کاربر:Omid/4صفحه تمرین: تفاوت میان نسخه‌ها

پرش به ناوبری پرش به جستجو
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱۹: خط ۱۹:


=== فرار از نارین قلعه ===
=== فرار از نارین قلعه ===
پس از گذشت ۲ سال، فرصتی برای فرار از زندان پیش آمد. ستارخان داستان فرارش را برای دو تن از هم‌رزمانش، «امیرخیزی» و «یکانی»، این گونه شرح داده است:<blockquote>«در اواخر ایام محبوسی در نارین قلعه، با هاشم نامی از ایل «یورتچی قوجه بیگلو » آشنا شدم و گاه با هم دردل می‌کردیم مدتها حال بدین منوال گذشت و درهای نجات از هر طرف بر روی ما بسته شده بود تا آنکه شبی هاشم پیش من آمد و با مراعات نهایت احتیاط آهسته گفت: فردا شب را نخوابیده تا دمیدن صبح بیدار باش. پرسیدم: چرا؟ گفت: شاید خداوند وسیله نجاتی برای ما فراهم آورد... پس از نیمه شب بود که هاشم به سراغ من آمد و گفت: برخیز که جای درنگ نیست. من خواه ناخواه برخاستم و به دنبال وی به راه افتادم تا رسیدیم به پای دیوار قلعه، دیدم طنابی از دیوار آویزان است، گفت: زود سر طناب را بگیر که نجات خواهی یافت. گفتم: چرا خودت این کار را نمی‌کنی؟ گفت: اگر من جلوتر دست به طناب بزنم دیگر به شما نوبت نخواهد رسید و کسی در فکر شما نخواهد بود.من متوکلاً علی الله سر طناب را گرفتم و مرا بالا کشیدند چون بر سر دیوار رسیدم و مأمورین نجات دیدند من هاشم نیستم، کمی دلتنگ شدند ولی کار از کار گذشته بود و من باز سر طناب را گرفته از آن سر دیوار پائین آمدم. بعد هاشم را نیز به همان طریق نجات دادند. قدری دورتر از دیوار قلعه چند سواری حاضر بودند که ما را به ترک خود کشیده به تاخت رفتند.»<ref>امیرخیزی، قیام آذربایجان و ستارخان، ص ۱۳</ref></blockquote>
پس از گذشت ۲ سال، فرصتی برای فرار از زندان پیش آمد. ستارخان داستان فرارش را برای دو تن از هم‌رزمانش، «امیرخیزی» و «یکانی»، این گونه شرح داده است:<blockquote>«در اواخر ایام محبوسی در نارین قلعه، با هاشم نامی از ایل «یورتچی قوجه بیگلو » آشنا شدم و گاه با هم دردل می‌کردیم مدتها حال بدین منوال گذشت و درهای نجات از هر طرف بر روی ما بسته شده بود تا آنکه شبی هاشم پیش من آمد و با مراعات نهایت احتیاط آهسته گفت: فردا شب را نخوابیده تا دمیدن صبح بیدار باش. پرسیدم: چرا؟ گفت: شاید خداوند وسیله نجاتی برای ما فراهم آورد... پس از نیمه شب بود که هاشم به سراغ من آمد و گفت: برخیز که جای درنگ نیست. من خواه ناخواه برخاستم و به دنبال وی به راه افتادم تا رسیدیم به پای دیوار قلعه، دیدم طنابی از دیوار آویزان است، گفت: زود سر طناب را بگیر که نجات خواهی یافت. گفتم: چرا خودت این کار را نمی‌کنی؟ گفت: اگر من جلوتر دست به طناب بزنم دیگر به شما نوبت نخواهد رسید و کسی در فکر شما نخواهد بود.من متوکلاً علی الله سر طناب را گرفتم و مرا بالا کشیدند چون بر سر دیوار رسیدم و مأمورین نجات دیدند من هاشم نیستم، کمی دلتنگ شدند ولی کار از کار گذشته بود و من باز سر طناب را گرفته از آن سر دیوار پائین آمدم. بعد هاشم را نیز به همان طریق نجات دادند. قدری دورتر از دیوار قلعه چند سواری حاضر بودند که ما را به ترک خود کشیده به تاخت رفتند.»<ref>امیرخیزی، قیام آذربایجان و ستارخان، ص ۱۳</ref></blockquote>او بعد‌ها به صف تفنگداران ویژه ولیعهد، مظفرالدین میرزا درآمد و به ستارخان معروف شد و ماموریت‌هایی را نیز انجام داد، از جمله مبارزه با راهزنان ترکمن که به همین منظور به مشهد رفت، اما مدتی بعد، از آن کسوت خارج شد و در سال ۱۲۷۳ شمسی به سامرا رفت. در سامرا چون با بدرفتاری خادمان آستانه با زائران ایرانی روبه رو شد به همراه چند جوان آذربایجانی، خادمان بدرفتار را تنبیه کرد و دستگیر شد که با وساطت میرزای شیرازی آزاد و به ایران بازگردانده شد. ستارخان به واسطه اوضاع زمانه و ظلم و ستم حکومت و روحیه ظلم‌ستیزی که در وجودش بود، زندگی آرامی نداشت.
 
== آغاز حیات انقلابی ستارخان ==
 
== پانویس ==
== پانویس ==
<references />
<references />