کاربر:Khosro/صفحه تمرین میرزاده عشقی: تفاوت میان نسخه‌ها

پرش به ناوبری پرش به جستجو
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
 
(۴۴ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشد)
خط ۴۵: خط ۴۵:
|امضا                    =
|امضا                    =
}}
}}
'''میرزاده عشقی'''، با نام اصلی سید محمدرضا کردستانی (زاده‌ی ۲۰ آذر ۱۲۷۳، همدان – درگذشته‌ی  ۱۲ تیرماه ۱۳۰۳)، شاعر، روزنامه‌نگار، نمایشنامه نویس و نویسنده در دوران مشروطه بود. میرزاده عشقی در دوران تحصیل، علاوه بر دروس معمول، زبان فرانسه را نیز آموخت و به آن مسلط گشت. در اوایل جنگ جهانی اول (۱۹۱۴–۱۹۱۸ میلادی) و دوره کشمکش سیاست متفقین و دول متحده، میرزاده عشقی در همدان به‌سر می‌برد. در این دوران او به هواخواهی از عثمانی‌ها پرداخت و زمانی که چند هزار تن مهاجر ایرانی در عبور از غرب ایران به سوی استانبول می‌رفتند او نیز به آن‌ها پیوست. میرزاده عشقی در استانبول در شعبه علوم اجتماعی و فلسفه دارالفنون باب عالی، جزو مستمعین آزاد حضور ‌یافت و به تحصیل دانش پرداخت. وی در استانبول نخستین آثار شاعرانه‌ی خود مانند، نوروزی نامه و اُپرای رستاخیز شهریاران ایران را نوشت. میرزاده عشقی، پس از بازگشت به همدان، همراه با حزب سوسیالیست و هم‌کاران اقلیت مجلس، به مبارزه علیه دیکتاتوری سلطنتی پرداخت. سخنرانی‌های تند و مقالات و اشعار آتشین میرزاده عشقی علیه وثوق‌الدوله نخست وزیر وقت و علیه قرداد سال ۱۹۱۹، باعث شد که وثوق‌الدوله حکم دست‌گیری او را صادر و وی را روانه زندان کنند. میرزاده عشقی قرداد ۱۹۱۹، را قرارداد فروش ایران به انگلستان نامیده بود. در سال ۱۳۰۲، با آغاز زمزمه‌ی جمهوری، میرزاده عشقی در مقاله‌ای تحت عنوان جمهوری قلابی، به‌مخالفت برخاست و در نخستین شماره‌ی روزنامه کاریکاتور قرن بیستم که در همان سال دایر کرده بود، چندین کاریکاتور و شعر تند مبنی بر هزل بودن جمهوری و جمهوری‌خواهان منتشر کرد؛ اما شهربانی دستور توقیف روزنامه را صادر و همه‌ی نسخه‌های آن را از سطح شهر جمع‌آوری نمود. سرانجام میرزاده عشقی در ۱۲ تیرماه ۱۳۰۳، در منزل خودش به دست دو تن از عوامل حکومتی هدف گلوله قرار گرفت و در بیمارستان شهربانی جان باخت.
'''میرزاده عشقی'''، با نام اصلی سید محمدرضا کردستانی (زاده‌ی ۲۰ آذر ۱۲۷۳، همدان – درگذشته‌ی  ۱۲ تیرماه ۱۳۰۳)، شاعر، روزنامه‌نگار، نمایشنامه نویس و نویسنده در دوران مشروطه بود. میرزاده عشقی در دوران تحصیل، علاوه بر دروس معمول، زبان فرانسه را نیز آموخت و به آن مسلط گشت. در اوایل جنگ جهانی اول (۱۹۱۴–۱۹۱۸ میلادی) و دوره کشمکش سیاست متفقین و دول متحده، میرزاده عشقی که در همدان به‌سر می‌برد به استانبول رفت. میرزاده عشقی در استانبول در شعبه علوم اجتماعی و فلسفه دارالفنون باب عالی، جزو مستمعین آزاد حضور ‌یافت و به تحصیل دانش پرداخت. وی در استانبول نخستین آثار شاعرانه‌ی خود مانند، نوروزی نامه و اُپرای رستاخیز شهریاران ایران را نوشت. میرزاده عشقی، پس از بازگشت به همدان، همراه با حزب سوسیالیست و هم‌کاران اقلیت مجلس، به مبارزه علیه دیکتاتوری سلطنتی پرداخت. سخنرانی‌های تند و مقالات و اشعار آتشین میرزاده عشقی علیه وثوق‌الدوله نخست وزیر وقت و علیه قرداد سال ۱۹۱۹، باعث شد که وثوق‌الدوله حکم دست‌گیری او را صادر و وی را روانه زندان کنند. میرزاده عشقی قرداد ۱۹۱۹، را قرارداد فروش ایران به انگلستان نامیده بود. در سال ۱۳۰۲، با آغاز زمزمه‌ی جمهوری، میرزاده عشقی در مقاله‌ای تحت عنوان جمهوری قلابی، به‌مخالفت با رضاخان برخاست و در نخستین شماره‌ی روزنامه کاریکاتور قرن بیستم که در همان سال دایر کرده بود، چندین کاریکاتور و شعر تند مبنی بر هزل بودن و غرواقعی بودن جمهوری رضاخانی منتشر کردکه شهربانی دستور توقیف روزنامه را صادر کرد و همه‌ی نسخه‌های آن را از سطح شهر جمع‌آوری نمود. سرانجام میرزاده عشقی در ۱۲ تیرماه ۱۳۰۳، در منزل خودش به دست دو تن از عوامل حکومتی هدف گلوله قرار گرفت و در بیمارستان شهربانی جان باخت.


== تحصیلات میرزاده عشقی ==
== تحصیلات میرزاده عشقی ==
میرزاده عشقی با نام اصلی سید محمدرضا کردستانی، فرزند حاج سید ابوالقاسم کردستانی بود. وی در ۲۰ آذرماه ۱۲۷۳، در همدان به‌دنیا آمد. میرزاده عشقی سال‌های کودکی را در مکتب‌خانه‌های محلی و پس از سن ۷ سالگی در مدرسه‌های الفت و آلیانس به تحصیل زبان فارسی و فرانسه پرداخت. او پیش از پایان مدرسه در تجارت‌خانه یک بازرگان فرانسوی به شغل مترجمی پرداخت و به زبان  فرانسه مسلط شد.   
میرزاده عشقی با نام اصلی سید محمدرضا کردستانی، فرزند حاج سید ابوالقاسم کردستانی است. وی در ۲۰ آذرماه ۱۲۷۳، در همدان به‌دنیا آمد. میرزاده عشقی در سال‌های کودکی در مکتب‌خانه‌های محلی به تحصیل پرداخت. او پس از سن ۷ سالگی در مدرسه‌های الفت و آلیانس به تحصیل زبان فارسی و فرانسه پرداخت. او پیش از پایان مدرسه در تجارت‌خانه یک بازرگان فرانسوی به شغل مترجمی پرداخت و به زبان  فرانسه مسلط شد.   


دوره تحصیلی عشقی تا سن ۱۷ سالگی بیشتر طول نکشید. در سن ۱۵ سالگی به اصفهان رفت، سپس برای اتمام تحصیلات به تهران آمد؛ و بیش از ۳ ماه نگذشت که به همدان باز گشت و ۴ ماه بعد به اصرار پدرش برای تحصیل عازم تهران شد؛ اما او از تهران به رشت و بندر انزلی رهسپار و از آن‌جا به مرکز بازگشت.
دوره تحصیلی اولیه میرزاده عشقی تا سن ۱۷ سالگی بیشتر طول نکشید. وی در سن ۱۵ سالگی به اصفهان رفت، سپس برای اتمام تحصیلات به تهران آمد؛ و بیش از ۳ ماه نگذشت که به همدان باز گشت و ۴ ماه بعد به اصرار پدرش برای تحصیل عازم تهران شد؛ اما او از تهران به رشت و بندر انزلی رهسپار و از آن‌جا به مرکز بازگشت.


میرزاده عشقی وقتی که در همدان به‌سر می‌برد، اوایل جنگ جهانی اول (۱۹۱۴–۱۹۱۸ میلادی) یعنی دوره کشمکش سیاست متفقین و دول متحده بود. وی به هواخواهی از عثمانی‌ها پرداخت و زمانی که چند هزار تن مهاجر ایرانی در عبور از غرب ایران به سوی استانبول می‌رفتند عشقی نیز به آن‌ها پیوست و همراه مهاجرین به آنجا رفت. میرزاده عشقی چند سالی که در استانبول بود، به تحصیل فلسفه و علوم اجتماعی پرداخت.<ref name=":0">[http://www.shaer.ir/%D8%A8%D8%A7%D9%86%DA%A9-%D8%B4%D8%A7%D8%B9%D8%B1%D8%A7%D9%86/%D8%B4%D8%A7%D8%B9%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D9%85%D8%B9%D8%A7%D8%B5%D8%B1/%D8%B4%D8%A7%D8%B9%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D9%85%D8%B4%D9%87%D9%88%D8%B1-%D9%85%D8%B9%D8%A7%D8%B5%D8%B1/34728- زندگینامه میرزاده  عشقی - پایگاه خبری شاعر]</ref>  
اوایل جنگ جهانی اول (۱۹۱۴–۱۹۱۸ میلادی) یعنی دوره کشمکش سیاست متفقین و دول متحده میرزاده عشقی در همدان به سر می‌برد. او در این دوران به همراه چند هزار تن مهاجر ایرانی به سوی استانبول رفت. میرزاده عشقی چند سالی در استانبول بود، به تحصیل فلسفه و علوم اجتماعی پرداخت.<ref name=":0">[http://www.shaer.ir/%D8%A8%D8%A7%D9%86%DA%A9-%D8%B4%D8%A7%D8%B9%D8%B1%D8%A7%D9%86/%D8%B4%D8%A7%D8%B9%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D9%85%D8%B9%D8%A7%D8%B5%D8%B1/%D8%B4%D8%A7%D8%B9%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D9%85%D8%B4%D9%87%D9%88%D8%B1-%D9%85%D8%B9%D8%A7%D8%B5%D8%B1/34728- زندگینامه میرزاده  عشقی - پایگاه خبری شاعر]</ref>  


