودش را به اسم مجاهد دیگری می گوید كه چگونه می شود دژخیم  را درآن شرایط خاروذلیل وبوركرد ، ازصحبت هایش كه چند دقیقه بیشتر طول نكشید خیلی سرشار شدم وهمواره  درذهنم بعنوان  تصویری دیگردر تابلو پرشكوه وافتخاری كه دراین ایام به جشن پنجاهمین سالگی اش نشسته ایم جای گرفت .
نمی دانم ازچه كانال اطلاعات او با ورودش به بچه‌ها رسید كه او زندانی ویژه‌ای است وماهها در زیرشكنجه‌های دژخیم حاجی داوود فقط برای درهم شكستن اش بوده وبه قول هم سلولی‌هایم ”خوراك اش” دراین ماهها بودن در”قبر” ویا ”قفس” (كه از طرح های رذیلانه آن جنایتكار بود ) بوده و بالاخره با مقاومت‌اش حاجی داوود را از روبرده و برخورد و آن برخورد  اولیه‌اش در آوردن‌اش به بند نیز متأثراز همان سوزش‌ها و شكست و كینه حیوانی آن دژخیم بوده ...... من كه منتظر همین فرصت بودم، روی  هوا آن را شكار كرده و ورزش را متوقف و به جواب دادن و احوالپرسی پرداختم، آن رابطه كه می‌خواستم برقرار شد و از نوع ورزش‌ام و اینكه كجا آموزش دیده‌ام سوال كرد كه وقتی متوجه شد بچه اسلامشهر هستم،انگاركه آشنای قدیمی پیدا كرده باشد درچندجمله مختصر و كوتاه تعریف جامع اجتماعی و اقتصادی وبافت طبقاتی این منطقه جنوب شهر تهران كرد كه برایم انسجام واختصار و غنی بودن  صحبت‌هایش خیلی جذاب وانگیزاننده بود كه بیشتر ازاو بشنوم درصحبت‌های بعدی‌اش مشخص شد برای كارهای سازمانی به منطقه ما می‌آمده وبرای بچه‌های تشكیلات محلات سازمان نشست‌هایی می‌گذاشته كه ریز نكرد وبرایم مشخص شد كه نباید بغیر از حدی كه او می‌گوید وارد جزئیات و اطلاعات غیر ضروری شوم، درادامه بدون حساب وكتاب كردن سراغ اصل مطلبی كه بدنبال‌اش بودم رفتم، مقاومت‌ها وشایعاتی كه سرشكست دادن طرح ” قفس ” دژخیم حاجی داوود وشكنجه هایی كه سر او برای شكستن و وادار كردن‌اش برای مصاحبه آورده بودند پرسیدم، مانند هرمجاهدی تمایل نداشت از خودش بگوید وبیشتر ازسایرین درمورد قفس، قبر و اطلاعاتی كه ا ز واحد مسكونی و شكنجه‌هایی كه سر خواهران‌مان درآنجا می‌آوردند گفت، درجزئیات قفس و”قبر كه بیان می‌كرد می‌شد حس كرد دارد لحظات پرشكوه خودش را به اسم مجاهد دیگری می‌گوید كه چگونه می‌شود دژخیم  را درآن شرایط خوار و ذلیل و بور كرد، ازصحبت‌هایش كه چند دقیقه بیشتر طول نكشید خیلی سرشار شدم ...  
 
'''-رضامحمدی بهمن آبادی'''
 
شاهد-اصغر مهدی زاده 
 
در سال 1362 در بند 3 گوهردشت با یكدیگر هم بند بودیم, رضا را كه از زندان قزلحصار به گوهردشت آورده بودند توسط داوود رحمانی, رئیس زندان قزلحصار خیلی شكنجه شده بود.
 
شاهددیگر-ازنفرات مقاوم بند بود یک مدت عضو شورای بندمان بود که این شورا لو میرود و آنها را به اوین زیرتیغ می برند از سال 63 شنیدم که اور را بهمراه دو نفر دیگر زیر داستان قبر و قیامت و تابوت می برند و 6 ماه در این قضیه بوده است در یکی از شبها که زیر هشت بودند حاجی داوود رحمانی با پوتین زیر لگد گذاشته بود....


