کاربر:Khosro/صفحه تمرین مولانا جلاالدین: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
 
(۶ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد)
خط ۴۵: خط ۴۵:
|امضا                    =
|امضا                    =
}}
}}
'''مولانا جلال‌الدین محمد بلخی'''، با نام کامل محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی (زاده ۱۵ مهر ۵۸۶ ه‍.ش، بلخ – ۴ دی ۶۵۲ ه‍.ش، قونیه ترکیه) از مشهورترین شاعران و عارفان ایرانی است. مولانا به ملّای رومی و مولوی رومی نیز مشهور است. تخلص او در اشعار خاموش، خامُش و خموش عنوان شده است. پدر مولانا معروف به بهاءالدین ولد و سلطان‌العلما، از اکابر صوفیه و عارفان بود. خانواده مولانا هم‌زمان با حمله مغول، از بلخ کوچ کردند. مولانا همراه با خانواده  پس از سفری طولانی سرانجام به دعوت پادشاه سلجوقی روم، عازم قونیه شدند؛ و تا آخر عمر ساکن آن دیار بودند. مولانا در طول سفر با '''[[عطار نیشابوری]]''' ملاقات داشت. سید برهان‌الدین محقق ترمذی، یکی از مریدان پدر مولانا بود؛ و نخستین کسی بود که مولانا جلاالدین را به وادی طریقت راهنمایی کرد. مولانا جلاالدین در سن ۳۷ سالگی عارف و دانشمند دوران خود شد؛ و همه از وجود او بهره‌مند بودند تا این‌که شمس‌الدین محمد بن ملک داد تبریزی، معروف به شمس تبریزی در ۱۶ آذرماه ۶۲۳ ه‍.ش، با مولانا آشنا شد و مولانا به یک‌باره شیفته‌ی او شد. پس از آن مولانا دوران پُرشوری را آغاز کرد. طی سی سال مولانا آثاری از خود برجای گذاشت که از عالی‌ترین نتایج اندیشه‌ی بشری است. شمس تبریزی تقریباً در سال ۶۲۳ ه‍.ش، به مولانا جلاالدین پیوست. شمس چنان مولانا را شیفته کرد که درس و وعظ  و منبر را کنار گذاشت و به شعر و دف و سماع روی آورد. مولانا از آن زمان طبعش در شعر و شاعری شکوفا شد؛ و به سرودن اشعار پرشور عرفانی پرداخت. پس از غیبت شمس، شیخ صلاح‌الدین زرکوب تا حدودی جای خالی شمس تبریزی را برای مولانا پُر کرد. پس از وفات زرکوب، حسام‌الدین چلپی که یکی از مریدان مولانا بود تا ده سال همدم و انیس وی شد. مولانا جلاالدین به سفارش و تأکید حسام‌الدین چلپی مثنوی معنوی را به رشته‌ی تحریر درآورد. مجموعه آثار مولانا به دو دسته تقسیم می‌شود: آثار منظوم و منثور. آثار منظوم او شامل: غزلیات و رباعیات که در دیوان شمس تبریزی است؛ و مثنوی معنوی که مشتمل بر شش دفتر است. آثار منثور مولانا شامل: فیه ما فیه، مجالس سبعه و مکاتیب یا مکتوبات است. در طول سالیان مدید برای علاقه‌مندان عرفان و حکمت، آثار مولانا از بهترین منابع موجود بوده‌اند. آثار مولانا در نقاط گوناگون جهان ترجمه شده‌اند؛ و موجب روی آوردن بسیاری از اندیشمندان دنیا به عرفان شرقی و شرق‌شناسی هستند. در واقع اشعار مولانا دروازه دخول به فرهنگ مشرق‌زمین و پارسی‌زبانان برای بسیاری از مردم جهان است. سرانجام مولانا پس از مدت‌ها بیماری به دنبال تبی سوزان در چهارم دی‌ماه ۶۵۲ ه‍.ش، درگذشت. در روز وفات مولانا، قونیه در سرما و یخ‌بندان بود. سیل پرخروش مردم از پیر و جوان تا مسلمان و گبر، مسیحی و یهودی همگی دراین ماتم شرکت داشتند. آرامگاه و موزه مولانا جلاالدین بلخی در شهر قونیه ترکیه و در بین استان‌های آنکارا و آنتالیا در محله‌ی غزیزیه، خیابان مولانا واقع شده است. قونیه یکی از بزرگترین استان‌های ترکیه که بیش از یک میلیون نفر جمعیت دارد. موزه مولانا یکی از مهم‌ترین جاذبه‌های گردشگری کشور ترکیه به حساب می‌آید.
'''مولانا جلال‌الدین محمد بلخی'''، با نام کامل محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی (زاده ۱۵ مهر ۵۸۶ ه‍.ش، بلخ – درگذشته ۴ دی ۶۵۲ ه‍.ش، قونیه ترکیه) از مشهورترین شاعران و عارفان ایرانی است. مولانا به ملّای رومی و مولوی رومی نیز مشهور است. تخلص او در اشعار خاموش، خامُش و خموش عنوان شده است. پدر مولانا معروف به بهاءالدین ولد و سلطان‌العلما، از اکابر صوفیه و عارفان بود. خانواده مولانا هم‌زمان با حمله مغول، از بلخ کوچ کردند. مولانا همراه با خانواده  پس از سفری طولانی سرانجام به دعوت پادشاه سلجوقی روم، عازم قونیه شدند؛ و تا آخر عمر ساکن آن دیار بودند. مولانا در طول سفر با '''[[عطار نیشابوری]]''' ملاقات داشت. سید برهان‌الدین محقق ترمذی، یکی از مریدان پدر مولانا بود؛ و نخستین کسی بود که مولانا جلاالدین را به وادی طریقت راهنمایی کرد. مولانا جلاالدین در سن ۳۷ سالگی عارف و دانشمند دوران خود شد؛ و همه از وجود او بهره‌مند بودند تا این‌که شمس‌الدین محمد بن ملک داد تبریزی، معروف به شمس تبریزی در ۱۶ آذرماه ۶۲۳ ه‍.ش، با مولانا آشنا شد و مولانا به یک‌باره شیفته‌ی او شد. پس از آن مولانا دوران پُرشوری را آغاز کرد. طی سی سال مولانا آثاری از خود برجای گذاشت که از عالی‌ترین نتایج اندیشه‌ی بشری است. شمس تبریزی تقریباً در سال ۶۲۳ ه‍.ش، به مولانا جلاالدین پیوست. شمس چنان مولانا را شیفته کرد که درس و وعظ  و منبر را کنار گذاشت و به شعر و دف و سماع روی آورد. مولانا از آن زمان طبعش در شعر و شاعری شکوفا شد؛ و به سرودن اشعار پرشور عرفانی پرداخت. پس از غیبت شمس، شیخ صلاح‌الدین زرکوب تا حدودی جای خالی شمس تبریزی را برای مولانا پُر کرد. پس از وفات زرکوب، حسام‌الدین چلپی که یکی از مریدان مولانا بود تا ده سال همدم و انیس وی شد. مولانا جلاالدین به سفارش و تأکید حسام‌الدین چلپی مثنوی معنوی را به رشته‌ی تحریر درآورد. مجموعه آثار مولانا به دو دسته تقسیم می‌شود: آثار منظوم و منثور. آثار منظوم او شامل: غزلیات و رباعیات که در دیوان شمس تبریزی است؛ و مثنوی معنوی که مشتمل بر شش دفتر است. آثار منثور مولانا شامل: فیه ما فیه، مجالس سبعه و مکاتیب یا مکتوبات است. در طول سالیان مدید برای علاقه‌مندان عرفان و حکمت، آثار مولانا از بهترین منابع موجود بوده‌اند. آثار مولانا در نقاط گوناگون جهان ترجمه شده‌اند؛ و موجب روی آوردن بسیاری از اندیشمندان دنیا به عرفان شرقی و شرق‌شناسی هستند. در واقع اشعار مولانا دروازه دخول به فرهنگ مشرق‌زمین و پارسی‌زبانان برای بسیاری از مردم جهان است. سرانجام مولانا پس از مدت‌ها بیماری به دنبال تبی سوزان در چهارم دی‌ماه ۶۵۲ ه‍.ش، درگذشت. در روز وفات مولانا، قونیه در سرما و یخ‌بندان بود. سیل پرخروش مردم از پیر و جوان تا مسلمان و گبر، مسیحی و یهودی همگی دراین ماتم شرکت داشتند. آرامگاه و موزه مولانا جلاالدین بلخی در شهر قونیه ترکیه و در بین استان‌های آنکارا و آنتالیا در محله‌ی غزیزیه، خیابان مولانا واقع شده است. قونیه یکی از بزرگترین استان‌های ترکیه که بیش از یک میلیون نفر جمعیت دارد. موزه مولانا یکی از مهم‌ترین جاذبه‌های گردشگری کشور ترکیه به حساب می‌آید.


