کاربر:Javad/5صفحه تمرین

از ایران پدیا
پرش به ناوبری پرش به جستجو
منیره رجوی
منیره رجوی برادر مسعود رجوی.jpg
شناسنامه
معروف بهمنیر
زادروز۱۳۲۹
زادگاهطبس، ایران
تاریخ مرگ۱۳۶۷
محل مرگتهران، ایران
فرزندانمریم مرجان
تحصیلاتدانشجوی ادبیات مشهد و دانشگاه نیوکاسل انگلستان
دیناسلام
اطلاعات سیاسی
حزب سیاسیسازمان مجاهدین خلق ایران
فعالیت‌هاعضو عفو بین‌الملل و موسس کمیته علیه سرکوب در ایران

منیره رجوی (متولد ۱۳۲۹ طبس - اعدام ۱۳۶۷) منیره رجوی متولد ۱۳۲۹در طبس بود. او بعد از اتمام دوران دبیرستان در سال ۱۳۴۸ در دانشگاه مشهد در رشته ادبیات تحصیل می کرد که برای ادامه تحصیل به انگلستان و به دانشگاه نیوکاسل راه یافت. منیره رجوی در جریان دستگیری برادرش «مسعود رجوی» به همراه برادر دیگرش کاظم رجوی برای نجات جان مسعود رجوی از اعدام تلاش کرد تا در نهایت توانستند حکم اعدام را به حبس ابد تقلیل دهند. بعد از انقلاب و بعد از رویا رویی مجاهدین با خمینی، پاسداران تمام اعضای خانواده مسعود رجوی را دستگیر کرد و منیره رجوی به زندگی مخفی روی آورد اما او در سال ۱۳۶۱ به همراه همسرش اصغر ناظم و دو فرزند خردسالش توسط نیروهای خمینی دستگیر شد جرم منیره رجوی این بود که برادر مسعود رجوی است. همسرش اصغر در سال ۶۴ اعدام شد[۱]. [۲][۳] منیره رجوی ابتدا ۳ سال محکوم به حبس شد اما پس از آن در زندان نگه داشته شد تا در جریان قتل عامهای سال ۶۷ اعدام شد.

زندگی منیره رجوی

منیره رجوی بعد از اتمام دوران دبیرستان در سال ۱۳۴۸ در رشته ادبیات در دانشگاه مشهد تحصیل کرد. وی بعد از آن برای ادامه تحصیل به دانشگاه نیوکاسل انگلستان راه پیدا کرد و در آنجا مشغول تحصیل شد اما پس از سال ۱۳۵۰ که برادرش مسعود رجوی توسط ساواک دستگیر شد منیره رجوی برای نجات جان برادرش به عفو بین الملل در نیوکاسل پیوست و کمیته علیه سرکوب در ایران را با کمک دیگر دانشجویان ایرانی تشکیل داد و جزوه هایی نیز در باره وضعیت زندانیان سیاسی در ایران منتشر کرد. و بعد به همراه برادرش کاظم رجوی در تلاش برای نجات برادرش مسعود رجوی از اعدام همکاری کرد. و سرانجام حکم اعدام مسعود رجوی با تلاش منیره رجوی و کاظم رجوی از اعدام به حبس ابد تقلیل پیدا کرد.

