۱۳٬۱۷۳
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱۸: | خط ۱۸: | ||
'''غلامرضا تختی،''' (تولد ۵ شهریور ۱۳۰۹–مرگ ۱۷ دی ۱۳۴۶) مشهور به جهان پهلوان، کشتیگیر ایرانی است. تختی را در ورزش ایران بسیاری مردم به عنوان نماد پهلوانی میشناسند. او یک فعال سیاسی مخالف [[سلطنت پهلوی]] و عضو شورای مرکزی [[جبهه ملی ایران|جبهه ملی ایران ایران]] بود. | '''غلامرضا تختی،''' (تولد ۵ شهریور ۱۳۰۹–مرگ ۱۷ دی ۱۳۴۶) مشهور به جهان پهلوان، کشتیگیر ایرانی است. تختی را در ورزش ایران بسیاری مردم به عنوان نماد پهلوانی میشناسند. او یک فعال سیاسی مخالف [[سلطنت پهلوی]] و عضو شورای مرکزی [[جبهه ملی ایران|جبهه ملی ایران ایران]] بود. | ||
تختی، با یک مدال طلا و دو مدال نقرهی المپیک، دو طلا و دو نقرهی قهرمانی جهان و یک طلای بازیهای آسیایی در فهرست برترینهای قرن فیلا در جایگاه سیزدهم قرار دارد. وی یکی از سه کشتیگیر ایرانی (در کنار امامعلی حبیبی و عبدالله موحد) است که تصویر آنها در تالار افتخارات فیلا نصب شده است. جسد غلامرضا تختی در ۱۷ دی ۱۳۴۶ در یک هتل پیدا شد. مأموران حکومتی اعلام کردند که وی خودکشی کرده است اما با توجه به روحیات مبارزهجویانه او این حرف توسط هیچ کس مورد قبول واقع نشد. اغلب روشنفکران عامل مرگ او را [[ساواک]] میدانستند. تختی که از مخالفان شاه بود با تبدیل شدن به یک قهرمان ملی میتوانست مشکلات زیادی برای حکومت ایجاد کند. | تختی، با یک مدال طلا و دو مدال نقرهی المپیک، دو طلا و دو نقرهی قهرمانی جهان و یک طلای بازیهای آسیایی در فهرست برترینهای قرن فیلا در جایگاه سیزدهم قرار دارد. وی یکی از سه کشتیگیر ایرانی (در کنار امامعلی حبیبی و عبدالله موحد) است که تصویر آنها در تالار افتخارات فیلا نصب شده است. جسد غلامرضا تختی در ۱۷ دی ۱۳۴۶ در یک هتل پیدا شد. | ||
مأموران حکومتی اعلام کردند که وی خودکشی کرده است اما با توجه به روحیات مبارزهجویانه او این حرف توسط هیچ کس مورد قبول واقع نشد. اغلب روشنفکران عامل مرگ او را [[ساواک]] میدانستند. تختی که از مخالفان شاه بود با تبدیل شدن به یک قهرمان ملی میتوانست مشکلات زیادی برای حکومت ایجاد کند. | |||
== زندگی غلامرضا تختی == | == زندگی غلامرضا تختی == | ||
خط ۴۹: | خط ۵۱: | ||
== زندگی من: به قلم غلامرضا تختی == | == زندگی من: به قلم غلامرضا تختی == | ||
به نظر من تاریخ تولد و مرگ یك انسان، همه زندگی او را تشكیل نمیدهد. آنچه زندگی یك مرد را از لحظه آغاز، از روز تولد تا لحظه مرگ میسازد، شخصیت، روحیه جوانمردی، صفا، انسانیت، و اخلاقیات اوست. اما چون شما از من با اصرار همه زندگیم را، از آغاز تولد تا امروز، خواستهاید، خواست شما را اجابت میكنم. اما اینكار در اعتقاد من تغییری نمیدهد. اسم من غلامرضا تختی است. در شهریورماه ۱۳۰۹ در خانیآباد تهران متولد شدم. خانوادهٌ ما از خانوادههای متوسط خانیآباد بود. پدرم غیر از من، دو پسر و دو دختر دیگر نیز داشت كه همه از من بزرگتر بودند.پدر بزرگم، حاجقلی، نخود لوبیا و بنشن میفروخت. پدرم تعریف میكرد كه حاجقلی توی دكانش روی تخت بلندی مینشست و به همین جهت مردم خانیآباد اسمش را گذاشتند حاجقلی تختی و همین اسم به ما هم منتقل شد و نام خانوادگی من نیز همین است. حاجقلی تختی در راه مكه ناجوانمردانه بهدست راهزنان كشته شد و از ماترك او میراثی به همهٌ فرزندانش، از جمله رجبخان پدرم، رسید. پدرم، با پولی كه در دست داشت، در محل فعلی انبار راهآهن، زمین خرید و یخچال طبیعی درست كرد. پدرم، روی اصل اعتقادات مذهبیاش و ارادت خالصانهای كه به امام هشتم داشت، نام غلامرضا را بر من گذاشت. نخستین واقعهای كه به یاد دارم و ضربهای بزرگ بر روح من زد، حادثهای بود كه در كودكی برای من پیش آمد. پدرم برای تأمین معاش خانوادهٌ پر اولادش مجبور شد كه خانهٌ مسكونی خود را گرو گذارد؛ یك روز طلبكاران به خانه ما آمدند و اثاثیه خانه و ساكنانش را به كوچه ریختند. مامجبور شدیم كه دو شب را توی كوچه بخوابیم. شب سوم اثاثیه را بردیم به خانه همسایهها و دو اتاق اجاره كردیم. چندی بعد، روزگار عرصه را بیشتر بر پدرم تنگ كرد، تا اینكه مجبور شد یخچال طبیعیش را بفروشد. این حوادث تأثیر فراوانی در روحیه پدرم كرد و باعث اختلال دماغی او در سالهای آخر عمر شد. مدت ۹ سال در دبستان و دبیرستان منوچهری، كه در همان خانیآباد قرار داشت، درس خواندم، ولی تنها خاطرهای که ازدوران تحصیل دارم، این است كه هیچوقت شاگرد اول نشدم. اما زندگی در میان مردم و برای مردم، درسهایی به من آموخت كه فكر میكنم هرگز نمیتوانستم در معتبرترین دانشگاهها كسب كنم. همچنین زندگی به من آموخت كه مردم را دوست بدارم و تا آنجا كه در حد توانایی من است، به آنان كمك كنم. حال این كمكها از چه طریقی و از چه راهی باشد، مهم نیست.