== خانواده مولانا ==
== خانواده مولانا ==
خط ۲۱۵: خط ۲۱۵:
شهرت مولانا بیشتر به خاطر کتاب مثنوی معنوی است که تعالیم در زمینه‌ی عرفان و اصول تصوف و اخلاق و معارف است. مثنوی از همان آغاز در مجالس رقص سماع خوانده می‌شد. افرادی به نام مثنوی‌خوانان، این کتاب را با صوتی دلکش می‌خواندند. ۱۸ بیت نخست مثنوی را ”نی‌نامه” می‌گویند و تمامی شش دفتر مثنوی شرحی است بر این ۱۸ بیت:<ref name=":2" />
شهرت مولانا بیشتر به خاطر کتاب مثنوی معنوی است که تعالیم در زمینه‌ی عرفان و اصول تصوف و اخلاق و معارف است. مثنوی از همان آغاز در مجالس رقص سماع خوانده می‌شد. افرادی به نام مثنوی‌خوانان، این کتاب را با صوتی دلکش می‌خواندند. ۱۸ بیت نخست مثنوی را ”نی‌نامه” می‌گویند و تمامی شش دفتر مثنوی شرحی است بر این ۱۸ بیت:<ref name=":2" />


بشنو این نی چون شکایت می‌کند
{{شعر}}{{ب|بشنو این نی چون شکایت می‌کند|از جدایی‌ها حکایت می‌کند}}


از جدایی‌ها حکایت می‌کند
{{ب|کز نیستان تا مرا ببریده‌اند|در نفیرم مرد و زن نالیده‌اند}}


کز نیستان تا مرا ببریده‌اند
{{ب|سینه خواهم شرحه شرحه از فراق|تا بگویم شرح درد اشتیاق}}


