ریحانه جباری: تفاوت میان نسخه‌ها

پرش به ناوبری پرش به جستجو
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۹۲: خط ۹۲:
== شکنجه ریحانه جباری ==
== شکنجه ریحانه جباری ==
ریحانه جباری حدود ۵۶ روز در انفرادی و تحت شکنجه روحی و روانی قرار می گیرد.<ref>[https://web.archive.org/web/20141031173134/http://mohegh.blogfa.com/post-260.aspx تحلیلی بر پرونده ریحانه جباری]</ref> وی در مورد شکنجه‌هایش یک‌جا نوشته است:
ریحانه جباری حدود ۵۶ روز در انفرادی و تحت شکنجه روحی و روانی قرار می گیرد.<ref>[https://web.archive.org/web/20141031173134/http://mohegh.blogfa.com/post-260.aspx تحلیلی بر پرونده ریحانه جباری]</ref> وی در مورد شکنجه‌هایش یک‌جا نوشته است:
[[پرونده:ریحانه جباری در بازداشتگاه.jpg|جایگزین=ریحانه جباری در بازداشتگاه|بندانگشتی|220.994x220.994پیکسل|ریحانه جباری در بازداشتگاه]]
[[پرونده:ریحانه جباری در بازداشتگاه.jpg|جایگزین=ریحانه جباری در بازداشتگاه|بندانگشتی|238.991x238.991px|ریحانه جباری در بازداشتگاه]]
<blockquote>«دو مرد به من نزدیک شدند. یک مرد تپل با هیکل معمولی و ته ریش که هرگز اسمش را نفهمیدم و مرد دیگری که اسمش سرهنگ کرمی بود. مرد تپل گفت برایم بگو چگونه قتل انجام گرفت. گفتم. گفت دختر ادا درنیار و واقعیت را بگو. گفتم واقعیت همین است که می‌گویم. کرمی پرید و از پشت موهایم را گرفت. سرم را به عقب کشید. درست مثل سربندی، سرم را با قدرت به عقب کشید. گردنم گرفت. همان‌طور که موهایم را گرفته بود مرا کشاند و داخل اتاق با در کوچک پرتاب کرد. یک میز کوچک با صندلی پشتش. دو صندلی هم آن طرف اتاق بود. پشت میز نشستم. کاغذ و خودکار دادند. بنویس. نوشتم. با دست‌بند نوشتم. «من وقتی مورد هجوم از طرف دکتر سربندی قرار گرفتم در دفاع از خودم به او یک ضربه چاقو زدم.» ناگهان کرمی از پشت توی سرم زد. ناگهانی بود و من گردنم را محکم نگرفته بودم. سرم روی میز خورد. کاغذ را برداشت و پاره کرد. از اول بنویس. واقعیت را بنویس. کرمی از اتاق خارج شد. مرد تپل گفت شوخی بردار نیست. تو همکاری کن، ما به قاضی می‌گیم که همکاری کردی و بهت تخفیف میدن. فردا می‌خوان خانواده‌ات رو، همه شونو بازداشت کنن. نمی‌خوای بهشون رحم کنی؟ گریه‌ام گرفت. گفتم واقعیت همینه. باور کنید. چرا منو زد؟ مگه چی باید بنویسم؟ گفت تو رو زد؟ تو به این می‌گی زدن؟ گفتم من چیز دیگه‌ای ندارم که بگم و فقط همونارو می‌نویسم. گفت حتما باید بتکونن تو رو؟ کرمی برگشت داخل اتاق. با دو مرد دیگر. یکی قدبلند و ریش دار و دیگری متوسط و بدون ریش. آن دو نفر نشستند روی صندلی. مرد تپل پشت سرم بود. کرمی داد زد می‌نویسی یا نه؟ تا حالا اراجیف بافتی، حالا راستشو بگو. مرد تپل گفت نه الآن همکاری می‌کنه. الآن می‌نویسه. یه کم فرصت بدین. داره فکرشو جمع میکنه. دوباره نوشتم. من در حالی که مورد هجوم سربندی قرار گرفته بودم در دفا… مرد تپل سرم را به عقب کشید و مرد بی‌ریش چند سیلی در دو گوشم زد. چپ راست، چپ راست. و من اولین کتک واقعی را در زندگیم خوردم. کرمی داد می‌زد اسم این مرد چه بود؟ گفتم سربندی. بلندتر داد زد اسم کوچکش؟ و من نمی‌دانستم»<ref name=":1" /></blockquote>همچنین در بازجویی‌ها رد شیخی آمده است. ریحانه یک جا نوشته است:<blockquote>«سه مرد هیولا در اتاق کوچک منتظرم بودند. کرمی نبود. به‌محض ورود دست‌بندم را به صندلی بستند و مجبورم کردند روی زمین بنشینم. خسته بودم. سرم را روی کفه صندلی گذاشتم. صدایشان را تشخیص نمی‌دادم. یکی بعد از دیگری فریاد می‌زدند: فکر کردی خیلی زرنگی؟ از تو گنده تراش اینجا موش شدن. تو جوجه میخوای ادای کی رو دراری؟ هر چی می‌پرسم بلند جواب بده. شیخی اونجا بود مگه نه؟ گفتم توی راه پیاده شد. ولی وقتی می‌خواستم فرار کنم در رو باز کرد… . توی پشتم چیزی حس کردم. باد کردن پوستم را حس کردم. و… تق… . پوستم شکافت. بعد از صدای تقه ریزی که با عصبم شنیدم، تازه آتش گرفت. سوخت. و من فریادی کشیدم از نای دل. گوشم از صدای فریادم درد گرفت. من صدای شلاق را نمی‌شنیدم. شلاق نبود، طناب نبود. چوب نبود. هرگز نفهمیدم که در آن چند روز با چه آتشم می‌زدند آن سه اژدهای آتش‌افروز. فقط صدای فریادم در گوشم می‌پیچید که خدا لعنتت کنه. و محکمتر آتش می‌ریخت بر پشتم. و من افتاده بر زمین، حقیر و خوار، غرق در آب دهان و آب بینی و اشکم بودم. دستهایم که بر صندلی بسته بود بالاتر از تنم، موقع پیچ و تاب گر گرفتن، از زیر بازوانم بی‌حس شده بود».<ref>[https://amirshakib.com/2014/11/01/%D8%AF%D9%84%D9%86%D9%88%D8%B4%D8%AA%D9%87-%D9%87%D8%A7-%D9%88-%D8%AF%D9%81%D8%A7%D8%B9%DB%8C%D8%A7%D8%AA-%D8%B1%DB%8C%D8%AD%D8%A7%D9%86%D9%87-%D8%AC%D8%A8%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%D9%82%D8%B3-3/ دلنوشته‌ها و دفاعیات ریحانه جباری- قسمت چهارم]</ref></blockquote>
<blockquote>«دو مرد به من نزدیک شدند. یک مرد تپل با هیکل معمولی و ته ریش که هرگز اسمش را نفهمیدم و مرد دیگری که اسمش سرهنگ کرمی بود. مرد تپل گفت برایم بگو چگونه قتل انجام گرفت. گفتم. گفت دختر ادا درنیار و واقعیت را بگو. گفتم واقعیت همین است که می‌گویم. کرمی پرید و از پشت موهایم را گرفت. سرم را به عقب کشید. درست مثل سربندی، سرم را با قدرت به عقب کشید. گردنم گرفت. همان‌طور که موهایم را گرفته بود مرا کشاند و داخل اتاق با در کوچک پرتاب کرد. یک میز کوچک با صندلی پشتش. دو صندلی هم آن طرف اتاق بود. پشت میز نشستم. کاغذ و خودکار دادند. بنویس. نوشتم. با دست‌بند نوشتم. «من وقتی مورد هجوم از طرف دکتر سربندی قرار گرفتم در دفاع از خودم به او یک ضربه چاقو زدم.» ناگهان کرمی از پشت توی سرم زد. ناگهانی بود و من گردنم را محکم نگرفته بودم. سرم روی میز خورد. کاغذ را برداشت و پاره کرد. از اول بنویس. واقعیت را بنویس. کرمی از اتاق خارج شد. مرد تپل گفت شوخی بردار نیست. تو همکاری کن، ما به قاضی می‌گیم که همکاری کردی و بهت تخفیف میدن. فردا می‌خوان خانواده‌ات رو، همه شونو بازداشت کنن. نمی‌خوای بهشون رحم کنی؟ گریه‌ام گرفت. گفتم واقعیت همینه. باور کنید. چرا منو زد؟ مگه چی باید بنویسم؟ گفت تو رو زد؟ تو به این می‌گی زدن؟ گفتم من چیز دیگه‌ای ندارم که بگم و فقط همونارو می‌نویسم. گفت حتما باید بتکونن تو رو؟ کرمی برگشت داخل اتاق. با دو مرد دیگر. یکی قدبلند و ریش دار و دیگری متوسط و بدون ریش. آن دو نفر نشستند روی صندلی. مرد تپل پشت سرم بود. کرمی داد زد می‌نویسی یا نه؟ تا حالا اراجیف بافتی، حالا راستشو بگو. مرد تپل گفت نه الآن همکاری می‌کنه. الآن می‌نویسه. یه کم فرصت بدین. داره فکرشو جمع میکنه. دوباره نوشتم. من در حالی که مورد هجوم سربندی قرار گرفته بودم در دفا… مرد تپل سرم را به عقب کشید و مرد بی‌ریش چند سیلی در دو گوشم زد. چپ راست، چپ راست. و من اولین کتک واقعی را در زندگیم خوردم. کرمی داد می‌زد اسم این مرد چه بود؟ گفتم سربندی. بلندتر داد زد اسم کوچکش؟ و من نمی‌دانستم»<ref name=":1" /></blockquote>همچنین در بازجویی‌ها رد شیخی آمده است. ریحانه یک جا نوشته است:<blockquote>«سه مرد هیولا در اتاق کوچک منتظرم بودند. کرمی نبود. به‌محض ورود دست‌بندم را به صندلی بستند و مجبورم کردند روی زمین بنشینم. خسته بودم. سرم را روی کفه صندلی گذاشتم. صدایشان را تشخیص نمی‌دادم. یکی بعد از دیگری فریاد می‌زدند: فکر کردی خیلی زرنگی؟ از تو گنده تراش اینجا موش شدن. تو جوجه میخوای ادای کی رو دراری؟ هر چی می‌پرسم بلند جواب بده. شیخی اونجا بود مگه نه؟ گفتم توی راه پیاده شد. ولی وقتی می‌خواستم فرار کنم در رو باز کرد… . توی پشتم چیزی حس کردم. باد کردن پوستم را حس کردم. و… تق… . پوستم شکافت. بعد از صدای تقه ریزی که با عصبم شنیدم، تازه آتش گرفت. سوخت. و من فریادی کشیدم از نای دل. گوشم از صدای فریادم درد گرفت. من صدای شلاق را نمی‌شنیدم. شلاق نبود، طناب نبود. چوب نبود. هرگز نفهمیدم که در آن چند روز با چه آتشم می‌زدند آن سه اژدهای آتش‌افروز. فقط صدای فریادم در گوشم می‌پیچید که خدا لعنتت کنه. و محکمتر آتش می‌ریخت بر پشتم. و من افتاده بر زمین، حقیر و خوار، غرق در آب دهان و آب بینی و اشکم بودم. دستهایم که بر صندلی بسته بود بالاتر از تنم، موقع پیچ و تاب گر گرفتن، از زیر بازوانم بی‌حس شده بود».<ref>[https://amirshakib.com/2014/11/01/%D8%AF%D9%84%D9%86%D9%88%D8%B4%D8%AA%D9%87-%D9%87%D8%A7-%D9%88-%D8%AF%D9%81%D8%A7%D8%B9%DB%8C%D8%A7%D8%AA-%D8%B1%DB%8C%D8%AD%D8%A7%D9%86%D9%87-%D8%AC%D8%A8%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%D9%82%D8%B3-3/ دلنوشته‌ها و دفاعیات ریحانه جباری- قسمت چهارم]</ref></blockquote>


خط ۱۲۳: خط ۱۲۳:


همچنین یک نویسنده آمریکایی به‌نام «رندی نوبل» کتابی در مورد ریحانه جباری نوشته و منتشر کرد. وی در قسمتی از کتاب نوشته است:<ref>[https://javanehha.com/2016/04/27/%D8%A7%D9%86%D8%AA%D8%B4%D8%A7%D8%B1-%D8%A7%D9%88%D9%84%DB%8C%D9%86-%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%AF%D8%B1-%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D9%87-%D8%B1%DB%8C%D8%AD%D8%A7%D9%86%D9%87-%D8%A8%D9%87-%D9%82%D9%84%D9%85/ انتشار اولین کتاب درباره ریحانه جباری به قلم یک آمریکایی و مسیحی]</ref><ref>[http://women.ncr-iran.org/fa/1395/02/10/%d8%a7%db%8c%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d8%b2%d9%86%d8%a7%d9%86-%e2%80%8c-%da%a9%d8%aa%d8%a7%d8%a8-%d9%86%d9%88%db%8c%d8%b3%d9%86%d8%af%d9%87-%d8%a2%d9%85%d8%b1%db%8c%da%a9%d8%a7%db%8c%db%8c-%d8%af/ کتاب نویسنده آمریکایی در مورد ریحانه جباری]</ref>
همچنین یک نویسنده آمریکایی به‌نام «رندی نوبل» کتابی در مورد ریحانه جباری نوشته و منتشر کرد. وی در قسمتی از کتاب نوشته است:<ref>[https://javanehha.com/2016/04/27/%D8%A7%D9%86%D8%AA%D8%B4%D8%A7%D8%B1-%D8%A7%D9%88%D9%84%DB%8C%D9%86-%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%AF%D8%B1-%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D9%87-%D8%B1%DB%8C%D8%AD%D8%A7%D9%86%D9%87-%D8%A8%D9%87-%D9%82%D9%84%D9%85/ انتشار اولین کتاب درباره ریحانه جباری به قلم یک آمریکایی و مسیحی]</ref><ref>[http://women.ncr-iran.org/fa/1395/02/10/%d8%a7%db%8c%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d8%b2%d9%86%d8%a7%d9%86-%e2%80%8c-%da%a9%d8%aa%d8%a7%d8%a8-%d9%86%d9%88%db%8c%d8%b3%d9%86%d8%af%d9%87-%d8%a2%d9%85%d8%b1%db%8c%da%a9%d8%a7%db%8c%db%8c-%d8%af/ کتاب نویسنده آمریکایی در مورد ریحانه جباری]</ref>
[[پرونده:شعله پاکروان.jpg|جایگزین=شعله پاکروان، مادر ریحانه جباری بر سر آرامگاه فرزندش|بندانگشتی|278.991x278.991پیکسل|شعله پاکروان، مادر ریحانه جباری بر سر آرامگاه فرزندش]]
[[پرونده:شعله پاکروان.jpg|جایگزین=شعله پاکروان، مادر ریحانه جباری بر سر آرامگاه فرزندش|بندانگشتی|شعله پاکروان، مادر ریحانه جباری بر سر آرامگاه فرزندش]]
<blockquote>«او (ریحانه)‌ صدای هزاران زن شده که پیش و پس از او قربانی تبعیض شدند. ریحانم، پروانه ای ست که با درد پرواز کرد. اما شمعی شد فروزان که راه را نشان میدهد به میلیونها زن و مرد شریف، تا راست قامت بمانند و ارزشی را خلق کنند در این جهان خونبار امروزی. با جانش فریاد زد مرگ پایان زندگی نیست. زنده باد زندگی، حتی پس از مرگ.»</blockquote>
<blockquote>«او (ریحانه)‌ صدای هزاران زن شده که پیش و پس از او قربانی تبعیض شدند. ریحانم، پروانه ای ست که با درد پرواز کرد. اما شمعی شد فروزان که راه را نشان میدهد به میلیونها زن و مرد شریف، تا راست قامت بمانند و ارزشی را خلق کنند در این جهان خونبار امروزی. با جانش فریاد زد مرگ پایان زندگی نیست. زنده باد زندگی، حتی پس از مرگ.»</blockquote>


خط ۱۳۲: خط ۱۳۲:


فریبرز جباری عموی ریحانه جباری، در یک نشست مطبوعاتی در برلین در مورد اعدام ریحانه جباری گفته بود:<ref name=":6">[https://www.radiofarda.com/a/f5-jabbari-relative-in-germany-on-execution-of-reyhane-in-iran/26664931.html محسنی اژه‌ای و وزارت اطلاعات بر اعدام ریحانه جباری اصرار داشتند]</ref>
فریبرز جباری عموی ریحانه جباری، در یک نشست مطبوعاتی در برلین در مورد اعدام ریحانه جباری گفته بود:<ref name=":6">[https://www.radiofarda.com/a/f5-jabbari-relative-in-germany-on-execution-of-reyhane-in-iran/26664931.html محسنی اژه‌ای و وزارت اطلاعات بر اعدام ریحانه جباری اصرار داشتند]</ref>
[[پرونده:نامه ریحانه جباری به مادرش.jpg|جایگزین=نامه ریحانه جباری به مادرش|بندانگشتی|298.977x298.977پیکسل|نامه ریحانه جباری به مادرش]]
[[پرونده:نامه ریحانه جباری به مادرش.jpg|جایگزین=نامه ریحانه جباری به مادرش|بندانگشتی|300.98x300.98px|نامه ریحانه جباری به مادرش]]
<blockquote>«براساس شواهد و قرائن، آقای محسنی اژه‌ای که در زمان رخ دادن قتل مرتضی سربندی، مامور پيشين وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی، وزير اطلاعات بوده، بر اجرای حکم قصاص ريحانه جباری، اصرار داشته است.»</blockquote>فریبرز جباری،‌ همچنین در مورد اطلاع‌رسانی اجرای حکم اعدام به خانواده ریحانه گفته بود:<ref name=":6" /><blockquote>«در حالی که که خبرگزاری‌های تسنيم و فارس وابسته به سپاه پاسداران از اعدام ريحانه جباری خبر داده بودند،خانواده وی هنوز از اجرای اين حکم خبر نداشتند.»</blockquote>محمد مصطفایی در مورد اعدام ریحانه جباری در مصاحبه‌اش گفت:<ref name=":7" /><blockquote>«بصورت ناعادلانه حکم اجرا شد. روز جمعه اجرا شد و یک ملاقاتی میدهند و بعدش معلوم نیست ریحانه را به کدام زندان می‌برند حتی خانواده وی نیز خبردار نمی‌شود. فردای آن روز خبرگزاریهای که گرایش به دستگاه امنیتی دارند اعلام می‌کنند که ریحانه اعدام شده.»</blockquote>
<blockquote>«براساس شواهد و قرائن، آقای محسنی اژه‌ای که در زمان رخ دادن قتل مرتضی سربندی، مامور پيشين وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی، وزير اطلاعات بوده، بر اجرای حکم قصاص ريحانه جباری، اصرار داشته است.»</blockquote>فریبرز جباری،‌ همچنین در مورد اطلاع‌رسانی اجرای حکم اعدام به خانواده ریحانه گفته بود:<ref name=":6" /><blockquote>«در حالی که که خبرگزاری‌های تسنيم و فارس وابسته به سپاه پاسداران از اعدام ريحانه جباری خبر داده بودند،خانواده وی هنوز از اجرای اين حکم خبر نداشتند.»</blockquote>محمد مصطفایی در مورد اعدام ریحانه جباری در مصاحبه‌اش گفت:<ref name=":7" /><blockquote>«بصورت ناعادلانه حکم اجرا شد. روز جمعه اجرا شد و یک ملاقاتی میدهند و بعدش معلوم نیست ریحانه را به کدام زندان می‌برند حتی خانواده وی نیز خبردار نمی‌شود. فردای آن روز خبرگزاریهای که گرایش به دستگاه امنیتی دارند اعلام می‌کنند که ریحانه اعدام شده.»</blockquote>