۱۳٬۱۱۰
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۴۰: | خط ۴۰: | ||
}} | }} | ||
'''سازمان چریکهای فدایی خلق | '''سازمان چریکهای فدایی خلق ایران،''' از وحدت و ادغام دو گروه معتقد به [[مبارزه مسلحانه|مبارزه مسلحانه]] در اواخر فروردین ۱۳۵۰، پدید آمد: گروهی که [[بیژن جزنی]] از مؤسسان آن بود (گروه یک) و گروه دیگری که [[مسعود احمدزاده]] از پایهگذارانش بود (گروه دو). این دو گروه، پس از «[[قیام سیاهکل|حماسه سیاهکل]]» و اعدام ۱۳نفر از پیشتازان «جنبش فدایی» در ۲۶ اسفند ۱۳۴۹, بهطورکامل به هم پیوستند. | ||
== سابقه == | == سابقه == | ||
سازمان چریکهای فدایی خلق ایران پس از حمله گروهی از | سازمان چریکهای فدایی خلق ایران پس از حمله گروهی از چریکها به پاسگاه سیاهکل (یکی از شهرهای استان گیلان) و دستگیری و اعدام ۱۳ تن از آنان توسط حکومت [[محمدرضا شاه پهلوی|محمدرضا شاه]]، در تاریخ ۲۶ اسفند ۱۳۴۹شمسی بنیان گذاشته شد، این سازمان از ادغام دو گروه مارکسیست-لنینیست و معتقد به مشی چریکی پای به عرصهی سیاسی ایران گذاشت. | ||
بنیانگذاران گروه اول عبارت بودند از [[بیژن جزنی]] و [[حسن ضیاظریفی]]، [[علی اکبر صفایی فراهانی]]، محمد صفاری آشتیانی، غفور حسنپور، رحمتالله پیرونذیری، اسکندر صادقینژاد و [[حمید اشرف]] که به (گروه یک)، و گروه دوم که [[مسعود احمدزاده]] و [[امیرپرویز پویان]] آن را تشکیل داده بودند به (گروه دو) معروفند. این دو گروه ابتدا تحت عنوان «چریکهای فدایی خلق ایران» شروع، و بعد از مدتی خود را با عنوان «سازمان چریکهای فدایی خلق ایران» معرفی کردند. | |||
سازمان چریکهای فدایی خلق ایران در جریان انقلاب ۱۳۵۷ در ایران نشان داد که از مهمترین و تأثیرگذارترین گروههای چپ در این انقلاب بود، این سازمان تأثیر زیادی در جذب روشنفکران ایرانی و جوانان انقلابی هم نسل خود گذاشت و بسیاری از آنها را به مبارزه مسلحانه علیه رژیم شاه کشاند. اگر چه در جریان مبارزات قبل از انقلاب بهمن، تعداد زیادی از این فداییان کشته شدند، اما با آزاد شدن زندانیان سیاسی، و پیوستن کادرها و هواداران به آن، در جریان انقلاب به شکل مؤثر شرکت داشت و اندکی بعد به گستردهترین و بزرگترین سازمان چپ مستقل ایران تبدیل شد. | |||
== گروه جزنی == | == گروه جزنی == | ||
بیژن جزنی در دی ماه ۱۳۱۶ در تهران به دنیا آمد. پدر، داییها و عموهای بیژن عضو حزب توده بودند. مادر بیژن نیز، از فعالان حزب توده بود. پس از شکست حزب دموکرات در آذربایجان در آذر۱۳۲۶, پدرش به علت همکاری با حزب دموکرات آذربایجان به شوروی پناهنده شد. | بیژن جزنی در دی ماه ۱۳۱۶ در تهران به دنیا آمد. پدر، داییها و عموهای بیژن عضو [[حزب توده ایران]] بودند. مادر بیژن نیز، از فعالان حزب توده بود. پس از شکست حزب دموکرات در آذربایجان در آذر۱۳۲۶, پدرش به علت همکاری با حزب دموکرات آذربایجان به شوروی پناهنده شد. | ||
بیژن «در ده سالگی به صفوف سازمان جوانان حزب توده پیوسته (سال۱۳۲۶) و تا آخرین روزهای زندگی این سازمان، جزء اعضای ازخودگذشتهی آن بوده. با [[کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲]], در هستههای مقاومت «حزب» نام نوشته و تا روزی که مسألهی مقاومت مسلحانه دربرابر کودتا منتفی نشده، در خانهی حزبی و در حالت آمادهباش زیسته. در یکی دو سال اول کودتا هم چند بار بازداشت شده و بار اول چند روز و بار دوم چند هفته و بار سوم شش ماه حبس کشیده، با این که هجده سالش تمام نشده بود. | |||
در سالهای ۳۸–۱۳۳۴, به همراه شماری از جوانان همسن و سالش ـ که همدیگر را در زندان شناخته بودند و همدست و همداستان شده بودندـ به بازبینی و جمعبندی مشی و عملکرد حزب توده پرداخته، از موضعی انقلابی از این جریان بریده و همراه با رفقایش در جنبشهای مردمی این دوره و مهمتر از همه، اعتصاب کارگران کورهپزخانههای تهران و رانندگان اتوبوس شرکت داشته. در تنفّس کوتاه سالهای ۴۲–۱۳۳۸, و تحرّک سیاسی این دوره، یکی از رهبران مورد احترام جنبش دانشجویی شده و از سرآمدان جناح چپ غیر تودهای و گردانندگان «جبههی ملّی دانشگاه»؛ و هم از این رو زیر ذرهبین پلیس سیاسی و در معرض آزار و بازداشتهایی قرارگرفته، که گاه چندین ماه به درازا میکشید. | |||
با این که از برجستهترین سازماندهندگان جنبشهای اجتماعی و بسیج کنندهی اعتراضهای تودهای بهشمار رفته. نمونهی آخرش برگزاری آیین هفتم و چهلم [[غلامرضا تختی|جهان پهلوان تختی]] بود که بیژن جزنی و گروهش نقش بهسزایی در آن داشتند…».<ref>جُنگی دربارة زندگی و آثار بیژن جزنی، انتشارات خاوران، پاریس ۱۳۷۸, مقالة ناصر مهاجر، ص۳۹۶)</ref> | |||
جزنی در نوروز ۱۳۴۲, با چندتن از فعّالان جنبش دانشجویی مانند حسن | در سالهای ۱۳۳۹ تا۱۳۴۱, که فضای سیاسی اندکی باز شده بود، مبارزات دانشجویی اوج گرفت. در آغاز دوران اوجگیری جنبش دانشجویی در سال ۳۹, «سازمان دانشجویان دانشگاه تهران» وابسته به «[[جبهه ملی ایران|جبههی ملی]]» پدید آمد و «پیام دانشجو» را منتشر کرد. بیژن که در «سازمان دانشجویان دانشگاه تهران» فعالیت داشت، در سال ۴۲ مسئولیت چاپ «پیام دانشجو» را بهعهده گرفت. | ||
جزنی در نوروز ۱۳۴۲, با چندتن از فعّالان جنبش دانشجویی مانند حسن ضیاءظریفی (متولد ۲۱ فروردین ۱۳۱۸) و عباس سورکی و… گروهی را تشکیل داد که بعدها به «گروه جزنی ـ ظریفی» معروف شد. | |||
در روز ۲۳ دی ۱۳۴۸ به مناسبت شب هفت جهان پهلوان تختی گردهمایی باشکوهی بر سر مزارش برپاشد. جزنی یکی از برگزارکنندگان اصلی این مراسم بود. | در روز ۲۳ دی ۱۳۴۸ به مناسبت شب هفت جهان پهلوان تختی گردهمایی باشکوهی بر سر مزارش برپاشد. جزنی یکی از برگزارکنندگان اصلی این مراسم بود. | ||
یک ماه پس از مرگ تختی در بعد از ظهر روز ۱۷ بهمن ۴۶، بیژن جزنی و عباس سورکی بازداشت و به زندان | یک ماه پس از مرگ تختی در بعد از ظهر روز ۱۷ بهمن ۴۶، بیژن جزنی و عباس سورکی بازداشت و به زندان قزلقلعه برده شدند. ماجرای اسلحهای که ناصر آقایان لو داده بود، این دستگیری را باعث شد. ناصر آقایان همشهری سورکی و از دوستان دوران فعالیت او در «سازمان جوانان حزب توده» بود که با ساواک همکاری میکرد. | ||
