کاربر:Safa/3صفحه تمرین: تفاوت میان نسخه‌ها

از ایران پدیا
پرش به ناوبری پرش به جستجو
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
(۱۴ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
<noinclude>
<noinclude>  
'''سیاست النصر بالرعب،''' یا حکومت وحشت، به تئوری وام گرفته شده از خلفای عباسی و ارائه شده توسط مصباح یزدی و اجرایی شده توسط [[سید علی خامنه ای|خامنه‌ای]] برای سرکوب مخالفان و ایجاد اختناق حداکثری برای جلوگیری از قیام‌های دادخواهانه و آزادی‌خواهانه مردم ایران گفته می‌شود.<ref>کتاب نظریه سیاسی اسلام صفحات ۲۲۴ و ۲۲۵ مصباح یزدی</ref>
{{جعبه زندگینامه
| اندازه جعبه      =
| عنوان            =محمد حنیف‌نژاد
| نام              =
| تصویر            =محمد حنیف نژاد.jpg
| اندازه تصویر      =
| عنوان تصویر      =محمد حنیف‌نژاد
| زادروز            = ۱۳۱۸
| زادگاه            =تبریز
| تاریخ مرگ        = ۴ خرداد ۱۳۵۱
| مکان مرگ          =تپه‌های اوین
|عرض جغرافیایی محل دفن=
|طول جغرافیایی محل دفن=
<!-- عرض جغرافیایی به درجه دقیقه و ثانیه و جهت پیش‌فرض شمال-->
|latd=|latm=|lats=|latNS=N
<!-- طول جغرافیایی به درجه دقیقه و ثانیه و جهت پیش‌فرض غرب-->
|longd=|longm=|longs=|longEW=E
| محل زندگی        =
| ملیت              =ایرانی
| نژاد              =
| تابعیت            =ایرانی
| تحصیلات            =دانشجوی رشتهٔ کشاورزی
| دانشگاه          =دانشکده کشاورزی کرج
| پیشه              =
| سال‌های فعالیت    =
| کارفرما          =
| نهاد              =
| نماینده          =
| شناخته‌شده برای    =
| نقش‌های برجسته    =بنیانگذاری سازمان مجاهدین خلق ایران
| سبک              =
| تأثیرگذاران      =
| تأثیرپذیرفتگان    =اعضاء وهواداران سازمان مجاهدین خلق ایران
| شهر خانگی        =
| تلویزیون          =
| لقب              =
| حزب              =[[سازمان مجاهدین خلق ایران]]
| جنبش              =
| مخالفان          =
| هیئت              =
| دین              =اسلام-شیعه
| مذهب              =
| منصب              =
| مکتب              =
| آثار              =
| خویشاوندان سرشناس =احمد حنیف‌نژاد از کادرهای سازمان مجاهدین خلق
| جوایز            =
| امضا              =
| اندازه امضا      =
| وبگاه            =
| پانویس            =
}}'''محمد حنیف‌نژاد''' (زاده ۱۳۱۷، درگذشته در ۴ خرداد ۱۳۵۱) بنیان‌گذار [[سازمان مجاهدین خلق ایران]] است. او در  سال ۱۳۴۴ به همراه [[سعید محسن]] و [[علی اصغر بدیع زادگان]] این سازمان را بنیان گذاشت.<ref>[https://www.mojahedin.org/news/125072/محمد-حنیف-بذرافشان-نخستین-صدق-و-فدا محمد حنیف، بذرافشان نخستین صدق و فدا]</ref>


بر مبنای این سیاست حاکمان مجازند هر جنایتی را برای حفظ سلطه و حکومت خود مرتکب شوند و ابزار آن ایجاد رعب و وحشت در میان مردم از هر طریق ممکن است تا به انقیاد تن داده و دست از شورش و اعتراض بردارند در همین راستا است که در حرم امام‌رضا بمب‌گذاری می‌شود. یا به کولبران تیراندازی می‌شود و یا به سوخت‌بران در جاده‌ها حمله‌ می‌شود همچنین ربودن و قتل معترضین مانند قتل‌های زنجیره‌ای توسط ماموران وزارت اطلاعات عملیاتی می‌شود.
محمد حنیف‌نژاد در تبریز بدنیا آمد. از جوانی با ورود به دانشگاه وارد فعالیت سیاسی شد و عضو فعال نهضت آزادی بود و در سال ۱۳۴۲ در رشته‌ی مهندسی ماشین آلات کشاورزی از دانشگاه کرج فارغ‌التحصیل شد. در همین دوران وی با آیت الله طالقانی و افکار او آشنا شد. محمد حنیف‌نژاد مخالف برداشت‌های کهنه از اسلام بود. او همچنین پس از قیام ۱۵ خرداد به این نتیجه رسید که دوران مبارزات رفرمیستی به پایان رسیده‌است.<ref name=":0">[https://moheb89.blog.ir/post/149 به مناسبت 4 خرداد1351اعدام حنیف نژاد،سعید محسن،بدیع زادگان]</ref>
== پیشینه حکومت وحشت ==
پايان دوره ترور و وحشت در جريان انقلاب كبير فرانسه (1794م)


پس از اعدام لويى شانزدهم در 21 ژانويه 1793م، درگيري‏هاي داخلي در فرانسه ايجاد شد و اختلافات شديدي ميان وارثان حكومت شكل گرفت. در نهايتْ پس از حمله سازمان يافته افراطيون، نمايندگان مخالفْ دستگير يا متواري شدند و از اول ژوئن 1793م، قدرت به طور مطلق در اختيار رهبر تندروها به نام ماكسيميليان روبْسْپِير قرار گرفت. به دنبال آن يك كميته نجات ملي كه روبسپير در رأس آن قرار داشت زمام امور فرانسه را به دست گرفت. دوران حكومت كميته نجات ملي كه بيش از يكسال به طول انجاميد، يكي از خون‏بارترين مراحل انقلاب فرانسه است كه به دوران ترور يا وحشت معروف شده است. در دوران حكومت كميته نجات ملي در فرانسه، در حدود سي‏صد هزار نفر بازداشت و حداقل 17 هزار نفر اعدام شدند. مقررات محاكمه و مجازات در اين دوران تغيير يافت و دادگاه‏هاي انقلابي، ديگر الزامي به رعايت مقررات معمول قضايى نداشتند. حق استيناف و فرجام‏خواهي از ميان رفت و احكام دادگاه‏ها، قطعي و لازم الاجرا شد. دادگاه‏هاي پاريس در عرض يك ماه، 1300 حكم اعدام صادر كردند و دستگاه‏هاي گيوتين در چند نقطه شهر، هر روز به طور متوسط سر چهل نفر را از تن جدا مي‏كردند. در دوران حكومت ترور در فرانسه، شورش ايالت‏ها نيز با خشونت و بي‏رحمي بسيار سركوب گرديد و سر هزاران نفر زير گيوتين رفت. اما اين حكومت دوام زيادي نداشت و پس از يكسال و اندي به دنبال قيام عليه روبْسپير و اعدام او در 27 ژوئيه، دوران حكومت ترور پايان يافت. در نهايت، مردم پاريس در شب بيست و هشتم ژوئيه 1794م پايان حكومت وحشت را جشن گرفتند و زندانيانِ در بندِ كميته نجات ملي فرانسه را آزاد ساختند.
محمد حنیف نژاد در نیمه شهریور سال ۱۳۴۴ سازمان مجاهدین را بنیان‌گذاری کرد. او به همراه افرادی چون سعید محسن، علی اصغر بدیع زادگان، سعید محسن، مسعود رجوی، علی میهن دوست و … مدت ۶ سال به کار تئوریک، تشکیلاتی و سازماندهی پرداختند.


در نیمه اول شهریور ۱۳۵۰ در اثر یک ضربه اطلاعاتی اعضاء مرکزیت سازمان و در مهرماه همان سال محمد حنیف‌نژاد توسط ساواک دستگیر شد. به وی پیشنهاد شد که به یکی از دو خواستهٔ ساواک پاسخ مثبت بگوید. اول اینکه او وابسته به دولت عراق است و دوم اینکه مارکیست‌ها را محکوم کند. محمد حنیف‌نژاد هیچ‌یک از این خواسته‌ها را نپذیرفت و در روز ۴ خرداد ۱۳۵۱ اعدام شد.<ref>[https://www.hambastegimeli.com/%D8%AF%D9%8A%D8%AF%DA%AF%D8%A7%D9%87-%D9%87%D8%A7/64831-%D9%86%D8%B5%D8%B1%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87-%D8%A7%D8%B3%D9%85%D8%A7%D8%B9%DB%8C%D9%84-%D8%B2%D8%A7%D8%AF%D9%87-%D8%A8%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D8%AD%D9%82%DB%8C%D9%82%D8%AA-% نصرالله اسماعیل‌زاده: بیان حقیقت برای مردم ایران و ثبت در تاریخ]، سایت همبستگی ملی</ref>


== کودکی و تحصیلات ==
محمد حنیف نژاد درسال ۱۳۱۷ درخانواده‌ای فقیر در تبریز متولد شد. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در دبستان همام و دبیرستان‌های منصور و فردوسی این شهر گذراند. فعالیت‌های اجتماعی همواره جزئی از زندگی حنیف‌نژاد بود. از دوره دبیرستان در هیأت‌های مذهبی به فعالیت پرداخت. خودش می‌گفت این دوران بیشتر با فرزندان کارگران وباربران که از لحاظ اجتماعی همردیف او بودند همنشین ومعاشر بود. او علیرغم وضع بد اقتصادی خانواده‌اش توانست به دانشگاه راه یابد ودر سال ۱۳۴۲ دررشته مهندسی ماشین آلات کشاورزی فارغ‌التحصیل شد. از دوره دبیرستان در هیئت مذهبی به فعالیت پرداخت. همیشه دراین فکر بود که شرایطی را که باعث فقر توده مردم شده‌است باید ازبین برد. با ورود به دانشکده فعالیت‌های او چند برابرشد. نماینده دانشجویان دانشکده کشاورزی در جبهه ملی و سپس عضو فعال نهضت آزادی و مسئول انجمن اسلامی دانشجویان دانشکده کرج بود.<ref name=":0" />


ترس و ترس‌سالاری در جمهوری اسلامی، پروژه «النصر بالرعب»
== فعالیتهای سیاسی ==
فعالیت‌های گسترده او باعث شد که دو روز قبل از رفراندوم شاه (انقلاب سفید) در بهمن سال۱۳۴۱ از طرف ساواک دستگیر شود. او هفت‌ماه را در زندان‌های قزل‌قلعه و قصر گذراند. در زندان قزل‌قلعه بود که با [[سید محمود طالقانی|محمود طالقانی]] آشنا شد. در همان زمان در زندان تحلیل‌های سیاسی و برداشت‌های ایدئولوژیک جدیدش را می‌نوشت و برای دوستانش به‌بیرون می‌فرستاد.<ref name=":1">سازمان مجاهدین خلق ایران - [https://www.mojahedin.org/news/125072/محمد-حنیف-بذرافشان-نخستین-صدق-و-فدا محمد حنیف، بذرافشان نخستین صدق و فدا]</ref>


۱۵/آذر/۱۴۰۱
پس از فراغت از تحصیل درسال ۴۲ سربازی رفت. ۹ ماه درتهران و ۹ ماه در اصفهان گذراند. دراین مدت با ارتش آشنا شد و از هر چه مثبت بودند پند گرفت. از نظمی که در محیط ارتش حکم‌فرماست تا تعلیمات نظامی همه برای او آموزش بود. درآنجا به مطالعه کتاب‌های نظامی پرداخت. حنیف‌نژاد همیشه فکر می‌کرد چگونه می‌توان جنبش آزادی‌خواهانه مردم ایران را از بن‌بست درآورد.


