محمد فرخی یزدی: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱۷۱: | خط ۱۷۱: | ||
به پا گشت هنگامه رستخیز ز غریدن آلمانی تفنگ<ref>اشعارفرخی - تاریخ معاصر</ref> | به پا گشت هنگامه رستخیز ز غریدن آلمانی تفنگ<ref>اشعارفرخی - تاریخ معاصر</ref> | ||
=== | === گلچینی از اشعار فرخی یزدی === | ||
{{شعر}}{{ب|آن زمان که بنهادم سر به پای آزادی|دست خود ز جان شستم از برای آزادی}} | {{شعر}}{{ب|آن زمان که بنهادم سر به پای آزادی|دست خود ز جان شستم از برای آزادی}} | ||
نسخهٔ ۱۵ اکتبر ۲۰۲۰، ساعت ۱۹:۴۱
محمد فرخی یزدی (زادهی ۱۲۶۸، یزد – درگذشت در ۲۵ مهر ۱۳۱۸، تهران، زندان قصر)، شاعر و روزنامهنگار آزادیخواه و دموکرات بعد از مشروطیت است. فرخی یزدی علوم مقدماتی را در شهر یزد فرا گرفت. او مدتی در مکتبخانه و مدتی در مدرسه انگلیسی مرسلین یزد به تحصیل پرداخت؛ و فارسی و مقدمات عربی را آموخت. فرخی یزدی در ۱۵ سالگی به دلیل اشعاری که علیه مدرسان و مدیران مدرسه مرسلین یزد میسرود، از آنجا اخراج شد. او سردبیر نشریات زیادی ازجمله نشریه طوفان بود. فرخی یزدی شاعری را از کودکی آغاز کرد و شعرش متأثر از اشعار سعدی و مسعود سعد سلمان است. و در اشعارش از طبقات محروم جامعه دفاع میکرد. سخن و شعر فرخی در فرمی کلاسیک، دارای مفهومی انقلابی است و مدافع حقوق رنجبران، دهقانان و کارگران است. او در غزل سرایی تحول چشمگیری به وجود آورد و اندیشههای ضد استبدادی و حمایتش از طبقات محروم جامعه و ارزشهای سیاسی، اجتماعی و انسانی را در آثار خود منعکس کردهاست. فرخی یزدی در سال ۱۲۸۹و در زمان احمدشاه قاجار، شعری دربارهی ظلمها و فجایع حاکم وقت یزد، ضیغمالدوله سرود و رفتار ستمگرانه او را افشا کرد. به دستور ضیغمالدوله لبهایش را دوختند و اورا به زندان انداختند. او همچنین نماینده مردم یزد در دوره هفتم مجلس شورای ملی بود. فرخی یزدی در روز ۲۵ مهر ۱۳۱۸، در زندان قصر به قتل رسید؛ و مدفن او نامعلوم است.
زندگینامه
فرخی یزدی، با نام اصلی میرزا محمد، فرزند محمد ابراهیم سمسارزاده یزدی بود که در سال ۱۲۶۸شمسی در یزد بدنیا آمد. فرخی یزدی از همان کودکی یتیم شد و با درد و رنج آشنا گشت. او از کودکی به کار در دکان نانوایی میپرداخت و با بردن نان به در خانههای اعیان و تجار، به آنجا رفت و آمد داشت. فرخی یزدی از نزدیک، شاهد سختی و مشکلات زندگی اطرافیان خود بود و با لمس این رنجها افکار انقلابی خود را به نظم کشید.
من آن خونیندل زارمِ که خون خوردن بود کارم | مباهاتی که من دارم ز دهقان زادگی دارم |
فرخی در اوایل پیدایش مشروطیت از آزادیخواهان یزد گردید.
آزادی ایران که درختی است کهنسال ما شاخهً نورستهی آن کهنه درختیم.[۱]
فرخی تا پایان عمر ازدواج نکرد و خود را در بند خانواده نکرد.