'''-فرشاد میرجعفری'''
'''-فرشاد میرجعفری'''
خط ۱۹۹: خط ۱۹۱:
شاهد محمودرویایی:  
شاهد محمودرویایی:  


فرشاد كه از اهالی جنوب شهر تهران بود نمونه بارزی از اخلاق و استقامت بود. او در سال 60 دستگیر و پس از تحمل فشارهای طاقت فرسا ابتدا در  گوهر دشت و بعد در بند 6 قزلحصار منتقل شد در آنجا داوود رحمانی مدتی در بند مجرد بدون داشتن حداقل امكانات و زیر شكنجه های وحشیانه او را نگه داشت و بعد به بند دو منتقل شد. فرشاد كه مدتها در سلول انفرادی گذرانده بود در بند او در مراسمی كه  بمناسبت 30 خرداد و ازدواج خواهر و برادر در سال 64 برگزار شد فعالانه شركت كرد و در آن روز بیشتر از هر زمان خوشحال و سرشار بود. فروردین سال 65 فرشاد بهمراه تعدادی دیگر از زندانیان به اوین منتقل شد و در اوین با روحیه ای صدچندان و انگیزه ای چند برابر به حركات اعتراضی زندانیان دامن میزد. او در مرداد ماه سال 67 بهمراه سایر زندانیان بشهادت رسید.
فرشاد كه از اهالی جنوب شهر تهران بود نمونه بارزی از اخلاق و استقامت بود. او در سال ۶۰ دستگیر و پس از تحمل فشارهای طاقت فرسا ابتدا در  گوهر دشت و بعد در بند ۶ قزلحصار منتقل شد در آنجا داوود رحمانی مدتی در بند مجرد بدون داشتن حداقل امكانات و زیر شكنجه های وحشیانه او را نگه داشت و بعد به بند دو منتقل شد. فرشاد كه مدتها در سلول انفرادی گذرانده بود در بند او در مراسمی كه  بمناسبت ۳۰ خرداد و ازدواج خواهر و برادر در سال ۶۴ برگزار شد فعالانه شركت كرد و در آن روز بیشتر از هر زمان خوشحال و سرشار بود. فروردین سال ۶۵ فرشاد بهمراه تعدادی دیگر از زندانیان به اوین منتقل شد و در اوین با روحیه ای صدچندان و انگیزه ای چند برابر به حركات اعتراضی زندانیان دامن میزد. او در مرداد ماه سال ۶۷ بهمراه سایر زندانیان بشهادت رسید.
 
=== شکنجه‌های ابداعی داوود رحمانی ===


-'''عباس بازیارپور'''
=== قبر، تابوت، قیامت یا دستگاه ===
به نوشته «سازمان عدالت برای ایران»، حاج داوود در سال ۱۳۶۲ شیوه شکنجه قبر یا دستگاه را ابداع می‌کند؛ روشی که در آن زندانی باید در میان تخته‌های نئوپان که از سه طرف او را احاطه کرده‌اند (به طول دو متر و عرض و ارتفاع حدود ۸۰ سانتیمتر)، با چشم‌بند و در سکوت مطلق – که هنگام غذا خوردن هم نمی‌بایست صدای برخورد قاشق با ظرف به گوش می‌رسید- به صورت مستمر و بدون هیچ گونه تماسی با سایر زندانیان در یک حالت می‌نشست. این شکنجه طاقت‌فرسا بسته به مقاومت زندانی ادامه می‌یافت تا زمانی که مقاومت او بشکند و حاضر به اعلام انزجار علیه گروه و دوستان خود بشود. این شکنجه برای زندانیان مقاوم‌تر  آنقدر ادامه دارد که بسیاری از قربانیان آن سلامت روحی و روانی خود را برای همیشه از دست می‌دهند. در تمام مدت از بلندگوها، نوحه، اذان ، قرآن یا بعدترها مصاحبه افرادی که بریده بودند، پخش می‌شود. در این شکنجه، هدف تحت اختیار گرفتن تمامی حواس و تحرک زندانی و به طبع آن تمامی تفکر و اراده او است و در حالی حس شنوایی زندانی این مطالب را دریافت می‌کند که حواس دیگر او کاملا محدود می‌شود و تحت اختیار شکنجه‌گر است.»<ref>[https://www.rfi.fr/fa/%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86/20211022-%D9%85%D8%B1%DA%AF-%D8%AF%D8%A7%D9%88%D9%88%D8%AF-%D8%B1%D8%AD%D9%85%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%B4%DA%A9%D9%86%D8%AC%D9%87-%DA%AF%D8%B1-%D8%B2%D9%86%D8%AF%D8%A7%D9%86%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D8%B3%DB%8C% سایت رادیو فرانس اینفو]</ref>


