کاربر:Zarin/صفحه تمرین: تفاوت میان نسخه‌ها

(ادامه نوشتاری)
بدون خلاصۀ ویرایش
 
(۵۷ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
= زنان درجنبش مشروطه =
'''واقعه پارک اتابک'''
[[جنبش مشروطیت]] ایران جنبشی ضداستبدادی و  بر علیه سنت گرایی بود.این جنبش باعث دگرگونی درسیمای جامعه ایران شد. نهضت بیداری زنان وحضور فعال آنها با همکاری مردانی مترقی چون [[سید جمال الدین واعظ اصفهانی]] و [[ملک المتکلمین]] ،[[عارف قزوینی]] ،[[صوراسرافیل]] و[[میرزاده عشقی]] و[[دهخدا]]،و [[ملک‌الشعرای بهار]]، شکوفایی جنبش زنان را آغاز وبنیادهایی نوین در جامعه ایران پدیدار نمود  .در این جنبش زنان همدوش وهمراه مردان بودند و حضور فعال زنان ونقش آنان درتحولات اجتماعی ومبارزات مردمی به عنوان نیمی از جامعه، همواره نمود بارزی در  تاریخ معاصر ایران زمین بوده است.<ref>[http://farsi.megavisionsites.com/entries/m%C9%99qal%C9%99l%C9%99r/%D9%86%D9%82%D8%B4-%D8%B2%D9%86%D8%A7%D9%86-%D8%AF%D8%B1-%D8%A7%D9%86%D9%82%D9%84%D8%A7%D8%A8-%D9%85%D8%B4%D8%B1%D9%88%D8%B7%DB%8C%D8%AA نقش زنان در انقلاب مشروطیت]</ref>


در جنبش  مشروطیت با وجود سنتها و فرهنگهای بازدارنده، ۲۰ زن در صحنه نبرد با مستبدین و ستمکاران به شهادت رسیدند. یکی از زنان انقلابی تبریز بنام زینب پاشا درجمع تبریزیها ، در ترغیب مردان برای قیام فریاد زد: اگر شما مردان جرأت ندارید جزای ستم‌ پیشه‌گان را کف دستشان بگذارید... ما جای شما با ستمکاران می‌جنگیم».
ستارخان و باقرخان در 28 اسفند 1288هجری شمسی، در میان بدرقه مردم از تبریز به تهران رفتند.<ref>[http://mashrootiat.pchi.ir/show.php?page=contents&id=16172 موسسه مطالعات پژوهشهای سیاسی ستارخان در گرداب دسته بندیهای سیاسی] </ref>


انقلاب مشروطه نقطه عطفی برای خروج زنان از انزوای «اندرونی»های تنگ خانگی و رفتن به خیابانها شد . آنها با تشکیل انجمنها و احزاب و تشکلهای مدنی پرداختند و به جنگ با فرهنگهای سنتی رفتند و برای ارتقاء‌ علمی و سیاسی خود بها پرداختند .تاریخ مبارزات زن ایرانی یک راه طی شده ۱۵۰ساله است و  در طول تاریخ ، زنان همواره  در اعتراض و نبرد باقدرتهای مستبد حاکم  بهای گزافی پرداخته اندو  آنچه که زنان در پی آن بودند آزادی انتخاب و حق تعیین سرنوشت خود بود ودر این رابطه سازشی نکرده اند .جنبش زنان همیشه خود جوش و بر‌آمده از آگاهی و انتخاب زنان هر دوره بود. <ref> [http://women.ncr-iran.org/fa/%D9%85%D9%82%D8%A7%D9%84%D8%A7%D8%AA/2857-%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AE-%D9%BE%D8%B1-%D8%A7%D9%81%D8%AA%D8%AE%D8%A7%D8%B1-%D9%85%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D8%B2%D8%A7%D8%AA-%D8%B5%D8%AF-%D9%88-%D9%BE%D9%86%D8%AC%D8%A7%D9%87-%D8%B3%D8%A7%D9%84%D9%87-%D8%B2%D9%86-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86%DB%8C مبارزات صد و پنجاه ساله زن ایرانی]</ref>
دولت انقلاب بعداز مشروطه  


خام است
دسته بندیهای سیاسی در دولت مشروطه


فارغ از اینکه جرقه بیداری زنان آن عصر چطور، در کجا و با کدام ماجرا زده شد و فارغ از آنکه مطالبات آنها اعم از مطالبات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی چقدر در جریان انقلاب مشروطه محقق شد، باید پذیرفت مهم‌ترین دستاورد این رویداد سیاسی برای جامعه زنان آن بود که متوجه اثر کُنش خود بر حوادث سیاسی و اجتماعی شدند و دریافتند آنان نیز به‌عنوان نیمی از جامعه به اندازه مردان می‌توانند در شکل‌دهی آینده خود و کشورشان اثرگذار باشند.
رفتن ستارخان از تبریز به تهران واقامت در پارک اتابک


