دلارا دارابی: تفاوت میان نسخهها
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱۰۲: | خط ۱۰۲: | ||
حكم قصاص دلارا روز جمعه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۸۸ كه روز تعطیل رسمی بود در حالی در زندان مركزی شهر رشت به اجرا در آمد كه براساس بند «ز» ماده هفتم نحوه اجرای احكامی كه منجر به سلب حیات می شود، آمده است:<blockquote>«پس از وصول حكم قطعی و دستور اجرای آن از سوی دادگاه صادر كننده، مرجع قضایی مجری حكم موظف است حداقل ۴۸ ساعت قبل از زمان اجرای حكم مراتب را به اولیای دم مقتول یا وكیل آنها اطلاع داده و از آنها بخواهد جهت انجام وظیفه محوله در محل اجرای حكم حاضر شوند.»<ref>[https://www.cloob.com/c/cheshm_fariba/46670246 لحظه به لحظه تا پای دار با دل آرا دارابی]</ref></blockquote>عموی دلارا درباره اعدام دلارا دارابی به خبرنگار روزنامه اعتماد گفت:<blockquote>«ساعت ۶ ونیم صبح جمعه از زندان با منزل برادرم تماس گرفتند و گفتند قرار است تا لحظاتی دیگر حکم دلارا اجرا شود. زمانی که برادرم با من تماس گرفت، اصلاً نمیتوانست حرف بزند چرا که به ما گفته بودند حکم او مطابق دستور رئیس قوه قضائیه برای مدت دو ماه متوقف شده است. لحظاتی بعد سراسیمه خودمان را به مقابل زندان رساندیم. هیچ کس جلوی در زندان نبود. همین طور که داشتیم با نگهبان صحبت میکردیم تا بتوانیم وارد زندان شویم و حداقل در لحظات آخر دلارا را ببینیم یا اینکه از اولیای دم بخواهیم از خون این دختر بگذرند، صدای آژیر آمبولانس را از داخل محوطه شنیدیم. زمانی که آمبولانس از محوطه خارج شد، دیدیم روی آن نوشته شده؛ «مخصوص پزشکی قانونی». من و خانواده برادرم میدانستیم داخل آن جسد برادرزاده ۲۳سالهام قرار دارد اما پذیرش موضوع برای ما سنگین بود. بالاخره اجازه ورود به محوطه را به ما دادند. به دفتر زندان که رسیدیم به ما گفتند حکم اجرا شد و برای گرفتن جسد دلارا باید به پزشکی قانونی برویم. کار از کار گذشته بود. ما حتی در لحظه آخر هم نتوانستیم دلارا را ببینیم. دلارا حق داشت پدر و مادرش را برای آخرین بار ببیند.»<ref name=":3">[https://iranhr.net/fa/print/5/1408/ پیکر دل آرا دارابی در باغ رضوان رشت به خاک سپرده شد]، سایت حقوق بشر ایران</ref></blockquote> | حكم قصاص دلارا روز جمعه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۸۸ كه روز تعطیل رسمی بود در حالی در زندان مركزی شهر رشت به اجرا در آمد كه براساس بند «ز» ماده هفتم نحوه اجرای احكامی كه منجر به سلب حیات می شود، آمده است:<blockquote>«پس از وصول حكم قطعی و دستور اجرای آن از سوی دادگاه صادر كننده، مرجع قضایی مجری حكم موظف است حداقل ۴۸ ساعت قبل از زمان اجرای حكم مراتب را به اولیای دم مقتول یا وكیل آنها اطلاع داده و از آنها بخواهد جهت انجام وظیفه محوله در محل اجرای حكم حاضر شوند.»