کاربر:Alireza k h/صفحه تمرین

نسخهٔ تاریخ ‏۸ دسامبر ۲۰۲۵، ساعت ۰۹:۴۰ توسط Alireza k h (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه تمرین مادر رضایی‌های شهید)

عزیز رضایی، معروف به «مادر رضایی» یا «مادر رضایی‌های شهید»، با نام اصلی زهرا نوروزی، متولد ۱۹۲۹ میلادی (۱۳۰۸ خورشیدی) در تهران، یکی از برجسته‌ترین چهره‌های مقاومت سازمان‌یافته ایران و مادر شهیدان سازمان مجاهدین خلق ایران است. او که همچنان در مسیر مبارزه فعال است و نقش کلیدی خود را در تاریخ معاصر ایران، به ویژه در نبرد با دو دیکتاتوری پهلوی و جمهوری اسلامی ایفا کرده است. عزیز رضایی در جوانی ازدواج کرد و ۹ فرزند به دنیا آورد. با ورود پسرش احمد به فعالیت‌های سیاسی در دهه ۱۹۵۰، زندگی خانواده او تغییر کرد و وارد مسیر پرخطر مقاومت شد. عزیز پنج فرزند (سه پسر و دو دختر) و دو داماد خود را در جریان سرکوب‌های رژیم شاه و شیخ از دست داد. پسرانش، احمد، رضا، و مهدی، به دلیل عضویت در سازمان مجاهدین خلق (که در سال ۱۹۶۵ تأسیس شد) هدف ساواک قرار گرفتند؛ مهدی در سال ۱۹۷۲ تیرباران شد و رضا و احمد در درگیری‌های خیابانی کشته شدند. دخترش صدیقه نیز در سال ۱۹۷۵ حین تلاش برای فرار از دستگیری ساواک به قتل رسید. خود عزیز رضایی نیز بین سال‌های ۱۹۷۵ تا ۱۹۷۷ توسط ساواک دستگیر و زندانی شد. او تحت شکنجه‌های وحشیانه‌ای قرار گرفت که آثار آن پس از گذشت بیش از ۵۰ سال، همچنان بر کف پاهای نحیفش باقی مانده است. شکنجه‌هایی از جمله شلاق مکرر، آویزان شدن از مچ پا، حبس انفرادی، و کوبیدن سیگار روشن بر دستش، او را تا مرز بیهوشی پیش برد، اما او مقاومت کرد. پس از انقلاب ۱۳۵۷ و روی کار آمدن خمینی، عزیز رضایی به دلیل نگرانی از وضعیت مجاهدین و نفوذ فرصت‌طلبان، مستقیماً به خمینی هشدار داد. با شروع سرکوب‌ها توسط رژیم جدید، دخترش آذر، که همسر موسی خیابانی بود و شش‌ماهه باردار، در سال ۱۹۸۲ در حمله سپاه کشته شد. او در همان سال به خارج از کشور مهاجرت کرد. عزیز رضایی در ۹۴ سالگی، همچنان شاه و شیخ را «دو روی یک سکه» و خمینی را «وارث بلامنازع شاه» می‌داند و خود را سربازی برای مسعود و مریم رجوی معرفی می‌کند. عزیز رضایی به عنوان یک اسطوره مقاومت شناخته می‌شود که نقشش نه تنها به عنوان یک مادر، بلکه به عنوان مرکز اخبار و روحیه مبارزاتی در شرایط سخت بود.