زقید و بند جهان فرخی بود آزاد که رند در به در و از علاقه رسته است.[۲]
در سال ۱۳۰۷شمسی، فرخی یزدی از طرف مردم یزد بهعنوان نمایندهی مجلس شورای ملی در دوره هفتم قانونگذاری انتخاب شد؛ و جناح اقلیت را تشکیل داد. در مجلس، فرخی یزدی همواره مخالف سیاستهای دیکتاتوری رضاشاه بود، و به همین دلیل مورد ناسزا و حملات سایر نمایندگان قرار میگرفت. هنگامیکه دستگیری آزادیخواهان در زمان رضاشاه اوج گرفت، فرخی مجبور شد ایران را ترک کند.[۳] وی از طریق شوروی به آلمان سفر کرد و مدتی در نشریهای به نام پیکار که صاحبامتیاز آن غیرایرانی بود، افکار انقلابی خود را منتشر ساخت. در ملاقاتی با عبدالحسین تیمورتاش فریب وعده او را خورد و به تهران بازگشت، ولی پس از مدتی کوتاه، به بهانه بدهی به یک کاغذفروش او را زندانی کردند و همزمان پروندهای با اتهام اسائه ادب به مقام سلطنت، برای وی تشکیل دادند. فرخی یزدی ابتدا به ۲۷ ماه و پس از تجدید نظر به ۳۰ ماه زندان محکوم شد و به زندان قصر منتقل گردید.[۴] فرخی در سراسر دادگاه سکوت اختیارکرد. بدون اینکه حکم را امضا کند زیر حکم نوشت: «قضاوت با مردم است».
به زندان قفس مرغ دلم چون شاد میگردد مگر روزی که از این بند غم آزاد میگردد
دلم از این خرابیها بود خوش زانکه میدانم خرابی چون که از حد بگذرد آباد میگردد
طپیدنهای دلها ناله شد آهسته آهسته رساتر گر شود این نالهها فریاد میگردد.
ز اشک و آه مردم بوی خون آید که آهن را دهی گر آب و آتش دشنه فولاد میگردد[۵]
سرانجام پس از ۲سال زندان و شکنجه، در روز ۲۵ مهر ۱۳۱۸، پزشک زندان، بهنام پزشک احمدی، با تزریق آمپول هوا باعث مرگ او شد.
فرخی یزدی خود سروده بود:
آن زمان که بنهادم سر به پای آزادی دست خود ز جان شستم از برای آزادی[۳]
مدفن فرخی نامعلوم است، ولی احتمال دارد که در گورستان مسگرآباد بهطور ناشناس دفن شده باشد.[۴]
لب دوختن فرخی یزدی
در نوروز سال ۱۳۲۷ هجری قمری، فرخی یزدی برخلاف سایر شعرای شهر که در مدح حاکم و حکومت وقت شعر میسرودند، شعری در قالب مسمط ساخت و در جمع آزادیخواهان یزد خواند. در پایان این مسمط ضمن بازخوانی تاریخ ایران، خطاب به ضیغمالدوله قشقایی حاکم یزد، سروده است:
خود تو میدانی نیم از شاعران چاپلوس | کز برای سیم بنمایم کسی را پایبوس | |
لیک گویم گر به قانون مجری قانون شوی | بهمن و کیخسرو و جمشید و افریدون شوی |
فرخی خود در این باره نوشتهاست:
«با این که جوان بودم و کمتر از بیست سال داشتم، از کارِ شاعرانِ درباری و مداحی اصلاً خوشم نمیآمد و از آنها بیزار بودم. با این حال از شما چه پنهان من هم شعری در وصفِ حاکمِ شهر ساختم، شعر را برای حاکم نخواندم بلکه برای مردم خواندم زیرا برای مردم ساخته بودم؛ اما سرانجام به گوشِ حاکم رسید. حاکمِ شهر دستور داد لبهای مرا با نخ و سوزن بههم دوختند و به زندان انداختند».[۱]
وقتی این اشعار به گوش ضیغم الدوله رسید، بسیار خشمگین شد و دستور داد دهانش را با نخ و سوزن دوختند و به زندان انداختند. مردم یزد در تلگرافخانه شهر تحصن کردند و اعتراض به این امر موجب استیضاح وزیر کشور وقت از طرف مجلس شد؛ ولی وزیر کشور این واقعه را تکذیب کرد. دو ماه بعد فرخی از زندان یزد فرار کرد و شعر زیر را با ذغال بر دیوار زندان نوشت:
به زندان نگردداگر عمر طی من و ضیغم الدوله و ملک ری
به آزادی ار شد مرا بخت یار برآرم از آن بختیاری دمار
فرخی دربارهی دوخته شدن لبانش سرودهاست:
شرح این قصه شنو از دو لب دوختهام تا بسوزد دلت از بهر دل سوختهام[۱]
فعالیتهای سیاسی اجتماعی
فرخی یزدی در شهریورماه ۱۲۹۰ شمسی برای پیوستن به مبارزات مردم ایران علیه ستمگران داخلی و دخالتهای بیگانه، به تهران رفت و به آزادیخواهان پیوست. او در تهران عضو انجمن شد و از بدو ورود به تهران، به همکاری با برخی جراید و نشریات پرداخت. فرخی یزدی نیز همچون شاعران انقلابی، لحنی تند و تیز در مخالفت و قیام علیه عقد قرارداد ۱۹۱۹ داشت؛ و مانند دیگر آزادیخواهان ایران، نمیتوانست زیر بار چنان ننگی برود. کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ با حمایت بیگانگان شکل گرفت؛ و تا شهریور ۱۳۲۰ ادامه یافت. فرخی یزدی در این دوران همواره علیه دیکتاتوری رضاشاه مقالات بسیار تندی مینوشت. وی رضاخان را دست پروردهی انگلیس مینامید و بارها به همین دلیل به زندان افتاد.[۷]
نماینده مجلس شورای ملی
با شناختی که مردم از فرخی یزدی داشتند در سال ۱۳۰۷ در دورهی هفتم قانونگذاری مجلس، او را به نمایندگی مجلس شورای ملی انتخاب کردند. فرخی یزدی با محمدرضا طلوع نماینده رشت جناح اقلیت را تشکیل دادند. از آغاز بهخاطر جسارت و رسوا کردن نمایندههای رضاشاه در مجلس بسیار تحت فشار بود.[۵]
فرخی یزدی در مجلس، با زبان و انتقادات تند علیه نمایندگان متمایل به حاکمیت، دشمنان بسیاری برای خود فراهم کرد. او خود دربارهی نمایندگان مجلس میگوید:
«…البته بر اثر فریادهای اعتراض ما گاهی چرت نمایندگان محترم پاره میشد، سر بلند میکردند، فحش و ناسزا میگفتند و دوباره به خواب خرگوشی فرو میرفتند. هر وقت هم نخستوزیر یا وزیر صحبت میکرد، کارشان این بود که بگویند صحیح است قربان. در اثر تمرین در این کار چنان استاد شده بودند که حتی در حال چرت زدن هم میتوانستند وظیفهی خود را انجام دهند و بگویند صحیح است قربان! بدون این که چرتشان پاره شود. بله در همان حالت چرت، سرنوشت یک ملت را تعیین میکردند…»[۸]
یک بار نمایندگان مجلس که تماماً طرفدار رضاشاه بودند او را طوری میزنند که بینی و لبش شکافته میشود. فرخی یزدی در مجلس متحصن میشود. او در جای دیگری دربارهی مجلس میگوید:
«تمام نمایندگان یا خواب بودند یا در حال چرت زدن. مجلس جای راحتی بود. صندلیهای نرم و تمیز، هوای مناسب. من به خودم مظنون شدم نکند مریضم. به این جهت پیش دکتر رفتم. عین مطلب را گفتم. دکتر گفت نماینده ملت خواب ندارد و همیشه بیدار است. وکیلالدولهها بیداریشان هم خواب است. ما دو سه نفر نه تنها خواب مان نمیبرد بلکه در سخنرانیها پررویی هم میکردیم».[۵]
کودتای دوم اسفند سال ۱۳۰۰، و اعلام حکومت نظامی، فرخی یزدی را نیز برآشفت؛ و مجلس وحکومت را چنین توصیف کرد:
از یک طرفی مجلس ما شیک و قشنگ از یک طرفی عرصه به ملیون تنگ
قانون حکومت نظامی و فشار این است حکومت شتر گاو پلنگ[۹]
نشریه طوفان و سایر نشریات
فرخی یزدی در سال ۱۲۹۰، به تهران عزیمت کرد. مقالات و اشعارش را برای چاپ به نشریات داد اما نوشتههای او را قبول نکردند؛ و در چنین فضایی بود که فرخی در سال ۱۳۰۰ روزنامه طوفان را بنیان گذاشت که بعدها به صورت هفتگی آن را منتشر کرد. سردبیر نشریه طوفان فرخی بود.[۵] این نشریه طی هفت سال انتشار، ۱۵ بار توقیف شد.[۱۰] نه تاریخ را تغییر میداد و نه متظاهر بود. فقط با تمام قوا به بیان درد مردم، رسوا کردن قلدرها و ستمکاران، اجرای قانون و آزادیهای سیاسی میپرداخت. فرخی یزدی با انتشار نشریه طوفان مبارزاتش را جهت میداد.
