کاربر:Khosro/صفحه تمرین مولانا جلاالدین: تفاوت میان نسخه‌ها

پرش به ناوبری پرش به جستجو
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۴۰۴: خط ۴۰۴:
از نظر مولانا شناخت استدلالی مانند عصایی است در دست کور که نامطمئن است، اما شخصی که چاره‌ای جز آن ندارد باید از همان استفاده کند؛ ولی توصیه او به اهل استدلال این است که اگر استدلال آن‌ها با شهود اهل دل مخالف بود، باید شناخت شهودی را بپذیرند:
از نظر مولانا شناخت استدلالی مانند عصایی است در دست کور که نامطمئن است، اما شخصی که چاره‌ای جز آن ندارد باید از همان استفاده کند؛ ولی توصیه او به اهل استدلال این است که اگر استدلال آن‌ها با شهود اهل دل مخالف بود، باید شناخت شهودی را بپذیرند:


چشم اگر داری تو کورانه میا
{{شعر}}{{ب|چشم اگر داری تو کورانه میا|ورنداری چشم، دست آور عصا}}


ورنداری چشم، دست آور عصا
{{ب|آن عصای حَزم و استدلال را|چون نداری دید، میکن پیشوا}}


آن عصای حَزم و استدلال را
{{ب|ور عصای حزم و استدلال نیست|بی عصاکش بر سر هر ره مایست}}


چون نداری دید، میکن پیشوا
{{ب|گام از آن‌سان نه، که نابینا نهد|تا که پا از چاه و از سگ، وارهد}}


ور عصای حزم و استدلال نیست
{{ب|لرز لرزان و به ترس و احتیاط|می نهد پا تا نیفتد در خُباط}}{{پایان شعر}} <ref name=":3" />«دفتر دوم»
 
بی عصاکش بر سر هر ره مایست
 
گام از آن‌سان نه، که نابینا نهد
 
تا که پا از چاه و از سگ، وارهد
 
لرز لرزان و به ترس و احتیاط
 
می نهد پا تا نیفتد در خُباط <ref name=":3" />«دفتر دوم»


=== جبر و اختیار ===
=== جبر و اختیار ===
مولانا نزاع بین معتقدین به جبر و معتقدین به اختیار را ناشی از حکم الهی می‌داند. او خودش را متعلق به هیچ‌کدام از این دو گروه نمی‌داند. از نظر مولانا نزاع بین جبریون و اختیاریون تنها وسیله‌ای است که هر دو طرف نیکی‌ها و بدی‌هایشان ظاهر و ماهیتشان هویدا شود:
مولانا نزاع بین معتقدین به جبر و معتقدین به اختیار را ناشی از حکم الهی می‌داند. او خودش را متعلق به هیچ‌کدام از این دو گروه نمی‌داند. از نظر مولانا نزاع بین جبریون و اختیاریون تنها وسیله‌ای است که هر دو طرف نیکی‌ها و بدی‌هایشان ظاهر و ماهیتشان هویدا شود:


هست سنی را یکی تسبیح خاص
{{شعر}}{{ب|هست سنی را یکی تسبیح خاص|هست جبری را ضد آن در مناص}}
 
هست جبری را ضد آن در مناص
 
سنی از تسبیح جبری بی‌خب


جبری از تسبیح سنی بی اثر
{{ب|سنی از تسبیح جبری بی‌خب|جبری از تسبیح سنی بی اثر}}


این همی‌گوید که آن ضالست و گم
{{ب|این همی‌گوید که آن ضالست و گم|بی‌خبر از حال او وز امر قم}}


بی‌خبر از حال او وز امر قم
{{ب|و آن همی گوید که این را چه خبر|جنگشان افکند یزدان از قدر}}


و آن همی گوید که این را چه خبر
{{ب|گوهر هر یک هویدا می‌کند|جنس از ناجنس پیدا می‌کند}}


جنگشان افکند یزدان از قدر
{{ب|قهر را از لطف داند هر شخصی|خواه دانا خواه نادان یا خسی}}


گوهر هر یک هویدا می‌کند
{{ب|لیک لطفی قهر در پنهان شده|یا که قهری در دل لطف آمده}}


جنس از ناجنس پیدا می‌کند
{{ب|کم کسی داند مگر ربانیی|کش بود در دل محک جانیی}}{{پایان شعر}} <ref name=":3" /> «دفتر سوم»
 
قهر را از لطف داند هر شخصی
 
خواه دانا خواه نادان یا خسی
 
لیک لطفی قهر در پنهان شده
 
یا که قهری در دل لطف آمده
 
کم کسی داند مگر ربانیی
 
کش بود در دل محک جانیی<ref name=":3" /> «دفتر سوم»