بازجویی آن دو همراه با شکنجههای وحشیانه ۲۹روز ادامه داشت. ساواک از طریق ناصر آقایان به وجود گروهی که بیژن جزنی و حسن | بازجویی آن دو همراه با شکنجههای وحشیانه ۲۹روز ادامه داشت. ساواک از طریق ناصر آقایان به وجود گروهی که بیژن جزنی و حسن ضیاءظریفی تشکیل داده بودند، پی برده بود، امّا، بیژن «سختترین [[شکنجه|شکنجه]]<nowiki/>ها را تاب آورده و اسرار گروه را فاش نکرد». | ||
در روز ۱۸ بهمن ۴۶، ساواک شمار دیگری از اعضای گروه جزنی را دستگیر کرد، ازجمله، سعید (مشعوف) کلانتری (دایی بیژن)، محمد چوپانزاده، حسن | در روز ۱۸ بهمن ۴۶، ساواک شمار دیگری از اعضای گروه جزنی را دستگیر کرد، ازجمله، سعید (مشعوف) کلانتری (دایی بیژن)، محمد چوپانزاده، حسن ضیاءظریفی، عزیز سرمدی، احمد جلیل افشار، ضرار زاهدیان، دکتر سیروس شهرزاد. | ||
=== گروه جزنی در دادگاه نظامی === | === گروه جزنی در دادگاه نظامی === | ||
دادگاه گروه جزنی به ریاست تیمسار ضیاء فرسیو، در بهمن ۱۳۴۷، حدود یک سال پس از دستگیری آنها، برگزار شد. اندکی کمتر از سه سال پیش از این تاریخ، به پیشنهاد بیژن، داییاش، منوچهر کلانتری، در فروردین ۱۳۴۵ برای تبلیغات و ارتباط با | دادگاه گروه جزنی به ریاست تیمسار ضیاء فرسیو، در بهمن ۱۳۴۷، حدود یک سال پس از دستگیری آنها، برگزار شد. اندکی کمتر از سه سال پیش از این تاریخ، به پیشنهاد بیژن، داییاش، منوچهر کلانتری، در فروردین ۱۳۴۵ برای تبلیغات و ارتباط با جنبشهای آزادیبخش، به لندن فرستاده شده بود. منوچهر در لندن در ارتباط فعّال با «[[کنفدراسیون جهانی محصلین و دانشجویان ایرانی-اتحادیه ملی|کنفدراسیون جهانی محصلین و دانشجویان ایرانی]] در اروپا»، قرار گرفته بود. | ||
وی پس از دستگیری بیژن جزنی و یارانش، از طریق کنفدراسیون با عفو بینالملل تماس گرفت و از آنها درخواست کرد هیأتی برای شرکت در دادگاه گروه جزنی به ایران بفرستد. عفو بینالملل قبول کرد و از مقامات ایران خواهان شرکت در جلسات دادگاه شد. دولت ایران پذیرفت. عفو بینالملل هیأتی را متشکّل از خانم بتی اَشتون، نماینده عفو بینالملل، آقایان ویلیام ویلسن، نمایندهی مجلس عوام انگلیس و لوئیجی، عضو حزب کمونیست ایتالیا را برای شرکت در دادگاه جزنی و یارانش به ایران فرستاد. این هیأت در دادگاه شرکت کرد. | |||
در این دادگاه هریک از اعضای گروه، به هنگام دفاع و رد اتهامات دادستان با استناد به مواد قانونی، به شرح بازجویی و شکنجههای خود پرداختند. ازجمله، حسن ضیاظریفی داستان نشاندنش را روی منقل برقی شرح و قسمتی از سوختگی کمرش را نشان داد و گفت: «چون مأخوذ به حیا هستم، فقط میگویم نشیمنگاهم از اینهم بدتر است». عباس سورکی شرح شلاق خوردنها، بیخوابیهای اجباری و صحنهی اعدام مصنوعی را که برایش ترتیب داده بودند، تشریح کرد. | |||
شکنجه گران از او میخواستند اعتراف کند اسلحهای را که در ماشین او یافتهاند متعلق به بیژن جزنی است و او زیر بار نمیرفت. دکتر سیروس شهرزاد از بازجوییهای بدونوقفه و توأم با بیخوابی و سیلیهای وحشتناکی که منجر به پارگی گوشش شده بود، گفت. | |||
بیژن جزنی از ۲۹ روز باجویی توأم با شلاق و شکنجههای روحی و جسمی صحبت کرد و این که یکبار که برای اعتراض به این همه [[شکنجه]]، دست به اعتصاب غذا زده است، مأمورین دندانهایش را به وسیلهی آچار باز میکنند و یک شیشه شیر را توی حلقش سرازیر میکنند که در نتیجه، او مبتلا به اسهال خونی میشود… | |||
در | بیژن در دفاعیاتش، در برابر ادعانامهی دادستان نسبت به «مُقدِمین علیه امنیت کشور و براندازی مسلحانهی حکومت» گفت: <blockquote><nowiki>''</nowiki>آقایان، همه میدانند که در این مملکت آزادی وجود ندارد. کلیهی قوانینی که دستاورد [[انقلاب مشروطه]] بود، ازبین رفته، دونپایهترین عضو ساواک، بر یک ارتشبد غیرساواکی ارجحیّت دارد» و پس از این که مفصلاً دربارهی قراردادهای ارتجاعی و پیمانهای نظامی صحبت کرد، ادامه داد: «شما تعداد اندکی دانشجو را براندازندهی حکومت قلمداد کردهاید که امنیت را به خطر انداختهاند، درحالی که خوب میدانید آن که امنیت و آسایش را از ملتی سلب کرده، رژیمی است که حتی اجازهی داشتن یک باشگاه یا کتابخانه را در دانشگاه نمیدهد. | ||
دانشجویان حتی از داشتن تشکلهای صنفی نیز محرومند … در کشوری که همهی درهای دموکراسی بسته میشود و همهی درهای آزادی مسدود میگردد، اسلحه زبان به سخن میگشاید».<ref>جُنگی از زندگی و… جزنی، مقالهی میهن جزنی، صفحات ۵۳و۵۴</ref></blockquote>دادگاه اول، در آخر بهمن ماه رأی خود را به این قرار صادرکرد: بیژن جزنی (۱۵سال)، حسن ضیاءظریفی (۱۰سال)، عباس سورکی (۱۰سال)، عزیز سرمدی (۱۰)، ضرار زاهدیان (۱۰سال)، سعید کلانتری (۸سال)، محمد کیانزاد (۸سال)، فرخ نگهدار (۵سال)، کورش ایزدی (۶سال)، قاسم رشیدی (۳سال)، کیومرث ایزدی (۲سال)، دکتر سیروس شهرزاد (۱۰سال) و احمد افشار (۱۰سال). | |||
در دادگاه تجدیدنظر، حکمهای پیشین برقرارماند. | |||
کورش ایزدی که به۶سال محکوم شده بود، با گفتن این چند جمله تبرئه شد: <blockquote>«اینک که در مملکت اصلاحات ارضی و انقلاب سفید به دست اعلیحضرت به وقوع پیوسته و سپاه بهداشت و دانش مشغول خدمت به روستاییان میباشند، من نیز در صورت آزادشدن نیروی خود را صرف خدمت در این نهادها خواهم کرد».</blockquote>بیژن جزنی در نامهای به همسرش بااشاره به این بخشودگی نوشت: <blockquote>«... برائت او به خاطر این تأیید و با توجه به۶سال محکومیت در دادگاه قبلی و این که سایر محکومیتها کوچکترین تغییری نکرد، نشان میدهد که ما به خاطر آخرین عملمان، یعنی، دفاع از آزادی و ملت ستمدیدهمان محکوم شدهایم و این ننگی است بر چهرهی دستگاه حاکمهی فعلی و از سوی دیگر، هدیهای است به دوستداران آزادی و انسانیت و حقشناسی نسبت به ملت ما…».<ref>جُنگی از زندگی و… جزنی، مقالهی میهن جزنی، صفحهی ۵۵</ref></blockquote>پس از پایان دادگاه دوم، زندانیان به [[زندان قصر]] برده شدند. آنها تا واقعهی اقدام به فرار از زندان، در همان زندان ماندند. | |||
اعضای زندانی «گروه جزنی ـ ظریفی» در پی فرار ناموفّق چهارتن از اعضای گروه ـ سعید کلانتری، عزیز سرمدی، عباس سورکی و محمد چوپانزاده ـ در سال ۱۳۴۸ از زندان قصر، به زندانهای دیگر تبعید شدند: بیژن جزنی به زندان قم؛ حسن ضیاء ظریفی به زندان رشت؛ سعید کلانتری به زندان بندرعباس؛ عزیز سرمدی و سورکی به زندان بُرازجان و چوپانزاده به زندان اهواز. | |||
پس از | گروه جزنی پس از دستگیریهای سال ۱۳۴۶ از هم نپاشید و شماری از اعضای آن از دستبرد ساواک درامان ماندند و چندی بعد، گروه را تجدید سازمان کردند. | ||