این‌گونه بود که زنانی که پیش از آن کوچک‌ترین حقی برای تعیین سرنوشت خود نداشتند؛ در جنبش‌های اجتماعی شرکت کردند. در جریان این حضور اجتماعی، زنان طبقه اشراف و زنان طبقه فرودست که پیش از آن مطالبه مشترکی نداشتند، در کنار هم قرار گرفته و یک جنبش و بیداری اجتماعی را با هم تجربه کردند.
اطلاعیه خلع سلاح


به این ترتیب دریافتند زنان از هر طبقه‌ای باید از حقوق شهروندی خود برخوردار باشند و اگر نیستند برای احقاق آن مبارزه کنند. براساس آنچه «بشری دلریش «در کتاب «زن در دوره قاجار» نوشته است، نخستین نقش فعال اجتماعی زنان در لغو قرارداد رُژی (۱۲۶۹هجری شمسی) مشاهده می‌شود. ماجرای شکستن قلیان‌ها و لغو امتیاز تنباکو را همه ما در کتاب‌های تاریخ دوران مدرسه خوانده‌ایم.
حمله به پارگ اتابک


نقش زنان در انقلاب مشروطه
درگذشت ستارخان


اگرچه در آن ماجرا فتوای روحانیت - حرام اعلام‌کردن استفاده از توتون و تنباکو- بیشترین اثر را داشته است، اما برای نخستین‌بار سبب شد که زنان اندرونی در تحقق یک مطالبه سیاسی - عمومی نقش قابل‌توجهی ایفا کنند. همراه‌شدن زنان حرم شاه با دیگر زنان نیز نخستین گام برای هم‌صداشدن جامعه زنان و عبور از اختلاف طبقاتی آن دوره بود.
از همبستگی


دیگر منظر اهمیت این ماجرا آن است که کنشگری زنان به پایتخت محدود
خیزش دلاورانۀ ستارخان و همرزمانش در برابر خودکامگیهای محمدعلی شاه قاجار در تبریز ـ که یازده ماه به طول انجامید ـ سرانجام به فتح تهران به دست مشروطه خواهان و پیروزی انقلاب مشروطه منجرشد، در روز 25تیرماه 1288شمسی کمیسیون فوق العاده یی مرکّب از «انبوهی از ملایان و درباریان و آزادیخواهان و بازرگانان» در روز پیروزی انقلاب در بهارستان تشکیل شد و همین کمیسیون محمدعلی شاه را از سلطنت خلع کرد و پسر خردسالش احمد را به شاهی نشاند. این کمیسیون از میان اعضای شرکت کننده، سپهدار تنکابنی را برای تشکیل دولت «انقلاب» برگزید.


خام است
«کمیسیون فوق العاده» تا اوایل شهریور 1288 با محمدعلی شاه که در سفارت روسیه پناهنده شده بود، گفتگوکرد و سرانجام به توافق رسیدند که سالانه به او صدهزار تومان مقرّری بدهند و پس از این توافق اورا روانۀ روسیه کردند. 


از پژواک      زنان ايراني كه در جريان زندگي دشوار و پُر قيد خود همواره بيش از مردان معروض محدوديت هاي گوناگون هستند، بندرت مجال يافته اند تا در امور جامعه شركت جويند و نيروي عظيم خويش را در توسعه و تغييرات اجتماعي به كار اندازند. اما ملاحظه مي كنيم كه يك قرن پيش يعني مقارن با انقلاب مشروطيت، زنان ايراني نيز به پيكاري خردمندانه و دامنه دار دست مي يازند و مطالبات خود را در حوزه هاي سياسي و اجتماعي و فرهنگي پيش مي نهند و بر تحقق آن تاكيد مي ورزند.
 «دولت انقلاب» نه تنها, با محمّدعلیشاه درنیفتاد و او را به محاکمه نکشید, بلکه, برایش مقرّری تعیین کرد. لیاخوفها و سیاستگران درباری همدست روس و انگلیس از مجازات مصون ماندند. چرا که اینان همپالکیهای همیشگی آنها بودند. کینۀ آنها به سوی مجاهدینی سمت و سو داشت که ماهها, سنگر به سنگر, با این «میوه چینان» جنگیده بودند و به خوبی روشن بود که فردا نیز سدّ راه ادامۀ خودکامگی و وابستگی خواهند شد. امّا, برای ازمیان بردن مجاهدان, بهانه لازم بود. این بهانه را تفرقه افکنیها و اغتشاشهای ناشی از کشمکشهای دسته های «اعتدالی» و «انقلابی» به دست داد. 