<ref>[https://www.cloob.com/c/cheshm_fariba/46670246 لحظه به لحظه تا پای دار با دل آرا دارابی]</ref></blockquote>عموی دلارا درباره اعدام دلارا دارابی به خبرنگار روزنامه اعتماد گفت:<blockquote>«ساعت ۶ ونیم صبح جمعه از زندان با منزل برادرم تماس گرفتند و گفتند قرار است تا لحظاتی دیگر حکم دلارا اجرا شود. زمانی که برادرم با من تماس گرفت، اصلاً نمیتوانست حرف بزند چرا که به ما گفته بودند حکم او مطابق دستور رئیس قوه قضائیه برای مدت دو ماه متوقف شده است. لحظاتی بعد سراسیمه خودمان را به مقابل زندان رساندیم. هیچ کس جلوی در زندان نبود. همین طور که داشتیم با نگهبان صحبت میکردیم تا بتوانیم وارد زندان شویم و حداقل در لحظات آخر دلارا را ببینیم یا اینکه از اولیای دم بخواهیم از خون این دختر بگذرند، صدای آژیر آمبولانس را از داخل محوطه شنیدیم. زمانی که آمبولانس از محوطه خارج شد، دیدیم روی آن نوشته شده؛ «مخصوص پزشکی قانونی». من و خانواده برادرم میدانستیم داخل آن جسد برادرزاده ۲۳سالهام قرار دارد اما پذیرش موضوع برای ما سنگین بود. بالاخره اجازه ورود به محوطه را به ما دادند. به دفتر زندان که رسیدیم به ما گفتند حکم اجرا شد و برای گرفتن جسد دلارا باید به پزشکی قانونی برویم. کار از کار گذشته بود. ما حتی در لحظه آخر هم نتوانستیم دلارا را ببینیم. دلارا حق داشت پدر و مادرش را برای آخرین بار ببیند.»<ref name=":3">[https://iranhr.net/fa/print/5/1408/ پیکر دل آرا دارابی در باغ رضوان رشت به خاک سپرده شد]، سایت حقوق بشر ایران</ref></blockquote> | ||
=== | === صحبتهای محمد مصطفایی === | ||
[[پرونده:آرامگاه دل آرا دارابی.jpg|جایگزین=آرامگاه دل آرا دارابی|بندانگشتی|325x325پیکسل|آرامگاه دلارا دارابی]] | [[پرونده:آرامگاه دل آرا دارابی.jpg|جایگزین=آرامگاه دل آرا دارابی|بندانگشتی|325x325پیکسل|آرامگاه دلارا دارابی]] | ||
محمد مصطفایی یکی از وکلای دلارا دارابی در صحبتهایی گفته است:<blockquote>«در ایام نوروز سال ۱۳۷۸ تصمیم گرفتم به زندان رشت برم و دختری نقاش که در انتظار اعدام بود را ببینم. تصمیمم آنی بود و فردای روز تصمیم با خودروی شخصیام به سمت رشت رفتم. بعد از اخذ دستور از دادیار ناظر زندان به اتاقی که زندانیان را برای ملاقات به آنجا میآوردند رفتم. چند مامور هم در این اتاق بودند. وقتی دستور قاضی را به یکی از آنها دادم. مسئول مربوطه به من نگاه کرد و گفت آقای مصطفایی شما هستید. گفتم بله چطور. گفت هیچ. در مورد شما زیاد شنیده بودم و امیدوارم بتوانید کاری برای دلارا انجام دهید تا اعدام نشود. این مامور میدانست که دیگر کاری از دست کسی بر نمیآید. تقدیر دلارا دارابی اعدام است و چون دستی قدرتمند کمر بر اعدام این جوان بسته است. اعدامش حتمی است.</blockquote><blockquote>مسئول دفتر تلفن را برداشت و به کسی که آنطرف تلفن بود گفت. بگویید دلارا به اتاق ملاقات بیاید. دلارا شروع کرد به تعریف کردن ماجرا و گفتن از بیگناهی خودش. او میگفت که قاتل نیست و قاتل امیر حسین است. من چون او را خیلی دوست داشتم و سن و سالم هم کم بود. قتل را به گردن گرفتم. او از روز ماجرا تعریف کرد و از این که به پدرش دروغ گفته که قاتل است و قتل را به گردن گرفته است. زمانی که تعریف میکرد اشک از چشمانش جاری بود. قسم میخورد که مرتکب قتل نشده است و میگفت هیچ کس حرفش را باور نمیکند. میگفت دادستان رشت چند بار او را کنار کشیده و تهدید کرده است که اعدامش خواهد کرد.