هركس به قدر تواناییش... ورزش ابتدا برای من نوعی سرگرمی وتفنن بود. مدتی خیال قهرمان شدن، مرا به وسوسه انداخت. اما همیشه معتقد بودم كه ورزش برای تندرستی و سلامتی جان و تن با هم لازم است. با آنكه علاقه فراوانی به ورزش داشتم، مجبور بودم در جستجوی كار برآیم. زندگی نان و آب لازم داشت. مدتی به خوزستان رفتم. و با مزد روزی هفت، هشت تومان كاركردم. دنیادر حال جنگ بود. زندگی به سختی میگذشت. آشنایی حقیقی من با ورزش و كشتی در باشگاه پولاد شروع شد. پیش از این گودها و زورخانههای فراوانی دیده بودم. پهلوانان نامآوری را به چشم دیده بودم كه در عین قدرت، افتاده بودند. ۱۷ سال پیش به باشگاه پولاد رفتم. درآنجا از رضیخان، صاحب باشگاه، صمیمیت و صفای بسیاردیدم. رضیخان آدم خوبی بود. اگر كسی را نشان میكرد و میدید كه استعداد كشتی دارد، دست از سرش برنمیداشت. در گرمای تابستان لخت میشدیم و هرروز از ساعت دو بعد ازظهر تا چندین ساعت كشتی میگرفتیم. از دوش آب گرم و حمام خبری نبود. كشتیگیران برای وزن كم كردن به خزینه میرفتند. تشكهای كشتی را با پنبه پرمیكردند. اما خاك و خاشاك آن بیش از پنبه بود. بگذریم، تمرینهای جدی را در سربازخانه شروع كردیم. وقتی در سال ۱۳۲۸ در نخستین مسابقه بزرگ ورزشی شركت كردم، در همان اولین دوره ضربه فنی شدم. اما تمرینهای جدید و جدی و سختی كه در پیش گرفتم، مرا یاری كرد تا حقیقت مبارزه را درك كنم. اگرچه شور پیروزی در سر داشتم، اما كار و كوشش را سرآغاز پیروزی میدانستم. عاقبت این كار و كوشش باعث شد كه همراه تیم ایران در وزن ششم به هلسینكی بروم. در مسابقات جهانی هلسینكی كه در سال ۱۹۵۱ برگزار شد، من با ۶ كشتیگیر روبرو شدم و مقام دوم جهان را بدست آوردم. این نخستین سفر من به خارج از ایران بود. و تجربههای تازه، چشمان مرا به حقایق تازهای گشود. بعد از مسابقات جهانی، دیگر مسابقات و المپیك بود كه لزومی به بازگفتن آنها نمیبینم. نتایج این مسابقات را هر كسی میداند. فكرمیكنم كه نتایج این مسابقات به من تعلق ندارد، بلكه متعلق به ورزش و به مردم ایران است. اصولا زندگی داخلی من، با آرامش و سكوت میگذرد. باهمسرم كه درآبانماه گذشته با هم ازدواج كردیم، یك زندگی راحت و بی دردسر داریم، بابك، پسركوچكم، روشنایی خانواده ما است.<ref>کتاب شکستناپذیران نوشته حسن نایبآقا صفحات ۱۸، ۱۹ و ۲۰</ref> | به نظر من تاریخ تولد و مرگ یك انسان، همه زندگی او را تشكیل نمیدهد. آنچه زندگی یك مرد را از لحظه آغاز، از روز تولد تا لحظه مرگ میسازد، شخصیت، روحیه جوانمردی، صفا، انسانیت، و اخلاقیات اوست. اما چون شما از من با اصرار همه زندگیم را، از آغاز تولد تا امروز، خواستهاید، خواست شما را اجابت میكنم. اما اینكار در اعتقاد من تغییری نمیدهد. اسم من غلامرضا تختی است. در شهریورماه ۱۳۰۹ در خانیآباد تهران متولد شدم. خانوادهٌ ما از خانوادههای متوسط خانیآباد بود. | ||
پدرم غیر از من، دو پسر و دو دختر دیگر نیز داشت كه همه از من بزرگتر بودند.پدر بزرگم، حاجقلی، نخود لوبیا و بنشن میفروخت. پدرم تعریف میكرد كه حاجقلی توی دكانش روی تخت بلندی مینشست و به همین جهت مردم خانیآباد اسمش را گذاشتند حاجقلی تختی و همین اسم به ما هم منتقل شد و نام خانوادگی من نیز همین است. حاجقلی تختی در راه مكه ناجوانمردانه بهدست راهزنان كشته شد و از ماترك او میراثی به همهٌ فرزندانش، از جمله رجبخان پدرم، رسید. | |||