در آن هنگام، زنان بخوبي دريافته بودند كه براي وصول به آرمان هاي والاي خويش نخست بايد بنياد خودكامگي را برافكنند و آنگاه به استقرار حكومت قانون دست زنند. زيرا در پرتو آرامش و امنيت كه محصول حكومت قانون است، آگاهي علمي و فني دست مي دهد و جامعه تسلط خود را بر محيط اعمال مي كند. از اين رو زنان در جريان انقلاب مشروطيت با جسارت بسيار پيش تاختند و به پيروزي آن امداد رسانيدند. چندان كه لباس رزم پوشيدند و حتي بي آنكه مردان مجاهد و فرماندهان ايشان آگاه شوند جنگيدند و نقد زندگي خويش را نيز در اين راه باختند.
 دستۀ «انقلابی» را سیدحسن تقیزاده پدید آورده بود. او در دوران قیام دلیرانۀ مجاهدان در تبریز «از پشت پرده به کارشکنی میکوشید» و «به ستّارخان و باقرخان بد می گفت و بدین سان, یک دسته را از آنان جدا گردانیده, به سرِ خود گرد میآورد. حیدر عمواوغلی, که از تهران با وی همبستگی می داشت, در این جا نیز به او پیوسته, در نهان با ستّارخان دشمنی می نمود. بدتر از همۀ اینها, آن که میرزا محمّدعلی خان تربیت که از خویشان تقی زاده و از افزارهای دست او می بود, و او نیز همچون تقی زاده, به لندن و کانونهای سیاسی آن جا راه می داشت و به تازگی از آنجا بازگشته, در تبریز میزیست, او هم با ستّارخان دشمنی می کرد و او را "لوتی" و "تاراجگر" میخواند» (تاریخ مشروطه, کسروی, ص808). تقیزاده و همدستانش, «نامبرداری مجاهدین را برنتافته, همیشه, میکوشیدند جانفشانیهای آنان را خوار و بی ارج نمایند و از نام و آوازه شان بکاهند... و نگذارند شورش همچنان پیش رفته و آخرین فیروزی به نام مجاهدان و جانبازان درآید» (تاریخ هیجده ساله, ج1, ص 30). تقیزاده همیشه «پیروی از سَهشهای (=تأثرات) مردان سیاسی انگلیس» مینمود و «یک رو به سوی آزادیخواهان و یک رو به سوی لندن» داشت.


'''تاسيس مدارس دخترانه، نخستين اقدام زنان'''
 سردار اسعد بختیاری هم که مانند تقیزاده, در جهت پیشرفت سیاست انگلیس در ایران می کوشید و «در دشمنی با آنان ـ مجاهدان ـ با "انقلابیان" (=دارودستة تقی زاده) همراهی داشت», دستۀ «اعتدالی» را به وجود آورده بود. به هرحال, «دستهای بیگانه درکار می بود که آتشِ دو تیرگی (=اختلاف) را دامن زند» (تاریخ هیجده ساله. ج2, ص 524). این دو دسته, عامل اصلی ایجاد دو دستگیها و اختلافات بودند. 


هدف زنان رفع تبعيض ديرينه تاريخي در عرصه زندگي اجتماعي خويش بود و براي تحقق اين مهم مي بايست خود را توانا سازند. از منظر زنان عصر مشروطه، آموزش دختران ايراني ضرورت داشت، زيرا تعميم سواد و ايجاد مهارت هاي لازم براي مشاركت اجتماعي و حضور در جامعه و كسب درآمد، به استقلال زن مي انجاميد، و او را از وابستگي به مرد مي رهانيد.
 ستّارخان در هنگامۀ این کشمکشها در تهران می زیست. او را به ترفند از کانون پرالتهاب جنبش ـ تبریز ـ جدا کرده و به تهران برده بودند. او از اختلافاتِ درون جبهۀ خلق, که جز به سود دشمنان خلق نبود, سخت, دلگیر بود, امّا, نتوانست آن را فیصله دهد. چرا که «این کشاکش از سرچشمۀ دیگری آب میخورد و نیرومندتر از آن بود که او بتواند از عهدۀ جلوگیری برآید» (تاریخ هیجده ساله. ج2, ص 130).


