سرهنگ خلبان بهزاد معزی: تفاوت میان نسخه‌ها

پرش به ناوبری پرش به جستجو
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۸۲: خط ۸۲:


== دوران مدرسه و دانشگاه ==
== دوران مدرسه و دانشگاه ==
او خودش زندگی‌اش را این‌گونه شرح می‌دهد:
او خودش زندگی‌اش را این‌گونه شرح می‌دهد:<blockquote>«من در ۱۷ بهمن ۱۳۱۶ در یک خانه قدیمی در محلة منیریة تهران، خیابان امیریه، به دنیا آمدم. فرزند دوم خانواده هستم. برادر بزرگترم، مسعود، الان بیش از ۵۰ سال است در آمریکا زندگی می‌کند. خواهری دارم به نام شیرین که یکسال و نیم از من کوچکتر است. برادر دیگری داشتم به نام تورج که دو سال کوچکتر از خواهرم بود که در همان خانه قلعه وزیر افتاد توی حوض و خفه شد. بعدها برادر دیگری پیدا کردم به نام ایرج. پدرم سپهبد محمود معزی بود و مادرم نزهت معزی. آنها با هم دخترعمو، پسرعمو و از خانوادة قاجار بودند. پدرم تحصیلاتش را در دانشکده افسری فرانسه تمام کرده بود. به زبان فرانسه کاملاً مسلط بود. ما را روی زانوانش می‌نشاند و برایمان رمانهای فرانسوی می‌خواند و ترجمه می‌کرد.</blockquote><blockquote>تا کلاس پنجم دبیرستان در البرز بودم که فضای سیاسی داشت. بعد پدرم به شیراز منتقل شد و ما هم با او رفتیم. سال آخر دبیرستان را در دبیرستان نمازی شیراز خواندم و دیپلم طبیعی گرفتم. باید به دانشگاه می رفتم. از آنجا که پدر و مادر بزرگم ملک و املاک زیادی داشتند گفتم بروم رشتة کشاورزی، خودم کار کنم. در کنکور دانشکده کشاورزی در شیراز قبول شدم. در دانشکده کشاورزی بودم که یکروز نیروی هوایی در روزنامه‌ها اعلام کرد دانشجوی خلبانی میگیرد. همان شب که آگهی‌اش را دیدم فرمش را پر و روز بعد هم پست کردم. اسفند سال ۱۳۳۶ بود که به دانشکدة نیروی هوایی رفتم. بعد از ۶ماه دوره آموزشی‌مان تمام شد.»</blockquote>


