کاربر:Safa/5صفحه تمرین: تفاوت میان نسخه‌ها

از ایران پدیا
پرش به ناوبری پرش به جستجو
بدون خلاصۀ ویرایش
 
(۹۴ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
داود رحمانی زاده ۱۳۲۴ تهران مرگ ۲۸ مهر ۱۴۰۰ آهنگر لمپنی بود که جذب دستگاه بازجویی و شکنجه رژیم جمهوری اسلامی شد و در قتل و آزار و شکنجه مردم سوابق بی‌شماری دارد و از جمله شکنجه زنان در واحدهای مسکونی زندان قزلحصار که شرح ماجراهای تکان‌دهنده آن در کتایهای خاطرات زنان و مردان زندانی مجاهد خلق و دیگر گروه‌ها به تفصیل روایت شده است، دوران ریاست حاج داوود رحمانی در زندان قزل حصار به «دوران وحشت» معروف است. داود رحمانی در فاصله تابستان ۱۳۶۰ تا تیر۱۳۶۳، با حکم «اسدالله لاجوردی»، رییس سازمان زندان‌های تهران، رییس زندان قزل‌حصار بود و قدرت مطلقه‌ای در اعمال شکنجه بر زندانیان سیاسی در این زندان داشت.
{{جعبه زندگینامه
| اندازه جعبه      =
| عنوان            =
| عنوان ۲          =
| نام              =علی یونسی
| تصویر            =۳ علی یونسی.JPG
| اندازه تصویر      =
| عنوان تصویر      =
| زادروز            = ۱۹ مهر ۱۳۷۹
| زادگاه            =تهران  
| مکان ناپدیدشدن    =
| تاریخ ناپدیدشدن  =
| وضعیت            =
| تاریخ مرگ        =
| مکان مرگ          =
|عرض جغرافیایی محل دفن=
|طول جغرافیایی محل دفن=
|latd=|latm=|lats=|latNS=N
|longd=|longm=|longs=|longEW=E
| علت مرگ           =
| پیداشدن جسد      =
| آرامگاه          =
| بناهای یادبود    =
| محل زندگی        = ایران
| ملیت              =ایرانی
| نام‌های دیگر      =
| نژاد              =
| تابعیت            =ایران
| تحصیلات            =دانشجوی نخبه دانشگاه صنعتی شریف 
| دانشگاه          =
| پیشه              =
| سال‌های فعالیت    =
| کارفرما          =
| نهاد              =
| نماینده          =
| شناخته‌شده برای    = مردم ایران
| نقش‌های برجسته    =
| سبک              =
| تأثیرگذاران      =مخالفین جمهوری اسلامی
| تأثیرپذیرفتگان    =مردم ایران
| شهر خانگی        =
| دستمزد            =
| دارایی خالص      =
| قد                =
| وزن              =
| تلویزیون          =
| لقب              =
| دوره              =
| پس از             =
| پیش از            =
| حزب              =
| جنبش              =
| مخالفان          =
| هیئت              =
| دین              =اسلام
| مذهب              =
| اتهام            =
| مجازات            =
| وضعیت گناهکاری    =
| منصب              =
| مکتب              =ضد ولایت فقیه
| آثار              =
| همسر              =
| شریک زندگی        =
| فرزندان          =
| والدین            =یوسف یونسی
| خویشاوندان سرشناس =
| جوایز            =
| امضا              =
| اندازه امضا      =
| signature_alt    =
| وبگاه            =
| imdb_id          =
| Soure_id          =
| پانویس            =
}}


به گفته یکی از پدران شهدای مجاهدین خلق که او را در خیابانی در تهران دیده بود، در دهه هشتاد او تعادل روانی نداشت و دائم با خود حرف می‌زد و بیهوده می‌خندید.
'''علی یونسی،''' (زادهٔ ۱۹ مهر ۱۳۷۹) دانشجوی نخبه رشته مهندسی کامپیوتر در دانشگاه صنعتی شریف،


داود رحمانی یکی از متهمان اصلی قتل‌عام زندانیان سیاسی است که خانواده‌های زندانی دادخواه پیگیر قرار گرفتن او در برابر عدالت بودند که این امر با مرگ او میسر نشد
علی یونسی پیش از بازداشت و انتقال به زندان، برنده مدال نقره المپیاد کشوری نجوم در سال ۱۳۹۵و مدال صدای المپیاد نجوم در سال ۱۳۹۶ شد وی مدال طلای المپیاد جهانی نجوم و اخترفیزیک سال ۱۳۹۶ در دوازدهمین المپیاد جهانی نجوم و اخترفیزیک را نیز از آن خود کرد.<ref>[https://azadima.com/post/33/genius-prisoner-ali-younesi وبلاگ آزادی ما]</ref>
== تاریخچه زندگی داود رحمانی ==


== سوابق داود رحمانی در زندان ==
شامگاه جمعه ۲۲ فروردین ۱۳۹۹ علی یونسی به همراه دوستش امیرحسین مرادی حین قدم زدن در خیابان مورد هجوم ماموران اطلاعاتی قرار می‌گیرند و با ضرب و شتم منجر به جراحت چشم در علی یونسی، بدون هیچ حکمی بازداشت می‌شوند. پدر و مادر علی یونسی نیز بازداشت شده و پس از حدود ۵ ساعت آزاد می‌شوند. <ref name=":0">به نقل از رضا یونسی، برادر علی یونسی در توییتر شخصی</ref>
اسامی کسانی‌که حاج داود رحمانی بطور مستقیم در شکنجه و قتل آنان دست داشته است.


'''-حیدر صادقی تیرآبادی-'''
بعد‌ها شورای صنفی دانشجویان ایران نیز حرف‌های رضا یونسی را در رابطه با بازداشت علی یونسی و همچنین امیرحسین مرادی تایید و عنوان کرد مأموران لباس شخصی بدون هیچ حکمی و با ضرب و شتم این دو دانشجو را بازداشت کرده‌اند.


سند- مجاهد شماره 547 بتاریخ 13800211
سرانجام در روز پنجشنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۹ رضا یونسی خبر داد که علی یونسی پس از  تحمل ۲ ماه انفرادی به بند عمومی منتقل شده و در زندان انفرادی به کرونا مبتلا شده‌ است.


حيدر در تابستان سال ۶۰ در حالي كه ۱۷ – ۱۸ سال بيشتر نداشت دستگير شد. پس از تحمل دوران بازجويی و انواع فشارها و شكنجه‌ها در اوين به ۱۵ سال زندان محكوم و سپس به زندان قزلحصار منتقل شد. حاج داوود رحمانی، رييس جلاد زندان قزلحصار بسيار تلاش كرد كه او را به سازش و تسليم وادار نمايد. اما به رغم اين كه سن كمی داشت با اراده و استقامتی سترگ به شيوه‌های حاج داوود می‌خنديد.  
علی یونسی ماه‌ها بدون حکم بازداشت و تشکیل پرونده تحت باز داشت بود و براساس اعلام خواهرش، آیدا یونسی، تا ۵ ماه پس از بازداشت پرونده علی در دست وزارت اطلاعات قرار داشته است. ۳۱ شهریور ۹۹مصطفی نیلی، وکیل علی یونسی، در توئیتر خود اعلام کرد که قرار بازداشت موقت در ۲۵ شهریور به پایان رسیده‌است و علی یونسی ۲ هفته است که بازجویی نشده است اما با این وجود خبری از آزادی نبوده است.<ref>[https://www.akhbar-rooz.com/148779/1401/01/18/ سایت اخبار روز]</ref>


'''-زهرا بیژن یار'''
== بازداشت علی یونسی ==
شرح مجتبی حسینی از زندانیان هم‌بند علی یونسی از شرایط بازداشت و شکنجه علی یونسی در مصاحبه‌ای از این قرار است.<blockquote>«۱۸ تیر سال گذشته با ریختن ماموران وزارت اطلاعات به منزل شخصی‌ام بازداشت شدم. دلیل این بازداشت، نوشته‌های طنزآمیز من در توئیتر بود. در قرنطینه بند ۲۰۹ زندان اوین در اتاقی با بیست-سی نفر زندانی نگهداری می‌شدیم. ازدحام جمعیت در قرنطینه این بند طوری بود که برای خواب، به‌اصطلاح حالت کتابی مجبور بودیم، بخوابیم. پیش از ورود به قرنطینه این بند، من سه روز در سلول انفرادی همین بند بودم که بسیار سخت گذشت. با ورود به قرنطینه، پسری بسیار جوان به استقبالم آمد. وقتی پریشانی حال روحی من را دید، گفت آرام باش و از من خواست چشم‌بندم را بردارم. برایم چای آورد و به خاطر آزاری که در سلول انفرادی دیده بودم، به من دلداری داد. اسمش را پرسیدم و گفت علی یونسی هستم. از من پرسید شطرنج بازی می کنم یا نه؛ من هم پذیرفتم و حین بازی داستان بازداشت خودش را برایم تعریف کرد.


زهرا بیژن یار در بند ۸ به خواهرش سهیلامختار زاده داد. خود زهرا تعریف میكرد كه بعد از این كه بازجویی‌ها تمام شد و به تصور این كه توانسته است وجود باقر را كتمان كند یك روز یك بازجویی در حالی كه شلاق بدست داشت و عصبانی و خشمگین فریاد می‌زد در را باز می‌كند و سر او داد میزند باقر كجاست؟ زهرا با خنده تعریف می‌كرد كه تا اسم او را شنیدم گفتم با.با..با... با....قر نمیدونم كیه؟ من با. ...با.....قر نمی‌شناسم كیه؟ بازجو می‌گوید خودت را به نفهمی نزن الان یادت می‌آورم كیه و شروع می‌كند به كتك زدن او و چنان محكم به سر زهرا می‌زند كه او دچار مشكل جدی بینایی می‌شود. تقریباً چشمهایش ۶۰% بینایی‌اش را از دست داده بود او تعریف كردنی از دوران بازجویی‌اش زیاد داشت حاج داوود با او خیلی ضدیت داشت از پرونده‌اش خبر داشت و بیشتر با او لج بود. سرانجام هم او را به واحد یك برد یعنی همان قفس‌ها
۹ روز با علی در همان قرنطینه بند ۲۰۹ اوین هم‌بند بودم. اصلا حال جسمی خوبی نداشت و کم‌کم که شکنجه‌های روحی و جسمی خودش را برایم تعریف کرد، فهمیدم به این پسر جوان در طی صد روز بازداشت تا روزی که من او را دیدم، چه گذشته است. در کل ۹ روزی که من با علی در قرنطینه بند ۲۰۹ بودم، او تنها یک تماس تلفنی چند دقیقه‌ای با خانواده خود داشت.


- زهرا از زندانیانی بود كه خیلی دوست داشت آزاد شود و به ارتش بپیوندد بنابراین سر حركتهای بند سعی می‌كرد خودشرا عامل فعالی نشان ندهد ولی اساساً چون پرونده سنگینی داشت بی علت  اورا  جز اولین نفرات تنبیه انتخاب  می‌كردند.
این تماس بعد از حدود سه هفته، بی‌خبری مطلق از خانواده برقرار شده بود. او را در این چند روز فقط یک‌بار برای بازجویی بردند.


یكبار حاجی زهرا را صدا كرده با او شروع به حرف زدن كرده و گفته بود كه بالاخره می‌خواهی چه كار كنی تا كی می‌خواهی در زندان بمانی بیا و بپذیر در جمع زندانیان مصاحبه كن عفو می‌خوری بعد هم برو دنبال زندگیت.  زهرا هم از آن جواب‌های باب میل او داده و گفته بود حاج آقا اصلاً دوست ندارم در زندان بمانم دوست دارم  بروم زندگیم را ادامه بدهم اصلامی‌خواهم بروم سر و خونه زندگیم نمی‌دانم چرا شما آزادم نمی‌كنید.   بعد حاجی محكم او را زده بود و گفته بود پدرسوخته فكر می‌كنی نمیدانم همسرت  كجاست و كجا می‌خواهی بروی  زندگی‌ات را ادامه بدهی؟ آرزویت را به گور می‌بری كه بخواهی بروی فرانسه پیش رجوی. بمان تا موهایت رنگ دندان‌هایت بشود  واز همان جا اورا مستقیما به واحد یك برده بود.
اولین چیزی که در چهره علی یونسی خیلی روشن بود، وضعیت عفونت چشم او بود. وضعیت چشم علی طوری بود که هر کس از چند متری او را می دید، متوجه وخامت اوضاع چشم او می‌شد.


'''-شهید محمدرضا نعیم:'''
چشم علی بسیار کبود شده بود و عفونت داشت. از چشمان علی همیشه خونابه بیرون می‌آمد و تنها درمانی که مسئولان زندان برای او داشتند، روزی چند قرص آنتی‌بیوتیک بود.


شاهد: رحیم فلاحت نژاد: در تابستان سال ۶۱ حاج داوود حدود ۳۰ نفر را از بند ما (بند ۱ واحد ۱ قزل) بعنوان مسئولین تشكیلات به بند مجرد ۶ و بعد هم به انفرادی‌های گوهردشت منتقل كرد كه حسین (اسم مستعار محمدرضا نعیم می باشد) هم جزو آنها بود و تا  جایی كه می‌دانم تا زمستان سال ۶۳ در انفرادی بود، شنیدم كه در سال ۶۵ اسم اصلی او لو می رود، و می‌گفتند رژیم كه از این موضوع كه یك زندانی پنج سال آنها را سر كار گذاشته بوده كلافه شده بود بشدت او را زیر تیغ برده بوده، و در نهایت اسم او را در لیست شهدای قتل عام ۶۷ دیدم
خود علی می‌گفت این جراحت به لحظه بازداشت او به همراه امیرحسین مرادی در خیابان برمی‌گشت. این دو دوست در خیابان در حال قدم زدن بودند، که یک‌باره ماموران وزارت اطلاعات با خشونت وحشتناکی به آن‌ها حمله کرده و شروع به ضرب‌وشتم این دو دانشجو می‌کنند.


-'''مسعود ناصری رازلیفی:'''
ضرب‌وشتم علی به حدی بود که تا صد روز بعد از بازداشت که من او را در قرنطینه بند ۲۰۹ زندان اوین دیدم، هنوز چشم او به شدت متورم و عفونی بود. بعد از بازداشت در خیابان، ماموران علی را به منزل پدری خود برده بسیاری از وسایل منزل را با خود برده بودند که تا آن روز یعنی صد روز بعد از بازداشت، همچنان کارت ملی مادر علی را به او تحویل نداده بودند. علی می‌گفت جدا از یادداشت‌ها، لپ‌تاپ و بسیاری دیگر از لوازم شخصی و حتی مدارک شناسایی پدر و مادر، ماموران حتی دستگاه پرینتر خانه را هم ضبط کردند.