پس شگفت نيست كه مي بينيم زنان در مدت كوتاهي انجمن تاسيس كردند و به انتشار نشريه پرداختند و پول گردآوردند و مهم تر از همه اينها، چهار سال بعد از انقلاب مشروطيت، علي رغم ناسازگاري هاي جامعه سنتي آن روز و مزاحمت هاي مخالفان آموزش در ايران، فقط در تهران و در طي يك سال، بيش از 60 مدرسه دخترانه احداث كردند و به آموزش وسيع زنان همت گماردند.  
 نخستین اقدام عملی دستۀ «انقلابی» قتل سید عبدالله بهبهانی, یکی از سران مشروطة تهران, در شب 24تیر 1289 بود, که به اعتبار سابقۀ روشن و نفوذ توده یی وی, تأثیر اجتماعی زیادی برجای نهاد. 


'''زنان و تاسيس نهادهاي مدني'''
 این قتل, دو دستگیها را شدّت بخشید و هواخواهان وی, مسبّب اصلی ـ تقی زاده ـ را شناختند و «بیرون کردن او را از مجلس میخواستند». بازار تهران, به همین جهت, سه روز بسته شد. تقی زاده, ترسان از خشم مردم, به خانۀ سردار اسعد, سردستۀ «اعتدالیون» پناه برد. سردار اسعد «با این که خود از اعتدالیون بود, به نگاهداری او برخاست» (تاریخ هیجده ساله. ج2, ص 131). 


با طلوع انقلاب مشروطيت، تحول عظيمي در آموزش زنان ايراني پديد آمد. در بيستم ژانويه 1907 در ضمن برگزاري يك گردهمايي بزرگ در تهران، زنان قطعنامه اي را كه شامل دو بند بود تصويب كردند. بند اول بر تاسيس مدارس زنانه تاكيد داشت و بند دوم خواستار حذف جهيزيه سنگين براي دختران بود و چنين استدلال مي كرد كه بهتر است پولي كه صرف تدارك جهيزه مي شود، در راه آموزش دختران هزينه شود. به بركت اين اقدامات در آوريل1910 پنجاه مدرسه دخترانه در تهران تاسيس گرديد و در پي آن، زنان نخستين كنگره آموزشي خود را نيز در پايتخت برگزار كردند. در سال 1913 نشريه شكوفه كه متعلق به زنها بود فهرستي از اسامي 63 مدرسه دخترانه را در تهران منتشر كرد كه در حدود 2500 دانش آموز داشتند. در اين نشريه اعلام گرديده بود كه از هر 7 تن محصل تهراني يك تن دختر است. در خور توضيح است كه مدارس فوق الذكر با انجمن هاي زنان ارتباط منظم داشتند. در اين زمينه شوستر مي نويسد: «شماري از انجمن هاي نيمه سرّي زنان كه به وسيله يك كميته مركزي هماهنگ مي گرديدند، در تهران وجود داشتند. در اين كميته يك دفتر تحقيق نيز داير بود كه به پرسش هاي زنان پاسخ مي داد». اما به هر حال بسياري از امور مربوط به انجمن هاي زنان بر ما معلوم نيست. برخي از اعضاي انجمن هاي زنان براي روزنامه هاي آن دوره مطلب مي نوشتند و به تشريح موضوعات سياسي و اجتماعي موجود مي پرداختند.
 ستّارخان, باقرخان, معزّالسّلطان و یک تن دیگر از مجاهدان, طی اطلاعیه یی ضمن محکومکردن قتل بهبهانی, تأکید کردند که «عوامل دسته بندیها را از مجلس بیرون کنند». تقی زاده چند روز پس از این واقعه, پنهانی, از راه تبریز به استانبول گریخت.


خام است از مهرخانه  انجمن نسوان تبریز
 دو هفته پس از قتل بهبهانی, در شب نهم مرداد, علیمحمّدخان تربیت, از دستۀ «انقلابی» و از خویشان تقیزاده ـ که مانند خود او به «لندن و کانونهای سیاسی آن جا راه داشت»ـ به دست چهار مجاهد از دستۀ معزّالسّلطان, کشته شد. آن چهار نفر, بعد از این قتل, به ستّارخان پناه بردند, امّا, ستّارخان حاضر نشد به آنها پناه دهد و قتل «تربیت» را محکوم کرد.