نام و پیشینه

عزیز رضایی، که نام اصلی او زهرا نوروزی است، در سال ۱۹۲۹ میلادی در تهران متولد شد. در سن چهارده سالگی ازدواج کرد و اولین فرزند از ۹ فرزندش را به دنیا آورد؛ پسری به نام حسن که مدت کوتاهی پس از تولد بر اثر ذات‌الریه درگذشت. این تراژدی، سرآغاز سلسله‌ای از درد و رنج‌هایی بود که زندگی عزیز و خانواده‌اش را در طول دهه‌های بعد تحت تأثیر قرار داد. به گفته عزیز، ایران در آن دوران کشوری زیبا بود، اما فقط برای ثروتمندان، و نه برای اکثریت قریب به اتفاق مردم، که همین موضوع زمینه ساز انقلاب شد. او در آپارتمان کوچک خود در حومه پاریس، خاطرات سال‌های سخت مقاومت را زنده نگاه داشته است. او که در زمان مصاحبه‌ها ۹۴ ساله (در آوریل ۲۰۲۳) یا ۹۶ ساله (با توجه به تاریخ مصاحبه دیگر) بود، همچنان به عنوان نمادی از ایستادگی شناخته می‌شود.

آغاز مسیر مقاومت و پیوند با سازمان مجاهدین خلق

در اوایل دهه ۱۹۵۰، پس از کودتای ۱۹۵۳ (که توسط سیا و ام‌آی۶ حمایت شد و محمد مصدق را سرنگون و شاه را به قدرت مطلق بازگرداند)، درد و رنج ملت ایران افزایش یافت. در همین دوره، پسرش احمد در دبیرستان وارد فعالیت‌های سیاسی اپوزیسیون شد، و به گفته عزیز، «آن زمان بود که زندگی ما واقعاً تغییر کرد». جرم اصلی فرزندان او، عضویت در سازمان مجاهدین خلق ایران بود؛ گروه اپوزیسیونی که در سال ۱۹۶۵ تشکیل شد و هدف اصلی سرکوب ساواک قرار گرفت. ساواک (سازمان اطلاعات و امنیت کشور) نیروی پلیس مخفی قدرتمندی بود که پس از تثبیت قدرت شاه شکل گرفت و به طور وحشیانه‌ای هرگونه مخالفت با دولت را سرکوب می‌کرد. خانه عزیز رضایی در تهران به نوعی تبدیل به مرکزی برای خانواده‌هایی شده بود که عزیزانشان توسط نیروهای شاه زندانی یا کشته شده بودند، و برای آن‌ها امید و آرامش جمعی فراهم می‌کرد. همچنین، از آنجا که سازمان مجاهدین در خفا فعالیت می‌کرد و مرجع دیگری برای کمک‌های مالی و امکاناتی هواداران وجود نداشت، خانواده‌های هوادار به عزیز مراجعه می‌کردند و او تبدیل به کانونی برای حمایت از سازمان شد. او در دوران مبارزاتی، به دلیل این نقش کانونی، به عنوان «مرکز اخبار» و «مرکز روحیه» برای نیروهای مقاومت شناخته می‌شد.

داغ شهیدان زیر چکمه‌های رژیم شاه

عزیز رضایی در مجموع پنج فرزند (سه پسر و دو دختر) و دو داماد خود را در اثر سرکوب‌های هر دو رژیم شاه و شیخ از دست داد؛ چهار نفر در دوران شاه و یک نفر در دوران آیت‌الله‌ها شهید شدند.

مهدی رضایی: او در ماه مه ۱۹۷۲ دستگیر شد و شکنجه‌های وحشتناکی را تحمل کرد. ساواک او را روی نیمکتی می‌خواباند و زیر آن را گرم می‌کرد تا فلز داغ شود و پوستش بسوزد، همچنین ناخن‌هایش را کشیدند. پس از سه ماه، مهدی با فریب ساواک توانست دادگاه خود را علنی کند، اتفاقی که نادر بود. او قول داده بود علیه مجاهدین سخن بگوید، اما در عوض، رفتار وحشتناک با خود و تعهدش به دفاع از فقرای کشور را فاش کرد. این اقدام خشم دولت شاه را برانگیخت و در نتیجه، مهدی رنج‌های شدیدتری متحمل شد. عزیز به یاد می‌آورد که آخرین بار که پسر نحیف خود را در آغوش کشید، به او گفت: «امیدوارم خدا از تو مراقبت کند و من به تو افتخار می‌کنم». مهدی در سن ۱۹ سالگی تیرباران شد.