مانی پارسا
== بنیان‌گذاری [[سازمان مجاهدین خلق ایران]] ==
[[پرونده:تندیس محمد حنیف‌نژاد اثر استاد رضا اولیاء.jpg|جایگزین=تندیس محمد حنیف‌نژاد اثر استاد رضا اولیاء|بندانگشتی|تندیس محمد حنیف‌نژاد اثر استاد رضا اولیاء]]
بعد از بازگشت از نظام وظیفه دوست و هم‌فکرش [[سعید محسن]] و چند تن دیگر را دید وفکر خود را با آنان درمیان گذاشت. بعد از مدتی مطالعه وجمع‌بندی از حوادث و مبارزات ایران و جهان مخصوصا با مطالعه در روش احزاب سیاسی ایران و علل شکست آن‌ها به این نتیجه رسیدند که دوران کارهای رفرمیستی گذشته‌ است و تنها راه مبارزه انتخاب راه مسلحانه است.


شهریار محمدی، از کشته‌شدگان اعتراضات در بوکان، پیش از کشته شدن، شبی را در کنار جنازه دوست کشته‌شده‌اش، محمد حسن‌زاده، سپری کرد
محمد حنیف‌نژاد و [[سعید محسن]] به‌ویژه با مطالعه درباره جنبش‌ها و مبارزات مردم ایران و به‌ویژه مطالعه درباره روش احزاب سیاسی ایران و علل شکست آن‌ها، به این نتیجه رسیدند که علت اصلی شکست مبارزات گذشته فقدان یک رهبری ذیصلاح انقلابی مجهز به علم مبارزه و دارای تئوری انقلابی و آماده برای مبارزه و عمل انقلابی بوده‌است. در مورد شرایط مشخص پس از سرکوب قیام ۱۵ خرداد هم که اشکال رفرمیستی مبارزه به بن‌بست رسیده بود، به این نتیجه رسیدند که دوران کارهای رفرمیستی سپری شده‌است و برای مقابله با رژیم دیکتاتوری و وابسته شاه راهی جز راه مبارزه مسلحانه وجود ندارد. این کشف انقلابی، نطفه اولیه تشکیل سازمانی بود که بعدها «مجاهدین» نامیده شد. محمد حنیف، سعید محسن و اصغر بدیع‌زادگان در نیمه شهریورماه ۱۳۴۴ هسته اولیه [[سازمان مجاهدین خلق ایران]] را بنیان‌گذاری کردند.<ref name=":1" />


شهریار محمدی، از کشته‌شدگان اعتراضات در بوکان، پیش از کشته شدن، شبی را در کنار جنازه دوست کشته‌شده‌اش، محمد حسن‌زاده، سپری کرد
محمد حنیف‌نژاد در تهیه و تدوین مباحث ایدئولوژیک سازمان خود نقش اساسی داشت. او از قدرت جمع‌بندی برخوردار بود و از جریانها، قانونهای عام مبارزه را بیرون می‌کشید.<ref name=":1" />


بیش از هشتاد روز است که دور جدید اعتراضات مردمی علیه جمهوری اسلامی در کوچه و خیابان‌های ایران آغاز شده و شهروندان ایران و جهان، شاهد طیفی از خشونت‌ها از سوی جمهوری اسلامی بوده‌اند که حجم و عمق آن، ضربه‌هایی جانکاه به روح و روان جامعه زده است.
== فعالیت‌ها پس از بنیان‌گذاری ==
محمد حنیف‌نژاد، ایدئولوژی توحید و اسلام، قرآن و نهج‌البلاغه را به‌عنوان اصیل‌ترین منابع این ایدئولوژی و راهنمای عمل مطالعه می‌کرد و به تبیین مفاهیم آن می‌پرداخت.


ریشه‌های این درجه از خشونت‌طلبی و قساوتِ گروه حاکم بر ایران، که از کودک‌کُشی و کور کردن، تا حمله به منازل شخصی و جنازه‌دزدی را دربر می‌گیرد چیست؟
حنیف‌نژاد، مکاتب فلسفی، اجتماعی و انقلابی دیگر را نیز مطالعه می‌کرد. برای او حل مسائل انسان و به‌خصوص انسان معاصر و مردم دردمند استثمار شده جامعه ایران مهم بود. محمد معتقد بود هر نظری که انسان را در راه تکامل هدایت کند، و هر مکتبی که انسان‌های به زنجیر کشیده را آزاد سازد، تکامل‌دهنده است و باید از دستاوردهای انقلابی دیگران استفاده نمود.
[[پرونده:محمد حنیف نژاد - یکان توپخانه.jpg|جایگزین=محمد حنیف نژاد - یکان توپخانه|بندانگشتی|محمد حنیف نژاد - یکان توپخانه]]
حنیف‌نژاد معتقد بود وظیفه و رسالت انسان صرفاً شناخت جامعه نیست، بلکه باید آن را در جهت تکامل تغییر داد. احساس مسئولیت نسبت به سرنوشت انسانهای مظلوم و تحت استثمار جامعه، او را به‌عمل فرامی‌خواند. او می‌گفت اگر در حدی که درک کرده‌ایم، دست به‌عمل نزنیم، به دور خواهیم افتاد. زیرا تأثیر عمل است که می‌تواند دانسته‌ها و شناساییهای ما را عمیق‌تر کند و ما را از تکرار نوسانی راه‌ها و حرفهای قبل بازدارد. در همین راستا بود که او در کنار کار مخفی، قسمتی از وقت خود را برای جامعه‌گردی صرف می‌کرد. به جنوب تهران یا به روستا می‌رفت و با توده‌های مردم می‌نشست، از آنها نیرو می‌گرفت و از آنها می‌آموخت. او می‌گفت که اگر با توده‌های مردم و در کنار آنها نباشیم، و اگر سالها در محیطی دربسته به مطالعه کتاب و تفکر و اندیشه بپردازیم، محال است که بتوانیم کوچکترین تغییری در وضع جامعه به‌وجود آوریم.<ref name=":1" />


ریشه‌های این پدیده البته متعدد است اما می‌توان گفت یکی از موارد برجسته آن، به جمله و عبارتی برمی‌گردد که در حلقه‌های اصلی حاکمیتی جمهوری اسلامی بر آن تأکید می‌شود، یعنی عبارت «النَصر بالرُعب».
حنیف‌نژاد در خصوص درک قانونمندی‌های طبیعت بر این باور بود که:‌ <blockquote>«برای درک قانونمندی هر بخش از طبیعت باید بر آن قسمت از طبیعت عمل کنیم. مثلاً برای درک قوانین حاکم بر جانوران باید بیولوژی حیوانی را مطالعه کرد. برای درک قوانین اجتماع باید در آن زیست و آن را مطالعه کرد. برای درک قوانین مبارزه باید در جریان آن شرکت کرد. برای رهبری مبارزه، نمی‌شود از حاشیه دستور داد. صلاحیت یعنی چه؟ از کجا ناشی می‌شود؟ صلاحیت چیزی نیست که انسان از شکم مادر با خودش سوغات آورده باشد. صلاحیت از شرکت در عمل توأم با جمعبندی نتیجه تجربیات به‌دست می‌آید». </blockquote>و در جای دیگری به یاران خود توصیه می‌کرد: <blockquote>«در بازدید از روستاها تنها به‌شناخت روابط تولیدی روستا اکتفا نشود، بلکه برادران توجه داشته باشند که درک روابط اجتماعی روستا از نظر شناخت روستاییان که از نظر کار آینده ما در روستا ضروری است، نیز لازم می‌باشد». </blockquote>در کنار کارهای تئوریک و تدوین ایدئولوژی سازمان او از کارهای عملی و ورزشی غافل نبود. در پایگاه‌های مخفی خود در کارهای طبخ و نظافت همیشه پیشتاز بود و کوهنوردی برایش آن‌چنان جدی بود که دیگر کارها. او با تمام گرفتاریهای سازمانی، هفته‌ای یکبار به‌کوه می‌رفت و می‌گفت:<blockquote>«آغوش کوهستان همیشه برای آنان که علیه کاخ‌نشینان قیام می‌کنند، باز است».<ref name=":1" /></blockquote>حنیف‌نژاد در آخرین پیامش به‌مجاهدین و نسلهای آینده گفت:
[[پرونده:محمد حنیف نژاد در دوران خدمت سربازی.jpg|جایگزین=محمد حنیف نژاد در دوران خدمت سربازی|بندانگشتی|محمد حنیف نژاد در دوران خدمت سربازی]]
<blockquote>«روزگاری بود که گروه شما، که ما آن‌رابنیاد گذاشتیم، هیچ نداشت، فی‌الواقع هیچ، اما به‌تدریج بر امکانات و قدرت ما افزوده شد پس دل‌قوی دارید که بازهم خدا با ماست. همان نیروی عظیمی که ما را به‌این‌حد رسانده، قادر است ما را حفظ کند و در کنف حمایت خود گیرد و از هیچ فیضی ما را محروم ندارد و به‌اذن خودش باز هم بالاتر و بالاتر از اینها برساند. لیکن ادامه راه خدا هشیاری می‌خواهد، صداقت و احساس مسئولیت می‌خواهد»<ref>سازمان مجاهدین خلق ایران - [https://event.mojahedin.org/events/5345/4خرداد-شهادت-بنیانگذاران-و-رازماندگاری- 4خرداد، شهادت بنیانگذاران و رازماندگاری]</ref></blockquote>


