شیرین علم‌هولی: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
 
(یک نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط یک کاربر دیگر نشان داده نشد)
خط ۴: خط ۴:
  | عنوان ۲          =
  | عنوان ۲          =
  | نام              = شیرین علم‌هولی
  | نام              = شیرین علم‌هولی
  | تصویر            = 12.JPG
  | تصویر            = شیرین علم هولی مبارز کرد.JPG
  | اندازه تصویر      = 200px
  | اندازه تصویر      = 300px
  | عنوان تصویر      =
  | عنوان تصویر      =
  | زادروز            = ۱۳۶۰
  | زادروز            = ۱۳۶۰
خط ۶۸: خط ۶۸:
  | پانویس            =
  | پانویس            =
}}
}}
'''شیرین علم هولی''' (زاده ۱۳ خرداد ۱۳۶۰ - اعدام ۱۹ اردیبهشت ۸۹ در زندان اوین) در روستای دیم قشلاق در حوالی ماکو به دنیا آمد. شیرین علم هولی در سال‌ ۱۳۸۴ در زمره هواداران حزب حیات آزاد کردستان به فعالیت‌های مختلف سیاسی و نشر افکار آن‌ها می‌پرداخت. شیرین علم هولی در اردیبهشت سال ۱۳۸۷ توسط اطلاعات [[سپاه پاسداران انقلاب اسلامی|سپاه پاسداران]] بازداشت و به اتهام عضویت در این حزب و اقدام علیه امنیت ملی به اعدام محکوم شد. وی در بامداد ۱۹ اردیبهشت سال ۱۳۸۹ به همراه علی حیدریان، [[فرزاد کمانگر]]، فرهاد وکیلی و علی اسلامیان اعدام شد.<ref>[http://shahrvand.com/archives/6138 آخرین نامه شیرین علم هولی از زندان اوین - وب سایت شهروند]</ref>
'''شیرین علم هولی''' (زاده ۱۳ خرداد ۱۳۶۰ - اعدام ۱۹ اردیبهشت ۸۹ در زندان اوین) در خانواده‌ای فقیر در روستای دیم قشلاق در حوالی ماکو به دنیا آمد. شیرین علم هولی به دلیل فقر شدید خانواده فرصت تحصیل نداشت و دختری بی‌سواد بود و تنها در زندان توانست پنج کلاس درس بخواند. با این همه شیرین علم هولی از ابتدا با فرهنگ مبارزاتی و ظلم‌ستیزی مردم کردستان آشنا بود. شیرین علم هولی در سال‌ ۱۳۸۴ در زمره هواداران حزب حیات آزاد کردستان به فعالیت‌های ‌پرداخت. او  در اردیبهشت سال ۱۳۸۷ توسط اطلاعات [[سپاه پاسداران انقلاب اسلامی|سپاه پاسداران]] بازداشت و به اتهام عضویت در این حزب و اقدام علیه امنیت ملی به اعدام محکوم شد. این در حالی بود که وی در دوران بازجویی بدلیل ندانستن زبان فارسی قادر به دفاع از خود و حتی پاسخگویی درست به بازجو نبود. شیرین علم هولی در بامداد ۱۹ اردیبهشت سال ۱۳۸۹ به همراه علی حیدریان، [[فرزاد کمانگر]]، فرهاد وکیلی و علی اسلامیان اعدام شد.<ref>[http://shahrvand.com/archives/6138 آخرین نامه شیرین علم هولی از زندان اوین - وب سایت شهروند]</ref>


== زندگی‌نامه ==
== زندگی‌نامه ==
خط ۸۳: خط ۸۳:


سیلوا هاراتونیان، آمریکایی ایرانی تباری که نزدیک به یک سال زندانی بوده و از زندان آزاد و به آمریکا رفته‌است، درباره‌ی مدت هم‌بند بودنش با شیرین علم هولی می‌گوید:  