== شخصیت میرزاده عشقی ==
== شخصیت میرزاده عشقی ==
[[پرونده:میرعشقی3.JPG|بندانگشتی|290x290پیکسل|میرزاده عشقی]]
[[پرونده:میرعشقی3.JPG|بندانگشتی|290x290پیکسل|میرزاده عشقی]]
میرزاده عشقی از نظر اخلاقی آدمی خوش مشرب، نیک صفت و به مادیات بی اعتنا بود، زن و فرزندی نداشت و با کمک‌های پدری، خانواده، دوستان و آزادی‌خواهان و البته از درآمد نمایش‌های خود روزگار می‌گذراند. در آخرین کابینه نخست وزیری مرحوم حسن پیرنیا، معروف به‌مشیرالدوله، از طرف وزارت کشور به ریاست شهرداری اصفهان انتخاب شد ولی نپذیرفت.<ref name=":1">[https://snn.ir/fa/news/356530/%D8%B4%D8%B9%D8%B1%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D8%B1%D9%88%DB%8C-%D8%B3%D9%86%DA%AF-%D9%82%D8%A8%D8%B1%D9%85%DB%8C%D8%B1%D8%B2%D8%A7%D8%AF%D9%87-%D8%B9%D8%B4%D9%82%DB%8C-%D8%AD%DA%A9-%D8%B4%D8%AF%D9%87%C2%A0%D8%AF%D8%B3%D8%AA%D9%88%D شعر روی سنگ قبر میرزاده عشقی - خبرگزاری دانشجو]</ref>  
میرزاده عشقی از نظر اخلاقی انسانی خوش مشرب، نیک صفت و به مادیات بی اعتنا بود، زن و فرزندی نداشت و با کمک‌های پدری، خانواده، دوستان و آزادی‌خواهان و البته از درآمد نمایش‌های خود روزگار می‌گذراند. در آخرین کابینه نخست وزیری مرحوم حسن پیرنیا، معروف به‌مشیرالدوله، از طرف وزارت کشور به ریاست شهرداری اصفهان انتخاب شد ولی نپذیرفت.<ref name=":1">[https://snn.ir/fa/news/356530/%D8%B4%D8%B9%D8%B1%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D8%B1%D9%88%DB%8C-%D8%B3%D9%86%DA%AF-%D9%82%D8%A8%D8%B1%D9%85%DB%8C%D8%B1%D8%B2%D8%A7%D8%AF%D9%87-%D8%B9%D8%B4%D9%82%DB%8C-%D8%AD%DA%A9-%D8%B4%D8%AF%D9%87%C2%A0%D8%AF%D8%B3%D8%AA%D9%88%D شعر روی سنگ قبر میرزاده عشقی - خبرگزاری دانشجو]</ref>  


صراحت لهجه، نکته‌بینی و تحلیل بسیار فنی او در مورد تحولات سیاسی و اجتماعی دوران خودش، بسیار مشهوداست. به عقیده‌ی بسیاری از مورخین، میرزاده عشقی از مهم‌ترین روشنفکران آغاز روشنگری پس از مشروطه بود.<ref name=":0" />  
صراحت لهجه، نکته‌بینی و تحلیل بسیار فنی او در مورد تحولات سیاسی و اجتماعی دوران خودش، بسیار مشهود بود. به عقیده‌ی بسیاری از مورخان، میرزاده عشقی از مهم‌ترین روشنفکران آغاز دوره‌ی روشنگری پس از مشروطه بود.<ref name=":0" />  


== فعالیت‌های سیاسی، اجتماعی ==
== فعالیت‌های سیاسی، اجتماعی ==
میرزاده عشقی در سن ۱۷ سالگی درس و مدرسه را رها کرد و وارد فعالیت‌های سیاسی و اجتماعی شد. عشقی در اوایل جنگ جهانی اول، وقتی که به استانبول مهاجرت کرده بود، نخستین آثار شاعرانه خود مانند نوروزی نامه و اپرای رستاخیز شهریاران ایران را نوشت. پس از این‌که به همدان بازگشت، به تهران رفت و با گروهی از نویسندگان ارتباط پیدا کرد؛ و در کنار حزب سوسیالیست و هم‌کاران اقلیت مجلس به مبارزه پرداخت. در این مبارزه‌ی سیاسی، قلم شاعر بیش از همه متوجه وثوق‌الدوله نخست وزیر وقت بود. سخنرانی‌های تند و مقالات و اشعار آتشین میرزاده عشقی علیه قرار داد ۱۹۱۹، باعث شد که وثوق‌الدوله دستور دست‌گیری وی را صادر و او را روانه زندان کنند. مبارزات سیاسی و مقالات انتقادی میرزاده عشقی تا پایان زندگی کوتاهش ادامه داشت.<ref name=":2">[http://persian-man.ir/senior/poets/%D9%85%DB%8C%D8%B1%D8%B2%D8%A7%D8%AF%D9%87-%D8%B9%D8%B4%D9%82%DB%8C/ زندگینامه میرزاده عشقی - سایت مردان پارس]</ref>  
میرزاده عشقی در سن ۱۷ سالگی وارد فعالیت‌های سیاسی و اجتماعی شد. عشقی در اوایل جنگ جهانی اول، در استانبول نخستین آثار شاعرانه خود مانند نوروزی نامه و اپرای رستاخیز شهریاران ایران را نوشت. پس از آن او به همدان بازگشت. سپس به تهران رفت و با گروهی از نویسندگان ارتباط پیدا کرد. میرزاده عشقی در این دوران در کنار حزب سوسیالیست و هم‌کاران اقلیت مجلس به مبارزه پرداخت. در این مبارزه‌ی سیاسی، قلم این شاعر بیش از همه متوجه وثوق‌الدوله نخست وزیر وقت بود. سخنرانی‌های تند و مقالات و اشعار آتشین میرزاده عشقی علیه قرار داد ۱۹۱۹، باعث شد که وثوق‌الدوله دستور دست‌گیری وی را صادر و او را روانه زندان کنند. مبارزات سیاسی و مقالات انتقادی میرزاده عشقی تا پایان زندگی کوتاهش ادامه داشت.<ref name=":2">[http://persian-man.ir/senior/poets/%D9%85%DB%8C%D8%B1%D8%B2%D8%A7%D8%AF%D9%87-%D8%B9%D8%B4%D9%82%DB%8C/ زندگینامه میرزاده عشقی - سایت مردان پارس]</ref>  


انتقاد و اعتراض از پیامدهای انقلاب مشروطه بود و پیش از آن که در شعر و ادب آن دوره خود را نشان دهد، در روزنامه‌ها دیده می شد. میرزاده عشقی زبانی خاص برای خود برگزیده بود؛ زبانی اعتراضی. این ویژگی تنها برای او نبود. بسیاری از هم نسلان او نیز در پی اعتراض بودند. زبانی که جان میرزاده عشقی را گرفت، زبان اعتراض‌های سیاسی بود.<ref name=":3">[https://www.bartarinha.ir/fa/news/363222/%DA%86%D8%B1%D8%A7-%D9%85%DB%8C%D8%B1%D8%B2%D8%A7%D8%AF%D9%87-%D8%B9%D8%B4%D9%82%DB%8C-%D8%B1%D8%A7-%D8%AA%D8%B1%D9%88%D8%B1-%DA%A9%D8%B1%D8%AF%D9%86%D8%AF چرا میرزاده عشقی را ترور کردند؟ - سایت برترینها]</ref>  
انتقاد و اعتراض از پیامدهای انقلاب مشروطه بود و پیش از آن که در شعر و ادب آن دوره خود را نشان دهد، در روزنامه‌ها دیده می شد. میرزاده عشقی زبانی خاص و اعتراضی برای خود برگزیده بود. زبانی که جان میرزاده عشقی را گرفت.<ref name=":3">[https://www.bartarinha.ir/fa/news/363222/%DA%86%D8%B1%D8%A7-%D9%85%DB%8C%D8%B1%D8%B2%D8%A7%D8%AF%D9%87-%D8%B9%D8%B4%D9%82%DB%8C-%D8%B1%D8%A7-%D8%AA%D8%B1%D9%88%D8%B1-%DA%A9%D8%B1%D8%AF%D9%86%D8%AF چرا میرزاده عشقی را ترور کردند؟ - سایت برترینها]</ref>  


عشقی از ۲۱ سالگی روزنامه‌نگار شد. ظاهراً در همان سن و سال بود که روزنامه‌ای را در همدان با نام  ''نامه عشقی'' راه انداخت. از همان سال‌ها میرزاده عشقی با نیش قلمش سیاست‌های وثوق‌الدوله نخست وزیر را به باد انتقاد گرفت. قراردادی را که وثوق الدوله با انگلستان بسته بود، معامله فروش ایران به انگلستان نامید. «سایت  برترینها»
میرزاده عشقی از ۲۱ سالگی روزنامه‌نگار شد. ظاهراً در همان سن و سال بود که روزنامه‌ای را در همدان با نام  ''نامه عشقی'' راه انداخت. از همان سال‌ها میرزاده عشقی با نیش قلمش سیاست‌های وثوق‌الدوله نخست وزیر را به باد انتقاد گرفت. قراردادی را که وثوق الدوله با انگلستان بسته بود، معامله فروش ایران به انگلستان نامید.


میرزاده عشقی درآغاز با ملک‌الشعرای بهار و سید حسن مدرس (از نمایندگان فراکسیون اقلیت در مجلس چهارم) مخالف بود؛ و مطالب و اشعار تندی بر علیه آن دو می‌نوشت؛ اما در جریان غائله جمهوریت که از دی ماه سال ۱۳۰۲ آغاز شد، در پی مخالفت با رضاخان و جمهوری، با ملک‌الشعرای بهار و سیدحسن مدرس، که آنان نیز از مخالفان رضاخان و جمهوری بودند، دست دوستی و اتحاد داد.<ref name=":4">[http://behandishan.blogfa.com/post/1646 یادی از میرزاده عشقی - سایت به‌اندیشان]</ref>  
میرزاده عشقی درآغاز با ملک‌الشعرای بهار و سید حسن مدرس (از نمایندگان فراکسیون اقلیت در مجلس چهارم) مخالف بود؛ و مطالب و اشعار تندی بر علیه آن دو می‌نوشت؛ اما در جریان غائله جمهوریت که از دی ماه سال ۱۳۰۲ آغاز شد، در پی مخالفت با رضاخان و جمهوری، با ملک‌الشعرای بهار و سیدحسن مدرس، که آنان نیز از مخالفان رضاخان و جمهوری بودند، دست دوستی و اتحاد داد.<ref name=":4">[http://behandishan.blogfa.com/post/1646 یادی از میرزاده عشقی - سایت به‌اندیشان]</ref>  