این عبارت در اصل از متون دینی، حدیث و قرآن، ریشه می‌گیرد و «پایگاه اطلاع‌رسانی حوزه» در تعریف آن می‌نویسد که «در نصوص فراوان در مورد چگونگى شكل‌گيرى ظهور مهدى به اين نكته پافشارى شده است كه مهدى «منصور بالرعب» است. يعنى رعب و وحشت در طرف مقابل پديد مى‌آيد.»
=== پیام محمد حنیف نژاد درآخرین لحظات ===
[[پرونده:محمد حنیف نژاد با جمعی از افسران وظیفه.jpg|جایگزین=محمد حنیف نژاد با جمعی از افسران وظیفه|بندانگشتی|محمد حنیف نژاد با جمعی از افسران وظیفه]]
این سطور درشرایطی نوشته می‌شود که مارا از هر طرف بحرانی سخت احاطه کرده‌است. یک طرف شدت ضربات کوبنده ای که یکی پس ازدیگری به ما می‌خورد و یک طرف دستگیریها و شکنجه‌های وحشیانهٔ دژخیمان ونابودی واعدام بالاترین، پاکترین، منزه‌ترین و شجاع‌ترین فرزندان خلق ما که انرژی فوران یافتهٔ فکر انقلابی آنها پرچم سرخ و خونین انقلاب مسلحانهٔ توده ای را در اهتزاز آورده‌است. دراین شرایط سهمگین که از هر جهت نمونهٔ نادری از تسلط بین‌المللی امپریالیسم و صهیونیسم بر نیروی کار استثمار شوندگان می‌باشد، تنها وتنها یک چیزمی تواند ما را از کشاکش شکست را رهانده و به سر منزل آرمان انسانی خود که رهایی خلق‌های اسیر است نزدیک سازد. انتظار دارم قبل از آن که به بیان تنها عامل پیروزی خود که تنها ضامن پیروزی آرمان‌های ملی است، بپردازم. از همهٔ رفقا و برادرانی که در جنبش مسلحانهٔ ما سهیمند، تقاضا کنم که به خاطر حفظ نوامیس و ارزش غایی کلمات و از آنجا که پیوسته درمعرض تمایلات و جملات تعزی بوده‌اند که سطور حاضر، درقیاس باآنها چیزی شمرده نمی‌شود، به تشریح این نکته بپردازیم که سوابق درخشان انقلابی گروه مجاهدین خلق، دست‌آوردهای انقلابی فراوانی را فراهم آورده که با برخورداری از آنها و درک روح مفاهیم در پس عواقب و کلمات می‌توان به خوبی در مسیر آرمان‌های انقلابی گام برداشت و آنها را با پروسه خلاق و دائمی تئوری و عمل روز به روز غنی تر و عنی تر ساخت. به هر حال رمز پیروزی ما در حفظ وحدت دائمی سیاسی و تشکیلاتی گروه است، که در مساعی زیر متجلی می‌گردد:
# وحدت تشکیلاتی.
# وحدت استراتژیک.
# وحدت ایدئولوژیک.
به این ترتیب تنها ضامن پیروزی حفظ دقیق اصول راجع است به وحدت که تنها وتنها از طریق اصول:


علی‌اکبر حسنی، محقق دینی، دربارهٔ این عبارت و مفهوم، در مقاله «از عوامل پیروزی حضرت مهدی» در نشریه «موعود» (سال ۱۳۷۶، شماره ۵) می‌نویسد: «در ضمن بررسی ویژگی‌های یاران حضرت مهدی، علیه السلام، و خصوصیات لشکریانش به این نکته برمی‌خوریم که آنان «منصور بالرعب» هستند. منصور بالرعب بودن، یعنی آنکه پیروزی آن حضرت ظاهراً در سایه رعب و وحشتی است که در دل دشمنان، از او و لشکریانش ایجاد می‌شود و آنها از قدرت و پیروزی‌های او به قدری به هراس می‌افتند که توان استقامت خویش را از دست می‌دهند یا تسلیم می‌شوند یا سلاح‌ها را بر زمین می‌گذارند و فرار می‌کنند.»
۱-    انتقاد و انتقاد از خود.


۲'''-''' اصل ادامه بقاء پیشتاز حفظ می‌شود '''.'''


مفهوم «النصر بالرعب» («پیروزی در گرو وحشت‌پراکنی است»، یا «پیروزی با ترس میسر می‌شود») پیش‌فرض را بر این می‌گذارد که راه اصلی پیروز شدن، ترساندن است و تمرکز بر راه‌های دیگر سود و فایده‌ای نخواهد داشت.
== آخرین دیدار مسعود رجوی با حنیف‌‌نژاد ==
مسعود رجوی در روز ۹ شهریور ۱۳۷۹ در اجتماع اعضای سازمان مجاهدین خلق در خصوص محمد حنیف نژاد و آخرین دیدارش گفت:<blockquote>«...جای محمد حنیف و دیگر بنیانگذاران شهید سازمان مجاهدین خلق ایران، جای سعید و اصغر، خالی. به‌ویژه جای حنیف بزرگ، نخستین راهبر و راهگشا، مسئول اول من و همهٴ مجاهدین: </blockquote><blockquote>بالا بلند دلبر گلگون عذار من... </blockquote><blockquote>شیر آهن کوهمرد، برجسته‌ترین رجل انقلابی تاریخ معاصر ایران، مربی و مرشد همهٴ مجاهدان، کجاست که شکوفایی بذری را که کاشته و بالندگی کشت و زرعی را که پی افکنده، ببیند و غرق شگفتی شود. </blockquote><blockquote>یادش به خیر «محمدآقا» که همیشه جملاتی از امام حسین را زمزمه می‌کرد و عاقبت هم در ۳۳سالگی سر بر پای مولایش حسین بن علی سایید و در آستان او فرود آمد. سلام الله علیه. </blockquote><blockquote>مست است یار و یاد حریفان نمی‌کند، ذکرش به خیر ساقی مسکین نواز من... </blockquote><blockquote>اواخر مهر سال ۵۰ وقتی که او دستگیر شد، صبح زود حوالی ساعت بین ۵ و ۶، ناگهان از توی سلول‌های اوین، سر و صدا و جنجال خیلی زیادی را به همراه فریادها و قهقهه‌هایی شنیدیم. دقایقی بعد همهٴ اعضای مرکزیت سازمان را به قسمت شکنجه فراخواندند. سر دژخیم، منوچهری نامی بود-اسم واقعیش ازغندی است که شنیده‌ام این روزها در آمریکا برای مجاهدین، او هم لغز دموکراتیک می‌خواند- از زیر چشم‌بندها می‌دیدیم که آمبولانسی آمد و یک نفر را کت بسته و طناب پیچ از آن خارج کردند و بازجوها با سر و صدا و جست و خیزهای میمونی می‌گفتند که گرفتیم و تمام شد! در ظاهر چنین به نظر می‌رسید که دفتر مجاهدین برای همیشه بسته شده است... </blockquote><blockquote>شش هفت ماه بعد، در شب ۳۰ فروردین- که فردای آن روز قرار بود اعدام شویم و آن را نمی‌دانستیم- از سلول‌های جداگانه بودیم، به سلول‌های میانی آوردند. نصفه شب دوباره مرا برگرداندند؛ نمی‌دانستم چه خبر است. نمی‌دانستم که فردا قرار اعدام آنهاست و فیض بهشت از خود من دریغ می‌شود. حسینی، دژخیم اوین، که می‌خواست متوجه علت این بردن و آوردن نشوم و با توجه به خرابی وضع جسمیم از هر گونه واکنشی هم می‌ترسید، احوالپرسی می‌کرد و من تعجب کرده بودم که چرا دژخیم احوالپرسی می‌کند. بعد هم که دید حساس شده‌ام و خیلی به هم ریخته هستم، می‌خواست که روی قضیه را بپوشاند و مثلاً امتیازی داده باشد. لذا گفت چیزی نمی‌خواهی؟ نمی‌دانستم که فردا چه اتفاقی خواهد افتاد، به‌عنوان آخرین خواسته قبل از اعدام و پایان عمرم، گفتم که می‌خواهم محمد‌ آقا و سعید و همچنین اصغر و بهروز را ببینم. گفت بهروز نمی‌شود، بقیه را می‌آورم. نگو که شب شهادتش است. اما آن سه بزرگوار دیگر را آوردند. در اثنای روبوسی، کاغذهایی را که از قبل، برای استفاده در چنین مواقعی به‌اندازه نصف سیگار لوله و آماده کرده بودیم، رد و بدل شد. می‌خواستم در جریان آخرین خبرها و اطلاعات باشند. محمدآقا گفت که در دادگاه اول به من حبس ابد داده‌اند و گفته‌اند که اگر یکی از سه شرط را به جا آوری، اعدام نخواهی شد: بگویی که ما مخالف مبارزه مسلحانه هستیم، یا بگویی که اسلام ضد مارکسیسم است- برای دعواهای حیدری نعمتی که معمولاً شاه و شیخ نیاز دارند- و شرط سوم هم این‌که بگویی که ما را عراق فرستاده!</blockquote><blockquote>آن موقع شاه هم، مثل شیخ، با عراق دعوا داشت (آخر عراق از پیمان سنتو، که بعد از 28مرداد به ایران تحمیل شد، بیرون آمده بود) و اگر یادتان باشد، در زمستان سال 50، روزی که مقام امنیتی به تلویزیون آمد و مصاحبه کرد، مجاهدین را به عراق چسباند. خوب، سنت لایتغیر شاه و شیخ است. </blockquote><blockquote>بعد، ما را به قزل قلعه و مجدداً به اوین و سرانجام به زندان فلکهٴ شهربانی بردند. من یک شب در زندان فلکه بودم، با برخی از برادرانی که همین جا هستند، هم دادگاه بودیم. مثل محمود احمدی، مهدی فیروزیان و محمد طریقت. فردا عصر- در حالی که اسم‌ها را برای جمع کردن وسایل و انتقال به زندان قصر خوانده بودند- بچه‌ها از دیوار صدایی شنیدند و مرا صدا کردند و گفتند محمدآقا می‌گوید بگو فلانی زود بیاید. معلوم شد که صدا مورس بوده، ولی نه مورس معمولی که مثلاً با انگشت به دیوار می‌زدیم. فلزی بود که به دیوار می‌خورد و بعد صدا گفته بود که من محمد حنیف هستم. پرسیدیم که شما این جا چه می‌کنید؟ گفت دست و پایم بسته است، آورده‌اند بالای سر مهدی رضایی، ولی گفتم که او را نمی‌شناسم. بعد در همان جا به من و همهٴ مجاهدین ابلاغ مسئولیت کرد و از ما تعهد گرفت و البته حسرت دیدارش دیگر بر دلمان ماند؛ چون چند هفته بعد، خبر شهادتش را شنیدیم.</blockquote><blockquote>اما حالا... اگر که باغبان و برزگر نخستین می‌بود، به شگفتی می‌آمد: یعجب الزرّاع... </blockquote><blockquote>همچنین که آخوندهای مرتجع حق ستیز به خشم می‌آیند: لیغیظ بهم الکفار... </blockquote><blockquote>یکی از برادران مجاهد می‌گوید: «اوایل سال 51 یک روز در زندان فلکهٴ شهربانی، توی یکی از اتاق‌ها به دیوار تکیه داده بودم که دیدم صدای مورس از آن طرف دیوار می‌آید. به‌طور اتفاقی این دیوار، مشترک بود بین زندانی که ما بودیم با زندان و شکنجه‌گاهی که به آن زندان کمیته می‌گفتند. گفتم «تو کی هستی؟» گفت «محمد» هستم. بعد از رد و بدل کردن علائمی که فهمیدم خود «محمدآقا» ست، به او گفتم که مسعود این جاست. مسعود را هم آن موقع به‌طور اتفاقی در بین از این زندان به آن زندان بردن‌ها، برای یک شب جهت انتقال از اوین به قصر، به زندان فلکه (شهربانی) آورده بودند. «محمدآقا» گفت بگو مسعود زود بیاید. مسعود را خبر کردم. «محمدآقا» به او گفت «ساواک گفته که اگر من تأیید کنم که وابسته به عراق بوده‌ایم، مبارزه مسلحانه را هم محکوم بکنم و بگوییم اسلام و مسلمانی بر ضد مارکسیست‌هاست، این‌ها از اعدام من و شاید سایر بچه‌ها صرفنظر بکنند». محمدآقا به آنها جواب داده بود که «ما اهل این حرفها نیستیم». </blockquote><blockquote>بعد از این مکالمه که با مورس انجام شد، مسعود گفت «تو پیامی برای ما نداری؟» محمدآقا گفت: «یادتان باشد که ما هر چه داریم، از ایدئولوژی‌مان داریم، مبادا به آموزش‌های ایدئولوژیک کم بها بدهید!» بعد اضافه کرد: «در تک‌تک این اتفاقاتی که برای ما افتاده، درسها و تجارب بسیار بزرگی هست، بایستی هر چه زودتر آنها را جمع ببندیم و در کار آینده‌مان از آنها استفاده بکنیم». </blockquote><blockquote>این صحنه برای من یک صحنهٴ تاریخی و عجیبی بود که هرگز فراموش نمی‌کنم. این دو نفر، یک مسعود، یکی محمدآقا، یکی توی این زندان در این طرف دیوار و دیگری در آن زندان آن طرف دیوار، اما باز در آخرین لحظات و آخرین وداع، با اتفاق عجیبی به هم رسیده بودند و از دو طرف دیوار با مورس با هم حرف می‌زدند. مسعود یک حالتی داشت، دست‌هایش را تکان می‌داد و در آخرین دقایق وداع این پیام را به برادر مجاهدمان محمود احمدی دیکته کرد و او هم به حنیف مخابره کرد. مسعود گفت: «تو معلم بزرگ ما و نسل ما بودی، تاریخ ما هرگز کاری را که تو کردی و راهی که تو رفتی را فراموش نخواهد کرد. مطمئن باش ما راهت را ادامه می‌دهیم. من سعی می‌کنم شاگرد خوبی برای تو و راه تو باشم و با تو پیمان می‌بندم».<ref>وبسایت [https://www.mojahedin.org/news/138675/%D8%B0%DA%A9%D8%B1%D8%B4-%D8%A8%D9%87-%D8%AE%DB%8C%D8%B1-%D8%B3%D8%A7%D9%82%DB%8C-%D9%85%D8%B3%DA%A9%DB%8C%D9%86-%D9%86%D9%88%D8%A7%D8%B2-%D9%85%D9%86 سازمان مجاهدین خلق ایران]</ref></blockquote>