</blockquote><blockquote>ساعت هفت صبح یک روز تعطیل، دادستان نامرد رشت با چند نفر از جیره بگیرانش به زندان رفتند. روز تعطیل دلارا را صدا کردند. گویی به شکار آهو رفته بودند. و میخواستند آهویی زیبا شکار کنند. آهویی که از جنس آدمی زاد بود. و حیواناتی وحشی همچون گرگ میخواستند این آهوی زیبا را از پای در آوردند و جلوی کشیدن نقاشیهایش را بگیرند. به سالن مرگ میبرند. تلفنی به او میدهند و خندهای میکنند و میگویند به مادرت زنگ بزن و بگو که تا چند دقیقه دیگر اعدام میشود. گوشی را میگیرد دستانش میلرزد و التماس میکند و میگوید من قاتل نیستم من را نکشید. من را نکشید. همه میدانستند که او قاتل نیست اما برای روز تعطیلشان نیاز به تفریح و شکار داشتند و هیچ شکاری بهتر از دلارا برای آنها نبود. آهویی زیبا، با چشمانی هیجان انگیز و چهرهای نورانی و… به مادرش زنگ میزند و جریان را به مادرش با صدای لرزان میگوید…. مادرش تلفن را قطع میکند. قرآن را بر میدارد و به سمت زندان رشت میرود. در زندان را با هر دو دست میکوبد. التماس میکند. جیغ میزند و فریاد میکشد ولی کسی در را باز نمیکند. شکارچیان شکارشان را زده بودند. درب بزرگ زندان باز میشود و آمبولانسی که دلارا، آرام گرفته بود بیرون میرود و…. در مراسم اعدام شرکت کرده بودم و میتوان تصور کنم که چطور اعدام شده است. او باورش نمیشود که اعدام خواهد شد. ارادهاش را از دست میدهد. دیگر توان فکر کردن ندارد. گرگها دور او جمع شده بودند. چارهای نداشت جز التماس کردنهای بیپاسخ… دو دست او را میگیرند. به سمت چارپایه مرگ میبرند. دلارا همچنان التماس میکند. او در زمانی که قتل اتفاق افتاده بود ۱۷ سال بیشتر نداشت و اگر هم قاتل بود باز هم به خاطر سنش حقش رگ نبود.</blockquote><blockquote>دلارا قاتل نبود و هستند صدها نفر از متهمین به قتلی که قاتل نیستند و نمونههای بسیاری را در زندان دیدهام اما خشونت طلبی حاکمان جمهوری اسلامی به گونهای است که تنها به اعدام میاندیشند و به کشتن انسانهای بیگناه.</blockquote><blockquote>حال چه کسی پاسخگوست؟ چه کسی پاسخ این بیعدالتی را خواهد داد؟ چطور میتوان جان دلارا را احیا کرد؟ او بیگناه بود و گناهش تنها کشیدن نقاشیهایش و بازی با دنیای کودکیاش بود که تقدیر اعدامش را رقم زد. آیا گناه او ایرانی بودنش بود یا عاشق بودنش؟»<ref>[https://www.hra-news.org/2011/hranews/1-6510/ چه کسی پاسخگوی مرگ دل آرام دارابی است؟]، هرانا</ref></blockquote> | محمد مصطفایی یکی از وکلای دلارا دارابی در صحبتهایی گفته است:<blockquote>«در ایام نوروز سال ۱۳۷۸ تصمیم گرفتم به زندان رشت برم و دختری نقاش که در انتظار اعدام بود را ببینم. تصمیمم آنی بود و فردای روز تصمیم با خودروی شخصیام به سمت رشت رفتم. بعد از اخذ دستور از دادیار ناظر زندان به اتاقی که زندانیان را برای ملاقات به آنجا میآوردند رفتم. چند مامور هم در این اتاق بودند. وقتی دستور قاضی را به یکی از آنها دادم. مسئول مربوطه به من نگاه کرد و گفت آقای مصطفایی شما هستید. گفتم بله چطور. گفت هیچ. در مورد شما زیاد شنیده بودم و امیدوارم بتوانید کاری برای دلارا انجام دهید تا اعدام نشود. این مامور میدانست که دیگر کاری از دست کسی بر نمیآید. تقدیر دلارا دارابی اعدام است و چون دستی قدرتمند کمر بر اعدام این جوان بسته است. اعدامش حتمی است.