سیلوا هاراتونیان، آمریکایی ایرانی تباری که نزدیک به یک سال زندانی بوده و از زندان آزاد و به آمریکا رفته‌است، درباره‌ی مدت هم‌بند بودنش با شیرین علم هولی می‌گوید:  
[[پرونده:شکنجه زندان.JPG|جایگزین=شیرین در دوران زندان|بندانگشتی|261x261پیکسل|شیرین علم‌هولی در دوران زندان]]
<blockquote>«من پس از گذراندن دوره‌ی انفرادی، در بند ۲۰۹ با اولین کسی که ملاقات کردم شیرین بود. شیرین اولین هم‌سلولی من در سلول‌های تنگ و تاریک بند ۲۰۹ بود. روزهایی که با هم در ۲۰۹ بودیم دقیقاً به خاطر ندارم چون آن‌جا روزها و شب‌ها شمرده نمی‌شود، ولی حدود ۴۰ روز با هم بودیم و بعد ما را از هم جدا کردند و شیرین را به بند عمومی بردند. من پس از گذراندن ۲۴۹ روز در بند ۲۰۹ بالاخره به بند عمومی زنان زندان اوین منتقل شدم؛ و آن‌جا دوباره شیرین را دیدم و تا لحظه‌ای که از زندان بیرون آمدم و تا لحظه‌ای که از ایران خارج شدم با هم در تماس بودیم. شیرین در زندان نزدیک‌ترین آدم زندگیم بود و به قول زندانی‌ها هم سفره من بود. از صبح تا شب با هم بودیم و برای من مثل یک خواهر بود، در واقع شیرین فرشته نگهبان من در دوران اسارتم بود.» <ref>[https://www.radiofarda.com/a/f35_Haratounian_AlamHuli/2043625.html شیرین علم هولی به روایت هم‌بندش، سیلوا هاراتونیان - سایت رادیو فردا]</ref></blockquote>
<blockquote>«من پس از گذراندن دوره‌ی انفرادی، در بند ۲۰۹ با اولین کسی که ملاقات کردم شیرین بود. شیرین اولین هم‌سلولی من در سلول‌های تنگ و تاریک بند ۲۰۹ بود. روزهایی که با هم در ۲۰۹ بودیم دقیقاً به خاطر ندارم چون آن‌جا روزها و شب‌ها شمرده نمی‌شود، ولی حدود ۴۰ روز با هم بودیم و بعد ما را از هم جدا کردند و شیرین را به بند عمومی بردند. من پس از گذراندن ۲۴۹ روز در بند ۲۰۹ بالاخره به بند عمومی زنان زندان اوین منتقل شدم؛ و آن‌جا دوباره شیرین را دیدم و تا لحظه‌ای که از زندان بیرون آمدم و تا لحظه‌ای که از ایران خارج شدم با هم در تماس بودیم. شیرین در زندان نزدیک‌ترین آدم زندگیم بود و به قول زندانی‌ها هم سفره من بود. از صبح تا شب با هم بودیم و برای من مثل یک خواهر بود، در واقع شیرین فرشته نگهبان من در دوران اسارتم بود.» <ref>[https://www.radiofarda.com/a/f35_Haratounian_AlamHuli/2043625.html شیرین علم هولی به روایت هم‌بندش، سیلوا هاراتونیان - سایت رادیو فردا]</ref></blockquote>


== دفاعیات ==
== دفاعیات ==
از دفاعیات شیرین علم‌هولی در دادگاه اطلاع دقیقی در دست نیست. گویا وی ارتباط با پژاک را قبول نداشته‌است. خود وی و وکلا، و هم‌چنین جوامع حقوق بشری دلایل زیر را در دفاع از وی مطرح می‌نمایند:
از دفاعیات شیرین علم‌هولی در دادگاه اطلاع دقیقی در دست نیست. گویا وی ارتباط با پژاک را قبول نداشته‌است. خود وی و وکلا، و هم‌چنین جوامع حقوق بشری دلایل زیر را در دفاع از وی مطرح می‌نمایند:[[پرونده:شکنجه زندان.JPG|جایگزین=شیرین در دوران زندان|بندانگشتی|261x261پیکسل|شیرین علم‌هولی در دوران زندان]]۱. اعترافات شیرین علم هولی بدون قصد و اراده وی و زیر شکنجه صورت گرفته‌است: خانم علم هولی اظهار داشته که در زمان اعتراف از خود اراده‌ای نداشته و تحت تأثیر دارو بوده‌است، شیرین علم‌هولی در مورد نحوه‌ی اعتراف‌گیری از خود گفته‌است:  
 
۱. اعترافات شیرین علم هولی بدون قصد و اراده وی و زیر شکنجه صورت گرفته‌است: خانم علم هولی اظهار داشته که در زمان اعتراف از خود اراده‌ای نداشته و تحت تأثیر دارو بوده‌است، شیرین علم‌هولی در مورد نحوه‌ی اعتراف‌گیری از خود گفته‌است:  


«در یکی از دفعاتی که دکتر برای درمان زخم‌هایم و رسیدگی به وضعیتم مراجعه کرده بود، من در اثر کتک‌ها در عالم خواب و بیداری بودم. دکتر از بازجو خواست که مرا به بیمارستان منتقل کنند. بازجو پرسید: چرا باید به بیمارستان معالجه شود، مگر در این‌جا معالجه نمی‌شود؟ دکتر گفت: برای‌معالجه نمی‌گویم، من در بیمارستان برایتان کاری می‌کنم که دختره مثل بلبل شروع به حرف زدن بکند. فردای آن روز مرا با چشم‌بند و دست‌بند به بیمارستان بردند. دکتر مرا روی تخت خواباند و آمپولی به من تزریق کردند. من گویی از خود بی‌خود شده بودم و به هر آن‌چه را که می‌پرسیدند، پاسخ می‌دادم و جواب‌هایی که آن‌ها می‌خواستند را همان‌گونه که می‌خواستند به آن‌ها می‌دادم و آن‌ها هم از این جریان فیلم می‌گرفتند.»
«در یکی از دفعاتی که دکتر برای درمان زخم‌هایم و رسیدگی به وضعیتم مراجعه کرده بود، من در اثر کتک‌ها در عالم خواب و بیداری بودم. دکتر از بازجو خواست که مرا به بیمارستان منتقل کنند. بازجو پرسید: چرا باید به بیمارستان معالجه شود، مگر در این‌جا معالجه نمی‌شود؟ دکتر گفت: برای‌معالجه نمی‌گویم، من در بیمارستان برایتان کاری می‌کنم که دختره مثل بلبل شروع به حرف زدن بکند. فردای آن روز مرا با چشم‌بند و دست‌بند به بیمارستان بردند. دکتر مرا روی تخت خواباند و آمپولی به من تزریق کردند. من گویی از خود بی‌خود شده بودم و به هر آن‌چه را که می‌پرسیدند، پاسخ می‌دادم و جواب‌هایی که آن‌ها می‌خواستند را همان‌گونه که می‌خواستند به آن‌ها می‌دادم و آن‌ها هم از این جریان فیلم می‌گرفتند.»
خط ۱۱۸: خط ۱۱۵:
== نامه‌ها درباره‌ی شکنجه و زندان ==
== نامه‌ها درباره‌ی شکنجه و زندان ==
[[پرونده:آخرین نامه شیرین علم هولی.JPG|جایگزین=آخرین نامه شیرین علم هولی.|بندانگشتی|آخرین نامه شیرین علم هولی.]]
[[پرونده:آخرین نامه شیرین علم هولی.JPG|جایگزین=آخرین نامه شیرین علم هولی.|بندانگشتی|آخرین نامه شیرین علم هولی.]]
