کاربر:Omid/صفحه تمرین4: تفاوت میان نسخه‌ها

پرش به ناوبری پرش به جستجو
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۹: خط ۹:


== دفاعیات ==
== دفاعیات ==
به متهم فرصتی برای دفاع از خود داده نشد. خویشاوند خانم کعبی در مصاحبه تاکید کرد که ایشان اصلا سیاسی نبود و فقط به عنوان یک پرستار در بیمارستان به مداوای مجروحین درگیری ها ی مسلحانه پرداخته بود. وی همچنین به انساندوستی و وجدان کاری خانم کعبی به عنوان یک پرستار اشاره کرد و گفت که ایشان به هرکسی که احتیاج به مراقبت داشت میرسید: حتی "یک بار به خاطر مداوای یک پاسدار مورد شماتت برخی اهالی قرار گرفت، ولی با جسارت ایستاد و به وظیفه شغلی خود عمل کرد."<ref name=":0" />
به متهمین فرصتی برای دفاع از خود داده نشد. خویشاوند خانم کعبی در مصاحبه تاکید کرد که ایشان اصلا سیاسی نبودند و فقط به عنوان یک پرستار در بیمارستان به مداوای مجروحین درگیری‌های مسلحانه پرداخته بودند. وی همچنین به انسان‌دوستی و وجدان کاری شهلا و نسرین کعبی به عنوان یک پرستار اشاره کرد و گفت:<blockquote>«آن‌ها به هرکسی که احتیاج به مراقبت داشت می‌رسیدند، حتی یک بار به خاطر مداوای یک پاسدار مورد شماتت برخی اهالی قرار گرفت، ولی با جسارت ایستاد و به وظیفه شغلی خود عمل کرد.»<ref name=":0" /></blockquote>


== حکم ==
== حکم ==
بنا بر اظهارات یکی از همبندان خانم کعبی به اقوام ایشان، حاکم شرع شبانه در پادگان سنندج حکم اعدام دسته جمعی زندانیان را صادر کرد. نزدیکی سحر، حکم اعدام در همان پادگان به اجرا درآمد. یکی از زندانیان حاضر در محل اعدام خانم کعبی را این چنین توصیف میکند:
بنا بر اظهارات یکی از همبندان خانم کعبی به اقوام ایشان، حاکم شرع شبانه در پادگان سنندج حکم اعدام دسته جمعی زندانیان را صادر کرد. نزدیکی سحر در ساعت ۴:۳۰، حکم اعدام در همان پادگان به اجرا درآمد. یکی از زندانیان حاضر در محل اعدام خانم کعبی را این چنین توصیف کرده است:<blockquote>«زندانبان نسرین و خواهر بزرگترش شهلا را بدون هیج سوال و جوابی از بند زندان بیرون می‌برد. دو خواهر با دستان بسته و در کنار هم پشت به دیوار می‌ایستند. پاسداری دو تکه پارچه سیاه رنگ را برای بستن چشمان این نفر می‌آورد. نسرین مخالفت می‌کند و چشم‌بند نمی‌خواهد. شهلا خواهر بزرگتر چشم‌بند را می‌پذیرد و در جواب خنده تحقیر آمیز پاسدار که "تو میترسی، ها؟" می‌گوید البته که نه، فقط نمی‌خواهم شاهد مرگ خواهرم باشم. در این جا نسرین هم خواهان چشم‌بند می‌شود.»<ref name=":0" /><ref name=":1">[https://www.iranrights.org/fa/memorial/story/-3752/nasrin-fereshteh-kabi یک سرگذشت؛ نسرین (فرشته) کعبی]، سایت بنیاد عبدالرحمن برومند</ref></blockquote>
 