به نقل از سایت مجاهد
'''-رضامحمدی بهمن آبادی'''


( به او عمو عباس می‌گفتند ) ...در تهران عمو را زیاد نمی‌شناختند. عمو هم از فرصت استفاده کرد و گفت ما کشاورز بوده‌ایم و به خاطر زمین دستگیرمان کرده‌اند. و برای این که به حساب ما برسند اتهام سیاسی زده‌اند.نهایتا به سه سال زندان محکوم و به قزلحصار منتقل شد. حاج داوود رحمانی هر کاری توانست کرد تا عمو را به زانو درآورد. اما همیشه زیر نگاه نافذ او می‌برید و قافیه را می‌باخت. یکبار به او گفت: "تو برو کشاورزی‌ات را بکن و نگذار مجاهدین شستشوی مغزی‌ات بدهند". عمو مثل همیشه خندید و گفت: "بیچاره نمی‌داند مجاهدین فقط دل را شستشو می‌دهند". می‌گفت: " ما مجاهدیم جسممان اسیر خمینی است نباید بگذاریم زندان روی دلمان که مال مجاهدین است سایه بیندازد
شاهد-اصغر مهدی زاده 


در سیزده بدر سال ۶۲ در بند ۱ واحد ۱:  بخاطر اینكه بچه ها عید را جشن گرفته بودند و سلول به سلول به دید و بازدید عید رفته بودند، در روز سیزده بدر از صبح بریده‌ها در بند جو رعب و وحشت راه انداختند و به بهانه‌گیری از رفت و آمد بچه‌ها به سلولهای یكدیگر پرداختند، بچه‌ها هم تحویل نگرفتند و كار خودشان را می‌كردند، (معلوم شد كه از قبل به آنها گفته شده بوده و پاسداران از قبل منتظر بهانه برای سركوب در آن روز بودند)، ساعت ۹ صبح پاسداران گله‌ای به داخل بند ریختند و با كمك بریده‌ها همه نفرات بند را به زیر هشت زندان منتقل كردند، و در سه ردیف سرپا نگه داشتند اینبار شكل ایستادن فرق می‌كرد برای وارد كردن حداكثر فشار یك ردیف را دست به دیوار و پا باز نگه داشتند و ردیف دوم باید دستشان را روی شانه های آنها می ‌گذاشتند و ردیف سوم دستشان را روی شانه‌های نفرات ردیف دوم بشكل ضربدری و این كار باعث فشار زیادی روی دوش نفرات ردیف اول و دوم می‌شد. تقریبا ۲۴ ساعت نفرات را به این شكل سرپا نگه داشتند و سری سری آنها  را آزاد كرده و به داخل بند بر می‌گرداندند، چون تعداد نفرات زیاد بود پاسداران كمتر وارد ضرب و شتم نفرات شدند چون اینكار از خودشان انرژی می‌گرفت و سرپا نگه داشتن آن هم به این شكل فشارش بیشتر بود ولی بعضی از نفرات را حاج داوود بطور خاص درموقعی كه می‌خواست به بند برگرداند زده بود كه یكی از آنها عمو عباس بود كه حاج داوود طبق شیوه خودش با پوتین كار كه جلوی آن فلزی بود و آن را می‌پوشید به ساق پای عمو عباس ضربات زیادی زده بود و وقتی كه برگشت روی پای خودش نمی‌توانست بایستد، كینه حاج داوود هم از عمو عباس بخاطر این بود كه اولا فكر می‌كرد كه با این فشارها مرد روستایی و كم سواد و مسنی مثل او باید ببرد و چون می‌دید كه اینطور نمی‌‌شود و علاوه بر آن فهمیده بود كه حضور عمو عباس با روحیه بالایی كه دارد برای نفرات انگیزاننده است و این باعث كینه زیادی در او نسبت به عمو عباس شده بود و بارها در جاهای مختلف این كینه حیوانی خود را سر او خالی می‌كرد.
در سال ۱۳۶۲ در بند ۳ گوهردشت با یكدیگر هم بند بودیم, رضا را كه از زندان قزلحصار به گوهردشت آورده بودند توسط داوود رحمانی, رئیس زندان قزلحصار خیلی شكنجه شده بود.