فارغ از بستر تاریخی این مفهوم، یا نوع کاربرد آن در متون دینی، این‌گونه که مشاهده می‌شود، گروه‌هایی در میان کاربدستان جمهوری اسلامی از آغاز کار این عبارت را به عنوان یک «الگوی دینی» تلقی کرده و در بین انواع جملات و تفاسیر مذهبی، «النصر بالرعب» یا همان ترس‌سالاری را به عنوان یک دستورالعمل در نظر گرفته، آن را پسندیده و به آن عمل کرده‌اند.
== دستگیری و اعدام ==
[[پرونده:محمد حنیف‌نژاد -زندان اوین- آثار شکنجه بر روی چشم.jpg|جایگزین=محمد حنیف‌نژاد -زندان اوین- آثار شکنجه بر روی چشم|بندانگشتی|محمد حنیف‌نژاد -زندان اوین- آثار شکنجه بر روی چشم]]
روز اول شهریور ۱۳۵۰ ضربات ساواک شاه علیه [[سازمان مجاهدین خلق ایران]] آغاز شد. ساواک در یورش گسترده به پایگاه‌های مجاهدین در تهران ده‌ها تن از کادرهای مرکزی و مسئولین و اعضای سازمان مجاهدین را دستگیرکرد.<ref name=":2">برای شما - [http://intnetonline.link/اول-شهریور-50-آغاز-ضربات-ساواک-علیه-مجاه/ اول شهریور ۵۰ آغاز ضربات ساواک علیه مجاهدین]</ref>


این‌که چرا این گروه، از میان هزاران عبارت و حدیث دینی، با بیرون آوردن این جمله از بستر تاریخی خود، به آن توسل جسته و این جمله را سرلوحه کار خود قرار داده‌اند، نیازمند بررسی و تحقیق از سوی تاریخدانان است.
از بعداز کودتای ۲۸ مرداد علیه [[دکتر محمدمصدق]]، سازمان مجاهدین نخستین سازمان مسلحانه و مخفی بود که به مدت ۶ سال به مبارزه علیه شاه ادامه می‌داد. مجاهدین در این ۶ سال، هیچ نام رسمی بر خود نگذاشته بودند و فقط کلمه سازمان را به کار می‌بردند و نام سازمان مجاهدین خلق ایران بعداز ضربه ۵۰ در دا خل زندان اوین نامگذاری شد.<ref name=":2" />


آیا جای تعجب دارد؟
اعضای سازمان در طولی ۶ سال فعالیت مخفی به ۲۱۴ نفر رسیده بود که در تهران و تبریز مشهد و اصفهان و شیراز فعالیت داشتند<ref name=":2" />


این روش که به گواه تاریخ و به گفته سیاسیون مختلف، تجویز آن برای نظام جمهوری اسلامی به روح‌الله خمینی، بنیان‌گذار جمهوری اسلامی بازمی‌گردد، حتی در دوره‌ای که نظام به جناح اصلاح‌طلب خود اجازه داده بود در برخی امور سطحی دخیل شود روش غالب سررشته‌داران طبقه اصلی حاکم بر قدرت بود.
در دادگاه‌های علنی که برای بنیانگذاران و اعضای مرکزیت برگزار شد آنها با دفاعیات خود موجی از حمایت در میان مردم بوجود آوردند<ref name=":2" />


برای نمونه، ۲۸ خرداد امسال، پایگاه اطلاع‌رسانی «چند ثانیه»، به نقل از خاطرات ۲۵ آبان ۷۶ محمدعلی ابطحی، رئیس دفتر وقت محمد خاتمی، رئیس جمهور اسبق و اصلاح‌طلب جمهوری اسلامی، مطلبی چاپ کرد با عنوان «روایت ابطحی از اجرای پروژه‌ «نصر بالرعب‌» تندروها در دولت خاتمی».
سرانجام سحرگاه چهارم خرداد سال ۱۳۵۱، بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق ایران؛ محمد حنیف نژاد، سعید محسن و اصغر بدیع زادگان، به همراه دو تن ازاعضای مرکزیت سازمان مجاهدین خلق ایران، محمود عسگری زاده و رسول مشکین‌فام پس از ماه‌ها اسارت در ساواک شاه، روانه میدان تیرباران شدند و تیرباران کردند<ref>اتحاد انجمنها برای ایران آزاد - [http://farsi.fffi.se/تقویم-تاریخ-4خرداد۱۳۵۱-شهادت-بنيانگ/ 4خرداد۱۳۵۱: شهادت بنیانگذاران و دوتن از اعضای مرکزیت سازمان مجاهدین]</ref>


محمدعلی ابطحی در این خاطرات گفته است: «نوری خبر داد که جناح تندرو ۶ گروه تشکیل داده و پروژه «نصر بالرعب» را پیش می‌برد.... نوری گفت که‌دولت ابزارهای لازم برای برقراری نظم و امنیت را در اختیار ندارد زیرا وزارت اطلاعات، نیروی انتظامی و قوه قضائیه با دولت همکاری نمی‌کنند... دیشب آقای یزدی (رئیس قوه قضائیه) خبر داد که ۸ جنازه‌ مثله‌ شده‌ پیدا شده‌ است‌...»
محل دفن وی در قطعه ۳۳ بهشت زهرا در تهران است.
[[پرونده:آرامگاه محمد حنیف‌نژاد.jpg|جایگزین=بهشت زهرا|بندانگشتی|آرامگاه بنیانگذار سازمان مجاهدین خلق ایران محمد حنیف‌نژاد|272x272پیکسل]]
آقای [[مهدی ابریشمچی]] دربارهٔ تیرباران بنیانگذاران سازمان می‌گوید: <blockquote>«شاید چند هفته از شهادت بنیانگذاران سازمان گذشته بود که ما را با اتوبوس از زندان جابه‌جا می‌کردند. در کنار هر زندانی یک سرباز گذاشته بودند که مراقبت کند. سربازی که مراقب من بود به حرف آمد و گفت: می‌خواهم از سربازی فرار کنم، چون می‌ترسم مرا در جوخه آتش بگذارند. دوستی دارم که فرار کرده و گفته‌است که شاهد صحنه اعدام چند زندانی سیاسی بوده و چیزهایی برایم تعریف کرده که مرا تکان داده‌است».<ref name=":1" /></blockquote>این سرباز جزئیاتی را که دوستش نقل کرده بود، بازگو کرد و تردیدی برایم باقی نگذاشت که آن ماجرا صحنه اعدام محمد حنیف‌نژاد بوده‌است. از جمله این‌که گفت: <blockquote>«مرد چارشانه‌ای بوده‌است که صحنه خیلی عجیبی ایجاد کرده بود، وقتی می‌خواستند اعدامشان کنند، با صدای بلند دعا می‌خوانده و حرفهای عجیبی زده بود که صحنه اعدام را به‌هم ریخته بود. البته آن مقداری که این سرباز می‌فهمیده و به‌عنوان دعا یاد می‌کرد، همان شعارهای الله‌اکبر و آیات قرآن بوده که محمدآقا در صحنه اعدام سرداده بود».<ref name=":1" /></blockquote>درکتاب «تاریخ سیاسی ۲۵ساله ایران»، خاطره‌ای دربارهٔ صبح خونین ۴ خرداد به‌نقل از یکی از «فعالین نهضت مقاومت ملی ایران و عضو شورای مرکزی جبهه ملی دوم» نقل شده. این شخصیت در خرداد۱۳۵۱ در قزل قلعه زندانی بوده‌است. گروهبان ساقی، رئیس وقت زندان، جریان اعدام حنیف‌نژاد را برای وی نقل کرده که عیناً درکتاب آمده‌است:<blockquote>«صبح روز ۴خرداد۱۳۵۱ گروهبان ساقی به‌سلول من آمد. رنگ‌پریده و عصبی می‌نمود. احوالش را پرسیدم، گفت: امروز شاهد منظره‌ای بودم که تا عمر دارم فراموش نمی‌کنم. حدود ساعت۴صبح قرار بود حکم اعدام دربارهٔ حنیف‌نژاد و دوستانش اجرا شود. من‌هم ناظر واقعه بودم، هنگامی‌که به‌اتفاق یکی دیگر از مأمورین زندان به‌سلول او رفتیم تا او را برای اجرای مراسم اعدام به‌میدان تیر چیتگر ببریم، حنیف‌نژاد بیدار بود. همین که ما را دید گفت: می‌دانم برای چه آمده‌اید. آن‌گاه روبه‌قبله ایستاد و با تلاوت آیاتی از قرآن، دستها را بالا برد و گفت: خدایا، شاکرم‌به درگاهت. این توفیق را نصیبم کردی که در راه آرمانم شهید شوم سپس همراه ما به‌راه افتاد. پس‌از انجام مراسم مذهبی، در حضور قاضی‌عسگر، او را به‌طرف میدان تیر حرکت دادیم. در طول راه تکبیرگویان، شکرگزاری می‌کرد و تا لحظه تیرباران بدین کار ادامه داد، گویی به‌عروسی می‌رفت!»</blockquote>


