۷٬۳۴۸
ویرایش
(اصلاح نویسههای عربی، اصلاح سجاوندی، اصلاح املا) |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
| (۴۶ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشد) | |||
| خط ۴۵: | خط ۴۵: | ||
|امضا = | |امضا = | ||
}} | }} | ||
'''میرزاده عشقی'''، با نام اصلی سید محمدرضا کردستانی (زادهی ۲۰ آذر ۱۲۷۳، همدان – درگذشتهی ۱۲ تیرماه ۱۳۰۳)، شاعر، روزنامهنگار، نمایشنامه نویس و نویسنده در دوران مشروطه بود. میرزاده عشقی | '''میرزاده عشقی'''، با نام اصلی سید محمدرضا کردستانی (زادهی ۲۰ آذر ۱۲۷۳، همدان – درگذشتهی ۱۲ تیرماه ۱۳۰۳)، شاعر، روزنامهنگار، نمایشنامه نویس و نویسنده در دوران مشروطه بود. میرزاده عشقی در دوران تحصیل، علاوه بر دروس معمول، زبان فرانسه را نیز آموخت و به آن مسلط گشت. در اوایل جنگ جهانی اول (۱۹۱۴–۱۹۱۸ میلادی) و دوره کشمکش سیاست متفقین و دول متحده، میرزاده عشقی که در همدان بهسر میبرد به استانبول رفت. میرزاده عشقی در استانبول در شعبه علوم اجتماعی و فلسفه دارالفنون باب عالی، جزو مستمعین آزاد حضور یافت و به تحصیل دانش پرداخت. وی در استانبول نخستین آثار شاعرانهی خود مانند، نوروزی نامه و اُپرای رستاخیز شهریاران ایران را نوشت. میرزاده عشقی، پس از بازگشت به همدان، همراه با حزب سوسیالیست و همکاران اقلیت مجلس، به مبارزه علیه دیکتاتوری سلطنتی پرداخت. سخنرانیهای تند و مقالات و اشعار آتشین میرزاده عشقی علیه وثوقالدوله نخست وزیر وقت و علیه قرداد سال ۱۹۱۹، باعث شد که وثوقالدوله حکم دستگیری او را صادر و وی را روانه زندان کنند. میرزاده عشقی قرداد ۱۹۱۹، را قرارداد فروش ایران به انگلستان نامیده بود. در سال ۱۳۰۲، با آغاز زمزمهی جمهوری، میرزاده عشقی در مقالهای تحت عنوان جمهوری قلابی، بهمخالفت با رضاخان برخاست و در نخستین شمارهی روزنامه کاریکاتور قرن بیستم که در همان سال دایر کرده بود، چندین کاریکاتور و شعر تند مبنی بر هزل بودن و غرواقعی بودن جمهوری رضاخانی منتشر کردکه شهربانی دستور توقیف روزنامه را صادر کرد و همهی نسخههای آن را از سطح شهر جمعآوری نمود. سرانجام میرزاده عشقی در ۱۲ تیرماه ۱۳۰۳، در منزل خودش به دست دو تن از عوامل حکومتی هدف گلوله قرار گرفت و در بیمارستان شهربانی جان باخت. | ||
== تحصیلات میرزاده عشقی == | == تحصیلات میرزاده عشقی == | ||
میرزاده عشقی با نام اصلی سید محمدرضا کردستانی، فرزند حاج سید ابوالقاسم کردستانی | میرزاده عشقی با نام اصلی سید محمدرضا کردستانی، فرزند حاج سید ابوالقاسم کردستانی است. وی در ۲۰ آذرماه ۱۲۷۳، در همدان بهدنیا آمد. میرزاده عشقی در سالهای کودکی در مکتبخانههای محلی به تحصیل پرداخت. او پس از سن ۷ سالگی در مدرسههای الفت و آلیانس به تحصیل زبان فارسی و فرانسه پرداخت. او پیش از پایان مدرسه در تجارتخانه یک بازرگان فرانسوی به شغل مترجمی پرداخت و به زبان فرانسه مسلط شد. | ||
دوره تحصیلی عشقی تا سن ۱۷ سالگی بیشتر طول نکشید. در سن ۱۵ سالگی به اصفهان رفت، سپس برای اتمام تحصیلات به تهران آمد؛ و بیش از ۳ ماه نگذشت که به همدان باز گشت و ۴ ماه بعد به اصرار پدرش برای تحصیل عازم تهران شد؛ اما او از تهران به رشت و بندر انزلی رهسپار و از آنجا به مرکز بازگشت. | دوره تحصیلی اولیه میرزاده عشقی تا سن ۱۷ سالگی بیشتر طول نکشید. وی در سن ۱۵ سالگی به اصفهان رفت، سپس برای اتمام تحصیلات به تهران آمد؛ و بیش از ۳ ماه نگذشت که به همدان باز گشت و ۴ ماه بعد به اصرار پدرش برای تحصیل عازم تهران شد؛ اما او از تهران به رشت و بندر انزلی رهسپار و از آنجا به مرکز بازگشت. | ||
اوایل جنگ جهانی اول (۱۹۱۴–۱۹۱۸ میلادی) یعنی دوره کشمکش سیاست متفقین و دول متحده میرزاده عشقی در همدان به سر میبرد. او در این دوران به همراه چند هزار تن مهاجر ایرانی به سوی استانبول رفت. میرزاده عشقی چند سالی در استانبول بود، به تحصیل فلسفه و علوم اجتماعی پرداخت.<ref name=":0">[http://www.shaer.ir/%D8%A8%D8%A7%D9%86%DA%A9-%D8%B4%D8%A7%D8%B9%D8%B1%D8%A7%D9%86/%D8%B4%D8%A7%D8%B9%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D9%85%D8%B9%D8%A7%D8%B5%D8%B1/%D8%B4%D8%A7%D8%B9%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D9%85%D8%B4%D9%87%D9%88%D8%B1-%D9%85%D8%B9%D8%A7%D8%B5%D8%B1/34728- زندگینامه میرزاده عشقی - پایگاه خبری شاعر]</ref> | |||
== شخصیت میرزاده عشقی == | == شخصیت میرزاده عشقی == | ||
میرزاده عشقی از نظر اخلاقی | [[پرونده:میرعشقی3.JPG|بندانگشتی|290x290پیکسل|میرزاده عشقی]] | ||
میرزاده عشقی از نظر اخلاقی انسانی خوش مشرب، نیک صفت و به مادیات بی اعتنا بود، زن و فرزندی نداشت و با کمکهای پدری، خانواده، دوستان و آزادیخواهان و البته از درآمد نمایشهای خود روزگار میگذراند. در آخرین کابینه نخست وزیری مرحوم حسن پیرنیا، معروف بهمشیرالدوله، از طرف وزارت کشور به ریاست شهرداری اصفهان انتخاب شد ولی نپذیرفت.<ref name=":1">[https://snn.ir/fa/news/356530/%D8%B4%D8%B9%D8%B1%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D8%B1%D9%88%DB%8C-%D8%B3%D9%86%DA%AF-%D9%82%D8%A8%D8%B1%D9%85%DB%8C%D8%B1%D8%B2%D8%A7%D8%AF%D9%87-%D8%B9%D8%B4%D9%82%DB%8C-%D8%AD%DA%A9-%D8%B4%D8%AF%D9%87%C2%A0%D8%AF%D8%B3%D8%AA%D9%88%D شعر روی سنگ قبر میرزاده عشقی - خبرگزاری دانشجو]</ref> | |||
صراحت لهجه، نکتهبینی و تحلیل بسیار فنی او در مورد تحولات سیاسی و اجتماعی دوران خودش، بسیار | صراحت لهجه، نکتهبینی و تحلیل بسیار فنی او در مورد تحولات سیاسی و اجتماعی دوران خودش، بسیار مشهود بود. به عقیدهی بسیاری از مورخان، میرزاده عشقی از مهمترین روشنفکران آغاز دورهی روشنگری پس از مشروطه بود.<ref name=":0" /> | ||
== فعالیتهای سیاسی، اجتماعی == | == فعالیتهای سیاسی، اجتماعی == | ||
میرزاده عشقی در سن ۱۷ سالگی | میرزاده عشقی در سن ۱۷ سالگی وارد فعالیتهای سیاسی و اجتماعی شد. عشقی در اوایل جنگ جهانی اول، در استانبول نخستین آثار شاعرانه خود مانند نوروزی نامه و اپرای رستاخیز شهریاران ایران را نوشت. پس از آن او به همدان بازگشت. سپس به تهران رفت و با گروهی از نویسندگان ارتباط پیدا کرد. میرزاده عشقی در این دوران در کنار حزب سوسیالیست و همکاران اقلیت مجلس به مبارزه پرداخت. در این مبارزهی سیاسی، قلم این شاعر بیش از همه متوجه وثوقالدوله نخست وزیر وقت بود. سخنرانیهای تند و مقالات و اشعار آتشین میرزاده عشقی علیه قرار داد ۱۹۱۹، باعث شد که وثوقالدوله دستور دستگیری وی را صادر و او را روانه زندان کنند. مبارزات سیاسی و مقالات انتقادی میرزاده عشقی تا پایان زندگی کوتاهش ادامه داشت.<ref name=":2">[http://persian-man.ir/senior/poets/%D9%85%DB%8C%D8%B1%D8%B2%D8%A7%D8%AF%D9%87-%D8%B9%D8%B4%D9%82%DB%8C/ زندگینامه میرزاده عشقی - سایت مردان پارس]</ref> | ||
انتقاد و اعتراض از پیامدهای انقلاب مشروطه بود و پیش از آن که در شعر و ادب آن دوره خود را نشان دهد، در روزنامهها دیده می شد. میرزاده عشقی زبانی خاص برای خود برگزیده | انتقاد و اعتراض از پیامدهای انقلاب مشروطه بود و پیش از آن که در شعر و ادب آن دوره خود را نشان دهد، در روزنامهها دیده می شد. میرزاده عشقی زبانی خاص و اعتراضی برای خود برگزیده بود. زبانی که جان میرزاده عشقی را گرفت.<ref name=":3">[https://www.bartarinha.ir/fa/news/363222/%DA%86%D8%B1%D8%A7-%D9%85%DB%8C%D8%B1%D8%B2%D8%A7%D8%AF%D9%87-%D8%B9%D8%B4%D9%82%DB%8C-%D8%B1%D8%A7-%D8%AA%D8%B1%D9%88%D8%B1-%DA%A9%D8%B1%D8%AF%D9%86%D8%AF چرا میرزاده عشقی را ترور کردند؟ - سایت برترینها]</ref> | ||