...(لاجوردی طرحی ریخته بود که از زندانیان بیگاری بکشد وقتی همه درسالن جمع کرد و توضیحات را داد نفرات اولی یکی یکی بعدا اکثرا بیرون آمدند )... این موضوع باعث شد لاجوردی كه حساب كرده بود از هر بندی تعداد زیادی كارگر مفت گیر می‌آورد واز آنها بیگاری می‌كشد در حالی كه بند ما اولین بندی بود كه مراجعه كرده بود دیگر به هیچ بندی مراجعه نكرده بود و تنها به بردن تعدادی از بریده‌های هر بند قناعت كرده بود و بعدا از حرفهای حاج داوود فهمیدیم كه سر این موضوع خیلی به او خورده بود و گفته بود من ظرف یكسال همه اینها را می‌برانم، و فردای آن روز حاج داوود آمد و گفت شما دادستان انقلاب را ... هم حساب نكردید،  نشانتان می‌دهیم و از آن روز ببعد سیاست فشار حداكثر كه به ایجاد سلولهای در بسته در همه بندها و قفس و واحدهای مسكونی درقزل حصار و پركردن انفرادیهای گوهر‌دشت برای براندن نفرات آغاز شد ...در آن دوران فشار  حاج داوود عربده‌كشی زیادی می‌كرد و می‌گفت این روند آخر است و حاجی در روند آخربرنده است،یعنی همه شما را می‌برانم، ما هم می‌گفتیم با خودمان می‌گفتیم آخرش معلوم می‌شود كه كی برنده است، بعد از بركناری او یادم می‌آید كه مجاهد شهید صادق كریمی یكبار در سلول می‌گفت حاجی دیدی در روند آخر مجاهدین ضربه فنی‌ات كردند، بهر حال این داستان با بلند شدن آن روز عمو عباس و قیمتی كه او داد شروع شد
شاهددیگر-ازنفرات مقاوم بند بود یک مدت عضو شورای بندمان بود که این شورا لو میرود و آنها را به اوین زیرتیغ می برند از سال ۶۳ شنیدم که اور را بهمراه دو نفر دیگر زیر داستان قبر و قیامت و تابوت می برند و ۶ ماه در این قضیه بوده است در یکی از شبها که زیر هشت بودند حاجی داوود رحمانی با پوتین زیر لگد گذاشته بود...


'''-ناهید تحصیلی'''
'''-ناهید تحصیلی'''