من در ۱۷ بهمن ۱۳۱۶ در یک خانه قدیمی در محلة منیریة تهران، خیابان امیریه، به دنیا آمدم. فرزند دوم خانواده هستم. برادر بزرگترم، مسعود، الان بیش از ۵۰ سال است در آمریکا زندگی می‌کند. خواهری دارم به نام شیرین که یکسال و نیم از من کوچکتر است. برادر دیگری داشتم به نام تورج که دو سال کوچکتر از خواهرم بود که در همان خانه قلعه وزیر افتاد توی حوض و خفه شد. بعدها برادر دیگری پیدا کردم به نام ایرج. پدرم سپهبد محمود معزی بود و مادرم نزهت معزی. آنها با هم دخترعمو، پسرعمو و از خانوادة قاجار بودند. پدرم تحصیلاتش را در دانشکده افسری فرانسه تمام کرده بود. به زبان فرانسه کاملاً مسلط بود. ما را روی زانوانش می‌نشاند و برایمان رمانهای فرانسوی می‌خواند و ترجمه می‌کرد.
== رفتن بهزاد معزی به آمریکا برای دوره خلبانی ==
وی درباره رفتن به آمریکا برای آموزش دوره خلبانی می‌گوید:<blockquote>«در نیمه سال ۱۳۳۷ عازم آمریکا شدیم. برای آموزش دورة مقدماتی خلبانی به پایگاه«لک لند» رفتیم. این پایگاه در تگزاس در شهر سان‌آنتونیو قرار دارد. برای دورة مقدماتی پرواز رفتیم به پایگاه» بم‌بریج «در ایالت جورجیا. بعد از فارغ التحصیل شدن در آنجا ۲۰ روز وقت داشتیم که برویم به پایگاه بعدی خودمان را معرفی کنیم. دورة مقدماتی پرواز را با هواپیمای» تی «۳۴ شروع کردیم. هرکداممان حدود ۴۰–۵۰ ساعت با آن پرواز کردیم. بعد رفتیم با هواپیمای دیگری به نام» تی «۳۷. جت دو موتورة کوچکی بود.» تی «۳۴ ملخدار و کوچک بود در حالی که» تی «۳۷ ها جتهای کوچک بودند. برای تکمیل آموزش پایه اینجا هم آموزشمان حدود ۷ماه طول کشید. بعد رفتیم خودمان را به پایگاه آموزشی پیشرفته به نام» ونس «که در شهر» انید «نزدیک اوکلاهماسیتی ۳۰ بود معرفی کردیم. در پایان این دوره بایستی» بال خلبانی «را میگرفتیم. بال خلبانی علامتی است که خلبانها می‌زنند روی سینه‌شان. نشان رستة خلبانی است. وقتی خلبانی بال را میزند روی سینه‌اش یعنی دورة آموزش خلبانی را به طور کامل دیده است. در مراسم رسمی فرمانده پایگاه صدا کرد پایان‌نامة آموزش خلبانی به‌علاوة بال خلبانی را به دستمان داد. یک ماه و خورده‌ای وقت داشتیم که برویم به پایگاه بعدی تا دورة» گانری «یعنی آموزش با هواپیمای جنگی، را بگذرانیم. با کلاس بعدی که فارغ التحصیل شدند. من هم راه افتادم رفتم به پایگاه بعدیمان که پایگاه» فونیکس «بود در ایالت» آریزونا. در» فونیکس «ما پروازمان را با هواپیمای «F۸۶» شروع کردیم. قبل از آن، دورة تیراندازی با هواپیمای «T۳۳» را دیدیم. تا آن زمان، آموزش پرواز جمع دیده بودیم؛ ولی آن جا آموزش تیراندازی با آن را هم دیدیم.</blockquote>[[پرونده:سرهنگ بهزاد معزی و مسعود رجوی.JPG|جایگزین=سرهنگ بهزاد معزی و مسعود رجوی|بندانگشتی|<blockquote>سرهنگ بهزاد معزی و مسعود رجوی</blockquote>]]<blockquote>در ارتش آمریکا نیز مثل بیشتر ارتشهای دیگر کشورها اول سعی میکنند هرچه که در ذهن و مغز دانشجو است تخلیه کنند. بعد انضباط خشک و اطاعت بیچون وچرای ارتش را وارد کنند. یعنی وقتی حرفی میزنند باید اجرا شود. چون و چرا ندارد. دلیل ندارد. برهان ندارد. سعی در این است که ذهن از هرگونه احساسی و از هرگونه قضاوتی خالی شود. هر حرفی که میزنند باید اجرا شود. فردی که دستور را می‌گیرد توی ذهنش اصلاً نباید این باشد که دستور خلاف است. بلکه اصل برایش اطاعت مافوق است. البته این را که می‌گویم استاندارد تمام آموزشهایشان بود. ما از دور و نزدیک همه را می دیدیم. چه هوایی چه دریایی چه زمینی. منتها در هوایی به علت ویژگی حرفة خلبانی این مسأله یک مقدار غلظت کمتری داشت؛ ولی در اساس همان بود که فرمانده می‌گفت و جای بحث نداشت. در یک کلام جایی برای به کار گرفتن احساس انسانی یا اخلاقی نیست.»</blockquote>


تا کلاس پنجم دبیرستان در البرز بودم که فضای سیاسی داشت. بعد پدرم به شیراز منتقل شد و ما هم با او رفتیم. سال آخر دبیرستان را در دبیرستان نمازی شیراز خواندم و دیپلم طبیعی گرفتم. باید به دانشگاه می رفتم. از آنجا که پدر و مادر بزرگم ملک و املاک زیادی داشتند گفتم بروم رشتة کشاورزی، خودم کار کنم. در کنکور دانشکده کشاورزی در شیراز قبول شدم. در دانشکده کشاورزی بودم که یکروز نیروی هوایی در روزنامه‌ها اعلام کرد دانشجوی خلبانی میگیرد. همان شب که آگهی‌اش را دیدم فرمش را پر و روز بعد هم پست کردم. اسفند سال ۱۳۳۶ بود که به دانشکدة نیروی هوایی رفتم. بعد از ۶ماه دوره آموزشیمان تمام شد.
== بازگشت سرهنگ خلبان بهزاد معزی به ایران ==
 