پدرم، با پولی كه در دست داشت، در محل فعلی انبار راهآهن، زمین خرید و یخچال طبیعی درست كرد. پدرم، روی اصل اعتقادات مذهبیاش و ارادت خالصانهای كه به امام هشتم داشت، نام غلامرضا را بر من گذاشت. نخستین واقعهای كه به یاد دارم و ضربهای بزرگ بر روح من زد، حادثهای بود كه در كودكی برای من پیش آمد. پدرم برای تأمین معاش خانوادهٌ پر اولادش مجبور شد كه خانهٌ مسكونی خود را گرو گذارد؛ یك روز طلبكاران به خانه ما آمدند و اثاثیه خانه و ساكنانش را به كوچه ریختند. | |||
مامجبور شدیم كه دو شب را توی كوچه بخوابیم. شب سوم اثاثیه را بردیم به خانه همسایهها و دو اتاق اجاره كردیم. چندی بعد، روزگار عرصه را بیشتر بر پدرم تنگ كرد، تا اینكه مجبور شد یخچال طبیعیش را بفروشد. این حوادث تأثیر فراوانی در روحیه پدرم كرد و باعث اختلال دماغی او در سالهای آخر عمر شد. مدت ۹ سال در دبستان و دبیرستان منوچهری، كه در همان خانیآباد قرار داشت، درس خواندم، ولی تنها خاطرهای که ازدوران تحصیل دارم، این است كه هیچوقت شاگرد اول نشدم. | |||
اما زندگی در میان مردم و برای مردم، درسهایی به من آموخت كه فكر میكنم هرگز نمیتوانستم در معتبرترین دانشگاهها كسب كنم. همچنین زندگی به من آموخت كه مردم را دوست بدارم و تا آنجا كه در حد توانایی من است، به آنان كمك كنم. حال این كمكها از چه طریقی و از چه راهی باشد، مهم نیست.هركس به قدر تواناییش... ورزش ابتدا برای من نوعی سرگرمی وتفنن بود. مدتی خیال قهرمان شدن، مرا به وسوسه انداخت. | |||
اما همیشه معتقد بودم كه ورزش برای تندرستی و سلامتی جان و تن با هم لازم است. با آنكه علاقه فراوانی به ورزش داشتم، مجبور بودم در جستجوی كار برآیم. زندگی نان و آب لازم داشت. مدتی به خوزستان رفتم. و با مزد روزی هفت، هشت تومان كاركردم. دنیادر حال جنگ بود. زندگی به سختی میگذشت. آشنایی حقیقی من با ورزش و كشتی در باشگاه پولاد شروع شد. پیش از این گودها و زورخانههای فراوانی دیده بودم. | |||
پهلوانان نامآوری را به چشم دیده بودم كه در عین قدرت، افتاده بودند. ۱۷ سال پیش به باشگاه پولاد رفتم. درآنجا از رضیخان، صاحب باشگاه، صمیمیت و صفای بسیاردیدم. رضیخان آدم خوبی بود. اگر كسی را نشان میكرد و میدید كه استعداد كشتی دارد، دست از سرش برنمیداشت. در گرمای تابستان لخت میشدیم و هرروز از ساعت دو بعد ازظهر تا چندین ساعت كشتی میگرفتیم. | |||
از دوش آب گرم و حمام خبری نبود. كشتیگیران برای وزن كم كردن به خزینه میرفتند. تشكهای كشتی را با پنبه پرمیكردند. اما خاك و خاشاك آن بیش از پنبه بود. بگذریم، تمرینهای جدی را در سربازخانه شروع كردیم. وقتی در سال ۱۳۲۸ در نخستین مسابقه بزرگ ورزشی شركت كردم، در همان اولین دوره ضربه فنی شدم. اما تمرینهای جدید و جدی و سختی كه در پیش گرفتم، مرا یاری كرد تا حقیقت مبارزه را درك كنم. اگرچه شور پیروزی در سر داشتم، اما كار و كوشش را سرآغاز پیروزی میدانستم. | |||
عاقبت این كار و كوشش باعث شد كه همراه تیم ایران در وزن ششم به هلسینكی بروم. در مسابقات جهانی هلسینكی كه در سال ۱۹۵۱ برگزار شد، من با ۶ كشتیگیر روبرو شدم و مقام دوم جهان را بدست آوردم. این نخستین سفر من به خارج از ایران بود. و تجربههای تازه، چشمان مرا به حقایق تازهای گشود. بعد از مسابقات جهانی، دیگر مسابقات و المپیك بود كه لزومی به بازگفتن آنها نمیبینم. نتایج این مسابقات را هر كسی میداند. | |||
فكرمیكنم كه نتایج این مسابقات به من تعلق ندارد، بلكه متعلق به ورزش و به مردم ایران است. اصولا زندگی داخلی من، با آرامش و سكوت میگذرد. باهمسرم كه درآبانماه گذشته با هم ازدواج كردیم، یك زندگی راحت و بی دردسر داریم، بابك، پسركوچكم، روشنایی خانواده ما است.<ref>کتاب شکستناپذیران نوشته حسن نایبآقا صفحات ۱۸، ۱۹ و ۲۰</ref> | |||
پاورقی۱: از آنجا كه این مطلب در نشریات حکومت محمدرضا شاه چاپ شد، جهانپهلوان از ذكر علت اصلی بدبختیهای پدرش صحبتی نكرده است. رضاخان كلیهٌ داراییهای پدر تختی را گرفت و او را بیخانمان كرد. پس از این واقعه زندگی بر پدر تختی سیاه شد و سرانجام از سختی و غصه مرد. | پاورقی۱: از آنجا كه این مطلب در نشریات حکومت محمدرضا شاه چاپ شد، جهانپهلوان از ذكر علت اصلی بدبختیهای پدرش صحبتی نكرده است. رضاخان كلیهٌ داراییهای پدر تختی را گرفت و او را بیخانمان كرد. پس از این واقعه زندگی بر پدر تختی سیاه شد و سرانجام از سختی و غصه مرد. | ||
خط ۷۷: | خط ۹۷: | ||