احمد و رضا رضایی: احمد که از دوران دبیرستان وارد فعالیت سیاسی شده بود، در شرایطی مشابه درگیری خیابانی با ساواک کشته شد. رضا نیز پس از ماه‌ها شکنجه و فرار نهایی از زندان، در ۱۵ ژوئن ۱۹۷۳ در درگیری خیابانی با ساواک به قتل رسید.

صدیقه رضایی: او در سال ۱۹۷۵ هنگام تلاش برای فرار از دستگیری توسط ساواک، به ضرب گلوله کشته شد.

عزیز رضایی اذعان کرد که به نحوی، پذیرش این واقعیت که فرزندانش دیگر مجبور به تحمل وحشیگری زیر مشت ساواک نخواهند بود، برایش آسان‌تر بود.

شکنجه و ایستادگی در زندان‌های ساواک (۱۹۷۵-۱۹۷۷)

خود عزیز رضایی نیز در سال‌های ۱۹۷۵ تا ۱۹۷۷ به همراه همسر و دخترش فاطمه توسط ساواک بازداشت و زندانی شد. او در سلول انفرادی و محاکمه‌های مخفیانه قرار گرفت که در نهایت به سه سال زندان محکوم شد. وزن او در نتیجه شکنجه‌های شدید، از ۹۰ پوند (حدود ۴۱ کیلوگرم) به ۶۶ پوند (حدود ۳۰ کیلوگرم) کاهش یافت.

شکنجه‌های عزیز شامل موارد هولناکی بود که آثار آن حتی ۵۰ سال بعد نیز بر بدنش باقی مانده است. او به‌طور مکرر شلاق خورد و از مچ پاها آویزان شد. عزیز به یاد می‌آورد که بازجو چکمه‌اش را در دهانش می‌گذاشت و روی گردنش می‌ایستاد و او را خفه می‌کرد. نگهبانان آن‌ها را کتک می‌زدند و پس از آویزان کردن از پاها، مجبورشان می‌کردند در زمین یخ‌زده بدوند تا تورم کاهش یابد و بتوانند دوباره آن‌ها را کتک بزنند. او همچنین فریادهای زندانیانی را می‌شنید که اعضای بدنشان، به‌ویژه انگشتانشان، قطع می‌شد. دخترش فاطمه تأیید کرد که زنان و مردان زندانی به یک اندازه شکنجه می‌شدند و زنان نیز در معرض آزار جنسی و تجاوز قرار می‌گرفتند. گزارش‌های عفو بین‌الملل نیز استفاده از شکنجه‌های غیرقابل‌تصوری مانند شوک الکتریکی، پمپاژ آب جوش، و کشیدن ناخن‌ها و دندان‌ها توسط ساواک را تأیید کرده بود.

شجاعت در برابر شکنجه‌گران و آسیب‌های ماندگار

در اتاق‌های بازجویی، عزیز رضایی مقاومت بی‌نظیری از خود نشان داد. او می‌گفت که نه به کسی پول داده و نه از کسی پول گرفته است و تنها یک مادر خانه‌دار بوده که فرزندانش راه خود را انتخاب کرده‌اند. بازجوی او، منوچهری، برای درهم شکستن او، عکس‌هایی از فرح، شاه و ولیعهد را روی میز می‌گذاشت.

در یکی از دفعاتی که او را شلاق می‌زدند، عزیز تصمیم گرفت تسلیم نشود. او به قدری ضربه خورد که به بیهوشی کامل تن داد و به خود می‌گفت «می‌زنی، بکش دیگه». در همین حین، بازجو یک سیگار روشن را به دستش زد، اما او تکان نخورد. این مقاومت، بازجو را متوقف کرد. عزیز می‌گوید که این سختی‌ها و شکنجه‌ها، به مقاومت و ایستادگی برای نسل‌های بعدی تبدیل شدند. همچنین، در جریان بازجویی‌ها، یک کشیده به سر و گوش او زدند که باعث آسیب دیدن گوشش شد و این آسیب در حال حاضر نیز دائمی است.

آثار شلاق ساواک بر کف پای عزیز، پس از گذشت ۵۰ تا ۵۴ سال، همچنان وجود دارد و به عنوان «آثار شلاق بازجویان ساواک شاه» در اسناد مقاومت ثبت شده است. عزیز اذعان کرده است که این زخم‌ها هنوز هست، سفت و سخت است و درد را احساس می‌کند، هرچند به مرور زمان آثار آن کمتر شده است.

نقش پس از انقلاب و رویارویی با خمینی

پس از پیروزی انقلاب ۱۳۵۷ و آزادی زندانیان، خانه عزیز تبدیل به مرکز مجاهدین شد. مسعود رجوی و دیگر مجاهدینی که از زندان قصر آزاد شدند، ابتدا به خانه عزیز آمدند.

در سال ۱۳۵۷، پس از ورود خمینی به ایران، عزیز رضایی به عنوان مادر شهیدان به محل اقامت او در مدرسه رفاه دعوت شد. خمینی تصور می‌کرد که خانواده‌های شهدا به دنبال خانه و امکانات معیشتی هستند. اما عزیز با اطمینان کامل به او پاسخ داد که «ما هیچ نیاز مالی یا خانه احتیاج نداریم». تنها نگرانی عزیز، وضعیت «این بچه‌هایمان» (اشاره به مجاهدین) بود و از خمینی خواست که فرصت‌طلبان اطراف او را نگیرند و جای مجاهدینی که برای آزادی ایران مبارزه کردند را اشغال نکنند. او از وضعیت‌هایی که در ماه‌های قبل دیده بود، به خمینی گفت. خمینی از حرف‌های عزیز ناراحت شد و با لحن تندی پاسخ داد که «این‌طور نیست و نمی‌شود». او متوجه شد که خمینی انتظار چنین حرف‌هایی را از طرف او نداشته است. در نتیجه، خمینی برنامه شام با خانواده عزیز را به هم زد و پسرش احمد اعلام کرد که «آقا حالش خوب نیست» و رفت. عزیز قبل از این دیدار، این حرف‌ها را به دختر خمینی نیز زده بود، اما می‌خواست آن‌ها را مستقیماً به خود او بگوید.

شهادت آذر رضایی و مهاجرت عزیز

با روی کار آمدن جمهوری اسلامی، امیدها برای زندگی بهتر به سرعت از بین رفت. رژیم جدید شروع به سرکوب و اعدام گسترده اعضای مجاهدین خلق کرد. در ۸ فوریه ۱۹۸۲ (بهمن ۱۳۶۰)، دختر عزیز، آذر رضایی، که ۲۰ سال داشت و شش ماهه باردار بود، در حمله سپاه پاسداران به همراه ۱۸ نفر دیگر به شهادت رسید. آذر، همسر موسی خیابانی و مجاهدی پرشور بود که نامه‌های بسیار زیبایی از عشق به مبارزه علیه آخوندهای دین فروش از خود بر جای گذاشت.

با اوج‌گیری سرکوب‌ها، عزیز رضایی که احساس می‌کرد «بمب ساعتی در حال تیک‌تاک است»، در آوریل ۱۹۸۲ (فروردین ۱۳۶۱) به ترکیه گریخت و سپس به اسپانیا و فرانسه نقل مکان کرد تا فعالیت‌هایش را در تبعید ادامه دهد.

دیدگاه سیاسی و میراث مقاومت

عزیز رضایی در طول دهه‌های مقاومت، نقش حیاتی در تقویت روحیه نیروهای مجاهدین و دیگر فعالان ایفا کرده است. او در ۹۴ سالگی، با تأنی و تأخیر، «نقشه‌ مسیر» خود را برای سال ۱۴۰۲ ترسیم و به خاکپای مولای متقیان تقدیم کرد تا برای پیشبرد رهایی انسان از او مدد بگیرد. او همواره تأکید دارد که به برکت حضور رهبران عقیدتی خود، مسعود و مریم رجوی، نه تنها بر عهد و پیمان خود باقی مانده، بلکه مصمم‌تر از قبل است. او خود را در هر شرایط و سن و سالی یک «سرباز» برای مسعود و مریم می‌داند.