بعد از انقلاب دستگیری و زندان

بعد از انقلاب و در رویارویی مجاهدین خلق با خمینی در سالهای ابتدایی بعد از انقلاب که دستگیریهای گسترده هواداران مجاهدین و اعدام آغاز شد، منیره رجوی در سال ۱۳۶۱ به همران همسر و دو فرزند خردسالش مریم و مرجان، دستگیر و روانه زندان شد. به گفته‌ی وی «اسم من منیره رجوی است و تنها جرمم این است که خواهر مسعود هستم» منیره رجوی در زندان به بقیه زندانیان انگلیسی آموزش میداد و به همین دلیل نیز مورد شکنجه قرار گرفت، همچنین وی از آنجایی که خواهر مسعود رجوی رهبر سازمان مجاهدین خلق ایران بود، دائم تحت شکنجه های بسیار قرار میگرفت، به طوری که گفته میشد بر اثر اصابت بیش از اندازه‌ی شلاق، پاهایش ورم کرده و قادر به راه رفتن نبود. منیره رجوی را در ۱۹ اسفند برای بازجویی بردند درحالیکه قبلا بازجویی شده بود و حکم نیز گرفته بود اما او را برای ملاقات با همسرش اصغر ناظم برده بودند که در آنجا حاج مجتبی بازجوی منیره رجوی گفت «ما باید اعدام اصغر را رأس ساعت ۹ شب اجرا کنیم»[۴]. به گفته‌ی هم بندیهای منیره رجوی بیشترین تلاش بازجویان در بازجویی از او این بود که تلاش داشتند تا منیره رجوی علیه سازمان مجاهدین و مسعود رجوی موضع گیری کند[۵].

صحبتهای منیره رجوی در زندان

منیره رجوی
منیره رجوی

«...پس بگذار خميني و مزدوران و تمامي متحدانش عمق کين‌توزي ضدانقلابي خود را با رهبري مجاهدين هرچه بيشتر برملا کنند، بگذار سبعيت و قساوت را به منتهي درجه برسانند، بگذار مذبوحانه تلاش کنند تا تاوان ورشکستگي و پوسيدگي و اضمحلال خود را با فرومايگي و رذيلت تمام از اين نسل و از اين رهبري بازستانند. ما مي‌گوييم که فروغ پاکبازي و صدق و فداي اين رهبري و نسل پرورش‌يافته‌اش ظلمات خميني و هر آن‌که به او «آري» گفته است را از ريشه مي‌سوزاند. همان فروغ عميقاً انساني و مردمي و توحيدي که اميد و اعتماد خيانت‌شدهٌ خلق را با فديه‌هاي بيکران ذره‌ذره از نو مي‌سازد و تنها نوشداروي آزادي و استقلال و حاکميت مردمي را دربرابر زخمهاي عميق و مهلک دوران خميني و ديگر راه‌حلهاي ارتجاعي و استعماري عرضه مي‌کند…»[۶]

«...اینها میخواهند انسانیت را نابود کنند و باید با همین هم جنگید. من خواهر مسعودم، از من انتظار بیشتری است...»

اعدام منیره رجوی در جریان قتل عام۶۷

منیره رجوی بعد از تمام شدن دوران محکومیتش که ۳ سال زندان بود، از زندان آزاد نشد و او را در زندان نگه داشتند و سرانجام پس از ۶ سال زندان، منیره رجوی در سن ۳۸ سالگی در جریان قتل عام سال ۱۳۶۷ اعدام شد. اعدام منیره توسط نیری حاکم شرع زندان اوین در آن زمان پیگیری می‌شد و نیری اصرار داشت این اعدام هرچه زودتر انجام گیرد[۷].

خاطراتی از هم بندهای منیره رجوی در زندان

یک زندانی درباره دوران بازجویی منیره رجوی نوشته است:

«یک روز وقتی برای بازجویی رفتم دو دختر کوچک موبور دیدم که بیرون اتاق شکنجه شعبه ۷ دفتر بازپرس اوین ایستاده بودند. تعجب کردم که چرا این کودکان در آنجا هستند و چرا مجبورند شاهد وحشیگری شکنجه گران باشند. مادرشان نمی توانست آنها را آرام کند. زندانبان مرتبا آنها را می زد. به آرامی اسم آن زن را سوال کردم. گفت: «اسم من منیره رجوی است و تنها جرمم این است که خواهر مسعود هستم». او معمولا مورد تحقیر و ضرب و شتم قرار می‌گرفت اما نمی توانستند او را بشکنند. هرگاه ما از بازجویی بر می گشتیم، منیره اولین نفری بود که برای کمک به ما می آمد. چندین بار از او شنیده بودم که می گفت: ”آنها می خواهند هویت انسانی ما را تخریب کنند. اما این همان دلیلی است که ما باید برای آن بجنگیم. راه این جنگ رسیدگی هرچه بیشتر ما به یکدیگر است».