وثوق‌الدوله وقتی که قرارداد ایران وانگلیس را به‌وسیله جراید اعلام کرد، میرزاده عشقی منظومه‌ی اعتراض‌آمیزی را در نتیجه تأثیر از عقد قرارداد مزبور سرود وخود نیز در مقدمه‌ی اشعارشرحی نوشته است که به خط وامضاء خود شاعر است. او نوشته است:
هنگامی که وثوق‌الدوله قرارداد ایران و انگلیس را به‌وسیله جراید اعلام کرد، میرزاده عشقی منظومه‌ی اعتراض‌آمیزی را در نتیجه تأثیر از عقد قرارداد مزبور سرود و خود نیز در مقدمه‌ی آن نوشت:
[[پرونده:میرعشقی8.JPG|بندانگشتی]]
[[پرونده:میرعشقی8.JPG|بندانگشتی]]
<blockquote>«با عشق وطن مندرجات ذیل را در این‌جا ثبت می‌نمایم، شاید بعداز من یادگار بماند و موجب آمرزش روح من باشد. باید دانست: این ابیات فقط و فقط اثر احساسات ناشیه از معاهده دولتین انگلستان وایران است که از طبع من تراوش کرده و این نبوده مگر این قرارداد در ذهن این بنده، جز یک معامله فروش ایران به انگلستان طور دیگر تلقی نشده! این است که با اطلاع از این مسئله شب وروز در وحشتم وهر گاه راه می روم، فرض می‌کنم که روی خاکی قدم بر می‌دارم که تا دیروز مال من بوده و حال از آن دیگری است! هر وقت آب می‌خورم می‌دانم این آب… از این رو هر لحظه نفرینی به مرتکب این معامله می‌گفتم. تقریباً قصیده‌ها، غزل‌ها ومقاله‌ها در این خصوص تهیه کرده ولی چون هیچ‌کس پیرامون برای ثبت و حفظ آن‌ها نبود، تقریباً تمام آن‌ها از یاد رفت؛ بی آن‌که اثری کرده باشد. فقط ابیات زیر است که از میان آن‌ها به‌خاطرم مانده، به‌نام عشق وطن»:</blockquote>ای خدا با خون ما، این مهیمانی می‌کند
<blockquote>«با عشق وطن مندرجات ذیل را در این‌جا ثبت می‌نمایم، شاید بعداز من یادگار بماند و موجب آمرزش روح من باشد. باید دانست: این ابیات فقط و فقط اثر احساسات ناشیه از معاهده دولتین انگلستان وایران است که از طبع من تراوش کرده و این نبوده مگر این قرارداد در ذهن این بنده، جز یک معامله فروش ایران به انگلستان طور دیگر تلقی نشده! این است که با اطلاع از این مسئله شب وروز در وحشتم وهر گاه راه می روم، فرض می‌کنم که روی خاکی قدم بر می‌دارم که تا دیروز مال من بوده و حال از آن دیگری است! هر وقت آب می‌خورم می‌دانم این آب… از این رو هر لحظه نفرینی به مرتکب این معامله می‌گفتم. تقریباً قصیده‌ها، غزل‌ها ومقاله‌ها در این خصوص تهیه کرده ولی چون هیچ‌کس پیرامون برای ثبت و حفظ آن‌ها نبود، تقریباً تمام آن‌ها از یاد رفت؛ بی آن‌که اثری کرده باشد. فقط ابیات زیر است که از میان آن‌ها به‌خاطرم مانده، به‌نام عشق وطن»:<ref name=":9" /></blockquote>


هرچه من ز اظهار دل، تحاشی می کنم
{{شعر}}
{{ب|هرچه من ز اظهار راز دل، تحاشی می کنم|بهر احساسات خود، مشکل تراشی می‌کنم}}


بهر احساسات خود، مشکل تراشی می‌کنم
{{ب|ز اشک خود بر آتش دل، آب پاشی می‌کنم|باز طبعم بیشتر، آتش فشانی می‌کند}}


ز اشک خود بر آتش دل، آب پاشی می‌کنم
{{ب|ز انزلی تا بلخ و بم را، اشک من گل کرده است|غسل بر نعش وطن، خونابه دل کرده است}}


باز طبعم بیشتر، آتش فشانی می‌کند
{{ب|دل دگر پیرامن دلدار را، ول کرده است|بر زوال ملک دارا، نوحه خوانی می‌کند}}


ز انزلی تا بلخ و بم را، اشک من گل کرده است
{{ب|دست و پای گله با، دست شبانشان بسته‌اند|خوانی اندر ملک ما، از خون خلق آراسته‌اند}}


غسل بر نعش وطن، خونابه دل کرده است
{{ب|گرگ‌های آنگلوساکسون، بر آن بنشسته‌اند|هیئتی هم بهرشان، خوان گسترانی می‌کند}}


دل دگر پیرامن دلدار را، ول کرده است
{{ب|رفت شاه و رفت ملک و رفت تاج و رفت تخت|باغبان زحمت مکش، کز ریشه کندند این درخت}}


بر زوال ملک دارا، نوحه خوانی می‌کند
{{ب|مهیمانان وثوق الدوله! خون‌خوارند سخت|ای خدا با خون ما، این مهیمانی می‌کند}}


دست و پای گله با، دست شبانشان بسته‌اند
{{ب|ای وثوق الدوله! ایران، ملک بابایت نبود!| یک شتر برده است آن و این قطار اندر قطار}}


خوانی اندر ملک ما، از خون خلق آراسته‌اند
{{ب|این چه سری بود؟ رفت آن پای دار، این پایدار|باز هم صد ماشاالله زندگانی می‌کند}}


گرگ‌های آنگلوساکسون، بر آن بنشسته‌اند
{{ب|یا رب این مخلوق را از چوب بتراشیده‌اند؟|برسر این خلق، خاک مردگان پاشیده‌اند؟}}{{پایان شعر}}
 
هیئتی هم بهرشان، خوان گسترانی می‌کند
 
رفت شاه و رفت ملک و رفت تاج و رفت تخت
 
باغبان زحمت مکش، کز ریشه کندند این درخت
 
مهیمانان وثوق الدوله! خون‌خوارند سخت
 
ای خدا با خون ما، این مهیمانی می‌کند
 
ای وثوق الدوله! ایران، ملک بابایت نبود!
 
یک شتر برده است آن و این قطار اندر قطار
 
این چه سری بود؟ رفت آن پای دار، این پایدار
 
باز هم صد ماشاالله زندگانی می‌کند
 
یا رب این مخلوق را از چوب بتراشیده‌اند؟
 
برسر این خلق، خاک مردگان پاشیده‌اند؟ (کلیات میرزاده عشقی) «تاریخ ما»


به عقیده‌ی عشقی تا ظلم هست، مبارزه هم هست و خود نیز هزینه‌ی آن را می‌پردازد؛ چنان‌که سروده است:
به عقیده‌ی عشقی تا ظلم هست، مبارزه هم هست و خود نیز هزینه‌ی آن را می‌پردازد؛ چنان‌که سروده است:
خط ۱۲۵: خط ۱۰۴:
با مدعی بگوی به تعقیب من میای
با مدعی بگوی به تعقیب من میای


من خود نگشته خسته، ترا لنگ می‌کن
من خود نگشته خسته، ترا لنگ می‌کنم


تیر و کمان زبان و سخن، گو به خصم من
تیر و کمان زبان و سخن، گو به خصم من


تا تیر و این کمان بودم، جنگ می‌کنم (ایران افشاگر)
تا تیر و این کمان بودم، جنگ می‌کنم<ref name=":5" />


== روزنامه قرن بیستم ==
== روزنامه قرن بیستم ==
خط ۱۵۵: خط ۱۳۴:


=== شعر جمهوری‌نامه ===
=== شعر جمهوری‌نامه ===
چه ذلت‌ها کشید این ملت زار
دریغ از راه دور و رنج بسیار
ترقی اندرین کشور محال است
که در این مملکت قحط‌الرجال است
خرابی‌از جنوب و از شمال است


بر این مخلوق آزادی وبال است
{{شعر}}
{{ب|چه ذلت‌ها کشید این ملت زار|دریغ از راه دور و رنج بسیار|}}


بباید پرده بگرفتن ز اسرار
{{ب|ترقی اندرین کشور محال است|که در این مملکت قحط‌الرجال است}}


که گردد شرح بدبختی پدیدار
{{ب|خرابی‌از جنوب و از شمال است|بر این مخلوق آزادی وبال است}}


دریغ از راه دور و رنج بسیار
{{ب|بباید پرده بگرفتن ز اسرار|که گردد شرح بدبختی پدیدار}}


اگر پیدا شود در ملک یک فرد
{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار|}}


به مانند رضاخان جوانمرد
{{ب|اگر پیدا شود در ملک یک فرد|به مانند رضاخان جوانمرد}}


کنندش دوره فوراً چند ولگرد
{{ب|کنندش دوره فوراً چند ولگرد|به فکر اینکه باید ضایعش کرد}}


به فکر اینکه باید ضایعش کرد
{{ب|بگویند از سر شه تاج بردار|به فرق خویشتن آن تاج بگذار}}


بگویند از سر شه تاج بردار
{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار|}}


به فرق خویشتن آن تاج بگذار
{{ب|نخستین بار، سازیم آفتابی|علامت‌های سرخ انقلابی}}


دریغ از راه دور و رنج بسیار
{{ب|که جمهوری بود حرفی حسابی|چو گشتی تو رئیس انتخابی}}


نخستین بار، سازیم آفتابی
{{ب|بباید گفت کاین مرد فداکار|بود خود پادشاهی را سزاوار}}


علامت‌های سرخ انقلابی
{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار|}}


که جمهوری بود حرفی حسابی
{{ب|حقیقت بارک‌الله، چشم بد دور|مبارک باد این جمهوری زور}}


چو گشتی تو رئیس انتخابی
{{ب|ازین پس گوش‌ها کر چشم‌ها کور|چنین جمهوری بر ضد جمهور}}


بباید گفت کاین مرد فداکار
{{ب|ندارد یادکس، در هیچ اعصار|نباشد هیچ در قوطی عطار}}


بود خود پادشاهی را سزاوار
{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار|}}


دریغ از راه دور و رنج بسیار
{{ب|چو جمهوری شود آقای دشتی|علمدارش بود شیطان رشتی}}


حقیقت بارک‌الله، چشم بد دور
{{ب|تدین آن سفیه کهنه مشتی|نشیند عصرها در توی هشتی}}


مبارک باد این جمهوری زور
{{ب|کند کور و کچل‌ها را خبردار|ز حلاج و ز رواس و ز مسمار}}


ازین پس گوش‌ها کر چشم‌ها کور
{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار|}}