== رفتن به آمریکا برای دوره خلبانی ==
و در نیمه سال ۱۳۳۷ عازم آمریکا شدیم. برای آموزش دورة مقدماتی خلبانی به پایگاه» لک لند «رفتیم. این پایگاه در تگزاس در شهر سان‌آنتونیو قرار دارد. برای دورة مقدماتی پرواز رفتیم به پایگاه» بم‌بریج «در ایالت جورجیا. بعد از فارغ التحصیل شدن در آنجا ۲۰ روز وقت داشتیم که برویم به پایگاه بعدی خودمان را معرفی کنیم. دورة مقدماتی پرواز را با هواپیمای» تی «۳۴ شروع کردیم. هرکداممان حدود ۴۰–۵۰ ساعت با آن پرواز کردیم. بعد رفتیم با هواپیمای دیگری به نام» تی «۳۷. جت دو موتورة کوچکی بود.» تی «۳۴ ملخدار و کوچک بود در حالی که» تی «۳۷ ها جتهای کوچک بودند. برای تکمیل آموزش پایه اینجا هم آموزشمان حدود ۷ماه طول کشید. بعد رفتیم خودمان را به پایگاه آموزشی پیشرفته به نام» ونس «که در شهر» انید «نزدیک اوکلاهماسیتی ۳۰ بود معرفی کردیم. در پایان این دوره بایستی» بال خلبانی «را میگرفتیم. بال خلبانی علامتی است که خلبانها می‌زنند روی سینه‌شان. نشان رستة خلبانی است. وقتی خلبانی بال را میزند روی سینه‌اش یعنی دورة آموزش خلبانی را به طور کامل دیده است. در مراسم رسمی فرمانده پایگاه صدا کرد پایان‌نامة آموزش خلبانی به‌علاوة بال خلبانی را به دستمان داد. یک ماه و خورده‌ای وقت داشتیم که برویم به پایگاه بعدی تا دورة» گانری «یعنی آموزش با هواپیمای جنگی، را بگذرانیم. با کلاس بعدی که فارغ التحصیل شدند. من هم راه افتادم رفتم به پایگاه بعدیمان که پایگاه» فونیکس «بود در ایالت» آریزونا. در» فونیکس «ما پروازمان را با هواپیمای «F۸۶» شروع کردیم. قبل از آن، دورة تیراندازی با هواپیمای «T۳۳» را دیدیم. تا آن زمان، آموزش پرواز جمع دیده بودیم؛ ولی آن جا آموزش تیراندازی با آن را هم دیدیم.
[[پرونده:سرهنگ بهزاد معزی و مسعود رجوی.JPG|جایگزین=سرهنگ بهزاد معزی و مسعود رجوی|بندانگشتی|سرهنگ بهزاد معزی و مسعود رجوی]]
در ارتش آمریکا نیز مثل بیشتر ارتشهای دیگر کشورها اول سعی میکنند هرچه که در ذهن و مغز دانشجو است تخلیه کنند. بعد انضباط خشک و اطاعت بیچون وچرای ارتش را وارد کنند. یعنی وقتی حرفی میزنند باید اجرا شود. چون و چرا ندارد. دلیل ندارد. برهان ندارد. سعی در این است که ذهن از هرگونه احساسی و از هرگونه قضاوتی خالی شود. هر حرفی که میزنند باید اجرا شود. فردی که دستور را می‌گیرد توی ذهنش اصلاً نباید این باشد که دستور خلاف است. بلکه اصل برایش اطاعت مافوق است. البته این را که می‌گویم استاندارد تمام آموزشهایشان بود. ما از دور و نزدیک همه را می دیدیم. چه هوایی چه دریایی چه زمینی. منتها در هوایی به علت ویژگی حرفة خلبانی این مسأله یک مقدار غلظت کمتری داشت؛ ولی در اساس همان بود که فرمانده می‌گفت و جای بحث نداشت. در یک کلام جایی برای به کار گرفتن احساس انسانی یا اخلاقی نیست.
 
== بازگشت به ایران ==
بعد از اتمام آموزشها در آمریکا در سال ۱۳۴۰ به ایران بازگشتم. طبق قانون دانشکده افسری تا قبل از پایان دوره سه ساله دانشکده هنوز دانشجو محسوب می‌شدم. بعد از ۶ ماه افسر (ستوان دو) شدم و به پایگاه وحدتی دزفول منتقل شدم. پروازمان با هواپیمای F۸۶ بود. در گردان سروان ربیعی که بعدها فرمانده نیروی هوایی شد و بعد از انقلاب دستگیر و اعدام شد. یک گردان هم سروان مهدیون بود که او هم بعد از انقلاب اعدام شد.
بعد از اتمام آموزشها در آمریکا در سال ۱۳۴۰ به ایران بازگشتم. طبق قانون دانشکده افسری تا قبل از پایان دوره سه ساله دانشکده هنوز دانشجو محسوب می‌شدم. بعد از ۶ ماه افسر (ستوان دو) شدم و به پایگاه وحدتی دزفول منتقل شدم. پروازمان با هواپیمای F۸۶ بود. در گردان سروان ربیعی که بعدها فرمانده نیروی هوایی شد و بعد از انقلاب دستگیر و اعدام شد. یک گردان هم سروان مهدیون بود که او هم بعد از انقلاب اعدام شد.