میناانتظاری- اواسط سال ۶۲، با ایجاد و راه اندازی شکنجه گاه مخوف "قبر یا قیامت" توسط "حاج داوود رحمانی" در زندان قزل حصار، ناهید نیز با یک گروه از بچه ها از جمله مهدخت، سپیده، شهین (جلغازی) و.... روانه آنجا شدند. جایی که هر زندانی را در تابوتی به اندازه یک قبر محبوس میکردند و روزانه تا پانزده ساعت با چشم بند و چادرسیاه (پوشش اجباری زنان زندانی) و در سکوت و سیاهی کامل، زندانیان باید بدون حرکت می نشستند تا مطابق نظر آخوندهای شیطان صفت، با چشیدن زجر "شب اول قبر" و عذاب "قیامت"، در مقابل رژیم جهنمی تسلیم شوند و توبه کنند! برای تکمیل رنج و عذاب زندانیان ِ"قبر" که بدون ملاقات و بدون هواخوری و محروم از دیدن نور و فاقد کوچکترین تحرک جسمی بودند؛ حاجی رحمانی و اوباش پاسدار همراهش و همینطور عناصر درهم شکسته و خودفروخته ایی همچون کیانوش، هما، سیبا و...، مستمرآ آنان را با انواع و اقسام شکنجه های فیزیکی و روانی زیر منگنه و فشارهای طاقت فرسا قرار میدادند. ناهید و یارانش این شرایط خردکننده و فوق طاقت انسانی را تا ۶ ـ ۷ ماه، یعنی تا پایان پروژه تابوتها تحمل کردند. در طی این مدت خانوادۀ بچه های محبوس در قبرها در بی خبری مطلق بسر می بردند و برای یافتن یا گرفتن خبری از فرزندانشان، به هر دری میزدند. حتی بارها به دلیل اعتراض به این وضعیت و عدم اطلاع از سرنوشت و شرایط جگرگوشه هایشان، دستگیرو یا مورد ضرب و شتم واقع شدند.
میناانتظاری- اواسط سال ۶۲، با ایجاد و راه اندازی شکنجه گاه مخوف "قبر یا قیامت" توسط "حاج داوود رحمانی" در زندان قزل حصار، ناهید نیز با یک گروه از بچه ها از جمله مهدخت، سپیده، شهین (جلغازی) و.... روانه آنجا شدند. جایی که هر زندانی را در تابوتی به اندازه یک قبر محبوس میکردند و روزانه تا پانزده ساعت با چشم بند و چادرسیاه (پوشش اجباری زنان زندانی) و در سکوت و سیاهی کامل، زندانیان باید بدون حرکت می نشستند تا مطابق نظر آخوندهای شیطان صفت، با چشیدن زجر "شب اول قبر" و عذاب "قیامت"، در مقابل رژیم جهنمی تسلیم شوند و توبه کنند! برای تکمیل رنج و عذاب زندانیان ِ"قبر" که بدون ملاقات و بدون هواخوری و محروم از دیدن نور و فاقد کوچکترین تحرک جسمی بودند؛ حاجی رحمانی و اوباش پاسدار همراهش و همینطور عناصر درهم شکسته و خودفروخته ایی همچون کیانوش، هما، سیبا و...، مستمرآ آنان را با انواع و اقسام شکنجه های فیزیکی و روانی زیر منگنه و فشارهای طاقت فرسا قرار میدادند. ناهید و یارانش این شرایط خردکننده و فوق طاقت انسانی را تا ۶ ـ ۷ ماه، یعنی تا پایان پروژه تابوتها تحمل کردند. در طی این مدت خانوادۀ بچه های محبوس در قبرها در بی خبری مطلق بسر می بردند و برای یافتن یا گرفتن خبری از فرزندانشان، به هر دری میزدند. حتی بارها به دلیل اعتراض به این وضعیت و عدم اطلاع از سرنوشت و شرایط جگرگوشه هایشان، دستگیرو یا مورد ضرب و شتم واقع شدند.
=== شکنجه‌های ابداعی داوود رحمانی ===
=== قبر، تابوت، قیامت یا دستگاه ===
به نوشته «سازمان عدالت برای ایران»، حاج داوود در سال ۱۳۶۲ شیوه شکنجه قبر یا دستگاه را ابداع می‌کند؛ روشی که در آن زندانی باید در میان تخته‌های نئوپان که از سه طرف او را احاطه کرده‌اند (به طول دو متر و عرض و ارتفاع حدود ۸۰ سانتیمتر)، با چشم‌بند و در سکوت مطلق – که هنگام غذا خوردن هم نمی‌بایست صدای برخورد قاشق با ظرف به گوش می‌رسید- به صورت مستمر و بدون هیچ گونه تماسی با سایر زندانیان در یک حالت می‌نشست. این شکنجه طاقت‌فرسا بسته به مقاومت زندانی ادامه می‌یافت تا زمانی که مقاومت او بشکند و حاضر به اعلام انزجار علیه گروه و دوستان خود بشود. این شکنجه برای زندانیان مقاوم‌تر  آنقدر ادامه دارد که بسیاری از قربانیان آن سلامت روحی و روانی خود را برای همیشه از دست می‌دهند. در تمام مدت از بلندگوها، نوحه، اذان ، قرآن یا بعدترها مصاحبه افرادی که بریده بودند، پخش می‌شود. در این شکنجه، هدف تحت اختیار گرفتن تمامی حواس و تحرک زندانی و به طبع آن تمامی تفکر و اراده او است و در حالی حس شنوایی زندانی این مطالب را دریافت می‌کند که حواس دیگر او کاملا محدود می‌شود و تحت اختیار شکنجه‌گر است.»<ref>[https://www.rfi.fr/fa/%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86/20211022-%D9%85%D8%B1%DA%AF-%D8%AF%D8%A7%D9%88%D9%88%D8%AF-%D8%B1%D8%AD%D9%85%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%B4%DA%A9%D9%86%D8%AC%D9%87-%DA%AF%D8%B1-%D8%B2%D9%86%D8%AF%D8%A7%D9%86%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D8%B3%DB%8C% سایت رادیو فرانس اینفو]</ref>