در خصوص انجمن‌ها باید اشاره کرد که اندک زمانی پس از اعلان مشروطیت، آنها از زمین حاصلخیز انقلاب جوانه زدند و چیزی نگذشت که به پدیده رایجی در زندگی شهری ایران تبدیل شدند. درست در همین زمان، زنان ایرانی نیز برای نخستین بار، در سایه دستاوردهای انقلاب مشروطه فعالیت متشکل را تجربه کردند. بدین ترتیب سابقه تشکیل نخستین انجمن‌های زنان ایرانی را باید در دهه اول قرن بیستم جستجو کرد. هرچند سابقه حضور و نقش آفرینی آنها در جریان تحولات سیاسی- اجتماعی زمان خود، به سال‌ها پیش از این تاریخ بر‌می‌گردد. نقش زنان در جریان اعتراض به امتیاز توتون و تنباکو چنان برجسته بود که کاساکوفسکی می‌نویسد: «زنان ایرانی ... در تمام حرکت‌ها از مردان جسورترند و نقش اساسی بر عهده آنهاست»، در جریان قحطی بزرگ سال 1277.ش نیز زنان پیشگام اعتراض بودند و به طرق مختلفی چون بست نشینی، رفتن به سفارت‌های روس و انگلیس (که گاه با خشونت همراه می‌شد) و حتی اعتراض مستقیم به خود شاه، به نقش آفرینی پرداختند. در جریان پیروزی مشروطه نیز زنان حضور چشمگیری داشتند؛ آنها در مهاجرت صغری، برای مصون نگه‌داشتن علما (که در صحن حضرت عبدالعظیم بست نشسته بودند) از نیروهای مسلح دولتی موانعی انسانی پدید آوردند ، در ماجرای آزاد کردن شیخ محمد واعظ از عاملان فعال مهاجرت صغری نیز زنان نقش زیادی ایفا کردند به طوری که حتی با سربازها نیز درگیر شدند، در مورد تحصن در سفارت انگلیس هم زنان تصمیم به مشارکت داشتند، اما مقامات انگلیسی جلوی آنها را گرفتند، زنان ایرانی پس از امضای فرمان مشروطیت نیز برای برپایی بانک ملی و تحریم منسوجات خارجی تلاش‌های زیادی انجام دادند.(1)
 سپهدار تنکابنی نیز در نهان با مجاهدین دشمنی می ورزید. او و دیگر دستاندرکاران دولت نوپا, همسو شد تا «یک مشت مردان غیرتمند و دلیر را که به چشم بیگانگان خار بودند, آلوده گردانند و از دید مردم بیندازند و در میانشان تخم کینه و دشمنی بکارند و سپس, انقلابی و اعتدالی دست به هم داده, به کندن ریشۀ ایشان همداستان گردند» (تاریخ هیجده ساله. ج2, ص133).


<references />
 پس از دولت سپهدار تنکابنی, دولت مستوفی الممالک روی کار آمد که ترکیبی بود از «انقلابیون» و «اعتدالیون». مستوفی الممالک با بهانه قراردادن قتل بهبهانی و تربیت, تصمیم به جمع آوری ابزار جنگ از مجاهدان گرفت. البتّه, دولتهای روس و انگلیس, در این تصمیمگیری الهام بخش او بودند.
 
 روز دهم مرداد 1289, فردای قتل «تربیت», وزیر مختار روس با وزیر خارجۀ انگلیس در خصوص ضرورت مُبرم خلع سلاح مردم گفتگو کرد. دو روز بعد, مجلس در نشست 7ساعته, همین ضرورت را مورد بررسی قرارداد و درست به همان نظری رسید که نمایندگان روس و انگلیس به آن رسیده بودند. مجلس در همان جلسه تصویب کرد که تا 48ساعت دیگر, همۀ مردم, به جز شهربانی و ارتش, باید سلاحهای خود را به ماٌموران دولتی تحویل دهند. ستّارخان پذیرفت. زیرا, در آن شرایط, در تهران, نه توان مقابله با دولت را داشت و نه مطلق کردن تضاد با دولت وقت را درست می دانست. به این جهت, اعلام کرد: «نخست کسی که آن را به کار بندد, من خواهم بود... به کسان خود دستور داد که تفنگ و فشنگ خود را گردآورده, برای سپردن به دولت آماده باشند» و به آنها گوشزد کرد که «کاری نکنند که کاسه بر سر ما بشکند». امّا, دشمنان آزادی, تنها, به خلع سلاح مجاهدان قانع نبودند و «بر آن می کوشیدند کار را به زدوخورد رسانیده, گزندی نیز به خود آنان رسانند» (تاریخ هیجده ساله, ج1, ص 137). براین اساس بود که گردانندگان دولت مستوفی و همدستانشان, پیش از به پایان رسیدن مهلت مقرّر, «بسیج جنگ می دیدند و هرچه از سواره و پیاده و ژاندارم و پولیس و قزّاق و سواران بختیاری» در تهران بودند, برای ازمیان برداشتن مجاهدان آماده کردند. پالکونیک, رئیس قوای قزّاق, نیز چون واقعۀ بمباران مجلس, پادرمیان داشت (تاریخ هیجده ساله, ج1, ص139).
 