در نفیرم مرد و زن نالیده‌اند
{{ب|هر کسی کو دور ماند از اصل خویش|باز جوید روزگار وصل خویش}}


سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
{{ب|من به هر جمعیتی نالان شدم|جفت بدحالان و خوش‌حالان شدم}}


تا بگویم شرح درد اشتیاق
{{ب|هر کسی از ظن خود شد یار من|از درون من نجست اسرار من}}


هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
{{ب|سر من از نالهٔ من دور نیست|لیک چشم و گوش را آن نور نیست}}


باز جوید روزگار وصل خویش
{{ب|تن ز جان و جان ز تن مستور نیست|لیک کس را دید جان دستور نیست}}


من به هر جمعیتی نالان شدم
{{ب|آتش است این بانگ نای و نیست باد|هر که این آتش ندارد نیست باد}}


جفت بدحالان و خوش‌حالان شدم
{{ب|آتش عشق است کاندر نی فتاد|جوشش عشق است کاندر می فتاد}}


هر کسی از ظن خود شد یار من
{{ب|نی حریف هر که از یاری برید|پرده‌هایش پرده‌های ما درید}}


از درون من نجست اسرار من
{{ب|همچو نی زهری و تریاقی که دید|همچو نی دمساز و مشتاقی که دید}}


سر من از نالهٔ من دور نیست
{{ب|نی حدیث راه پر خون می‌کند|قصه‌های عشق مجنون می‌کند}}


لیک چشم و گوش را آن نور نیست
{{ب|محرم این هوش جز بیهوش نیست|مر زبان را مشتری جز گوش نیست}}


تن ز جان و جان ز تن مستور نیست
{{ب|در غم ما روزها بیگاه شد|روزها با سوزها همراه شد}}


لیک کس را دید جان دستور نیست
{{ب|روزها گر رفت گو رو باک نیست|تو بمان ای آن که چون تو پاک نیست}}


آتش است این بانگ نای و نیست باد
{{ب|هر که جز ماهی ز آبش سیر شد|هرکه بی روزیست روزش دیر شد}}


هر که این آتش ندارد نیست باد
{{ب|در نیابد حال پخته هیچ خام|پس سخن کوتاه باید و السلام}}{{پایان شعر}}
 
آتش عشق است کاندر نی فتاد
 
جوشش عشق است کاندر می فتاد
 
نی حریف هر که از یاری برید
 
پرده‌هایش پرده‌های ما درید
 
همچو نی زهری و تریاقی که دید
 
همچو نی دمساز و مشتاقی که دید
 
نی حدیث راه پر خون می‌کند
 
قصه‌های عشق مجنون می‌کند
 
محرم این هوش جز بیهوش نیست
 
مر زبان را مشتری جز گوش نیست
 
در غم ما روزها بیگاه شد
 
روزها با سوزها همراه شد
 
روزها گر رفت گو رو باک نیست
 
تو بمان ای آن که چون تو پاک نیست
 
هر که جز ماهی ز آبش سیر شد
 
هرکه بی روزیست روزش دیر شد
 
در نیابد حال پخته هیچ خام
 
پس سخن کوتاه باید و السلام


مولانا جلاالدین کتاب مثنوی معنوی رابا بیت ”بشنو این نی چون حکایت می کند - از جدایی‌ها شکایت میکند” آغاز می‌کند. مولانا در مقدمه‌ی عربی مثنوی معنوی نیز که نوشته خود او است، این کتاب به تأکید ”اصول دین” نامیده شده است. به عربی: <blockquote>«هذا کتاب‌المثنوی'''،''' وهّو اصولُ اصولِ اصولِ‌الدین.»</blockquote>مولانا بیش از ۵۰ سال داشت که کتاب مثنوی را آغاز کرد. از این رو این کتاب حاصل پربارترین دوران عمر او است. اهمیت مثنوی معنوی فقط به خاطر این نیست که از آثار قدیم ادبیات پارسی است؛ بلکه از آن‌جهت است که برای بشر سرگشته امروز پیام رهایی و وارستگی دارد. در واقع مثنوی معنوی تنها عرفان نظری نیست، بلکه این گنجینه جامع عرفان نظری و عملی است. مولانا خود گفته است:<blockquote>«مثنوی را جهت آن نگفتم که آن را حمایل کنند، بل تا زیر پا نهند و بالای آسمان روند که مثنوی معراج حقایق است، نه آن‌که نردبان را بر دوش بگیرند و شهر به شهر بگردند.»</blockquote>از این‌رو باید گفت که عرفان مولانا صرفاً عرفان تفسیر نیست، بلکه عرفان تغییر است.
مولانا جلاالدین کتاب مثنوی معنوی رابا بیت ”بشنو این نی چون حکایت می کند - از جدایی‌ها شکایت میکند” آغاز می‌کند. مولانا در مقدمه‌ی عربی مثنوی معنوی نیز که نوشته خود او است، این کتاب به تأکید ”اصول دین” نامیده شده است. به عربی: <blockquote>«هذا کتاب‌المثنوی'''،''' وهّو اصولُ اصولِ اصولِ‌الدین.»</blockquote>مولانا بیش از ۵۰ سال داشت که کتاب مثنوی را آغاز کرد. از این رو این کتاب حاصل پربارترین دوران عمر او است. اهمیت مثنوی معنوی فقط به خاطر این نیست که از آثار قدیم ادبیات پارسی است؛ بلکه از آن‌جهت است که برای بشر سرگشته امروز پیام رهایی و وارستگی دارد. در واقع مثنوی معنوی تنها عرفان نظری نیست، بلکه این گنجینه جامع عرفان نظری و عملی است. مولانا خود گفته است:<blockquote>«مثنوی را جهت آن نگفتم که آن را حمایل کنند، بل تا زیر پا نهند و بالای آسمان روند که مثنوی معراج حقایق است، نه آن‌که نردبان را بر دوش بگیرند و شهر به شهر بگردند.»</blockquote>از این‌رو باید گفت که عرفان مولانا صرفاً عرفان تفسیر نیست، بلکه عرفان تغییر است.
خط ۳۵۲: خط ۳۱۶:


=== اشعار آهنگین ===
=== اشعار آهنگین ===
یکی از ویژگی‌های اشعار مولانا که شاید در بین اشعار همه‌ی شاعران تازگی دارد، ضربآهنگ است. وقتی که غزل‌های حافظ و سعدی یا دیگر شاعران معروف را می‌خوانیم، زیبایی و خیال را به ویژه در شعر حافظ و سعدی حس می‌کنیم. اما اشعار آن‌ها با تمام زیبایی، حرکت آن‌چنانی ندارد. در حالی که شعر مولانا از حرکت و ضربآهنگ ویژه‌ای برخوردار است؛ و می‌توانیم آن‌هارا با ضربه ساز همراه کنیم. '''«سایت مهر میهن»'''
یکی از ویژگی‌های اشعار مولانا که شاید در بین اشعار همه‌ی شاعران تازگی دارد، ضربآهنگ است. وقتی که غزل‌های حافظ و سعدی یا دیگر شاعران معروف را می‌خوانیم، زیبایی و خیال را به ویژه در شعر حافظ و سعدی حس می‌کنیم. اما اشعار آن‌ها با تمام زیبایی، حرکت آن‌چنانی ندارد. در حالی که شعر مولانا از حرکت و ضربآهنگ ویژه‌ای برخوردار است؛ و می‌توانیم آن‌هارا با ضربه ساز همراه کنیم.<ref name=":4" />


=== قالب شعر مولانا ===
=== قالب شعر مولانا ===
خط ۴۴۰: خط ۴۰۴:
از نظر مولانا شناخت استدلالی مانند عصایی است در دست کور که نامطمئن است، اما شخصی که چاره‌ای جز آن ندارد باید از همان استفاده کند؛ ولی توصیه او به اهل استدلال این است که اگر استدلال آن‌ها با شهود اهل دل مخالف بود، باید شناخت شهودی را بپذیرند:
از نظر مولانا شناخت استدلالی مانند عصایی است در دست کور که نامطمئن است، اما شخصی که چاره‌ای جز آن ندارد باید از همان استفاده کند؛ ولی توصیه او به اهل استدلال این است که اگر استدلال آن‌ها با شهود اهل دل مخالف بود، باید شناخت شهودی را بپذیرند:


چشم اگر داری تو کورانه میا
{{شعر}}{{ب|چشم اگر داری تو کورانه میا|ورنداری چشم، دست آور عصا}}


ورنداری چشم، دست آور عصا
{{ب|آن عصای حَزم و استدلال را|چون نداری دید، میکن پیشوا}}


آن عصای حَزم و استدلال را
{{ب|ور عصای حزم و استدلال نیست|بی عصاکش بر سر هر ره مایست}}


چون نداری دید، میکن پیشوا
{{ب|گام از آن‌سان نه، که نابینا نهد|تا که پا از چاه و از سگ، وارهد}}


ور عصای حزم و استدلال نیست
{{ب|لرز لرزان و به ترس و احتیاط|می نهد پا تا نیفتد در خُباط}}{{پایان شعر}} <ref name=":3" />«دفتر دوم»
 
بی عصاکش بر سر هر ره مایست
 
گام از آن‌سان نه، که نابینا نهد
 
تا که پا از چاه و از سگ، وارهد
 
لرز لرزان و به ترس و احتیاط
 
می نهد پا تا نیفتد در خُباط <ref name=":3" />«دفتر دوم»


=== جبر و اختیار ===
=== جبر و اختیار ===
مولانا نزاع بین معتقدین به جبر و معتقدین به اختیار را ناشی از حکم الهی می‌داند. او خودش را متعلق به هیچ‌کدام از این دو گروه نمی‌داند. از نظر مولانا نزاع بین جبریون و اختیاریون تنها وسیله‌ای است که هر دو طرف نیکی‌ها و بدی‌هایشان ظاهر و ماهیتشان هویدا شود:
مولانا نزاع بین معتقدین به جبر و معتقدین به اختیار را ناشی از حکم الهی می‌داند. او خودش را متعلق به هیچ‌کدام از این دو گروه نمی‌داند. از نظر مولانا نزاع بین جبریون و اختیاریون تنها وسیله‌ای است که هر دو طرف نیکی‌ها و بدی‌هایشان ظاهر و ماهیتشان هویدا شود:


هست سنی را یکی تسبیح خاص
{{شعر}}{{ب|هست سنی را یکی تسبیح خاص|هست جبری را ضد آن در مناص}}