=== تختی و دکتر محمد مصدق === | === تختی و دکتر محمد مصدق === | ||
تختی یکی از دوستداران و هواداران دکتر محمد مصدق و [[آیتالله طالقانی]] بود. تختی تاوان حمایتش از دکتر مصدق را در همان زمان پرداخت. تختی قاب عکس دکتر مصدق را در حالی در دست میگیرد و عکس میاندازد که مصدق به دستور شاه به احمدآباد تبعید شده و به همین دلیل اطرافیانش نیز بر تختی خرده میگیرند که چرا این عکس را گرفته و چرا با نهضت ملی رفت و آمد دارد. چنانچه بعدها تختی این تاوان را با بازداشتنش از مربیگری تیم ملی کشتی و قطع حقوق ماهیانهاش میپردازد و نصیحت اطرافیانش را که به او میگفتند دست از این کارها بردار و با حکومت دوست باش، هیچ توجهی نمیکند و راه خود را که حمایت از مردم بود را پی میگیرد و به چهره و نمادی از پهلوانی و روحیهای سازشناپذیر با قدرت و حاکمیت و طرفدار مردم تبدیل میشود. چنانچه مصدق در جای دیگری بعد از قهرمانی تختی در مسابقات مینویسد که «حصر خانگی دست و پايش را بسته است وگرنه به استقبال تختي ميرفت»<ref>[http://www.etemadnewspaper.ir/fa/main/detail/119361/%D8%AF%D9%83%D8%AA%D8%B1-%D9%85%D8%B5%D8%AF%D9%82-%D8%A8%D9%87-%D8%AA%D8%AE%D8%AA%D9%8A-%DA%86%D9%87-%DA%AF%D9%81%D8%AA%D8%9F دكتر مصدق به تختي چه گفت؟-سایت اعتماد نیوز]</ref>. | تختی یکی از دوستداران و هواداران دکتر محمد مصدق و [[آیتالله طالقانی]] بود. تختی تاوان حمایتش از دکتر مصدق را در همان زمان پرداخت. تختی قاب عکس دکتر مصدق را در حالی در دست میگیرد و عکس میاندازد که مصدق به دستور شاه به احمدآباد تبعید شده و به همین دلیل اطرافیانش نیز بر تختی خرده میگیرند که چرا این عکس را گرفته و چرا با نهضت ملی رفت و آمد دارد. | ||
چنانچه بعدها تختی این تاوان را با بازداشتنش از مربیگری تیم ملی کشتی و قطع حقوق ماهیانهاش میپردازد و نصیحت اطرافیانش را که به او میگفتند دست از این کارها بردار و با حکومت دوست باش، هیچ توجهی نمیکند و راه خود را که حمایت از مردم بود را پی میگیرد و به چهره و نمادی از پهلوانی و روحیهای سازشناپذیر با قدرت و حاکمیت و طرفدار مردم تبدیل میشود. چنانچه مصدق در جای دیگری بعد از قهرمانی تختی در مسابقات مینویسد که «حصر خانگی دست و پايش را بسته است وگرنه به استقبال تختي ميرفت»<ref>[http://www.etemadnewspaper.ir/fa/main/detail/119361/%D8%AF%D9%83%D8%AA%D8%B1-%D9%85%D8%B5%D8%AF%D9%82-%D8%A8%D9%87-%D8%AA%D8%AE%D8%AA%D9%8A-%DA%86%D9%87-%DA%AF%D9%81%D8%AA%D8%9F دكتر مصدق به تختي چه گفت؟-سایت اعتماد نیوز]</ref>. | |||
مصدق یکبار در نامهای به غلامرضا تختی مینویسد: «آقای تختی عزیز. مردم ایران هرگاه گامی برداشتهاند که میتوانسته منجر به آزادی و بهروزی آنها شود، با دیواری از کجفهمی و خیانت و استبداد راهشان سد شده و حاصل بینتیجه مبارزات صادقانهشان تنها افسردگی عمومی و خزیدن در لاک بیتفاوتی و نسیان بوده. این مردم پاک لایق بهترین شادیها هستند و عموماً بدترین غصهها نصیبشان میشود. گویی این تقدیر محتوم ملت شریفمان است. | |||
تقدیر سیاهی که اراده ملیمان را سست و ناامیدی را بر کشورمان مسلط کرده، مردم حالا تمام شکستهای ملی و اجتماعیشان را پس از آن کودتای شوم با طعم شیرین پیروزیهای شما جبران میکنند امروز اگر در حصر خانگی نبودم به استقبالتان آمده و بر دستهایی که مردم افسرده ایران را شاد کردهاند بوسه میزدم»<ref>[http://www.ion.ir/news/470943/%d9%81%db%8c%d9%84%d9%85-%d8%aa%d8%ae%d8%aa%db%8c تحلیل اصغرزاده از نامه دکتر مصدق به غلامرضا تختی-سایت ایران]</ref>. | |||
حسین شاهحسینی از بنیانگذاران نهضت مقاومت ملی و اولین رئیس سازمان تربیت بدنی پس از انقلاب دربارهٔ شرکت تختی در مراسم مصدق میگوید: <blockquote>«با وجود محاصره کامل احمدآباد توسط مأموران حکومتی او به محل تدفین مرحوم مصدق میرود که البته این کار تختی هم باعث وحشت حکومت شده بود چرا که اگر مردم باخبر میشدند که تختی در مراسم حضور دارد از روستاها و اطراف برای دیدن تختی سرازیر میشدند و فضا شلوغتر میشد، از این رو او را به شدت و با واهمه از مراسم دور کردند.» تختی یک بار که از سوی رئیس سازمان تربیت بدنی وقت از او خواسته شد برای بازدید از شاه