 تلاشهای بسیار ستّارخان, برای جلوگیری از درگیری به جایی نرسید. «دولت "انقلابی" کابینۀ مستوفی الممالک خرسندی نداشت شکار را از دست دهد و از فرصتی که برای برانداختن یک مرد دلیرِ به نام پیداکرده بود, سودجویی ننماید»
 
(تاریخ هیجده ساله, ج1, ص 142).
 
 زدوخورد با ستّارخان و یاران مجاهدش را, قوای بختیاری زیر فرمان سردار اسعد, آغاز کردند. آنها پس از چهار ساعت تیرباران پیاپی پارک اتابک ـ منزلگاه سردار ملی ـ و کشتن و مجروح کردن بیش از 60 مجاهدِ مدافعِ حریم آزادی, این نبرد نابرابرِ دشمنشادکن را به پایان بردند و به قول سردار اسعد, تهران, از وجود «متمرّدین» (=مجاهدین) پاک شد: «فردای آن روز در کوچه های تهران مجاهدی دیده نمیشد. مردم تهران از پیشامد, سخت, افسردگی داشتند و همگی دلسوزی می نمودند و با آن که دولت حکومت نظامی برپا و سختگیری آغاز کرده بود, بازارها را باز نمیکردند...» (تاریخ هیجده ساله آذربایجان, ج1, ص143).
 
 در این یورش وحشیانه. ستّارخان, سردار ملی, زخمی شد و چند سال بعد, در اثر همان زخم جانکاه، در 25آبان 1293، به سنّ 48سالگی درگذشت.

نسخهٔ کنونی تا ‏۴ مارس ۲۰۱۸، ساعت ۰۱:۰۸

واقعه پارک اتابک

ستارخان و باقرخان در 28 اسفند 1288هجری شمسی، در میان بدرقه مردم از تبریز به تهران رفتند.[۱]

دولت انقلاب بعداز مشروطه

دسته بندیهای سیاسی در دولت مشروطه

رفتن ستارخان از تبریز به تهران واقامت در پارک اتابک

اطلاعیه خلع سلاح

حمله به پارگ اتابک

درگذشت ستارخان

از همبستگی

خیزش دلاورانۀ ستارخان و همرزمانش در برابر خودکامگیهای محمدعلی شاه قاجار در تبریز ـ که یازده ماه به طول انجامید ـ سرانجام به فتح تهران به دست مشروطه خواهان و پیروزی انقلاب مشروطه منجرشد، در روز 25تیرماه 1288شمسی کمیسیون فوق العاده یی مرکّب از «انبوهی از ملایان و درباریان و آزادیخواهان و بازرگانان» در روز پیروزی انقلاب در بهارستان تشکیل شد و همین کمیسیون محمدعلی شاه را از سلطنت خلع کرد و پسر خردسالش احمد را به شاهی نشاند. این کمیسیون از میان اعضای شرکت کننده، سپهدار تنکابنی را برای تشکیل دولت «انقلاب» برگزید.

«کمیسیون فوق العاده» تا اوایل شهریور 1288 با محمدعلی شاه که در سفارت روسیه پناهنده شده بود، گفتگوکرد و سرانجام به توافق رسیدند که سالانه به او صدهزار تومان مقرّری بدهند و پس از این توافق اورا روانۀ روسیه کردند. 

 «دولت انقلاب» نه تنها, با محمّدعلیشاه درنیفتاد و او را به محاکمه نکشید, بلکه, برایش مقرّری تعیین کرد. لیاخوفها و سیاستگران درباری همدست روس و انگلیس از مجازات مصون ماندند. چرا که اینان همپالکیهای همیشگی آنها بودند. کینۀ آنها به سوی مجاهدینی سمت و سو داشت که ماهها, سنگر به سنگر, با این «میوه چینان» جنگیده بودند و به خوبی روشن بود که فردا نیز سدّ راه ادامۀ خودکامگی و وابستگی خواهند شد. امّا, برای ازمیان بردن مجاهدان, بهانه لازم بود. این بهانه را تفرقه افکنیها و اغتشاشهای ناشی از کشمکشهای دسته های «اعتدالی» و «انقلابی» به دست داد. 