"زندانبان نسرین و خواهربزرگترش شهلا را بدون هیج سوال و جوابی از بند زندان بیرون میبرد. دو خواهربا دستان بسته ودر کنار هم پشت به دیوار می ایستند. پاسداری دو تکه پارچه سیاه رنگ را برای بستن چشمان این نفر میآورد. نسرین مخالفت میکند و چشم بند نمیخواهد. شهلا خواهر بزرگتر چشم بند را میپذیرد و در جواب خنده تحقیر آمیز پاسدار که "تو میترسی، ها؟" میگوید البته که نه، فقط نمیخواهم شاهد مرگ خواهرم باشم. در این جا نسرین هم خواهان چشم‌بند می‌شود."<ref name=":0" /><ref name=":1">[https://www.iranrights.org/fa/memorial/story/-3752/nasrin-fereshteh-kabi یک سرگذشت؛ نسرین (فرشته) کعبی]، سایت بنیاد عبدالرحمن برومند</ref>


=== دادگاه ===
=== دادگاه ===
بنا بر اطلاعات موجود، دادگاهی برای خانم کعبی تشکیل نشد.<ref name=":0" />
بنا بر اطلاعات موجود، دادگاهی برای خانم کعبی تشکیل نشد.<ref name=":0" />


==== اتهامات ====
=== اتهامات ===
روزنامه جمهوری اسلامی اتهام خانم کعبی را "شرکت در درگیری های اخیر" و "همکاری با افراد مهاجم" ذکر کرد، اما بر اساس گفته خانواده، مسئولین در موقع بازداشت ایشان را به "مداوای ضد انقلاب در بیمارستان سقز" متهم کردند.<ref name=":0" />
روزنامه جمهوری اسلامی اتهام خانم کعبی را «شرکت در درگیری های اخیر و همکاری با افراد مهاجم» ذکر کرد، اما بر اساس گفته خانواده، مسئولین در موقع بازداشت، ایشان را به «مداوای ضد انقلاب در بیمارستان سقز» متهم کردند.<ref name=":0" />


==== مدارک و شواهد ====
=== مدارک و شواهد ===
به علت نبودن دادگاه و وکیل و قطع تماس متهم با خانواده از وجود مدارک اطلاعی در دست نیست.<ref name=":0" />
به علت نبودن دادگاه و وکیل و قطع تماس متهم با خانواده از وجود مدارک اطلاعی در دست نیست.<ref name=":0" />
== لحظه اعدام به روایت یکی از زندانیان ==
نزدیک سحر در ساعت ۴:۳۰، حکم اعدام در همان پادگان به اجرا درآمد. در رابطه با صحنهٔ اعدام خواهران کعبی، یکی از زندانیان حاضر در محل اعدام چنین نقل کرده است: «در سحرگاه ۷ شهریور ۱۳۵۹ زندانبان دو خواهر را از بند زندان زنان در سنندج بیرون برد. سئوال و جوابی نبود، چون مقصد معلوم بود. دو خواهر پشت به دیوار و رو به جلاد، دست بسته در کنار هم ایستادند. دژخیمی با پارچه‌ای در دست خواست تا چشمان‌شان را ببندد.
– نسرین: من نمی‌خواهم چشمم را ببندم.
– شهلا: من می‌خواهم.
– دژخیم با خنده: تو می‌ترسی که می‌خواهی چشمانت را ببندی؟ ها؟
– شهلا: البته که نه، من فقط نمی‌خواهم که مرگ خواهرم را ببینم.
– نسرین: پس چشمان مرا هم ببندید.
خنده دژخیم قطع شد و با خشم فریاد زد:
– آتش<ref>[https://www.iranhomay.com/iran-news/%D8%A7%D9%85%D8%B1%D9%88%D8%B2-%DB%B7-%D8%B4%D9%87%D8%B1%DB%8C%D9%88%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%87-%D8%B3%DB%8C%E2%80%8C%D9%88%D9%86%D9%87%D9%85%DB%8C%D9%86-%D8%B3%D8%A7%D9%84%D8%B1%D9%88%D8%B2-%D8%A7%D8%B9/ سی و نهمین سالروز اعدام جنایتکارانه شهلا و نسرین کعبی]</ref>


== منابع ==
== منابع ==
<references />
<references />