حمید نوری: تفاوت میان نسخه‌ها

۱۳٬۵۴۰ بایت اضافه‌شده ،  ‏۱۵ نوامبر ۲۰۲۱
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱٬۵۰۴: خط ۱٬۵۰۴:


قرار است جلسات دادگاه تا پنجشنبه هفته آینده در آلبانی برگزار شود تا هفت تن از اعضای سازمان مجاهدین خلق که در کمپ اشرف ۳ در نزدیکی شهر دورس در آلبانی به سر می‌برند، بتوانند به‌عنوان شاهد و شاکی در دادگاه سخن بگویند.
قرار است جلسات دادگاه تا پنجشنبه هفته آینده در آلبانی برگزار شود تا هفت تن از اعضای سازمان مجاهدین خلق که در کمپ اشرف ۳ در نزدیکی شهر دورس در آلبانی به سر می‌برند، بتوانند به‌عنوان شاهد و شاکی در دادگاه سخن بگویند.
در جلسه دادگاه که در شهر دورس آلبانی برگزار شد، وکیل محمد زند، عضو سازمان مجاهدین خلق و از زندانیان سیاسی در زمان اعدامها گفت که موکلش بارها در زندان گوهردشت، با حمید عباسی (نوری) برخورد داشته و سه بار به راهرو مرگ برده شده است.
رضا زند، برادر محمد زند، نیز از جمله اعدام‌شدگان تابستان ۱۳۶۷ است.
پیش‌تر و در آغاز سی و سومین جلسه محاکمه حمید نوری، رئیس دادگاه اعلام کرده بود که برای شنیدن شهادت شماری از شاکیان، جلسات دادگاه در آلبانی برگزار خواهد شد.
او گفت وکلای شاکیان و شاهدان، دادستان و قضات و نیز یکی از وکلای مدافع حمید نوری در دادگاه آلبانی حاضر خواهند بود.
با بسته‌شدن اردوگاه سازمان مجاهدین خلق در عراق، در پی توافق آمریکا و آلبانی، بیش از دو هزار نفر از اعضای این سازمان به آلبانی منتقل شدند.
=== گزیده‌ای از سخنان مجاهدخلق محمد زند از شاكیان پرونده ===
محمد زند : روز جمعه هفت مرداد آمدن تلویزیون را بردند و هواخوری را هم قطع کردند برادرم رضا زند داشت با محمود رویایی راه می‌رفت در راهروی داخل بند، بعد رضا بلند گفت این دیگه فراتر از اذیت و آزار معمول است باید بریم شدیدا اعتراض کنیم.  بعد اونجا پشت سر این موضوع گفتش كه، من ازش پرسیدم چرا اینو میگی؟ گفت مگر یادتان نمی‌آمد که مسعود مقبلی چی شد داستانش؟. مسعود مقبلی را فروردین همان ۶۷ برده بودند کمیته مشترک برای این که آزاد کنند اما مصاحبه را قبول نکرد و به او کفتند برو به دوستانت بگو بزودی می آییم سراغتون و همه‌تا ن را تعیین تکلیف می‌کنیم. ضمن اینكه در آخرین ملاقاتی كه من و رضا  با مادرمان داشتیم در تیرماه ۶۷ رضا به مادرمون گفت دیگه منتظر ما نباش ما را دیگر نخواهی دید. هرچی می‌خواستم مادرم را دلداری بدهم ولی رضا می‌گفت باید  اینها بدانند چون  این رژیم نمی‌گذارد ما زنده از اینجا بیرون برویم .
من میخوام یك چیز راجع به برادرم بگویم، برادرم ۲۱ ساله بود دانشجوی رشته برق دانشكده نکنولوژی انقلاب و در شهریور ۶۰ دستگیر شد. همراه با دوستش پرویز شریفی  بعد از شکنجه‌های بسیاری كه شده بودند، پرویز به ابد و رضا به ۱۰ سال زندان محکوم شده بود پرویز هم در اوین در سال ۶۷ اعدام شد.
رضا در مدتی که در زندان بودیم خیلی تلاش می‌کرد كه مثلا به بچه‌هایی که بضاعت مالی پایینی داشتند  کمک کند. به پدرم میگفت كه پول بیشتر بدهد كه بتواند به اینها بدهد.  من می‌خواستم این را  بگم كه خیلی مهربان و خیلی هم دوست داشتنی بود. بهرحال اون روز گذشت تا  ما  به هشت مرداد رسیدیم پاسدار در بند را باز کرد اسامی ۱۰-۱۱ نفر را خواند  الان دقیق یادم نیست، من  و رضا و محمود رویایی و نصرالله مرندی و یكی دو نفر دیگه آنجا نشسته بودیم رضا رو به من کرد انگشتر و تسبیح را در آورد و گفت تو این را  از من یادگار داشته باش دلم نمی‌آمد بگیرم و نگرفتم به یکی دیگه از بچه ها داد فكر كنم نصراله ، گفت ما رفتیم خداحافظ. تقریبا ساعت‌های  ۱۱ نزدیک‌های ظهر بود که حسن اشرفیان از لای کرکره حسینیه  یكی از پنجره حسینیه در بیرون دید که داود لشکری و چند نفر لباس شخصی همراه با دوتا یا یكی فرقونی که تویش طناب بود به سمت سوله‌ها می‌آیند
مترجم: كی دید این رو؟ اسم اون شخص چی بود؟
محمد زند: حسن اشرفیان، فرقونی كه تویش طناب بود. من هم رفتم اونجا. تقریبا دو سه ساعت بعدش از  این سوله‌ها اینجا حالا نمیدونم كدامش ولی از این سوله‌ها من اومدم دم پنجره، از این سوله‌ها  صدای مرگ بر منافق می‌آمد.
محمد زند  - روز ۸ مرداد اعدامها با زندانیهایی که از مشهد آورده بودند شروع شده بود از جمله جعفر هاشمی و  دکتر محسن فغفور مغربی. اینها را از مشهد آورده بودند كه موضع علنی میگرفتند و می‌گفتند ما سربازان مسعود و مریم هستیم اینها را همانروز اعدام كردند. ملی کش‌ها را که از سالهای ۵۹ بودند یا مصاحبه را یا شرایط رژیم را قبول نکرده بودند و در زندان مانده بودند همان روز ۸ مرداد اعدام کردند از جمله  اونایی كه من می‌شناختم، جلال لایقی، داریوش کی‌نژاد که زرتشتی بود و مهشید رزاقی که عضو تیم فوتبال هما و تیم ملی ایران همچنین زندانیانی كه از مشهد آورده بودن  نه ببخشید از کرمانشاه آورده بودند بهرحال ۸م  تمام شد روز نهم مرداد یکشنبه ساعت حدود  ۹ صبح بود كه پاسدار آمد کرجی‌ها را برد از بند ما که مهران صمد‌زاده بود، مهرداد اردبیلی بود، حسین بحری، زین العابدین افشون، محمد فرمانی، علی اوسطی كه خیلی با من دوست و  نزدیك بود، همه اینها را بردند ولی زین العابدین افشون یکی دو ساعت بعد برگشت. دقیق یادم نیست ولی  صحبتش در مورد دو کاغد بود که  به همه دارن میدن اونجا یه چیزایی كه توش مینوشتن از جمله مواضع شون یا وصیت‌نامه‌شان در آن نوشته بود که اینها را همان روز همه را اعدام کرده بودند
محمد زند هم چنین گفت : روز جهاردم مرداد در حالیکه در انفرادی بودیم غلامحسین فیض‌آبادی را پیش ما آوردند پرسیدیم خبر داری که اعدامها شروع شده. گفت در انفرادی که بودم شنیدم و تاکید کرد که اگر من را پیش هیئت مرگ ببرند از هویت مجاهدی‌ام دفاع می‌کنم و می‌گویم مجاهد خلق هستم او  روز شنبه  ۱۵ مرداد اعدام شد.
روز ۱۵ مرداد من و ۱۰-۱۵ نفر دیگر را به راهروی مرگ منتقل کردند و ناصریان من را به داخل اتاقی که هیئت مرگ مستقر بود برد. ناصریان گفت برادرت را اعدام کردیم اگر هرچه هیئت می‌گوید نپذیری خودت را هم اعدام می‌کنیم در هیئت مرگ نیری و پورمحمدی و اشراقی آن روز بودند.
آن روز صدای داود لشگری و حمید عباسی (نوری) و ناصریان را می‌شنیدم که گروه گروه زندانیان را برای اعدام به طرف حسینیه می‌بردند .
بعد از یك حدودهای ۱۱تا ۱۲ بود، دیدم كه حمید نوری از سمت راهروی مرگ از اونور از سمت همان حسینیه با داود لشگری می‌آمدند به سمت ما. تقریبا فاصله من باهاشون ۱۰ تا ۱۵ متر بود. وقتی آنها را دیدم حمید عباسی یک دسته چشم‌بند توی دستش بود و یك تعداد زیادی چشم‌بند را  اینطوری در دستش گرفته بود داشت می‌آمد. همراهش داوود لشگری بود وقتی به نزدیکی من رسیدند داوود لشکری گفت من می‌روم پْست می‌کنم برمی‌گردم بعد داوود لشگری رفت حمید عباسی هم رفت یک لیست جدید آورد همانموقع دیدم ناصر منصوری را که روی برانکارد بود آوردندش روبروی من، زیر پنجره، ناصر منصوری مسئول بند ما بود بعد ناصریان و حمید عباسی زیرفشار گذاشته بودندش كه  روابط و مناسبات داخل بند را برای آنها بگوید او هم برای اینکه تن به این خیانت ندهد خودش را از طبقه سوم جایی كه تو انفرادی بود به پایین پرتاب کرده بود و نخاعش قطع شده بود. ناصر منصوری هیچ حرکتی نداشت فقط روی برانکارد دراز کشیده‌بود. حمید نوری آمد اسم او و پدرش را خواند و ناصر منصوری و اسم پدرش باضافه علی حق‌وردی و  یك تعداد دیگری را اینها را بردن به سمت همان حسینه و محل اعدامها. یعنی از اینجا از این راهرو بردنشون به سمت اعدام.
بعدش من اونجا شاید نیم ساعت سه ربع بعد، در آنجا محمود زکی را دیدم. از محمود زكی پرسیدم اتهامت رو چی گفتی؟  گفت  من گفتم مجاهد خلق. محمود زکی روز ۱۲ مرداد بچه ها را توی بند جمع می‌کند البته همه را نه، یك تعدادی را از جمله مجتبی اخکر و علی حق‌وردی و چندتای دیگر را.
محمد زند: علی حقوردی و یك تعداد دیگر. بعد اونجا علی حق‌وردی به بچه‌ها می‌گوید اعدامها بطور گسترده همانطور كه شنیدید شروع شده وظیفه من دفاع از هویت مجاهدین است. علی حق‌وردی هم همین را می‌گوید، بعدی هم همین را میگه. آنجا که نشسته بود گفت گفتم مجاهد خلق و سرانجام سربدار شد. متوجه نشدم كه محمود زكی همان روز یا روزهای بعد اعدام شد ولی اون حرف را آنروز بمن زد. من دو سه ساعتی آنجا بودم. شاهد بودم كه اسمهای دیگه خوانده شد از طرف حمید عباسی. از جمله:  محمد نوپرور هم همانروز اعدام شد و همچنین فكر می‌كنم كه  اسدالله ستار‌نژاد گفته بود اگر بخواهند من را اعدام کنند می‌گویم بدون چشم بند  باید اعدام بشوم، برادران اسدالله ستار نژاد الان در آلبانی در  اشرف ۳ هستند.
محمد زند در اظهارات خود همچنین گفت اواخر مهر یا آبان به بند ۱۳ زندان گوهردشت منتقل شدم آنجا متوجه شدم که از همه آن زندانیان تنها ۱۶۰ تا ۱۷۰ نفر باقی مانده بودند.
در آبان ۶۷ پدرم را از زندان اوین صدا زدند و به او گفتند که پسرت رضا را اعدام کرده‌ایم  و یک ساک شامل مقداری لباس و یک ساعت شکسته که تنها وسایل باقیمانده از رضا بود به او تحویل دادند ساعت رضا روی ساعت ۲ بعدازظهر شکسته و متوقف شده بود که نشان می‌داده در این ساعت رضا اعدام شده است.
به پدرم می‌گویند حق گرفتن مراسم را ندارید سپس به پدرم  چشم بند می‌زنند و او را به داخل زندان می‌برند و برای تحت فشار گذاشتن او سه بار صحنه اعدام مصنوعی برایش ترتیب می‌دهند اما پدرم مقاومت می‌کند و مراسم بزرگی هم برای گرامی‌داشت برادرم رضا زند برگزار می‌کند.
محمد زند در پایان این قسمت از اظهارات خود گفت: فروردین ۷۱ با خاطرات تلخی از زندان آزاد شدم و بالاخره خودم را به مجاهدین رساندم چون همه این زندانیان بخاطر همین آرمان و ایستادگی بر آن اعدام شدند.


== انعکاسات دادگاه حمید نوری ==
== انعکاسات دادگاه حمید نوری ==
۸٬۸۹۰

ویرایش