هر خامه نکرد ناکسان را توصیف هر نامه نکرد خائنان را تعریف
آن خامه ز پافشاری ظلم شکست آن نامه بهدست ظالمان شد توقیف[۵]
احمد شاه بر خلاف میل و ارادهی خود ناگزیر شد که در سوم آبان ۱۳۰۲، فرمان نخست وزیری سردار سپه را صادر و او را مأمور تشکیل کابینه کند. فرخی بی درنگ در سرمقالهی طوفان، چهار آبان ۱۳۰۲، تحت عنوان تعبیرخواب ندیده، چنین میگوید:
«... هنوز هم مردم غفلتزده و خوش باور ایرانی خوابی ندیدهاند که حامیان قدرت، زود زود مشغول تعبیر کردن هستند… اگر میخواهید مثل دو هزار سال پیش عقیدهی خود را به جبر و فشار به مردم تحمیل کنید، بدون تردید سرِ شما به سنگ خواهد خورد. ما با اصلاحاتی موافق هستیم که گردش و حرکت چرخ آن به دست عامه و به ارادهی ملّت باشد. فعلاً خواب ندیده را نباید تعبیرکرد!».[۲]
و در پایان این غزل را نوشتهاست:
آنانکه بی مطالعه، تقدیر میکنند خواب ندیدهاست که تعبیر میکنند
بازیگران که با دُم شیرند آشنا غافل که تکیه بر دَم شمشیر میکنند
در مواقعی که روزنامه طوفان توقیف میشد، فرخی یزدی با در دست داشتن مجوز و امتیاز سایر روزنامهها همچون پیکار، قیام، طلیعه آئینه افکار، و ستاره شرق، مقالات و اشعار خود را منتشر مینمود.[۱۱]
یکبار پس از توقیف نشریه طوفان نوشت:
«فرخی یزدی لب دوختهام، مدیر روزنامه طوفان، که به جرم حقگویی و حقنویسی، ظالمانه توقیف شده، نمایندهی دارالشوری هستم. به گناه اعتراض و تکلم علیه یک قانون جابرانه و زیانبخش، مغضوب و متعاقب شدم. چند سال از کشور خود متواری بودم. مگر ما چه نوشته بودیم؟ نوشتیم که در مملکت مشروطه، قانون اساسی مقدس بوده و مافوق هر قوه محسوب میشود. ما نوشتیم که تجاوز از حدود قانون، مسئولیت تولید میکند و این مسئولیت برای هر متجاوزی مجازاتی تعیین مینماید. ما نوشتیم که با وجود پارلمان، حکومت نظامی بیمعنی و بیمنطق است. ما نوشتیم که تحویل چندین شغل به یک نفر در این مملکت که مردمانش از بیکاری به جان آمدهاند، خارج از حدود عدالت است».[۱]
محمد فرخی یزدی با این نوع نوشتههایش در طول زندگی خود، بارها به زندان افتاد.