هست جبری را ضد آن در مناص
{{ب|سنی از تسبیح جبری بی‌خب|جبری از تسبیح سنی بی اثر}}


سنی از تسبیح جبری بی‌خب
{{ب|این همی‌گوید که آن ضالست و گم|بی‌خبر از حال او وز امر قم}}


جبری از تسبیح سنی بی اثر
{{ب|و آن همی گوید که این را چه خبر|جنگشان افکند یزدان از قدر}}


این همی‌گوید که آن ضالست و گم
{{ب|گوهر هر یک هویدا می‌کند|جنس از ناجنس پیدا می‌کند}}


بی‌خبر از حال او وز امر قم
{{ب|قهر را از لطف داند هر شخصی|خواه دانا خواه نادان یا خسی}}


و آن همی گوید که این را چه خبر
{{ب|لیک لطفی قهر در پنهان شده|یا که قهری در دل لطف آمده}}


جنگشان افکند یزدان از قدر
{{ب|کم کسی داند مگر ربانیی|کش بود در دل محک جانیی}}{{پایان شعر}} <ref name=":3" /> «دفتر سوم»
 
گوهر هر یک هویدا می‌کند
 
جنس از ناجنس پیدا می‌کند
 
قهر را از لطف داند هر شخصی
 
خواه دانا خواه نادان یا خسی
 
لیک لطفی قهر در پنهان شده
 
یا که قهری در دل لطف آمده
 
کم کسی داند مگر ربانیی
 
کش بود در دل محک جانیی<ref name=":3" /> «دفتر سوم»


=== عشق از نگاه مولانا ===
=== عشق از نگاه مولانا ===
[[پرونده:عشق از... مولانا.JPG|جایگزین=عشق از نگاه مولانا|بندانگشتی|204x204پیکسل|عشق از نگاه مولانا]]
[[پرونده:عشق از... مولانا.JPG|جایگزین=عشق از نگاه مولانا|بندانگشتی|204x204پیکسل|عشق از نگاه مولانا]]
نگاه مولانا به  محبت، همان عشق الهی است که درمانگر همه‌ی دردهای بی‌درمانی است که به‌قول خودش: از محبت دردها شافی شود. یکی از عرفای هند می‌گوید: بیشتر عشق بورزید، عشق و خنده را در جهان گسترش بدهید. این تنها راه حفاظت جوامع بشریت، در برابر سلاح‌های هسته‌ای است. یکی از ویژگی‌های شعر و کلام شاعران ایرانی نظیر حافظ، سنائی، نظامی، سعدی، مولانا و… این است که به هر قیمت و با هر بهانه‌ای از عشق و عاشق و معشوق سخن می‌گویند، انگار که مایه‌های اصلی همه‌ی آثار ماندگار و ارزنده‌ی آنان، چیزی جز عشق و عاشقی نیست.
نگاه مولانا به  محبت، همان عشق الهی است که درمانگر همه‌ی دردهای بی‌درمانی است که به‌قول خودش: از محبت دردها شافی شود. یکی از عُرفای هند می‌گوید: بیشتر عشق بورزید، عشق و خنده را در جهان گسترش بدهید. این تنها راه حفاظت جوامع بشریت، در برابر سلاح‌های هسته‌ای است. یکی از ویژگی‌های شعر و کلام شاعران ایرانی نظیر [[حافظ|'''حافظ''']]، سنائی، [[نظامی گنجوی|'''نظامی''']]، [[سعدی|'''سعدی''']]، مولانا و… این است که به هر قیمت و با هر بهانه‌ای از عشق و عاشق و معشوق سخن می‌گویند، انگار که مایه‌های اصلی همه‌ی آثار ماندگار و ارزنده‌ی آنان، چیزی جز عشق و عاشقی نیست.


مولانا که خود دردآشنای عشق است؛ و طعم آنرا چشیده است، تجلی شگفت‌انگیز عشق را کلید رمز گنجینه‌ی افکار و آثار خودش قرار داده و کتاب ذی‌قیمت مثنوی معنوی را با آن آغاز و با آن ختم کرده است. هرچند که مولانا خود و آثارش را به اعتبار عشق آغاز و پایانی نیست، هم‌چنان‌که خود گوید: ”هم‌چو فکر عاشقان بی‌پا و سر!” مولوی همواره از عشق سخن می‌گوید؛ و آن را در دفتر اول مثنوی معنوی چنین توصیف می‌کند:
مولانا که خود دردآشنای عشق است؛ و طعم آنرا چشیده است، تجلی شگفت‌انگیز عشق را کلید رمز گنجینه‌ی افکار و آثار خودش قرار داده و کتاب ذی‌قیمت مثنوی معنوی را با آن آغاز و با آن ختم کرده است. هرچند که مولانا خود و آثارش را به اعتبار عشق آغاز و پایانی نیست، هم‌چنان‌که خود گوید: ”هم‌چو فکر عاشقان بی‌پا و سر!” مولوی همواره از عشق سخن می‌گوید؛ و آن را در دفتر اول مثنوی معنوی چنین توصیف می‌کند:
خط ۵۲۱: خط ۴۵۹:
۷۰۰ سال پس از مولانا عارفی هندی در وصف عشق می‌گوید: <blockquote>«اگر عشق شکوفا نشود، تبدیل به ترس می‌گردد. اگر عشق باور شود، ترس زایل می‌گردد. به همین دلیل است که درست در لحظه عشق، ترس وجود ندارد. اگر که عاشق کسی شوی، ناگهان ترس نابود می‌شود. عشاق تنها افراد بی‌ترس هستند، حتی مرگ هم مزاحم آن‌ها نیست. تنها عاشقان قادرند در سکوت و بی‌ترسی شگفت‌انگیزی بمیرند.»</blockquote>بنابراین محبت که همان عشق است، می‌تواند درمان تمامی دردهای بی‌درمان باشد:  
۷۰۰ سال پس از مولانا عارفی هندی در وصف عشق می‌گوید: <blockquote>«اگر عشق شکوفا نشود، تبدیل به ترس می‌گردد. اگر عشق باور شود، ترس زایل می‌گردد. به همین دلیل است که درست در لحظه عشق، ترس وجود ندارد. اگر که عاشق کسی شوی، ناگهان ترس نابود می‌شود. عشاق تنها افراد بی‌ترس هستند، حتی مرگ هم مزاحم آن‌ها نیست. تنها عاشقان قادرند در سکوت و بی‌ترسی شگفت‌انگیزی بمیرند.»</blockquote>بنابراین محبت که همان عشق است، می‌تواند درمان تمامی دردهای بی‌درمان باشد:  