اقدامی بکند، گفته بود «با کسی که با دکتر مصدق چنین میکند و منافع ملی را از بین میبرد حتی نباید حرف زد…»<ref name=":2">مفدا پایگاه اطلاعرسانی - فعالیت [http://www.mefda.ir/news/43136/%DB%B1%DB%B7-%D8%AF%DB%8C-%DB%B1%DB%B3%DB%B4%DB%B5-%D8%AE%D9%88%D8%B1%D8%B4%DB%8C%D8%AF%DB%8C-%D8%AF%D8%B1%DA%AF%D8%B0%D8%B4%D8%AA-%D8%AC%D9%87%D8%A7%D9%86-%D9%BE%D9%87%D9%84%D9%88%D8%A7%D9%86-%D8%BA%D9%84%D8%A7%D9%85%D8%B1% سیاسی]</ref></blockquote> | حسین شاهحسینی از بنیانگذاران نهضت مقاومت ملی و اولین رئیس سازمان تربیت بدنی پس از انقلاب دربارهٔ شرکت تختی در مراسم مصدق میگوید: <blockquote>«با وجود محاصره کامل احمدآباد توسط مأموران حکومتی او به محل تدفین مرحوم مصدق میرود که البته این کار تختی هم باعث وحشت حکومت شده بود چرا که اگر مردم باخبر میشدند که تختی در مراسم حضور دارد از روستاها و اطراف برای دیدن تختی سرازیر میشدند و فضا شلوغتر میشد، از این رو او را به شدت و با واهمه از مراسم دور کردند.» تختی یک بار که از سوی رئیس سازمان تربیت بدنی وقت از او خواسته شد برای بازدید از شاه اقدامی بکند، گفته بود «با کسی که با دکتر مصدق چنین میکند و منافع ملی را از بین میبرد حتی نباید حرف زد…»<ref name=":2">مفدا پایگاه اطلاعرسانی - فعالیت [http://www.mefda.ir/news/43136/%DB%B1%DB%B7-%D8%AF%DB%8C-%DB%B1%DB%B3%DB%B4%DB%B5-%D8%AE%D9%88%D8%B1%D8%B4%DB%8C%D8%AF%DB%8C-%D8%AF%D8%B1%DA%AF%D8%B0%D8%B4%D8%AA-%D8%AC%D9%87%D8%A7%D9%86-%D9%BE%D9%87%D9%84%D9%88%D8%A7%D9%86-%D8%BA%D9%84%D8%A7%D9%85%D8%B1% سیاسی]</ref></blockquote> | ||
خط ۸۶: | خط ۱۱۰: | ||
ابوالفضل حسینپور، پیشکسوت کشتی و از دوستان تختی ،درمورد تلاشهایش در زلزله بویینزهرا میگوید:<blockquote>«بدون اغراق میگویم که تختی تکرار نشدنی است. او مردی استثنایی بود و دیگر بعید میدانم مادری شبیه به او به دنیا بیاورد. خوشحالم از اینکه پایم به تشک کشتی باز شد تا غلامرضا بهترین رفیق سالهای عمرم بشود. او از لحاظ اخلاق و پهلوانی ثروتمندترین مرد دوران خودش بود.»</blockquote> | ابوالفضل حسینپور، پیشکسوت کشتی و از دوستان تختی ،درمورد تلاشهایش در زلزله بویینزهرا میگوید:<blockquote>«بدون اغراق میگویم که تختی تکرار نشدنی است. او مردی استثنایی بود و دیگر بعید میدانم مادری شبیه به او به دنیا بیاورد. خوشحالم از اینکه پایم به تشک کشتی باز شد تا غلامرضا بهترین رفیق سالهای عمرم بشود. او از لحاظ اخلاق و پهلوانی ثروتمندترین مرد دوران خودش بود.»</blockquote> | ||
[[پرونده:استقبال از تختی در برگشت از یکی از مسابقات جهانی.JPG|جایگزین=استقبال از تختی در برگشت از یکی از مسابقات جهانی|بندانگشتی|استقبال از تختی در برگشت از یکی از مسابقات جهانی]] | [[پرونده:استقبال از تختی در برگشت از یکی از مسابقات جهانی.JPG|جایگزین=استقبال از تختی در برگشت از یکی از مسابقات جهانی|بندانگشتی|استقبال از تختی در برگشت از یکی از مسابقات جهانی]] | ||
ابوالفضل حسینپور، از کشتیگیران پیشکسوت ایران که در ۸۶ سالگی بسیار سرحال و پرانرژی است، اینها را در حالی میگوید که با انگشت اشاره عکس بزرگ آویخته به دیوار اتاق را نشانمان میدهد؛ عکسی که همه حاضران در قاب آن از دنیا رفتهاند و او تنها بازمانده آن جمع است. با این دوست سالیان جهان پهلوان «تختی» فردای زلزله جانکاه کرمانشاه در منزلش در دردشت به گفت و گو نشستیم و فرصت را غنیمت دانستیم تا از او دربارهٔ حضور پرمهر «غلامرضا تختی» در زلزله بویینزهرا بپرسیم. از شهریور ماه سال ۱۳۴۱ و همراهیاش با جهانپهلوان در یاریرسانی به آسیبدیدگان زلزله پر آسیب بویینزهرا خاطرات دست اول ناگفتهای بازگو میکند که جز از زبان او، نمیشد از فرد دیگری شنید. | ابوالفضل حسینپور، از کشتیگیران پیشکسوت ایران که در ۸۶ سالگی بسیار سرحال و پرانرژی است، اینها را در حالی میگوید که با انگشت اشاره عکس بزرگ آویخته به دیوار اتاق را نشانمان میدهد؛ عکسی که همه حاضران در قاب آن از دنیا رفتهاند و او تنها بازمانده آن جمع است. | ||