=== عشق از نگاه مولانا ===
=== عشق از نگاه مولانا ===
خط ۴۸۵: خط ۴۵۹:
۷۰۰ سال پس از مولانا عارفی هندی در وصف عشق می‌گوید: <blockquote>«اگر عشق شکوفا نشود، تبدیل به ترس می‌گردد. اگر عشق باور شود، ترس زایل می‌گردد. به همین دلیل است که درست در لحظه عشق، ترس وجود ندارد. اگر که عاشق کسی شوی، ناگهان ترس نابود می‌شود. عشاق تنها افراد بی‌ترس هستند، حتی مرگ هم مزاحم آن‌ها نیست. تنها عاشقان قادرند در سکوت و بی‌ترسی شگفت‌انگیزی بمیرند.»</blockquote>بنابراین محبت که همان عشق است، می‌تواند درمان تمامی دردهای بی‌درمان باشد:  
۷۰۰ سال پس از مولانا عارفی هندی در وصف عشق می‌گوید: <blockquote>«اگر عشق شکوفا نشود، تبدیل به ترس می‌گردد. اگر عشق باور شود، ترس زایل می‌گردد. به همین دلیل است که درست در لحظه عشق، ترس وجود ندارد. اگر که عاشق کسی شوی، ناگهان ترس نابود می‌شود. عشاق تنها افراد بی‌ترس هستند، حتی مرگ هم مزاحم آن‌ها نیست. تنها عاشقان قادرند در سکوت و بی‌ترسی شگفت‌انگیزی بمیرند.»</blockquote>بنابراین محبت که همان عشق است، می‌تواند درمان تمامی دردهای بی‌درمان باشد:  


از محبت تلخ‌ها شیرین شود
{{شعر}}{{ب|از محبت تلخ‌ها شیرین شود|از محبت مس‌ها زرین شود}}
 
از محبت مس‌ها زرین شود
 
از محبت دردها صافی شود
 
از محبت دردها شافی شود
 
از محبت مرده زنده می‌کنند


از محبت شاه بنده می‌کنند
{{ب|از محبت دردها صافی شود|از محبت دردها شافی شود}}


این محبت هم نتیجه دانش است
{{ب|از محبت مرده زنده می‌کنند|از محبت شاه بنده می‌کنند}}


کی گزافه بر چنین تختی نشست<ref name=":3" /> ”دفتر دوم مثنوی”  
{{ب|این محبت هم نتیجه دانش است|کی گزافه بر چنین تختی نشست}}{{پایان شعر}} <ref name=":3" /> ”دفتر دوم مثنوی”  


=== رهایی انسان ===
=== رهایی انسان ===
خط ۵۴۸: خط ۵۱۴:
<nowiki>***</nowiki>
<nowiki>***</nowiki>


ای دل شکایت‌ها مکن تا نشنود دلدار من
{{شعر}}{{ب|ای دل شکایت‌ها مکن تا نشنود دلدار من|ای دل نمی‌ترسی مگر از یار بی‌زنهار من}}
 
ای دل نمی‌ترسی مگر از یار بی‌زنهار من
 
ای دل مرو در خون من در اشک چون جیحون من
 
نشنیده‌ای شب تا سحر آن ناله‌های زار من
 
اندازه خود را بدان نامی مبر زین گلستان
 
این بس نباشد خود تو را کآگه شوی از خار من


یادت نمی‌آید که او می‌کرد روزی گفت‌گو
{{ب|ای دل مرو در خون من در اشک چون جیحون من|نشنیده‌ای شب تا سحر آن ناله‌های زار من}}


می‌گفت بس دیگر مکن اندیشه گلزار من
{{ب|اندازه خود را بدان نامی مبر زین گلستان|این بس نباشد خود تو را کآگه شوی از خار من}}


چون مهر دیدم رأی او افتادم اندر پای او
{{ب|یادت نمی‌آید که او می‌کرد روزی گفت‌گو|می‌گفت بس دیگر مکن اندیشه گلزار من}}


گفتم نباشم در جهان گر تو نباشی یار من
{{ب|چون مهر دیدم رأی او افتادم اندر پای او|گفتم نباشم در جهان گر تو نباشی یار من}}{{پایان شعر}}


<nowiki>***</nowiki>
<nowiki>***</nowiki>


مرده بُدم زنده شدم گریه بُدم خنده شدم
{{شعر}}{{ب|مرده بُدم زنده شدم گریه بُدم خنده شدم|دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم}}


دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم
{{ب|دیده سیر است مرا جان دلیر است مرا|زهره شیر است مرا زهره تابنده شدم}}


دیده سیر است مرا جان دلیر است مرا
{{ب|گفت که دیوانه نه‌ای لایق این خانه نه‌ای|رفتم دیوانه شدم سلسله بندنده شدم}}