</blockquote><blockquote>مسئول دفتر تلفن را برداشت و به کسی که آنطرف تلفن بود گفت. بگویید دلارا به اتاق ملاقات بیاید. دلارا شروع کرد به تعریف کردن ماجرا و گفتن از بیگناهی خودش. او میگفت که قاتل نیست و قاتل امیر حسین است. من چون او را خیلی دوست داشتم و سن و سالم هم کم بود. قتل را به گردن گرفتم. او از روز ماجرا تعریف کرد و از این که به پدرش دروغ گفته که قاتل است و قتل را به گردن گرفته است. زمانی که تعریف میکرد اشک از چشمانش جاری بود. قسم میخورد که مرتکب قتل نشده است و میگفت هیچ کس حرفش را باور نمیکند. میگفت دادستان رشت چند بار او را کنار کشیده و تهدید کرده است که اعدامش خواهد کرد.</blockquote><blockquote>ساعت هفت صبح یک روز تعطیل، دادستان نامرد رشت با چند نفر از جیره بگیرانش به زندان رفتند. روز تعطیل دلارا را صدا کردند. گویی به شکار آهو رفته بودند. و میخواستند آهویی زیبا شکار کنند. آهویی که از جنس آدمی زاد بود. و حیواناتی وحشی همچون گرگ میخواستند این آهوی زیبا را از پای در آوردند و جلوی کشیدن نقاشیهایش را بگیرند. به سالن مرگ میبرند. تلفنی به او میدهند و خندهای میکنند و میگویند به مادرت زنگ بزن و بگو که تا چند دقیقه دیگر اعدام میشود. گوشی را میگیرد دستانش میلرزد و التماس میکند و میگوید من قاتل نیستم من را نکشید. من را نکشید. همه میدانستند که او قاتل نیست اما برای روز تعطیلشان نیاز به تفریح و شکار داشتند و هیچ شکاری بهتر از دلارا برای آنها نبود. آهویی زیبا، با چشمانی هیجان انگیز و چهرهای نورانی و… به مادرش زنگ میزند و جریان را به مادرش با صدای لرزان میگوید…. مادرش تلفن را قطع میکند. قرآن را بر میدارد و به سمت زندان رشت میرود. در زندان را با هر دو دست میکوبد. التماس میکند. جیغ میزند و فریاد میکشد ولی کسی در را باز نمیکند. شکارچیان شکارشان را زده بودند. درب بزرگ زندان باز میشود و آمبولانسی که دلارا، آرام گرفته بود بیرون میرود و…. در مراسم اعدام شرکت کرده بودم و میتوان تصور کنم که چطور اعدام شده است. او باورش نمیشود که اعدام خواهد شد. ارادهاش را از دست میدهد. دیگر توان فکر کردن ندارد. گرگها دور او جمع شده بودند. چارهای نداشت جز التماس کردنهای بیپاسخ… دو دست او را میگیرند. به سمت چارپایه مرگ میبرند. دلارا همچنان التماس میکند. او در زمانی که قتل اتفاق افتاده بود ۱۷ سال بیشتر نداشت و اگر هم قاتل بود باز هم به خاطر سنش حقش رگ نبود.</blockquote><blockquote>دلارا قاتل نبود و هستند صدها نفر از متهمین به قتلی که قاتل نیستند و نمونههای بسیاری را در زندان دیدهام اما خشونت طلبی حاکمان جمهوری اسلامی به گونهای است که تنها به اعدام میاندیشند و به کشتن انسانهای بیگناه.</blockquote><blockquote>حال چه کسی پاسخگوست؟ چه کسی پاسخ این بیعدالتی را خواهد داد؟ چطور میتوان جان دلارا را احیا کرد؟ او بیگناه بود و گناهش تنها کشیدن نقاشیهایش و بازی با دنیای کودکیاش بود که تقدیر اعدامش را رقم زد. آیا گناه او ایرانی بودنش بود یا عاشق بودنش؟»<ref>[https://www.hra-news.org/2011/hranews/1-6510/ چه کسی پاسخگوی مرگ دل آرام دارابی است؟]، هرانا</ref></blockquote> |