با این دوست سالیان جهان پهلوان «تختی» فردای زلزله جانکاه کرمانشاه در منزلش در دردشت به گفت و گو نشستیم و فرصت را غنیمت دانستیم تا از او دربارهٔ حضور پرمهر «غلامرضا تختی» در زلزله بویینزهرا بپرسیم. از شهریور ماه سال ۱۳۴۱ و همراهیاش با جهانپهلوان در یاریرسانی به آسیبدیدگان زلزله پر آسیب بویینزهرا خاطرات دست اول ناگفتهای بازگو میکند که جز از زبان او، نمیشد از فرد دیگری شنید. | |||
==== کمک تختی به زلزلهزدگان بوئینزهرا ==== | ==== کمک تختی به زلزلهزدگان بوئینزهرا ==== | ||
خبرش خیلی زود به تهران رسید، اما خبری از هیاهوی مردم برای امدادرسانی نبود، غلامرضا که آن روزها جوانی ۳۱ ساله بود نتوانست این سکوت را تحمل کند به همین خاطر اعلام کرد که میخواهد دست به کار شود و برای کمک به زلزلهزدگان بویینزهرا وارد میدان شود. این موضوع توسط کیهان ورزشی آن دوران اطلاعرسانی شد و به کمک آقای مصباحزاده (مدیر وقت مؤسسه کیهان) یک وانت سفیدرنگ و بلندگو در اختیارمان قرار دادند. من، مرحوم ملاقاسمی و سروری و چند نفر دیگر از کشتیگیران آن زمان به همراه غلامرضا تختی بازوبند به بازوهایمان بسته بودیم و راهی بازار و خیابانهای تهران شدیم. از میدان توپخانه اعلام کردیم که برای زلزلهزدههای بویینزهرا کمکهای نقدی و غیر نقدی مردم را جمعآوری میکنیم. جوش و خروشی به پا شده بود. غلامرضا که کشکول به دست داشت جلو میرفت و سیل جمعیت در خیابان نادری دنبالش به راه میافتاد. انگار مردم تازه به خودشان آمده بودند و با دیدن اینکه پهلوان محبوبشان به میدان کمک آمده، با اطمینان از اینکه کمکهایشان در مسیر درستی هزینه میشود، از جان و دل مایه گذاشتند و اتفاق مهمی را در تهران رقم زدند<ref name=":4" /> | خبرش خیلی زود به تهران رسید، اما خبری از هیاهوی مردم برای امدادرسانی نبود، غلامرضا که آن روزها جوانی ۳۱ ساله بود نتوانست این سکوت را تحمل کند به همین خاطر اعلام کرد که میخواهد دست به کار شود و برای کمک به زلزلهزدگان بویینزهرا وارد میدان شود. این موضوع توسط کیهان ورزشی آن دوران اطلاعرسانی شد و به کمک آقای مصباحزاده (مدیر وقت مؤسسه کیهان) یک وانت سفیدرنگ و بلندگو در اختیارمان قرار دادند. من، مرحوم ملاقاسمی و سروری و چند نفر دیگر از کشتیگیران آن زمان به همراه غلامرضا تختی بازوبند به بازوهایمان بسته بودیم و راهی بازار و خیابانهای تهران شدیم. | ||
از میدان توپخانه اعلام کردیم که برای زلزلهزدههای بویینزهرا کمکهای نقدی و غیر نقدی مردم را جمعآوری میکنیم. جوش و خروشی به پا شده بود. غلامرضا که کشکول به دست داشت جلو میرفت و سیل جمعیت در خیابان نادری دنبالش به راه میافتاد. انگار مردم تازه به خودشان آمده بودند و با دیدن اینکه پهلوان محبوبشان به میدان کمک آمده، با اطمینان از اینکه کمکهایشان در مسیر درستی هزینه میشود، از جان و دل مایه گذاشتند و اتفاق مهمی را در تهران رقم زدند<ref name=":4" /> | |||
[[پرونده:تختی در میان زلزله زدگان بویین زهرا.jpg|جایگزین=تختی در میان زلزله زدگان بویین زهرا|بندانگشتی|تختی در میان زلزله زدگان بویین زهرا]] | [[پرونده:تختی در میان زلزله زدگان بویین زهرا.jpg|جایگزین=تختی در میان زلزله زدگان بویین زهرا|بندانگشتی|تختی در میان زلزله زدگان بویین زهرا]] | ||
حسینپور ادامه داد: خاطره آن پیرزن خمیده را هیچ وقت فراموش نمیکنم که در محله امیریه جمعیت را کنار زد و جلو آمد، از من پرسید: «تختی کدام تان است؟» غلامرضا را که آن طرف وانت ایستاده بود صدا کردم و گفتم این خانم با تو کار دارد. غلامرضا جلو رفت و گفت بفرمایید مادرجان. آن پیرزن گفت سرت را پایینتر بیاور، پیشانی غلامرضا را بوسید، روسریاش را از زیر چادر جلو کشید، چادرش را از سرش درآورد و گرفت روبه روی تختی و گفت: تو را خیلی قبول دارم، وضع مالی من خوب نیست، اما این چادر به درد زلزله زدهها میخورد، این را از من قبول کن و به آنها برسان. غلامرضا دلش نمیآمد چادر آن پیرزن تهیدست را قبول کند اما وقتی با اصرارهای او روبه رو شد و صدای صلوات مردم بلند شد چادرش را از او گرفت و تشکر کرد. دو روز مشغول جمعآوری کمکها بودیم و بعد از آن، عدهای از مسئولان وقت از تختی خواستند تا کمکهای جمعآوری شده را در اختیار آنها قرار دهد، ولی غلامرضا که با این موضوع موافق نبود و نمیخواست اعتماد مردم از بین برود، قبول نکرد و گفت میخواهم آذوقهها را با دستان خودم در میان زلزله زدههای بویینزهرا توزیع کنم، همین کار را هم کرد و با حضورش در بویینزهرا و میان زلزلهزدهها، قوت قلبی شده بود برای تک تک آنها که زندگی و عزیزانشان را از دست داده بودند. گذشته از این، چند روز بعد از زلزله که جو آرامتر شده بود، به همراه تعدادی از کاربلدهای ساختمانسازی راهی بویینزهرا شد و شبیه به یک مهندس ناظر حرفهای، از نزدیک در جریان ساخت و سازهایی قرار گرفت که برای رفاه حال زلزله زدهها انجام میشد.