از محبت تلخ‌ها شیرین شود
{{شعر}}{{ب|از محبت تلخ‌ها شیرین شود|از محبت مس‌ها زرین شود}}
 
از محبت مس‌ها زرین شود
 
از محبت دردها صافی شود
 
از محبت دردها شافی شود
 
از محبت مرده زنده می‌کنند


از محبت شاه بنده می‌کنند
{{ب|از محبت دردها صافی شود|از محبت دردها شافی شود}}


این محبت هم نتیجه دانش است
{{ب|از محبت مرده زنده می‌کنند|از محبت شاه بنده می‌کنند}}


کی گزافه بر چنین تختی نشست<ref name=":3" /> ”دفتر دوم مثنوی”  
{{ب|این محبت هم نتیجه دانش است|کی گزافه بر چنین تختی نشست}}{{پایان شعر}} <ref name=":3" /> ”دفتر دوم مثنوی”  


=== رهایی انسان ===
=== رهایی انسان ===
خط ۵۶۴: خط ۴۹۴:


== گلچینی از دیوان شمس ==
== گلچینی از دیوان شمس ==
همه را بیازمودم ز تو خوشترم نیامد
{{شعر}}{{ب|همه را بیازمودم ز تو خوشترم نیامد|چو فرو شدم به دریا چو تو گوهرم نیامد}}
 
چو فرو شدم به دریا چو تو گوهرم نیامد
 
سر خُنب‌ها گشودم ز هزار خم چشیدم
 
چو شراب سرکش تو به لب و سرم نیامد


چه عجب که در دل من گل و یاسمن بخندد
{{ب|سر خُنب‌ها گشودم ز هزار خم چشیدم|چو شراب سرکش تو به لب و سرم نیامد}}


که سمن‌بری لطیفی چو تو در برم نیامد
{{ب|چه عجب که در دل من گل و یاسمن بخندد|که سمن‌بری لطیفی چو تو در برم نیامد}}


ز پی‌ات مراد خود را دو سه روز ترک کردم
{{ب|ز پی‌ات مراد خود را دو سه روز ترک کردم|چه مراد ماند زان پس که میسّرم نماند}}


چه مراد ماند زان پس که میسّرم نماند
{{ب|دو سه روز شاهی‌ات را چو شدم غلام و چاکر|به جهان نماند شاهی که چو چاکرم نیامد}}


دو سه روز شاهی‌ات را چو شدم غلام و چاکر
{{ب|خردم بگفت بر پر ز مسافران گردون|چه شکسته پا نشستی که مسافرم نیامد}}


به جهان نماند شاهی که چو چاکرم نیامد
{{ب|چو پرید سوی بامت ز تنم کبوتر دل|به فغان شدم چو بلبل که کبوترم نیامد}}


خردم بگفت بر پر ز مسافران گردون
{{ب|چو پی کبوتر دل به هوا شدم چو بازان|چه همای ماند و عنقا که برابرم نیامد؟}}


چه شکسته پا نشستی که مسافرم نیامد
{{ب|برو ای تن پریشان تو و آن دل پشیمان|که ز هر دو تا نرستم دل دیگرم نیامد}}{{پایان شعر}}
 
چو پرید سوی بامت ز تنم کبوتر دل
 
به فغان شدم چو بلبل که کبوترم نیامد
 
چو پی کبوتر دل به هوا شدم چو بازان
 
چه همای ماند و عنقا که برابرم نیامد؟
 
برو ای تن پریشان تو و آن دل پشیمان
 
که ز هر دو تا نرستم دل دیگرم نیامد  


<nowiki>***</nowiki>
<nowiki>***</nowiki>


ای دل شکایت‌ها مکن تا نشنود دلدار من
{{شعر}}{{ب|ای دل شکایت‌ها مکن تا نشنود دلدار من|ای دل نمی‌ترسی مگر از یار بی‌زنهار من}}
 