شیرین علم هولی در نامه‌هایش دست‌گیری و شرایط سخت زندان و شکنجه‌هایی را که توسط رژیم ایران متحمل شده شرح می‌دهد. در قسمتی از نامه‌ای به تاریخ ۲۸ دی‌ماه ۱۳۸۸ نوشته‌است:  
شیرین علم هولی در نامه‌هایش دست‌گیری و شرایط سخت زندان و شکنجه‌هایی را که توسط رژیم ایران متحمل شده شرح می‌دهد. در قسمتی از نامه‌ای به تاریخ ۲۸ دی‌ماه ۱۳۸۸ نوشته‌است: <blockquote>«من در اردیبهشت ۱۳۸۷ در تهران دست‌گیر شدم و مستقیماً به مقر [[سپاه پاسداران انقلاب اسلامی|سپاه پاسداران]] منتقل شدم. به محض ورود و پیش از هرگونه سؤال و جوابی، شروع به کتک زدن من کردند. من در مجموع ۲۵ روز در سپاه ماندم. ۲۲ روز آن‌را در اعتصاب غذا به سر بردم و تمام آن مدت متحمل انواع شکنجه‌های جسمی و روحی شدم. بازجوها مرد بودند و من با دست‌بند به تخت بسته شده بودم. آن‌ها با باتوم برقی، کابل، مشت و لگد به سر و صورت و اعضای بدنم و کف پاهایم می‌کوبیدند. من در آن زمان حتی نمی‌توانستم فارسی را به راحتی بفهمم. زمانی که سؤال‌هایشان بی‌جواب می‌ماند، مرا آن‌قدر به باد کتک می‌گرفتند تا از هوش می‌رفتم... ضربه‌هایی که در دوران شکنجه به سرم وارد شده، باعث آسیب‌دیدگی در سرم شده‌است. بعضی از روزها دردها ی شدید هجوم می‌آورند. سر دردهایم آن‌قدر شدید می‌شود، که دیگر نمی‌دانم در اطرافم چه می‌گذرد، ساعت‌ها از خود بی‌خود می‌شوم و در نهایت از شدت درد، بینییم شروع به خون‌ریزی می‌کند و بعد کم‌کم به حالت طبیعی برمیگردم و هوشیار می‌شوم. هدیه دیگر آن‌ها برای من ضعف بینایی چشمانم است که دائم تشدید می‌شود و هنوز هم به درخواستم برای عینک پاسخ نداده شده… زمانی که دیدند من برای ادامه اعتصاب غذا مصرم، به‌واسطه سرم و شلنگ‌هایی که از بینی به درون معده‌ام می‌فرستادند، به زور قصد شکستن اعتصابم را داشتند. من مقاومت می‌کردم و شلنگ‌ها را بیرون می‌کشیدم که منجر به خون‌ریزی و درد زیادی می‌شد و اثر آن حالا بعد از دو سال هم‌چنان باقی مانده و آزارم می‌دهد... یک روز در هنگام بازجویی، چنان لگد محکمی به شکمم زدند که بلافاصله دچار خون‌ریزی شدیدی شدم. یک روز یکی از بازجویان به سراغم آمد، تنها بازجویی بود که او را دیدم. در سایر مواقع چشم‌بند داشتم. او سؤال‌های بی‌ربطی از من پرسید. وقتی جوابی نشنید، سیلی‌ای به صورتم زد و اسلحه‌ای از روی کمر خود باز کرد و بر سرم گذاشت و گفت: به سؤال‌هایی که از تو می‌کنم جواب بده. من که می‌دانم تو عضو پژاک هستی، تروریستی، ببین دختر تو حرف بزنی یا نه، فرقی نمی‌کند ما خوشحالیم که یک عضو پژاک در دستانمان اسیر است...</blockquote><blockquote>با پای زخمی سرپا نگه می‌داشتند تا پاهایم کاملاً ورم می‌کرد و بعد برایم یخ می‌آوردند. شب‌ها تا صبح صدای جیغ و داد و ناله و گریه می‌آمد و من از شنیدن این صداها عصبی می‌شدم که بعدها فهمیدم این صدا ضبط است و به خاطر آن است که من رنج‌های زیادی بکشم. یا ساعت‌ها در اتاق بازجویی فقط قطره قطره آب سرد روی سرم می‌چکید و شب مرا به سلول بازمی‌گرداندند... یک روز با چشمان بسته روی صندلی نشسته بودم و بازجویی می‌شدم. بازجو سیگارش را روی دستم خاموش کرد و یا یک روز آن‌قدر پاهایم را با کفش‌هایش فشار داد که ناخن‌هایم سیاه شد و افتاد. یا این که تمام روز مرا در اتاق بازجویی سرپا نگه می‌داشت