فرخی یزدی در روزنامهی طلیعهی آئینه افکار، پس از توقیف نشریه طوفان، مقالهی شدیدالحنی تحت عنوان حکومت فشار، نوشت که موجب تبعید وی به کرمان شد. او در این مقاله نوشته است:
«بر اعمال نا مشروع و خلاف قانونهای صریح و روشن خود لباس قانون نپوشانید، زیرا آنوقت ما و دیگران را با شما بحثی نیست!!. همین که از چندی قبل زمزمهی حکومت قدرت بلند شد، ما یقین کردیم که برای آتیهی این مردم بیهوش و حواس، بدبختیهای تازهای آماده خواهد شد و امروز صریحاً مشاهده میکنیم که رویهی دولت نسبت به عقاید و افکار آزاد، خطرناک گردیدهاست. جراید مرکز، کم و بیش به حکم فساد محیط و ترس از شلاق و چوب ناگزیر شدهاست که اقدامات و عملیات هیئت دولت را زشت یا زیبا تقدیس و تمجید نمایند. اگرچه هوشمندان منورالفکر تهران به این عظمت جلال مصنوعی و به این تعارفات نابههنگام پوزخند میزنند، ولی آنهاییکه دور از جراید مرکز و در محیط خارج از این خرابآباد زندگی میکنند، کسانیکه از این شهر خاموشان رخت بربسته و در زوایای مطالعه و کنجکاوی نشستهاند و وقتیکه روزنامههای تهران بهدستشان رسیده و از صدر تا ذیل آنها را نظر میکنند، جز تشکر از رفتار هیئت دولت و غیر از سپاسگذاری اولیای عدالت پرور(!) حکومت چیزی قابل مطالعه و دقت در آنها نمییابند و شاید در وهله اول حقیقتاً تصور کنند که خطهی ایران از پرتو امنیت و امان رشک بهشت برین و در خور صد هزار آفرین گردیده، خیال میکنند ایران و بالخصوص تهران در ظل توجهات عالیه اشرف و لیدرهای خطاکار اجتماعیون، حیات تازهای یافته، جان و مال مردم از هرگونه تعرض مصون و محفوظ میباشد. این است رئیس الوزرایی که برای ساختن مجسمهی او رؤسای قشونی بهزور سر نیزه از مردم پول و جریمه اخذ میکنند. این است حکومتی که میخواهد عظمت و افتخار ایران را برای خود یادگار بگذارد. در همین حکومت است که شب قبل از انتشار یک روزنامه، یک گروهان آژان و نظامی بهمطبعه ریخته و روزنامه را که حتی یک کلمه تند بههیچ یک از اولیای امور و یک جمله برخلاف قانون ننوشتهاست، مانع از انتشار میشوند».[۲]
راستی نَبوَد به جز افسانه و غیر از دروغ آنچه ای تاریخ وجدان کُش، حکایت میکنی
بی جهت بر خادمِ مغلوب گوئی ناسزا بی سبب از خائِن غالب، حمایت میکنی
پیش چشم مردمان چون شب بود رویت سیاه زان که در هر روز ای جانی، جنایت میکنی
از «رضا» جز نارضایی، حکمفرما گرچه نیست بعد از این از او هم اظهارِ رضایت میکنی
سرانجام رضاشاه پهلوی با زمینه سازی چند ساله با یک شبه کودتا در آذرماه ۱۳۰۴ به قدرت رسید و با تاجگذاری در پنجم اردیبهشت ۱۳۰۵، دوران ۱۶ سالهی حکومت وحشت، شکنجه و خفقان خود را آغاز نمود. زندانها از حقطلبان و آزادیخواهان پُر شد و گروه بیشماری کشته شدندکه فرخی یزدی نیز یکی از این جانبازان و پاکبازان بود.
ای داد که راهِ نفسی پیدا نیست راهِ نفسی بهرِ کسی پیدا نیست
شهری است پُر از ناله و فریاد و فغان فریاد که فریاد رسی پیدا نیست[۱]
دیوان فرخی یزدی
نخستین بار دیوان فرخی در سال ۱۳۲۰، به همت حسین مکی گردآوری و چاپ شد. دیوان وی که در سال ۱۳۷۶ از سوی انتشارات جاویدان تهران چاپ شده، شامل بخشهای زیراست:
دیباچه با بهرهگیری از اسناد موجود، خاطرات یزدیها، دورههای روزنامههای فرخی، نوشتههای عبدالحسین آیتی در مجله نمکدان، مذاکرات مجلس و…، و شرح نسبتاً گویایی از زندگی و مبارزات فرخی یزدی را در پیش روی خواننده گذاشتهاست.