چنین جمهوری بر ضد جمهور
{{ب|صبا، آن بی‌شعور بدقیافه|نماید . . . جمهوری کلافه}}


ندارد یادکس، در هیچ اعصار
{{ب|زند صد لاف در زیر ملافه|که جمهوری شود دارالخلافه}}


نباشد هیچ در قوطی عطار
{{ب|ولیکن بی‌خبر از لحن بازار|ز علاف و ز بقال و ز نجار}}


دریغ از راه دور و رنج بسیار
{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار|}}


چو جمهوری شود آقای دشتی
{{ب|ز عدل الملک بشنو یک حکایت|که آن بالا بلند بی کفایت}}


علمدارش بود شیطان رشتی
{{ب|میانجی گشته بین بول و غایط|کندگاهی تدین را حمایت}}


تدین آن سفیه کهنه مشتی
{{ب|شود گاهی سلیمان را مددکار|که سازد این دو را با یکدگر یار}}


نشیند عصرها در توی هشتی
{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار|}}


کند کور و کچل‌ها را خبردار
{{ب|ببین آن کهنه الدنگ قلندر|نموده نوحهٔ جمهوری از بر}}


ز حلاج و ز رواس و ز مسمار
{{ب|عجب جنسی است این! الله اکبر|گهی عرعر نماید چون خر نر}}


دریغ از راه دور و رنج بسیار
{{ب|زمانی پاچه گیرد چون سگ هار|ولی غافل زگردن‌بند و افسار}}


صبا، آن بی‌شعور بدقیافه
{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار|}}


نماید . . . جمهوری کلافه
<nowiki>از ایران رهنما گشته روانه|برای کارهای محرمانه}}</nowiki>


زند صد لاف در زیر ملافه
{{ب|گرفته پول‌های بی‌نشانه|زده در بصره و بغداد چانه}}


که جمهوری شود دارالخلافه
{{ب|که جمهوری شود این ملک ادبار|نه من گویم خودش کرده است اقرار}}


ولیکن بی‌خبر از لحن بازار
{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار|}}


ز علاف و ز بقال و ز نجار
{{ب|تقلاها نماید اندرین بین|جلنبر زادهٔ شیخ العراقین}}


دریغ از راه دور و رنج بسیار
{{ب|کند فریادها با شور و با شین|که جمهوری بود برگردنم دین}}


ز عدل الملک بشنو یک حکایت
{{ب|ادا بایست کرد این دین ناچار|بباید جست از دست طدکار}}


که آن بالا بلند بی کفایت
{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار|}}


میانجی گشته بین بول و غایط
{{ب|ضیاء الواعظین آن لوس ریقو|کند از بهر جمهوری هیاهو}}


کندگاهی تدین را حمایت
{{ب|چه جمهوری! عجب دارم من از او|مگر او غافل است از قصد یارو}}


شود گاهی سلیمان را مددکار
{{ب|که می‌خواهد نشیند جای قاجار|همان‌طوری که کزد آن مرد افشار}}


که سازد این دو را با یکدگر یار
{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار|}}


دریغ از راه دور و رنج بسیار
{{ب|دبیر اعظم، آن رند سیاسی|ز کمپانی نماید حق‌شناسی}}


ببین آن کهنه الدنگ قلندر
{{ب|زند تیپا به قانون اساسی|به افسون‌های نرم دیپلوماسی}}


نموده نوحهٔ جمهوری از بر
{{ب|به سردار سپه گو به اصرار|که جمهوری نباشد کار دشوار}}


عجب جنسی است این! الله اکبر
{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار|}}


گهی عرعر نماید چون خر نر
{{ب|نمایش می‌دهد این هفته عارف|به همراهی اعضای معارف}}


زمانی پاچه گیرد چون سگ هار
{{ب|شود معلوم با جزئی مصارف|که جمهوری ندارد یک مخالف}}


ولی غافل زگردن‌بند و افسار
{{ب|مدلل می‌شود با ضرب و با تار|که مشروطه ندارد یک طرفدار}}


دریغ از راه دور و رنج بسیار
{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار|}}


از ایران رهنما گشته روانه
{{ب|نمودم من جراید را اداره|شفق، کوشش، وطن، گلشن، ستاره}}


برای کارهای محرمانه
{{ب|قیامت می‌شود با یک اشاره|دگر معنی ندارد استخاره}}


گرفته پول‌های بی‌نشانه
{{ب|همین فردا شود غوغا پدیدار|به زورکنفرانس و نطق و اشعار}}


زده در بصره و بغداد چانه
{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار|}}


که جمهوری شود این ملک ادبار
{{ب|به عالم پیش رفته بالاصاله|تمام کارها با قاله قاله}}


نه من گویم خودش کرده است اقرار
{{ب|به زور نطق و شعر و سرمقاله|بباید کرد جمهوری اماله}}


دریغ از راه دور و رنج بسیار
{{ب|برین مخلوق بی‌عقل ولنگار|بدون وحشت از اعیان و تجار}}


تقلاها نماید اندرین بین
{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار|}}


جلنبر زادهٔ شیخ العراقین
{{ب|که مستوفی است شخصی لاابالی|مشیرالدوله مرعوب و خیالی}}


کند فریادها با شور و با شین
{{ب|وثوق‌الدوله جایش هست خالی|بود فیروز هم در فارس والی}}


که جمهوری بود برگردنم دین
{{ب|قوام‌السلطنه مطرود سرکار|به غیر از ذات اشرف لیس فی‌الدار}}


ادا بایست کرد این دین ناچار
{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار|}}


بباید جست از دست طدکار
{{ب|بود حاجی معین محتاط و معقول|امین الضرب در عدلیه مشغول}}


دریغ از راه دور و رنج بسیار
{{ب|علی صراف هم مستغرق پول|فقیه التاجرین هم می‌خورد گول}}


ضیاء الواعظین آن لوس ریقو
{{ب|اهمیت ندارد صنف بازار|ز خراز و ز رزاز و بنکدار}}


کند از بهر جمهوری هیاهو
{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار|}}


چه جمهوری! عجب دارم من از او
{{ب|تدین گفته مجلس هست با من|نماییم اکثریت را معین}}


مگر او غافل است از قصد یارو
{{ب|شود این کار پیش از عید روشن|به جمهوری بگیرم رای قطعاً}}


که می‌خواهد نشیند جای قاجار
{{ب|نه قانون می‌شود مانع نه افکار|به زور مشت فیصل می‌دهم کار}}


همان‌طوری که کزد آن مرد افشار
{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار|}}


دریغ از راه دور و رنج بسیار
{{ب|به تعلیم قشون اندر ولایات|مهیا تلگرافات و شکایات}}


دبیر اعظم، آن رند سیاسی
{{ب|ز جمهوری اشارت و کنایات|ز ظلم شاه و دربارش روایات}}


ز کمپانی نماید حق‌شناسی
<nowiki>مسلسل می‌رسد با سیم و چاپار|ز بلدان و ز اقطار و ز امصار}}</nowiki>


زند تیپا به قانون اساسی
{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار|}}


به افسون‌های نرم دیپلوماسی
{{ب|زتبریز و ز قزوین و ز زنجان|زیردستان وکرمانشاه وگیلان}}


به سردار سپه گو به اصرار
{{ب|بروجرد و عراق و یزد وکرمان|ز شیراز و صفاهان و خراسان}}


که جمهوری نباشد کار دشوار
{{ب|ز بجنورد و ز کاشان و قم و لار|تقاضاها رسد خروار خروار}}


دریغ از راه دور و رنج بسیار
{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار|}}


نمایش می‌دهد این هفته عارف
{{ب|ز ملاها جوی وحشت نداریم|قشون با ماست ما دهشت نداریم}}


به همراهی اعضای معارف
{{ب|حذر از جنبش ملت نداریم|شب عید است ما فرصت نداریم}}


شود معلوم با جزئی مصارف
{{ب|سلام عید را بایست این بار|بگیرد حضرت اشرف به دربار}}


که جمهوری ندارد یک مخالف
<nowiki>{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار</nowiki>


مدلل می‌شود با ضرب و با تار
{{ب|به تهران نیست یک تن انقلابی|بجز مشروطه‌خواهان حسابی}}


که مشروطه ندارد یک طرفدار
{{ب|که از وحشت نگردند آفتابی|اگرکردند قدری بد لعابی}}


دریغ از راه دور و رنج بسیار
{{ب|بیاویزیمشان بر چوبهٔ دار|بنام ارتجاعیون و اشرار}}


نمودم من جراید را اداره
{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار|}}


شفق، کوشش، وطن، گلشن، ستاره
{{ب|موافق گشته لندن این سخن را|که فوری خواست سرپرسی لرن را}}


قیامت می‌شود با یک اشاره
{{ب|بود گر شومیاتسکی سوء ظن را|فرستم پیششان استاد فن را}}


دگر معنی ندارد استخاره
{{ب|همان مهتر نسیم رند عیار|کریم رشتی آن شیاد طرار}}


همین فردا شود غوغا پدیدار
{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار|}}


به زورکنفرانس و نطق و اشعار
{{ب|نباید کرد دیگر هیچ مس مس|بباید رفت فوری توی مجلس}}


دریغ از راه دور و رنج بسیار
{{ب|اگر حرفی شنیدیم از مدرس|جوابش گفت باید رطب و یابس}}


به عالم پیش رفته بالاصاله
{{ب|وگر مقصود خود را کرد تکرار|بپیچیمش به دور حلق دستار}}


تمام کارها با قاله قاله
{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار|}}


به زور نطق و شعر و سرمقاله
{{ب|به قدری این سخن‌ها کارگر شد|که سردار سپه عقلش ز سر شد}}


بباید کرد جمهوری اماله
{{ب|به جمهوری علاقه‌مندتر شد|بنای انتشار سیم و زر شد}}


برین مخلوق بی‌عقل ولنگار
{{ب|به مبعوثان و مطبوعات و احرار|ز آقای صبا تا شیخ معمار}}


بدون وحشت از اعیان و تجار
{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار|}}


دریغ از راه دور و رنج بسیار
{{ب|نمایان شد تجمع‌های فردی|علم در دست، گرم دوره‌گردی}}


که مستوفی است شخصی لاابالی
{{ب|علم‌ها سرخ و زرد و لاجوردی|عیان سرخی و پنهان رنگ زردی}}


مشیرالدوله مرعوب و خیالی
{{ب|به جمهوریت ایران هوادار|ولو گشته میان کوچه بازار}}


وثوق‌الدوله جایش هست خالی
{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار|}}