گاه این‌گونه به نظر آمده است که برخی از دست‌اندرکاران پیشین نظام جمهوری اسلامی، باوجودی که شاهد اجرای پروژه‌ «النصر بالرعب‌» از اول و آغاز برپایی نظام جمهوری اسلامی بوده‌اند، از نمود یافتن آن در برخی صحنه‌ها ابراز تعجب کرده‌اند.
== وصیت‌نامه محمد حنیف‌نژاد ==
محمد حنیف‌نژاد قبل از اعدام در وصیت‌نامه خود نوشته است:<blockquote>«بسم الله الرحمن الرحیم</blockquote><blockquote>خط الموت علی ولد آدم مخط القلاده علی جید الفتاه و ما اولهنی الی اسلافی اشتیاق یعقوب الی یوسف...</blockquote><blockquote>«مرگ بر اولاد آدم لازم گشته هم‌چنان که گردن‌بند برای نو عروس و من برای ملاقات اجداد پاکم چنان مشتاقم که یعقوب برای دیداریوسف». از حسین بن‌علی علیه‌السلام</blockquote><blockquote>من وصیتنامه زیر را در حال سلامتی و هشیاری کافی می‌نویسم. پدر بزرگوارم، من در زندگی تاآنجا که امکان داشت احترام تو را به‌جا آوردم و در مواردی که احیاناً کوتاهی به‌عمل آمده است، امیدوارم مرا ببخشی. این کار آگاهانه نبوده است، فکر می‌کنم که کارهایم به‌طور عام و کلی در راه خدا بوده است. ما هشت نفر را که فعلاً سعید محسن، اصغر بدیع‌زادگان، محمود عسگری‌زاده، رسول مشکین‌فام و مرا برای اعدام می‌برند، از خدا طلب عفو می‌کنیم. امیدواریم شما هم اگر تقصیری از ما دیده بودید، ببخشید. موقع دستگیری من مقداری وسایل توسط ساواک ضبط شده است، که آنچه یادم هست عبارت‌اند از: قالی یک تخت و قالیچه دو تخت (که این دو قالیچه را از خانة‌ عطاءالله حاجی محمودیان آورده‌اند) ساعت و وسایل فردیم را که می‌توانید تحویل بگیرید. سعی کنید بعد از من ناراحت نشوید و هر وقت ناراحت شدید قرآن ترجمه‌دار، به‌خصوص سورهٴ احزاب، سورة‌ محمد، سورة‌ توبه و بعضی سوره‌های دیگر از این قبیل را، زیاد بخوانید. فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا</blockquote><blockquote>محمد حنیف‌نژاد ۴/۳/۵۱»<ref>[https://article.mojahedin.org/i/news/138668 وصیت‌نامه محمد حنیف‌نژاد]، سایت سازمان مجاهدین خلق</ref></blockquote>


مهدی کروبی، رئیس دو دوره مجلس شورای اسلامی، روز هفتم مرداد ۱۳۸۸ در نامه‌ای خطاب به آیت‌الله هاشمی رفسنجانی، رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام و رئیس مجلس خبرگان رهبری نوشت: «برخی افراد با دختران بازداشتی با شدتی تجاوز نموده‌‌اند که منجر به ایجاد جراحات و پارگی در سیستم تناسلی آنان گردیده است. از سوی دیگر افرادی به پسرهای جوان زندانی با حالتی وحشیانه تجاوز کرده‌‌‌اند به طوری‌که برخی دچار افسردگی و مشکلات جدی روحی و جسمی گردیده‌اند و در کنج خانه‌های خود خزیده‌‌اند.»
== پانویس  ==
{{پانویس|۲|اندازه=ریز}}


گروه‌هایی از اصلاح‌طلبان به این روش انتقاد داشته‌اند و ازجمله دفتر سیاسی «حزب جمهوریت» در پی از سرگیری بازداشت برخی فعالان سیاسی از جمله مصطفی تاجزاده، روز ۲۱ تیر امسال بیانیه‌ای صادر کرد و نوشت که «برخوردهای تند و خارج از ضابطه ضابطین قوه قضائیه با فعالین سیاسی و اجتماعی و از سرگیری بازداشت‌های چهره‌های سیاسی و فرهنگی و منتقدین داخلی ... با هدف ساکت کردن منتقدین وضع موجود و ترویج تفکر نخ‌نما شده «النصر بالرعب» راه بجایی نخواهد برد.»
== منابع ==
 
۱-کتاب بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق ایران
این بیانیه درحالی تفکر و پروژه ترس‌سالاری را «نخ‌نما» اعلام می‌کند که بررسی عملکرد جمهوری اسلامی در ماه‌های پس از انتشار این بیانیه حکایت از آن دارد که موتور این پروژه تازه روشن شده و رهبر نظام و هواداران حلقه حاکمه نظام به‌طور روزافزون بر اجرای هرچه شدیدتر این پروژه تأکید دارند.
 
در ایران، بر چه کسانی باید ترس را مستولی کرد؟
 
جمهوری اسلامی از آغاز کار، مفهوم امت اسلامی را مفهومی اساسی اعلام کرد و بنیان‌گذار آن با ذکر این‌که «ملی‌گرایی خلاف اسلام و دستور خداست» گفت که «ملی‌گراها لشکرهای شیاطین هستند.»
 
این مفهوم پس از آن به وفور در میان سخنان مسئولان حکومتی شنیده شد و همان‌گونه که سرلشکر سید حسن فیروزآبادی که به مدت ۲۷ سال ریاست ستاد کل نیروهای مسلح جمهوری اسلامی را برعهده داشت نیز در سخنانی توضیح داده بود، از نظر مقامات جمهوری اسلامی، کشور ایران تنها از این نظر اهمیت دارد که «ظرف» و «بستر» نظام جمهوری اسلامی برای پیشبرد پروژه «امت» است.
 
از توضیحات او و دیگر مسئولان، و عملکرد کلی نظام، چنین برمی‌آید که باید به منابع کشور ایران تنها به عنوان ابزاری برای هزینه کردن در راه پروژه «امت اسلامی» (یا شیعی) نگاه کرد و آن دسته از شهروندان ایرانی که با این نوع برداشت از منابع کشور خود مخالفتی داشته باشند، غیرخودی و حتی «کافر» اند.
 
آن‌گونه که حجت‌الاسلام والمسلمین محمد مهدی فاطمی صدر، مدرس حوزه‌های علمیه و فعال رسانه‌ای حکومتی در توئیتی تازه در مورد دور تازه اعتراضات در ایران توضیح می‌دهد، از دید حلقه‌های قدرت در جمهوری اسلامی: «آن چه پیش چشم ما است رو آمدن و دهان باز کردن گسل امت احمد و امت ابلیس در پهنای ملت ایران است؛ انفکاک ملت به دو اردوگاه است و نه انحطاط یک اردوگاه.»
 
این مدرس حوزه علمیه که در تلویزیون حکومتی نیز به عنوان کارشناس صداوسیما حضور می‌یابد در مورد نوع برخورد با دختران ایرانی مخالف حجاب اجباری نیز توضیح می‌دهد که «این دخترهای مستفرنگ [فرنگی‌مآب شده] کف خیابان و کافه را چه طور می‌توان ملتزم و محجب کرد؟ هم‌آن طور که پدران گبرشان [زرتشتی‌شان] را کف دشت و مزرعه مسلمان کردیم…»
 
او در پیامی دیگر، ایرانیان ایران‌دوست را «کافر» نامیده و نوشته است: «با کفار ایران‌شهری در طهران چه می‌کنیم؟ همان کاری که پدران مؤمن اسلام‌شهری ما با پدران آن‌ها در نهاوند کردند.»
 
حجت الاسلام والمسلمین محمد مهدی فاطمی صدر مردم معترض به جمهوری اسلامی را «هرزه‌های هار ایرانی» دانسته و این هفته در پیامی نوشت: «بناء به نص وحی، پاسخ ما به ارعاب هرزه‌های هار ایرانی، ارهاب [ترسانیدن] است.»


محمد مهدی فاطمی صدرمدرس حوزه و تهدید تکرار «جنگ نهاوند»! در جریان حمله اعراب به ایران! ما هم از اول گفتیم رفتارهای شما مثل حکومت‌های «اشغالگره»، خوبه خودتون هم‌ تایید می‌کند که‌ ادامه حمله ارتش عرب به ایران هستند. ایران رو هم فقط برای منابع و ثروتش می‌خواید!
۲-[https://www.hambastegimeli.com/%D8%AF%D9%8A%D8%AF%DA%AF%D8%A7%D9%87-%D9%87%D8%A7/64831-%D9%86%D8%B5%D8%B1%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87-%D8%A7%D8%B3%D9%85%D8%A7%D8%B9%DB%8C%D9%84-%D8%B2%D8%A7%D8%AF%D9%87-%D8%A8%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D8%AD%D9%82%DB%8C%D9%82%D8%AA-% نصرالله اسماعیل‌زاده: بیان حقیقت برای مردم ایران و ثبت در تاریخ]


همان‌گونه که طلبه‌های حوزه علمیه از این مدرس و دیگر مدرسان خود آموخته و می‌آموزند، هر ایرانی که از نوع زندگی مورد پسند این گروه فاصله بگیرد و «مستفرنگ» بشود، باید ترسانده و «ارهاب» شود؛ و این (مطابق آمارهای خود حکومت که در فایل‌های محرمانه لو رفته آنها خوانده می‌شود) یعنی اکثریت جامعه ایران.
[http://www.khabaronline.ir/detail/100449/weblog/jafarian 3][https://www.mojahedin.org/news/125072/محمد-حنیف-بذرافشان-نخستین-صدق-و-فدا محمد حنیف، بذرافشان نخستین صدق و فدا]


زرتشتیان در دوره‌های تاریخی، شالی به کمر می‌بستند که در ادبیات اسلام به آن «زُنّار» گفته شده و محمد مهدی فاطمی صدر در پیامی تازه، روز ۱۴ آذر، خطاب به معترضان ایرانی نوشته است که «زنار پدران گبرتان را از گنجه بیرون بیاورید‌»... «کافرهای ایرانی، دیر یا زود، با صاغر [خوار و ذلیل] بودن در جامعه‌ی اسلامی باید کنار بیایند.»
۴- [https://www.mojahedin.org/events/5345/4خرداد-شهادت-بنیانگذاران-و-رازماندگاری- ۴خرداد، شهادت بنیانگذاران و رازماندگاری]


بررسی فضای مجازی نشان می‌دهد که دیدگاه‌های این فرد معمم نسبت به مردم ایران، دید غالب در میان نیروهای سرکوبی است که نظرات خود را در میان توئیت‌ها و پیام‌هایشان در شبکه‌های اجتماعی نمایان می‌کنند.
[https://moheb89.blog.ir/post/149 ۵-به مناسبت ۴خرداد۱۳۵۱اعدام حنیف نژاد،سعید محسن،بدیع زادگان]
 