 دستۀ «انقلابی» را سیدحسن تقیزاده پدید آورده بود. او در دوران قیام دلیرانۀ مجاهدان در تبریز «از پشت پرده به کارشکنی میکوشید» و «به ستّارخان و باقرخان بد می گفت و بدین سان, یک دسته را از آنان جدا گردانیده, به سرِ خود گرد میآورد. حیدر عمواوغلی, که از تهران با وی همبستگی می داشت, در این جا نیز به او پیوسته, در نهان با ستّارخان دشمنی می نمود. بدتر از همۀ اینها, آن که میرزا محمّدعلی خان تربیت که از خویشان تقی زاده و از افزارهای دست او می بود, و او نیز همچون تقی زاده, به لندن و کانونهای سیاسی آن جا راه می داشت و به تازگی از آنجا بازگشته, در تبریز میزیست, او هم با ستّارخان دشمنی می کرد و او را "لوتی" و "تاراجگر" میخواند» (تاریخ مشروطه, کسروی, ص808). تقیزاده و همدستانش, «نامبرداری مجاهدین را برنتافته, همیشه, میکوشیدند جانفشانیهای آنان را خوار و بی ارج نمایند و از نام و آوازه شان بکاهند... و نگذارند شورش همچنان پیش رفته و آخرین فیروزی به نام مجاهدان و جانبازان درآید» (تاریخ هیجده ساله, ج1, ص 30). تقیزاده همیشه «پیروی از سَهشهای (=تأثرات) مردان سیاسی انگلیس» مینمود و «یک رو به سوی آزادیخواهان و یک رو به سوی لندن» داشت.

 سردار اسعد بختیاری هم که مانند تقیزاده, در جهت پیشرفت سیاست انگلیس در ایران می کوشید و «در دشمنی با آنان ـ مجاهدان ـ با "انقلابیان" (=دارودستة تقی زاده) همراهی داشت», دستۀ «اعتدالی» را به وجود آورده بود. به هرحال, «دستهای بیگانه درکار می بود که آتشِ دو تیرگی (=اختلاف) را دامن زند» (تاریخ هیجده ساله. ج2, ص 524). این دو دسته, عامل اصلی ایجاد دو دستگیها و اختلافات بودند. 

 ستّارخان در هنگامۀ این کشمکشها در تهران می زیست. او را به ترفند از کانون پرالتهاب جنبش ـ تبریز ـ جدا کرده و به تهران برده بودند. او از اختلافاتِ درون جبهۀ خلق, که جز به سود دشمنان خلق نبود, سخت, دلگیر بود, امّا, نتوانست آن را فیصله دهد. چرا که «این کشاکش از سرچشمۀ دیگری آب میخورد و نیرومندتر از آن بود که او بتواند از عهدۀ جلوگیری برآید» (تاریخ هیجده ساله. ج2, ص 130).

 نخستین اقدام عملی دستۀ «انقلابی» قتل سید عبدالله بهبهانی, یکی از سران مشروطة تهران, در شب 24تیر 1289 بود, که به اعتبار سابقۀ روشن و نفوذ توده یی وی, تأثیر اجتماعی زیادی برجای نهاد. 

 این قتل, دو دستگیها را شدّت بخشید و هواخواهان وی, مسبّب اصلی ـ تقی زاده ـ را شناختند و «بیرون کردن او را از مجلس میخواستند». بازار تهران, به همین جهت, سه روز بسته شد. تقی زاده, ترسان از خشم مردم, به خانۀ سردار اسعد, سردستۀ «اعتدالیون» پناه برد. سردار اسعد «با این که خود از اعتدالیون بود, به نگاهداری او برخاست» (تاریخ هیجده ساله. ج2, ص 131). 

 ستّارخان, باقرخان, معزّالسّلطان و یک تن دیگر از مجاهدان, طی اطلاعیه یی ضمن محکومکردن قتل بهبهانی, تأکید کردند که «عوامل دسته بندیها را از مجلس بیرون کنند». تقی زاده چند روز پس از این واقعه, پنهانی, از راه تبریز به استانبول گریخت.

 دو هفته پس از قتل بهبهانی, در شب نهم مرداد, علیمحمّدخان تربیت, از دستۀ «انقلابی» و از خویشان تقیزاده ـ که مانند خود او به «لندن و کانونهای سیاسی آن جا راه داشت»ـ به دست چهار مجاهد از دستۀ معزّالسّلطان, کشته شد. آن چهار نفر, بعد از این قتل, به ستّارخان پناه بردند, امّا, ستّارخان حاضر نشد به آنها پناه دهد و قتل «تربیت» را محکوم کرد.

 سپهدار تنکابنی نیز در نهان با مجاهدین دشمنی می ورزید. او و دیگر دستاندرکاران دولت نوپا, همسو شد تا «یک مشت مردان غیرتمند و دلیر را که به چشم بیگانگان خار بودند, آلوده گردانند و از دید مردم بیندازند و در میانشان تخم کینه و دشمنی بکارند و سپس, انقلابی و اعتدالی دست به هم داده, به کندن ریشۀ ایشان همداستان گردند» (تاریخ هیجده ساله. ج2, ص133).

 پس از دولت سپهدار تنکابنی, دولت مستوفی الممالک روی کار آمد که ترکیبی بود از «انقلابیون» و «اعتدالیون». مستوفی الممالک با بهانه قراردادن قتل بهبهانی و تربیت, تصمیم به جمع آوری ابزار جنگ از مجاهدان گرفت. البتّه, دولتهای روس و انگلیس, در این تصمیمگیری الهام بخش او بودند.

 روز دهم مرداد 1289, فردای قتل «تربیت», وزیر مختار روس با وزیر خارجۀ انگلیس در خصوص ضرورت مُبرم خلع سلاح مردم گفتگو کرد. دو روز بعد, مجلس در نشست 7ساعته, همین ضرورت را مورد بررسی قرارداد و درست به همان نظری رسید که نمایندگان روس و انگلیس به آن رسیده بودند. مجلس در همان جلسه تصویب کرد که تا 48ساعت دیگر, همۀ مردم, به جز شهربانی و ارتش, باید سلاحهای خود را به ماٌموران دولتی تحویل دهند. ستّارخان پذیرفت. زیرا, در آن شرایط, در تهران, نه توان مقابله با دولت را داشت و نه مطلق کردن تضاد با دولت وقت را درست می دانست. به این جهت, اعلام کرد: «نخست کسی که آن را به کار بندد, من خواهم بود... به کسان خود دستور داد که تفنگ و فشنگ خود را گردآورده, برای سپردن به دولت آماده باشند» و به آنها گوشزد کرد که «کاری نکنند که کاسه بر سر ما بشکند». امّا, دشمنان آزادی, تنها, به خلع سلاح مجاهدان قانع نبودند و «بر آن می کوشیدند کار را به زدوخورد رسانیده, گزندی نیز به خود آنان رسانند» (تاریخ هیجده ساله, ج1, ص 137). براین اساس بود که گردانندگان دولت مستوفی و همدستانشان, پیش از به پایان رسیدن مهلت مقرّر, «بسیج جنگ می دیدند و هرچه از سواره و پیاده و ژاندارم و پولیس و قزّاق و سواران بختیاری» در تهران بودند, برای ازمیان برداشتن مجاهدان آماده کردند. پالکونیک, رئیس قوای قزّاق, نیز چون واقعۀ بمباران مجلس, پادرمیان داشت (تاریخ هیجده ساله, ج1, ص139).

 تلاشهای بسیار ستّارخان, برای جلوگیری از درگیری به جایی نرسید. «دولت "انقلابی" کابینۀ مستوفی الممالک خرسندی نداشت شکار را از دست دهد و از فرصتی که برای برانداختن یک مرد دلیرِ به نام پیداکرده بود, سودجویی ننماید»

(تاریخ هیجده ساله, ج1, ص 142).

 زدوخورد با ستّارخان و یاران مجاهدش را, قوای بختیاری زیر فرمان سردار اسعد, آغاز کردند. آنها پس از چهار ساعت تیرباران پیاپی پارک اتابک ـ منزلگاه سردار ملی ـ و کشتن و مجروح کردن بیش از 60 مجاهدِ مدافعِ حریم آزادی, این نبرد نابرابرِ دشمنشادکن را به پایان بردند و به قول سردار اسعد, تهران, از وجود «متمرّدین» (=مجاهدین) پاک شد: «فردای آن روز در کوچه های تهران مجاهدی دیده نمیشد. مردم تهران از پیشامد, سخت, افسردگی داشتند و همگی دلسوزی می نمودند و با آن که دولت حکومت نظامی برپا و سختگیری آغاز کرده بود, بازارها را باز نمیکردند...» (تاریخ هیجده ساله آذربایجان, ج1, ص143).

 در این یورش وحشیانه. ستّارخان, سردار ملی, زخمی شد و چند سال بعد, در اثر همان زخم جانکاه، در 25آبان 1293، به سنّ 48سالگی درگذشت.