بود فیروز هم در فارس والی
{{ب|ازین افکار مالیخولیایی|به مجلس اکثریت شد هوایی}}


قوام‌السلطنه مطرود سرکار
{{ب|تدین کرد خیلی بی‌حیایی|به یک دم بین افرادش جدایی}}


به غیر از ذات اشرف لیس فی‌الدار
{{ب|فتاد از یک هجوم نابهنجار|از آن سیلی که خورد آن مرد دیندار}}


دریغ از راه دور و رنج بسیار
{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار|}}


بود حاجی معین محتاط و معقول
{{ب|از آن سیلی ولایت پر صدا شد|دکاکین بسته و غوغا بپا شد}}


امین الضرب در عدلیه مشغول
{{ب|به روز شنبه مجلس کربلا شد|به دولت روی اهل شهر وا شد}}


علی صراف هم مستغرق پول
{{ب|که آمد در میان خلق سردار|برای ضرب و شتم و خشم وکشتار}}


فقیه التاجرین هم می‌خورد گول
{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار|}}


اهمیت ندارد صنف بازار
{{ب|ز جمهوری به ما یک گام ره بود|خدا داند که این سیلی گنه بود}}


ز خراز و ز رزاز و بنکدار
{{ب|که این سیلی زدن خدمت به شه بود|تدین خصم سردار سپه بود}}


دریغ از راه دور و رنج بسیار
{{ب|رفاقت بد بود با عقرب و مار|خطر دارد چو نادان اوفتد یار}}


تدین گفته مجلس هست با من
{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار|}}


نماییم اکثریت را معین
{{ب|قشونی خلق را با نیزه راندند|ولی مردم به جای خویش ماندند}}


شود این کار پیش از عید روشن
{{ب|رضاخان را به جای خود نشاندند|به جای گل بر او آجر پراندند}}


به جمهوری بگیرم رای قطعاً
{{ب|نشاید کرد با افکار پیکار|بباید خواست از مخلوق زنهار}}


نه قانون می‌شود مانع نه افکار
{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار|}}


به زور مشت فیصل می‌دهم کار
{{ب|بپا شد در جماعت شور و شرها|شکست‌ازخلق‌مسکین‌دست‌و سرها}}


دریغ از راه دور و رنج بسیار
{{ب|رضاخان در قبال این هنرها|شنید از ناظم مجلس تشرها}}


به تعلیم قشون اندر ولایات
{{ب|که این کارت چه بود ای مرد غدار|چرا کردی به مجلس این‌چنین کار}}


مهیا تلگرافات و شکایات
{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار|}}


ز جمهوری اشارت و کنایات
{{ب|بسی پیر وجوان سر نیزه خوردند|گروهی را سوی نظمیه بردند}}


ز ظلم شاه و دربارش روایات
{{ب|چهل تن اندرین هنگامه مردند|برای حفظ قانون جان سپردند}}


مسلسل می‌رسد با سیم و چاپار
{{ب|دو صد تن تاکنون هستند بیمار|به ضرب ته تفنگ و زیر آوار}}


ز بلدان و ز اقطار و ز امصار
{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار|}}


دریغ از راه دور و رنج بسیار
{{ب|رضاخان شد از این حرکت پشیمان|به سعدآباد رفت از شهر تهران}}


زتبریز و ز قزوین و ز زنجان
{{ب|از آنجا شد به سوی قم شتابان|حجج بستند با او عهد و پیمان}}


زیردستان وکرمانشاه وگیلان
{{ب|که باشد بعد از این بر خلق غمخوار|ز جمهوری نگوید هیچ گفتار}}


بروجرد و عراق و یزد وکرمان
{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار|}}


ز شیراز و صفاهان و خراسان
{{ب|ز قم برگشت و عاقل شد ولی حیف|که گردش باز اغوا ناصر سیف}}


ز بجنورد و ز کاشان و قم و لار
{{ب|به مجلس کرد توهین از سر کیف|ولیکن بی‌خبر بود از کم و کیف}}


تقاضاها رسد خروار خروار
{{ب|که مجلس نیست با ایشان وفادار|بجز شش هفت تن بیکار و بیعار}}


دریغ از راه دور و رنج بسیار
{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار}}


ز ملاها جوی وحشت نداریم
{{ب|از او بالمره مجلس بدگمان شد|عقاید جملگی از او رمان شد}}


قشون با ماست ما دهشت نداریم
{{ب|بسوی رود هن آخر چمان شد|همان چیزی که می‌دیدم همان شد}}


حذر از جنبش ملت نداریم
{{ب|کشیده شد میان مملکت جار|که از میدان بدر رفته است سردار}}


شب عید است ما فرصت نداریم
{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار|}}


سلام عید را بایست این بار
{{ب|به مجلس قاصدی از راه آمد|که اکنون تلگراف از شاه آمد}}


بگیرد حضرت اشرف به دربار
{{ب|رضاخان عزل بی اکراه آمد|شه از مجلس عقیدت‌خواه آمد}}


دریغ از راه دور و رنج بسیار
{{ب|که قانون اساسی چون شده خوار|دگر کس ملک را باید پرستار}}


به تهران نیست یک تن انقلابی
{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار|}}


بجز مشروطه‌خواهان حسابی
{{ب|به تعلیمات مرکز با گزافات|رسید از احمد آقا تلگرافات}}


که از وحشت نگردند آفتابی
{{ب|که سرباز لرستان و مضافات|نمایند از رضاخان دفع آفات}}


اگرکردند قدری بد لعابی
{{ب|قشون غرب گردد زور سیار|سوی مرکز پی تنبیه احرار}}


بیاویزیمشان بر چوبهٔ دار
{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار|}}


بنام ارتجاعیون و اشرار
{{ب|امیر لشکر شرق آن یل راد|یک اولتیماتوم از مشهد فرستاد}}


دریغ از راه دور و رنج بسیار
{{ب|به مبعوثان دو روزه مهلتی داد|که آمد جیش تا فراش‌آباد}}


موافق گشته لندن این سخن را
{{ب|بباید بر مراد ما شود کار|ولی بر توپ خانی نیست آثار}}


که فوری خواست سرپرسی لرن را
{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار|}}


بود گر شومیاتسکی سوء ظن را
{{ب|وکیلان این تشرها چون شنیدند|ز جای خوبش از وحشت پریدند}}


فرستم پیششان استاد فن را
{{ب|به تنبان‌های خود از ترس ریدند|نود رای موافق آفریدند}}


همان مهتر نسیم رند عیار
{{ب|بر این جمعیت مرعوب گه کار|سلیمان بن محسن شد علمدار}}


کریم رشتی آن شیاد طرار
{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار|}}


دریغ از راه دور و رنج بسیار
{{ب|ولیکن چارده مرد مصمم|نترسیدند از توپ دمادم}}


نباید کرد دیگر هیچ مس مس
{{ب|به آزادی ببسته عهد محکم|اقلیت از ایشان شد فراهم}}


بباید رفت فوری توی مجلس
{{ب|وطن‌خواهی از ایشان گشت پادار|رضاخان را زبون کردند ازین کار}}


اگر حرفی شنیدیم از مدرس
{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار|}}{{پایان شعر}}
 