ای دل نمی‌ترسی مگر از یار بی‌زنهار من
 
ای دل مرو در خون من در اشک چون جیحون من
 
نشنیده‌ای شب تا سحر آن ناله‌های زار من
 
اندازه خود را بدان نامی مبر زین گلستان
 
این بس نباشد خود تو را کآگه شوی از خار من


یادت نمی‌آید که او می‌کرد روزی گفت‌گو
{{ب|ای دل مرو در خون من در اشک چون جیحون من|نشنیده‌ای شب تا سحر آن ناله‌های زار من}}


می‌گفت بس دیگر مکن اندیشه گلزار من
{{ب|اندازه خود را بدان نامی مبر زین گلستان|این بس نباشد خود تو را کآگه شوی از خار من}}


چون مهر دیدم رأی او افتادم اندر پای او
{{ب|یادت نمی‌آید که او می‌کرد روزی گفت‌گو|می‌گفت بس دیگر مکن اندیشه گلزار من}}


گفتم نباشم در جهان گر تو نباشی یار من
{{ب|چون مهر دیدم رأی او افتادم اندر پای او|گفتم نباشم در جهان گر تو نباشی یار من}}{{پایان شعر}}


<nowiki>***</nowiki>
<nowiki>***</nowiki>


مرده بُدم زنده شدم گریه بُدم خنده شدم
{{شعر}}{{ب|مرده بُدم زنده شدم گریه بُدم خنده شدم|دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم}}
 
دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم
 
دیده سیر است مرا جان دلیر است مرا
 
زهره شیر است مرا زهره تابنده شدم
 
گفت که دیوانه نه‌ای لایق این خانه نه‌ای
 
رفتم دیوانه شدم سلسله بندنده شدم
 
گفت که سرمست نه‌ای رو که از این دست نه‌ای


رفتم و سرمست شدم وز طرب آکنده شدم
{{ب|دیده سیر است مرا جان دلیر است مرا|زهره شیر است مرا زهره تابنده شدم}}


گفت که تو کشته نه‌ای در طرب آغشته نه‌ای
{{ب|گفت که دیوانه نه‌ای لایق این خانه نه‌ای|رفتم دیوانه شدم سلسله بندنده شدم}}


پیش رخ زنده‌کنش کشته و افکنده شدم
{{ب|گفت که سرمست نه‌ای رو که از این دست نه‌ای|رفتم و سرمست شدم وز طرب آکنده شدم}}


گفت که تو زیرککی مست خیالی و شکی
{{ب|گفت که تو کشته نه‌ای در طرب آغشته نه‌ای|پیش رخ زنده‌کنش کشته و افکنده شدم}}


گول شدم هول شدم وز همه برکنده شدم
{{ب|گفت که تو زیرککی مست خیالی و شکی|گول شدم هول شدم وز همه برکنده شدم}}


گفت که تو شمع شدی قبله این جمع شدی
{{ب|گفت که تو شمع شدی قبله این جمع شدی|جمع نیم شمع نیم دود پراکنده شدم}}


جمع نیم شمع نیم دود پراکنده شدم
{{ب|گفت که شیخی و سری پیش‌رو و راهبری|شیخ نیم پیش نیم امر تو را بنده شدم}}


گفت که شیخی و سری پیش‌رو و راهبری
{{ب|گفت که با بال و پری من پر و بالت ندهم|در هوس بال و پرش بی‌پر و پرکنده شدم}}


شیخ نیم پیش نیم امر تو را بنده شدم
{{ب|گفت مرا دولت نو راه مرو رنجه مشو|زانک من از لطف و کرم سوی تو آینده شدم}}


گفت که با بال و پری من پر و بالت ندهم
{{ب|گفت مرا عشق کهن از بر ما نقل مکن|گفتم آری نکنم ساکن و باشنده شدم}}


در هوس بال و پرش بی‌پر و پرکنده شدم
{{ب|چشمه خورشید تویی سایه‌گه بید منم|چونک زدی بر سر من پست و گدازنده شدم}}


گفت مرا دولت نو راه مرو رنجه مشو
{{ب|تابش جان یافت دلم وا شد و بشکافت دلم|اطلس نو بافت دلم دشمن این ژنده شدم}}


زانک من از لطف و کرم سوی تو آینده شدم
{{ب|صورت جان وقت سحر لاف همی‌زد ز بطر|بنده و خربنده بدم شاه و خداونده شدم}}


گفت مرا عشق کهن از بر ما نقل مکن
{{ب|شکر کند کاغذ تو از شکر بی‌حد تو|کآمد او در بر من با وی ماننده شدم}}


گفتم آری نکنم ساکن و باشنده شدم
{{ب|شکر کند خاک دژم از فلک و چرخ به خم|کز نظر وگردش او نورپذیرنده شدم}}


چشمه خورشید تویی سایه‌گه بید منم
{{ب|شکر کند چرخ فلک از ملک و مُلک و ملک|کز کرم و بخشش او روشن بخشنده شدم}}


چونک زدی بر سر من پست و گدازنده شدم
{{ب|شکر کند عارف حق کز همه بردیم سبق|بر زبر هفت طبق اختر رخشنده شدم}}


تابش جان یافت دلم وا شد و بشکافت دلم
{{ب|زهره بدم ماه شدم چرخ دو صد تاه شدم|یوسف بودم ز کنون یوسف زاینده شدم}}


اطلس نو بافت دلم دشمن این ژنده شدم
{{ب|از توأم ای شهره قمر در من و در خود بنگر|کز اثر خنده تو گلشن خندنده شدم}}