<ref name=":4">روزنامه ایران - فعالیت تختی اززبان ابوالفضل حسین [http://www.magiran.com/npview.asp?ID=3665081 پور]</ref> | حسینپور ادامه داد: خاطره آن پیرزن خمیده را هیچ وقت فراموش نمیکنم که در محله امیریه جمعیت را کنار زد و جلو آمد، از من پرسید: «تختی کدام تان است؟» غلامرضا را که آن طرف وانت ایستاده بود صدا کردم و گفتم این خانم با تو کار دارد. غلامرضا جلو رفت و گفت بفرمایید مادرجان. آن پیرزن گفت سرت را پایینتر بیاور، پیشانی غلامرضا را بوسید، روسریاش را از زیر چادر جلو کشید، چادرش را از سرش درآورد و گرفت روبه روی تختی و گفت: تو را خیلی قبول دارم، وضع مالی من خوب نیست، اما این چادر به درد زلزله زدهها میخورد، این را از من قبول کن و به آنها برسان. | ||
غلامرضا دلش نمیآمد چادر آن پیرزن تهیدست را قبول کند اما وقتی با اصرارهای او روبه رو شد و صدای صلوات مردم بلند شد چادرش را از او گرفت و تشکر کرد. دو روز مشغول جمعآوری کمکها بودیم و بعد از آن، عدهای از مسئولان وقت از تختی خواستند تا کمکهای جمعآوری شده را در اختیار آنها قرار دهد، ولی غلامرضا که با این موضوع موافق نبود و نمیخواست اعتماد مردم از بین برود، قبول نکرد و گفت میخواهم آذوقهها را با دستان خودم در میان زلزله زدههای بویینزهرا توزیع کنم، همین کار را هم کرد و با حضورش در بویینزهرا و میان زلزلهزدهها، قوت قلبی شده بود برای تک تک آنها که زندگی و عزیزانشان را از دست داده بودند. | |||
گذشته از این، چند روز بعد از زلزله که جو آرامتر شده بود، به همراه تعدادی از کاربلدهای ساختمانسازی راهی بویینزهرا شد و شبیه به یک مهندس ناظر حرفهای، از نزدیک در جریان ساخت و سازهایی قرار گرفت که برای رفاه حال زلزله زدهها انجام میشد.<ref name=":4">روزنامه ایران - فعالیت تختی اززبان ابوالفضل حسین [http://www.magiran.com/npview.asp?ID=3665081 پور]</ref> | |||
=== طرح غلامرضا تختی برای ورزش ایران === | === طرح غلامرضا تختی برای ورزش ایران === | ||
خط ۱۱۹: | خط ۱۵۱: | ||
مخالفت دستگاه انتظامی و امنیتی با دفن تختی در احمدآباد [مزار دکتر مصدق] و کنار شهدای سی ام تیر، خود از جمله عواملی بود که به شایعات دامنههای تازه داد تا سرانجام با موافقت خانواده شمشیری از طبقه اصناف و همفکران تختی در هواداری نهضت ملی، در آن جا که فاصله اندکی با مزار شهدای سی تیر داشت به خاک سپرده شد. | مخالفت دستگاه انتظامی و امنیتی با دفن تختی در احمدآباد [مزار دکتر مصدق] و کنار شهدای سی ام تیر، خود از جمله عواملی بود که به شایعات دامنههای تازه داد تا سرانجام با موافقت خانواده شمشیری از طبقه اصناف و همفکران تختی در هواداری نهضت ملی، در آن جا که فاصله اندکی با مزار شهدای سی تیر داشت به خاک سپرده شد. | ||
میزان محبوبیت تختی را شاید بتوان از آن جا نشانه زد که با انتشار خبر مرگ او هفت تن در شهرهای مختلف کشور خود را کشتند که از همه فجیعتر قصابی در کرمانشاه بود که خود را به قناره انداخت و یادداشت بزرگی بر شیشه مغازهاش گذاشت که «جهان | میزان محبوبیت تختی را شاید بتوان از آن جا نشانه زد که با انتشار خبر مرگ او هفت تن در شهرهای مختلف کشور خود را کشتند که از همه فجیعتر قصابی در کرمانشاه بود که خود را به قناره انداخت و یادداشت بزرگی بر شیشه مغازهاش گذاشت که «جهان بیجهانپهلوان ماندنی نیست.» | ||