عشقی از ۲۱ سالگی روزنامهنگار شد. ظاهراً در همان سن و سال بود که روزنامهای را در همدان با نام ''نامه عشقی'' راه انداخت. از همان سالها میرزاده عشقی با نیش قلمش سیاستهای وثوقالدوله نخست وزیر را به باد انتقاد گرفت. قراردادی را که وثوق الدوله با انگلستان بسته بود، معامله فروش ایران به انگلستان نامید. | میرزاده عشقی از ۲۱ سالگی روزنامهنگار شد. ظاهراً در همان سن و سال بود که روزنامهای را در همدان با نام ''نامه عشقی'' راه انداخت. از همان سالها میرزاده عشقی با نیش قلمش سیاستهای وثوقالدوله نخست وزیر را به باد انتقاد گرفت. قراردادی را که وثوق الدوله با انگلستان بسته بود، معامله فروش ایران به انگلستان نامید. | ||
میرزاده عشقی درآغاز با ملکالشعرای بهار و سید حسن مدرس (از نمایندگان فراکسیون اقلیت در مجلس چهارم) مخالف بود؛ و مطالب و اشعار تندی بر علیه آن دو مینوشت؛ اما در جریان غائله جمهوریت که از دی ماه سال ۱۳۰۲ آغاز شد، در پی مخالفت با رضاخان و جمهوری، با ملکالشعرای بهار و سیدحسن مدرس، که آنان نیز از مخالفان رضاخان و جمهوری بودند، دست دوستی و اتحاد داد.<ref name=":4">[http://behandishan.blogfa.com/post/1646 یادی از میرزاده عشقی - سایت بهاندیشان]</ref> | میرزاده عشقی درآغاز با ملکالشعرای بهار و سید حسن مدرس (از نمایندگان فراکسیون اقلیت در مجلس چهارم) مخالف بود؛ و مطالب و اشعار تندی بر علیه آن دو مینوشت؛ اما در جریان غائله جمهوریت که از دی ماه سال ۱۳۰۲ آغاز شد، در پی مخالفت با رضاخان و جمهوری، با ملکالشعرای بهار و سیدحسن مدرس، که آنان نیز از مخالفان رضاخان و جمهوری بودند، دست دوستی و اتحاد داد.<ref name=":4">[http://behandishan.blogfa.com/post/1646 یادی از میرزاده عشقی - سایت بهاندیشان]</ref> | ||
وثوقالدوله | هنگامی که وثوقالدوله قرارداد ایران و انگلیس را بهوسیله جراید اعلام کرد، میرزاده عشقی منظومهی اعتراضآمیزی را در نتیجه تأثیر از عقد قرارداد مزبور سرود و خود نیز در مقدمهی آن نوشت: | ||
[[پرونده:میرعشقی8.JPG|بندانگشتی]] | |||
<blockquote>«با عشق وطن مندرجات ذیل را در اینجا ثبت مینمایم، شاید بعداز من یادگار بماند و موجب آمرزش روح من باشد. باید دانست: این ابیات فقط و فقط اثر احساسات ناشیه از معاهده دولتین انگلستان وایران است که از طبع من تراوش کرده و این نبوده مگر این قرارداد در ذهن این بنده، جز یک معامله فروش ایران به انگلستان طور دیگر تلقی نشده! این است که با اطلاع از این مسئله شب وروز در وحشتم وهر گاه راه می روم، فرض میکنم که روی خاکی قدم بر میدارم که تا دیروز مال من بوده و حال از آن دیگری است! هر وقت آب میخورم میدانم این آب… از این رو هر لحظه نفرینی به مرتکب این معامله میگفتم. تقریباً قصیدهها، غزلها ومقالهها در این خصوص تهیه کرده ولی چون هیچکس پیرامون برای ثبت و حفظ آنها نبود، تقریباً تمام آنها از یاد رفت؛ بی آنکه اثری کرده باشد. فقط ابیات زیر است که از میان آنها بهخاطرم مانده، بهنام عشق وطن»:<ref name=":9" /></blockquote> | |||
هرچه من ز اظهار دل، تحاشی می کنم | {{شعر}} | ||
{{ب|هرچه من ز اظهار راز دل، تحاشی می کنم|بهر احساسات خود، مشکل تراشی میکنم}} | |||
{{ب|ز اشک خود بر آتش دل، آب پاشی میکنم|باز طبعم بیشتر، آتش فشانی میکند}} | |||
ز اشک | {{ب|ز انزلی تا بلخ و بم را، اشک من گل کرده است|غسل بر نعش وطن، خونابه دل کرده است}} | ||
{{ب|دل دگر پیرامن دلدار را، ول کرده است|بر زوال ملک دارا، نوحه خوانی میکند}} | |||
{{ب|دست و پای گله با، دست شبانشان بستهاند|خوانی اندر ملک ما، از خون خلق آراستهاند}} | |||
{{ب|گرگهای آنگلوساکسون، بر آن بنشستهاند|هیئتی هم بهرشان، خوان گسترانی میکند}} | |||
{{ب|رفت شاه و رفت ملک و رفت تاج و رفت تخت|باغبان زحمت مکش، کز ریشه کندند این درخت}} | |||
{{ب|مهیمانان وثوق الدوله! خونخوارند سخت|ای خدا با خون ما، این مهیمانی میکند}} | |||
{{ب|ای وثوق الدوله! ایران، ملک بابایت نبود!| یک شتر برده است آن و این قطار اندر قطار}} | |||
{{ب|این چه سری بود؟ رفت آن پای دار، این پایدار|باز هم صد ماشاالله زندگانی میکند}} | |||
{{ب|یا رب این مخلوق را از چوب بتراشیدهاند؟|برسر این خلق، خاک مردگان پاشیدهاند؟}}{{پایان شعر}} | |||
یا رب این مخلوق را از چوب بتراشیدهاند؟ | |||
برسر این خلق، خاک مردگان پاشیدهاند؟ | |||
به عقیدهی عشقی تا ظلم هست، مبارزه هم هست و خود نیز هزینهی آن را میپردازد؛ چنانکه سروده است: | به عقیدهی عشقی تا ظلم هست، مبارزه هم هست و خود نیز هزینهی آن را میپردازد؛ چنانکه سروده است: | ||
| خط ۱۲۲: | خط ۱۰۴: | ||
با مدعی بگوی به تعقیب من میای | با مدعی بگوی به تعقیب من میای | ||
من خود نگشته خسته، ترا لنگ | من خود نگشته خسته، ترا لنگ میکنم | ||
تیر و کمان زبان و سخن، گو به خصم من | تیر و کمان زبان و سخن، گو به خصم من | ||
تا تیر و این کمان بودم، جنگ میکنم | تا تیر و این کمان بودم، جنگ میکنم<ref name=":5" /> | ||
== روزنامه قرن بیستم == | == روزنامه قرن بیستم == | ||
[[پرونده:روزنامه قرن بیستم.JPG|بندانگشتی|320x320پیکسل|روزنامه قرین بیستم]] | |||
در سال ۱۳۰۲ که نغمه جمهوری ساز شد، میرزاده عشقی در مقالهای بهعنوان جمهوری قلابی رضاخان، بهمخالفت برخاست و در نخستین شماره روزنامه کاریکاتور ''قرن بیستم'' که در همان سال دایر کرده بود، چندین کاریکاتور و شعر تند مبنی بر هزل بودن جمهوری و جمهوریخواهان منتشر کرد. مخالفت عشقی با جمهوری قلابی به آنجا رسید که شهربانی وقت دستور توقیف روزنامه را صادر کرد؛ و همهی نسخههای آن را از سطح شهر جمعآوری نمود.<ref name=":2" /> | در سال ۱۳۰۲ که نغمه جمهوری ساز شد، میرزاده عشقی در مقالهای بهعنوان جمهوری قلابی رضاخان، بهمخالفت برخاست و در نخستین شماره روزنامه کاریکاتور ''قرن بیستم'' که در همان سال دایر کرده بود، چندین کاریکاتور و شعر تند مبنی بر هزل بودن جمهوری و جمهوریخواهان منتشر کرد. مخالفت عشقی با جمهوری قلابی به آنجا رسید که شهربانی وقت دستور توقیف روزنامه را صادر کرد؛ و همهی نسخههای آن را از سطح شهر جمعآوری نمود.<ref name=":2" /> | ||
| خط ۱۴۷: | خط ۱۳۰: | ||
در آثار میرزاده عشقی، از شعر تا قصه و نمایشنامه، مطالبات و آرزوهای یک خلق به چشم میخورد. از جمله اشعار معروف عشق '' جمهورینامه'' است که در مخالفت با رضاخان سروده و در آن چهرهی بسیاری از ریاکاران را با لحنی تند افشا کرده است.<ref name=":5" /> | در آثار میرزاده عشقی، از شعر تا قصه و نمایشنامه، مطالبات و آرزوهای یک خلق به چشم میخورد. از جمله اشعار معروف عشق '' جمهورینامه'' است که در مخالفت با رضاخان سروده و در آن چهرهی بسیاری از ریاکاران را با لحنی تند افشا کرده است.<ref name=":5" /> | ||