متن دیوان: این بخش، شامل غزلیات، اشعار متفرقه، قطعات و رباعیات است که بیشتر از روزنامههای طوفان استخراج شدهاست.
فتح نامه: منظومهای است که فرخی آن را در سال ۱۲۸۹، چاپ کردهاست
فرخی به پاس خدمات سردار جنگ و دیگر سواران رشید بختیاری، (اشاره به سردار اسعد بختیاری)، فتح نامهای سرود که در سال ۱۲۸۹، در شهر یزد به چاپ سنگی رسید و توزیع شد. از فرخی یزدی در سرلوحه این منظومه با عنوان تاج الشعرا یاد شدهاست که ظاهراً این لقب را حکام بختیاری یزد به وی دادهاند.
گوشهای حماسی از مثنوی فتح نامه در بازگویی رزم سپاه سردار جنگ و راهزنان
ز نعل سمند و ز دود تفنگ ز آهنگ گردان، ز دشت ستیز
بلرزید در دخمه پور پشنگ زمین آهنین شد، هوا نیل رنگ
به پا گشت هنگامه رستخیز ز غریدن آلمانی تفنگ[۱۲]
گلچینی از اشعار فرخی یزدی
آن زمان که بنهادم سر به پای آزادی | دست خود ز جان شستم از برای آزادی | |
تا مگر به دست آرم دامن وصالش را | میدوم به پای سر در قفای آزادی | |
با عوامل تکفیر، صنف ارتجاعی باز | حمله میکند دایم بر بنای آزادی | |
در محیط طوفانزا ماهرانه در جنگ است | ناخدای استبداد با خدای آزادی | |
شیخ از آن کند اصرار، بر خرابی احرار | چون بقای خود بیند در فنای آزادی | |
دامن محبت را گر کنی ز خون رنگین | میتوان تو را گفتن پیشوای آزادی | |
فرخی ز جان و دل، میکند در این محفل | دل نثار استقلال، جان فدای آزادی |
هر لحظه مزن در که در این خانه کسی نیست | بیهوده مکن ناله که فریاد رسی نیست | |
شهری که شه و شحنه و شیخش همه مستند | شاهد شکند شیشه که بیم عسسی نیست | |
آزادی اگر میطلبی، غرقه به خون باش | کاین گلبن نو خاسته بی خار و خسی نیست | |
دهقان دهد از زحمت ما یک نفس اما | آنروز که دیگر ز حیاتش نفسی نیست | |
با بودن مجلس بود آزادی ما محو | چون مرغ که پابسته ولی در قفسی نیست | |
گر موجد گندم بود از چیست که زارع | از نان جوین سیر به قدر عدسی نیست | |
هر سر به هوای سر و سامانی ما را | در دل به جز آزادی ایران هوسی نیست | |
تازند و بَرند اهل جهان گوی تمدن | ای فارس مگر فارس ما را فرسی نیست | |
در راه طلب فرخی ار خسته نگردید | دانست که تا منزل مقصود بسی نیست | |
آنچه را با کارگر سرمایه داری میکند | با کبوتر پنجهٔ باز شکاری میکند | |
میبرد از دسترنجش گنج اگر سرمایه دار | بهر قتلش از چه دیگر پافشاری میکند | |
در کف مردانگی شمشیر میباید گرفت | حق خود را از دهان شیر میباید گرفت | |
حق دهقان را اگر ملاک مالک گشتهاست | از کف اش بی آفت تأخیر میباید گرفت | |
پیر و برنا در حقیقت چون خطاکاریم ما | خرده بر کار جوان و پیر میباید گرفت | |
بهر مشتی سیر تا کی یک جهانی گرسنه | انتقام گرسنه از سیر میباید گرفت | |
فرخی را چونکه سودای جنون دیوانه کرد | بی تعقل حلقه زنجیر میباید گرفت |
قسم به عزت و قدر و مقام آزادی | که روحبخش جهان است نام آزادی | |
به پیش اهل جهان محترم بُوَد آنکس | که داشت از دل و جان، احترام آزادی | |