در همان زمان یک قهرمان بوکس از شهر ری تحت تأثیر اطلاعاتی که در روزنامهها چاپ شد به قصد قتل شهلا توکلی همسر تختی به خانه وی حمله برد که چون ناکام ماند و دریافت که تختی در وصیتنامه خود با محبت از وفاداری او یاد کرده و تنها یادگار خود را به او سپرده، همان شب در حمامی در شهر ری خود را کشت. او که با یک روز تأخیر با تختی مرده بود، در چند قدمی غلامرضا تختی دفن شده است. | در همان زمان یک قهرمان بوکس از شهر ری تحت تأثیر اطلاعاتی که در روزنامهها چاپ شد به قصد قتل شهلا توکلی همسر تختی به خانه وی حمله برد که چون ناکام ماند و دریافت که تختی در وصیتنامه خود با محبت از وفاداری او یاد کرده و تنها یادگار خود را به او سپرده، همان شب در حمامی در شهر ری خود را کشت. او که با یک روز تأخیر با تختی مرده بود، در چند قدمی غلامرضا تختی دفن شده است. | ||
خط ۱۲۹: | خط ۱۶۱: | ||
گفتههای مرحوم نبی سروری که خود از دلاوران کشتی و هم تیمی تختی بود. سروری در این باره میگوید: " در آستانه سفر به تولیدو آمریکا (۱۹۶۶) قرار داشتیم که مهدی تختی از وضع غلامرضا از من پرسید، در پاسخش گفتم: تختی در سن و سالی نیست که بتوان انتظارات گذشته را از او داشت؛ ولی اگر قرعه چنان باشد که در دوره مقدماتی به آئیک و مدوید برخورد نکند میتوان انتظاراتی از او داشت… | گفتههای مرحوم نبی سروری که خود از دلاوران کشتی و هم تیمی تختی بود. سروری در این باره میگوید: " در آستانه سفر به تولیدو آمریکا (۱۹۶۶) قرار داشتیم که مهدی تختی از وضع غلامرضا از من پرسید، در پاسخش گفتم: تختی در سن و سالی نیست که بتوان انتظارات گذشته را از او داشت؛ ولی اگر قرعه چنان باشد که در دوره مقدماتی به آئیک و مدوید برخورد نکند میتوان انتظاراتی از او داشت… | ||
گویا این اظهارنظر من به گوش خدابیامرز رسیده بود. زمانی که از هیاهوی بدرقهکنندگان فاصله گرفتیم و در داخل هواپیما مستقر شدیم من رو به اسم صدا کرد و خواهش کرد کنارش بنشینم. وقتی در کنارش قرار گرفتم بدون مقدمه گفت: سروری! الان که میبینی آمدم کشتی بگیریم برای خودم محرز است که هیچی نمیشم ولی چه کنم که نمیتوانم روی خواست مردم ایستادگی کنم، میدانم غرورم در مقابل حریفان جوان شکسته خواهد شد ولی شاد هستم که میتوانم اسباب رضایت آنهایی را که به من هستی و اعتبار بخشیدند جلب کنم. جوابی نداشتم که به او بدهم، از بد حادثه تختی در آخرین میدان از نقطه نظر قرعه با خوشاقبالی مواجه نشد… | گویا این اظهارنظر من به گوش خدابیامرز رسیده بود. زمانی که از هیاهوی بدرقهکنندگان فاصله گرفتیم و در داخل هواپیما مستقر شدیم من رو به اسم صدا کرد و خواهش کرد کنارش بنشینم. | ||
وقتی در کنارش قرار گرفتم بدون مقدمه گفت: سروری! الان که میبینی آمدم کشتی بگیریم برای خودم محرز است که هیچی نمیشم ولی چه کنم که نمیتوانم روی خواست مردم ایستادگی کنم، میدانم غرورم در مقابل حریفان جوان شکسته خواهد شد ولی شاد هستم که میتوانم اسباب رضایت آنهایی را که به من هستی و اعتبار بخشیدند جلب کنم. جوابی نداشتم که به او بدهم، از بد حادثه تختی در آخرین میدان از نقطه نظر قرعه با خوشاقبالی مواجه نشد… | |||
ابتدا حریف مجاری را که سالهای بعد در کشتی آزاد و فرنگی صاحب مدالهای متعددی شد شکست داد و بعد از اینکه مقابل احمد آئیک ترک مغلوب شد برای آخرین کشتی به دیدار قویترین حریفش الکساندر مدوید رفت. وقت اول تمام شد، هنگام استراحت به من گفت :سروری! هیچ جا را نمیبینم. به او گفتم اگر واقعاً نمیتوانی کشتی بگیری ادامه نده. سری تکان داد و گفت: من اینجا آمدهام که کشتی بگیرم، حرفش را هم نزن. به واقع در آخرین کشتی تختی با همه مشکلات مرد و مردانه جنگید و با مسابقات قهرمانی وداع کرد.<ref>وبلاگ برای کشتی اصفهانیان - مرحوم نبی سروری دربارهٔ [http://mohsenshirani.bloogle.ir/ تختی]</ref> | ابتدا حریف مجاری را که سالهای بعد در کشتی آزاد و فرنگی صاحب مدالهای متعددی شد شکست داد و بعد از اینکه مقابل احمد آئیک ترک مغلوب شد برای آخرین کشتی به دیدار قویترین حریفش الکساندر مدوید رفت. وقت اول تمام شد، هنگام استراحت به من گفت :سروری! هیچ جا را نمیبینم. به او گفتم اگر واقعاً نمیتوانی کشتی بگیری ادامه نده. سری تکان داد و گفت: من اینجا آمدهام که کشتی بگیرم، حرفش را هم نزن. به واقع در آخرین کشتی تختی با همه مشکلات مرد و مردانه جنگید و با مسابقات قهرمانی وداع کرد.<ref>وبلاگ برای کشتی اصفهانیان - مرحوم نبی سروری دربارهٔ [http://mohsenshirani.bloogle.ir/ تختی]</ref> |
ویرایش