جوابش گفت باید رطب و یابس
 
وگر مقصود خود را کرد تکرار
 
بپیچیمش به دور حلق دستار
 
دریغ از راه دور و رنج بسیار
 
به قدری این سخن‌ها کارگر شد
 
که سردار سپه عقلش ز سر شد
 
به جمهوری علاقه‌مندتر شد
 
بنای انتشار سیم و زر شد
 
به مبعوثان و مطبوعات و احرار
 
ز آقای صبا تا شیخ معمار
 
دریغ از راه دور و رنج بسیار
 
نمایان شد تجمع‌های فردی
 
علم در دست، گرم دوره‌گردی
 
علم‌ها سرخ و زرد و لاجوردی
 
عیان سرخی و پنهان رنگ زردی
 
به جمهوریت ایران هوادار
 
ولو گشته میان کوچه بازار
 
دریغ از راه دور و رنج بسیار
 
ازین افکار مالیخولیایی
 
به مجلس اکثریت شد هوایی
 
تدین کرد خیلی بی‌حیایی
 
به یک دم بین افرادش جدایی
 
فتاد از یک هجوم نابهنجار
 
از آن سیلی که خورد آن مرد دیندار
 
دریغ از راه دور و رنج بسیار
 
از آن سیلی ولایت پر صدا شد
 
دکاکین بسته و غوغا بپا شد
 
به روز شنبه مجلس کربلا شد
 
به دولت روی اهل شهر وا شد
 
که آمد در میان خلق سردار
 
برای ضرب و شتم و خشم وکشتار
 
دریغ از راه دور و رنج بسیار
 
ز جمهوری به ما یک گام ره بود
 
خدا داند که این سیلی گنه بود
 
که این سیلی زدن خدمت به شه بود
 
تدین خصم سردار سپه بود
 
رفاقت بد بود با عقرب و مار
 
خطر دارد چو نادان اوفتد یار
 
دریغ از راه دور و رنج بسیار
 
قشونی خلق را با نیزه راندند
 
ولی مردم به جای خویش ماندند
 
رضاخان را به جای خود نشاندند
 
به جای گل بر او آجر پراندند
 
نشاید کرد با افکار پیکار
 
بباید خواست از مخلوق زنهار
 
دریغ از راه دور و رنج بسیار
 
بپا شد در جماعت شور و شرها
 
شکست‌ازخلق‌مسکین‌دست‌و سرها
 
رضاخان در قبال این هنرها
 
شنید از ناظم مجلس تشرها
 
که این کارت چه بود ای مرد غدار
 
چرا کردی به مجلس این‌چنین کار
 
دریغ از راه دور و رنج بسیار
 
بسی پیر وجوان سر نیزه خوردند
 
گروهی را سوی نظمیه بردند
 
چهل تن اندرین هنگامه مردند
 
برای حفظ قانون جان سپردند
 
دو صد تن تاکنون هستند بیمار
 
به ضرب ته تفنگ و زیر آوار
 
دریغ از راه دور و رنج بسیار
 
رضاخان شد از این حرکت پشیمان
 
به سعدآباد رفت از شهر تهران
 
از آنجا شد به سوی قم شتابان
 
حجج بستند با او عهد و پیمان
 
که باشد بعد از این بر خلق غمخوار
 
ز جمهوری نگوید هیچ گفتار
 
دریغ از راه دور و رنج بسیار
 
ز قم برگشت و عاقل شد ولی حیف
 
که گردش باز اغوا ناصر سیف
 
به مجلس کرد توهین از سر کیف
 
ولیکن بی‌خبر بود از کم و کیف
 
که مجلس نیست با ایشان وفادار
 
بجز شش هفت تن بیکار و بیعار
 
دریغ از راه دور و رنج بسیار
 
از او بالمره مجلس بدگمان شد
 
عقاید جملگی از او رمان شد
 
بسوی رود هن آخر چمان شد
 
همان چیزی که می‌دیدم همان شد
 
کشیده شد میان مملکت جار
 
که از میدان بدر رفته است سردار
 
دریغ از راه دور و رنج بسیار
 
به مجلس قاصدی از راه آمد
 
که اکنون تلگراف از شاه آمد
 
رضاخان عزل بی اکراه آمد
 
شه از مجلس عقیدت‌خواه آمد
 
که قانون اساسی چون شده خوار
 
دگر کس ملک را باید پرستار
 
دریغ از راه دور و رنج بسیار
 
به تعلیمات مرکز با گزافات
 
رسید از احمد آقا تلگرافات
 
که سرباز لرستان و مضافات
 
نمایند از رضاخان دفع آفات
 
قشون غرب گردد زور سیار
 
سوی مرکز پی تنبیه احرار
 
دریغ از راه دور و رنج بسیار
 
امیر لشکر شرق آن یل راد
 
یک اولتیماتوم از مشهد فرستاد
 
به مبعوثان دو روزه مهلتی داد
 
که آمد جیش تا فراش‌آباد
 
بباید بر مراد ما شود کار
 
ولی بر توپ خانی نیست آثار
 
دریغ از راه دور و رنج بسیار
 
وکیلان این تشرها چون شنیدند
 
ز جای خوبش از وحشت پریدند
 
به تنبان‌های خود از ترس ریدند
 
نود رای موافق آفریدند
 
بر این جمعیت مرعوب گه کار
 
سلیمان بن محسن شد علمدار
 
دریغ از راه دور و رنج بسیار
 
ولیکن چارده مرد مصمم
 
نترسیدند از توپ دمادم
 
به آزادی ببسته عهد محکم
 
اقلیت از ایشان شد فراهم
 
وطن‌خواهی از ایشان گشت پادار
 
رضاخان را زبون کردند ازین کار
 
دریغ از راه دور و رنج بسیار


این اشعار از میرزاده عشقی است که به گواه اشعارش شاید نتوان شاعری در دوره معاصر یافت که جسورانه‌تر از او در رابطه با سوءاستفاده از دین نوشته باشد.
این اشعار از میرزاده عشقی است که به گواه اشعارش شاید نتوان شاعری در دوره معاصر یافت که جسورانه‌تر از او در رابطه با سوءاستفاده از دین نوشته باشد.
خط ۷۲۷: خط ۴۶۶:
=== خاک وطن ===
=== خاک وطن ===
[[پرونده:درویش عشقی.JPG|بندانگشتی|300x300پیکسل|میرزاده عشقی در لباس درویشی]]
[[پرونده:درویش عشقی.JPG|بندانگشتی|300x300پیکسل|میرزاده عشقی در لباس درویشی]]
خاکم به سر، زغصه به سر خاک اگر کنم
خاک وطن که رفت، چه خاکی به سر کنم؟
آوخ، کلاه نیست وطن، گر که از سرم
برداشتند، فکر کلاهی دگر کنم
مرد آن بود که این کُله‌اش، بر سر است و من
نامردم ار که بی کُله، آنی به سر کنم
من آن نیم که یکسره تدبیر مملکت
تسلیم هرزه‌گرد قضا و قدر کنم
زیر و زبر اگر نکنی خاک خصم را
وی چرخ! زیر و روی تو زیر و زبر کنم
جایی‌ست آروزی من، ار من به آن رسم


از روی نعش لشکر دشمن گذر کنم
{{شعر}}{{ب|خاکم به سر، زغصه به سر خاک اگر کنم|خاک وطن که رفت، چه خاکی به سر کنم؟}}


هر آنچه می‌کنی بکن ای دشمن قوی!
{{ب|آوخ، کلاه نیست وطن، گر که از سرم|برداشتند، فکر کلاهی دگر کنم}}


من نیز اگر قوی شدم از تو بتر کنم
{{ب|مرد آن بود که این کُله‌اش، بر سر است و من|نامردم ار که بی کُله، آنی به سر کنم}}


من آن نیم به مرگ طبیعی شوم هلاک
{{ب|من آن نیم که یکسره تدبیر مملکت|تسلیم هرزه‌گرد قضا و قدر کنم}}


وین کاسه خون به بستر راحت هدر کنم
{{ب|زیر و زبر اگر نکنی خاک خصم را|وی چرخ! زیر و روی تو زیر و زبر کنم}}


معشوق عشقی ای وطن، ای عشق پاک من!
{{ب|جایی‌ست آروزی من، ار من به آن رسم|از روی نعش لشکر دشمن گذر کنم}}


ای آن که ذکر عشق تو شام و سحر کنم
{{ب|هر آنچه می‌کنی بکن ای دشمن قوی!|من نیز اگر قوی شدم از تو بتر کنم}}


عشقت نه سرسری ست که از سر به در شود
{{ب|من آن نیم به مرگ طبیعی شوم هلاک|وین کاسه خون به بستر راحت هدر کنم}}


مهرت نه عارضی ست که جای دگر کنم
{{ب|معشوق عشقی ای وطن، ای عشق پاک من!|ای آن که ذکر عشق تو شام و سحر کنم}}


عشق تو در وجودم و مهر تو در دلم
{{ب|عشقت نه سرسری ست که از سر به در شود|مهرت نه عارضی ست که جای دگر کنم}}


با شیر اندرون شد و با جان به در کنم   
{{ب|عشق تو در وجودم و مهر تو در دلم|با شیر اندرون شد و با جان به در کنم}}{{پایان شعر}}  


آخوندهای درباری و دین‌فروش نیز از میرزاده عشقی کینه‌ها به دل داشتند، چرا که او سروده بود:
آخوندهای درباری و دین‌فروش نیز از میرزاده عشقی کینه‌ها به دل داشتند، چرا که او سروده بود:
خط ۷۷۵: خط ۴۹۳:
من روی پاک سجده نهادم تو روی خاک
من روی پاک سجده نهادم تو روی خاک


زاهد برو، معـاملـه ما نمی‌شود
<nowiki>{{ب|زاهد برو، معـاملـه ما نمی‌شود</nowiki>


مرغی که آشیانه به گلشن گرفته است
مرغی که آشیانه به گلشن گرفته است
خط ۸۰۱: خط ۵۱۹:
من نیم  به مرگ طبیعی  شوم هلاک  
من نیم  به مرگ طبیعی  شوم هلاک  


وین کاسه خون به بستر راحت هدر کنم<ref>[https://mandegar.tarikhema.org/mirzadeh-eshghi زندگینامه میرزداه عشقی - سایت تاریخ ما]</ref>
وین کاسه خون به بستر راحت هدر کنم<ref name=":9">[https://mandegar.tarikhema.org/mirzadeh-eshghi زندگینامه میرزداه عشقی - سایت تاریخ ما]</ref>


=== خواب عشقی درباره‌ی قتلش ===
=== خواب عشقی درباره‌ی قتلش ===
خط ۸۹۶: خط ۶۱۴:
شاعری نو بود و شعرش نیز نو  
شاعری نو بود و شعرش نیز نو  


شاعر نو رفت و شعر نو بمرد «سایت دویچه وله فارسی»
شاعر نو رفت و شعر نو بمرد<ref name=":10" />


محمدحسین شهریار به یاد مرحوم میرزاده عشقی چنین سروده است:
محمدحسین شهریار به یاد مرحوم میرزاده عشقی چنین سروده است:


عشقی که درد عشق وطن بود درد او
{{شعر}}{{ب|عشقی که درد عشق وطن بود درد او|او بود مرد عشق که کس نیست مرد او}}
 
او بود مرد عشق که کس نیست مرد او
 
چون دود شمع کشته که با وی دمیست گرم
 
بس شعله ها که بشکفد از آه سرد او
 
بر طرف لاله زار شفق پر زند هنوز
 
پروانه تخیل آفاق گرد او
 
او فکر اتحاد غلامان به مغز پخت
 
از بزم خواجه سخت به جا بود طرد او
 
آن نردباز عشق که جان در نبرد باخت
 
بردی نمی کنند حریفان نرد او
 
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق


عشقی نمرد و مرد حریف نبرد او
{{ب|چون دود شمع کشته که با وی دمیست گرم|بس شعله ها که بشکفد از آه سرد او}}


در عاشقی رسید بجایی که هرچه من
{{ب|بر طرف لاله زار شفق پر زند هنوز|پروانه تخیل آفاق گرد او}}


چون باد تاختم نرسیدم به گرد او
{{ب|او فکر اتحاد غلامان به مغز پخت|از بزم خواجه سخت به جا بود طرد او}}


از جان گذشت عشقی و اجرت چه یافت مرگ
{{ب|آن نردباز عشق که جان در نبرد باخت|بردی نمی کنند حریفان نرد او}}


این کارمزد کشور و آن کارکرد او
{{ب|هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق|عشقی نمرد و مرد حریف نبرد او}}


آن را که دل به سیم خیانت نشد سیاه
{{ب|در عاشقی رسید بجایی که هرچه من|چون باد تاختم نرسیدم به گرد او}}


با خون سرخ رنگ شود روی زرد او
{{ب|از جان گذشت عشقی و اجرت چه یافت مرگ|این کارمزد کشور و آن کارکرد او}}


درمان خود به دادن جان دید شهریار
{{ب|آن را که دل به سیم خیانت نشد سیاه|با خون سرخ رنگ شود روی زرد او}}


عشقی که درد عشق وطن بود درد او<ref>غزل شماره ۱۱۶ - دیوان محمد حسین شهریار</ref>
{{ب|درمان خود به دادن جان دید شهریار|عشقی که درد عشق وطن بود درد او}}{{پایان شعر}}
<ref>غزل شماره ۱۱۶ - دیوان محمد حسین شهریار</ref>


== سیری در اندیشه و اشعار میرزاده عشقی ==
== سیری در اندیشه و اشعار میرزاده عشقی ==
میرزاده عشقی در شکایت از حوادث جهان و اوضاع نامساعد زمانه و بدی روزگار خویش در غزلی به نام  ''دزد پاتختی'' چنین سروده است:
میرزاده عشقی در شکایت از حوادث جهان و اوضاع نامساعد زمانه و بدی روزگار خویش در غزلی به نام  ''دزد پاتختی'' چنین سروده است:


هزار بار مرا مرگ به از این سختی است
{{شعر}}{{ب|هزار بار مرا مرگ به از این سختی است|برای مردم بدبخت، مرگ خوشبختی است}}
 
برای مردم بدبخت، مرگ خوشبختی است
 
گذشت عمر به جان کندن، ای خدا مُردم
 
زدست این همه جان کندن، این چه جان‌سختی است
 
رسید جان به لبم، هر چه دست و پا کردم


برون نشد، دگر این منتهای بدبختی است
{{ب|گذشت عمر به جان کندن، ای خدا مُردم|زدست این همه جان کندن، این چه جان‌سختی است}}


رجال ما همه دزدند و دزد، بدنام است
{{ب|رسید جان به لبم، هر چه دست و پا کردم|برون نشد، دگر این منتهای بدبختی است}}


که دزد گردنه، بدنامِ دزد پاتختی است
{{ب|رجال ما همه دزدند و دزد، بدنام است|که دزد گردنه، بدنامِ دزد پاتختی است}}


رجال صالح ما، این رجال خنثای اند
{{ب|رجال صالح ما، این رجال خنثای اند|که از رجال دگر، امتیازشان لختی است}}


که از رجال دگر، امتیازشان لختی است
{{ب|زنان کشور ما زنده‌اند و در کفن اند|که این اصولِ سیه بختی، از سیه رختی است}}


زنان کشور ما زنده‌اند و در کفن اند
{{ب|بمیر ''عشقی'' ار آسایش آرزو داری|که هر که مُرد شد آسوده، زنده در سختی است}}{{پایان شعر}}
 
<ref name=":4" />  
که این اصولِ سیه بختی، از سیه رختی است
 
بمیر ''عشقی'' ار آسایش آرزو داری
 
که هر که مُرد شد آسوده، زنده در سختی است<ref name=":4" />  


=== عید خون ===
=== عید خون ===
خط ۹۷۶: خط ۶۶۲:
میرزاده عشقی درد جامعه را می‌شناسد؛ و توصیه می‌کند که برای اصلاح جامعه باید هر سال در آغاز تابستان ۵ روز عید خون بر پا کرد. وی این توصیه را نه تنها به هم‌وطنان خود بلکه به همه‌ی مردم جهان می‌کند:
میرزاده عشقی درد جامعه را می‌شناسد؛ و توصیه می‌کند که برای اصلاح جامعه باید هر سال در آغاز تابستان ۵ روز عید خون بر پا کرد. وی این توصیه را نه تنها به هم‌وطنان خود بلکه به همه‌ی مردم جهان می‌کند:


ای بشر مظهر شرافت شو
{{شعر}}{{ب|ای بشر مظهر شرافت شو|نی ز سر تا به‌پا قباحت باش}}
 
نی ز سر تا به‌پا قباحت باش


مرضی مانع شرافت توست
{{ب|مرضی مانع شرافت توست|در پی رفع این نقاهت باش}}


در پی رفع این نقاهت باش
{{ب|وین تعدی است بر حقوق بشر| از پی رفع این جراحت باش}}


وین تعدی است بر حقوق بشر
{{ب|عید خون گیر پنج روز از سال|سیصد و شصت روز راحت باش}}{{پایان شعر}}
 
از پی رفع این جراحت باش
 
عید خون گیر پنج روز از سال
 
سیصد و شصت روز راحت باش


میرزاده عشقی حتی در عید قربان، وطن را در قالب همان گوسفند قربانی می‌بیند که در زیر چنگال دشمن مستبد اسیر شده است. اگر چه مردم ظاهراً شاد و مسرور هستند؛ اما عشقی باطن را نشسته به سوگ و ماتم می‌بیند و می‌سراید:
میرزاده عشقی حتی در عید قربان، وطن را در قالب همان گوسفند قربانی می‌بیند که در زیر چنگال دشمن مستبد اسیر شده است. اگر چه مردم ظاهراً شاد و مسرور هستند؛ اما عشقی باطن را نشسته به سوگ و ماتم می‌بیند و می‌سراید:
خط ۱٬۰۱۲: خط ۶۹۰:
از خون من و تو آب می‌خواهد و بس
از خون من و تو آب می‌خواهد و بس


عشقی همه را واجد شرایط انقلاب نمی‌داند؛ و عناصر پیشتاز جامعه را جدا می‌کند و می‌گوید:<blockquote>«تمام ایراد عناصر کهنه بر ما این است: آن وقتی که ما در مجلس هدف گلوله قزاق‌های محمد علیشاه بودیم، شما کجا بودید. نمی‌دانم گناه ما چیست که آن وقت بچه بودیم و طبیعت می‌خواست ما را در مدرسه برای انقلاب آینده‌ی این سرزمین بپروراند»</blockquote>میرزاده عشقی حتی ملک‌الشعرای بهار را در مقاله‌اش مورد نیش قلمش قرار می‌دهد؛ و ضمن تأیید روزنامه‌ی انقلابی  ''نو بهار'' که ملک‌الشعرای بهار منتشر می‌کرد، می‌گوید:<blockquote>«باید یقین داشت که نویسنده‌ی نو بهار، در آن ایام واقعاً پاک و انقلابی بودند؛ ولی چون پنج شش سال متمادی داخل مبارزه با طایفه‌ی مستبد و مرتجع بودند، خودشان هم مرتجع شدند.»<ref>[https://www.dw.com/fa-ir/%D9%85%DB%8C%D8%B1%D8%B2%D8%A7%D8%AF%D9%87-%D8%B9%D8%B4%D9%82%DB%8C-%D9%88-%D8%A7%D9%86%D9%82%D9%84%D8%A7%D8%A8/a-4454293 میرزاده عشقی و انقلاب - دویچه وله فارسی]</ref> </blockquote>میرزاده عشقی با اشعار تیز و تُندی، غریبی و فساد مسئولین و آخوندهای آن‌دوران را فریاد می کند. شعری که درباره‌ی مجلس چهارم گفته، جالب و شایان توجه است؛ چون با گذشت سالیان طولانی هنوز مصداق‌هایی فراوانی در جامعه‌ی فعلی ایران دارد. عشقی این شعر را در قالب مستزاد سروده است:
عشقی همه را واجد شرایط انقلاب نمی‌داند؛ و عناصر پیشتاز جامعه را جدا می‌کند و می‌گوید:<blockquote>«تمام ایراد عناصر کهنه بر ما این است: آن وقتی که ما در مجلس هدف گلوله قزاق‌های محمد علیشاه بودیم، شما کجا بودید. نمی‌دانم گناه ما چیست که آن وقت بچه بودیم و طبیعت می‌خواست ما را در مدرسه برای انقلاب آینده‌ی این سرزمین بپروراند»</blockquote>میرزاده عشقی حتی ملک‌الشعرای بهار را در مقاله‌اش مورد نیش قلمش قرار می‌دهد؛ و ضمن تأیید روزنامه‌ی انقلابی  ''نو بهار'' که ملک‌الشعرای بهار منتشر می‌کرد، می‌گوید:<blockquote>«باید یقین داشت که نویسنده‌ی نو بهار، در آن ایام واقعاً پاک و انقلابی بودند؛ ولی چون پنج شش سال متمادی داخل مبارزه با طایفه‌ی مستبد و مرتجع بودند، خودشان هم مرتجع شدند.»<ref name=":10">[https://www.dw.com/fa-ir/%D9%85%DB%8C%D8%B1%D8%B2%D8%A7%D8%AF%D9%87-%D8%B9%D8%B4%D9%82%DB%8C-%D9%88-%D8%A7%D9%86%D9%82%D9%84%D8%A7%D8%A8/a-4454293 میرزاده عشقی و انقلاب - دویچه وله فارسی]</ref> </blockquote>میرزاده عشقی با اشعار تیز و تُندی، غریبی و فساد مسئولین و آخوندهای آن‌دوران را فریاد می کند. شعری که درباره‌ی مجلس چهارم گفته، جالب و شایان توجه است؛ چون با گذشت سالیان طولانی هنوز مصداق‌هایی فراوانی در جامعه‌ی فعلی ایران دارد. عشقی این شعر را در قالب مستزاد سروده است:
 
این مجلس چارم بخدا ننگ بشر بود. دیدی چه خبر بود؟
 
هر کار که کردند ضرر روی ضرر بود. دیدی چه خبر بود؟
 
این مجلس چارم خودمانیم، ثمر داشت؟ و الله که ضرر داشت
 
صد شکر که عمرش چو زمانه بگذر بود. دیدی چه خبر بود؟
 
دیگر نکند هو نزند جفته مدرس، در سالن مجلس
 
بگذشت دگر مدتی ار محشر خر بود. دیدی چه خبر بود؟
 
هر دفعه که این قحبه رئیس الوزرا شد. دیدی که چه‌ها شد؟
 
این‌دوره چه گویم که مضارش چقدر بود. دیدی چه خبر بود؟
 
از بنده به آقا که الحق که نه مردی، زین‌کار که کردی
 
ریدی به‌سر هر چه که عمامه به‌سر بود. دیدی چه خبر بود؟
 
من دشمن دین نیستم این‌گونه نبینم. من حامی دینم
 
دستور ز لندن بُد و با دست بقر بود. دیدی چه خبر بود؟
 
تسبیح به کف جامه تقوای به تن شد. خواهان وطن شد
 
گویم ز چه عمامه به‌سر درپی شر شد. دیدی چه خبر بود؟
 
عمامه به‌سر هر که که بنهاد دو کون است. یک کونش که کون است
 
آن گنبد مندیل سرش کون دگر بود. دیدی چه خبر بود؟
 
آن مردکه خر که وکیل است به تهران، این‌گونه و اینسان
 
یک پارچه کون از بن پا تا پس سر بود. دیدی چه خبر بود؟
 
شد مصرف پر چانگی شیخ محلات، مجلس همه اوقات
 
خیلی دگر این شیخ پدر سوخته لجن بود. دیدی چه خبر بود؟
 
میخواست خودش را برساند به وزارت، با زور وکالت
 
افسوس که عمامه برایش سر خر بود. دیدی چه خبر بود؟


این مردک خولی پز بدریخت امین نیست. اینست و جز این نیست
{{شعر}}{{ب|این مجلس چارم بخدا ننگ بشر بود. دیدی چه خبر بود؟|هر کار که کردند ضرر روی ضرر بود. دیدی چه خبر بود؟}}


آن‌کس که رخش همچو سریر بُز گر بود. دیدی چه خبر بود؟
{{ب|این مجلس چارم خودمانیم، ثمر داشت؟ و الله که ضرر داشت|صد شکر که عمرش چو زمانه بگذر بود. دیدی چه خبر بود؟}}


می‌گفت که بر کرسی مجلس چو نشینم. آسوده نگیرم
{{ب|دیگر نکند هو نزند جفته مدرس، در سالن مجلس|بگذشت دگر مدتی ار محشر خر بود. دیدی چه خبر بود؟}}


راحت نیم ای کاش که این کرسی دگر بود. دیدی چه خبر بود؟
{{ب|هر دفعه که این قحبه رئیس الوزرا شد. دیدی که چه‌ها شد؟|این‌دوره چه گویم که مضارش چقدر بود. دیدی چه خبر بود؟}}


از بسکه شد آبستن و زائید فراوان، قاطر شده ارزان
{{ب|از بنده به آقا که الحق که نه مردی، زین‌کار که کردی|ریدی به‌سر هر چه که عمامه به‌سر بود. دیدی چه خبر بود؟}}


گویی کمر شیخ سراسر ز فنر بود. دیدی چه خبر بود؟
{{ب|من دشمن دین نیستم این‌گونه نبینم. من حامی دینم|دستور ز لندن بُد و با دست بقر بود. دیدی چه خبر بود؟}}


کسرای عدالتگر اگر زنده بُد این عصر، اینسان نبُد این قصر
{{ب|تسبیح به کف جامه تقوای به تن شد. خواهان وطن شد|گویم ز چه عمامه به‌سر درپی شر شد. دیدی چه خبر بود؟}}


گفتم که به اعصار گذشته چه مگر بود؟ دیدی چه خبر بود؟
{{ب|عمامه به‌سر هر که که بنهاد دو کون است. یک کونش که کون است|آن گنبد مندیل سرش کون دگر بود. دیدی چه خبر بود؟}}


گفتند که بوداست عدالتگه ساسان، آنروز که ایران
{{ب|آن مردکه خر که وکیل است به تهران، این‌گونه و اینسان| یک پارچه کون از بن پا تا پس سر بود. دیدی چه خبر بود؟}}


سرتا به‌سرش مملکت علم و هنر بود. دیدی چه خبر بود؟
{{ب|شد مصرف پر چانگی شیخ محلات، مجلس همه اوقات|خیلی دگر این شیخ پدر سوخته لجن بود. دیدی چه خبر بود؟}}


من در غم این کز چه عدالتگه کشور، شد دزدگه آخر
{{ب|میخواست خودش را برساند به وزارت، با زور وکالت|افسوس که عمامه برایش سر خر بود. دیدی چه خبر بود؟}}


زین نکته غم اندر دل من بیحد و مرز بود. دیدی چه خبر بود؟
{{ب|این مردک خولی پز بدریخت امین نیست. اینست و جز این نیست|آن‌کس که رخش همچو سریر بُز گر بود. دیدی چه خبر بود؟}}


تا این‌که در این دوره بدیدم وکلا را، در مجلس شورا
{{ب|می‌گفت که بر کرسی مجلس چو نشینم. آسوده نگیرم|راحت نیم ای کاش که این کرسی دگر بود. دیدی چه خبر بود؟}}


دیدم دگر اینباره از آن باره بتر بود. دیدی چه خبر بود؟
{{ب|از بسکه شد آبستن و زائید فراوان، قاطر شده ارزان|گویی کمر شیخ سراسر ز فنر بود. دیدی چه خبر بود؟}}


این مجلس شورا نبُد و بود کلوبی، یک مجمع خوبی
{{ب|کسرای عدالتگر اگر زنده بُد این عصر، اینسان نبُد این قصر|گفتم که به اعصار گذشته چه مگر بود؟ دیدی چه خبر بود؟}}


از هر که شب از گردنه بردار و ببر بود. دیدی چه خبر بود؟
{{ب|گفتند که بوداست عدالتگه ساسان، آنروز که ایران|سرتا به‌سرش مملکت علم و هنر بود. دیدی چه خبر بود؟}}


هرگز یکی از این وکلا زنده نبودی، پاینده نبودی
{{ب|من در غم این کز چه عدالتگه کشور، شد دزدگه آخر|زین نکته غم اندر دل من بیحد و مرز بود. دیدی چه خبر بود؟}}


این جامعه زنده نما زنده اگر بود. دیدی چه خبر بود؟
{{ب|تا این‌که در این دوره بدیدم وکلا را، در مجلس شورا|دیدم دگر اینباره از آن باره بتر بود. دیدی چه خبر بود؟}}


تنها نه همین کاخ سزاوار خرابیست، این حرف حسابیست
{{ب|این مجلس شورا نبُد و بود کلوبی، یک مجمع خوبی|از هر که شب از گردنه بردار و ببر بود. دیدی چه خبر بود؟}}


ای‌کاش که سرتاسر قم زیر و زبر بود. دیدی چه خبر بود؟
{{ب|هرگز یکی از این وکلا زنده نبودی، پاینده نبودی|این جامعه زنده نما زنده اگر بود. دیدی چه خبر بود؟}}


ای قم تو چه خاکی که چه ناپاک نهادی، تو شهر فسادی
{{ب|تنها نه همین کاخ سزاوار خرابیست، این حرف حسابیست|ای‌کاش که سرتاسر قم زیر و زبر بود. دیدی چه خبر بود؟}}


از شر تو یک مملکتی پُر ز شرر بود. دیدی چه خبر بود؟
{{ب|ای قم تو چه خاکی که چه ناپاک نهادی، تو شهر فسادی|از شر تو یک مملکتی پُر ز شرر بود. دیدی چه خبر بود؟}}


این طبع تو «عشقی» بخدایی خداوند، از کوه دماوند
{{ب|این طبع تو «عشقی» بخدایی خداوند، از کوه دماوند|محکم‌تر و معظم‌تر و آتشکده‌تر بود. دیدی چه خبر بود؟}}{{پایان شعر}}
<ref>[http://sharif.mihanblog.com/post/418 مجلس چهارم - سیاست نامه]</ref>


محکم‌تر و معظم‌تر و آتشکده‌تر بود. دیدی چه خبر بود؟<ref>[http://sharif.mihanblog.com/post/418 مجلس چهارم - سیاست نامه]</ref>


=== میرزاده عشقی و حقوق زنان ===
=== میرزاده عشقی و حقوق زنان ===
خط ۱٬۱۵۵: خط ۷۸۹:
ور نه تا زن به کفن سر برده
ور نه تا زن به کفن سر برده


نیمی از ملّت ایران مرده (شعری درباره حجاب زنان – دیوان اشعار عشقی)
نیمی از ملّت ایران مرده <ref>حجاب زنان - کلیات میرزاده عشقی</ref>
 
ای‌دوست ببین بی سر و سامانی ایران
 
بدبختی ایران و پریشانی ایران
 
از قبر برون آی و ببین ذلت ما را
 
این ذلت ایرانی و ویرانی ایران
 
آوخ که لحمد، جای تو شد تا بقیامت!
 
رفتی و ندیدی تو پریشانی ایران
 
از وضع کنونی و زبدبختی ملت
 
زین فقر و پریشانی و ویرانی ایران
 
گردیده جهان تیره و گشته‌ست دلم تنگ
 
گویی که شدم حبسی و زندانی ایران
 
بگرفته دلم سخت زاوضاع کنونی
 
بیچارگی و محنت و حیرانی ایران
 
عشقی بود ار نوحه‌گر امروز عجب نیست
 
خون می‌چکد از دیدۀ ایرانی و ایران
 
=== یکرنگی ===
با هر محیط، خویش، نه همرنگ می‌کنم
 
نی لحن خود، رهین هر آهنگ می‌کنم
 
مانم که تا بگردد همرنگ من محیط
 
آنگه ببین چسان همه را رنگ می‌کنم
 
تا روز خوش گشاید، آغوش خود بمن
 
در روز سخت، عرصه به‌خود تنگ می‌کنم
 
از نقش طبع خویش، در این مملکت ز نو
 
تجدید عهد نقشه‌ی ارژنگ می‌کنم
 
با مدعی دیگری به تعقیب من میای
 
من خود نگشته خسته، ترا لنگ می‌کنم
 
تیر و کمان، زبان و سخن گو به‌خصم من
 
این تیر و این کمان بودم، جنگ می‌کنم
 
نامد به‌چنگ من، ز وطن غیر موی خویش
 
پس موی ووز مویه‌ی او چنگ می‌کنم
 
دیوانه ''عشقی'' است نه مجنون، من این‌حسن
 
اثبات با ادله و فرهنگ می‌کنم
 
مجنون ز روی عقل همی‌گفت دلبر است
 
لیلی و دل بطره‌اش آونگ می‌کنم
 
مجنون منم که عشق وطن دارم و فعان
 
از عشق آب و خاک گل و سنگ می‌کنم
 
ــ
 
عاشقی را شرط تنها ناله و فریاد نیست
 
تا کسی از جان شیرین نگذرد فرهاد نیست
 
تا نشدرسوای عالم کس نشد استاد عشق
 
نیم رسوا عاشق اندر فن خود استاد نیست
 
ای دل از حال من وبلبل چه می پرسی برو
 
ما دو تن شوریده را کاری به جز فریاد نیست
 
به به از این مجلس ملی وازادی فکر
 
من چه بنویسم قلم در دست کس آزاد نیست
 
رای من این است کاندید از برای انتخاب
 
اندر این دوره مناسب تر کس از شداد نیست
 
حرفهای تازه را فرعون هم ناگفته بود
 
بلکه از چنگیز هم تاریخ را در یاد نیست
 
ای خدا این مهد استبداد را ویران نما
 
گر چه در سر تاسرش یک گوشه ای آباد نیست
 
گر که جمهوری است این اوضاع برگیر وببند
 
هیچ آزادی طلب بر ضد استبداد نیست
 
قلب عشقی بین که چون سرتاسر ایران زمین
 
از جفای گلرخان یک گوشه اش آباد نیست
 
زندگینامه میرزاده عشقی «سایت علماء و عرفاء»


<nowiki>https://olama-orafa.ir/%D8%B2%D9%86%D8%AF%DA%AF%DB%8C%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D9%85%DB%8C%D8%B1%D8%B2%D8%A7%D8%AF%D9%87%D8%A1-%D8%B9%D8%B4%D9%82%DB%8C%DB%B1%DB%B3%DB%B4%DB%B2-%DB%B1%DB%B2%DB%B7%DB%B2%D9%87-%D9%82/</nowiki>


== منابع ==
== منابع ==
<references />
<references />

منوی ناوبری