شاهد: اصغر مهدی زاده18/6/77-همبندی وهم زندانی.  
ظاهرا ماموران تازه در منزل پدری علی، وقتی در حال جستجوی وسایل او بودند، متوجه مدال‌های طلای جهانی المپياد و نقره کشوری او شدند. علی می‌گفت وقتی بازجوها در خانه مدال‌های من را دیدند، با تعجب پرسیدند این‌ها چیست؟ وقتی گفتم من برنده مدال طلای جهانی المپیک نجوم و نقره کشوری نجوم هستم، به شدت تعجب کردند.


مجاهد شهید مسعود ناصری اواسط 61 از زندان قزلحصار به زندان گوهردشت منتقل شد. حاج داوود به آنها گفته بود شما را به جایی می فرستیم تا مقاومتتان را بشكنم وسرانجام خودتان درخواست مصاحبه كنید. اما مسعود حدود 2 سال ونیم در سلولهای انفرادیهای گوهردشت بود. عشق به ” مسعود” ” شهدا” در او موج می زد. همیشه در جهت وحدت ویگانگی هواداران كوشا بود. ...
حتی می‌گفت برخورد ماموران بعد از دیدن مدال نسبت به قبل که فقط توهین و خشونت بود، کمی محترمانه‌تر شد.


شاهد-رحیم فلاحت نژاد، 2/2/77:
بعد از تفتیش منزل پدری علی یونسی، به منزل امیرحسین مرادی هم رفتند....


در زندان از بچه های مقاوم وبا روحیه بود. بعداز اعدام تعدادی از بچه ها (23 نفر در روز 14 تیر) كه با او دستگیر شده بودند با لگد محكم به در سلول 4 بند 4 اوین می كوبید وبه پاسداران فحش می داد ومی گفت بیایید من را هم ببرید... ولی پاسدارها جرات باز كردن در سلول را نداشتند.  
علی شصت روز را در سلول انفرادی کوچک با یک لامپ بزرگ همیشه روشن و همچنین شوفاژی که در گرمای تیرماه ۲۴ ساعته روشن بود، گذرانده بود. برای من که مدتی بسیار کوتاه‌تر را در انفرادی گذرانده بودم، واقعا وحشتناک بود که پسری تقریبا ده سال کوچک‌تر از من، با آن عفونت چشم و اتهامات سنگین، شصت روز را در سلول انفرادی گذرانده است.


سال بعدهم حاج داوود رحمانی جرم یكی از بچه ها را كه با مسعود در یك بند بود دوستی ورابطه با مسعود ناصری و كرمی كردوبخاطر همین او را با وجود تمام شدن حكمش آزاد نمی كرد. و حاج داوود بعنوان جرم گفته بود با مسعود ناصری هم که میگردی....
تنها یکی از نمونه‌های شکنجه روانی که علی یونسی برای من تعریف کرد، این بود که یک شب، از سلول کناری خودش، صدای شکنجه و فریادهای وحشتناکی می‌آمد. می‌گفت این صدا تا چند ساعت ادامه داشت و به شدت وحشت کرده بود. لابه‌لای فریادها، یک صدایی گفت وقتی کار این زندانی تمام شد، سراغ سلول کناری که خود علی در آن بود، بروند.


-'''حسین(محمدحسین) نامدار ملایری'''
علی از شدت صداهای وحشتناک داد و فریادهای فرد شکنجه شده تا صبح نخوابیده بود. می‌گفت هنوز هم نمی‌دانم که این صداها، از یک نوار ضبط شده می‌آمد و یا واقعا در حال شکنجه زندانی سلول کنار او بودند. زندانی سلول کنار علی یونسی، امیرحسین مرادی بود.


همواره توسط جلاد قزلحصار حاج داوود رحمانی مرتب مورد آزار و شكنجه قرار می گرفت
در مورد محتوای بازجویی چیزی که به طور کلی یادم هست، ظاهرا بحث اجبار کردن علی به پذیرش حمل مواد محترقه بود. بازجو به شدت او را برای قبول این اتهام تحت فشار گذاشته بود. علی می‌گفت، بازجو بارها تهدید کرده بود که اگر اتهام خود را نپذیرد، همان‌جا (زندان اوین) او را اعدام خواهد کرد.


'''-فرزین نصرتی'''
بازجو به علی گفته بود؛ اگر همکاری نکنی، دیگر نمی‌توانی پدر و مادر خود را ببینی. علی را تهدید کرده بودند که در صورت اعتراف نکردن، پدر و مادر او را هم بازداشت خواهند کرد. در مقابل، تلاش می‌کردند با دادن برخی وعده‌ها مثل این که اگر اعتراف کند، به زودی آزاد خواهد شد و یا مثلا می‌تواند درس خود را ادامه دهد، علی را وادار به اعتراف کنند. علی هم که به شدت از تهدیدها خسته شده بود، به بازجو گفته بود همین الان من را اعدام کنید، دیگر خسته شده‌ام. اصلا امام حسین را هم من کشته‌ام. البته بازجویی بیشتر در روزهای حبس علی در سلول انفرادی بود.


پزشك متخصص ارتوپد 27 ساله كه تنها به دلیل هواداری از مجاهدین به 15 سال زندان محكوم شده بود و فقط با پرسیدن نامش توسط هیات مرگ به اعدام محكوم شد
یک روز صبح در همان قرنطینه بند ۲۰۹ وقتی از خواب بیدار شدم، دیدم علی آن‌جا نیست. عصر وقتی برگشت به شدت آشفته و عصبانی بود. از او پرسیدم چه شده که گفت، من را بردند در جلسه با نمایندگان تشکل‌های دانشجویی دانشگاه شریف که جلو آن‌ها اعتراف کنیم.


شاهد-نامعلوم- نخستین‌باری كه او را دیدم زمانی بود كه او را از بند 4 به زیر هشت واحد یك قزل‌حصار  آورده بودند، در حالیكه سروصورتش دراثر مشت و لگد پاسداران وحشی و حاج داود رحمانی متورم شده بود.  بسختی می‌شد چشمانش را كه در اثر ضربات متورم شده بود دید
ظاهرا تصاویر مبهمی از حمله به یک ساختمان را در این جلسه پخش کرده و مدعی شده بودند، حمله‌کننده علی یونسی و امیرحسین مرادی بودند. علی آن‌جا هم هرگونه دست داشتن در این موضوع را شدیدا رد کرده و گفته که اصلا مشخص نیست، فردی که در این صحنه است کیست. بازجویان در این جلسه به علی گفتند چرا به دروغ مدعی شدی کرونا داری؟


شاهد-محمودرویایی در آفتابکاران:
علی هم گفته بود که شما در زندان از ما تست نمی‌گیرید که ما مطمئن شویم به کرونا مبتلا هستیم یا نه. من علائمی مثل سردرد، سرفه و بدن درد داشتم که این‌ها همه علائم کرونا هستند.


- دكتر فرزین رو همة بچه ها میشناسن، اون دفعه بخاطر اینكه تو سلول به مریضها خیلی رسیدگی میكرد، حسابی لت وپارش كردن. وقتی دوباره برگشت تو بند، براش گزارش كردن كه خودش از درد داره میمیره ولی دست از معالجه و رسیدگی به بقیه برنمیداره. این دفعه 15-10 روز بود كه برده بودنش كه دیشب سوری آوردش تو بند.... چون بچه ها رو خیلی دوست داره، حاج داود از او خیلی بدش میاد
در این جلسه همچنین ماموران در مورد صدای شکنجه‌ای که علی از سلول کناری خود شنیده بود، پرسیدند. او را متهم به دروغ‌گویی کردند که علی هم گفته من آن شب صدای شکنجه شنیدم و تا صبح وحشت کرده بودم. این که شما صدای نوار برای آزار من پخش کردید یا واقعا در آن سلول در حال شکنجه کسی بودید، من خبر ندارم. خود علی بارها به من در سلول گفته بود، ماموران نه‌تنها مواد محترقه که هیچ چیز مشکوکی از ما پیدا نکرده بودند و این اتهام کاملا بی‌پایه بود. حتی وقتی بقیه هم سلولی‌ها به او پیشنهاد می‌دادند، برای رها شدن از فشار بازجویان اتهام خود را بپذیرد، علی با عصبانیت می‌گفت؛ چرا باید یک اتهام کاملا دروغ را بپذیرم؟ پذیرش این اتهام به معنای پذیرش حکم اعدام با امضای خود من است.


شاهد-نامشخص
بله، علی یک روز که چند نفر در سلول به او اصرار کردند، اتهام خود را بپذیرد و راحت شود؛ به ناراحتی به من گفت كه در سلول انفرادی تحت فشارهای بسيار بودم كه مجبور به اعتراف اجباری تلویزیونی که در حال طبیعی نبودم، گرفتند.


فرزین در اولین هفته های پس از 30خرداد60 دستگیر شد. در زندان به خاطر روحیهٌ شاد و سرزنده و شادابی که داشت، پیوسته مورد اذیت و آزار مسئولان بند قرار می گرفت. جلاد جنایتکار حاج داوود رحمانی برایش جیرهٌ روزانهٌ کابل تعیین کرده بود تا در یک دوران طولانی شکنجه و آزار او را در هم بشکند. اما فرزین هر روز استوارتر و بیش از گذشته پر صلابت می شد و محبوبیتش دربین بچه ها اوج می گرفت. تا این که جلاد به زبان آمد و چند بار حتی در حضور چند زندانی دیگر به او گفته بود: «حواست باشد، که مسعود رجوی بند شده ای».
گفت به من وعده داده بودند در صورت نشستن مقابل دوربین صداوسیما، او را آزاد خواهند کرد. آن‌طور که خودش تعریف کرد؛ یک روز صبح ماموران آمدند، علی را از سلول انفرادی به سالنی در همان بند ۲۰۹ برده و لباس شخصی او را برای گرفتن اعتراف تلویزیونی تنش کردند.


شاهد-نامشخص
می‌گفت ماموران بارها برای ادا کردن یک جمله با لحن دلخواه خود، ضبط را قطع کرده و دوباره از او می‌خواستند با لحن دیگری جمله را بگوید. ضبط این تصاویر از صبح تا شب طول کشیده بود.


وی همچنین قهرمان كشتی 90 كیلوگرم دانشگاهای كشور بود. در زندان قزلحصار هر وقت حاج داوود رحمانی وارد بند 6 (بند مجرد برای زندانیان مقاوم) می شد وی را صدا می زد ومی گفت دكتر مزدور آیا حاضر به كار هستی .. و او جواب رد می داد و او با كتك او را به سلول می فرستاد.
همان روزها، بحث حکم اعدام سه معترض آبان ماه ۱۳۹۸ داغ شده بود و اخبار ۲۰:۳۰ چندبار اعترافات اجباری این زندانیان را پخش می‌کرد. علی هر روز از تلویزیون بند این برنامه را نگاه می‌کرد و نگران بود که اعتراف اجباری او هم پخش شود.


شاهد-محسن ترکمن
اعتراف اجباری علی یونسی تا امروز از صداوسیما پخش نشده و ظاهرا او آن‌چه را که ماموران توقع داشتند، جلو دوربین و بعد از آن همه فشار نگفته است.


از اردیبهشت سال 61 كه (من در بند 6 او را دیدم)  به فرمان حاج داوود و لاجوردی همیشه بطور تنهایی در سلول 2 از همین بند بود و از دیگران جدا نگهداشته میشد، علت این بود كه حاجی داوود رحمانی او را تحت فشار گذاشته بود كه به كار پزشكی در زندان بپردازد، اینكار مستلزم این بود كه او سیاست لاجوردی و حاج داوود را در رابطه با زندانیان پیش ببرد و برای گرفتن امكانات فردی جلوی آنها خم و راست شود، این كار دون شأن مجاهد خلق مقاوم بود، هرچند عده ای از پزشكان خودفروش این ننگ را پذیرفته بودند، ولی او مثل سایر پزشكان مجاهد و مقاوم، از اینكار خودداری میكرد، و تنها در بند و سلولها به بچه ها رسیدگی میكرد. حاجی داوود هم هر بار او را مورد شكنجه قرار میداد و بدون استثناء هر وقت كه وارد بند میشد، بعنوان پزشك خائن او را مورد ضرب و جرح قرار میداد. بعد از ورود ما به این زندان ، حاجی داوود او را به سلول ما فرستاد و با ما بود، و در آنجا تمامی خاطرات یكساله بعد از 30 خرداد را برایمان تعریف كرده و ما را در باغ آورده بود.
بعد از ضبط همین اعترافات اجباری بود که علی یونسی مقاومت خیلی بیشتری در مورد اتهامات وارده از خود نشان داد. ماموران وعده داده بودند که در صورت اعتراف تلویزیونی، اجازه دسترسی علی به وکیل انتخابی و ملاقات با خانواده را می‌دهند. در حالی که بعد از آن فشارها بر او بیشتر هم شد.


-'''شکر محمدزاده'''
بله گفت در همان روزهایی که در سلول انفرادی بوده، ماموران به بهانه دیدار با سفیر سوئد او را به مکان دیگری بردند. برادر علی ساکن سوئد است و به علی گفته بودند اگر با برادر خود حرفی دارد، می‌تواند از طریق سفیر سوئد به او انتقال دهد؛ ولی وقتی با او روبه‌رو شده، فهمیده مامور وزارت اطلاعات است و برای گرفتن اعتراف، کت و شلوار و کراوات پوشیده و خود را سفیر سوئد در تهران جا می‌زند.»<ref>[https://iranwire.com/fa/features/47826/ سایت ایران وایر]</ref></blockquote>


شاهد-نسرین فیض-همبندی- من شكر را سال 1361در زندان قزلحصاردر بند تنبیهی 8 دیدم


شكر مسئولیت تمام عیار این مشكلات را به عهده گرفته بود و باصطلاح خود زندانیان مسئول بهداشت و پرستار بند بود. او با تمام غیرت مجاهدی و با احساس مسئولیت بالا روی تك تك خواسته های زندانیان در این زمینه ها با پاسداران و حاج داود برخورد قاطع میكرد. نبض بهداشت و تغذیه و بیماریهای بچه ها دردست شكر بود . حاج داود بشدت نسبت به این دیسیپلین بالایی كه بلحاظ بهداشتی در بند حاكم بود ,هیستریك بود . او شكر را خانم بهداشت خطاب میكرد. امكان نداشت وارد بند شود و به شكر پرخاش نكند.  
=== اتهامات علی یونسی ===
به نقل از خبرگزاری حکومتی مهر، غلامحسین اسماعیلی، سخنگو وقت قوه قضائیه جمهوری اسلامی، به شکل غیر مستقیم به پرونده علی یونسی و امیرحسین مرادی اشاره کرد و اعلام کرد که آن‌ها با سازمان مجاهدین خلق و ضد انقلاب در ارتباط بوده‌اند. وی همچنین بازداشت بدون حکم دو دانشجوی نخبه را رد کرد و اعلام کرد که آن‌ها توسط سربازان گمنام اما زمان بازداشت شده‌اند.  