دربحبوحه پایان جریان جمهوریخواهی میرزاده عشقی سرودهی مفصلی تحت عنوان ''جمهورینامه'' بر روی کاغذ آمونیاک چاپ و در صدها نسخه بهطور مخفیانه منتشر شد؛ و در میان مردم دست به دست گشت. این شعر معرف روند شکلگیری غائله جمهوریخواهی و اهداف و مقاصد شومی بود که در پس پردهی توطئه نهفته بود. این اشعار بسیار نغز و صریح که در ۱۵ فروردین ۱۳۰۳ در تهران منتشر شد، در آغاز امر سرایندهی آن آشکارا نبود؛ اما بعدها و پس از ترور میرزاده عشقی، توسط عوامل رضاخان، شناسایی شد که این اشعار توسط عشقی سروده شده است.<ref name=":7">[https://virgool.io/@abadpours/%D8%AC%D9%85%D9%87%D9%88%D8%B1%DB%8C-%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D9%85%DB%8C%D8%B1%D8%B2%D8%A7%D8%AF%D9%87-%D8%B9%D8%B4%D9%82%DB%8C-hovrqclddefq جمهورینامه میرزاده عشقی - سایت ویرگول]</ref> | دربحبوحه پایان جریان جمهوریخواهی میرزاده عشقی سرودهی مفصلی تحت عنوان ''جمهورینامه'' بر روی کاغذ آمونیاک چاپ و در صدها نسخه بهطور مخفیانه منتشر شد؛ و در میان مردم دست به دست گشت. این شعر معرف روند شکلگیری غائله جمهوریخواهی و اهداف و مقاصد شومی بود که در پس پردهی توطئه نهفته بود. این اشعار بسیار نغز و صریح که در ۱۵ فروردین ۱۳۰۳ در تهران منتشر شد، در آغاز امر سرایندهی آن آشکارا نبود؛ اما بعدها و پس از ترور میرزاده عشقی، توسط عوامل رضاخان، شناسایی شد که این اشعار توسط عشقی سروده شده است.<ref name=":7">[https://virgool.io/@abadpours/%D8%AC%D9%85%D9%87%D9%88%D8%B1%DB%8C-%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D9%85%DB%8C%D8%B1%D8%B2%D8%A7%D8%AF%D9%87-%D8%B9%D8%B4%D9%82%DB%8C-hovrqclddefq جمهورینامه میرزاده عشقی - سایت ویرگول]</ref> | ||
[[پرونده:میرعشقی4.JPG|بندانگشتی]] | |||
=== شعر جمهورینامه === | === شعر جمهورینامه === | ||
{{شعر}} | |||
{{ب|چه ذلتها کشید این ملت زار|دریغ از راه دور و رنج بسیار|}} | |||
{{ب|ترقی اندرین کشور محال است|که در این مملکت قحطالرجال است}} | |||
{{ب|خرابیاز جنوب و از شمال است|بر این مخلوق آزادی وبال است}} | |||
{{ب|بباید پرده بگرفتن ز اسرار|که گردد شرح بدبختی پدیدار}} | |||
{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار|}} | |||
به | {{ب|اگر پیدا شود در ملک یک فرد|به مانند رضاخان جوانمرد}} | ||
{{ب|کنندش دوره فوراً چند ولگرد|به فکر اینکه باید ضایعش کرد}} | |||
به | {{ب|بگویند از سر شه تاج بردار|به فرق خویشتن آن تاج بگذار}} | ||
{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار|}} | |||
{{ب|نخستین بار، سازیم آفتابی|علامتهای سرخ انقلابی}} | |||
{{ب|که جمهوری بود حرفی حسابی|چو گشتی تو رئیس انتخابی}} | |||
{{ب|بباید گفت کاین مرد فداکار|بود خود پادشاهی را سزاوار}} | |||
{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار|}} | |||
{{ب|حقیقت بارکالله، چشم بد دور|مبارک باد این جمهوری زور}} | |||
{{ب|ازین پس گوشها کر چشمها کور|چنین جمهوری بر ضد جمهور}} | |||
{{ب|ندارد یادکس، در هیچ اعصار|نباشد هیچ در قوطی عطار}} | |||
{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار|}} | |||
{{ب|چو جمهوری شود آقای دشتی|علمدارش بود شیطان رشتی}} | |||
{{ب|تدین آن سفیه کهنه مشتی|نشیند عصرها در توی هشتی}} | |||
{{ب|کند کور و کچلها را خبردار|ز حلاج و ز رواس و ز مسمار}} | |||
دریغ از راه دور و رنج بسیار | {{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار|}} | ||
{{ب|صبا، آن بیشعور بدقیافه|نماید . . . جمهوری کلافه}} | |||
{{ب|زند صد لاف در زیر ملافه|که جمهوری شود دارالخلافه}} | |||
{{ب|ولیکن بیخبر از لحن بازار|ز علاف و ز بقال و ز نجار}} | |||
{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار|}} | |||
{{ب|ز عدل الملک بشنو یک حکایت|که آن بالا بلند بی کفایت}} | |||
{{ب|میانجی گشته بین بول و غایط|کندگاهی تدین را حمایت}} | |||
{{ب|شود گاهی سلیمان را مددکار|که سازد این دو را با یکدگر یار}} | |||
{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار|}} | |||
{{ب|ببین آن کهنه الدنگ قلندر|نموده نوحهٔ جمهوری از بر}} | |||
{{ب|عجب جنسی است این! الله اکبر|گهی عرعر نماید چون خر نر}} | |||
{{ب|زمانی پاچه گیرد چون سگ هار|ولی غافل زگردنبند و افسار}} | |||
{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار|}} | |||
<nowiki>از ایران رهنما گشته روانه|برای کارهای محرمانه}}</nowiki> | |||
{{ب|گرفته پولهای بینشانه|زده در بصره و بغداد چانه}} | |||
{{ب|که جمهوری شود این ملک ادبار|نه من گویم خودش کرده است اقرار}} | |||
{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار|}} | |||
{{ب|تقلاها نماید اندرین بین|جلنبر زادهٔ شیخ العراقین}} | |||
{{ب|کند فریادها با شور و با شین|که جمهوری بود برگردنم دین}} | |||
{{ب|ادا بایست کرد این دین ناچار|بباید جست از دست طدکار}} | |||
{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار|}} | |||
{{ب|ضیاء الواعظین آن لوس ریقو|کند از بهر جمهوری هیاهو}} | |||
{{ب|چه جمهوری! عجب دارم من از او|مگر او غافل است از قصد یارو}} | |||
{{ب|که میخواهد نشیند جای قاجار|همانطوری که کزد آن مرد افشار}} | |||
{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار|}} | |||
{{ب|دبیر اعظم، آن رند سیاسی|ز کمپانی نماید حقشناسی}} | |||
{{ب|زند تیپا به قانون اساسی|به افسونهای نرم دیپلوماسی}} | |||
{{ب|به سردار سپه گو به اصرار|که جمهوری نباشد کار دشوار}} | |||
دریغ از راه دور و رنج بسیار | {{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار|}} | ||
به | {{ب|نمایش میدهد این هفته عارف|به همراهی اعضای معارف}} | ||
که | {{ب|شود معلوم با جزئی مصارف|که جمهوری ندارد یک مخالف}} | ||
{{ب|مدلل میشود با ضرب و با تار|که مشروطه ندارد یک طرفدار}} | |||
{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار|}} | |||
{{ب|نمودم من جراید را اداره|شفق، کوشش، وطن، گلشن، ستاره}} | |||
{{ب|قیامت میشود با یک اشاره|دگر معنی ندارد استخاره}} | |||
{{ب|همین فردا شود غوغا پدیدار|به زورکنفرانس و نطق و اشعار}} | |||
{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار|}} | |||
{{ب|به عالم پیش رفته بالاصاله|تمام کارها با قاله قاله}} | |||
{{ب|به زور نطق و شعر و سرمقاله|بباید کرد جمهوری اماله}} | |||
{{ب|برین مخلوق بیعقل ولنگار|بدون وحشت از اعیان و تجار}} | |||
{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار|}} | |||
{{ب|که مستوفی است شخصی لاابالی|مشیرالدوله مرعوب و خیالی}} | |||
{{ب|وثوقالدوله جایش هست خالی|بود فیروز هم در فارس والی}} | |||
{{ب|قوامالسلطنه مطرود سرکار|به غیر از ذات اشرف لیس فیالدار}} | |||
{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار|}} | |||
{{ب|بود حاجی معین محتاط و معقول|امین الضرب در عدلیه مشغول}} | |||
{{ب|علی صراف هم مستغرق پول|فقیه التاجرین هم میخورد گول}} | |||
{{ب|اهمیت ندارد صنف بازار|ز خراز و ز رزاز و بنکدار}} | |||
از | {{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار|}} | ||
{{ب|تدین گفته مجلس هست با من|نماییم اکثریت را معین}} | |||
از | {{ب|شود این کار پیش از عید روشن|به جمهوری بگیرم رای قطعاً}} | ||
{{ب|نه قانون میشود مانع نه افکار|به زور مشت فیصل میدهم کار}} | |||
{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار|}} | |||
به | {{ب|به تعلیم قشون اندر ولایات|مهیا تلگرافات و شکایات}} | ||
{{ب|ز جمهوری اشارت و کنایات|ز ظلم شاه و دربارش روایات}} | |||
<nowiki>مسلسل میرسد با سیم و چاپار|ز بلدان و ز اقطار و ز امصار}}</nowiki> | |||
دریغ از راه دور و رنج بسیار | {{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار|}} | ||
ز | {{ب|زتبریز و ز قزوین و ز زنجان|زیردستان وکرمانشاه وگیلان}} | ||
{{ب|بروجرد و عراق و یزد وکرمان|ز شیراز و صفاهان و خراسان}} | |||
{{ب|ز بجنورد و ز کاشان و قم و لار|تقاضاها رسد خروار خروار}} | |||
{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار|}} | |||
{{ب|ز ملاها جوی وحشت نداریم|قشون با ماست ما دهشت نداریم}} | |||
{{ب|حذر از جنبش ملت نداریم|شب عید است ما فرصت نداریم}} | |||
{{ب|سلام عید را بایست این بار|بگیرد حضرت اشرف به دربار}} | |||
<nowiki>{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار</nowiki> | |||
{{ب|به تهران نیست یک تن انقلابی|بجز مشروطهخواهان حسابی}} | |||
{{ب|که از وحشت نگردند آفتابی|اگرکردند قدری بد لعابی}} | |||
{{ب|بیاویزیمشان بر چوبهٔ دار|بنام ارتجاعیون و اشرار}} | |||
{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار|}} | |||
{{ب|موافق گشته لندن این سخن را|که فوری خواست سرپرسی لرن را}} | |||
{{ب|بود گر شومیاتسکی سوء ظن را|فرستم پیششان استاد فن را}} | |||
{{ب|همان مهتر نسیم رند عیار|کریم رشتی آن شیاد طرار}} | |||
{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار|}} | |||
{{ب|نباید کرد دیگر هیچ مس مس|بباید رفت فوری توی مجلس}} | |||
{{ب|اگر حرفی شنیدیم از مدرس|جوابش گفت باید رطب و یابس}} | |||
{{ب|وگر مقصود خود را کرد تکرار|بپیچیمش به دور حلق دستار}} | |||
{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار|}} | |||
{{ب|به قدری این سخنها کارگر شد|که سردار سپه عقلش ز سر شد}} | |||
{{ب|به جمهوری علاقهمندتر شد|بنای انتشار سیم و زر شد}} | |||
{{ب|به مبعوثان و مطبوعات و احرار|ز آقای صبا تا شیخ معمار}} | |||
{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار|}} | |||
{{ب|نمایان شد تجمعهای فردی|علم در دست، گرم دورهگردی}} | |||
{{ب|علمها سرخ و زرد و لاجوردی|عیان سرخی و پنهان رنگ زردی}} | |||
به | {{ب|به جمهوریت ایران هوادار|ولو گشته میان کوچه بازار}} | ||
دریغ از راه دور و رنج بسیار | {{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار|}} | ||
{{ب|ازین افکار مالیخولیایی|به مجلس اکثریت شد هوایی}} | |||
به | {{ب|تدین کرد خیلی بیحیایی|به یک دم بین افرادش جدایی}} | ||
از | {{ب|فتاد از یک هجوم نابهنجار|از آن سیلی که خورد آن مرد دیندار}} | ||
{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار|}} | |||
{{ب|از آن سیلی ولایت پر صدا شد|دکاکین بسته و غوغا بپا شد}} | |||
{{ب|به روز شنبه مجلس کربلا شد|به دولت روی اهل شهر وا شد}} | |||
{{ب|که آمد در میان خلق سردار|برای ضرب و شتم و خشم وکشتار}} | |||
{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار|}} | |||
که | {{ب|ز جمهوری به ما یک گام ره بود|خدا داند که این سیلی گنه بود}} | ||
به | {{ب|که این سیلی زدن خدمت به شه بود|تدین خصم سردار سپه بود}} | ||
{{ب|رفاقت بد بود با عقرب و مار|خطر دارد چو نادان اوفتد یار}} | |||
{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار|}} | |||
{{ب|قشونی خلق را با نیزه راندند|ولی مردم به جای خویش ماندند}} | |||
{{ب|رضاخان را به جای خود نشاندند|به جای گل بر او آجر پراندند}} | |||
از | {{ب|نشاید کرد با افکار پیکار|بباید خواست از مخلوق زنهار}} | ||
{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار|}} | |||
{{ب|بپا شد در جماعت شور و شرها|شکستازخلقمسکیندستو سرها}} | |||
{{ب|رضاخان در قبال این هنرها|شنید از ناظم مجلس تشرها}} | |||
{{ب|که این کارت چه بود ای مرد غدار|چرا کردی به مجلس اینچنین کار}} | |||
{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار|}} | |||
{{ب|بسی پیر وجوان سر نیزه خوردند|گروهی را سوی نظمیه بردند}} | |||
{{ب|چهل تن اندرین هنگامه مردند|برای حفظ قانون جان سپردند}} | |||
{{ب|دو صد تن تاکنون هستند بیمار|به ضرب ته تفنگ و زیر آوار}} | |||
{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار|}} | |||
{{ب|رضاخان شد از این حرکت پشیمان|به سعدآباد رفت از شهر تهران}} | |||
{{ب|از آنجا شد به سوی قم شتابان|حجج بستند با او عهد و پیمان}} | |||
{{ب|که باشد بعد از این بر خلق غمخوار|ز جمهوری نگوید هیچ گفتار}} | |||
دریغ از راه دور و رنج بسیار | {{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار|}} | ||
{{ب|ز قم برگشت و عاقل شد ولی حیف|که گردش باز اغوا ناصر سیف}} | |||
{{ب|به مجلس کرد توهین از سر کیف|ولیکن بیخبر بود از کم و کیف}} | |||
که | {{ب|که مجلس نیست با ایشان وفادار|بجز شش هفت تن بیکار و بیعار}} | ||
{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار}} | |||
{{ب|از او بالمره مجلس بدگمان شد|عقاید جملگی از او رمان شد}} | |||
{{ب|بسوی رود هن آخر چمان شد|همان چیزی که میدیدم همان شد}} | |||
{{ب|کشیده شد میان مملکت جار|که از میدان بدر رفته است سردار}} | |||
{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار|}} | |||
{{ب|به مجلس قاصدی از راه آمد|که اکنون تلگراف از شاه آمد}} | |||
{{ب|رضاخان عزل بی اکراه آمد|شه از مجلس عقیدتخواه آمد}} | |||
که | {{ب|که قانون اساسی چون شده خوار|دگر کس ملک را باید پرستار}} | ||
{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار|}} | |||
{{ب|به تعلیمات مرکز با گزافات|رسید از احمد آقا تلگرافات}} | |||
{{ب|که سرباز لرستان و مضافات|نمایند از رضاخان دفع آفات}} | |||
{{ب|قشون غرب گردد زور سیار|سوی مرکز پی تنبیه احرار}} | |||
{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار|}} | |||
{{ب|امیر لشکر شرق آن یل راد|یک اولتیماتوم از مشهد فرستاد}} | |||
{{ب|به مبعوثان دو روزه مهلتی داد|که آمد جیش تا فراشآباد}} | |||
بر | {{ب|بباید بر مراد ما شود کار|ولی بر توپ خانی نیست آثار}} | ||
{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار|}} | |||
{{ب|وکیلان این تشرها چون شنیدند|ز جای خوبش از وحشت پریدند}} | |||
{{ب|به تنبانهای خود از ترس ریدند|نود رای موافق آفریدند}} | |||
{{ب|بر این جمعیت مرعوب گه کار|سلیمان بن محسن شد علمدار}} | |||
{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار|}} | |||
{{ب|ولیکن چارده مرد مصمم|نترسیدند از توپ دمادم}} | |||
{{ب|به آزادی ببسته عهد محکم|اقلیت از ایشان شد فراهم}} | |||
رضاخان را زبون کردند ازین کار | {{ب|وطنخواهی از ایشان گشت پادار|رضاخان را زبون کردند ازین کار}} | ||
دریغ از راه دور و رنج بسیار | {{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار|}}{{پایان شعر}} | ||
این اشعار از میرزاده عشقی است که به گواه اشعارش شاید نتوان شاعری در دوره معاصر یافت که جسورانهتر از او در رابطه با سوءاستفاده از دین نوشته باشد. | این اشعار از میرزاده عشقی است که به گواه اشعارش شاید نتوان شاعری در دوره معاصر یافت که جسورانهتر از او در رابطه با سوءاستفاده از دین نوشته باشد. | ||
| خط ۷۲۱: | خط ۴۶۵: | ||
=== خاک وطن === | === خاک وطن === | ||
[[پرونده:درویش عشقی.JPG|بندانگشتی|300x300پیکسل|میرزاده عشقی در لباس درویشی]] | |||
{{شعر}}{{ب|خاکم به سر، زغصه به سر خاک اگر کنم|خاک وطن که رفت، چه خاکی به سر کنم؟}} | |||
{{ب|آوخ، کلاه نیست وطن، گر که از سرم|برداشتند، فکر کلاهی دگر کنم}} | |||
{{ب|مرد آن بود که این کُلهاش، بر سر است و من|نامردم ار که بی کُله، آنی به سر کنم}} | |||
{{ب|من آن نیم که یکسره تدبیر مملکت|تسلیم هرزهگرد قضا و قدر کنم}} | |||
وی چرخ! زیر و روی تو زیر و زبر کنم | {{ب|زیر و زبر اگر نکنی خاک خصم را|وی چرخ! زیر و روی تو زیر و زبر کنم}} | ||
جاییست آروزی من، ار من به آن رسم | {{ب|جاییست آروزی من، ار من به آن رسم|از روی نعش لشکر دشمن گذر کنم}} | ||
از | {{ب|هر آنچه میکنی بکن ای دشمن قوی!|من نیز اگر قوی شدم از تو بتر کنم}} | ||
{{ب|من آن نیم به مرگ طبیعی شوم هلاک|وین کاسه خون به بستر راحت هدر کنم}} | |||
من | {{ب|معشوق عشقی ای وطن، ای عشق پاک من!|ای آن که ذکر عشق تو شام و سحر کنم}} | ||
{{ب|عشقت نه سرسری ست که از سر به در شود|مهرت نه عارضی ست که جای دگر کنم}} | |||
{{ب|عشق تو در وجودم و مهر تو در دلم|با شیر اندرون شد و با جان به در کنم}}{{پایان شعر}} | |||
عشق تو در وجودم و مهر تو در دلم | |||
با شیر اندرون شد و با جان به در کنم | |||
آخوندهای درباری و دینفروش نیز از میرزاده عشقی کینهها به دل داشتند، چرا که او سروده بود: | آخوندهای درباری و دینفروش نیز از میرزاده عشقی کینهها به دل داشتند، چرا که او سروده بود: | ||
| خط ۷۶۹: | خط ۴۹۳: | ||
من روی پاک سجده نهادم تو روی خاک | من روی پاک سجده نهادم تو روی خاک | ||
زاهد برو، معـاملـه ما نمیشود | <nowiki>{{ب|زاهد برو، معـاملـه ما نمیشود</nowiki> | ||
مرغی که آشیانه به گلشن گرفته است | مرغی که آشیانه به گلشن گرفته است | ||
| خط ۷۷۸: | خط ۵۰۲: | ||
== ترور میرزاده عشقی == | == ترور میرزاده عشقی == | ||
[[پرونده:میرعشقی1.JPG|بندانگشتی|صحنهی بازسازی شده از ترور میرزاده عشقی]] | |||
میرزاده عشقی آخرین شماره روزنامه ''قرن بیستم'' در تیرماه سال ۱۳۰۳، منتشرکرد. در آن شماره کاریکاتورهایی بود که رضاخان را دستنشانده انگلیسها نشان میداد. شهربانی بلافاصله روزنامه را توقیف کرد؛ و خود عشقی نیز بامداد روز ۱۲ تیر همان سال در سن ۳۱ سالگی توسط ۳ نفر از عوامل اداره تامینات شهربانی رضاخان و با شلیک گلوله درحیاط منزلش در سهراهی سپهسالار بهقتل رسید. آن ۳نفر از عوامل محمد درگاهی، معروف به محمد چاقو رئیس شهربانی رضاخان بودند. اسم یکی از قاتلان ابوالقاسم کهن و نفر شلیککننده حبیب همدانی نام داشت. قاتل دستگیرشده، به قضاییه رضاخانی سپرده شد اما پس از ۲سال، بیگناه اعلام و آزاد گردید. رئیس دادگاه، قاضی صدرالاشراف بازجوی بدنام جنایت باغشاه بود که در خون میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل و یاران مشروطهخواه او در آغاز استبداد محمدعلیشاهی و جنایتهای لیاخف روسی دست داشت. کلنل لیاخف، فرمانده روسی نیروی قزاق رضاخان بود که مجلس مشروطه را به توپ بست و آن را تعطیل کرد.<ref name=":6" /> | میرزاده عشقی آخرین شماره روزنامه ''قرن بیستم'' در تیرماه سال ۱۳۰۳، منتشرکرد. در آن شماره کاریکاتورهایی بود که رضاخان را دستنشانده انگلیسها نشان میداد. شهربانی بلافاصله روزنامه را توقیف کرد؛ و خود عشقی نیز بامداد روز ۱۲ تیر همان سال در سن ۳۱ سالگی توسط ۳ نفر از عوامل اداره تامینات شهربانی رضاخان و با شلیک گلوله درحیاط منزلش در سهراهی سپهسالار بهقتل رسید. آن ۳نفر از عوامل محمد درگاهی، معروف به محمد چاقو رئیس شهربانی رضاخان بودند. اسم یکی از قاتلان ابوالقاسم کهن و نفر شلیککننده حبیب همدانی نام داشت. قاتل دستگیرشده، به قضاییه رضاخانی سپرده شد اما پس از ۲سال، بیگناه اعلام و آزاد گردید. رئیس دادگاه، قاضی صدرالاشراف بازجوی بدنام جنایت باغشاه بود که در خون میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل و یاران مشروطهخواه او در آغاز استبداد محمدعلیشاهی و جنایتهای لیاخف روسی دست داشت. کلنل لیاخف، فرمانده روسی نیروی قزاق رضاخان بود که مجلس مشروطه را به توپ بست و آن را تعطیل کرد.<ref name=":6" /> | ||
دو روز پیش از ترور میرزاده عشقی، یکی از دوستانش بهنام میرمحسن خان، به طور اتفاقی، در اتاق محرمانه اداره تأمینات خبر «عشقی، محرمانه کشته شود» را شنیده بود.<ref name=":1" /> | دو روز پیش از ترور میرزاده عشقی، یکی از دوستانش بهنام میرمحسن خان، به طور اتفاقی، در اتاق محرمانه اداره تأمینات خبر «عشقی، محرمانه کشته شود» را شنیده بود.<ref name=":1" /> | ||
میرزاده عشقی چند روز پیش از قتلش، به دوستی گفته بود که دلم میخواهد زنده بمانم و برای آزادی ایران هرقدر میتوانم بکوشم… من که از این زندگی سیر شدهام، اگر خوشحالم زندهام، برای این است که برای وطنم، فرزندی لایق و فداکار باشم وتا آنجا که میسر است برای نجات کشورم کار کنم. | |||
[[پرونده:حکم تبرئه قاتل میرزاده عشقی توسط قاضی فاسد ضدمشروطه.jpg|بندانگشتی|350x350پیکسل|کم تبرئه قاتل میرزاده عشقی توسط قاضی ضدمشروطه]] | |||
دو سه شبی بود که ۲ نفر ناشناس پیرامون منزل میرزاده عشقی کشیک میکشیدند. عشقی به نصیحت دوستانش از خانه بیرون نمیرفت. کسی را هم نزد خود نمیپذیرفت. اما آن دو نفر ناشناس، پیوسته مرافب بودند که عشقی را تنها گیر بیاورند و سراغش بروند. آن شب را که شب دوازدهم تیرماه ۱۳۰۳ بود، میرزاده عشقی ناراحت به سر برد. صبح آن شب عشقی، خسته، لب حوض دستهایش را میشست. پسر عموی او که از چندی پیش مراقب او بود بیرون رفته بود. کلفت خانه هم برای خرید بیرون رفته و در خانه را باز گذاشته بود. ناگهان در حیاط باز شد و سه نفر بدون اجازه وارد خانه میرزاده عشقی شدند. عشقی از آنها پرسید که چه کار دارند؟ آنها جواب دادند که شب گذشته، شکایتی از سردار اکرم همدانی به منزل او دادهاند که عشقی آن را به چاپ برساند و اکنون برای گرفتن جواب عریضه آمدهاند. عشقی خندان تعارف کرد و میخواست برای پذیرایی آنها را به اتاق ببرد؛ و در حالی که با یکی از آنان صحبت کنان جلو بود، یکی از دو نفر، از عقب تیری به سوی او خالی کرد؛ و بیدرنگ هر سه نفر فرار کردند. عشقی فریاد کشید و خود را به کوچه رساند. در آنجا از شدت درد به جوی آب افتاد. همسایهها با صدای تیر و فریاد عشقی، سراسیمه از خانه بیرون ریختند و محمد هرسینی قاتل را دستگیر کردند. اسم قاتل ابوالقاسم و از مهاجرین قفقاز بود. میرزاده عشقی را به بیمارستان شهربانی بردند. در تختخوابی افتاده ولحافی رویش کشیده بودند. رنگش به کلی پریده بود وعرق مرگ بر چهرهاش نشسته بود. تنش سرد شده واز سرما به خود میپیچید. او شکنجه و درد شدیدی میکشید. ناله می کرد وداد می زد که یا مرا از اینجا بیرون ببرید و یا یک گلولهی دیگر به من بزنید وآسودهام بکنید. گلولهی سربی در طرف چپ زیر قلبش گیر کرده بود؛ و خون زیادی میآمد. پس از ۴ ساعت درد و شکنجه، عشقی جوان چشم از جهان فروبست. پیراهن خونینش را روی جنازهاش گذاشته و تابوت را به مسجد سپهسالار بردند. صبح روز بعد تمام تهران عزادار بود. دانشمندان، دانش آموزان، کاسبکارها واهالی محل، طوق وعلم بلند کرده وجنازهی میرزاده عشقی را در حالی که پیراهن خونین او روی تابوت بود برداشته وحرکت کردند. هر کس جنازه را میدید میگریست و میگفت: تهران چنین سوگواری را یکبار دیگر نخواهد دید.<ref>[http://parasto-e.blogfa.com/post/98 زندگینامه میرزاده عشقی - سایت موفقها]</ref> | دو سه شبی بود که ۲ نفر ناشناس پیرامون منزل میرزاده عشقی کشیک میکشیدند. عشقی به نصیحت دوستانش از خانه بیرون نمیرفت. کسی را هم نزد خود نمیپذیرفت. اما آن دو نفر ناشناس، پیوسته مرافب بودند که عشقی را تنها گیر بیاورند و سراغش بروند. آن شب را که شب دوازدهم تیرماه ۱۳۰۳ بود، میرزاده عشقی ناراحت به سر برد. صبح آن شب عشقی، خسته، لب حوض دستهایش را میشست. پسر عموی او که از چندی پیش مراقب او بود بیرون رفته بود. کلفت خانه هم برای خرید بیرون رفته و در خانه را باز گذاشته بود. ناگهان در حیاط باز شد و سه نفر بدون اجازه وارد خانه میرزاده عشقی شدند. عشقی از آنها پرسید که چه کار دارند؟ آنها جواب دادند که شب گذشته، شکایتی از سردار اکرم همدانی به منزل او دادهاند که عشقی آن را به چاپ برساند و اکنون برای گرفتن جواب عریضه آمدهاند. عشقی خندان تعارف کرد و میخواست برای پذیرایی آنها را به اتاق ببرد؛ و در حالی که با یکی از آنان صحبت کنان جلو بود، یکی از دو نفر، از عقب تیری به سوی او خالی کرد؛ و بیدرنگ هر سه نفر فرار کردند. عشقی فریاد کشید و خود را به کوچه رساند. در آنجا از شدت درد به جوی آب افتاد. همسایهها با صدای تیر و فریاد عشقی، سراسیمه از خانه بیرون ریختند و محمد هرسینی قاتل را دستگیر کردند. اسم قاتل ابوالقاسم و از مهاجرین قفقاز بود. میرزاده عشقی را به بیمارستان شهربانی بردند. در تختخوابی افتاده ولحافی رویش کشیده بودند. رنگش به کلی پریده بود وعرق مرگ بر چهرهاش نشسته بود. تنش سرد شده واز سرما به خود میپیچید. او شکنجه و درد شدیدی میکشید. ناله می کرد وداد می زد که یا مرا از اینجا بیرون ببرید و یا یک گلولهی دیگر به من بزنید وآسودهام بکنید. گلولهی سربی در طرف چپ زیر قلبش گیر کرده بود؛ و خون زیادی میآمد. پس از ۴ ساعت درد و شکنجه، عشقی جوان چشم از جهان فروبست. پیراهن خونینش را روی جنازهاش گذاشته و تابوت را به مسجد سپهسالار بردند. صبح روز بعد تمام تهران عزادار بود. دانشمندان، دانش آموزان، کاسبکارها واهالی محل، طوق وعلم بلند کرده وجنازهی میرزاده عشقی را در حالی که پیراهن خونین او روی تابوت بود برداشته وحرکت کردند. هر کس جنازه را میدید میگریست و میگفت: تهران چنین سوگواری را یکبار دیگر نخواهد دید.<ref>[http://parasto-e.blogfa.com/post/98 زندگینامه میرزاده عشقی - سایت موفقها]</ref> | ||
| خط ۷۹۴: | خط ۵۱۹: | ||
من نیم به مرگ طبیعی شوم هلاک | من نیم به مرگ طبیعی شوم هلاک | ||
وین کاسه خون به بستر راحت هدر کنم<ref>[https://mandegar.tarikhema.org/mirzadeh-eshghi زندگینامه میرزداه عشقی - سایت تاریخ ما]</ref> | وین کاسه خون به بستر راحت هدر کنم<ref name=":9">[https://mandegar.tarikhema.org/mirzadeh-eshghi زندگینامه میرزداه عشقی - سایت تاریخ ما]</ref> | ||
=== خواب عشقی دربارهی قتلش === | === خواب عشقی دربارهی قتلش === | ||
[[پرونده:میرعشق2.JPG|بندانگشتی|283x283پیکسل|میرزاده عشقی در جمع دوستانش]] | |||
مابین آقای رحیمزاده صفوی و ملک الشعراء بهار و میرزاده عشقی که هر سه از کارکنان اقلیت بودند، ترتیبی برقرار شده بود که هفتهای دو روز در منزل رحیمزاده صفوی، گرد آمده و از ظهر تا شب وقت خود را به مذاکرات ادبی وتهیه مطالب برای روزنامه قرن بیستم که متعلق به میرزاده عشقی بود می گذرانیدند. یک روز شنبه از هفتهای که روز سهشنبهی آن روز میبایست میرزاده عشقی بهقتل رسد، پس از صرف ناهار رحیم زاده صفوی یکی از سه کتاب فلاماریون که مربوط بهمرگ بود را باز کرده برای رفقا به فارسی نقل مینمود، در آن هنگام دوسه روز از انتشار آخرین شماره روزنامهی مشهور ''قرن بیستم'' گذشته بود، همان شماره مشهوری که حاوی شدیدترین حملات به دیکتاتور وقت و اطرافیان او بود. تهدیدهای متواتر به میرزاده عشقی می رسید و کار به جایی رسیده بود که عشقی قیافهی مهیب مرگ را پیش چشم خود مجسم مییاف. در آن روز و آن ساعت که اتفاقاً به قصههای آن کتاب در موضوع خواب ومرگ گوش می داد، ناگهان از جای پریده و خطاب به رحیمزاده صفوی نموده و میگوید: حاشا که شما در این زمینهها مطالعه میکنید، خواهشمندم یک دقیقه هم به خواب من که دیشب دیدهام توجه نمائید: | مابین آقای رحیمزاده صفوی و ملک الشعراء بهار و میرزاده عشقی که هر سه از کارکنان اقلیت بودند، ترتیبی برقرار شده بود که هفتهای دو روز در منزل رحیمزاده صفوی، گرد آمده و از ظهر تا شب وقت خود را به مذاکرات ادبی وتهیه مطالب برای روزنامه قرن بیستم که متعلق به میرزاده عشقی بود می گذرانیدند. یک روز شنبه از هفتهای که روز سهشنبهی آن روز میبایست میرزاده عشقی بهقتل رسد، پس از صرف ناهار رحیم زاده صفوی یکی از سه کتاب فلاماریون که مربوط بهمرگ بود را باز کرده برای رفقا به فارسی نقل مینمود، در آن هنگام دوسه روز از انتشار آخرین شماره روزنامهی مشهور ''قرن بیستم'' گذشته بود، همان شماره مشهوری که حاوی شدیدترین حملات به دیکتاتور وقت و اطرافیان او بود. تهدیدهای متواتر به میرزاده عشقی می رسید و کار به جایی رسیده بود که عشقی قیافهی مهیب مرگ را پیش چشم خود مجسم مییاف. در آن روز و آن ساعت که اتفاقاً به قصههای آن کتاب در موضوع خواب ومرگ گوش می داد، ناگهان از جای پریده و خطاب به رحیمزاده صفوی نموده و میگوید: حاشا که شما در این زمینهها مطالعه میکنید، خواهشمندم یک دقیقه هم به خواب من که دیشب دیدهام توجه نمائید: | ||
| خط ۸۰۶: | خط ۵۳۲: | ||
== تشییع جنازه عشقی == | == تشییع جنازه عشقی == | ||
[[پرونده:تشییع عشقی.JPG|بندانگشتی|360x360پیکسل|تشییع پیکر میرزاده عشقی]] | |||
در همان روزی که میرزاده عشقی ترور، ساعت ۳ بعدازظهر گروهی از نمایندگان اقلیت و مدیران جراید اقلیت در بیمارستان نظمیه برسر پیکر عشقی حاضر شدند. مردم نیز کمکم در حال تجمع بود. عباس خلیلی، مدیر روزنامه '' اقدام،'' نطق غرائی کرد و تمام حاضرین گریستند. پس از نطق خلیلی، جسد میرزاده عشقی را در درشکهای گذاشته و به طرف منزل عشقی حرکت کردند. تعداد زیادی درشکه و اتومبیل از عقب جسد بهحرکت درآمدند. فرخی یزدی، مدیر روزنامه ''طوفان'' نیز از مشایعت کنندگان بود. همین که درشکهی فرخی یزدی به سر چهارراه مخبرالدوله رسید، به رفیق خود می گوید ماده تاریخ خوبی پیدا کردم وآن عشقی قرن بیستم است. هنوز به چهارراه سید علی نرسیده بودند که فرخی یزدی قطعهی معروف ''ماده تاریخ عشقی'' را به این شکل ساخت: | در همان روزی که میرزاده عشقی ترور، ساعت ۳ بعدازظهر گروهی از نمایندگان اقلیت و مدیران جراید اقلیت در بیمارستان نظمیه برسر پیکر عشقی حاضر شدند. مردم نیز کمکم در حال تجمع بود. عباس خلیلی، مدیر روزنامه '' اقدام،'' نطق غرائی کرد و تمام حاضرین گریستند. پس از نطق خلیلی، جسد میرزاده عشقی را در درشکهای گذاشته و به طرف منزل عشقی حرکت کردند. تعداد زیادی درشکه و اتومبیل از عقب جسد بهحرکت درآمدند. فرخی یزدی، مدیر روزنامه ''طوفان'' نیز از مشایعت کنندگان بود. همین که درشکهی فرخی یزدی به سر چهارراه مخبرالدوله رسید، به رفیق خود می گوید ماده تاریخ خوبی پیدا کردم وآن عشقی قرن بیستم است. هنوز به چهارراه سید علی نرسیده بودند که فرخی یزدی قطعهی معروف ''ماده تاریخ عشقی'' را به این شکل ساخت: | ||
| خط ۸۱۵: | خط ۵۴۲: | ||
سال شهادتش بخوان عشقی قرن بیستم | سال شهادتش بخوان عشقی قرن بیستم | ||
[[پرونده:مزار عشقی.JPG|بندانگشتی|269x269پیکسل|مزار میرزاده عشقی در ابن بابویه]] | |||
جسد میرزاده عشقی را به منزلش آوردند و در آنجا شسته وکفن کردند؛ و شب را در مسجد سپهسالار به امانت گذاشتند که روز بعد تشییع کنند. شب در مسجد سپهسالار جمعیت زیادی ماند، زیرا فهمیده بودند که شهربانی میخواهد شبانه جسد عشقی را برده و محرمانه دفن نماید ونگذارد سر وصدا در اطراف آن بلند شود. اما درباریان و اقلیت میخواستند که از تشییع جنازه عشقی استفاده کرده بفهمانند که مردم چه اندازه با دولت وقت مخالف هستند. سید حسن مدرس و دسته اقلیت، همان روز اعلانی در شهر منتشر کردند که فردا هر کس میخواهد از جنازه یک سید غریب ومظلوم تشییع نماید صبح به مسجد سپهسالار حاضر شود. صبح جمعیت بیمانندی در مسجد سپهسالار گرد آمد. جنازه میرزاده عشقی را حرکت داده و تشییع فوقالعاده پُر ازدحامی که تاکنون نطیر آن دیده نشده بود به عمل آمد. پیراهن خونین عشقی را نیز روی عماری گذاشته بودند. از تمام محلات شهر دستهی جمعیت به مشایعت کنندگان میپیوست. گفته میشود که حدود ۳۰ هزار نفر در تشییع جنازه میرزاده عشقی شرکت کرده بودند و با همان هئیت، جنازه به قبرستان ابن بابویه برده و در شمال غربی آن مدفون ساختند.<ref>ادبیات سیاسی ایران در عصر مشروطیت، جلد اول، صفحه ۶۷۲</ref> | جسد میرزاده عشقی را به منزلش آوردند و در آنجا شسته وکفن کردند؛ و شب را در مسجد سپهسالار به امانت گذاشتند که روز بعد تشییع کنند. شب در مسجد سپهسالار جمعیت زیادی ماند، زیرا فهمیده بودند که شهربانی میخواهد شبانه جسد عشقی را برده و محرمانه دفن نماید ونگذارد سر وصدا در اطراف آن بلند شود. اما درباریان و اقلیت میخواستند که از تشییع جنازه عشقی استفاده کرده بفهمانند که مردم چه اندازه با دولت وقت مخالف هستند. سید حسن مدرس و دسته اقلیت، همان روز اعلانی در شهر منتشر کردند که فردا هر کس میخواهد از جنازه یک سید غریب ومظلوم تشییع نماید صبح به مسجد سپهسالار حاضر شود. صبح جمعیت بیمانندی در مسجد سپهسالار گرد آمد. جنازه میرزاده عشقی را حرکت داده و تشییع فوقالعاده پُر ازدحامی که تاکنون نطیر آن دیده نشده بود به عمل آمد. پیراهن خونین عشقی را نیز روی عماری گذاشته بودند. از تمام محلات شهر دستهی جمعیت به مشایعت کنندگان میپیوست. گفته میشود که حدود ۳۰ هزار نفر در تشییع جنازه میرزاده عشقی شرکت کرده بودند و با همان هئیت، جنازه به قبرستان ابن بابویه برده و در شمال غربی آن مدفون ساختند.<ref>ادبیات سیاسی ایران در عصر مشروطیت، جلد اول، صفحه ۶۷۲</ref> | ||
| خط ۸۳۳: | خط ۵۶۰: | ||
== آثار میرزاده عشقی == | == آثار میرزاده عشقی == | ||
[[پرونده:کلیات میرعشقی.JPG|بندانگشتی|کلیات میرزاده عشقی]] | |||
از اشعار معروف میرزاده عشقی میتوان به نوروزینامه، سه تابلو مریم، احتیاج و رستاخیز اشاره کرد.<ref name=":0" /> | از اشعار معروف میرزاده عشقی میتوان به نوروزینامه، سه تابلو مریم، احتیاج و رستاخیز اشاره کرد.<ref name=":0" /> | ||
| خط ۸۵۵: | خط ۵۸۳: | ||
رستاخیز سلاطین ایران –سال ۱۲۹۴ | رستاخیز سلاطین ایران –سال ۱۲۹۴ | ||
[[پرونده:نمایشنامه میرزاده.JPG|بندانگشتی|300x300پیکسل|نمایشنامههای میرزاده عشقی]] | |||
حلوا الفقرا –سال ۱۳۰۰ | حلوا الفقرا –سال ۱۳۰۰ | ||
| خط ۸۷۲: | خط ۶۰۰: | ||
ولادیمیر نابوکف گفته است: بهترین بخش زندگینامهی میرزاده عشقی، نه داستان ماجراهایی که براو گذشت، بلکه شرح تحول سبک کار اوست. | ولادیمیر نابوکف گفته است: بهترین بخش زندگینامهی میرزاده عشقی، نه داستان ماجراهایی که براو گذشت، بلکه شرح تحول سبک کار اوست. | ||
ملکالشعراء بهار دربارهی میرزاده عشقی میگوید:<blockquote>«میرزاده عشقی یک پارچه قریحه بود، عشقی در شاعری به قدری توانا بود که اگر داس بیرحم باغبان، آن نونهال فضایل را درو نکرده بود، یادگارهای زیادی از گلهای ادب و شکوفههای باطراوت طبع و قریحهی شاعرانهاش برای ملت ایران بلکه برای دنیا باقی می گذاشت. همان اندازه از آثار ادبی که از عمر کوتاه و سراسر محنت عشقی باقی مانده است برای نشانهی بزرگواری و علو طبع او کافیست.»<ref>[http://rezanooshmand.blogfa.com/post/329 میرزاده عشقی از زبان ملکالشعرای بهار - سایت زبان ادبی]</ref> </blockquote>ملکالشعرای بهار که در ۴ ماه آخر عمر میرزاده عشقی، با او نزدیک شده بود، پس از مرگ او این شعر را سرود: | ملکالشعراء بهار دربارهی میرزاده عشقی میگوید:<blockquote>«میرزاده عشقی یک پارچه قریحه بود، عشقی در شاعری به قدری توانا بود که اگر داس بیرحم باغبان، آن نونهال فضایل را درو نکرده بود، یادگارهای زیادی از گلهای ادب و شکوفههای باطراوت طبع و قریحهی شاعرانهاش برای ملت ایران بلکه برای دنیا باقی می گذاشت. همان اندازه از آثار ادبی که از عمر کوتاه و سراسر محنت عشقی باقی مانده است برای نشانهی بزرگواری و علو طبع او کافیست.»<ref>[http://rezanooshmand.blogfa.com/post/329 میرزاده عشقی از زبان ملکالشعرای بهار - سایت زبان ادبی]</ref> </blockquote> | ||
[[پرونده:شاعران و نویسندگان.JPG|بندانگشتی|274x274پیکسل|شاعران و نویسندگان دوران مشروطه]] | |||
ملکالشعرای بهار که در ۴ ماه آخر عمر میرزاده عشقی، با او نزدیک شده بود، پس از مرگ او این شعر را سرود: | |||
وه که عشقی در صباح زندگی | وه که عشقی در صباح زندگی | ||
| خط ۸۸۴: | خط ۶۱۴: | ||
شاعری نو بود و شعرش نیز نو | شاعری نو بود و شعرش نیز نو | ||
شاعر نو رفت و شعر نو بمرد | شاعر نو رفت و شعر نو بمرد<ref name=":10" /> | ||
محمدحسین شهریار به یاد مرحوم میرزاده عشقی چنین سروده است: | محمدحسین شهریار به یاد مرحوم میرزاده عشقی چنین سروده است: | ||
عشقی که درد عشق وطن بود درد او | {{شعر}}{{ب|عشقی که درد عشق وطن بود درد او|او بود مرد عشق که کس نیست مرد او}} | ||
او بود مرد عشق که کس نیست مرد او | |||
بس شعله ها که بشکفد از آه سرد او | {{ب|چون دود شمع کشته که با وی دمیست گرم|بس شعله ها که بشکفد از آه سرد او}} | ||
بر طرف لاله زار شفق پر زند هنوز | {{ب|بر طرف لاله زار شفق پر زند هنوز|پروانه تخیل آفاق گرد او}} | ||
{{ب|او فکر اتحاد غلامان به مغز پخت|از بزم خواجه سخت به جا بود طرد او}} | |||
او | {{ب|آن نردباز عشق که جان در نبرد باخت|بردی نمی کنند حریفان نرد او}} | ||
{{ب|هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق|عشقی نمرد و مرد حریف نبرد او}} | |||
{{ب|در عاشقی رسید بجایی که هرچه من|چون باد تاختم نرسیدم به گرد او}} | |||
{{ب|از جان گذشت عشقی و اجرت چه یافت مرگ|این کارمزد کشور و آن کارکرد او}} | |||
{{ب|آن را که دل به سیم خیانت نشد سیاه|با خون سرخ رنگ شود روی زرد او}} | |||
{{ب|درمان خود به دادن جان دید شهریار|عشقی که درد عشق وطن بود درد او}}{{پایان شعر}} | |||
<ref>غزل شماره ۱۱۶ - دیوان محمد حسین شهریار</ref> | |||
درمان خود به دادن جان دید شهریار | |||
عشقی که درد عشق وطن بود درد او<ref>غزل شماره ۱۱۶ - دیوان محمد حسین شهریار</ref> | |||
== سیری در اندیشه و اشعار میرزاده عشقی == | == سیری در اندیشه و اشعار میرزاده عشقی == | ||
میرزاده عشقی در شکایت از حوادث جهان و اوضاع نامساعد زمانه و بدی روزگار خویش در غزلی به نام ''دزد پاتختی'' چنین سروده است: | میرزاده عشقی در شکایت از حوادث جهان و اوضاع نامساعد زمانه و بدی روزگار خویش در غزلی به نام ''دزد پاتختی'' چنین سروده است: | ||
هزار بار مرا مرگ به از این سختی است | {{شعر}}{{ب|هزار بار مرا مرگ به از این سختی است|برای مردم بدبخت، مرگ خوشبختی است}} | ||
برای مردم بدبخت، مرگ خوشبختی است | |||
{{ب|گذشت عمر به جان کندن، ای خدا مُردم|زدست این همه جان کندن، این چه جانسختی است}} | |||
برون نشد، دگر این منتهای بدبختی است | {{ب|رسید جان به لبم، هر چه دست و پا کردم|برون نشد، دگر این منتهای بدبختی است}} | ||
رجال ما همه دزدند و دزد، بدنام است | {{ب|رجال ما همه دزدند و دزد، بدنام است|که دزد گردنه، بدنامِ دزد پاتختی است}} | ||
که | {{ب|رجال صالح ما، این رجال خنثای اند|که از رجال دگر، امتیازشان لختی است}} | ||
{{ب|زنان کشور ما زندهاند و در کفن اند|که این اصولِ سیه بختی، از سیه رختی است}} | |||
{{ب|بمیر ''عشقی'' ار آسایش آرزو داری|که هر که مُرد شد آسوده، زنده در سختی است}}{{پایان شعر}} | |||
<ref name=":4" /> | |||
بمیر ''عشقی'' ار آسایش آرزو داری | |||
که هر که مُرد شد آسوده، زنده در سختی است<ref name=":4" /> | |||
=== عید خون === | === عید خون === | ||
| خط ۹۶۴: | خط ۶۶۲: | ||
میرزاده عشقی درد جامعه را میشناسد؛ و توصیه میکند که برای اصلاح جامعه باید هر سال در آغاز تابستان ۵ روز عید خون بر پا کرد. وی این توصیه را نه تنها به هموطنان خود بلکه به همهی مردم جهان میکند: | میرزاده عشقی درد جامعه را میشناسد؛ و توصیه میکند که برای اصلاح جامعه باید هر سال در آغاز تابستان ۵ روز عید خون بر پا کرد. وی این توصیه را نه تنها به هموطنان خود بلکه به همهی مردم جهان میکند: | ||
ای بشر مظهر شرافت شو | {{شعر}}{{ب|ای بشر مظهر شرافت شو|نی ز سر تا بهپا قباحت باش}} | ||
نی ز سر تا بهپا قباحت باش | |||
{{ب|مرضی مانع شرافت توست|در پی رفع این نقاهت باش}} | |||
{{ب|وین تعدی است بر حقوق بشر| از پی رفع این جراحت باش}} | |||
سیصد و شصت روز راحت باش | {{ب|عید خون گیر پنج روز از سال|سیصد و شصت روز راحت باش}}{{پایان شعر}} | ||
میرزاده عشقی حتی در عید قربان، وطن را در قالب همان گوسفند قربانی میبیند که در زیر چنگال دشمن مستبد اسیر شده است. اگر چه مردم ظاهراً شاد و مسرور هستند؛ اما عشقی باطن را نشسته به سوگ و ماتم میبیند و میسراید: | میرزاده عشقی حتی در عید قربان، وطن را در قالب همان گوسفند قربانی میبیند که در زیر چنگال دشمن مستبد اسیر شده است. اگر چه مردم ظاهراً شاد و مسرور هستند؛ اما عشقی باطن را نشسته به سوگ و ماتم میبیند و میسراید: | ||
| خط ۱٬۰۰۰: | خط ۶۹۰: | ||
از خون من و تو آب میخواهد و بس | از خون من و تو آب میخواهد و بس | ||
عشقی همه را واجد شرایط انقلاب نمیداند؛ و عناصر پیشتاز جامعه را جدا میکند و میگوید:<blockquote>«تمام ایراد عناصر کهنه بر ما این است: آن وقتی که ما در مجلس هدف گلوله قزاقهای محمد علیشاه بودیم، شما کجا بودید. نمیدانم گناه ما چیست که آن وقت بچه بودیم و طبیعت میخواست ما را در مدرسه برای انقلاب آیندهی این سرزمین بپروراند»</blockquote>میرزاده عشقی حتی ملکالشعرای بهار را در مقالهاش مورد نیش قلمش قرار میدهد؛ و ضمن تأیید روزنامهی انقلابی ''نو بهار'' که ملکالشعرای بهار منتشر میکرد، میگوید:<blockquote>«باید یقین داشت که نویسندهی نو بهار، در آن ایام واقعاً پاک و انقلابی بودند؛ ولی چون پنج شش سال متمادی داخل مبارزه با طایفهی مستبد و مرتجع بودند، خودشان هم مرتجع شدند.»<ref>[https://www.dw.com/fa-ir/%D9%85%DB%8C%D8%B1%D8%B2%D8%A7%D8%AF%D9%87-%D8%B9%D8%B4%D9%82%DB%8C-%D9%88-%D8%A7%D9%86%D9%82%D9%84%D8%A7%D8%A8/a-4454293 میرزاده عشقی و انقلاب - دویچه وله فارسی]</ref> </blockquote>میرزاده عشقی با اشعار تیز و تُندی، غریبی و فساد مسئولین و آخوندهای آندوران را فریاد می کند. شعری که دربارهی مجلس چهارم گفته، جالب و شایان توجه است؛ چون با گذشت سالیان طولانی هنوز مصداقهایی فراوانی در جامعهی فعلی ایران دارد. عشقی این شعر را در قالب مستزاد سروده است: | عشقی همه را واجد شرایط انقلاب نمیداند؛ و عناصر پیشتاز جامعه را جدا میکند و میگوید:<blockquote>«تمام ایراد عناصر کهنه بر ما این است: آن وقتی که ما در مجلس هدف گلوله قزاقهای محمد علیشاه بودیم، شما کجا بودید. نمیدانم گناه ما چیست که آن وقت بچه بودیم و طبیعت میخواست ما را در مدرسه برای انقلاب آیندهی این سرزمین بپروراند»</blockquote>میرزاده عشقی حتی ملکالشعرای بهار را در مقالهاش مورد نیش قلمش قرار میدهد؛ و ضمن تأیید روزنامهی انقلابی ''نو بهار'' که ملکالشعرای بهار منتشر میکرد، میگوید:<blockquote>«باید یقین داشت که نویسندهی نو بهار، در آن ایام واقعاً پاک و انقلابی بودند؛ ولی چون پنج شش سال متمادی داخل مبارزه با طایفهی مستبد و مرتجع بودند، خودشان هم مرتجع شدند.»<ref name=":10">[https://www.dw.com/fa-ir/%D9%85%DB%8C%D8%B1%D8%B2%D8%A7%D8%AF%D9%87-%D8%B9%D8%B4%D9%82%DB%8C-%D9%88-%D8%A7%D9%86%D9%82%D9%84%D8%A7%D8%A8/a-4454293 میرزاده عشقی و انقلاب - دویچه وله فارسی]</ref> </blockquote>میرزاده عشقی با اشعار تیز و تُندی، غریبی و فساد مسئولین و آخوندهای آندوران را فریاد می کند. شعری که دربارهی مجلس چهارم گفته، جالب و شایان توجه است؛ چون با گذشت سالیان طولانی هنوز مصداقهایی فراوانی در جامعهی فعلی ایران دارد. عشقی این شعر را در قالب مستزاد سروده است: | ||
این | {{شعر}}{{ب|این مجلس چارم بخدا ننگ بشر بود. دیدی چه خبر بود؟|هر کار که کردند ضرر روی ضرر بود. دیدی چه خبر بود؟}} | ||
{{ب|این مجلس چارم خودمانیم، ثمر داشت؟ و الله که ضرر داشت|صد شکر که عمرش چو زمانه بگذر بود. دیدی چه خبر بود؟}} | |||
{{ب|دیگر نکند هو نزند جفته مدرس، در سالن مجلس|بگذشت دگر مدتی ار محشر خر بود. دیدی چه خبر بود؟}} | |||
{{ب|هر دفعه که این قحبه رئیس الوزرا شد. دیدی که چهها شد؟|ایندوره چه گویم که مضارش چقدر بود. دیدی چه خبر بود؟}} | |||
از | {{ب|از بنده به آقا که الحق که نه مردی، زینکار که کردی|ریدی بهسر هر چه که عمامه بهسر بود. دیدی چه خبر بود؟}} | ||
{{ب|من دشمن دین نیستم اینگونه نبینم. من حامی دینم|دستور ز لندن بُد و با دست بقر بود. دیدی چه خبر بود؟}} | |||
{{ب|تسبیح به کف جامه تقوای به تن شد. خواهان وطن شد|گویم ز چه عمامه بهسر درپی شر شد. دیدی چه خبر بود؟}} | |||
{{ب|عمامه بهسر هر که که بنهاد دو کون است. یک کونش که کون است|آن گنبد مندیل سرش کون دگر بود. دیدی چه خبر بود؟}} | |||
{{ب|آن مردکه خر که وکیل است به تهران، اینگونه و اینسان| یک پارچه کون از بن پا تا پس سر بود. دیدی چه خبر بود؟}} | |||
{{ب|شد مصرف پر چانگی شیخ محلات، مجلس همه اوقات|خیلی دگر این شیخ پدر سوخته لجن بود. دیدی چه خبر بود؟}} | |||
{{ب|میخواست خودش را برساند به وزارت، با زور وکالت|افسوس که عمامه برایش سر خر بود. دیدی چه خبر بود؟}} | |||
{{ب|این مردک خولی پز بدریخت امین نیست. اینست و جز این نیست|آنکس که رخش همچو سریر بُز گر بود. دیدی چه خبر بود؟}} | |||
{{ب|میگفت که بر کرسی مجلس چو نشینم. آسوده نگیرم|راحت نیم ای کاش که این کرسی دگر بود. دیدی چه خبر بود؟}} | |||
{{ب|از بسکه شد آبستن و زائید فراوان، قاطر شده ارزان|گویی کمر شیخ سراسر ز فنر بود. دیدی چه خبر بود؟}} | |||
این | {{ب|کسرای عدالتگر اگر زنده بُد این عصر، اینسان نبُد این قصر|گفتم که به اعصار گذشته چه مگر بود؟ دیدی چه خبر بود؟}} | ||
{{ب|گفتند که بوداست عدالتگه ساسان، آنروز که ایران|سرتا بهسرش مملکت علم و هنر بود. دیدی چه خبر بود؟}} | |||
{{ب|من در غم این کز چه عدالتگه کشور، شد دزدگه آخر|زین نکته غم اندر دل من بیحد و مرز بود. دیدی چه خبر بود؟}} | |||
این | {{ب|تا اینکه در این دوره بدیدم وکلا را، در مجلس شورا|دیدم دگر اینباره از آن باره بتر بود. دیدی چه خبر بود؟}} | ||
{{ب|این مجلس شورا نبُد و بود کلوبی، یک مجمع خوبی|از هر که شب از گردنه بردار و ببر بود. دیدی چه خبر بود؟}} | |||
{{ب|هرگز یکی از این وکلا زنده نبودی، پاینده نبودی|این جامعه زنده نما زنده اگر بود. دیدی چه خبر بود؟}} | |||
{{ب|تنها نه همین کاخ سزاوار خرابیست، این حرف حسابیست|ایکاش که سرتاسر قم زیر و زبر بود. دیدی چه خبر بود؟}} | |||
از شر تو یک مملکتی پُر ز شرر بود. دیدی چه خبر بود؟ | {{ب|ای قم تو چه خاکی که چه ناپاک نهادی، تو شهر فسادی|از شر تو یک مملکتی پُر ز شرر بود. دیدی چه خبر بود؟}} | ||
این طبع تو «عشقی» بخدایی خداوند، از کوه دماوند | {{ب|این طبع تو «عشقی» بخدایی خداوند، از کوه دماوند|محکمتر و معظمتر و آتشکدهتر بود. دیدی چه خبر بود؟}}{{پایان شعر}} | ||
<ref>[http://sharif.mihanblog.com/post/418 مجلس چهارم - سیاست نامه]</ref> | |||
=== میرزاده عشقی و حقوق زنان === | === میرزاده عشقی و حقوق زنان === | ||
| خط ۱٬۱۴۳: | خط ۷۸۹: | ||
ور نه تا زن به کفن سر برده | ور نه تا زن به کفن سر برده | ||
نیمی از ملّت ایران مرده | نیمی از ملّت ایران مرده <ref>حجاب زنان - کلیات میرزاده عشقی</ref> | ||
== منابع == | == منابع == | ||
<references /> | <references /> | ||