اعدام منیره رجوی در جریان قتل عام ۶۷
اعدام منیره رجوی در جریان قتل عام ۶۷

«آنها روز ۱۹ اسفند ۶۲ منیره را برای بازجویی بردند. ما خیلی نگران بودیم که چرا او را که قبلا بازجویی شده و حکم گرفته بود مجددا برای بازجویی بردند. منیره آن شب به سلول آمد و گفت که او را برای ملاقات با همسرش اصغر برده بودند. خیلی در انتخاب لغات می کوشیدکه ما را با اعلام خبر اعدام قریب الوقوع اصغر بهم نریزد. گفت: ”حاج مجتبی که در ملاقات ما حاضر بود دائما می‌گفت زود باشید ملاقات را تمام کنید. ”ما باید اعدام اصغر را راس ساعت ۹شب اجرا کنیم. من نمی‌توانم حکم حاکم شرع را به عقب بیندازم. من باید حکم را در عرض ۱۵ دقیقه انجام دهم»[۸].

یکی از همبندهای منیره رجوی که یک مارکسیست بود در کتاب خاطراتش درباره او گفت:

«من ملاقات نداشتم و پول و لباسی دریافت نمی‌کردم. بچه‌های اتاق برای «سحر» [فرزند خردسال نویسنده] لباس می‌دوختند، با قیچی‌کردن لباسهای خودشان اسباب بازی درست می‌کردند. لباسهای کاموایشان را می‌شکافتند و با سنجاق قفلی بافتنی می‌بافتند. اما علاوه براینها گاهی قوطی شیر، وسایل بهداشتی و پول در کارتن مخصوص سحر می‌دیدم، یا یکی دوبار دیدم که پس از ملاقات، پستانک و جوراب بچگانه به‌همین صورت برای سحر می‌آوردند. چه کسی این کار را می‌کرد؟ … آن روز، روز ملاقات بود. بند شور و هیجان ملاقات داشت. اما سحر که چند روزی بود پستانکش را گم کرده بود مرتباً بهانه می‌گرفت. او را بغل زده در راهرو راه می‌رفتم و برایش قصه می‌خواندم. منیره را برای ملاقات صدا زدند. موقع رفتن گفت که هر دو کودکش مریم و مرجان، به‌ملاقاتش می‌آیند. سحر را بوسید و رفت. من هم‌چنان برای سحر قصه می‌خواندم. تا روی شانه‌هایم به‌خواب رفت. گروههای ملاقات‌کننده کم‌کم به‌بند بازگشتند. منیره هم برگشت. به‌اتاق رفتم. سحر را آرام در جایش خواباندم. منیره خوشحال بود و چادرش را تا می‌زد. یکی از هم اتاقیها پرسید راستی منیره چرا مرجان را به‌گریه انداختی؟ چرا پستانک او را گرفتی؟ پستانکی در دست منیره بود و من چیزی مثل برق از ذهنم گذشت. منیره را در آغوش گرفتم. بغضی گلویم را می‌فشرد. این همه محبت خالصانه! منیره پستانک را از دهان دخترش می‌گرفت، جوراب او را درمی‌آورد. پول، شیر، اینها همه کار منیره بود. او در جواب احساسات من گفت که این کمترین وظیفه است و این کار را به این دلیل علنی نمی‌کرده تا مرا دچار محذور نکند. حس احترام عمیقی به او داشتم. اما فروتنی او اجازه نداد که ابرازش کنم. بعد طی سالهای زندان حتی وقتی با هم نبودیم محبت او را احساس می‌کردم. و آخرین خداحافظی با او در سال۶۷ جزء زیباترین و دردناکترین خاطرات من از زندان شد» (از کتاب یادهای زندان، نوشته خانم ف ـ آزاد، صفحه۶۰ )[۹].

منابع