- یكبار یك امكانی را در مقابل درب حمام برای هم استفاده سریع از حمام و هم حفظ بهداشت با توصیه و مدیریت شكر درست كرده بودیم . حاج داود وارد بند شد و چنین امكانی را دید . تاب نیاورد و در حالیكه شكر را مورد خطاب داده و فحش و ناسزای شایسته هیبت لمپنی خودش را نثار میكرد به پاسداران دستور داد تا آن را خراب كنند و خط و نشان كشید كه از این به بند هیچ كس حق ندارد در بند 8 خارج از آنچه كه وجود دارد چیزی بسازد .  
=== اعتراف اجباری ===
آذر ۱۴۰۰ رسانه‌های نزدیک به حکومت فیلمی از اعتراف اجباری علی یونسی و امیر حسین مرادی را نشان داد که در آن در مورد نحوه ساخت بمب و خمپاره صحبت می‌کردند.  


-حاج داود كینه اش نسبت به شكر هرگز فروكش نمیكرد وبه او مستقیما میگفت :  خانم بهداشت تو به بهانه بهداشت و پرستاری به بقیه روحیه میدهی به آنها یاد میدهی كه در مقابل نظام اسلامی بایستند ومقاومت كنند .  تو یكی از خط دهنده های بند هستی.  
پس از ۴۵۰ روز بازداشت بدون دادگاه، اولین جلسه دادگاه علی یونسی و  امیر حسین مرادی در پنجم تیر ۱۴۰۰ برگزار گردید. جلسه نهایی اما تا ۵ اردیبهشت سال بعد به طول انجامید و این دو دانشجو نخبه به اتهامات افساد فی‌الارض»، «اجتماع و تبانی علیه نظام» و «تبلیغ علیه نظام» به ۱۶ سال زندان محکوم شدند.


-تا اینكه روزی كینه اش را به شیوه سركوبگرانه ای خالی كرد. در حكمی كه سال 60 برای شكر بریده بودند غیر ازمحكومیت به حبس,  75 ضربه شلاق هم بریده شده بود. یك روز زن پاسداری وارد بند شد و اعلام كرد كه همه آماده شده و از سلولها بیاییم بیرون و در راهرو بنشینیم. لاجوردی و حاج داود هم حضورداشتند یك تخت آوردند و یك شلاق و یك آخوند كه حكم را بخواند . نمیتوانستیم حدس بزنیم كه محكوم كیست . آخوند كیفر خواست را خواند مضمونش این بود كه شكر محمد زاده بدلیل اینكه محكومیتی كه سال 60 گرفته است همراه با 75 ضربه شلاق بوده , حالا آمده اند حكم شلاق سال 60 را جاری كنند . ما رفتیم توسلول شكر و به اوگفتیم كه لباس زیاد بپوشد تا درد كمتری احساس كند اما زنك پاسدار آمد و مانع شد و او را ازسلول بیرون كشید وبرد زیر هشت او را روی تخت خواباندند و ضربات شلاق بود كه در مقابل چشمانمان بر پیكر شهید شكر وارد میشد.ازیك طرف صحنه ذلت و خواری و ضعف و درماندگی و ازطرف دیگر, معصومیت و پاكی و ایمان وصلابت بود كه به نمایش كشیده میشد و چه معصومانه شكر تمام ضربات را تحمل كرد و چون كوه ازتخت برخاست و با نگاهی تحقیر آمیز به دیوصفتان دوباره به میان ما بازگشت بدون آنكه ذره ای در چهره اش ضعف و دردی مشاهده شود.  
=== محکومیت ===
اولین جلسه دادگاه علی یونسی و امیرحسین مرادی پس ۴۵۰ روز بازداشت در ۵ تیر ۱۴۰۰ برگزار شد و در جلسه نهایی دادگاه در ۵ اردیبهشت ۱۴۰۱، علی یونسی و امیرحسین مرادی، که هر دو ۲۲ ساله هستند، به اتهامات «افساد فی‌الارض»، «اجتماع و تبانی علیه نظام» و «تبلیغ علیه نظام» به ۱۶ سال زندان محکوم شدند.<ref>[https://www.radiofarda.com/a/amir-hossein-moradi-ali-younesi-prisoner-students-iran/31819896.html سایت رادیو فردا]</ref>


-باز هم ارتجاع كینه كورش خاموشی نگرفت شكر را پاییز سال 61 با یك گروه 45 نفره به سلولهای گوهردشت منتقل كردند . مدتی را در انفرادی بود . اما شكر همچنان سرو قامت, هرگونه فشاری را هم درسلول تحمل كرد .  
=== بازداشت پدر علی یونسی ===
هفتم دی ۱۴۰۱ پدر علی یونسی، میریوسف یونسی، به همراه سه همکارش بازداشت شدند که البته هر سه همکار عصر همان روز آزاد شدند. رضا یونسی همچنین عنوان کرد که ماموران اطلاعات با حمله به خانه یکی از همکاران پدرش، وی و همسرش را مقابل تلویزیون قرار داده و کانال تلویزیون مجاهدین خلق را پخش کرده و از ‌آن‌ها فیلم گرفته‌اند. 


-در نهایت رژیم به سلول انفرادی هم اكتفا نكرد و شكر را به واحد مسكونی منتقل كرد . مكانی كه هنوز خیلی از اتفاقات و جنایتهای صورت گرفته در آن افشا نشده است. در واحد مسكونی لاجوردی به خواهران گفته بود كسی از اینجا سالم بیرون نمیرود. ما قصد نداریم شما به آغوش جمهوری اسلامی برگردید. قصد نداریم حتی شما تواب شوید و مهره ما باشید فقط قصد شكستن شما را داریم در شما باید تشكیلات بشكند . شما باید از جمعتان ببرید, دو راه در پیش رودارید یا فقط یك خط روی یك ورقه بنویسید ما این تشكیلات را قبول نداریم حتی دو خط راجع به یك نفر از خودتان هم گزارش بنویسید برای ما حكم این را دارد كه شما شكستید  و یا اینكه آنقدر فشار میاوریم كه از این واحد مسكونی دیوانه  خارج شوید وتعادلتان را از دست بدهید طوریكه دیگر برای تشكیلات كارآیی نداشته باشید. تأكید می كنم  دقیقا كلمه شكستن را بكار میبردند , این كلمه را در بند های عمومی هم بكار میگرفتند . به زندانیان میگفتند ما شما را میشكنیم , شما را خواهیم شكاند.
ماموران سپس این همکار پدرش را به دفتر کار آن‌ها که از صبح پلمب شده بوده برده و او را پشت میز کارش می‌نشانند و می‌گویند مشغول کارهای روزانه‌اش شود تا از او برای صحنه لحظه بازداشت در محل کار فیلم بگیرند. وی همچنین گفت که همه این صحنه‌های فیلمبرداری شده بخشی از فیلمی است که وزارت اطلاعات در حال تهیه است. میریوسف یونسی به همان اندازه سه همکارش، بی‌ارتباط با اتهاماتی است که وزارت اطلاعات مطرح کرده است.


-'''قدرت الله نوری'''
رضا یونسی به پرونده پدرش در دهه ۶۰ اشاره کرد و گفت سابقه زندانی شدن به خاطر فعالیت‌های سیاسی در دهه ۶۰ و به این دلیل که پدر علی یونسی است، سوژه‌ جذابی برای سناریوی ماموران اطلاعات است.<ref name=":0" />


شاهد حسن ظریف:
=== آخرین نامه علی یونسی و امیرحسین مرادی ===
<blockquote>«۲‌۲ فروردین ۹۹ روزی بود که به دنیای دیگری پرتاب شدیم. دنیای گذشته، دنیای دانشگاه و المپیاد، دنیایی جذاب و لطیف بود، که در آن روز‌ها در کنار دوستانی هم‌سن و هم‌فکر با شادی و خوشی سپری می‌شد اما دنیای جدید، دنیای سلول انفرادی و بازجویی بود، دنیایی زمخت و خشن، دنیایی که در آن دوستی وجود نداشت، هر چه بود دشمنی بود، دنیایی که در آن هم‌فکری وجود ندارد بلکه بابت آن‌چه فکر می‌کردیم تهدید به مرگ می‌شدیم، دنیایی که در آن حقوق اولیه سلب می‌شد…


قدرت در سال 61 كه در بند 2 واحد 1 قزلحصار بود به خاطر فعالیت زیاد در جمع آوری اخبار داشت به بهانه درگیر شدن با بریده ها به همراه حدود 15 نفر دیگر توسط داوود رحمانی رئیس زندان به زیر هشت برده  میشد و كتك سختی می خوردند و دست قدرت همانجا شكست و از آنجا به انفرادی گوهردشت منتقل شد و حدود 2 سال در انفرادی بود و 15 سال حكم داشت.  
ما در چهارمین سالگرد دستگیری‌مان تکرار می‌کنیم انتخاب ما، مقاومت کردن است هر چقدر هم که این زندان ادامه پیدا کند.


'''-علی اشرف نامداری'''
لحظه دستگیری، لحظه ورود به دنیایی جدید، لحظه انتخاب بود، مقاومت یا تسلیم. انتخابی میان دانشگاه و موفقیت شغلی و تحصیلی و مسیر هموار تا دانشگاه‌های برتر اروپا و آمریکا و یا زندان و سپری شدن سال‌های جوانی و از دست دادن موقعیت‌های علمی و تحصیلی.


شاهد اکبرصمدی-
اما چگونه می‌توان موقعیت تحصیلی را انتخاب کرد در حالی که هستند کودکانی که بدون آن که هرگز انتخابی کرده باشند از تحصیل محروم مانده‌اند و چگونه می‌توان به زندگی در رفاه و شغل پردرآمد فکر کرد در حالی که بسیارند کسانی که درآمدشان کفاف تهیه غذای روزانه را نمی‌دهد.


علی اشرف در دوران بازجویی توسط سیاسی – عقیدتی ارتش تحت شكنجه زیادی قرار گرفته بود, در سال 1361 در بند 4 واحد 1 قزلحصار بود, در جریان فشارهای رییس زندان داوود رحمانی كه (دوران تابوت و قفس) علی اشرف دچار افسردگی شدید شد و یكباره به فردی ساكت و بدون حرف تبدیل شد.
با نگاه به آن‌چه که مردم از دست می‌دهند، آن‌چه ما از دست می‌دادیم دیگر بزرگ نبود و غلبه بر شرایط دیگر سخت نبود. زندان بهای این انتخاب و سنگ محک آن است. به تجربه دیده‌ایم آن‌ها‌ که کم‌تر چیزی برای خود خواسته‌اند و قاطع‌تر ایستادگی را انتخاب کردند شرایط سخت‌تری را تاب آورده‌اند و این عامل اصلی تفاوت است میان آن کسانی که حتی یک ماه زندان را تحمل نمی‌‌کنند و آنها که ۱۰، ۱۵، ۲۰ و یا حتی ۲۵ سال زندان را سرزنده و مقاوم تاب آورده‌اند.


-'''محمد گرگوندی'''
و ما هر روز باید این انتخاب را انجام دهیم، انتخابی با الگو گرفتن از صد‌ها هزار نفری که این مسیر را طی کرده‌اند و بر سر انتخابشان تا آخر ایستادند.


شاهد- محمد محمدی، هم بندی و هم پرونده ای: در فاز سیاسی دستگیر شده بود ولی وقتی او را در قزل (اواخر60) دیدم مقاوم و سر سخت و سرموضع بود، شرائط دوران بهزاد نظامی خائن را با مقاومت جدی گذرانده بود، بعدها هم با تعدادی از بچه ها به بند بایگانی كه حاج داوود جنایتكار میخواست آنرا به فراموشخانه تبدیل كند ، منتقل و از آنجا هم به گوهر دشت.
انتخابی که هر روز بیش از پیش دانشجویان در معرض آن قرار می‌گیرند آن ها که در حالیکه چیز‌های بیشتری برای از دست دادن دارند اما صدای بلندتری نیز دارند.


'''-معصومه کریمیان'''
آن‌ها که می‌توانند اهل ماندن و پس گرفتن باشند امروز می‌توانند نه فقط همراهی‌کننده مردم در قیام‌ها بلکه شروع‌کننده آن باشند. با انتخابی برای نادیده نگرفتن کسانی که بیشتر رنج می‌کشند و کمتر صدایی دارند. انتخابی که با پرداخت هزینه آن می‌توان در کنار مردم ایستاد، می‌توان بخشی از تاریخ بود و می‌توان آغازگر حرکت‌ها بود.


شاهد- فتانه عوض پور:
ما در چهارمین سالگرد دستگیری‌مان تکرار می‌کنیم انتخاب ما، مقاومت کردن است هر چقدر هم که این زندان ادامه پیدا کند.


شورانگیز در زندان قزلحصار زمان حاج داوود زیر بدترین شكنجه ها قرار گرفت ودر قفس های تنگ وباریك ساعتها او را بصورت نشسته نگه داشته بودند، بطوریكه تمام استخوانبندیش كارآیی خودش را از دست داده بود ومدتها از درد كمر ،پا ودست وگردن رنج می برد. شورانگیز به دلیل تخصصی كه داشت در بین خود زندانیان، مواردی كه داشتند مستقیم به او مراجعه می كردند. او هچوقت حاضر به همكاری با رژیم نشد وبخاطر وضعیتش همیشه روی او حساس بودند. شورانگیز در تمام حركتهای اعتراضی زندان، اعتصاب غذا ودرگیری ها شركت داشت. خودش وخواهرش را درسال 67 اعدام كردند...
ایمان داریم آزادی ایران نزدیک است.»


شورانگیز جزء كسانی بود كه همیشه مورد غضب رژیم بود واگر می خواستند گروهی از بچه ها را تنبیه بكنند، شورانگیز هم بطور معمول جزء آن گروه بود. شهید شورانگیز به علت شكنجه های بسیاری كه شده بود نمی توانست درست راه برود وهمیشه می لنگید وهیچ موقع جورابهایش را در نمی آورد، بعلت اینكه پاهایش بقدری مجروح بود كه نمی خواست آنها را كسی ببیند. درسال 62 كه یكسری از بچه ها را به بند تنبیهی واحد 1 برده بودند شورانگیز هم جزء آنها بود وبعداز ماهها كه از واحد یك آنها را به قرنطینه بردند وبعداز دوسه ماه كه او را به بند عمومی آوردند بعداز چند وقت كه در بندما بود ...چون بعداز ماهها كه از واحد یك بیرون آمده بود جای ضربه های پوتین حاج داوود كه بصورت ناگهانی و وحشیانه به او حمله كرده بود هنوز بر پشت او بود بطوریكه من احساس كردم این ضربه ها را تازه به او زده اند وبعدا مریم محمدی بهمن آبادی كه او نیز در سال 67 اعدام شد وخودش هم در واحد یك نشسته بوده گفت حاج داوود هر وقت كه به واحد یك می آمد ما بطور عكس العملی تمام عضلاتمان سفت می شد. چون بطور ناگهانی یكدفعه با پوتین به سر وبدن ما می كوبید. البته از پشت وچون چشمهایمان بسته بود ورو به دیوار نشسته بودیم نمی دانستیم چه كسی را می زند وكبودیهای پشت شورانگیز هم جای ضربه های همان پوتین است.
امیرحسین مرادی و علی یونسی ـ فروردین ۱۴۰۳


'''-مسعود مقبلی'''
#زندانی_سیاسی_آزاد_باید_گردد<ref>[https://iranfreedom.net/cryofarrestees/%D8%A7%D9%85%DB%8C%D8%B1%D8%AD%D8%B3%DB%8C%D9%86-%D9%85%D8%B1%D8%A7%D8%AF%DB%8C-%D9%88-%D8%B9%D9%84%DB%8C-%DB%8C%D9%88%D9%86%D8%B3%DB%8C-%D8%A7%D9%86%D8%AA%D8%AE%D8%A7%D8%A8-%D9%85%D8%A7-%D9%85%D9%82/ سایت ایران آزادی]</ref></blockquote>


شاهد مسعود ابویی
== انعکاسات بازداشت علی یونسی ==
جمعی از دانشجویان و فارغ‌التحصیلان دانشگاه شریف در نامه‌ای به رهبر جمهوری اسلامی اعلام کردند که روند پرونده علی یونسی و امیرحسین مرادی طبیعی نیست.


او پسر دوبلر معروف رادیو عزت الله مقبلی بود كه داود رحمانی به همین دلیل او را بیشتر تحت فشار می گذاشت  و مورد تمسخر قرار میداد. مسعود در بهمن ماه 66 به كمیته مشترك برده شد و به او گفته شد كه برو به بقیه بگو ما از رو بستیم و داریم می آییم.  بطور مشخص این را خطاب به زندانیانی كه از نظر زندانبان به عنوان سر موضع طبقه بندی شده بودند عنوان كردند. این یك علامت آشكار برای اقدام به قتل عام بوده است.
آنان در این نامه به محرومیت این دو زندانی از حقوقشان در مدت یک سال بازداشت و «فشارجسمی و روحی» به آنان برای «انجام مصاحبه‌های تلویزیونی و پذیرش اتهامات» اشاره کردند.


'''-صادق کریمی'''
در این نامه درخواست شده که از «ادامه اقدامات خلاف قانون» در این پرونده جلوگیری و پس از تعیین «میزان آسیب‌های روحی و جسمی» به  این دو دانشجو، آنان تحت درمان قرار گیرند.


شاهد –حسین فارسی
این دانشجویان با اشاره به اعلام اتهام «افساد فی‌الارض» برای این دو نفر اعلام کردند که برای این اتهام باید «اخلال شدید در نظم عمومی کشور یا ناامنی یا ورود خسارت عمده در حد وسیع » انجام شده باشد.


صادق با دژخیم داود رحمانی هم محل بود. وقتی درسال 64 آزاد شد نقشه ترور او را كشیده بود چون سلاح كمری هم داشت . اما همه چیز لو رفت ودستگیر شد. همیشه آه میكشید و تاسف میخورد كه چرا زودتر داود رحمانی را نزده .
نویسندگان این بیانیه تاکید کردند که تنها اقدام «گسترده» علی یونسی و امیرحسین مرادی در پنج سال گذشته کسب مدال در المپیادهای علمی از جمله المپیاد جهانی نجوم بوده است.<ref>[https://old.iranintl.com/%D8%AA%D8%A7%D8%B2%D9%87-%DA%86%D9%87-%D8%AE%D8%A8%D8%B1/%D8%AF%D8%A7%D9%86%D8%B4%D8%AC%D9%88%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D8%AF%D8%A7%D9%86%D8%B4%DA%AF%D8%A7%D9%87-%D8%B4%D8%B1%DB%8C%D9%81-%D8%A8%D9%87-%D8%AE%D8%A7%D9%85%D9%86%D9%87%E2%80%8C%D8%A7%DB%8C-%D8%A7%D9%82%D8%AF%D8%A7%D9%85%D8%A7%D8%AA-%D8%AE%D9%84%D8%A7%D9%81-%D8%AF%D8%B1-%D9%BE%D8%B1%D9%88%D9%86%D8%AF%D9%87-%D8%B9%D9%84%DB%8C-%DB%8C%D9%88%D9%86%D8%B3%DB%8C-%D9%88-%D8%A7%D9%85%DB%8C%D8%B1%D8%AD%D8%B3%DB%8C%D9%86-%D9%85%D8%B1%D8%A7%D8%AF%DB%8C سایت ایران اینترنشنال]</ref>


'''-شاهین واصفی'''
== منابع ==
 
شاهد-ابدال اسدی:
 
شاهین معروف به شاهین قهرمان بود. چون هروقت كه داوود رحمانی وارد بند مجرد می شد اولین نفری را كه بیرون می كشیدند وزیر شكنجه می بردند شاهین بود. چون به او یك كینه حیوانی داشت. یكروز داوود رحمانی در زمانی كه رجایی وباهنر سقط شده وبه هوا رفته بودند وارد بند ما یعنی بند مجرد 3، واحد 3 شد وداد زد بحث، بحث آزاد، كی حاضره؟! وخیلی بچه ها را می زد. وقتی كه شاهین دید بچه هازیاد كتك می خورند گفت: من بحث آزاد می كنم ورفت وخیلی داوود رحمانی را بور وكنف كرد. وقتی مزدوران حریف او نشدند او را زدند و داوود رحمانی گفت بحث آزاد نیاز به مشت هم دارد كه شاهین به او گفت :این كار همیشگی حكومت شماست.
 
شاهد اکبر کاظمی- در مرداد سال 62 به همراه بیش از 50 نفر دیگر از هواداران سازمان كه از نظر رژیم لاعلاج بودند به زندان مركز تبعید شدند. ابتدا به اوین و سپس به زندان قزلحصار واحد یك بند 4 منتقل شد. این دوران در اوج فشارهایی بود كه جناح لاجوردی ، حاج داود رحمانی به زندانیان می آوردند. مدت 14 ماه محمد در این بند بصورت  سلول مجرد بود. از آنجا كه خود نیز در آنجا بودم این مدت خود شرح مفصلی دارد. ماكزیمم فشاری كه رژیم میتوانست روی زندانیان بیاورد چه بلحاظ جسمی روانی فشارهای نوارهای مزخرف ویدئویی روزی ده ساعت تا 2 شب و...
 
'''-مژگان کمالی'''
 
شاهد- نسرین فیض
 
من و مژگان در سلول 5  با وضعتی كه توضیح دادم بسر می بردیم. تنبیه از اینجا شروع شد: وسیلهیی از اتاق مسئول بند كه یكی از خائنین بود  گم شد ، به حاج داود گزارش كرد كه این وسیله در زمانبندی نهار و شام كه زندانیان خارج از سلولها هستند, گم شده است و آنها در این زمانبندی وسیله ای را از اتاق او برداشتهاند. شبهای سرد زمستان سال61 بود. شب حاج داوود در سلولها را باز كرد و بدون آن كه اجازه دهد كه لباس گرم و حتی كفش بپوشیم همه را با مشت و لگد از بند بیرون برد و كنار دیوار سالن با چشمبند رو به دیوار نگهداشت و در حالیكه فحش و میداد، گفت یا وسیلهیی را كه گم شده باید سریعاً پس بدهید و یا این تنبیه همچنان ادامه پیدا خواهد كرد. ولی واقعیت این بود كه ما هیچكدام ازاین موضوع خبر نداشتیم. آن شب از ساعت 10شب تا طلوع صبح ما را سرپا نگهداشت و صبح از ما در مورد جنس گم شده پرسید ما اظهار بیاطلاعی كردیم. ما را بهسلول برگرداند اما تهدید كرد كه فكرهایتان را بكنید وگرنه این تنبیه هر شب ادامه پیدا خواهد كرد. دوباره شب سرساعت 10 شب همه را بیرون كشیدند و تا صبح سرپا و بیدار نگهمان داشت، این بار قبل از بردن به تنبیه , زنان معاویه  همه را تفتیش بدنی كردند تا لباس اضافی و گرم و یا كفش نپوشیده باشیم. اما از آنجا كه واقعاً اطلاعی نداشتیم, هیچ حرفی برای گفتن نداشتیم. حاج داود در جواب  اعتراضات شروع كرد به لگدكوب كردن بچهها. شب سوم هم این برنامه ادامه پیدا كرد. هوای سرد زمستان بدون كفش و لباس كافی, طوری شد كه شبها تا صبح از سرما یخ میزدیم و پاهایمان ورم میكرد. وقتی هم كه بهسلول برمیگشتیم از یك طرف همه سرمازده و دچار درد استخوان كه بر اثر  سرمای شب در تنمان بود و از طرف دیگر سلول سرد و تنگ كه باید شیفتی میخوابیدیم و جایی برای مانور و تكان خوردن نداشت، در فضای بسیار محدود سلول هم اولویت به مریضها و كسانی كه تنبیه, بیماریهای آنان را تشدید كرده بود اختصاص داده میشد. بقیه بهطور نوبتی فقط میتوانستیم بنشینیم و یا بایستیم و بهاین ترتیب طی روز هم عملاً از خواب محروم بودیم.
 
از شب دهم  به بعد خیلی از بچهها قادر به سرپا ایستادن نبودند و از شدت بیخوابی به سرعت بر زمین میافتادند، حاج داوود به محض این كه میدید كسی افتاده، بلافاصله با لگد بهكمر او میكوبید تا بلندش كند.  اما گاهی بچههاحتی با ضرب لگد هم قادر نبودند سرپا بایستند و باحالت نیمهبیهوش تا صبح كه زمان برگشت به سلول بود همچنان در سرما گوشه راهرو میافتادند. حاج داوود میگفت اسم این تنبیه، “شبهای بینهایت” است و فقط زمانی بهپایان میرسد كه وسیله گمشده پیدا شود. از همه بدتر لودگیهای او حین تنبیه بود كه قابل تحمل نبود. در حالیكه رو به دیوار ایستاده بودیم , مثلاً ترك دیوار را نشان میداد و میگفت این دیوار داره میریزه شما را آوردیم تا اونو نگهدارین! یا عینك بچهها را برمیداشت و میزد بهچشم خودش و ادا درمیآورد. یااینكه خطی در دیوار پیدا میكرد و آن را بهانه میكرد كه این چه علامتی است , شما این خط را روی دیوار كشیدید و بگویید علامت چیست؟ و بچهها را بهخاطر آن، به باد كتك گرفته  و كلمات مستهجن بهكار میبرد. یك پسرك پاسدار به نام احمد هم همیشه همراه حاج داوود بود او كپی ملیجك ناصرالدین شاه بود تا تكان میخوردیم، میرفت به حاجی گزارش میداد و مناسبات تهوع آوری با توابهایی كه بهعنوان مراقب، پشت سرمان میایستادند ایجاد میكرد . اما بچهها هم بیكار نبودند و اجازه نمیدادند این شرایط روی مقاومتشان تأثیر بگذارد .
 
'''-مریم محمدی بهمن آبادی'''
 
شاهد میناانتظاری-
 
وقتی اواخر سال ۶۱ این گردنبند زیبا را با یکدنیا صمیمیت و مهربانی به من هدیه کرد آن را به عنوان یکی از با ارزشترین و دوست داشتنی ترین یادگاریهای زندگیم تا آخرین روز و ساعت زندان تحت هر شرایطی بر گردن داشتم ولی افسوس...
 
اواخر سال ۶۲ یک روز حاج داوود رحمانی رئیس نابکار و بیرحم قزلحصار اسامی تعدادی از بچه ها ازجمله مریم محمدی، سپیده زرگر، مریم گلزاده غفوری. .. و من را برای خارج شدن از بند خواند. با توجه به شرایط آن دوره زندان و ترکیب اسمها، اولین حدسمان این بود که نوبتمان رسیده و راهی شکنجه گاه "قبر یا قیامت" هستیم. البته کمی بعد متوجه شدیم که داستان چیز دیگری است... ظاهرا در یک تجدید نظر کلی از طرف دادستانی و هم زمان با "دهه زجر"، برخی احکام سنگین زندانیان شکسته شده بود و مثلا حبس ابد به ۱۵ سال تقلیل یافته بود و حالا حاج رحمانی قرار بود که احکام جدید را ابلاغ کند. این وسط حکم آزادی مشروط من هم بواسطه پیگیریها و اعمال نفوذ خاصی که از بیرون زندان شده بود، صادر گردیده بود. ولی همه اینها منوط به یک شرط ساده و لازم الاجرا بود آن هم ابراز انزجار از "گروهک تروریستی منافقین!"... وقتی حاجی همه ما را بیرون از بند به خط کرده بود قیافه اش واقعاً دیدنی بود. او در حالیکه با ناباوری برگه های احکام دادستانی را در دستش بُر میزد با غیض به تک تک ما نگاه میکرد و با غرولند می گفت "مسئولین باید دیوانه شده باشند.. شاید هم نمی دانند شماها در چه بندی هستید". حتی حاضر نشد که احکام جدید را به بچه ها ابلاغ کند، به من که رسید با حالتی که انگار جواب سؤالش را پیشاپیش می داند پرسید "حاضری مصاحبه کنی؟" و من ساده و صریح گفتم نه! و به این ترتیب ما را با نثار فحش و ناسزا راهی بندمان کرد و برگه های احکام جدید بچه ها و برگه آزادی مرا هم به اوین پس فرستاد.
 
البته چند روز بعد همان طور که حدس زده بودیم مریم و سپیده وتعداد دیگری از بچه های بند را به شکنجه گاه معروف "قبر" فرستادند، جایی که پیش و پس از آنها نیز خیل بچه های مقاوم زندان را ماهها در میان تخته های چوبی قبر مانند، با چشم بند در سکوت مطلق و به طور مستمر در زیر فشارهای طاقت فرسای فیزیکی و روانی قرار می دادند تا شاید بشکنند... شیوه بدیعی از شکنجه که سبعیت و سفلگی سیستم سرکوب آخوندی را در عمق بیشتری به نمایش میگذاشت.
 
'''-حسین میرزایی'''
 
شاهد- خسروامیری
 
این خاطره ”شیرقفس ” كه یادی ا زآن شهیدحماسه سازی كه پوزه دژخیمان را درسیاهچال های رژیم پلید بخاك مالید را تقدیم آنها وخلق قهرمانی كه سازمان ما برایشان شان می باشد می كنم :
 
تابستان سال 61 درزندان قزلحصارواحدیك بند3 بودم كه درب زیرهشت بند بازشدویك زندانی تنومند وقوی هیكل(حسین میرزایی) وارد بند شد درهمان ابتدای ورود پاسداران وسردژخیم جلاد  قزلحصار(حاجی داوودرحمانی  جنایتكار) با ضرب وشتم وفحش وناسزا او را داخل بند آورده ومی خواستند بزعم خودشان رعب ایجاد كنند ، كه حسین بسیارآرام وخونسرد بانگاه تحقیر آمیز  ، آن جست وخیزها ودود دم ها را به پشیزی نگرفت و وسایل اش را برداشت وبا وقار گلادیاتورمانندی ووارد بند شد كه بچه  با اینكه او را نمی شناختند به استقبال اش رفته ودریكی ازسلول ها مستقرشد .
 
نمی دانم ا زچه كانال اطلاعات او با ورودش به بچه ها رسید كه او زندانی ویژه ای است وماهها درزیرشكنجه های دژخیم حاجی داوود فقط برای درهم شكستن اش بوده وبه قول  هم سلولی هایم ”خوراك اش” دراین ماهها بودن در”قبر” ویا ”قفس” (كه از طرح های رذیلانه آن جنایتكار بود ) بوده و بالاخره با مقاومت اش حاجی داوود را ا زروبرده وبرخورد وآن   برخورد  اولیه اش در آوردن اش به بند نیز متأثرا زهمان سوزش ها وشكست وكینه حیوانی آن دژخیم بوده ...... من كه منتظرهمین فرصت بودم ، روی  هوا آن را شكار كرده و ورزش را متوقف وبه جواب دادن واحوالپرسی پرداختم ، آن رابطه كه می خواستم برقرار شد وا ز نوع ورزش ام واینكه كجا آموزش دیده ام سئوال كرد كه وقتی متوجه شد بچه اسلامشهر هستم ،انگاركه آشنای قدیمی پیدا كرده باشد درچندجمله  مختصروكوتاه تعریف جامع اجتماعی واقتصادی وبافت طبقاتی این  منطقه جنوب شهر تهران كرد كه برایم انسجام واختصار وغنی بودن  صحبت هایش خیلی جذاب وانگیزاننده بود كه بیشتر ازاوبشنوم درصحبت های بعدی اش مشخص شد برای كارهای سازمانی به منطقه ما می آمده وبرای  بچه های تشكیلات محلات سازمان  نشست هایی می گذاشته كه ریز نكرد وبرایم  مشخص شد كه نباید بغیراز حدی كه او می گوید وارد جزئیات واطلاعات غیرضروری شوم ، درادامه بدون حساب وكتاب كردن سراغ اصل مطلبی كه بدنبال اش بودم رفتم ، مقاومت ها وشایعاتی كه سرشكست دادن طرح ” قفس ” دژخیم حاجی داوود وشكنجه هایی كه سراو برای شكستن ووادار كردن اش برای مصاحبه آورده بودند پرسیدم  ، مانند هرمجاهدی تمایل  نداشت از خودش بگوید وبیشترا زسایرین درمورد ”قفس ” ، ”قبر” واطلاعاتی كه ا ز ”واحد مسكونی” وشكنجه هایی كه سرخواهران مان درآنجا می آوردند ، گفت ، درجزئیات ”قفس ” و”قبر” كه بیان می كرد می شد حس كرد دارد لحظات پرشكوه خودش را به اسم مجاهد دیگری می گوید كه چگونه می شود دژخیم  را درآن شرایط خاروذلیل وبوركرد ، ازصحبت هایش كه چند دقیقه بیشتر طول نكشید خیلی سرشار شدم وهمواره  درذهنم بعنوان  تصویری دیگردر تابلو پرشكوه وافتخاری كه دراین ایام به جشن پنجاهمین سالگی اش نشسته ایم جای گرفت .
 
'''-رضامحمدی بهمن آبادی'''
 
شاهد-اصغر مهدی زاده 7/3/91
 
در سال 1362 در بند 3 گوهردشت با یكدیگر هم بند بودیم, رضا را كه از زندان قزلحصار به گوهردشت آورده بودند توسط داوود رحمانی, رییس زندان قزلحصار خیلی شكنجه شده بود.
 
شاهددیگر-ازنفرات مقاوم بند بود یک مدت عضو شورای بندمان بود که این شورا لو میرود و آنها را به اوین زیرتیغ می برند از سال 63 شنیدم که اور را بهمراه دو نفر دیگر زیر داستان قبر و قیامت و تابوت می برند و 6 ماه در این قضیه بوده است در یکی از شبها که زیر هشت بودند حاجی داوود رحمانی با پوتین زیر لگد گذاشته بود....
 
'''-فرشاد میرجعفری'''
 
شاهد محمودرویایی:
 
فرشاد كه از اهالی جنوب شهر تهران بود نمونه بارزی از اخلاق و استقامت بود. او در سال 60 دستگیر و پس از تحمل فشارهای طاقت فرسا ابتدا در  گوهر دشت و بعد در بند 6 قزلحصار منتقل شد در آنجا داوود رحمانی مدتی در بند مجرد بدون داشتن حداقل امكانات و زیر شكنجه های وحشیانه او را نگه داشت و بعد به بند دو منتقل شد. فرشاد كه مدتها در سلول انفرادی گذرانده بود در بند او در مراسمی كه  بمناسبت 30 خرداد و ازدواج خواهر و برادر در سال 64 برگزار شد فعالانه شركت كرد و در آن روز بیشتر از هر زمان خوشحال و سرشار بود. فروردین سال 65 فرشاد بهمراه تعدادی دیگر از زندانیان به اوین منتقل شد و در اوین با روحیه ای صدچندان و انگیزه ای چند برابر به حركات اعتراضی زندانیان دامن میزد. او در مرداد ماه سال 67 بهمراه سایر زندانیان بشهادت رسید.
 
-'''عباس بازیارپور'''
 
به نقل از سایت مجاهد
 
( به او عمو عباس میگفتند ) ...در تهران عمو را زیاد نمی شناختند. عمو هم از فرصت استفاده کرد و گفت ما کشاورز بوده ایم و به خاطر زمین دستگیرمان کرده اند. و برای این که به حساب ما برسند اتهام سیاسی زده اند.نهایتا به سه سال زندان محکوم و به قزلحصار منتقل شد. حاج داوود رحمانی هر کاری توانست کرد تا عمو را به زانو درآورد. اما همیشه زیر نگاه نافذ او می برید و قافیه را می باخت. یکبار به او گفت: "تو برو کشاورزی ات را بکن و نگذار مجاهدین شستشوی مغزی ات بدهند". عمو مثل همیشه خندید و گفت: "بیچاره نمی داند مجاهدین فقط دل را شستشو می دهند". می گفت: " ما مجاهدیم جسممان اسیر خمینی است نباید بگذاریم زندان روی دلمان که مال مجاهدین است سایه بیندازد
 
شاهد رحیم فلاحت نژاد
 
در سیزده بدر سال 62در بند 1 واحد 1:  بخاطر اینكه بچه ها عید را جشن گرفته بودند و سلول به سلول به دید و بازدید عیدر فته بودند ، در روز سیزده بدر از صبح بریده ها در بند شغب راه انداختندو به بهانه گیری از رفت و آمد بچه ها به سلولهای یكدیگر پرداختند ، بچه ها هم تحویل نگرفتند و كار خودشان را می كردند ،  ( معلوم شد كه از قبل به آنها گفته شده بوده و پاسداران از قبل منتظر بهانه برای سركوب در آن روز بودند) ، ساعت 9 صبح پاسداران گله ای به داخل بند ریختند و با كمك بریده ها همه نفرات بند را به زیر هشت زندان منتقل كردند ، و در سه ردیف سرپا نگه داشتند اینبار شكل ایستادن فرق می كرد برای وارد كردن حداكثر فشار یك ردیف را دست به دیوار و پا باز نگه داشتند و ردیف دوم باید دستشان را روی شانه های آنها می گذاشتند و ردیف سوم دستشان را روی شانه های نفرات ردیف دوم بشكل ضربدری و این كار باعث فشار زیادی روی دوش نفرات ردیف اول و دوم می شد. تقریبا 24 ساعت نفرات را به این شكل سرپا نگه داشتند و سری سری آنها  را آزاد كرده و به داخل بند بر می گرداندند، چون تعداد نفرات زیاد بود پاسداران كمتر وارد ضرب و شتم نفرات شدند چون اینكار از خودشان انرژی می گرفت و سرپا نگه داشتن آن هم به این شكل فشارش بیشتر بود ولی بعضی از نفرات را حاج داوود بطور خاص درموقعی كه می خواست به بند برگرداند زده بود كه یكی از آنها عمو عباس بود كه حاج داوود طبق شیوه خودش با پوتین كار كه جلوی آن فلزی بود و آن را می پوشید به ساق پای عمو عباس ضربات زیادی زده بود و وقتی كه برگشت روی پای خودش نمی توانست بایستد، كینه حاج داوود هم از عمو عباس بخاطر این بود كه اولا فكر می كرد كه با این فشارها مردروستایی و كم سواد و مسنی مثل او باید ببرد و چون می دید كه اینطور نمی شود و علاوه بر آن فهمیده بود كه حضور عمو عباس با روحیه بالایی كه دارد برای نفرات  انگیزاننده است و این باعث كینه زیادی در او نسبت به عمو عباس شده بود و بارها در جاهای مختلف این كینه حیوانی خود را سر او خالی می كرد.
 
...( لاجوردی طرحی ریخته بود که از زندانیان بیگاری بکشد وقتی همه درسالن جمع کرد و توضیحات را داد نفرات اولی یکی یکی بعدااکثرا بیرون آمدند )... این موضوع باعث شد لاجوردی كه حساب كرده بود از هر بندی تعداد زیادی كارگر مفت گیر می آورد واز آنها بیگاری می كشد در حالی كه بند ما اولین بندی بود كه مراجعه كرده بود دیگر به هیچ بندی مراجعه نكرده بود و تنها به بردن تعدادی از بریده های هر بند قناعت كرده بود و بعدا از حرفهای حاج داوود فهمیدیم كه سر این موضوع خیلی به او خورده بودو گفته بود من ظرف یكسال همه اینها را می برانم ، و فردای آن روز حاج داوود آمد و گفت شما دادستان انقلاب را ... هم حساب نكردید ،  نشانتان می دهیم و از آن روز ببعد سیاست فشار حداكثر كه به ایجادسلولهای در بسته در همه بندها و قفس و واحدهای مسكونی درقزل حصار و پركردن انفرادیهای گوهر دشت برای براندن نفرات آغاز شد ...در آن دوران فشار  حاج داوود عربده كشی زیادی می كرد و می گفت این روند آخر است و حاجی در روند آخربرنده است ،یعنی همه شما را می برانم، ما هم می گفتیم با خودمان می گفتیم آخرش معلوم می شود ككه كی برنده است، بعد از بركناری اویادم می آید كه مجاهد شهید صادق كریمی یكبار در سلول می گفت حاجی دیدی در روند آخر مجاهدین ضربه فنی ات كردند ، بهر حال این داستان با بلند شدن آن روز عمو عباس و قیمتی كه اوداد شروع شد
 
'''-ناهید تحصیلی'''
 
میناانتظاری- اواسط سال ۶۲، با ایجاد و راه اندازی شکنجه گاه مخوف "قبر یا قیامت" توسط "حاج داوود رحمانی" در زندان قزل حصار، ناهید نیز با یک گروه از بچه ها از جمله مهدخت، سپیده، شهین (جلغازی) و.... روانه آنجا شدند. جایی که هر زندانی را در تابوتی به اندازه یک قبر محبوس میکردند و روزانه تا پانزده ساعت با چشم بند و چادرسیاه (پوشش اجباری زنان زندانی) و در سکوت و سیاهی کامل، زندانیان باید بدون حرکت می نشستند تا مطابق نظر آخوندهای شیطان صفت، با چشیدن زجر "شب اول قبر" و عذاب "قیامت"، در مقابل رژیم جهنمی تسلیم شوند و توبه کنند! برای تکمیل رنج و عذاب زندانیان ِ"قبر" که بدون ملاقات و بدون هواخوری و محروم از دیدن نور و فاقد کوچکترین تحرک جسمی بودند؛ حاجی رحمانی و اوباش پاسدار همراهش و همینطور عناصر درهم شکسته و خودفروخته ایی همچون کیانوش، هما، سیبا و...، مستمرآ آنان را با انواع و اقسام شکنجه های فیزیکی و روانی زیر منگنه و فشارهای طاقت فرسا قرار میدادند. ناهید و یارانش این شرایط خردکننده و فوق طاقت انسانی را تا ۶ ـ ۷ ماه، یعنی تا پایان پروژه تابوتها تحمل کردند. در طی این مدت خانوادۀ بچه های محبوس در قبرها در بی خبری مطلق بسر می بردند و برای یافتن یا گرفتن خبری از فرزندانشان، به هر دری میزدند. حتی بارها به دلیل اعتراض به این وضعیت و عدم اطلاع از سرنوشت و شرایط جگرگوشه هایشان، دستگیرو یا مورد ضرب و شتم واقع شدند.
 
=== شکنجه‌های ابداعی داود رحمانی ===
قبر، تابوت، قیامت یا دستگاه
 
به نوشته «سازمان عدالت برای ایران»، حاج داوود در سال ۱۳۶۲ شیوه شکنجه قبر یا دستگاه را ابداع می‌کند؛ روشی که در آن زندانی باید در میان تخته‌های نئوپان که از سه طرف او را احاطه کرده‌اند (به طول دو متر و عرض و ارتفاع حدود ۸۰ سانتیمتر)، با چشم‌بند و در سکوت مطلق – که هنگام غذا خوردن هم نمی‌بایست صدای برخورد قاشق با ظرف به گوش می‌رسید- به صورت مستمر و بدون هیچ گونه تماسی با سایر زندانیان در یک حالت می‌نشست. این شکنجه طاقت‌فرسا بسته به مقاومت زندانی ادامه می‌یافت تا زمانی که مقاومت او بشکند و حاضر به اعلام انزجار علیه گروه و دوستان خود بشود. این شکنجه برای زندانیان مقاوم‌تر  آنقدر ادامه دارد که بسیاری از قربانیان آن سلامت روحی و روانی خود را برای همیشه از دست می‌دهند. در تمام مدت از بلندگوها، نوحه، اذان ، قرآن یا بعدترها مصاحبه افرادی که بریده بودند، پخش می‌شود. در این شکنجه، هدف تحت اختیار گرفتن تمامی حواس و تحرک زندانی و به طبع آن تمامی تفکر و اراده او است و در حالی حس شنوایی زندانی این مطالب را دریافت می‌کند که حواس دیگر او کاملا محدود می‌شود و تحت اختیار شکنجه‌گر است.»<ref>[https://www.rfi.fr/fa/%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86/20211022-%D9%85%D8%B1%DA%AF-%D8%AF%D8%A7%D9%88%D9%88%D8%AF-%D8%B1%D8%AD%D9%85%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%B4%DA%A9%D9%86%D8%AC%D9%87-%DA%AF%D8%B1-%D8%B2%D9%86%D8%AF%D8%A7%D9%86%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D8%B3%DB%8C% سایت رادیو فرانس اینفو]</ref>
 
«شهرنوش پارسی‌پور»، نویسنده ایرانی از افرادی است که در بهار سال ۱۳۶۳ قیامت را تجربه کرده است. او در کتاب «خاطرات زندان» نوشته است که شخص حاج داوود به او می‌گوید باید به «دستگاه» برود؛ نامی که حاج داوود خود به تخت‌ها داده است، زیرا آن‌ها را دستگاه آدم‌سازی و یا تواب‌سازی می‌دانست.
 
شهرنوش پارسی‌پور نوشته است:<blockquote>«در هر گور، یک زندانی با چادر و چشم‌بند، رو به دیوار نشسته بود. زندانی نخست با فاصله‌ای از دیوار نشسته بود که حدود ۲۰سانتی‌متر از آن فاصله داشت و زندانی بعدی در انتهای گور، با فاصله دو متر از دیوار نشسته بود و همین جریان تا انتهای دیوار ادامه داشت. بدین ترتیب زندانیان نسبت به هم یک زیگزاگ را تشکیل می‌دادند.»<ref>[https://iranwire.com/fa/news/tehran/53709 سایت ایران وایر]</ref></blockquote>شکوفه سخی که در ۱۹ سالگی بیش از ۹ ماه این تابوت‌ها را تحمل کرده است، به رادیوفردا گفت: <blockquote>«حاج داوود ابتکار به خرج می‌داد. تخته‌های چوبی را برمی‌داشت و روی زمین تعبیه می‌کرد و در یک اتاق بزرگ در کنار دیوار یک محفظه درست می‌کرد، که یک ضلعش دیوار بود، دو تا ضلع دیگرش تخته‌های چوبی در ابعاد بین ۹۰ سانتی متر تا دو متر و ضلع چهارم که پشت زندانی بود، رو به فضای درونی اتاق، باز بود. هیچ تختی هم وجود نداشت.»</blockquote><blockquote>به گفته او، «تمام مدتی که در این تابوت‌ها هستی، نه تنها شما را از جمع جدا کرده‌اند، و به عنوان یک انسان منفردتان کرده‌اند، بلکه برای اینکه محدودیت برای تمام حواس پنجگانه‌تان هم قائل شده‌اند در یک شرایط بسیار فرسایشی قرار می‌گیرید که روح و وجودتان کم کم از هم می‌پاشد. شما تصور کنید که اگر در یک قابلمه غذایتان را در طول مدت یک ساعت می‌پزید‌‌‌ همان غذا را در مایکروویو در طول ده دقیقه می‌پزید.»<ref>[https://www.radiofarda.com/a/iran-hajdacoodrahmani/31524386.html سایت رادیو فردا]</ref></blockquote><blockquote></blockquote>قفس،
 
اعظم حاج حیدری كه اكنون از اعضای شورای رهبری مجاهدین است، در بخشی از كتاب خود می‌نویسد: <blockquote>...۱۵نفر از ما را به بند۸ منتقل كردند كه آن‌ هم بند مجرد بود، اما با شرایط قدری محدودتر. من و چهار نفر دیگر را به جایی بردند كه برای ما ناشناخته بود. «حاجی داوود» سردژخیم قزلحصار می‌گفت شما را جایی می‌برم كه مثل جهنم است، الان روز قیامت است، هر كس باید به اعمال خودش در آن‌جا جواب بدهد. آن‌قدر آن‌جا می‌مانید كه بمیرید یا عاقل شوید و زندگی را انتخاب كنید و از كردة خود اظهار ندامت كنید. یعنی بگویید من یك زن بدكاره بودم، دنبال روسپی‌خانه می‌گشتم. آن‌چه را می‌خواستم در سازمان منافقین یافتم و به این سازمان پیوستم. </blockquote><blockquote>حاجی داوود با همان قهقهه‌های وحشیانه و قیافة هیولایی و غیرانسانیش كه بیشتر مثل یك گوریل بود، در ادامة سخنرانیش گفت: آن‌قدر شماها را در این محل نگه می‌دارم كه موهای سرتان مثل دندانهایتان سفید و دندانهایتان مثل موهایتان سیاه بشود. </blockquote><blockquote>حاجی داوود به دیوارهای بندهای قزل، كه با بیگاری گرفتن از زندانیها آنها را ساخته و نقاشی كرده بودند، اشاره كرد و گفت: ببینید این دیوارها هر روز با كار شما نو می‌شوند، اما این عمر و جوانی شماست كه بر باد می‌رود و دیگر برنمی‌گردد. مسعودجانتان كجاست؟ خلق قهرمانتان كجاست كه بیایند شما را از این‌جا نجات بدهند؟ البته نمی‌گذاریم كه شما این‌جا جیك بزنید ولی اگر تمام وجودتان هم فریاد بشود، این‌جا صدای فریاد شما را هیچ‌كس نمی‌شنود و هیچ‌كس به داد شما نخواهد رسید. این‌جا آخرِ آخر دنیاست، از این‌جا یا می‌روید قبرستان یا این كه آدم می‌شوید. این است سرنوشت شوم شما. </blockquote><blockquote>با این سخنرانی به عنوان پیش‌درآمد فهمیدیم ما را آورده‌اند این‌جا كه به‌خیال خودشان ببرانند. به جایی كه بعداً فهمیدیم واحد‌ شماره1 زندان قزلحصار است كه به بند قفس معروف شد. </blockquote><blockquote>هفتماه ونیم با چشمبند در قفس ... بندها سه قسمت بود كه در هر كدام آن‌قدر كه با چشم بسته موقع دستشویی رفتن توانسته بودم بشمارم، بین ۴۸ تا ۵۵ نفر نشسته بودیم. «حاجی داوود» از دم ِ‌در شروع می‌كرد و بالای سر همه یك دور مانور می‌داد و به نسبت شكایتها یا چغلیهای شاگرد دژخیمان، از هر كس با كابل و مشت و لگد به قول خودش پذیرایی می‌كرد و مرتب هم تكرار می‌كرد: روز قیامت است، یا باید آدم بشوید و یا به جهنم بروید. </blockquote>واحد مسکونی،
 
سر پا نگهداشتن زندانی به مدت طولانی بدون خواب،
 
سلولی به نام گاو‌دانی
 
اول دی ماه 1383 
 
مصطفی نادری در كنفرانس حقوق بشر سنگسار شده
 
من مجبورم برای پرداختن به این موضوع، بحث را با یادآوری وضعیت زندانها از مدتی پیش از مقطع قتل‌عام سال‌67 شروع كنم.
 
چنان كه به‌كرات در كتابها و نوشته‌ها آمده، فضای رعب و وحشت در زندانها نسبت به جامعه، چندین برابر بود و زندانیها در این وضعیت مقاومت می‌كردند. زندانبانان می‌خواستند زندانیان را درهم بشكنند و به این منظور رژیم فشار خیلی زیادی وارد می‌كرد و اقدامهای زیادی برای آن‌چه خودش «منفعل سازی» توصیف می‌كرد، انجام می‌داد. از‌‌جمله من سال‌61 در زندان قزل‌حصار شاهد بودم كه حاج داوود رحمانی، زندانبان دژخیم رژیم در این زندان، به‌خاطر آن كه عده‌یی از زندانیان حاضر به‌تماشای نوار فیلمهای پخش‌شده توسط زندان نشده بودند، یا به‌كارهایی مورد‌نظر زندانبانان تن نمی‌دادند، زندانیان بند ما را كه‌ 25‌نفر بودیم، به‌جایی به اسم گاودانی منتقل كرد. گاودانی اطاقی با ابعاد حدودا 2 در 6 متر بود كه برای ورود به آن باید از چند پله پایین می‌رفتیم. زمستان سال‌61 افراد بند ما و زندانیانی كه از سایر بندها آورده بودند، مجموعاً 65‌نفر می‌شدیم كه همه در این اتاق حبس شده بودیم. این افراد همگی كسانی بودند كه در حال گذراندن دورة محكومیت خود بودند. اما به‌خاطر بهانه‌های بسیار ساده برای مجازات هرچه بیشتر به این محل منتقل شده بودند.
 
'''خاطرات رضا شمیرانی ـ قسمت4ـ'''
 
در تمامی این سالها زندانبانها خصوصآ افرادی نظیر لاجوردی و حاج داوود رحمانی خیلی سعی میکردند با جیره غذایی زندانیان بازی کنند .حتما فکر میکردند ما هم مثل آنها در بند غرایز حیوانی هستیم .وقتی داوود رحمانی به قول خودش به زباله دانی تاریخ سپرده شد، وفردی به نام میثم به جای او بر سر کار آمد. یک روز آمدند به هر اتاقی دو قوطی بزرگ مربای ارتشی و مقداری کره و حلورده فاسد دادند و گفتند که اینها جیره شما بوده که حاج داوود میخواسته بالا بکشد و در بازار آزاد بفروشد . هر چی باشه آنها وابسته به کمیته به اصطلاح امداد امام بودند و دست در دست افرادی نظیر عسگراولادی وشفیق و امثالهم داشتند و انتظاری هم جز این نمیرفت.


'''شاهد رحیم فلاحت نژاد:  '''


درابطه با شهید صادق کریمی
در زندان وبعداز آزادی باهم بودیم...درفاز سیاسی در بخش كارگری سازمان فعالیت می كرد( به احتمال زیاد). درفاز نظامی چون لو نرفته بود در خانه خودشان بود، ولی فعال بود وتا جایی كه شنیده ام چندین عملیات داشت. در زمستان سال 60 دستگیر شد وبعداز 4 سال در زمستان سال 1364 آزاد شد ودر سال 65 مجددا وصل شد ودر امر اعزام نیرو خیلی فعالیت داشت. در همین موقع طرح مجازات حاج داوود رحمانی رئیس جنایتكار زندان قزلحصار را كه همیشه به دنبال آن بود می خواست به اجرا در آورد كه كمی قبل از آن لو رفت ومجددا دستگیر شد تا اینكه به 8 سال زندان محكوم شد وبعداز فروغ به شهادت رسید. صادق در زندان از افراد بسیار مقاوم بود واز كسانی بود كه در به راه انداختن تشكیلات وجمع وجور كردن نفرات قبلی مایه می گذاشت. با وجود اینكه این كار برایش خیلی خطر داشت وسر این موضوع خیلی روی او حساس بودند ولی او كار خود را می كرد. در مواقعی كه شرایط خیلی سخت می شد وكار هركس كه پا جلو بگذارد نبود، صادق اولین نفری بود كه قدم جلو می گذاشت ودر مقابل پاسداران وبریده ها می ایستاد.
سوراخ‌‌کردن گوش،
زدن آمپول هوا،
زدن دست‌بند قپانی و آویزان کردن زندانیان،
ضرب و شتم زندانی بصورت گروهی،
خواباندن زندانیان کف راهرو بند و دویدن از روی آن‌ها،
خوراندن موی سر به زندانی،
اینها شکنجه‌های متداول در زندان قزلحصار کرج در دهه شصت بودند.
=== عوامل اجرایی شکنجه‌های داود رحمانی ===
پاسدار محمد خاموشی
پاسدار سلیمان سوری
بهزاد نظامی
=== دفاع لاجوردی از شکنجه‌های داود رحمانی ===
اسد الله لاجوردی در ۸ تیر ۱۳۶۳ و در جمع دادیاران دادستانی انقلاب<blockquote>آنها که جدا نشدند ضدانقلاب شدند!</blockquote><blockquote>لازم است چند نکته را تذکر بدهم. خدمت شورایعالی قضایی هم عرض کردم، معرِّف باید از معرَّف اجلی باشد. کسی که می‌خواهد مسائل دادسراها، دادگاهها و زندانها را بررسی کند و اگر می‌خواهد به این مسائل اشراف داشته باشد، حتماً باید اطلاعاتش نسبت به کسانی که دست‌اندرکارند، وسیعتر باشد.</blockquote><blockquote>به شورا هم گفته‌ام، در اینجا برادرانی به دلیل کار فراوان شبانه‌روزی که کرده‌اند، نه به این دلیل که تافته جدا بافته‌ای هستند، بلکه هر کس دیگری هم بود، در صورتی که استعدادش را می‌داشت، این صلاحیت را پیدا می‌کرد. کسانی را داشتیم که وقتی قضیه ۳۰ خرداد پیش آمد، خیلی انقلابی عمل کرده و صحنه را ترک کردند و خود را سوا کردند و از دادستانی رفتند. توجیهشان هم توجیه جالبی بود که نمی‌توانستند بمانند و بهترین راه این بود که جدا شوند و بروند و نتیجه‌اش هم این شد که الان انقلابی‌اند و کارهایشان مشروع است و مثل برادرانی که در اینجا شبانه‌روز کار کردند و زحمت کشیدند ضد انقلاب نشدند و کارهایشان هم خلاف شرع نشد.</blockquote><blockquote>الان برادرانی که اینجا هستند متهمند به ضدانقلابی بودن و کسانی که کار خلاف شرع کرده‌اند و برادرانی که فرار کردند و در رفتند، این درجه افتخار را دارند که بسیار انقلابی‌اند و ترفیع مقام هم می‌گیرند و روز به روز هم اوج می‌گیرند و همه کارهایشان هم شرعی است و طبیعی است حرکت این بچه‌هایی که اینجا بودند، ضدانقلابی است که توانستند انقلابی‌هایی مثل منافقین و پیکار و اقلیت را مهار کنند.</blockquote><blockquote>لابد اینجوری است که وقتی ما در مقابل مهار کردن گروهکها، ضدانقلاب می‌شویم، حتماً گروهکها انقلابی‌اند. اینها انقلابی‌ها را مهار کردند و نگذاشتند انقلاب کنند. برادران ما زحمت کشیدند و این کارهای ضد انقلابی را کردند، حالا اعمالشان باید بررسی شود و کسی که قرار است آنها را بررسی کند، باید اجلی باشد، واقفتر باشد و تسلطش بیشتر باشد. می‌گویند می‌خواهیم در قزلحصار دادگاه بزنیم و تخلف را بررسی کنیم. اول باید تخلف را شناخت، بعد بررسی کرد. اعتقادمان این است کسانی که به آنجا می‌روند تا تخلف‌ها را بررسی کنند، اصلاً دوزاریشان نمی‌افتد و متوجه نمی‌شوند که فلان کار تخلف بود یا نبود. مگر اینکه چند سالی کار کنند، اشراف پیدا کنند و ماهیت کثیف، پلید و خائن این گروهکها را بشناسند، آن وقت هر حرکتشان برای اینها مفهوم دارد. دیروز به دوستان می‌گفتم که کسانی که حاج‌ داود رحمانی، در قزلحصار جدا کرده و فرستاده رجایی‌شهر حتی یک مورد را نتوانستیم پیدا کنیم که خلاف فرستاده باشد. الان این برادرها دارند رسیدگی می‌کنند، خواهید دید نتیجه رسیدگی به پرونده‌ها این است که همه را آزاد کنید. این افراد نمی‌خواهند به اسلام ضربه بزنند. اما این کارها و تصمیم‌گیریها شناخت می‌خواهد. نتوانستیم ثابت کنیم یک نفر از کسانی که ظرف این سه سال او به انفرادی در رجایی‌شهر می‌فرستد، خلاف است. نتوانستیم خلافش را ثابت کنیم که آن زندانی سرِ موضع نبوده، خبیث نبوده، پلید نبوده. علتش هم این است که کار کرده و حرکتهای اینها برایش مفهوم بوده است. در حضور آقای نیری و برادرمان آقای انصاری سخنرانی خوب و قشنگ است و حرفی در آن نیست، اما باید واقعیت‌ها را بگوییم به آقای انصاری در حضور آقای نیری می‌گویم که این پسر خبیث است، سه سال در زندان است و پس از سه سال تصمیم گرفته حسین‌زاده، مجید قدوسی، حاج‌ داود رحمانی و مرا ترور کند. ایشان (آقای انصاری) می‌گوید عکس‌العمل کارهای شماست. وقتی آدم گروهکی را نشناسد اینجوری می‌شود که می‌گوید عکس العمل کارهای شماست. یواش یواش کار به آنجا می‌رسد که عکس‌العمل کار ما از سال ۶۰ تا حالا علت وجودی گروهکها از سال ۴۲ می‌شود...<ref>[https://defapress.ir/fa/news/25728/%DA%A9%D8%B3%DB%8C-%DA%A9%D8%A7%D8%B1-%DA%A9%D8%B1%D8%AF-%D9%84%D8%AC%D9%86%E2%80%8C%D9%85%D8%A7%D9%84%D8%B4-%D9%85%DB%8C-%DA%A9%D9%86%D9%86%D8%AF سایت خبرگزاری دفاع مقدس]</ref></blockquote>
== نقش داود رحمانی در قتل‌عام زندانیان ==
پرونده‌سازی برای متهمان و فرستادن آنها به زیر شکنجه دوباره در زندان اوین و یا به انفرادی‌های گوهردشت (زندان رجایی‌شهر) و شرکت فعال در زمینه‌سازی‌های قتل‌عام زندانیان در هماهنگی‌ کامل با لاجوردی، طبق اظهارات خودش، که توسط زندانیان از بند رسته نقل شده است، از سوابق او است.
== شخصیت و کاراکتر داود رحمانی ==
داود رحمانی طبق گزارشات زندانیان از بند رسته دارای شخصیت لمپن و لوده و بی‌رحمی بود که از شکنجه زندانیان لذت می‌برد و باعث تفریح خاطرش می‌شد،
== انعکاسات مرگ داود رحمانی ==
رادیو فردا<blockquote>حاج داود رحمانی که نامش با ضدانسانی‌ترین شکنجه‌ها و خشونت‌ها علیه زندانیان سیاسی گره خورده روز چهارشنبه ۲۸ مهر به خاک سپرده شد.</blockquote>حامد فرمند<blockquote>بیست سال طول کشید تا از مادرم شنیدم در ۹ ماهی که ما ممنوع‌الملاقات بودیم، شب‌ها کابوس مرگش را می‌دیدم، شوخی‌های کودکان دبستانی روانم را می‌خراشید و زمستان و تابستان تا حد بستری شدن در بیمارستان تب می‌کردم، مادر در قبرهای حاج داوود رحمانی در اسارت بود.</blockquote>پویان مقدسی، نویسنده و شاعر <blockquote>«‏یارو زندان‌بان و شکنجه‌گر و جنایت‌کار شناخته‌شده‌ یک سیستم هیولایی بوده، راست راست زندگی‌اش را کرده و در کهنسالی، بی‌آنکه آب توی دلش تکان بخورد، در غیبت مطلق عدالت مرده و با لقب "مظهر حسن خلق و مهربانی" به دیار باقی شتافته است؛ او کسی نیست جز حاج داوود رحمانی. ‏از نشانه‌های مهربانی و حسن خلق حاج داوود همین بس که ابداع کننده‌ شکنجه طاقت‌فرسای قبر و تابوت بود و ده‌ها و صدها زن و مرد زندانی سیاسی را با همین روش شکنجه کرد.»</blockquote>پروانه عارف<blockquote>نمی دانم خبر مرگ و عکس ترحیم او حقیقی ست یا نه؟فرقی هم نمی کند. با تکرار هر باره ی نامش همه ی آن ماهها در تابوتها نشستن کتک ها تحقیرها صدای کفش پوتین ارتشی در من زنده می ماند.او مرد.اما یادها و خاطرات ما از همه ی جنایت هایش نسل به نسل منتقل میشود.</blockquote>مصطفی عزیزی<blockquote>به این چهره رحمانی نگاه کنید انگار دربان بهشت است اما ظاهرا همان حاج داود جلاد معروف دهه‌ی ۶۰ است. هم او که تابوت درست کرده بود و زندانیان را در تابوت می‌خواباند… گول چهره‌ها را نخوریم و فراموش نکنیم طبق افسانه‌ها شیطان هم فرشته بود! همه‌ی جلادها مانند لاجوردی کریه نیستند.</blockquote>محمود رویایی<blockquote>رئیس وحشی زندان قزلحصار جلاد دست آموز لاجوردی حاج داود رحمانی مرد لاشه‌ای که ۳۷سال در وحشت و ترس از مجازات، از سایه‌اش هم می‌ترسید کسی که تشنه به خون مسعود رجوی و همه زندانیان مجاهد بود و از هرنوع شکنجه، زجرکش و آزار زندانیان و خانواده‌ها لذت می‌برد بدون کیفر مرد</blockquote>حسین فارسی<blockquote>سال۶۵ شهید صادق‌کریمی قصد کیفردادن او را داشت که موفق نشد.اینرا داود رحمانی جنایتکار فهمید و از آن موقع خانه و محل کارش را عوض کرد وتا آخرین روز در ترس و وحشت زندگی کرد. همقطاران جنایتکار او مانند مرتضی صالحی (صبحی) هم همین وضعیت را دارند.</blockquote>
== منابع ==
<references />
<references />

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۳ مهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۰۷:۰۳

علی یونسی
۳ علی یونسی.JPG
زادروز۱۹ مهر ۱۳۷۹
تهران
محل زندگیایران
ملیتایرانی
تابعیتایران
تحصیلاتدانشجوی نخبه دانشگاه صنعتی شریف
شناخته‌شده برایمردم ایران
تأثیرگذارانمخالفین جمهوری اسلامی
تأثیرپذیرفتگانمردم ایران
دیناسلام
مکتبضد ولایت فقیه
والدینیوسف یونسی

علی یونسی، (زادهٔ ۱۹ مهر ۱۳۷۹) دانشجوی نخبه رشته مهندسی کامپیوتر در دانشگاه صنعتی شریف،

علی یونسی پیش از بازداشت و انتقال به زندان، برنده مدال نقره المپیاد کشوری نجوم در سال ۱۳۹۵و مدال صدای المپیاد نجوم در سال ۱۳۹۶ شد وی مدال طلای المپیاد جهانی نجوم و اخترفیزیک سال ۱۳۹۶ در دوازدهمین المپیاد جهانی نجوم و اخترفیزیک را نیز از آن خود کرد.[۱]

شامگاه جمعه ۲۲ فروردین ۱۳۹۹ علی یونسی به همراه دوستش امیرحسین مرادی حین قدم زدن در خیابان مورد هجوم ماموران اطلاعاتی قرار می‌گیرند و با ضرب و شتم منجر به جراحت چشم در علی یونسی، بدون هیچ حکمی بازداشت می‌شوند. پدر و مادر علی یونسی نیز بازداشت شده و پس از حدود ۵ ساعت آزاد می‌شوند. [۲]

بعد‌ها شورای صنفی دانشجویان ایران نیز حرف‌های رضا یونسی را در رابطه با بازداشت علی یونسی و همچنین امیرحسین مرادی تایید و عنوان کرد مأموران لباس شخصی بدون هیچ حکمی و با ضرب و شتم این دو دانشجو را بازداشت کرده‌اند.

سرانجام در روز پنجشنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۹ رضا یونسی خبر داد که علی یونسی پس از  تحمل ۲ ماه انفرادی به بند عمومی منتقل شده و در زندان انفرادی به کرونا مبتلا شده‌ است.

علی یونسی ماه‌ها بدون حکم بازداشت و تشکیل پرونده تحت باز داشت بود و براساس اعلام خواهرش، آیدا یونسی، تا ۵ ماه پس از بازداشت پرونده علی در دست وزارت اطلاعات قرار داشته است. ۳۱ شهریور ۹۹مصطفی نیلی، وکیل علی یونسی، در توئیتر خود اعلام کرد که قرار بازداشت موقت در ۲۵ شهریور به پایان رسیده‌است و علی یونسی ۲ هفته است که بازجویی نشده است اما با این وجود خبری از آزادی نبوده است.[۳]

بازداشت علی یونسی

شرح مجتبی حسینی از زندانیان هم‌بند علی یونسی از شرایط بازداشت و شکنجه علی یونسی در مصاحبه‌ای از این قرار است.

«۱۸ تیر سال گذشته با ریختن ماموران وزارت اطلاعات به منزل شخصی‌ام بازداشت شدم. دلیل این بازداشت، نوشته‌های طنزآمیز من در توئیتر بود. در قرنطینه بند ۲۰۹ زندان اوین در اتاقی با بیست-سی نفر زندانی نگهداری می‌شدیم. ازدحام جمعیت در قرنطینه این بند طوری بود که برای خواب، به‌اصطلاح حالت کتابی مجبور بودیم، بخوابیم. پیش از ورود به قرنطینه این بند، من سه روز در سلول انفرادی همین بند بودم که بسیار سخت گذشت. با ورود به قرنطینه، پسری بسیار جوان به استقبالم آمد. وقتی پریشانی حال روحی من را دید، گفت آرام باش و از من خواست چشم‌بندم را بردارم. برایم چای آورد و به خاطر آزاری که در سلول انفرادی دیده بودم، به من دلداری داد. اسمش را پرسیدم و گفت علی یونسی هستم. از من پرسید شطرنج بازی می کنم یا نه؛ من هم پذیرفتم و حین بازی داستان بازداشت خودش را برایم تعریف کرد.

۹ روز با علی در همان قرنطینه بند ۲۰۹ اوین هم‌بند بودم. اصلا حال جسمی خوبی نداشت و کم‌کم که شکنجه‌های روحی و جسمی خودش را برایم تعریف کرد، فهمیدم به این پسر جوان در طی صد روز بازداشت تا روزی که من او را دیدم، چه گذشته است. در کل ۹ روزی که من با علی در قرنطینه بند ۲۰۹ بودم، او تنها یک تماس تلفنی چند دقیقه‌ای با خانواده خود داشت.

این تماس بعد از حدود سه هفته، بی‌خبری مطلق از خانواده برقرار شده بود. او را در این چند روز فقط یک‌بار برای بازجویی بردند.

اولین چیزی که در چهره علی یونسی خیلی روشن بود، وضعیت عفونت چشم او بود. وضعیت چشم علی طوری بود که هر کس از چند متری او را می دید، متوجه وخامت اوضاع چشم او می‌شد.

چشم علی بسیار کبود شده بود و عفونت داشت. از چشمان علی همیشه خونابه بیرون می‌آمد و تنها درمانی که مسئولان زندان برای او داشتند، روزی چند قرص آنتی‌بیوتیک بود.

خود علی می‌گفت این جراحت به لحظه بازداشت او به همراه امیرحسین مرادی در خیابان برمی‌گشت. این دو دوست در خیابان در حال قدم زدن بودند، که یک‌باره ماموران وزارت اطلاعات با خشونت وحشتناکی به آن‌ها حمله کرده و شروع به ضرب‌وشتم این دو دانشجو می‌کنند.

ضرب‌وشتم علی به حدی بود که تا صد روز بعد از بازداشت که من او را در قرنطینه بند ۲۰۹ زندان اوین دیدم، هنوز چشم او به شدت متورم و عفونی بود. بعد از بازداشت در خیابان، ماموران علی را به منزل پدری خود برده بسیاری از وسایل منزل را با خود برده بودند که تا آن روز یعنی صد روز بعد از بازداشت، همچنان کارت ملی مادر علی را به او تحویل نداده بودند. علی می‌گفت جدا از یادداشت‌ها، لپ‌تاپ و بسیاری دیگر از لوازم شخصی و حتی مدارک شناسایی پدر و مادر، ماموران حتی دستگاه پرینتر خانه را هم ضبط کردند.

ظاهرا ماموران تازه در منزل پدری علی، وقتی در حال جستجوی وسایل او بودند، متوجه مدال‌های طلای جهانی المپياد و نقره کشوری او شدند. علی می‌گفت وقتی بازجوها در خانه مدال‌های من را دیدند، با تعجب پرسیدند این‌ها چیست؟ وقتی گفتم من برنده مدال طلای جهانی المپیک نجوم و نقره کشوری نجوم هستم، به شدت تعجب کردند.

حتی می‌گفت برخورد ماموران بعد از دیدن مدال نسبت به قبل که فقط توهین و خشونت بود، کمی محترمانه‌تر شد.

بعد از تفتیش منزل پدری علی یونسی، به منزل امیرحسین مرادی هم رفتند....

علی شصت روز را در سلول انفرادی کوچک با یک لامپ بزرگ همیشه روشن و همچنین شوفاژی که در گرمای تیرماه ۲۴ ساعته روشن بود، گذرانده بود. برای من که مدتی بسیار کوتاه‌تر را در انفرادی گذرانده بودم، واقعا وحشتناک بود که پسری تقریبا ده سال کوچک‌تر از من، با آن عفونت چشم و اتهامات سنگین، شصت روز را در سلول انفرادی گذرانده است.

تنها یکی از نمونه‌های شکنجه روانی که علی یونسی برای من تعریف کرد، این بود که یک شب، از سلول کناری خودش، صدای شکنجه و فریادهای وحشتناکی می‌آمد. می‌گفت این صدا تا چند ساعت ادامه داشت و به شدت وحشت کرده بود. لابه‌لای فریادها، یک صدایی گفت وقتی کار این زندانی تمام شد، سراغ سلول کناری که خود علی در آن بود، بروند.

علی از شدت صداهای وحشتناک داد و فریادهای فرد شکنجه شده تا صبح نخوابیده بود. می‌گفت هنوز هم نمی‌دانم که این صداها، از یک نوار ضبط شده می‌آمد و یا واقعا در حال شکنجه زندانی سلول کنار او بودند. زندانی سلول کنار علی یونسی، امیرحسین مرادی بود.

در مورد محتوای بازجویی چیزی که به طور کلی یادم هست، ظاهرا بحث اجبار کردن علی به پذیرش حمل مواد محترقه بود. بازجو به شدت او را برای قبول این اتهام تحت فشار گذاشته بود. علی می‌گفت، بازجو بارها تهدید کرده بود که اگر اتهام خود را نپذیرد، همان‌جا (زندان اوین) او را اعدام خواهد کرد.

بازجو به علی گفته بود؛ اگر همکاری نکنی، دیگر نمی‌توانی پدر و مادر خود را ببینی. علی را تهدید کرده بودند که در صورت اعتراف نکردن، پدر و مادر او را هم بازداشت خواهند کرد. در مقابل، تلاش می‌کردند با دادن برخی وعده‌ها مثل این که اگر اعتراف کند، به زودی آزاد خواهد شد و یا مثلا می‌تواند درس خود را ادامه دهد، علی را وادار به اعتراف کنند. علی هم که به شدت از تهدیدها خسته شده بود، به بازجو گفته بود همین الان من را اعدام کنید، دیگر خسته شده‌ام. اصلا امام حسین را هم من کشته‌ام. البته بازجویی بیشتر در روزهای حبس علی در سلول انفرادی بود.

یک روز صبح در همان قرنطینه بند ۲۰۹ وقتی از خواب بیدار شدم، دیدم علی آن‌جا نیست. عصر وقتی برگشت به شدت آشفته و عصبانی بود. از او پرسیدم چه شده که گفت، من را بردند در جلسه با نمایندگان تشکل‌های دانشجویی دانشگاه شریف که جلو آن‌ها اعتراف کنیم.

ظاهرا تصاویر مبهمی از حمله به یک ساختمان را در این جلسه پخش کرده و مدعی شده بودند، حمله‌کننده علی یونسی و امیرحسین مرادی بودند. علی آن‌جا هم هرگونه دست داشتن در این موضوع را شدیدا رد کرده و گفته که اصلا مشخص نیست، فردی که در این صحنه است کیست. بازجویان در این جلسه به علی گفتند چرا به دروغ مدعی شدی کرونا داری؟

علی هم گفته بود که شما در زندان از ما تست نمی‌گیرید که ما مطمئن شویم به کرونا مبتلا هستیم یا نه. من علائمی مثل سردرد، سرفه و بدن درد داشتم که این‌ها همه علائم کرونا هستند.

در این جلسه همچنین ماموران در مورد صدای شکنجه‌ای که علی از سلول کناری خود شنیده بود، پرسیدند. او را متهم به دروغ‌گویی کردند که علی هم گفته من آن شب صدای شکنجه شنیدم و تا صبح وحشت کرده بودم. این که شما صدای نوار برای آزار من پخش کردید یا واقعا در آن سلول در حال شکنجه کسی بودید، من خبر ندارم. خود علی بارها به من در سلول گفته بود، ماموران نه‌تنها مواد محترقه که هیچ چیز مشکوکی از ما پیدا نکرده بودند و این اتهام کاملا بی‌پایه بود. حتی وقتی بقیه هم سلولی‌ها به او پیشنهاد می‌دادند، برای رها شدن از فشار بازجویان اتهام خود را بپذیرد، علی با عصبانیت می‌گفت؛ چرا باید یک اتهام کاملا دروغ را بپذیرم؟ پذیرش این اتهام به معنای پذیرش حکم اعدام با امضای خود من است.

بله، علی یک روز که چند نفر در سلول به او اصرار کردند، اتهام خود را بپذیرد و راحت شود؛ به ناراحتی به من گفت كه در سلول انفرادی تحت فشارهای بسيار بودم كه مجبور به اعتراف اجباری تلویزیونی که در حال طبیعی نبودم، گرفتند.

گفت به من وعده داده بودند در صورت نشستن مقابل دوربین صداوسیما، او را آزاد خواهند کرد. آن‌طور که خودش تعریف کرد؛ یک روز صبح ماموران آمدند، علی را از سلول انفرادی به سالنی در همان بند ۲۰۹ برده و لباس شخصی او را برای گرفتن اعتراف تلویزیونی تنش کردند.

می‌گفت ماموران بارها برای ادا کردن یک جمله با لحن دلخواه خود، ضبط را قطع کرده و دوباره از او می‌خواستند با لحن دیگری جمله را بگوید. ضبط این تصاویر از صبح تا شب طول کشیده بود.

همان روزها، بحث حکم اعدام سه معترض آبان ماه ۱۳۹۸ داغ شده بود و اخبار ۲۰:۳۰ چندبار اعترافات اجباری این زندانیان را پخش می‌کرد. علی هر روز از تلویزیون بند این برنامه را نگاه می‌کرد و نگران بود که اعتراف اجباری او هم پخش شود.

اعتراف اجباری علی یونسی تا امروز از صداوسیما پخش نشده و ظاهرا او آن‌چه را که ماموران توقع داشتند، جلو دوربین و بعد از آن همه فشار نگفته است.

بعد از ضبط همین اعترافات اجباری بود که علی یونسی مقاومت خیلی بیشتری در مورد اتهامات وارده از خود نشان داد. ماموران وعده داده بودند که در صورت اعتراف تلویزیونی، اجازه دسترسی علی به وکیل انتخابی و ملاقات با خانواده را می‌دهند. در حالی که بعد از آن فشارها بر او بیشتر هم شد.

بله گفت در همان روزهایی که در سلول انفرادی بوده، ماموران به بهانه دیدار با سفیر سوئد او را به مکان دیگری بردند. برادر علی ساکن سوئد است و به علی گفته بودند اگر با برادر خود حرفی دارد، می‌تواند از طریق سفیر سوئد به او انتقال دهد؛ ولی وقتی با او روبه‌رو شده، فهمیده مامور وزارت اطلاعات است و برای گرفتن اعتراف، کت و شلوار و کراوات پوشیده و خود را سفیر سوئد در تهران جا می‌زند.»[۴]


اتهامات علی یونسی

به نقل از خبرگزاری حکومتی مهر، غلامحسین اسماعیلی، سخنگو وقت قوه قضائیه جمهوری اسلامی، به شکل غیر مستقیم به پرونده علی یونسی و امیرحسین مرادی اشاره کرد و اعلام کرد که آن‌ها با سازمان مجاهدین خلق و ضد انقلاب در ارتباط بوده‌اند. وی همچنین بازداشت بدون حکم دو دانشجوی نخبه را رد کرد و اعلام کرد که آن‌ها توسط سربازان گمنام اما زمان بازداشت شده‌اند.

اعتراف اجباری

آذر ۱۴۰۰ رسانه‌های نزدیک به حکومت فیلمی از اعتراف اجباری علی یونسی و امیر حسین مرادی را نشان داد که در آن در مورد نحوه ساخت بمب و خمپاره صحبت می‌کردند.

پس از ۴۵۰ روز بازداشت بدون دادگاه، اولین جلسه دادگاه علی یونسی و  امیر حسین مرادی در پنجم تیر ۱۴۰۰ برگزار گردید. جلسه نهایی اما تا ۵ اردیبهشت سال بعد به طول انجامید و این دو دانشجو نخبه به اتهامات افساد فی‌الارض»، «اجتماع و تبانی علیه نظام» و «تبلیغ علیه نظام» به ۱۶ سال زندان محکوم شدند.

محکومیت

اولین جلسه دادگاه علی یونسی و امیرحسین مرادی پس ۴۵۰ روز بازداشت در ۵ تیر ۱۴۰۰ برگزار شد و در جلسه نهایی دادگاه در ۵ اردیبهشت ۱۴۰۱، علی یونسی و امیرحسین مرادی، که هر دو ۲۲ ساله هستند، به اتهامات «افساد فی‌الارض»، «اجتماع و تبانی علیه نظام» و «تبلیغ علیه نظام» به ۱۶ سال زندان محکوم شدند.[۵]

بازداشت پدر علی یونسی

هفتم دی ۱۴۰۱ پدر علی یونسی، میریوسف یونسی، به همراه سه همکارش بازداشت شدند که البته هر سه همکار عصر همان روز آزاد شدند. رضا یونسی همچنین عنوان کرد که ماموران اطلاعات با حمله به خانه یکی از همکاران پدرش، وی و همسرش را مقابل تلویزیون قرار داده و کانال تلویزیون مجاهدین خلق را پخش کرده و از ‌آن‌ها فیلم گرفته‌اند. 

ماموران سپس این همکار پدرش را به دفتر کار آن‌ها که از صبح پلمب شده بوده برده و او را پشت میز کارش می‌نشانند و می‌گویند مشغول کارهای روزانه‌اش شود تا از او برای صحنه لحظه بازداشت در محل کار فیلم بگیرند. وی همچنین گفت که همه این صحنه‌های فیلمبرداری شده بخشی از فیلمی است که وزارت اطلاعات در حال تهیه است. میریوسف یونسی به همان اندازه سه همکارش، بی‌ارتباط با اتهاماتی است که وزارت اطلاعات مطرح کرده است.

رضا یونسی به پرونده پدرش در دهه ۶۰ اشاره کرد و گفت سابقه زندانی شدن به خاطر فعالیت‌های سیاسی در دهه ۶۰ و به این دلیل که پدر علی یونسی است، سوژه‌ جذابی برای سناریوی ماموران اطلاعات است.[۲]

آخرین نامه علی یونسی و امیرحسین مرادی

«۲‌۲ فروردین ۹۹ روزی بود که به دنیای دیگری پرتاب شدیم. دنیای گذشته، دنیای دانشگاه و المپیاد، دنیایی جذاب و لطیف بود، که در آن روز‌ها در کنار دوستانی هم‌سن و هم‌فکر با شادی و خوشی سپری می‌شد اما دنیای جدید، دنیای سلول انفرادی و بازجویی بود، دنیایی زمخت و خشن، دنیایی که در آن دوستی وجود نداشت، هر چه بود دشمنی بود، دنیایی که در آن هم‌فکری وجود ندارد بلکه بابت آن‌چه فکر می‌کردیم تهدید به مرگ می‌شدیم، دنیایی که در آن حقوق اولیه سلب می‌شد…

ما در چهارمین سالگرد دستگیری‌مان تکرار می‌کنیم انتخاب ما، مقاومت کردن است هر چقدر هم که این زندان ادامه پیدا کند.

لحظه دستگیری، لحظه ورود به دنیایی جدید، لحظه انتخاب بود، مقاومت یا تسلیم. انتخابی میان دانشگاه و موفقیت شغلی و تحصیلی و مسیر هموار تا دانشگاه‌های برتر اروپا و آمریکا و یا زندان و سپری شدن سال‌های جوانی و از دست دادن موقعیت‌های علمی و تحصیلی.

اما چگونه می‌توان موقعیت تحصیلی را انتخاب کرد در حالی که هستند کودکانی که بدون آن که هرگز انتخابی کرده باشند از تحصیل محروم مانده‌اند و چگونه می‌توان به زندگی در رفاه و شغل پردرآمد فکر کرد در حالی که بسیارند کسانی که درآمدشان کفاف تهیه غذای روزانه را نمی‌دهد.

با نگاه به آن‌چه که مردم از دست می‌دهند، آن‌چه ما از دست می‌دادیم دیگر بزرگ نبود و غلبه بر شرایط دیگر سخت نبود. زندان بهای این انتخاب و سنگ محک آن است. به تجربه دیده‌ایم آن‌ها‌ که کم‌تر چیزی برای خود خواسته‌اند و قاطع‌تر ایستادگی را انتخاب کردند شرایط سخت‌تری را تاب آورده‌اند و این عامل اصلی تفاوت است میان آن کسانی که حتی یک ماه زندان را تحمل نمی‌‌کنند و آنها که ۱۰، ۱۵، ۲۰ و یا حتی ۲۵ سال زندان را سرزنده و مقاوم تاب آورده‌اند.

و ما هر روز باید این انتخاب را انجام دهیم، انتخابی با الگو گرفتن از صد‌ها هزار نفری که این مسیر را طی کرده‌اند و بر سر انتخابشان تا آخر ایستادند.

انتخابی که هر روز بیش از پیش دانشجویان در معرض آن قرار می‌گیرند آن ها که در حالیکه چیز‌های بیشتری برای از دست دادن دارند اما صدای بلندتری نیز دارند.

آن‌ها که می‌توانند اهل ماندن و پس گرفتن باشند امروز می‌توانند نه فقط همراهی‌کننده مردم در قیام‌ها بلکه شروع‌کننده آن باشند. با انتخابی برای نادیده نگرفتن کسانی که بیشتر رنج می‌کشند و کمتر صدایی دارند. انتخابی که با پرداخت هزینه آن می‌توان در کنار مردم ایستاد، می‌توان بخشی از تاریخ بود و می‌توان آغازگر حرکت‌ها بود.

ما در چهارمین سالگرد دستگیری‌مان تکرار می‌کنیم انتخاب ما، مقاومت کردن است هر چقدر هم که این زندان ادامه پیدا کند.

ایمان داریم آزادی ایران نزدیک است.»

امیرحسین مرادی و علی یونسی ـ فروردین ۱۴۰۳

  1. زندانی_سیاسی_آزاد_باید_گردد[۶]

انعکاسات بازداشت علی یونسی

جمعی از دانشجویان و فارغ‌التحصیلان دانشگاه شریف در نامه‌ای به رهبر جمهوری اسلامی اعلام کردند که روند پرونده علی یونسی و امیرحسین مرادی طبیعی نیست.

آنان در این نامه به محرومیت این دو زندانی از حقوقشان در مدت یک سال بازداشت و «فشارجسمی و روحی» به آنان برای «انجام مصاحبه‌های تلویزیونی و پذیرش اتهامات» اشاره کردند.

در این نامه درخواست شده که از «ادامه اقدامات خلاف قانون» در این پرونده جلوگیری و پس از تعیین «میزان آسیب‌های روحی و جسمی» به  این دو دانشجو، آنان تحت درمان قرار گیرند.

این دانشجویان با اشاره به اعلام اتهام «افساد فی‌الارض» برای این دو نفر اعلام کردند که برای این اتهام باید «اخلال شدید در نظم عمومی کشور یا ناامنی یا ورود خسارت عمده در حد وسیع » انجام شده باشد.

نویسندگان این بیانیه تاکید کردند که تنها اقدام «گسترده» علی یونسی و امیرحسین مرادی در پنج سال گذشته کسب مدال در المپیادهای علمی از جمله المپیاد جهانی نجوم بوده است.[۷]

منابع