«شهرنوش پارسی‌پور»، نویسنده ایرانی از افرادی است که در بهار سال ۱۳۶۳ قیامت را تجربه کرده است. او در کتاب «خاطرات زندان» نوشته است که شخص حاج داوود به او می‌گوید باید به «دستگاه» برود؛ نامی که حاج داوود خود به تخت‌ها داده است، زیرا آن‌ها را دستگاه آدم‌سازی و یا تواب‌سازی می‌دانست.
«شهرنوش پارسی‌پور»، نویسنده ایرانی از افرادی است که در بهار سال ۱۳۶۳ قیامت را تجربه کرده است. او در کتاب «خاطرات زندان» نوشته است که شخص حاج داوود به او می‌گوید باید به «دستگاه» برود؛ نامی که حاج داوود خود به تخت‌ها داده است، زیرا آن‌ها را دستگاه آدم‌سازی و یا تواب‌سازی می‌دانست.
خط ۲۴۳: خط ۲۳۳:


=== سر پا نگهداشتن زندانی به مدت طولانی بدون خواب، ===
=== سر پا نگهداشتن زندانی به مدت طولانی بدون خواب، ===
-'''عباس بازیارپور'''
به نقل از سایت مجاهد
( به او عمو عباس می‌گفتند ) ...در تهران عمو را زیاد نمی‌شناختند. عمو هم از فرصت استفاده کرد و گفت ما کشاورز بوده‌ایم و به خاطر زمین دستگیرمان کرده‌اند. و برای این که به حساب ما برسند اتهام سیاسی زده‌اند.نهایتا به سه سال زندان محکوم و به قزلحصار منتقل شد. حاج داوود رحمانی هر کاری توانست کرد تا عمو را به زانو درآورد. اما همیشه زیر نگاه نافذ او می‌برید و قافیه را می‌باخت. یکبار به او گفت: "تو برو کشاورزی‌ات را بکن و نگذار مجاهدین شستشوی مغزی‌ات بدهند". عمو مثل همیشه خندید و گفت: "بیچاره نمی‌داند مجاهدین فقط دل را شستشو می‌دهند". می‌گفت: " ما مجاهدیم جسممان اسیر خمینی است نباید بگذاریم زندان روی دلمان که مال مجاهدین است سایه بیندازد
در سیزده بدر سال ۶۲ در بند ۱ واحد ۱:  بخاطر اینكه بچه ها عید را جشن گرفته بودند و سلول به سلول به دید و بازدید عید رفته بودند، در روز سیزده بدر از صبح بریده‌ها در بند جو رعب و وحشت راه انداختند و به بهانه‌گیری از رفت و آمد بچه‌ها به سلولهای یكدیگر پرداختند، بچه‌ها هم تحویل نگرفتند و كار خودشان را می‌كردند، (معلوم شد كه از قبل به آنها گفته شده بوده و پاسداران از قبل منتظر بهانه برای سركوب در آن روز بودند)، ساعت ۹ صبح پاسداران گله‌ای به داخل بند ریختند و با كمك بریده‌ها همه نفرات بند را به زیر هشت زندان منتقل كردند، و در سه ردیف سرپا نگه داشتند اینبار شكل ایستادن فرق می‌كرد برای وارد كردن حداكثر فشار یك ردیف را دست به دیوار و پا باز نگه داشتند و ردیف دوم باید دستشان را روی شانه های آنها می ‌گذاشتند و ردیف سوم دستشان را روی شانه‌های نفرات ردیف دوم بشكل ضربدری و این كار باعث فشار زیادی روی دوش نفرات ردیف