و بدون هیچ سؤالی، فقط بازجویان می‌نشستند و جدول حل می‌کردند… به دلیل وضعیت جسمی‌ام و این که حتی نمی‌توانستم راه بروم، بند ۲۰۹ حاضر به پذیرش من نشد و یک روز تمام با همان وضعیت، مرا دم در ۲۰۹ نگاه داشتند تا سرانجام مرا به بهداری منتقل کردند. دیگر تفاوت شب و روز را درک نمی‌کردم. نمی‌دانم چند روز در بهداری عمومی اوین ماندم تا زخم‌هایم کمی بهتر شد و بعد به ۲۰۹ منتقل شدم و بازجویی‌ها در آن‌جا آغاز شد. بازجوهای ۲۰۹ نیز تکنیک‌ها و روش‌های خاص خود را داشتند و به قول خودشان با سیاست سرد و گرم پیش می‌رفتند. ابتدا بازجویی خشن می‌آمد و مرا تحت فشار و شکنجه و تهدید قرار می‌داد و می‌گفت که هیچ قانونی برایش مهم نیست و هر کاری بخواهد با من می‌کنند و … بعد بازجوی مهربان وارد می‌شد و از او خواهش می‌کرد که دست از این کارها بردارد. به من سیگاری تعارف می‌کرد و بعد سؤالات را تکرار می‌کرد و دوباره این دور باطل شروع می‌شد.»<ref>[https://www.facebook.com/kjar.online/posts/642133469314733:0 من گروگانم - جامعه زنان آزاد شرق کردستان]</ref></blockquote>
 
«من در اردیبهشت ۱۳۸۷ در تهران دست‌گیر شدم و مستقیماً به مقر [[سپاه پاسداران انقلاب اسلامی|سپاه پاسداران]] منتقل شدم. به محض ورود و پیش از هرگونه سؤال و جوابی، شروع به کتک زدن من کردند. من در مجموع ۲۵ روز در سپاه ماندم. ۲۲ روز آن‌را در اعتصاب غذا به سر بردم و تمام آن مدت متحمل انواع شکنجه‌های جسمی و روحی شدم. بازجوها مرد بودند و من با دست‌بند به تخت بسته شده بودم. آن‌ها با باتوم برقی، کابل، مشت و لگد به سر و صورت و اعضای بدنم و کف پاهایم می‌کوبیدند. من در آن زمان حتی نمی‌توانستم فارسی را به راحتی بفهمم. زمانی که سؤال‌هایشان بی‌جواب می‌ماند، مرا آن‌قدر به باد کتک می‌گرفتند تا از هوش می‌رفتم... ضربه‌هایی که در دوران شکنجه به سرم وارد شده، باعث آسیب‌دیدگی در سرم شده‌است. بعضی از روزها دردها ی شدید هجوم می‌آورند. سر دردهایم آن‌قدر شدید می‌شود، که دیگر نمی‌دانم در اطرافم چه می‌گذرد، ساعت‌ها از خود بی‌خود می‌شوم و در نهایت از شدت درد، بینییم شروع به خون‌ریزی می‌کند و بعد کم‌کم به حالت طبیعی برمیگردم و هوشیار می‌شوم. هدیه دیگر آن‌ها برای من ضعف بینایی چشمانم است که دائم تشدید می‌شود و هنوز هم به درخواستم برای عینک پاسخ نداده شده… زمانی که دیدند من برای ادامه اعتصاب غذا مصرم، به‌واسطه سرم و شلنگ‌هایی که از بینی به درون معده‌ام می‌فرستادند، به زور قصد شکستن اعتصابم را داشتند. من مقاومت می‌کردم و شلنگ‌ها را بیرون می‌کشیدم که منجر به خون‌ریزی و درد زیادی می‌شد و اثر آن حالا بعد از دو سال هم‌چنان باقی مانده و آزارم می‌دهد... یک روز در هنگام بازجویی، چنان لگد محکمی به شکمم زدند که بلافاصله دچار خون‌ریزی شدیدی شدم. یک روز یکی از بازجویان به سراغم آمد، تنها بازجویی بود که او را دیدم. در سایر مواقع چشم‌بند داشتم. او سؤال‌های بی‌ربطی از من پرسید. وقتی جوابی نشنید، سیلی‌ای به صورتم زد و اسلحه‌ای از روی کمر خود باز کرد و بر سرم گذاشت و گفت: به سؤال‌هایی که از تو می‌کنم جواب بده. من که می‌دانم تو عضو پژاک هستی، تروریستی، ببین دختر تو حرف بزنی یا نه، فرقی نمی‌کند ما خوشحالیم که یک عضو پژاک در دستانمان اسیر است...


با پای زخمی سرپا نگه می‌داشتند تا پاهایم کاملاً ورم می‌کرد و بعد برایم یخ می‌آوردند. شب‌ها تا صبح صدای جیغ و داد و ناله و گریه می‌آمد و من از شنیدن این صداها عصبی می‌شدم که بعدها فهمیدم این صدا ضبط است و به خاطر آن است که من رنج‌های زیادی بکشم. یا ساعت‌ها در اتاق بازجویی فقط قطره قطره آب سرد روی سرم می‌چکید و شب مرا به سلول بازمی‌گرداندند... یک روز با چشمان بسته روی صندلی نشسته بودم و بازجویی می‌شدم. بازجو سیگارش را روی دستم خاموش کرد و یا یک روز آن‌قدر پاهایم را با کفش‌هایش فشار داد که ناخن‌هایم سیاه شد و افتاد. یا این که تمام روز مرا در اتاق بازجویی سرپا نگه می‌داشت و بدون هیچ سؤالی، فقط بازجویان می‌نشستند و جدول حل می‌کردند… به دلیل وضعیت جسمی‌ام و این که حتی نمی‌توانستم راه بروم، بند ۲۰۹ حاضر به پذیرش من نشد و یک روز تمام با همان وضعیت، مرا دم در ۲۰۹ نگاه داشتند تا سرانجام مرا به بهداری منتقل کردند. دیگر تفاوت شب و روز را درک نمی‌کردم. نمی‌دانم چند روز در بهداری عمومی اوین ماندم تا زخم‌هایم کمی بهتر شد و بعد به ۲۰۹ منتقل شدم و بازجویی‌ها در آن‌جا آغاز شد. بازجوهای ۲۰۹ نیز تکنیک‌ها و روش‌های خاص خود را داشتند و به قول خودشان با سیاست سرد و گرم پیش می‌رفتند. ابتدا بازجویی خشن می‌آمد و مرا تحت فشار و شکنجه و تهدید قرار می‌داد و می‌گفت که هیچ قانونی برایش مهم نیست و هر کاری بخواهد با من می‌کنند و … بعد بازجوی مهربان وارد می‌شد و از او خواهش می‌کرد که دست از این کارها بردارد. به من سیگاری تعارف می‌کرد و بعد سؤالات را تکرار می‌کرد و دوباره این دور باطل شروع می‌شد.»<ref>[https://www.facebook.com/kjar.online/posts/642133469314733:0 من گروگانم - جامعه زنان آزاد شرق کردستان]</ref>
== منابع ==
== منابع ==
مرکز مطالعات اسناد ایران - [http://www.iranhrdc.org/persian/permalink/1000000169.html#.WpkH66jwbGg شهادتنامه ملائکه علم هولی]
مرکز مطالعات اسناد ایران - [http://www.iranhrdc.org/persian/permalink/1000000169.html#.WpkH66jwbGg شهادتنامه ملائکه علم هولی]


{{پانویس}}
{{پانویس}}
۱٬۶۵۱

ویرایش