زهره شیر است مرا زهره تابنده شدم
{{ب|گفت که سرمست نه‌ای رو که از این دست نه‌ای|رفتم و سرمست شدم وز طرب آکنده شدم}}


گفت که دیوانه نه‌ای لایق این خانه نه‌ای
{{ب|گفت که تو کشته نه‌ای در طرب آغشته نه‌ای|پیش رخ زنده‌کنش کشته و افکنده شدم}}


رفتم دیوانه شدم سلسله بندنده شدم
{{ب|گفت که تو زیرککی مست خیالی و شکی|گول شدم هول شدم وز همه برکنده شدم}}


گفت که سرمست نه‌ای رو که از این دست نه‌ای
{{ب|گفت که تو شمع شدی قبله این جمع شدی|جمع نیم شمع نیم دود پراکنده شدم}}


رفتم و سرمست شدم وز طرب آکنده شدم
{{ب|گفت که شیخی و سری پیش‌رو و راهبری|شیخ نیم پیش نیم امر تو را بنده شدم}}


گفت که تو کشته نه‌ای در طرب آغشته نه‌ای
{{ب|گفت که با بال و پری من پر و بالت ندهم|در هوس بال و پرش بی‌پر و پرکنده شدم}}


پیش رخ زنده‌کنش کشته و افکنده شدم
{{ب|گفت مرا دولت نو راه مرو رنجه مشو|زانک من از لطف و کرم سوی تو آینده شدم}}


گفت که تو زیرککی مست خیالی و شکی
{{ب|گفت مرا عشق کهن از بر ما نقل مکن|گفتم آری نکنم ساکن و باشنده شدم}}


گول شدم هول شدم وز همه برکنده شدم
{{ب|چشمه خورشید تویی سایه‌گه بید منم|چونک زدی بر سر من پست و گدازنده شدم}}


گفت که تو شمع شدی قبله این جمع شدی
{{ب|تابش جان یافت دلم وا شد و بشکافت دلم|اطلس نو بافت دلم دشمن این ژنده شدم}}


جمع نیم شمع نیم دود پراکنده شدم
{{ب|صورت جان وقت سحر لاف همی‌زد ز بطر|بنده و خربنده بدم شاه و خداونده شدم}}


گفت که شیخی و سری پیش‌رو و راهبری
{{ب|شکر کند کاغذ تو از شکر بی‌حد تو|کآمد او در بر من با وی ماننده شدم}}


شیخ نیم پیش نیم امر تو را بنده شدم
{{ب|شکر کند خاک دژم از فلک و چرخ به خم|کز نظر وگردش او نورپذیرنده شدم}}


گفت که با بال و پری من پر و بالت ندهم
{{ب|شکر کند چرخ فلک از ملک و مُلک و ملک|کز کرم و بخشش او روشن بخشنده شدم}}


در هوس بال و پرش بی‌پر و پرکنده شدم
{{ب|شکر کند عارف حق کز همه بردیم سبق|بر زبر هفت طبق اختر رخشنده شدم}}


گفت مرا دولت نو راه مرو رنجه مشو
{{ب|زهره بدم ماه شدم چرخ دو صد تاه شدم|یوسف بودم ز کنون یوسف زاینده شدم}}


زانک من از لطف و کرم سوی تو آینده شدم
{{ب|از توأم ای شهره قمر در من و در خود بنگر|کز اثر خنده تو گلشن خندنده شدم}}


گفت مرا عشق کهن از بر ما نقل مکن
{{ب|باش چو شطرنج روان خامش و خود جمله زبان|کز رخ آن شاه جهان فرخ و فرخنده شدم}}{{پایان شعر}}
 
گفتم آری نکنم ساکن و باشنده شدم
 
چشمه خورشید تویی سایه‌گه بید منم
 
چونک زدی بر سر من پست و گدازنده شدم
 
تابش جان یافت دلم وا شد و بشکافت دلم
 
اطلس نو بافت دلم دشمن این ژنده شدم
 
صورت جان وقت سحر لاف همی‌زد ز بطر
 
بنده و خربنده بدم شاه و خداونده شدم
 
شکر کند کاغذ تو از شکر بی‌حد تو
 
کآمد او در بر من با وی ماننده شدم
 
شکر کند خاک دژم از فلک و چرخ به خم
 
کز نظر وگردش او نورپذیرنده شدم
 
شکر کند چرخ فلک از ملک و مُلک و ملک
 
کز کرم و بخشش او روشن بخشنده شدم
 
شکر کند عارف حق کز همه بردیم سبق
 
بر زبر هفت طبق اختر رخشنده شدم
 
زهره بدم ماه شدم چرخ دو صد تاه شدم
 
یوسف بودم ز کنون یوسف زاینده شدم
 
از توأم ای شهره قمر در من و در خود بنگر
 
کز اثر خنده تو گلشن خندنده شدم
 
باش چو شطرنج روان خامش و خود جمله زبان
 
کز رخ آن شاه جهان فرخ و فرخنده شدم


<nowiki>***</nowiki>
<nowiki>***</nowiki>


یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا
{{شعر}}{{ب|یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا|یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا}}


یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا
{{ب|نوح تویی روح تویی فاتح و مفتوح تویی|سینه مشروح تویی بر در اسرار مرا}}


نوح تویی روح تویی فاتح و مفتوح تویی
{{ب|نور تویی سور تویی دولت منصور تویی|مرغ که طور تویی خسته به منقار مرا}}


سینه مشروح تویی بر در اسرار مرا
{{ب|قطره تویی بحر تویی لطف تویی قهر تویی|قند تویی زهر تویی بیش میازار مرا}}


نور تویی سور تویی دولت منصور تویی
{{ب|حجره خورشید تویی خانه ناهید تویی|روضه‌ی امید تویی راه ده ای یار مرا}}


مرغ که طور تویی خسته به منقار مرا
{{ب|روز تویی روزه تویی حاصل دریوزه تویی|آب تویی کوزه تویی آب ده این بار مرا}}


قطره تویی بحر تویی لطف تویی قهر تویی
{{ب|دانه تویی دام تویی باده تویی جام تویی|پخته تویی خام تویی خام بمگذار مرا}}


قند تویی زهر تویی بیش میازار مرا
{{ب|این تن اگر کم تندی راه دلم کم زندی|راه شدی تا نبُدی این همه گفتار مرا}}{{پایان شعر}}
 
حجره خورشید تویی خانه ناهید تویی
 
روضهٔ امید تویی راه ده ای یار مرا
 
روز تویی روزه تویی حاصل دریوزه تویی
 
آب تویی کوزه تویی آب ده این بار مرا
 
دانه تویی دام تویی باده تویی جام تویی
 
پخته تویی خام تویی خام بمگذار مرا
 
این تن اگر کم تندی راه دلم کم زندی
 
راه شدی تا نبُدی این همه گفتار مرا


<nowiki>***</nowiki>
<nowiki>***</nowiki>
خط ۶۹۴: خط ۵۹۲:
مولانا در بستر بیماری و در آخرین لحظات حیاتش که فرزندش بالای سرش بود، این غزل را سرود:
مولانا در بستر بیماری و در آخرین لحظات حیاتش که فرزندش بالای سرش بود، این غزل را سرود:


رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن
{{شعر}}{{ب|رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن|ترک من خراب شب‌گرد مبتلا کن}}
 
ترک من خراب شب‌گرد مبتلا کن
 
مائیم و موج سودا شب تا به روز تنها
 
خواهی بیا ببخشا خواهی برو جفا کن
 
از من گریز تا تو هم در بلا نیفتی
 
بگزین ره سلامت ترک ره بلا کن
 
مائیم و آب دیده در کنج غم خزیده
 
بر آب دیده ما صد جای آسیا کن
 
خیره‌کُشی است ما را دارد دلی چو خارا


بُکشد کسش نگوید تدبیر خون‌بها کن
{{ب|مائیم و موج سودا شب تا به روز تنها|خواهی بیا ببخشا خواهی برو جفا کن}}


بر شاه خوبرویان واجب وفا نباشد
{{ب|از من گریز تا تو هم در بلا نیفتی|بگزین ره سلامت ترک ره بلا کن}}


ای زردروی عاشق تو صبر کن وفا کن
{{ب|مائیم و آب دیده در کنج غم خزیده|بر آب دیده ما صد جای آسیا کن}}


دردیست غیر مردن کان را دوا نباشد
{{ب|خیره‌کُشی است ما را دارد دلی چو خارا|بُکشد کسش نگوید تدبیر خون‌بها کن}}


پس من چه‌گونه گویم کان درد را دوا کن
{{ب|بر شاه خوبرویان واجب وفا نباشد|ای زردروی عاشق تو صبر کن وفا کن}}


در خواب دوش پیری در کوی عشق دیدم
{{ب|دردیست غیر مردن کان را دوا نباشد|پس من چه‌گونه گویم کان درد را دوا کن}}


با دست اشارتم کرد که عزم سوی ما کن'''«سایت کجارو»'''
{{ب|در خواب دوش پیری در کوی عشق دیدم|با دست اشارتم کرد که عزم سوی ما کن}}{{پایان شعر}}


== منابع ==
== منابع ==
۵٬۹۸۸

ویرایش

منوی ناوبری