اول و دوم می‌شد. تقریبا ۲۴ ساعت نفرات را به این شكل سرپا نگه داشتند و سری سری آنها  را آزاد كرده و به داخل بند بر می‌گرداندند، چون تعداد نفرات زیاد بود پاسداران كمتر وارد ضرب و شتم نفرات شدند چون اینكار از خودشان انرژی می‌گرفت و سرپا نگه داشتن آن هم به این شكل فشارش بیشتر بود ولی بعضی از نفرات را حاج داوود بطور خاص درموقعی كه می‌خواست به بند برگرداند زده بود كه یكی از آنها عمو عباس بود كه حاج داوود طبق شیوه خودش با پوتین كار كه جلوی آن فلزی بود و آن را می‌پوشید به ساق پای عمو عباس ضربات زیادی زده بود و وقتی كه برگشت روی پای خودش نمی‌توانست بایستد، كینه حاج داوود هم از عمو عباس بخاطر این بود كه اولا فكر می‌كرد كه با این فشارها مرد روستایی و كم سواد و مسنی مثل او باید ببرد و چون می‌دید كه اینطور نمی‌‌شود و علاوه بر آن فهمیده بود كه حضور عمو عباس با روحیه بالایی كه دارد برای نفرات انگیزاننده است و این باعث كینه زیادی در او نسبت به عمو عباس شده بود و بارها در جاهای مختلف این كینه حیوانی خود را سر او خالی می‌كرد.
...(لاجوردی طرحی ریخته بود که از زندانیان بیگاری بکشد وقتی همه درسالن جمع کرد و توضیحات را داد نفرات اولی یکی یکی بعدا اکثرا بیرون آمدند )... این موضوع باعث شد لاجوردی كه حساب كرده بود از هر بندی تعداد زیادی كارگر مفت گیر می‌آورد واز آنها بیگاری می‌كشد در حالی كه بند ما اولین بندی بود كه مراجعه كرده بود دیگر به هیچ بندی مراجعه نكرده بود و تنها به بردن تعدادی از بریده‌های هر بند قناعت كرده بود و بعدا از حرفهای حاج داوود فهمیدیم كه سر این موضوع خیلی به او خورده بود و گفته بود من ظرف یكسال همه اینها را می‌برانم، و فردای آن روز حاج داوود آمد و گفت شما دادستان انقلاب را ... هم حساب نكردید،  نشانتان می‌دهیم و از آن روز ببعد سیاست فشار حداكثر كه به ایجاد سلولهای در بسته در همه بندها و قفس و واحدهای مسكونی درقزل حصار و پركردن انفرادیهای گوهر‌دشت برای براندن نفرات آغاز شد ...در آن دوران فشار  حاج داوود عربده‌كشی زیادی می‌كرد و می‌گفت این روند آخر است و حاجی در روند آخربرنده است،یعنی همه شما را می‌برانم، ما هم می‌گفتیم با خودمان می‌گفتیم آخرش معلوم می‌شود كه كی برنده است، بعد از بركناری او یادم می‌آید كه مجاهد شهید صادق كریمی یكبار در سلول می‌گفت حاجی دیدی در روند آخر مجاهدین ضربه فنی‌ات كردند، بهر حال این داستان با بلند شدن آن روز عمو عباس و قیمتی كه او داد شروع شد


=== سلولی به نام گاو‌دانی ===
=== سلولی به نام گاو‌دانی ===
۸٬۴۳۵

ویرایش

منوی ناوبری