علی خامنه‌ای، رهبر جمهوری اسلامی و فرماندهان نظامی تحت امر او نیز در این روزها همواره بر طبل «رویارویی جبهه کفر و اسلام» می‌کوبند و زمینه فکری پیروان خود برای اجرای هرچه شدیدتر پروژه «النصر بالرعب» را فراهم کرده و ترس‌سالاری را تنها مسیر پیش رو برای خود می‌بینند، همان مسیری که ۴۳ سال است پیموده‌اند.
 
https://www.radiofarda.com/a/islamic-republic-tactic-of-fear/32164261.html
 
== منابع ==

نسخهٔ ‏۲۳ مهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۱۷:۲۳

محمد حنیف‌نژاد
محمد حنیف نژاد.jpg
محمد حنیف‌نژاد
زادروز۱۳۱۸
تبریز
درگذشت۴ خرداد ۱۳۵۱
تپه‌های اوین
ملیتایرانی
تابعیتایرانی
تحصیلاتدانشجوی رشتهٔ کشاورزی
از دانشگاهدانشکده کشاورزی کرج
نقش‌های برجستهبنیانگذاری سازمان مجاهدین خلق ایران
تأثیرپذیرفتگاناعضاء وهواداران سازمان مجاهدین خلق ایران
حزب سیاسیسازمان مجاهدین خلق ایران
دیناسلام-شیعه
خویشاونداناحمد حنیف‌نژاد از کادرهای سازمان مجاهدین خلق

محمد حنیف‌نژاد (زاده ۱۳۱۷، درگذشته در ۴ خرداد ۱۳۵۱) بنیان‌گذار سازمان مجاهدین خلق ایران است. او در سال ۱۳۴۴ به همراه سعید محسن و علی اصغر بدیع زادگان این سازمان را بنیان گذاشت.[۱]

محمد حنیف‌نژاد در تبریز بدنیا آمد. از جوانی با ورود به دانشگاه وارد فعالیت سیاسی شد و عضو فعال نهضت آزادی بود و در سال ۱۳۴۲ در رشته‌ی مهندسی ماشین آلات کشاورزی از دانشگاه کرج فارغ‌التحصیل شد. در همین دوران وی با آیت الله طالقانی و افکار او آشنا شد. محمد حنیف‌نژاد مخالف برداشت‌های کهنه از اسلام بود. او همچنین پس از قیام ۱۵ خرداد به این نتیجه رسید که دوران مبارزات رفرمیستی به پایان رسیده‌است.[۲]

محمد حنیف نژاد در نیمه شهریور سال ۱۳۴۴ سازمان مجاهدین را بنیان‌گذاری کرد. او به همراه افرادی چون سعید محسن، علی اصغر بدیع زادگان، سعید محسن، مسعود رجوی، علی میهن دوست و … مدت ۶ سال به کار تئوریک، تشکیلاتی و سازماندهی پرداختند.

در نیمه اول شهریور ۱۳۵۰ در اثر یک ضربه اطلاعاتی اعضاء مرکزیت سازمان و در مهرماه همان سال محمد حنیف‌نژاد توسط ساواک دستگیر شد. به وی پیشنهاد شد که به یکی از دو خواستهٔ ساواک پاسخ مثبت بگوید. اول اینکه او وابسته به دولت عراق است و دوم اینکه مارکیست‌ها را محکوم کند. محمد حنیف‌نژاد هیچ‌یک از این خواسته‌ها را نپذیرفت و در روز ۴ خرداد ۱۳۵۱ اعدام شد.[۳]

کودکی و تحصیلات

محمد حنیف نژاد درسال ۱۳۱۷ درخانواده‌ای فقیر در تبریز متولد شد. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در دبستان همام و دبیرستان‌های منصور و فردوسی این شهر گذراند. فعالیت‌های اجتماعی همواره جزئی از زندگی حنیف‌نژاد بود. از دوره دبیرستان در هیأت‌های مذهبی به فعالیت پرداخت. خودش می‌گفت این دوران بیشتر با فرزندان کارگران وباربران که از لحاظ اجتماعی همردیف او بودند همنشین ومعاشر بود. او علیرغم وضع بد اقتصادی خانواده‌اش توانست به دانشگاه راه یابد ودر سال ۱۳۴۲ دررشته مهندسی ماشین آلات کشاورزی فارغ‌التحصیل شد. از دوره دبیرستان در هیئت مذهبی به فعالیت پرداخت. همیشه دراین فکر بود که شرایطی را که باعث فقر توده مردم شده‌است باید ازبین برد. با ورود به دانشکده فعالیت‌های او چند برابرشد. نماینده دانشجویان دانشکده کشاورزی در جبهه ملی و سپس عضو فعال نهضت آزادی و مسئول انجمن اسلامی دانشجویان دانشکده کرج بود.[۲]

فعالیتهای سیاسی

فعالیت‌های گسترده او باعث شد که دو روز قبل از رفراندوم شاه (انقلاب سفید) در بهمن سال۱۳۴۱ از طرف ساواک دستگیر شود. او هفت‌ماه را در زندان‌های قزل‌قلعه و قصر گذراند. در زندان قزل‌قلعه بود که با محمود طالقانی آشنا شد. در همان زمان در زندان تحلیل‌های سیاسی و برداشت‌های ایدئولوژیک جدیدش را می‌نوشت و برای دوستانش به‌بیرون می‌فرستاد.[۴]

پس از فراغت از تحصیل درسال ۴۲ سربازی رفت. ۹ ماه درتهران و ۹ ماه در اصفهان گذراند. دراین مدت با ارتش آشنا شد و از هر چه مثبت بودند پند گرفت. از نظمی که در محیط ارتش حکم‌فرماست تا تعلیمات نظامی همه برای او آموزش بود. درآنجا به مطالعه کتاب‌های نظامی پرداخت. حنیف‌نژاد همیشه فکر می‌کرد چگونه می‌توان جنبش آزادی‌خواهانه مردم ایران را از بن‌بست درآورد.

بنیان‌گذاری سازمان مجاهدین خلق ایران

تندیس محمد حنیف‌نژاد اثر استاد رضا اولیاء
تندیس محمد حنیف‌نژاد اثر استاد رضا اولیاء

بعد از بازگشت از نظام وظیفه دوست و هم‌فکرش سعید محسن و چند تن دیگر را دید وفکر خود را با آنان درمیان گذاشت. بعد از مدتی مطالعه وجمع‌بندی از حوادث و مبارزات ایران و جهان مخصوصا با مطالعه در روش احزاب سیاسی ایران و علل شکست آن‌ها به این نتیجه رسیدند که دوران کارهای رفرمیستی گذشته‌ است و تنها راه مبارزه انتخاب راه مسلحانه است.

محمد حنیف‌نژاد و سعید محسن به‌ویژه با مطالعه درباره جنبش‌ها و مبارزات مردم ایران و به‌ویژه مطالعه درباره روش احزاب سیاسی ایران و علل شکست آن‌ها، به این نتیجه رسیدند که علت اصلی شکست مبارزات گذشته فقدان یک رهبری ذیصلاح انقلابی مجهز به علم مبارزه و دارای تئوری انقلابی و آماده برای مبارزه و عمل انقلابی بوده‌است. در مورد شرایط مشخص پس از سرکوب قیام ۱۵ خرداد هم که اشکال رفرمیستی مبارزه به بن‌بست رسیده بود، به این نتیجه رسیدند که دوران کارهای رفرمیستی سپری شده‌است و برای مقابله با رژیم دیکتاتوری و وابسته شاه راهی جز راه مبارزه مسلحانه وجود ندارد. این کشف انقلابی، نطفه اولیه تشکیل سازمانی بود که بعدها «مجاهدین» نامیده شد. محمد حنیف، سعید محسن و اصغر بدیع‌زادگان در نیمه شهریورماه ۱۳۴۴ هسته اولیه سازمان مجاهدین خلق ایران را بنیان‌گذاری کردند.[۴]

محمد حنیف‌نژاد در تهیه و تدوین مباحث ایدئولوژیک سازمان خود نقش اساسی داشت. او از قدرت جمع‌بندی برخوردار بود و از جریانها، قانونهای عام مبارزه را بیرون می‌کشید.[۴]

فعالیت‌ها پس از بنیان‌گذاری

محمد حنیف‌نژاد، ایدئولوژی توحید و اسلام، قرآن و نهج‌البلاغه را به‌عنوان اصیل‌ترین منابع این ایدئولوژی و راهنمای عمل مطالعه می‌کرد و به تبیین مفاهیم آن می‌پرداخت.

حنیف‌نژاد، مکاتب فلسفی، اجتماعی و انقلابی دیگر را نیز مطالعه می‌کرد. برای او حل مسائل انسان و به‌خصوص انسان معاصر و مردم دردمند استثمار شده جامعه ایران مهم بود. محمد معتقد بود هر نظری که انسان را در راه تکامل هدایت کند، و هر مکتبی که انسان‌های به زنجیر کشیده را آزاد سازد، تکامل‌دهنده است و باید از دستاوردهای انقلابی دیگران استفاده نمود.

محمد حنیف نژاد - یکان توپخانه
محمد حنیف نژاد - یکان توپخانه

حنیف‌نژاد معتقد بود وظیفه و رسالت انسان صرفاً شناخت جامعه نیست، بلکه باید آن را در جهت تکامل تغییر داد. احساس مسئولیت نسبت به سرنوشت انسانهای مظلوم و تحت استثمار جامعه، او را به‌عمل فرامی‌خواند. او می‌گفت اگر در حدی که درک کرده‌ایم، دست به‌عمل نزنیم، به دور خواهیم افتاد. زیرا تأثیر عمل است که می‌تواند دانسته‌ها و شناساییهای ما را عمیق‌تر کند و ما را از تکرار نوسانی راه‌ها و حرفهای قبل بازدارد. در همین راستا بود که او در کنار کار مخفی، قسمتی از وقت خود را برای جامعه‌گردی صرف می‌کرد. به جنوب تهران یا به روستا می‌رفت و با توده‌های مردم می‌نشست، از آنها نیرو می‌گرفت و از آنها می‌آموخت. او می‌گفت که اگر با توده‌های مردم و در کنار آنها نباشیم، و اگر سالها در محیطی دربسته به مطالعه کتاب و تفکر و اندیشه بپردازیم، محال است که بتوانیم کوچکترین تغییری در وضع جامعه به‌وجود آوریم.[۴]

حنیف‌نژاد در خصوص درک قانونمندی‌های طبیعت بر این باور بود که:‌

«برای درک قانونمندی هر بخش از طبیعت باید بر آن قسمت از طبیعت عمل کنیم. مثلاً برای درک قوانین حاکم بر جانوران باید بیولوژی حیوانی را مطالعه کرد. برای درک قوانین اجتماع باید در آن زیست و آن را مطالعه کرد. برای درک قوانین مبارزه باید در جریان آن شرکت کرد. برای رهبری مبارزه، نمی‌شود از حاشیه دستور داد. صلاحیت یعنی چه؟ از کجا ناشی می‌شود؟ صلاحیت چیزی نیست که انسان از شکم مادر با خودش سوغات آورده باشد. صلاحیت از شرکت در عمل توأم با جمعبندی نتیجه تجربیات به‌دست می‌آید».

و در جای دیگری به یاران خود توصیه می‌کرد:

«در بازدید از روستاها تنها به‌شناخت روابط تولیدی روستا اکتفا نشود، بلکه برادران توجه داشته باشند که درک روابط اجتماعی روستا از نظر شناخت روستاییان که از نظر کار آینده ما در روستا ضروری است، نیز لازم می‌باشد».

در کنار کارهای تئوریک و تدوین ایدئولوژی سازمان او از کارهای عملی و ورزشی غافل نبود. در پایگاه‌های مخفی خود در کارهای طبخ و نظافت همیشه پیشتاز بود و کوهنوردی برایش آن‌چنان جدی بود که دیگر کارها. او با تمام گرفتاریهای سازمانی، هفته‌ای یکبار به‌کوه می‌رفت و می‌گفت:

«آغوش کوهستان همیشه برای آنان که علیه کاخ‌نشینان قیام می‌کنند، باز است».[۴]

حنیف‌نژاد در آخرین پیامش به‌مجاهدین و نسلهای آینده گفت:

محمد حنیف نژاد در دوران خدمت سربازی
محمد حنیف نژاد در دوران خدمت سربازی

«روزگاری بود که گروه شما، که ما آن‌رابنیاد گذاشتیم، هیچ نداشت، فی‌الواقع هیچ، اما به‌تدریج بر امکانات و قدرت ما افزوده شد پس دل‌قوی دارید که بازهم خدا با ماست. همان نیروی عظیمی که ما را به‌این‌حد رسانده، قادر است ما را حفظ کند و در کنف حمایت خود گیرد و از هیچ فیضی ما را محروم ندارد و به‌اذن خودش باز هم بالاتر و بالاتر از اینها برساند. لیکن ادامه راه خدا هشیاری می‌خواهد، صداقت و احساس مسئولیت می‌خواهد»[۵]

پیام محمد حنیف نژاد درآخرین لحظات

محمد حنیف نژاد با جمعی از افسران وظیفه
محمد حنیف نژاد با جمعی از افسران وظیفه

این سطور درشرایطی نوشته می‌شود که مارا از هر طرف بحرانی سخت احاطه کرده‌است. یک طرف شدت ضربات کوبنده ای که یکی پس ازدیگری به ما می‌خورد و یک طرف دستگیریها و شکنجه‌های وحشیانهٔ دژخیمان ونابودی واعدام بالاترین، پاکترین، منزه‌ترین و شجاع‌ترین فرزندان خلق ما که انرژی فوران یافتهٔ فکر انقلابی آنها پرچم سرخ و خونین انقلاب مسلحانهٔ توده ای را در اهتزاز آورده‌است. دراین شرایط سهمگین که از هر جهت نمونهٔ نادری از تسلط بین‌المللی امپریالیسم و صهیونیسم بر نیروی کار استثمار شوندگان می‌باشد، تنها وتنها یک چیزمی تواند ما را از کشاکش شکست را رهانده و به سر منزل آرمان انسانی خود که رهایی خلق‌های اسیر است نزدیک سازد. انتظار دارم قبل از آن که به بیان تنها عامل پیروزی خود که تنها ضامن پیروزی آرمان‌های ملی است، بپردازم. از همهٔ رفقا و برادرانی که در جنبش مسلحانهٔ ما سهیمند، تقاضا کنم که به خاطر حفظ نوامیس و ارزش غایی کلمات و از آنجا که پیوسته درمعرض تمایلات و جملات تعزی بوده‌اند که سطور حاضر، درقیاس باآنها چیزی شمرده نمی‌شود، به تشریح این نکته بپردازیم که سوابق درخشان انقلابی گروه مجاهدین خلق، دست‌آوردهای انقلابی فراوانی را فراهم آورده که با برخورداری از آنها و درک روح مفاهیم در پس عواقب و کلمات می‌توان به خوبی در مسیر آرمان‌های انقلابی گام برداشت و آنها را با پروسه خلاق و دائمی تئوری و عمل روز به روز غنی تر و عنی تر ساخت. به هر حال رمز پیروزی ما در حفظ وحدت دائمی سیاسی و تشکیلاتی گروه است، که در مساعی زیر متجلی می‌گردد:

  1. وحدت تشکیلاتی.
  2. وحدت استراتژیک.
  3. وحدت ایدئولوژیک.

به این ترتیب تنها ضامن پیروزی حفظ دقیق اصول راجع است به وحدت که تنها وتنها از طریق اصول:

۱- انتقاد و انتقاد از خود.

۲- اصل ادامه بقاء پیشتاز حفظ می‌شود .

آخرین دیدار مسعود رجوی با حنیف‌‌نژاد

مسعود رجوی در روز ۹ شهریور ۱۳۷۹ در اجتماع اعضای سازمان مجاهدین خلق در خصوص محمد حنیف نژاد و آخرین دیدارش گفت:

«...جای محمد حنیف و دیگر بنیانگذاران شهید سازمان مجاهدین خلق ایران، جای سعید و اصغر، خالی. به‌ویژه جای حنیف بزرگ، نخستین راهبر و راهگشا، مسئول اول من و همهٴ مجاهدین: 

بالا بلند دلبر گلگون عذار من... 

شیر آهن کوهمرد، برجسته‌ترین رجل انقلابی تاریخ معاصر ایران، مربی و مرشد همهٴ مجاهدان، کجاست که شکوفایی بذری را که کاشته و بالندگی کشت و زرعی را که پی افکنده، ببیند و غرق شگفتی شود. 

یادش به خیر «محمدآقا» که همیشه جملاتی از امام حسین را زمزمه می‌کرد و عاقبت هم در ۳۳سالگی سر بر پای مولایش حسین بن علی سایید و در آستان او فرود آمد. سلام الله علیه. 

مست است یار و یاد حریفان نمی‌کند، ذکرش به خیر ساقی مسکین نواز من... 

اواخر مهر سال ۵۰ وقتی که او دستگیر شد، صبح زود حوالی ساعت بین ۵ و ۶، ناگهان از توی سلول‌های اوین، سر و صدا و جنجال خیلی زیادی را به همراه فریادها و قهقهه‌هایی شنیدیم. دقایقی بعد همهٴ اعضای مرکزیت سازمان را به قسمت شکنجه فراخواندند. سر دژخیم، منوچهری نامی بود-اسم واقعیش ازغندی است که شنیده‌ام این روزها در آمریکا برای مجاهدین، او هم لغز دموکراتیک می‌خواند- از زیر چشم‌بندها می‌دیدیم که آمبولانسی آمد و یک نفر را کت بسته و طناب پیچ از آن خارج کردند و بازجوها با سر و صدا و جست و خیزهای میمونی می‌گفتند که گرفتیم و تمام شد! در ظاهر چنین به نظر می‌رسید که دفتر مجاهدین برای همیشه بسته شده است... 

شش هفت ماه بعد، در شب ۳۰ فروردین- که فردای آن روز قرار بود اعدام شویم و آن را نمی‌دانستیم- از سلول‌های جداگانه بودیم، به سلول‌های میانی آوردند. نصفه شب دوباره مرا برگرداندند؛ نمی‌دانستم چه خبر است. نمی‌دانستم که فردا قرار اعدام آنهاست و فیض بهشت از خود من دریغ می‌شود. حسینی، دژخیم اوین، که می‌خواست متوجه علت این بردن و آوردن نشوم و با توجه به خرابی وضع جسمیم از هر گونه واکنشی هم می‌ترسید، احوالپرسی می‌کرد و من تعجب کرده بودم که چرا دژخیم احوالپرسی می‌کند. بعد هم که دید حساس شده‌ام و خیلی به هم ریخته هستم، می‌خواست که روی قضیه را بپوشاند و مثلاً امتیازی داده باشد. لذا گفت چیزی نمی‌خواهی؟ نمی‌دانستم که فردا چه اتفاقی خواهد افتاد، به‌عنوان آخرین خواسته قبل از اعدام و پایان عمرم، گفتم که می‌خواهم محمد‌ آقا و سعید و همچنین اصغر و بهروز را ببینم. گفت بهروز نمی‌شود، بقیه را می‌آورم. نگو که شب شهادتش است. اما آن سه بزرگوار دیگر را آوردند. در اثنای روبوسی، کاغذهایی را که از قبل، برای استفاده در چنین مواقعی به‌اندازه نصف سیگار لوله و آماده کرده بودیم، رد و بدل شد. می‌خواستم در جریان آخرین خبرها و اطلاعات باشند. محمدآقا گفت که در دادگاه اول به من حبس ابد داده‌اند و گفته‌اند که اگر یکی از سه شرط را به جا آوری، اعدام نخواهی شد: بگویی که ما مخالف مبارزه مسلحانه هستیم، یا بگویی که اسلام ضد مارکسیسم است- برای دعواهای حیدری نعمتی که معمولاً شاه و شیخ نیاز دارند- و شرط سوم هم این‌که بگویی که ما را عراق فرستاده!

آن موقع شاه هم، مثل شیخ، با عراق دعوا داشت (آخر عراق از پیمان سنتو، که بعد از 28مرداد به ایران تحمیل شد، بیرون آمده بود) و اگر یادتان باشد، در زمستان سال 50، روزی که مقام امنیتی به تلویزیون آمد و مصاحبه کرد، مجاهدین را به عراق چسباند. خوب، سنت لایتغیر شاه و شیخ است. 

بعد، ما را به قزل قلعه و مجدداً به اوین و سرانجام به زندان فلکهٴ شهربانی بردند. من یک شب در زندان فلکه بودم، با برخی از برادرانی که همین جا هستند، هم دادگاه بودیم. مثل محمود احمدی، مهدی فیروزیان و محمد طریقت. فردا عصر- در حالی که اسم‌ها را برای جمع کردن وسایل و انتقال به زندان قصر خوانده بودند- بچه‌ها از دیوار صدایی شنیدند و مرا صدا کردند و گفتند محمدآقا می‌گوید بگو فلانی زود بیاید. معلوم شد که صدا مورس بوده، ولی نه مورس معمولی که مثلاً با انگشت به دیوار می‌زدیم. فلزی بود که به دیوار می‌خورد و بعد صدا گفته بود که من محمد حنیف هستم. پرسیدیم که شما این جا چه می‌کنید؟ گفت دست و پایم بسته است، آورده‌اند بالای سر مهدی رضایی، ولی گفتم که او را نمی‌شناسم. بعد در همان جا به من و همهٴ مجاهدین ابلاغ مسئولیت کرد و از ما تعهد گرفت و البته حسرت دیدارش دیگر بر دلمان ماند؛ چون چند هفته بعد، خبر شهادتش را شنیدیم.

اما حالا... اگر که باغبان و برزگر نخستین می‌بود، به شگفتی می‌آمد: یعجب الزرّاع... 

همچنین که آخوندهای مرتجع حق ستیز به خشم می‌آیند: لیغیظ بهم الکفار... 

یکی از برادران مجاهد می‌گوید: «اوایل سال 51 یک روز در زندان فلکهٴ شهربانی، توی یکی از اتاق‌ها به دیوار تکیه داده بودم که دیدم صدای مورس از آن طرف دیوار می‌آید. به‌طور اتفاقی این دیوار، مشترک بود بین زندانی که ما بودیم با زندان و شکنجه‌گاهی که به آن زندان کمیته می‌گفتند. گفتم «تو کی هستی؟» گفت «محمد» هستم. بعد از رد و بدل کردن علائمی که فهمیدم خود «محمدآقا» ست، به او گفتم که مسعود این جاست. مسعود را هم آن موقع به‌طور اتفاقی در بین از این زندان به آن زندان بردن‌ها، برای یک شب جهت انتقال از اوین به قصر، به زندان فلکه (شهربانی) آورده بودند. «محمدآقا» گفت بگو مسعود زود بیاید. مسعود را خبر کردم. «محمدآقا» به او گفت «ساواک گفته که اگر من تأیید کنم که وابسته به عراق بوده‌ایم، مبارزه مسلحانه را هم محکوم بکنم و بگوییم اسلام و مسلمانی بر ضد مارکسیست‌هاست، این‌ها از اعدام من و شاید سایر بچه‌ها صرفنظر بکنند». محمدآقا به آنها جواب داده بود که «ما اهل این حرفها نیستیم». 

بعد از این مکالمه که با مورس انجام شد، مسعود گفت «تو پیامی برای ما نداری؟» محمدآقا گفت: «یادتان باشد که ما هر چه داریم، از ایدئولوژی‌مان داریم، مبادا به آموزش‌های ایدئولوژیک کم بها بدهید!» بعد اضافه کرد: «در تک‌تک این اتفاقاتی که برای ما افتاده، درسها و تجارب بسیار بزرگی هست، بایستی هر چه زودتر آنها را جمع ببندیم و در کار آینده‌مان از آنها استفاده بکنیم». 

این صحنه برای من یک صحنهٴ تاریخی و عجیبی بود که هرگز فراموش نمی‌کنم. این دو نفر، یک مسعود، یکی محمدآقا، یکی توی این زندان در این طرف دیوار و دیگری در آن زندان آن طرف دیوار، اما باز در آخرین لحظات و آخرین وداع، با اتفاق عجیبی به هم رسیده بودند و از دو طرف دیوار با مورس با هم حرف می‌زدند. مسعود یک حالتی داشت، دست‌هایش را تکان می‌داد و در آخرین دقایق وداع این پیام را به برادر مجاهدمان محمود احمدی دیکته کرد و او هم به حنیف مخابره کرد. مسعود گفت: «تو معلم بزرگ ما و نسل ما بودی، تاریخ ما هرگز کاری را که تو کردی و راهی که تو رفتی را فراموش نخواهد کرد. مطمئن باش ما راهت را ادامه می‌دهیم. من سعی می‌کنم شاگرد خوبی برای تو و راه تو باشم و با تو پیمان می‌بندم».[۶]

دستگیری و اعدام

محمد حنیف‌نژاد -زندان اوین- آثار شکنجه بر روی چشم
محمد حنیف‌نژاد -زندان اوین- آثار شکنجه بر روی چشم

روز اول شهریور ۱۳۵۰ ضربات ساواک شاه علیه سازمان مجاهدین خلق ایران آغاز شد. ساواک در یورش گسترده به پایگاه‌های مجاهدین در تهران ده‌ها تن از کادرهای مرکزی و مسئولین و اعضای سازمان مجاهدین را دستگیرکرد.[۷]

از بعداز کودتای ۲۸ مرداد علیه دکتر محمدمصدق، سازمان مجاهدین نخستین سازمان مسلحانه و مخفی بود که به مدت ۶ سال به مبارزه علیه شاه ادامه می‌داد. مجاهدین در این ۶ سال، هیچ نام رسمی بر خود نگذاشته بودند و فقط کلمه سازمان را به کار می‌بردند و نام سازمان مجاهدین خلق ایران بعداز ضربه ۵۰ در دا خل زندان اوین نامگذاری شد.[۷]

اعضای سازمان در طولی ۶ سال فعالیت مخفی به ۲۱۴ نفر رسیده بود که در تهران و تبریز مشهد و اصفهان و شیراز فعالیت داشتند[۷]

در دادگاه‌های علنی که برای بنیانگذاران و اعضای مرکزیت برگزار شد آنها با دفاعیات خود موجی از حمایت در میان مردم بوجود آوردند[۷]

سرانجام سحرگاه چهارم خرداد سال ۱۳۵۱، بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق ایران؛ محمد حنیف نژاد، سعید محسن و اصغر بدیع زادگان، به همراه دو تن ازاعضای مرکزیت سازمان مجاهدین خلق ایران، محمود عسگری زاده و رسول مشکین‌فام پس از ماه‌ها اسارت در ساواک شاه، روانه میدان تیرباران شدند و تیرباران کردند[۸]

محل دفن وی در قطعه ۳۳ بهشت زهرا در تهران است.

بهشت زهرا
آرامگاه بنیانگذار سازمان مجاهدین خلق ایران محمد حنیف‌نژاد

آقای مهدی ابریشمچی دربارهٔ تیرباران بنیانگذاران سازمان می‌گوید:

«شاید چند هفته از شهادت بنیانگذاران سازمان گذشته بود که ما را با اتوبوس از زندان جابه‌جا می‌کردند. در کنار هر زندانی یک سرباز گذاشته بودند که مراقبت کند. سربازی که مراقب من بود به حرف آمد و گفت: می‌خواهم از سربازی فرار کنم، چون می‌ترسم مرا در جوخه آتش بگذارند. دوستی دارم که فرار کرده و گفته‌است که شاهد صحنه اعدام چند زندانی سیاسی بوده و چیزهایی برایم تعریف کرده که مرا تکان داده‌است».[۴]

این سرباز جزئیاتی را که دوستش نقل کرده بود، بازگو کرد و تردیدی برایم باقی نگذاشت که آن ماجرا صحنه اعدام محمد حنیف‌نژاد بوده‌است. از جمله این‌که گفت:

«مرد چارشانه‌ای بوده‌است که صحنه خیلی عجیبی ایجاد کرده بود، وقتی می‌خواستند اعدامشان کنند، با صدای بلند دعا می‌خوانده و حرفهای عجیبی زده بود که صحنه اعدام را به‌هم ریخته بود. البته آن مقداری که این سرباز می‌فهمیده و به‌عنوان دعا یاد می‌کرد، همان شعارهای الله‌اکبر و آیات قرآن بوده که محمدآقا در صحنه اعدام سرداده بود».[۴]

درکتاب «تاریخ سیاسی ۲۵ساله ایران»، خاطره‌ای دربارهٔ صبح خونین ۴ خرداد به‌نقل از یکی از «فعالین نهضت مقاومت ملی ایران و عضو شورای مرکزی جبهه ملی دوم» نقل شده. این شخصیت در خرداد۱۳۵۱ در قزل قلعه زندانی بوده‌است. گروهبان ساقی، رئیس وقت زندان، جریان اعدام حنیف‌نژاد را برای وی نقل کرده که عیناً درکتاب آمده‌است:

«صبح روز ۴خرداد۱۳۵۱ گروهبان ساقی به‌سلول من آمد. رنگ‌پریده و عصبی می‌نمود. احوالش را پرسیدم، گفت: امروز شاهد منظره‌ای بودم که تا عمر دارم فراموش نمی‌کنم. حدود ساعت۴صبح قرار بود حکم اعدام دربارهٔ حنیف‌نژاد و دوستانش اجرا شود. من‌هم ناظر واقعه بودم، هنگامی‌که به‌اتفاق یکی دیگر از مأمورین زندان به‌سلول او رفتیم تا او را برای اجرای مراسم اعدام به‌میدان تیر چیتگر ببریم، حنیف‌نژاد بیدار بود. همین که ما را دید گفت: می‌دانم برای چه آمده‌اید. آن‌گاه روبه‌قبله ایستاد و با تلاوت آیاتی از قرآن، دستها را بالا برد و گفت: خدایا، شاکرم‌به درگاهت. این توفیق را نصیبم کردی که در راه آرمانم شهید شوم سپس همراه ما به‌راه افتاد. پس‌از انجام مراسم مذهبی، در حضور قاضی‌عسگر، او را به‌طرف میدان تیر حرکت دادیم. در طول راه تکبیرگویان، شکرگزاری می‌کرد و تا لحظه تیرباران بدین کار ادامه داد، گویی به‌عروسی می‌رفت!»

وصیت‌نامه محمد حنیف‌نژاد

محمد حنیف‌نژاد قبل از اعدام در وصیت‌نامه خود نوشته است:

«بسم الله الرحمن الرحیم

خط الموت علی ولد آدم مخط القلاده علی جید الفتاه و ما اولهنی الی اسلافی اشتیاق یعقوب الی یوسف...

«مرگ بر اولاد آدم لازم گشته هم‌چنان که گردن‌بند برای نو عروس و من برای ملاقات اجداد پاکم چنان مشتاقم که یعقوب برای دیداریوسف». از حسین بن‌علی علیه‌السلام

من وصیتنامه زیر را در حال سلامتی و هشیاری کافی می‌نویسم. پدر بزرگوارم، من در زندگی تاآنجا که امکان داشت احترام تو را به‌جا آوردم و در مواردی که احیاناً کوتاهی به‌عمل آمده است، امیدوارم مرا ببخشی. این کار آگاهانه نبوده است، فکر می‌کنم که کارهایم به‌طور عام و کلی در راه خدا بوده است. ما هشت نفر را که فعلاً سعید محسن، اصغر بدیع‌زادگان، محمود عسگری‌زاده، رسول مشکین‌فام و مرا برای اعدام می‌برند، از خدا طلب عفو می‌کنیم. امیدواریم شما هم اگر تقصیری از ما دیده بودید، ببخشید. موقع دستگیری من مقداری وسایل توسط ساواک ضبط شده است، که آنچه یادم هست عبارت‌اند از: قالی یک تخت و قالیچه دو تخت (که این دو قالیچه را از خانة‌ عطاءالله حاجی محمودیان آورده‌اند) ساعت و وسایل فردیم را که می‌توانید تحویل بگیرید. سعی کنید بعد از من ناراحت نشوید و هر وقت ناراحت شدید قرآن ترجمه‌دار، به‌خصوص سورهٴ احزاب، سورة‌ محمد، سورة‌ توبه و بعضی سوره‌های دیگر از این قبیل را، زیاد بخوانید. فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا

محمد حنیف‌نژاد ۴/۳/۵۱»[۹]

پانویس

منابع

۱-کتاب بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق ایران

۲-نصرالله اسماعیل‌زاده: بیان حقیقت برای مردم ایران و ثبت در تاریخ

3محمد حنیف، بذرافشان نخستین صدق و فدا

۴- ۴خرداد، شهادت بنیانگذاران و رازماندگاری

۵-به مناسبت ۴خرداد۱۳۵۱اعدام حنیف نژاد،سعید محسن،بدیع زادگان