عزیز رضایی تأکید می‌کند که شاه و شیخ از نظر شکنجه، اعدام، کشتار و دیکتاتوری، «دو روی یک سکه‌اند» و تفاوت در اندازه‌ها، از جرم و جنایت آن‌ها کم نمی‌کند. او با قاطعیت می‌گوید که «خمینی وارث بلامنازع شاه بود، و جنایات ناتمام شاه را به پایان رساند. آن‌ها یکی هستند». او این حقیقت را وظیفه نسل خود می‌داند که برای جوانانی که شاید از جنایت‌های شاه بی‌خبرند، بازگو کند، تا فاجعه‌های آخوندها تاریخ را پاک نکند.

او در پیام تبریک به مناسبت شصتمین سال تأسیس سازمان مجاهدین خلق، بنیانگذاران و همچنین تمامی فرزندان شهیدش را مورد درود قرار داد و آرزو کرد که تا آخرین نفس، مجاهد بماند، مجاهد بجنگد و مجاهد بمیرد. او معتقد است که مسعود و مریم بهترین افراد برای قیام و انقلاب جدید مردم ایران هستند و هرکس با آن‌ها دشمنی کند، دشمن مردم ایران از ستم آخوندها است.

در حال حاضر، او به عنوان یک «اسطوره» در مقاومت، تبدیل به درس، انرژی و الهام برای نسل‌های جوان ایرانی شده است. مریم رجوی در دیداری با عزیز در پاریس، نقش او را حیاتی و تأثیرگذار در تاریخ مقاومت ایران می‌داند.

تبیین مقاومت در برابر شکنجه‌گران و تبدیل شدن به الگو

عزیز رضایی نمونه بارزی از مقاومت زنان ایران در برابر شدیدترین سرکوب‌ها در طول تاریخ معاصر است. در دورانی که هیچ‌کس جرأت ایستادگی نداشت، او به عنوان یک جلودار مقاومت کرد. او در بازجویی‌ها، حتی زمانی که پاهایش به دلیل شلاق خونریزی کرده بود، حاضر نشد اتهام مربوط به عکس (مربوط به دختر غفاری) را بپذیرد و گفت: «منو تیکه‌تیکه‌ام بخورید... حالا بزنید هر کاری می‌خواید بکنید». مقاومت او در برابر شلاق تا جایی پیش رفت که بازجویان او را آویزان کردند و او را در وضعیت معلق قرار دادند. همچنین، هنگامی که فاطمه امینی، اولین زن شهید مجاهد خلق، تحت شکنجه ساواک قرار داشت، عزیز او را در زندان ملاقات کرد و از مقاومت او به عنوان الگوی فدای بی‌چشمداشت یاد می‌کند. عزیز و خانواده‌اش توانستند این مسیر مقاومت و استمرار مبارزه را در هر شرایطی ادامه دهند.

پایداری جسمانی و روحی

این واقعیت که آثار زخم و شکنجه‌های ساواک شاه هنوز بر بدن او پس از ۵۰ سال باقی مانده است، به طور نمادین نشان می‌دهد که جنایات این رژیم‌ها، علی‌رغم تلاش برای رمانتیزه کردن تاریخ شاه، فراموش نشده است. زخم‌های روی پایش مشخص و سفت باقی مانده‌اند. شهادت عزیز از شکنجه‌ها، بینشی نادر درباره نقض شدید حقوق بشر در دوران شاه ارائه می‌دهد که اغلب زیر سایه وحشیگری‌های رژیم بعدی قرار گرفته است. او به دلیل پایداری در این مسیر سخت، که شامل از دست دادن نزدیک‌ترین کسانش بود، به عنوان یک «اسطوره» در مقاومت و نمادی از «صبر و پایداری» توصیف شده است. او اعتقاد دارد اگر قدرت‌های غربی از حمایت رژیم کنونی دست بکشند، تغییر رخ خواهد داد و «جنبش برای آزادی ایران نمرده است. قوی است، زنده است، و ما به پیش می‌رویم».