چگونه پای گذاری به صِرف دعوت شیخ | به مسلکی که ندارد مرام آزادی | |
هزار بار بُوَد به ز صبح استبداد | برای دسته پابسته شام آزادی | |
به روزگار، قیامت به پا شود آن روز | کنند رنجبران چون قیام آزادی | |
اگر خدای به من فرصتی دهد یک روز | کِشم ز مرتجعین انتقام آزادی | |
ز بند بندگی خواجه کی شوی آزاد | چو «فرخی» نشوی گر غلام آزادی |
مرگ فرخی یزدی
فرخی یزدی به هنگام مرگ بیش از ۲ سالی بود که به جرم اسائه ادب مقام سلطنت، در زندان به سر میبرد. قرار بود پس از ۳ سال از زندان آزاد شود. اما او با آمپول هوای پزشک احمدی در حمام بیمارستان زندان موقت شهربانی در تاریخ ۲۴ مهر ماه ۱۳۱۸، به قتل رسید. فتحالله بهزادی پزشکیار وقت بیمارستان زندان موقت شهربانی، در گزارشی پس از سقوط رضاشاه دربارهی قتل محمد فرخی یزدی به دادگاهی که جهت تعقیب جانیان دوره مذکور تشکیل شده بود ارائه دادهاست. بهزادی و همکارش علی سینکی در شب حادثه در بیمارستان فوق کشیک داشتهاند. در گزارش فتحالله بهزادی آمده است:
«... قبلاً از طرف اداره زندان محمد یزدی سرپاسبان آمده، شیشههای پنجره اتاق حمام را گل سفید زده و پنجرههای اتاق حمام را گرفته و مسدود نمودند، و روز ۲۱/۷/۱۸ فرخی را به آن اتاق انتقال دادند؛ و دستور دادند که کسی حق ندارد به اتاق حمام داخل شود و درب را قفل کردند و کلیدش را همراه خود بردند و نزد پایور نگهبانی بود و هر وقت که برای معاینه و دادن دستور دوایی لازم بود به پایور نگهبانی اطلاع داده و با حضور آنها غذا و دوا داده میشد و مجدداً درب را قفل و کلید آن را با خود میبردند تا روز ۲۴/۷/۱۸ [ساعت پنج و نیم بعداز ظهر، برحسب دستور یاور بردبار، رئیس زندان موقت مرا مأمور کردند که به منزل سلطان متنعم، پایور زندان بانوان رفته و از او عیادت کنم. پس از مراجعت به زندان دیدم که پزشک احمدی نیست. من از علی سینکی سؤال کردم که احمدی کجاست؟ گفت رفتهاست. از پشت پنجره بیمارستان صدا کردم که کلید را بیاورید تا شام فرخی را بدهیم. جواب دادند که فرخی گفتهاست امشب شام نمیخورم. ساعت بین نه و نیم و ده بود که نیرومند وارد زندان شده و پایور نگهبان هم از عقب ایشان بودند. صبح که آقای دکتر هاشمی آمدند پس از آنکه تمام اتاق را بازدید نمودند برای عیادت فرخی آمد دم پنجره بیمارستان بنده صدا زدم آژان کلید را بیاورید که هم چای فرخی را بدهم و هم دکتر او را معاینه کند. کلید را آوردند درب اتاق فرخی را باز کردند. دکتر هاشمی به جلو بنده از عقب ایشان پایور نگهبان یزدی هم از رفقای ما داخل شده و علی سینکی هم با ما بود. مشاهده کردم که فرخی روی تخت برخلاف همیشه دراز کشیدهاست. چون همه روزه که وارد میشدیم به پا ایستاده و پس از سلام و تعارف چند بیتی اشعار و رباعی که ساخته بود برای ما میخواند. وضعیت فرخی اینطور بود: یک پایش از تخت آویزان و یک دستش روی تنه و جلو یقه پیراهن، یک دست دیگر او روی شکم، چشمانش باز و گودافتاده بود. از مشاهده این وضعیت دکتر هاشمی و من و علی چنان تکان خوردیم که یزدی