اعضای ادامه دهندهی راه گروه جزنی در بیرون از زندان، در سال ۱۳۴۹ به آمادگی ورود به عملیات | بازماندگان گروه عبارت بودند از: علی اکبر صفایی فراهانی، محمد صفّاری آشتیانی، غفور حسنپور، رحمتالله پیرونذیری، اسکندر صادقینژاد. | ||
مهدی سامع مینویسد: پس از آن ضربه، <blockquote>«مدتی مسألهی اصلی گروه خروج عدهای از رفقا از ایران بود. در جریان این حرکت، رفیق مشعوف (سعید) کلانتری و دو نفر دیگر دستگیر و رفقا علیاکبر صفایی فراهانی و [صفّاری] آشتیانی توانستند از ایران خارج شوند. پس از گذشت مدتی از این مسأله، گروه به وسیلهی رفقا غفور حسنپور، حمید اشرف و اسکندر صادقینژاد سازماندهی مجدّد شد… | |||
حمید اشرف پس از ضربات سال ۱۳۴۶, نقش اصلی و مهمی در بازسازی گروه بازی کرد. وی به همراه غفور حسنپور و اسکندر صادقینژاد رهبری گروه را در دست داشتند».<ref>جُنگی دربارة زندگی و آثار بیژن جزنی، مقالة مهدی سامع، زیرنویس، ص۱۴۵</ref></blockquote>اعضای ادامه دهندهی راه گروه جزنی در بیرون از زندان، در سال ۱۳۴۹ به آمادگی ورود به عملیات مسلحانه دست یافتند. | |||
== در آستانه رستاخیز سیاهکل == | == در آستانه رستاخیز سیاهکل == | ||
در سال ۱۳۴۹ که در بهمن آن سال «رستاخیز سیاهکل» پدید آمد، سالی است که رژیم شاه در آستانهی برگزاری مراسم | در سال ۱۳۴۹ که در بهمن آن سال «رستاخیز سیاهکل» پدید آمد، سالی است که رژیم شاه در آستانهی برگزاری مراسم «[[جشنهای ۲۵۰۰ ساله|جشنهای ۲۵۰۰ساله]]» است و «پلیس همهی نیروی خود را بسیج کرده و شب و روز در پی کشف شبکههای زیرزمینی مبارزه و شناسایی مبارزین است». | ||
امیرپرویز پویان در کتاب «ضرورت مبارزهی مسلّحانه و ردّ تئوری بقا» که در بهار آن سال نوشت، به غلظت شدید جوّ پلیسی اشاره دارد: <blockquote>«... تحت شرایطی که روشنفکران انقلابی خلق فاقد هرگونه رابطهی مستقیم و استوار با تودهی خویشند، ما نه همچون ماهی در دریای حمایت مردم، بلکه همچون | امیرپرویز پویان در کتاب «ضرورت مبارزهی مسلّحانه و ردّ تئوری بقا» که در بهار آن سال نوشت، به غلظت شدید جوّ پلیسی اشاره دارد: <blockquote>«... تحت شرایطی که روشنفکران انقلابی خلق فاقد هرگونه رابطهی مستقیم و استوار با تودهی خویشند، ما نه همچون ماهی در دریای حمایت مردم، بلکه همچون ماهیهای کوچک و پراکنده در محاصرهی تمساحها و مرغان ماهیخوار بهسر میبریم. وحشت و خفقان، فقدان هر نوع شرایط دموکراتیک، رابطهی ما را با مردم خویش بسیار دشوار ساختهاست… همهی کوشش دشمن برای حفظ همین وضع است. تا با تودهی خویش بیارتباطیم، کشف و سرکوبی ما آسان است…»<ref>کتاب ضرورت مبارزهی مسلّحانه و ردّ تئوری بقا نوشتهی امیرپرویز پویان ص ۲۸</ref> </blockquote>پویان در پایان این جزوه با اشاره به خفقان سیاهی که بر جامعه سایهگسترده بود، تنها راه شکستن «بنبست مبارزه» را «تعرّض» و «اِعمال قدرت انقلابی» و نفی «اصل عدم تعرّض» (تئوری بقا) میداند و مینویسد: <blockquote>«... پنهانکاری بیآنکه با اِعمال قدرت انقلابی همراه باشد، دفاعی غیرفعّال و نامطمئن است و اگر میباید پنهانکاری و قدرت انقلابی، توأماً، شرط بقای ما باشند، ناگزیر باید اصل بنیانی «تئوری بقا» یعنی، اصل عدم تعرّض را نفی کنیم. به این ترتیب، نظریهی «تعرّض نکنیم تا باقی بمانیم» لزوماً، جای خود را به مشی «برای این که باقی بمانیم مجبوریم تعرّض کنیم» میدهد».<ref>ضرورت مبارزهی مسلّحانه و ردّ تئوری بقا نوشتهی امیرپرویز پویان ص۴۵</ref></blockquote>بیژن جزنی نیز معتقد بود که <blockquote>«پیشاهنگ قادر نیست بدون این که خود مشعل سوزان و مطهر فداکاری و پایداری باشد، تودهها را در راه انقلاب بسیج کند. آنچه بر آهن سرد تودهها، در دورهی خمودی موٌثر میافتد، آتش سوزان پیشاهنگ است. | ||
حمید اشرف و یارانش نیز «تنها راه در هم شکستن خفقان در محیط سیاسی ایران» را «ضربه زدن به دشمن» ارزیابی میکردند: <blockquote>«ما عملاً به این نتیجه رسیده بودیم که در اوایل کار ایجاد هرنوع سازمان وسیع و گسترده به منظور بسیح تودهها، به علّت کنترل شدید پلیسی، مقدور نمیباشد؛ لذا، به تئوری کار گروهی معتقد شده بودیم. هدف گروه، به طورساده، ایجاد برخوردهای مسلّحانه و ضربه زدن به دشمن برای درهم شکستن خفقان در محیط سیاسی ایران و نشان دادن تنها راه مبارزه، یعنی، مبارزهی | ازخودگذشتگی و جانبازی حاصل رنج و مشقّت توده است. انعکاس خشم فروخوردهی توده است که به صورت آتش از درون پیشاهنگ زبانه میکشد. شور انقلابی پیشاهنگ متکّی به مصالح مادی توده است و به این سبب است که سرانجام انرژی ذخیره شدهی توده را به انفجار میکشاند».<ref>پیشاهنگ انقلاب و رهبری خلق، پنج رسالهی بیژن جزنی، ۱۹ بهمن تئوریک، شمارهی ۸, آذر ۱۳۵۵</ref> </blockquote>حمید اشرف و یارانش نیز «تنها راه در هم شکستن خفقان در محیط سیاسی ایران» را «ضربه زدن به دشمن» ارزیابی میکردند: <blockquote>«ما عملاً به این نتیجه رسیده بودیم که در اوایل کار ایجاد هرنوع سازمان وسیع و گسترده به منظور بسیح تودهها، به علّت کنترل شدید پلیسی، مقدور نمیباشد؛ لذا، به تئوری کار گروهی معتقد شده بودیم. هدف گروه، به طورساده، ایجاد برخوردهای مسلّحانه و ضربه زدن به دشمن برای درهم شکستن خفقان در محیط سیاسی ایران و نشان دادن تنها راه مبارزه، یعنی، مبارزهی مسلحانه به خلق میهنمان بود».<ref>جمعبندی سه ساله، انتشارات نگاه، تهران ۱۳۵۸, ص۹۲</ref></blockquote> | ||
== تفاوت دیدگاههای جزنی و احمدزاده == | == تفاوت دیدگاههای جزنی و احمدزاده == | ||
گروه اول و دوم (گروه جزنی و گروه احمدزاده) در فاصلهی ماههای شهریور تا دیماه ۱۳۴۹ بر سر انتخاب | گروه اول و دوم (گروه جزنی و گروه احمدزاده) در فاصلهی ماههای شهریور تا دیماه ۱۳۴۹ بر سر انتخاب «[[استراتژی مبارزه انقلابی|استراتژی]] و تاکتیک مبارزهی مسلّحانه» مباحثات طولانی داشتند. جزوهی «آنچه یک انقلابی باید بداند» که در آخر تابستان ۱۳۴۹به نام علیاکبر صفایی فراهانی درآمده بود، کلیترین برداشتهای دیدگاه اول (=دیدگاه جزنی) را به دست میداد. | ||
جزوههای «ضرورت مبارزهی مسلحّانه و ردّ تئوری بقا» (بهار ۱۳۴۹), به قلم امیرپرویز پویان و «مبارزهی مسلّحانه، هم استراتژی و هم تاکتیک» (آخر تابستان۱۳۴۹), نوشتهی مسعود احمدزاده، «اصل مطلب دیدگاه دوم» را مطرح مینمود.<blockquote>«دو دیدگاه در شناخت خطوط کلّی ساخت اقتصادی ـ اجتماعی ایران و شکل مبارزه با حکومت شاه، هم جهت بودند. هردو در فرایند پژوهشهای میدانی و بررسیهای مشخّص خود به این نتیجه رسیده بودند که جامعهی ایران پس از [[انقلاب سفید]] و اصلاحات ارضی سرمایهداری شدهاست؛ به واسطهی دیکتاتوری است که تودههای زیر ستم از حرکت وامانده اند؛ و بر پیشاهنگ است که با برافروختن آتش مبارزه مسلّحانه و از خودگذشتن و جانبازی، تودهها را از حالت خمودی و خموشی درآورد و «انرژی ذخیرهی تودهها را به انفجار بکشاند»...</blockquote>گروه جزنی ـ ظریفی با توجه به تجربهی غنی مبارزاتی و پختگی که داشتند، از هرگونه الگوبرداری گریزان بودند. از «قطبگرایی» هم، سخت، پرهیز داشتند. «بارزترین خصوصیّت ایدئولوژیک این گروه، گرایش به برداشت مستقیم و مستقل از مارکسیسم ـ لنینیسم» و ریختن شالودههای مارکسیستی ایرانی بود. | |||
رهبر گروه، بیژن جزنی، با آثار کلاسیک آشنا بود؛ به ویژه، نوشتههای [[لنین]] را خوانده بود و واژگان این ادبیات را به درستی میشناخت و به کار میبست. برای این گروه، دستزدن به مبارزهی مسلّحانه، به معنای آغاز انقلاب نبود، به معنای تدارک انقلاب بود. آنها میدانستند که آغاز انقلاب نیاز به پیدایش [[موقعیت انقلابی]] دارد و این موقعیت هنوز در جامعه وجود ندارد. [[انقلاب]] را هم کار تودهها میدانستند و تدارک انقلاب را کار پیشاهنگ تودهها. مرز میان حرکت توده و پیشاهنگ را هم خدشه دار نمیساختند. | |||
به همین دلیل، چشم به راه پیوستن تودهها به «هستهی چریکی «نبودند و فراروییدن هستهی چریکی به» ارتش خلق «چشم به راه افزایش تحرّک تودهها بودند و رشد و گسترش مبارزات صنفی و سیاسیشان که میبایست توسط پیشاهنگ سمت وسو داده شود. به دنبال بسیج دهقانان و «جنگ چریکی دهقانی» هم نبودند. به شهر چشم دوخته بودند و به» کارگران و دیگر زحمتکشان شهر». امّا، تأکید داشتند که «اولّین گام در تدارک و گسترش مبارزه در بین نیروهای بالفعل است. روشنفکران، بالفعلترین نیروهای جنبشاند. این نیروی جوان تمام صفات و خصوصیات لازم را برای شروع حرکت دارد».<ref>به نقل از «آنچه یک انقلابی باید بداند» علی اکبر صفایی فراهانی، از انتشارات ۱۹ بهمن تئوریک، چاپ دوم، ص۳۴</ref> | |||
مبارزات صنفی و صنفی ـ سیاسیِ لایههای مختلف مردم، امّا، جایی در دیدگاه مسعود احمدزاده و امیرپرویز پویان نداشت. آنها نه جایگاه ویژهای برای این مبارزات قائل بودند و نه به حرکتهای خودجوشی که ربطی به جنبش چریکی نداشت، حساسیت زیادی نشان میدادند. سازماندهی این مبارزات را هم در قلمروِ وظایف سازمانهای سیاسی ـ نظامی نمیدانستند. باور داشتند که «بسیج تودهها جز از راه مبارزهی مسلحانه امکانپذیر نیست».<ref>«مبارزهی مسلّحانه، هم استراتژی و هم تاکتیک»، مسعود احمدزاده، از انتشارات سازمان چریکهای فدایی خلق ایران، چاپ هفتم، ۱۳۵۴, ص۸۴</ref> و «... موتور کوچک و مسلّح میتواند قیام را آغاز کند و به تدریج تودهها را نیز به یک مبارزهی مسلّحانه طولانی… بکشاند.<ref>«مبارزهی مسلّحانه، هم استراتژی و هم تاکتیک»، مسعود احمدزاده، از انتشارات سازمان چریکهای فدایی خلق ایران، چاپ هفتم، ص ۶۵</ref> | |||
پس تفاوت چندانی میان سازماندهیِ «عنصر روشنفکر» و «عنصر پرولتاریایی» نمیگذاشتند و تأکیدی بر جذب روشنفکران به مثابهی پیش شرط جذب تودههای مردم نداشتند. به طورکلّی هم زمینهی حرکت روشنفکران انقلابی را در زمینهی حرکت تودههای مردم متمایز نمیساختند و هر دو را نمود «شرایط عینی انقلاب» میپنداشتند. امّا، «قیام مسلّحانهی شهری» را از «مبارزهی مسلّحانهی تودهای» متمایز میکردند و دومی را شکل تکامل یافتهی اول میدانستند و مرحلهی پایانی مبارزه برای براندازی رژیم. | |||
به طورکلی، «درس»های [[انقلاب کوبا]] و بسی بیش از درسهای انقلاب کوبا، «درس»های انقلاب چین و جمعبندی از این «درس»ها، که به نام اندیشهی مائوتسه دون تبلیغ و ترویج میشد، تأثیر انکارناپذیری بر دیدگاه مسعود احمدزاده و امیرپرویز پویان گذاشته بود، که نه در مکتب مبارزات سیاسی و صنفی پرورش یافته بودند و نه شناخت ژرف و گستردهای از جامعه خود داشتند».<ref>جُنگی دربارهی زندگی و آثار جزنی، ص۴۰۳, مقالهی ناصر مهاجر</ref> | |||
به | گروه جزنی معتقد به کار در شهر و روستا بودند. به باور آنها، «چون هدف از اولین اقدامات مسلحانه، تغییر فضای سیاسی جامعه و به طورکلی تبلیغ مسلحانه است، عملیات مسلحانه در روستا و شهر میتوانند یکدیگر را کامل کنند و گذشته از آن، وجود سلولهای مسلح در کوه و شهر، به مثابه یک عامل حمایتکنندهی تاکتیکی، میتواند مورد استفاده قرارگیرد… | ||
جنبش روستایی میتواند کادرهایی را که در شهر امکان ادامهی مبارزه ندارند، به خود جلب کنند و با اجرای عملیات مسلّحانه، قوای دشمن را در مناطق وسیعی به خود مشغول دارد و این مناطق را به طور وسیعی «سیاسی» کند. همچنین، جنبش چریکی شهری با برهم زدن نظم شهرها، میتواند قسمتی از قوای دشمن را تجزیه کرده و سیستم عصبی دشمن را نیز مورد آسیب قراردهد…».<ref>بیژن جزنی، تاریخ سی ساله، تهران ۱۳۵۷, ص۱۰</ref> | |||
گروه جزنی (گروه جنگل) برای آغاز مبارزه مسلحانه جنگل گیلان را برگزیده بود، امّا، گروه احمدزاده جنگ چریکی شهری را ترجیح میداد. | گروه جزنی (گروه جنگل) برای آغاز مبارزه مسلحانه جنگل گیلان را برگزیده بود، امّا، گروه احمدزاده جنگ چریکی شهری را ترجیح میداد. | ||
حمید اشرف، که در جریان | حمید اشرف، که در جریان بحثهای دو گروه بود، در جزوهی «جمعبندی سه ساله» (که در سال ۵۳ نوشته شد و حاوی جمعبندی رویدادهایی است که تا شهریور ۵۱ روی دادهاست) نوشت: <blockquote>«گروه احمدزاده سازماندهی کوه را عملی نمیدانست و معتقد بود که تنها با انرژی ذخیره شدهی ناشی از جنگ شهری میتوان کار گروه را سازمان داد و به راستی امکانات آنها هم اجازه اقدام منظّمی را در این زمینه نمیداد. زیرا، ذخایر تجربی بسیار کمی در این زمینه داشتند… | ||
در دی ماه ۴۹, دو گروه بر سر تنظیم برنامهی مبارزات آینده به توافق رسیدند و ازجمله، بر این توافق شد که گروه احمدزاده ـ پویان چندتن از اعضایش را برای اعزام به جنگل آماده کند. در این راستا، احمد فرهودی در بهمن ۴۹, به جنگل اعزام شد و به دستهی چریکی جنگل به فرماندهی صفایی فراهانی پیوست. | ما میخواستیم پس از توافق تئوریک، امکانات را مطرح کنیم. فرماندهی دستهی کوهستان (رفیق صفایی), که اینک آمادهی اجرای طرحهای پیشبینی شده بود، پیشنهاد شروع عملیّات را میداد… مرتّباً، فشار میآورد که زودتر با این گروه به توافق عملی برسیم؛ ولی، گروه احمدزاده، شروع عملیات در کوه را، وابسته به شروع عملیات در شهر میکرد».<ref>جمعبندی سه ساله، تهران، ۱۳۵۷, ص۹۷</ref></blockquote>در دی ماه ۴۹, دو گروه بر سر تنظیم برنامهی مبارزات آینده به توافق رسیدند و ازجمله، بر این توافق شد که گروه احمدزاده ـ پویان چندتن از اعضایش را برای اعزام به جنگل آماده کند. در این راستا، احمد فرهودی در بهمن ۴۹, به جنگل اعزام شد و به دستهی چریکی جنگل به فرماندهی صفایی فراهانی پیوست. | ||
== رستاخیز سیاهکل == | == رستاخیز سیاهکل == | ||
[[پرونده:رستاخیز سیاهکل.jpg|بندانگشتی|۱۹ بهمن سالروز رستاخیز سیاهکل]]سرانجام، در ۱۹ بهمن سال ۱۳۴۹ (۸ فوریه ۱۹۷۱) «تعرّض انقلابی» قلب «وحشت و اختناقی» را که بر جامعه چیره بود، نشانه رفت و «مبارزهی مسلّحانه که طی چندین سال در شرایط دشوار تدارک یافته بود، با حملهی یک دستهی چریک به پاسگاه ژاندارمری سیاهکل آشکار شد. ما این واقعه را نقطهی آغاز جنبش مسلّحانه میشناسیم… این رستاخیزی بود که به نزدیک به بیست سال عقبنشینی جنبش رهاییبخش پایان داد و پیشروی نیروهای جلودار خلق را آغازکرد… میتوان گفت که درست پیش از رستاخیز | [[پرونده:رستاخیز سیاهکل.jpg|بندانگشتی|۱۹ بهمن سالروز رستاخیز سیاهکل]]سرانجام، در ۱۹ بهمن سال ۱۳۴۹ (۸ فوریه ۱۹۷۱) «تعرّض انقلابی» قلب «وحشت و اختناقی» را که بر جامعه چیره بود، نشانه رفت و «مبارزهی مسلّحانه که طی چندین سال در شرایط دشوار تدارک یافته بود، با حملهی یک دستهی چریک به پاسگاه ژاندارمری سیاهکل آشکار شد. ما این واقعه را نقطهی آغاز جنبش مسلّحانه میشناسیم… این رستاخیزی بود که به نزدیک به بیست سال عقبنشینی جنبش رهاییبخش پایان داد و پیشروی نیروهای جلودار خلق را آغازکرد… | ||
میتوان گفت که درست پیش از رستاخیز [[سیاهکل]]، مردم و جریانها و محفلهای مخالف رژیم، بر اثر قدرت نمایش رژیم، در نومیدی بهسر میبردند. در این شرایط بود که رستاخیز سیاهکل درخشید… سیاهکل در شرایط سکون و خفقان و در اوج نومیدی مردم، سکوت را شکست و رژیم را که در اوج قدرت نمایی و ثبات ظاهری بود، به مبارزه طلبید…»<ref>پیشاهنگ و توده، بیژن جزنی، انتشارات خسرو، ص۴۵</ref> | |||
=== رستاخیز سیاهکل به روایت «حمید اشرف» === | === رستاخیز سیاهکل به روایت «حمید اشرف» === | ||
گروه جنگل مجموعاً ۲۲نفر بودند. شماری از آنها برای شناسایی و عملیّات به کوه رفتند: «گروه یا دستهی کوه». بقیّه در شهر ماندند: «گروه شهر». | گروه جنگل مجموعاً ۲۲نفر بودند. شماری از آنها برای شناسایی و عملیّات به کوه رفتند: «گروه یا دستهی کوه». بقیّه در شهر ماندند: «گروه شهر». | ||
گروه کوه، به فرماندهی | گروه کوه، به فرماندهی علیاکبر صفایی در روز ۱۵ شهریور ۱۳۴۹، از درّهی مکار در نزدیکی چالوس، کار شناسایی منطقه را، از نظر جغرافیایی و نظامی، از شرق به غرب، آغاز کردند. قرار بود بلافاصله پس از تکمیل شناسایی ابتدایی، که امکان تحرّک حساب شده را به دستهی کوهستان میداد، عملیات نظامی آغاز شود؛ به صورت حمله به یک پاسگاه و خلع سلاح آن. افراد موظّف بودند بدون درنگ منطقه را ترک گویند تا از عکسالعمل احتمالی دشمن مصون بمانند. | ||
این واضح بود که بلافاصله پس از اولّین عمل چریکی، روستاییان که هنوز درک روشنی از دستهی چریکی ندارند، واکنش موافقی نشان نخواهند داد، بلکه، تداوم در عملیّات نظامی است که میتواند، به تدریج، روستاییان یک منطقه را تحت تأثیر قرار دهد و آنها را به حمایت معنوی و سپس، مادی وادار سازد. | این واضح بود که بلافاصله پس از اولّین عمل چریکی، روستاییان که هنوز درک روشنی از دستهی چریکی ندارند، واکنش موافقی نشان نخواهند داد، بلکه، تداوم در عملیّات نظامی است که میتواند، به تدریج، روستاییان یک منطقه را تحت تأثیر قرار دهد و آنها را به حمایت معنوی و سپس، مادی وادار سازد. | ||
هدف گروه به طورخالص و ساده، ایجاد برخوردهای مسلّحانه و ضربه زدن به دشمن به منظور درهم شکستن اتمسفر خفقان در محیط سیاسی ایران و | هدف گروه به طورخالص و ساده، ایجاد برخوردهای مسلّحانه و ضربه زدن به دشمن به منظور درهم شکستن اتمسفر خفقان در محیط سیاسی ایران و نشاندادن تنها راه مبارزه، یعنی مبارزهی مسلحانه خلق میهنمان بود. گروه با توجّه به این موضوع که ممکن است در هرلحظه از عمل نابود شود، کار خود را آغاز کرد… | ||
گروه احمدزاده متّکی بر تجارب و تئوری انقلاب برزیل، پیشنهاد سازماندهی جنگ چریکی شهری را میداد و معتقد بود که جنبش باید اول در شهر دور بگیرد و سپس، کار در روستا، متّکی به مبارزهی دورگرفتهی در شهر، آغاز گردد و در این مرحله مبارزه، به طورعمده، از شهر به روستا منتقل گردد. | گروه احمدزاده متّکی بر تجارب و تئوری انقلاب برزیل، پیشنهاد سازماندهی جنگ چریکی شهری را میداد و معتقد بود که جنبش باید اول در شهر دور بگیرد و سپس، کار در روستا، متّکی به مبارزهی دورگرفتهی در شهر، آغاز گردد و در این مرحله مبارزه، به طورعمده، از شهر به روستا منتقل گردد. | ||
خط ۱۳۳: | خط ۱۴۹: | ||
امّا، گروه جنگل پیشنهاد آغاز مبارزهی همزمان در شهر و روستا را میداد. دلیل ما، خصلت تبلیغی مبارزهی مسلّحانه در آغاز کار بود. ما معتقد بودیم که کار در شهر و روستا، درصورت امکان، باید شروع شود، البتّه، به تقدّم عملیات در شهر معتقد بودیم، ولی، این تقدّم، ازنظر ما، فقط، جنبهّ تاکتیکی داشت و به منظور آماده کردن افکار عمومی برای جذب و تأثیرپذیری بیشتر از عمل کوه بود. درحالی که این تقدّم زمانی از نظرگاه رفقای گروه احمدزاده جنبهی استراتژیک داشت. | امّا، گروه جنگل پیشنهاد آغاز مبارزهی همزمان در شهر و روستا را میداد. دلیل ما، خصلت تبلیغی مبارزهی مسلّحانه در آغاز کار بود. ما معتقد بودیم که کار در شهر و روستا، درصورت امکان، باید شروع شود، البتّه، به تقدّم عملیات در شهر معتقد بودیم، ولی، این تقدّم، ازنظر ما، فقط، جنبهّ تاکتیکی داشت و به منظور آماده کردن افکار عمومی برای جذب و تأثیرپذیری بیشتر از عمل کوه بود. درحالی که این تقدّم زمانی از نظرگاه رفقای گروه احمدزاده جنبهی استراتژیک داشت. | ||
به هرحال، تماس دو گروه در سراسر پاییز ۴۹ به | به هرحال، تماس دو گروه در سراسر پاییز ۴۹ به بحثهای تئوریک گذشت… | ||
رفیق صفایی، فرمانده دستهی کوهستان، که اینک آمادهی اجرای طرحهای | رفیق صفایی، فرمانده دستهی کوهستان، که اینک آمادهی اجرای طرحهای پیشبینی شده بود، پیشنهاد شروع عملیات را میداد. بالاَخصّ، او بر امکانات سربازگیری از طریق گروه احمدزاده حساب میکرد… لذا، مرتّباً فشار میآورد که زودتر با این گروه به توافق برسیم. بالاخره، در اوایل زمستان ۴۹ این مهم حاصل شد و توانستیم بر سر این موضوع که «کار در کوه را هم اکنون باید سازمان داد» به توافق برسیم؛ ولی، گروه احمدزاده شروع عملیات در کوه را وابسته به شروع عملیات در شهر میکردند و معتقد بودند که <nowiki>''</nowiki>دستهی کوهستان باید منتظر سازماندهی کادرهای شهری و آمادگی آنها برای عمل بماند<nowiki>''</nowiki>. ولی ما به همزمانی معتقد بودیم زیرا، دستهی کوهستان آمادهی اجرای طرح پیشبینی شده بود و اگر عمل را طبق نقشهی قبلی شروع نمیکرد با دشواریهایی روبه رو میشد. این دشواریها، عمدتاً، عبارت بود از: | ||
۱ـ امکان بروز خطرِ ناشی از طولانی شدن مدت شناسایی و احتمال برخورد نادلخواه با قوای ژاندارمری | ۱ـ امکان بروز خطرِ ناشی از طولانی شدن مدت شناسایی و احتمال برخورد نادلخواه با قوای ژاندارمری | ||
خط ۱۴۷: | خط ۱۶۳: | ||
فرماندهی کوه اعلام داشت که در نیمهی دوم بهمن عملیات را آغاز خواهد کرد. | فرماندهی کوه اعلام داشت که در نیمهی دوم بهمن عملیات را آغاز خواهد کرد. | ||
در نیمهی اول دیماه، یکی از کادرهای گروه جنگل غفور | در نیمهی اول دیماه، یکی از کادرهای گروه جنگل غفور حسنپور که افسر وظیفه بود و به همین دلیل، وظایف گروهیاش به دیگران داده شده بود، به عللی غیر از ارتباط با گروه جنگل دستگیر شد. او اطلاعات وسیعی نسبت به افراد گروه کوچک ما داشت. پس از بیست روز شکنجه، که بالاخر، منجر به شهادت او در زیر شکنجه شد، اعترافاتی کرد. این اعترافات، سرنخ دستگیری سایر افراد گروه جنگل شد… آنها در شهر غافلگیر شده و دستگیر شدند. | ||
در روز ۱۳ بهمن حملهی تدارک شدهی سراسری سازمان امنیّت به گروه ما شروع شد. در فاصلهی ۲۴ساعت سه نفر در گیلان و پنج نفر در تهران دستگیر شدند و در روزهای بعد، دو تن دیگر در تهران دستگیر شدند. از کلّ کادرهای شهری گروه جنگل فقط پنج نفر باقی ماندند و شبکهی شهری ما از هم پاشید. در این زمان دستهی کوهستان که با یک عنصر شایسته از گروه احمدزاده ـ رفیق فرهودی ـ تفویت شده بود و تعدادشان به ۹ نفر رسیده بود، از منطقهی شرقی مازندران، از طریق جادهی اتومبیلرو به منطقهی سیاهکل منتقل شده بودند و در ارتفاعات جنوبی سیاهکل کوهستانهای دیلم مستقر شده و آمادهی عملیات بودند. | |||
در ۱۶ بهمن در جنگلهای جنوبی سیاهکل با رفقای دستهی کوهستان تماس گرفتیم و ضربههای وارده را به اطلاع آنها رساندیم. نه ما و نه آنها، هنوز از دستگیری رفیقی که در کوهپایههای سیاهکل معلم بود رفیق نیّری که محل انبارک آذوقه را در آن منطقه میدانست، مطّلع نبودیم [او در زیر شکنجهی شدید محل انبارک، واقع در قلّهی کاکوه سیاهکل را گفت و بعدها در دادگاه به حبس ابد محکوم شد]. | |||
او اطلاع نداشت که دستهی کوهستان در سیاهکل موضع گرفتهاست. ما مطرح ساختیم که به زودی او (نیّری) دستگیر خواهد شد؛ بنابراین، رفقای کوه تصمیم گرفتند که یکی از افراد خود را نزد او بفرستند و او را فراری دهند. | |||
در روز ۱۹ بهمن که برای حمله به پاسگاه ژاندارمری انتخاب شده بود رفیق هادی | در روز ۱۹ بهمن که برای حمله به پاسگاه ژاندارمری انتخاب شده بود رفیق هادی بندهخدا از کوه پایین آمد تا در دهکدهی شاغوزلات، معلم جوان دهکده رفیق نیّری را ببیند و از خطری که او را تهدید میکند، مطّلعش ساخته و او را فراری دهد. | ||
گروه کوهستان «در شامگاه ۱۹ بهمن از مواضع خود خارج شدند و پس از تصاحب یک اتوبوس کوچک در جادهی سیاهکل ـ لونک به سیاهکل حمله کردند… در این حمله، تمام | غافل از این که ضربه از شهر به آنجا هم سرایت کرده و ژاندارمری خانهی نیّری را در محاصره دارد. به هرحال رفیق هادی بندهخدا در دهکدهی شاغوزلات، پس از یک درگیری به دست دشمن اسیر میشود. رفقایی که در ارتفاعات بودند با صدای تیراندازی از واقعه مطّلع میشوند و قرار میشود طبق قرار قبلی، حمله را شروع کنند و ضمناً رفیق زندانی را هم آزاد کنند». | ||
گروه کوهستان «در شامگاه ۱۹ بهمن از مواضع خود خارج شدند و پس از تصاحب یک اتوبوس کوچک در جادهی سیاهکل ـ لونک به سیاهکل حمله کردند… در این حمله، تمام سلاحهای پاسگاه که عبارت از ۹ قبضه تفنگ ام یک و برنو و مسلسل بود، تصاحب گردید. در این عمل معاون پاسگاه سیاهکل و فرد دیگری کشته شدند و رفقا بدون دادن تلفات به ارتفاعات جنوبی عقبنشینی کردند (رفیق زندانی در پاسگاه نبود. رئیس پاسگاه او را به رشت برده بود). | |||
از ۱۹ بهمن تا ۸ اسفند۴۹، دستهی کوهستان مورد حملهی متمرکز نیروهای دشمن قرار گرفتند». آن «۹ جوان فداکار» «بدون مهمّات کافی» با «سه قبضه مسلسل، نُه قبضه کلت و مقادیری نارنجک و مواد منفجره» به محاصرهی دشمنی افتادند که تمامی راههای خروجی جنگل را، کاملاً، بسته بود. | از ۱۹ بهمن تا ۸ اسفند۴۹، دستهی کوهستان مورد حملهی متمرکز نیروهای دشمن قرار گرفتند». آن «۹ جوان فداکار» «بدون مهمّات کافی» با «سه قبضه مسلسل، نُه قبضه کلت و مقادیری نارنجک و مواد منفجره» به محاصرهی دشمنی افتادند که تمامی راههای خروجی جنگل را، کاملاً، بسته بود. | ||
خط ۱۵۹: | خط ۱۸۱: | ||
از آن جایی که نیّری در زیر شکنجه، محل انبارک آذوقه در قلهی کاکوه را که با کمک خود او ایجاد شده بودـ گفته بود، «دشمن عمدهی نیروی خود را در حوالی کاکوه بسیج کرده بود و با استفاده از همه نوع تجهیزات، بالاَخص، هلیکوپتر، چهار نفر از رفقای کوه را، که به منظور برداشت آذوقه به محل رفته بودند، به محاصره درآورد. موقعیّت طبیعی نیز مناسب نبود. به علّت زمستان درختان جنگلی برگ نداشتند و از نظر نظامی این یک عامل منفی برای چریک کوه محسوب میشد و امکان استفاده از هلیکوپتر را به دشمن میداد. | از آن جایی که نیّری در زیر شکنجه، محل انبارک آذوقه در قلهی کاکوه را که با کمک خود او ایجاد شده بودـ گفته بود، «دشمن عمدهی نیروی خود را در حوالی کاکوه بسیج کرده بود و با استفاده از همه نوع تجهیزات، بالاَخص، هلیکوپتر، چهار نفر از رفقای کوه را، که به منظور برداشت آذوقه به محل رفته بودند، به محاصره درآورد. موقعیّت طبیعی نیز مناسب نبود. به علّت زمستان درختان جنگلی برگ نداشتند و از نظر نظامی این یک عامل منفی برای چریک کوه محسوب میشد و امکان استفاده از هلیکوپتر را به دشمن میداد. | ||
فداییان کوهستان مدت ۴۸ ساعت با قوای متمرکز دشمن پیکار کردند و آنگاه که مهمّاتشان به پایان رسید، دو نفرشان با دست زدن به عمل فدایی با انفجار نارنجک خودشان را با چندین تن از عوامل دشمن نابود کردند و دو نفر دیگر که رمقی نداشتند، دستگیر شدند… بدین ترتیب، از دستهی۹نفری کوهستان | فداییان کوهستان مدت ۴۸ ساعت با قوای متمرکز دشمن پیکار کردند و آنگاه که مهمّاتشان به پایان رسید، دو نفرشان با دست زدن به عمل فدایی با انفجار نارنجک خودشان را با چندین تن از عوامل دشمن نابود کردند و دو نفر دیگر که رمقی نداشتند، دستگیر شدند… | ||
بدین ترتیب، از دستهی۹نفری کوهستان ۷نفر، علیاکبر صفایی فراهانی، غفور حسنپور اصیل، احمد فرهودی، هوشنگ نیّری، هادی بندهخدا لنگرودی، اسکندر رحیمی و عباس دانشبهزادی به اسارت دشمن درآمدند و دو تن [محمدرحیم سمایی و مهدی اسحاقی] در جنگل به شهادت رسیدند. | |||
در مجموع، از افراد ۲۲نفری گروه جنگل در کوه و شهر جمعاً، ۱۷نفر دستگیر شدند که از این ۱۷نفر ۱۳نفر [صفایی فراهانی، غفور حسنپور، هادی بندهخدا، احمد فرهودی، هوشنگ نیّری، اسکندر رحیمی، جلیل انفرادی، عباس دانش، محمدهادی فاضلی، اسماعیل معینی، شعاعالدّین مشیّدی، ناصر سیف دلیل صفایی و محدّث قندچی] در تاریخ ۲۶ اسفند ۴۹ تیرباران شدند».<ref>تحلیل یک سال مبارزهی چریکی در شهر و روستا، حمید اشرف، از انتشارات سازمانهای جبههی ملی ایران ـ خارج از کشورـ بخش خاورمیانه، صفحات ۸تا ۲۶</ref> | |||
=== ادامه راه قهرمانانهٔ سیاهکل === | === ادامه راه قهرمانانهٔ سیاهکل === | ||
خط ۱۶۶: | خط ۱۹۲: | ||
گروه احمدزاده نیز در آن زمان یک تیم شهری سازمان داده بود که با حمله به کلانتری قُلهک در روز ۱۴فروردین۱۳۵۰, مسلسل نگهبان کلانتری را به غنیمت گرفتند. | گروه احمدزاده نیز در آن زمان یک تیم شهری سازمان داده بود که با حمله به کلانتری قُلهک در روز ۱۴فروردین۱۳۵۰, مسلسل نگهبان کلانتری را به غنیمت گرفتند. | ||
پنج نفر باقیمانده از گروه جنگل، در پگاهِ روز ۱۸ فروردین ۱۳۵۰ سرلشکر ضیاء فَرسیو رئیس ادارهی دادرسی ارتش، را در یک محکمهی انقلابی محاکمه و او را به اتّهام اعدام رفقایشان به مرگ محکوم کردند و یک واحد از رزمندگان فدایی به فرماندهی اسکندر | پنج نفر باقیمانده از گروه جنگل، در پگاهِ روز ۱۸ فروردین ۱۳۵۰ سرلشکر ضیاء فَرسیو رئیس ادارهی دادرسی ارتش، را در یک محکمهی انقلابی محاکمه و او را به اتّهام اعدام رفقایشان به مرگ محکوم کردند و یک واحد از رزمندگان فدایی به فرماندهی اسکندر صادقنژاد حکم اعدام وی را در سحرگاه همان روز اجرا کردند. | ||
چریکهای فدایی خلق پس از این دو عملیات آمادگیشان را برای ادامهی راه شهیدان فدایی در اطلاعیهای اعلام کردند: <blockquote>«... هرجا ظلم هست، مقاومت و مبارزه هم هست… ما فرزندان انبوه زحمتکشانی هستیم که در طول صدها سال با افشاندن خونشان به ما یاد دادهاند که چگونه میتوان به آزادی و زندگی شرافتمندانه دست یافت… مبارزهی چریکی شروع شدهاست… | |||
در اواخر فروردین ۱۳۵۰ بازماندگان گروه جنگل و گروه مسعود احمدزاده درهم ادغام شدند. از پیوند آن دو، «چریکهای فدایی خلق» پدید آمد. | یورش قهرمانانهی چریکهای از جان گذشته به پاسگاه سیاهکل در گیلان باردیگر، به روشنی تمام، نشان میدهد که مبارزهی مسلحانه تنها راه آزادی مردم ایران است. ما چریکهای فدایی خلق با حمله به پاسگاه کلانتری قُلهک و اعدام فرسیو جنایتکار نشان دادیم که راه قهرمانانهی سیاهکل را ادامه خواهیم داد…».<ref>حقایقی دربارهی جنبش جنگل و حماسهی سیاهکل، چریکهای فدایی خلق، ص۲۵</ref></blockquote>در اواخر فروردین ۱۳۵۰ بازماندگان گروه جنگل و گروه مسعود احمدزاده درهم ادغام شدند. از پیوند آن دو، «چریکهای فدایی خلق» پدید آمد. | ||
پس از اعدام فرسیو، شاه به ناصر مقدم، مدیر کل ادارهی سوم ساواک، دستور داد | پس از اعدام فرسیو، شاه به ناصر مقدم، مدیر کل ادارهی سوم ساواک، دستور داد فعالیتهای ساواک، شهربانی، ارتش و ژاندارمری را برای خشکاندن ریشهی «خرابکاران» و جلوگیری از پیوستن دانشجویان به آنان، یک کاسه کند. در پی این «فرمان ملوکانه»، «کمیتهی مشترک ضد خرابکاری» زیر نظر پرویز ثابتی و ناصر مقدم، با الگوبرداری از کمیتههای مشابه در آمریکای لاتین پدیدآمد. | ||
در خرداد ۱۳۵۰, خانهای که امیرپرویز پویان، اسکندر صادقی نژاد و رحمت پیرونذیری در آن بودند، به محاصره نیروهای ساواک درآمد. این سه چریک فدایی، دلاورانه، جنگیدند و هر سه در این نبرد نابرابر جان باختند. | در خرداد ۱۳۵۰, خانهای که امیرپرویز پویان، اسکندر صادقی نژاد و رحمت پیرونذیری در آن بودند، به محاصره نیروهای ساواک درآمد. این سه چریک فدایی، دلاورانه، جنگیدند و هر سه در این نبرد نابرابر جان باختند. | ||
در پاییز سال ۱۳۵۰, تنها دو تیم عملیاتی باقی مانده بود که آن دو نیز به لحاظ مالی و تسلیحاتی، به شدّت، در تنگنا بودند: یکی، به فرماندهی حمید اشرف و متشکّل از شیرین معاضد (فضیلت کلام), صفّاری آشتیانی و عباس جمشیدی رودباری؛ و دیگری، به فرماندهی حسن نوروزی و متشکّل از احمد | در پاییز سال ۱۳۵۰, تنها دو تیم عملیاتی باقی مانده بود که آن دو نیز به لحاظ مالی و تسلیحاتی، به شدّت، در تنگنا بودند: یکی، به فرماندهی حمید اشرف و متشکّل از شیرین معاضد (فضیلت کلام), صفّاری آشتیانی و عباس جمشیدی رودباری؛ و دیگری، به فرماندهی حسن نوروزی و متشکّل از [[احمد زیبرم]]، علی اکبر جعفری و فرّخ سپهری. | ||
در اسفند ۱۳۵۰, مسعود احمدزاده، یک سال پس از رخداد سیاهکل، به جوخهی اعدام سپرده شد. در همان ماه اسفند، به جز مسعود احمدزاده، شماری از رزمندگان فدایی، در سه نوبت، به جوخه اعدام سپرده شدند: عباس | در اسفند ۱۳۵۰, مسعود احمدزاده، یک سال پس از رخداد سیاهکل، به جوخهی اعدام سپرده شد. در همان ماه اسفند، به جز مسعود احمدزاده، شماری از رزمندگان فدایی، در سه نوبت، به جوخه اعدام سپرده شدند: [[عباس مفتاحی]]، مجید احمدزاده، اسدالله مفتاحی، حمید توکّلی، سعید آریان، غلامرضا گَلَوی، بهمن آژنگ، علینقی آرش، حسن سرکاری، مهدی سُوالونی، عبدالکریم حاجیان سه پله، مناف فلکی، علیرضا نابدل، یحیی امینینیا، جعفر اردبیلچی، اصغر عربهریسی و اکبر مؤیّد. | ||
' | ' | ||
== | == بیژن جزنی پس از «رستاخیز سیاهکل» == | ||
در جریان حمله به پاسگاه سیاهکل، شناسنامهای با عکس حسن ضیاءظریفی به دست ساواک افتاد که گویا قرار بود او را از زندان | در جریان حمله به پاسگاه سیاهکل، شناسنامهای با عکس حسن ضیاءظریفی به دست ساواک افتاد که گویا قرار بود او را از زندان فرار دهند، این بود که ساواک پی برد گروه جزنی- ظریفی متلاشی نشده و برخی از اعضای آن در بیرون زندان فعال هستند. این بود که بیژن و حسن ظریفی را برای بازجوییهای دیگر، از زندان قم و رشت، به تهران منتقل کرده و آن دو را به زیر [[شکنجه]] کشیدند. | ||
مهین، همسر جزنی، دراین باره مینویسد: «پس از ماجرای سیاهکل بیژن را برای یک سلسله بازجویی به زندان اوین و سپس، به قصر منتقل کردند و چند ماه به ما ملاقات ندادند تا این که در مرداد۵۰ عدهای ماْمور مسلّح، شبانه، به خانهی ما در خیابان فرح جنوبی ریختند و مرا دستگیر کردند و به زندان کمیتهی شهربانی بردند. در بازجویی دنبال | مهین، همسر جزنی، دراین باره مینویسد: «پس از ماجرای سیاهکل بیژن را برای یک سلسله بازجویی به زندان اوین و سپس، به قصر منتقل کردند و چند ماه به ما ملاقات ندادند تا این که در مرداد۵۰ عدهای ماْمور مسلّح، شبانه، به خانهی ما در خیابان فرح جنوبی ریختند و مرا دستگیر کردند و به زندان کمیتهی شهربانی بردند. در بازجویی دنبال رد پای چریکها بودند… در یکی از روزهای هفتهی سوم مرا به دفتر خواندند. دکتر جوان آن جا نشسته بود. به من گفت: <blockquote>«میخواهم ترا به ملاقات بیژن ببرم… غرض از این ملاقات این است که شما بیژن را نصیحت کنید که سرِ خانه و زندگی خودش برگردد…» در دفتر زندان اوین «ناگهان در باز شد و دو نگهبان بیژن را به داخل اتاق آوردند… آنچه را که میدیدم به سختی باور میکردم. بیژن شباهت زیادی به خودش نداشت. به شدّت پیر و تکیده شده بود. طوری حرف میزد که گویا دندان در دهان ندارد». بیژن در این دیدار به همسرش گفته بود: «مرا در آپولو گذاشتند“» <ref>جُنگی دربارهی زندگی و آثار بیژن جزنی، مقالهی میهن جزنی، ص۷۲</ref></blockquote>بیژن در زمستان ۱۳۵۱ و بهار۱۳۵۲ در زندان قصر بود. جمعآوری اطلاعات دربارهی تاریخچهی جنبش، به ویژه جنبش فدایی، از جمله وظایفی بود که در این مدت در زندان پیگیری میکرد و سه جزوهی «تاریخ سی ساله»، «مبانی اقتصادی ـ اجتماعی استراتژی جنبش مسلحانه» و «چگونه مبارزهی مسلحانه تودهای میشود» حاصل این تلاش است که آنها را، به طورپنهانی، به بیرون زندان فرستاد که بدون ذکر نام نویسنده در خارج از ایران به چاپ رسیدند. [[پرونده:Jazanibijan.jpg|بندانگشتی|232x232پیکسل|بیژن جزنی]] | ||
== سال ۵۳ سال «فرود بیژن» == | == سال ۵۳ سال «فرود بیژن» == | ||
بیژن جزنی «اصلاً اهل | مهدی سامع مینویسد: بیژن جزنی «اصلاً اهل کپیبرداری و آیهپردازی نبود و به معنی دقیق کلمه، یک مارکسیست خلّاق بود. برای او مارکسیسم، نه «شریعت جامد» که «رهنمونِ عمل» بود. او به ما عدم دنبالهروی از قطبهای جهانی و حفظ استقلال، تکیه بر شرایط داخلی و دفاع از منافع مردم ایران، مبارزه برای دموکراسی و سوسیالیسم را آموخت و میتوان او را پرچمدار این اندیشهها در جنبش کمونیستی ایران دانست».<ref>جُنگی دربارهی زندگی و آثار بیژن جزنی، مقالهی مهدی سامع، ص۱۴۴</ref> | ||
این ویژگی بیژن جزنی در دورهای که «مارکسیستهای وطنی»، به طورعمده، به «کپیبرداری» مشغول بودند و بهایی چندان به اصل «تحلیل مشخص از شرایط مشخص» نمیدادند، قابل تحمل نبود و از این رو، او را در زندان زیر فشارهای مضاعف قرار میدادند. این فشارها در سالهای ۵۲–۵۳ شدیدتر شده بود. | |||
این | مهین، همسر جزنی، حال و روز او را در این سالها اینگونه توصیف میکند:<blockquote>در سالهای ۵۳–۵۲, «در روزهای ملاقات گاهی بیژن را بسیار آشفته میدیدم. وقتی با همان زبان مخصوص خودمان علت را جویا میشدم، مختصراً از مشکلات ناشی از درگیری با سایر دیدگاهها سخن میگفت و از چپروهایی که او را متّهم میکردند که تودهای است. یک روز هم هنگام صحبت به شوخی سرش را به پایین خم کرد و گفت: همین دو تا شویدی هم که بر سر من مانده، به زودی از دست پروچینیها خواهد ریخت. بعضی مواقع هم با خواندن شعری درد دلش را بیان میکرد:» من از بیگانگان هرگز ننالم…»<ref>جُنگی دربارهی زندگی و آثار بیژن جزنی، مقالهی مهدی سامع، ص۷۳</ref></blockquote>«سال ۱۳۵۳, سال فراز جنبش چریکی در بیرون زندان، و سال فرود بیژن در درون زندان بود. در ماههای پایانی این سال، دیگر بیژن تنها مانده بود و جز چند تن از یاران وفادارش، کسی در کنارش نمانده بود. فضای بند تبآلود بود. از جنب و جوش پیشین هم خبری نبود. غباری از شک و دو دلی و بیاعتمادی، بر یقین و یکدلی و اعتماد آغازین نشسته بود. مأموران زندان هم هوشیار بودند و فشار بر زندانیان را فزونی بخشیده بودند. | ||
نسبت به جزنی و یارانش هم بیش از پیش حساّس شده بودند. به این نتیجه رسیده بودند که با رهبری چریکها در بیرون زندان سروسرّی دارد و برای پیشبرد برنامههای آنها، در درون زندان، تشکیلاتی به وجود آورده است. گمان داشتند که اگر جزنی و یارانش را سر به نیست کنند، در جهت نیستی «چریکها» گام مهمّی برداشتهاند. به این دلیل، طرح کشتارشان را ریختند… | |||
بیژن جزنی تا زمانی که زنده بود به چالشی جدّی کشیده نشد و دیدگاههایش مورد نقد و بررسی سنجشگرایانه قرار نگرفت؛ نه در نوشتار و نه در جریان یک مناظرهی جدّی در درون زندان. به سبک و سیاق ناپسندی که میشناسیم امّا، پشت سرش حرف میزدند و پچپچ میکردند؛ همه، جز هوادارانش. حرفها و پچپچها، بیشتر، دور و بر مسائل شخصی بود و خصلتی. (رفیق خصوصیّات و خُلقیّات بورژوایی دارد. | |||
به سر و وضعش میرسد و پس از اصلاح ادوکلن میزند. شکمپرور است. اهل ریاضتکشی نیست. زن و بچّه هم دارد و…) و این حرفها و برچسبها، در روزگاری که چپروی و تندروی غوغا میکرد و در همه زمینههای زندگی فردی و اجتماعی «ارزش» بود، بر نیروی جوانان سرد و گرم روزگار نچشیده، ناپخته و نافرهیخته، بیتأثیر نبود؛ و این چنین بود که دیگر جوانها به سوی جزنی نمیآمدند. از او دوری میگزیدند و به داشتن مناسبات رسمی با «رفیق» اکتفا میکردند».<ref>جُنگی دربارهی زندگی و آثار بیژن جزنی، مقالهی ناصر مهاجر، ص۴۱۴</ref> | |||
== انتقامجویی وحشیانه == | == انتقامجویی وحشیانه == |
ویرایش