صورت جان وقت سحر لاف همی‌زد ز بطر
{{ب|باش چو شطرنج روان خامش و خود جمله زبان|کز رخ آن شاه جهان فرخ و فرخنده شدم}}{{پایان شعر}}
 
بنده و خربنده بدم شاه و خداونده شدم
 
شکر کند کاغذ تو از شکر بی‌حد تو
 
کآمد او در بر من با وی ماننده شدم
 
شکر کند خاک دژم از فلک و چرخ به خم
 
کز نظر وگردش او نورپذیرنده شدم
 
شکر کند چرخ فلک از ملک و مُلک و ملک
 
کز کرم و بخشش او روشن بخشنده شدم
 
شکر کند عارف حق کز همه بردیم سبق
 
بر زبر هفت طبق اختر رخشنده شدم
 
زهره بدم ماه شدم چرخ دو صد تاه شدم
 
یوسف بودم ز کنون یوسف زاینده شدم
 
از توأم ای شهره قمر در من و در خود بنگر
 
کز اثر خنده تو گلشن خندنده شدم
 
باش چو شطرنج روان خامش و خود جمله زبان
 
کز رخ آن شاه جهان فرخ و فرخنده شدم


<nowiki>***</nowiki>
<nowiki>***</nowiki>


یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا
{{شعر}}{{ب|یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا|یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا}}
 
یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا
 
نوح تویی روح تویی فاتح و مفتوح تویی
 
سینه مشروح تویی بر در اسرار مرا
 
نور تویی سور تویی دولت منصور تویی
 
مرغ که طور تویی خسته به منقار مرا
 
قطره تویی بحر تویی لطف تویی قهر تویی
 
قند تویی زهر تویی بیش میازار مرا
 
حجره خورشید تویی خانه ناهید تویی
 
روضهٔ امید تویی راه ده ای یار مرا
 
روز تویی روزه تویی حاصل دریوزه تویی


آب تویی کوزه تویی آب ده این بار مرا
{{ب|نوح تویی روح تویی فاتح و مفتوح تویی|سینه مشروح تویی بر در اسرار مرا}}


دانه تویی دام تویی باده تویی جام تویی
{{ب|نور تویی سور تویی دولت منصور تویی|مرغ که طور تویی خسته به منقار مرا}}


پخته تویی خام تویی خام بمگذار مرا
{{ب|قطره تویی بحر تویی لطف تویی قهر تویی|قند تویی زهر تویی بیش میازار مرا}}


این تن اگر کم تندی راه دلم کم زندی
{{ب|حجره خورشید تویی خانه ناهید تویی|روضه‌ی امید تویی راه ده ای یار مرا}}


راه شدی تا نبُدی این همه گفتار مرا
{{ب|روز تویی روزه تویی حاصل دریوزه تویی|آب تویی کوزه تویی آب ده این بار مرا}}


<nowiki>***</nowiki>
{{ب|دانه تویی دام تویی باده تویی جام تویی|پخته تویی خام تویی خام بمگذار مرا}}


'''آخرین غزل مولانا'''
{{ب|این تن اگر کم تندی راه دلم کم زندی|راه شدی تا نبُدی این همه گفتار مرا}}{{پایان شعر}}


=== '''آخرین غزل مولانا''' ===
مولانا در بستر بیماری و در آخرین لحظات حیاتش که فرزندش بالای سرش بود، این غزل را سرود:
مولانا در بستر بیماری و در آخرین لحظات حیاتش که فرزندش بالای سرش بود، این غزل را سرود:
{{شعر}}{{ب|رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن|ترک من خراب شب‌گرد مبتلا کن}}


رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن
{{ب|مائیم و موج سودا شب تا به روز تنها|خواهی بیا ببخشا خواهی برو جفا کن}}
 
ترک من خراب شب‌گرد مبتلا کن
 
مائیم و موج سودا شب تا به روز تنها
 
خواهی بیا ببخشا خواهی برو جفا کن
 
از من گریز تا تو هم در بلا نیفتی
 
بگزین ره سلامت ترک ره بلا کن
 
مائیم و آب دیده در کنج غم خزیده
 
بر آب دیده ما صد جای آسیا کن
 
خیره‌کُشی است ما را دارد دلی چو خارا
 
بُکشد کسش نگوید تدبیر خون‌بها کن


بر شاه خوبرویان واجب وفا نباشد
{{ب|از من گریز تا تو هم در بلا نیفتی|بگزین ره سلامت ترک ره بلا کن}}


ای زردروی عاشق تو صبر کن وفا کن
{{ب|مائیم و آب دیده در کنج غم خزیده|بر آب دیده ما صد جای آسیا کن}}


دردیست غیر مردن کان را دوا نباشد
{{ب|خیره‌کُشی است ما را دارد دلی چو خارا|بُکشد کسش نگوید تدبیر خون‌بها کن}}


پس من چه‌گونه گویم کان درد را دوا کن
{{ب|بر شاه خوبرویان واجب وفا نباشد|ای زردروی عاشق تو صبر کن وفا کن}}


در خواب دوش پیری در کوی عشق دیدم
{{ب|دردیست غیر مردن کان را دوا نباشد|پس من چه‌گونه گویم کان درد را دوا کن}}


با دست اشارتم کرد که عزم سوی ما کن'''«سایت کجارو»'''


== منابع ==
== منابع ==
<references />
۹٬۲۸۲

ویرایش