و پایور نگهبان که همراه ما بودند ملتفت به این موضوع شدند و پس از اینکه از اتاق خارج شدیم دکتر هاشمی با حالت رنگ پریدگی باقی بود. وقتی فرخی را مرده مشاهده کردم چون انتظار دیدن چنین وضعیتی را نداشتم تکان سختی خوردم و دکتر هاشمی مدت یک ساعت در حالت بهت بود و پشت میز نشسته ولی نمیتوانست دفتر نگهبانی و نسخهها را بازدید کند. روز قبل از فوتش وقتی وارد اتاق فرخی شدیم فرخی به پا ایستاده تا دم درب ما را مشایعت کرد. من با علی سینکی که خارج شدیم نزدیک بانک سپه بودیم به علی گفتم بابا چطور شد که فرخی مرد و گفتم مگر آمپول کانف فرخی را که دستور دادم و دکتر هاشمی داده بود به او نزدید؟ گفت آمپول را دکتر احمدی از من گرفت و گفت من خودم به فرخی میزنم و آمپول را از من گرفت و آنچه بنده میدانم از روی ایمان عرض کنم این است که فرخی به مرگ طبیعی نمرده و غیرطبیعی مردهاست و تا آن تاریخ معمول نبوده که دکتر احمدی آمپول را از علی سینکی یا انفرمیههای دیگر بگیرد و مثل مورد فرخی خودش به بیمار تزریق کند. دکتر احمدی صریحاً در بازجویی گفتهاست که من هیچ وقت آمپولی به بیمار تزریق نکردهام و این کار مربوط به انفرمیه است. بنابراین دکتر احمدی فرخی را کشتهاست.[۱۵]
سر انجام روز موعود فرا رسید، روزی که فرّخی پیش بینی کرده بود:
به ویرانی این اوضاع هستم مطمئن، زان رو | که بنیانِ جفا و جور، بی بنیاد میگردد |
پس از برکناری رضا شاه و تبعید وی به ژوهانسبورگ، بسیاری از ترسها فرو ریخت. از نخستین اندیشههایی که پس از فروپاشی نظم سابق، عملی شد، محاکمه دژخیمان آزادی بود. سرانجام دادگاه دیوان جنایی راًی خود را در سی بهمن ۱۳۲۲اعلام کرد: به نظر دادگاه، جرم پزشک احمدی به شرح زیر است: قتل عمدی مرحوم فرّخی و مرحوم جعفر قلی سردار اسعد محرز و بنا به مادّهً صد و هفتاد قانون مجازات عمومی محکوم به اعدام است.[۲]
اگر خدای به من، فرصتی دهد یک روز | کشم ز مرتجعین، انتقام آزادی |
جستارهای وابسته
منابع
- ↑ ۱٫۰ ۱٫۱ ۱٫۲ ۱٫۳ ۱٫۴ کشتن فرّخی یزدی، شاعر لب دوخته - سایت عصر نو
- ↑ ۲٫۰ ۲٫۱ ۲٫۲ ۲٫۳ زندگی و شعر فرخی یزدی پیشوای آزادی ـ حسین مسّرت/ تهران نشر ثالث ـ چاپ اول: ۱۳۸۴شمسی
- ↑ ۳٫۰ ۳٫۱ آژانس ایران خبر-به یاد میرزا محمد فرخی یزدی – ترانهسرای پیشوای آزادی
- ↑ ۴٫۰ ۴٫۱ محمد فرخی یزدی
- ↑ ۵٫۰ ۵٫۱ ۵٫۲ ۵٫۳ ۵٫۴ سر به پای آزادی - روزنامه شرق
- ↑ شهاد محمد فرخی یزدی ـ سایت سازمان مجاهدین خلق ایران
- ↑ دیوان فرخی ـ بقلم حُسین مکـّی/ تهران. موًسسه مطبوعاتی علمی ـ چاپ پنجم: ۱۳۴۱شمسی
- ↑ محمد فرخی یزدی - سایت به اندیشان
- ↑ فرخی و حکومت شتر گاو پلنگ - سایت دویچه وله فارسی
- ↑ فرخی یزدی مبارزی پر شور - سایت سازمان مجاهدین خلق ایران
- ↑ زندگی محمد فرخی یزدی - حکیمانه
- ↑ اشعارفرخی - تاریخ معاصر
- ↑ حکیمانه ادبیان ایران و جهان -گلچین اشعار فرخی
- ↑ آموزگارها -شعر فرخی
- ↑ گزارشی درباره قتل محمد فرخی یزدی - مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران