سرهنگ خلبان بهزاد معزی: تفاوت میان نسخه‌ها

پرش به ناوبری پرش به جستجو
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۸۱: خط ۸۱:
سرهنگ خلبان بهزاد معزی در تاریخ ۲۱ دی ماه ۱۳۹۹ بر اثر سرطان خون درگذشت.<ref>[https://news.mojahedin.org/i/%D8%AF%D8%B1%DA%AF%D8%B0%D8%B4%D8%AA-%D8%AE%D9%84%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D9%82%D9%87%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86-%D9%85%D8%AC%D8%A7%D9%87%D8%AF-%D8%B3%D8%B1%D9%87%D9%86%DA%AF-%D8%A8%D9%87%D8%B2%D8%A7%D8%AF-%D9%85%D8%B9%D8%B2%DB%8C-%D8 درگذشت سرهنگ خلبان بهزاد معزی]</ref>
سرهنگ خلبان بهزاد معزی در تاریخ ۲۱ دی ماه ۱۳۹۹ بر اثر سرطان خون درگذشت.<ref>[https://news.mojahedin.org/i/%D8%AF%D8%B1%DA%AF%D8%B0%D8%B4%D8%AA-%D8%AE%D9%84%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D9%82%D9%87%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86-%D9%85%D8%AC%D8%A7%D9%87%D8%AF-%D8%B3%D8%B1%D9%87%D9%86%DA%AF-%D8%A8%D9%87%D8%B2%D8%A7%D8%AF-%D9%85%D8%B9%D8%B2%DB%8C-%D8 درگذشت سرهنگ خلبان بهزاد معزی]</ref>


== دوران مدرسه و دانشگاه ==
== دوران مدرسه و دانشگاه سرهنگ خلبان بهزاد معزی ==
او خودش زندگی‌اش را این‌گونه شرح می‌دهد:<blockquote>«من در ۱۷ بهمن ۱۳۱۶ در یک خانه قدیمی در محلة منیریة تهران، خیابان امیریه، به دنیا آمدم. فرزند دوم خانواده هستم. برادر بزرگترم، مسعود، الان بیش از ۵۰ سال است در آمریکا زندگی می‌کند. خواهری دارم به نام شیرین که یکسال و نیم از من کوچکتر است. برادر دیگری داشتم به نام تورج که دو سال کوچکتر از خواهرم بود که در همان خانه قلعه وزیر افتاد توی حوض و خفه شد. بعدها برادر دیگری پیدا کردم به نام ایرج. پدرم سپهبد محمود معزی بود و مادرم نزهت معزی. آنها با هم دخترعمو، پسرعمو و از خانوادة قاجار بودند. پدرم تحصیلاتش را در دانشکده افسری فرانسه تمام کرده بود. به زبان فرانسه کاملاً مسلط بود. ما را روی زانوانش می‌نشاند و برایمان رمانهای فرانسوی می‌خواند و ترجمه می‌کرد.</blockquote><blockquote>تا کلاس پنجم دبیرستان در البرز بودم که فضای سیاسی داشت. بعد پدرم به شیراز منتقل شد و ما هم با او رفتیم. سال آخر دبیرستان را در دبیرستان نمازی شیراز خواندم و دیپلم طبیعی گرفتم. باید به دانشگاه می رفتم. از آنجا که پدر و مادر بزرگم ملک و املاک زیادی داشتند گفتم بروم رشتة کشاورزی، خودم کار کنم. در کنکور دانشکده کشاورزی در شیراز قبول شدم. در دانشکده کشاورزی بودم که یکروز نیروی هوایی در روزنامه‌ها اعلام کرد دانشجوی خلبانی میگیرد. همان شب که آگهی‌اش را دیدم فرمش را پر و روز بعد هم پست کردم. اسفند سال ۱۳۳۶ بود که به دانشکدة نیروی هوایی رفتم. بعد از ۶ماه دوره آموزشی‌مان تمام شد.»</blockquote>
او خودش زندگی‌اش را این‌گونه شرح می‌دهد:<blockquote>«من در ۱۷ بهمن ۱۳۱۶ در یک خانه قدیمی در محلة منیریة تهران، خیابان امیریه، به دنیا آمدم. فرزند دوم خانواده هستم. برادر بزرگترم، مسعود، الان بیش از ۵۰ سال است در آمریکا زندگی می‌کند. خواهری دارم به نام شیرین که یکسال و نیم از من کوچکتر است. برادر دیگری داشتم به نام تورج که دو سال کوچکتر از خواهرم بود که در همان خانه قلعه وزیر افتاد توی حوض و خفه شد. بعدها برادر دیگری پیدا کردم به نام ایرج. پدرم سپهبد محمود معزی بود و مادرم نزهت معزی. آنها با هم دخترعمو، پسرعمو و از خانوادة قاجار بودند. پدرم تحصیلاتش را در دانشکده افسری فرانسه تمام کرده بود. به زبان فرانسه کاملاً مسلط بود. ما را روی زانوانش می‌نشاند و برایمان رمانهای فرانسوی می‌خواند و ترجمه می‌کرد.</blockquote><blockquote>تا کلاس پنجم دبیرستان در البرز بودم که فضای سیاسی داشت. بعد پدرم به شیراز منتقل شد و ما هم با او رفتیم. سال آخر دبیرستان را در دبیرستان نمازی شیراز خواندم و دیپلم طبیعی گرفتم. باید به دانشگاه می رفتم. از آنجا که پدر و مادر بزرگم ملک و املاک زیادی داشتند گفتم بروم رشتة کشاورزی، خودم کار کنم. در کنکور دانشکده کشاورزی در شیراز قبول شدم. در دانشکده کشاورزی بودم که یکروز نیروی هوایی در روزنامه‌ها اعلام کرد دانشجوی خلبانی میگیرد. همان شب که آگهی‌اش را دیدم فرمش را پر و روز بعد هم پست کردم. اسفند سال ۱۳۳۶ بود که به دانشکدة نیروی هوایی رفتم. بعد از ۶ماه دوره آموزشی‌مان تمام شد.»</blockquote>


== رفتن بهزاد معزی به آمریکا برای دوره خلبانی ==
== رفتن سرهنگ خلبان بهزاد معزی به آمریکا برای دوره خلبانی ==
وی درباره رفتن به آمریکا برای آموزش دوره خلبانی می‌گوید:<blockquote>«در نیمه سال ۱۳۳۷ عازم آمریکا شدیم. برای آموزش دورة مقدماتی خلبانی به پایگاه«لک لند» رفتیم. این پایگاه در تگزاس در شهر سان‌آنتونیو قرار دارد. برای دورة مقدماتی پرواز رفتیم به پایگاه» بم‌بریج «در ایالت جورجیا. بعد از فارغ التحصیل شدن در آنجا ۲۰ روز وقت داشتیم که برویم به پایگاه بعدی خودمان را معرفی کنیم. دورة مقدماتی پرواز را با هواپیمای» تی «۳۴ شروع کردیم. هرکداممان حدود ۴۰–۵۰ ساعت با آن پرواز کردیم. بعد رفتیم با هواپیمای دیگری به نام» تی «۳۷. جت دو موتورة کوچکی بود.» تی «۳۴ ملخدار و کوچک بود در حالی که» تی «۳۷ ها جتهای کوچک بودند. برای تکمیل آموزش پایه اینجا هم آموزشمان حدود ۷ماه طول کشید. بعد رفتیم خودمان را به پایگاه آموزشی پیشرفته به نام» ونس «که در شهر» انید «نزدیک اوکلاهماسیتی ۳۰ بود معرفی کردیم. در پایان این دوره بایستی» بال خلبانی «را میگرفتیم. بال خلبانی علامتی است که خلبانها می‌زنند روی سینه‌شان. نشان رستة خلبانی است. وقتی خلبانی بال را میزند روی سینه‌اش یعنی دورة آموزش خلبانی را به طور کامل دیده است. در مراسم رسمی فرمانده پایگاه صدا کرد پایان‌نامة آموزش خلبانی به‌علاوة بال خلبانی را به دستمان داد. یک ماه و خورده‌ای وقت داشتیم که برویم به پایگاه بعدی تا دورة» گانری «یعنی آموزش با هواپیمای جنگی، را بگذرانیم. با کلاس بعدی که فارغ التحصیل شدند. من هم راه افتادم رفتم به پایگاه بعدیمان که پایگاه» فونیکس «بود در ایالت» آریزونا. در» فونیکس «ما پروازمان را با هواپیمای «F۸۶» شروع کردیم. قبل از آن، دورة تیراندازی با هواپیمای «T۳۳» را دیدیم. تا آن زمان، آموزش پرواز جمع دیده بودیم؛ ولی آن جا آموزش تیراندازی با آن را هم دیدیم.</blockquote>[[پرونده:سرهنگ بهزاد معزی و مسعود رجوی.JPG|جایگزین=سرهنگ بهزاد معزی و مسعود رجوی|بندانگشتی|<blockquote>سرهنگ بهزاد معزی و مسعود رجوی</blockquote>]]<blockquote>در ارتش آمریکا نیز مثل بیشتر ارتشهای دیگر کشورها اول سعی میکنند هرچه که در ذهن و مغز دانشجو است تخلیه کنند. بعد انضباط خشک و اطاعت بیچون وچرای ارتش را وارد کنند. یعنی وقتی حرفی میزنند باید اجرا شود. چون و چرا ندارد. دلیل ندارد. برهان ندارد. سعی در این است که ذهن از هرگونه احساسی و از هرگونه قضاوتی خالی شود. هر حرفی که میزنند باید اجرا شود. فردی که دستور را می‌گیرد توی ذهنش اصلاً نباید این باشد که دستور خلاف است. بلکه اصل برایش اطاعت مافوق است. البته این را که می‌گویم استاندارد تمام آموزشهایشان بود. ما از دور و نزدیک همه را می دیدیم. چه هوایی چه دریایی چه زمینی. منتها در هوایی به علت ویژگی حرفة خلبانی این مسأله یک مقدار غلظت کمتری داشت؛ ولی در اساس همان بود که فرمانده می‌گفت و جای بحث نداشت. در یک کلام جایی برای به کار گرفتن احساس انسانی یا اخلاقی نیست.»</blockquote>
وی درباره رفتن به آمریکا برای آموزش دوره خلبانی می‌گوید:<blockquote>«در نیمه سال ۱۳۳۷ عازم آمریکا شدیم. برای آموزش دورة مقدماتی خلبانی به پایگاه«لک لند» رفتیم. این پایگاه در تگزاس در شهر سان‌آنتونیو قرار دارد. برای دورة مقدماتی پرواز رفتیم به پایگاه» بم‌بریج «در ایالت جورجیا. بعد از فارغ التحصیل شدن در آنجا ۲۰ روز وقت داشتیم که برویم به پایگاه بعدی خودمان را معرفی کنیم. دورة مقدماتی پرواز را با هواپیمای» تی «۳۴ شروع کردیم. هرکداممان حدود ۴۰–۵۰ ساعت با آن پرواز کردیم. بعد رفتیم با هواپیمای دیگری به نام» تی «۳۷. جت دو موتورة کوچکی بود.» تی «۳۴ ملخدار و کوچک بود در حالی که» تی «۳۷ ها جتهای کوچک بودند. برای تکمیل آموزش پایه اینجا هم آموزشمان حدود ۷ماه طول کشید. بعد رفتیم خودمان را به پایگاه آموزشی پیشرفته به نام» ونس «که در شهر» انید «نزدیک اوکلاهماسیتی ۳۰ بود معرفی کردیم. در پایان این دوره بایستی» بال خلبانی «را میگرفتیم. بال خلبانی علامتی است که خلبانها می‌زنند روی سینه‌شان. نشان رستة خلبانی است. وقتی خلبانی بال را میزند روی سینه‌اش یعنی دورة آموزش خلبانی را به طور کامل دیده است. در مراسم رسمی فرمانده پایگاه صدا کرد پایان‌نامة آموزش خلبانی به‌علاوة بال خلبانی را به دستمان داد. یک ماه و خورده‌ای وقت داشتیم که برویم به پایگاه بعدی تا دورة» گانری «یعنی آموزش با هواپیمای جنگی، را بگذرانیم. با کلاس بعدی که فارغ التحصیل شدند. من هم راه افتادم رفتم به پایگاه بعدیمان که پایگاه» فونیکس «بود در ایالت» آریزونا. در» فونیکس «ما پروازمان را با هواپیمای «F۸۶» شروع کردیم. قبل از آن، دورة تیراندازی با هواپیمای «T۳۳» را دیدیم. تا آن زمان، آموزش پرواز جمع دیده بودیم؛ ولی آن جا آموزش تیراندازی با آن را هم دیدیم.</blockquote>[[پرونده:سرهنگ بهزاد معزی و مسعود رجوی.JPG|جایگزین=سرهنگ بهزاد معزی و مسعود رجوی|بندانگشتی|<blockquote>سرهنگ بهزاد معزی و مسعود رجوی</blockquote>]]<blockquote>در ارتش آمریکا نیز مثل بیشتر ارتشهای دیگر کشورها اول سعی میکنند هرچه که در ذهن و مغز دانشجو است تخلیه کنند. بعد انضباط خشک و اطاعت بیچون وچرای ارتش را وارد کنند. یعنی وقتی حرفی میزنند باید اجرا شود. چون و چرا ندارد. دلیل ندارد. برهان ندارد. سعی در این است که ذهن از هرگونه احساسی و از هرگونه قضاوتی خالی شود. هر حرفی که میزنند باید اجرا شود. فردی که دستور را می‌گیرد توی ذهنش اصلاً نباید این باشد که دستور خلاف است. بلکه اصل برایش اطاعت مافوق است. البته این را که می‌گویم استاندارد تمام آموزشهایشان بود. ما از دور و نزدیک همه را می دیدیم. چه هوایی چه دریایی چه زمینی. منتها در هوایی به علت ویژگی حرفة خلبانی این مسأله یک مقدار غلظت کمتری داشت؛ ولی در اساس همان بود که فرمانده می‌گفت و جای بحث نداشت. در یک کلام جایی برای به کار گرفتن احساس انسانی یا اخلاقی نیست.»</blockquote>


خط ۹۴: خط ۹۴:
سال ۱۳۴۱به پایگاه مهرآباد منتقل شدم. بعد از ۶ ماه که ستوان یک شدم و با هواپیماهای شکاری ۸۶ و جت تعلیماتی T33 پرواز می‌کردیم به دلیل فشارهای محیطی درخواست انتقال به ترابری کردم. در آنجا با هواپیمای داکوتای C47 پرواز کردم. این دوره برایم بسیار جالب و پربار بود زیرا به نقاط مختلف ایران پرواز کرده و با فرهنگ و مردم خیلی بیشتر آشنا شدم.<ref>کتاب پرواز در خاطره‌ها - فصل دوم صفحه ۳۵ تا ۴۰</ref>
سال ۱۳۴۱به پایگاه مهرآباد منتقل شدم. بعد از ۶ ماه که ستوان یک شدم و با هواپیماهای شکاری ۸۶ و جت تعلیماتی T33 پرواز می‌کردیم به دلیل فشارهای محیطی درخواست انتقال به ترابری کردم. در آنجا با هواپیمای داکوتای C47 پرواز کردم. این دوره برایم بسیار جالب و پربار بود زیرا به نقاط مختلف ایران پرواز کرده و با فرهنگ و مردم خیلی بیشتر آشنا شدم.<ref>کتاب پرواز در خاطره‌ها - فصل دوم صفحه ۳۵ تا ۴۰</ref>


== سفر به آفریقا ==
== سفر سرهنگ خلبان بهزاد معزی به آفریقا ==
مدتی به عنوان خلبان ترابری در ماموریت سازمان ملل متحد به کشور کنگو ارسال شدیم. یکی از ماموریتهای آنجا گشت هوایی برای شناسایی چریکها بود که دو بار که فرمانده خودم بودم کاری کردم که چریکها متفرق بشوند به‌صورتی‌که نفر دوم که برزیلی بود به فرماندهی گزارش منفی از من ارسال کرد و دیگر مرا به گشت نفرستادند. در این ماموریت همچنین شاهد بودیم که موبوتو رئیس‌جمهوری کنگو از سران قبایل رشوه می‌گرفت.<ref>کتاب پرواز در خاطره‌ها صفحه ۴۰ تا ۴۸</ref>
مدتی به عنوان خلبان ترابری در ماموریت سازمان ملل متحد به کشور کنگو ارسال شدیم. یکی از ماموریتهای آنجا گشت هوایی برای شناسایی چریکها بود که دو بار که فرمانده خودم بودم کاری کردم که چریکها متفرق بشوند به‌صورتی‌که نفر دوم که برزیلی بود به فرماندهی گزارش منفی از من ارسال کرد و دیگر مرا به گشت نفرستادند. در این ماموریت همچنین شاهد بودیم که موبوتو رئیس‌جمهوری کنگو از سران قبایل رشوه می‌گرفت.<ref>کتاب پرواز در خاطره‌ها صفحه ۴۰ تا ۴۸</ref>


== فساد در دستگاه نیروی هوایی ==
== نظر سرهنگ خلبان بهزاد معزی درباره فساد در دستگاه نیروی هوایی ارتش شاه ==
نیروی هوایی گسترش یافت و از ۳ پایگاه به ۱۰ پایگاه افزایش یافت. برای این گسترش هواپیمای C۱۳۰ خریداری شد.
نیروی هوایی گسترش یافت و از ۳ پایگاه به ۱۰ پایگاه افزایش یافت. برای این گسترش هواپیمای C۱۳۰ خریداری شد.


وقتی برای سیل اهواز کمکها ارسال می‌شد بخش زیادی از بازار سر در می‌آورد به صورتی که از ۵ کامیون ۳ کامیون مفقود می‌شد که با گزارش ما به شهریار شفیق که برخلاف فساد مادرش اشرف پهلوی و برادرش شهرام خیلی مردمی بود جلوی این کار گرفته شد. شهریار شفیق بعدها توسط جمهوری اسلامی در پاریس به اشتباه به جای برادرش شهرام ترور شد.
وقتی برای سیل اهواز کمکها ارسال می‌شد بخش زیادی از بازار سر در می‌آورد به صورتی که از ۵ کامیون ۳ کامیون مفقود می‌شد که با گزارش ما به شهریار شفیق که برخلاف فساد مادرش اشرف پهلوی و برادرش شهرام خیلی مردمی بود جلوی این کار گرفته شد. شهریار شفیق بعدها توسط جمهوری اسلامی در پاریس به اشتباه به جای برادرش شهرام ترور شد.


== فرماندهی گردان C130 ==
== ارتقای سرهنگ خلبان بهزاد معزی به فرماندهی گردان C130 ==
در سال ۱۳۴۹ من درجة سرگردی داشتم. به شیراز منتقل و با سمت فرماندهی گردان C۱۳۰ مشغول به کار شدم. در عین انضباط و آموزش بالا روابط بسیار دوستانه بود. بطوریکه هیچ گونه سانحه هوایی نداشتیم.
در سال ۱۳۴۹ من درجة سرگردی داشتم. به شیراز منتقل و با سمت فرماندهی گردان C۱۳۰ مشغول به کار شدم. در عین انضباط و آموزش بالا روابط بسیار دوستانه بود. بطوریکه هیچ گونه سانحه هوایی نداشتیم.


خط ۱۲۳: خط ۱۲۳:
یک بار دیگر به آمریکا برای آموزش دوره ۷۰۷ (سوخت‌رسان) اعزام شدم و خلبان این هواپیما شدم.
یک بار دیگر به آمریکا برای آموزش دوره ۷۰۷ (سوخت‌رسان) اعزام شدم و خلبان این هواپیما شدم.


== من و مجاهدین ==
== رابطه سرهنگ خلبان بهزاد معزی و مجاهدین خلق ==
بلافاصله از بعد از انقلاب، زندگی من با مجاهدین گره خورد. زیرا که چند روز بعد از بازگشتم، به دفتر مجاهدین در خیابان پهلوی سابق که بنیاد علوی نامیده می‌شد مراجعه کردم و به عنوان یک هوادار آنان ثبت نام کردم. چرایی این پیوستن نیاز به توضیحاتی دارد. اجازه بدهید در مورد وضعیت فکری خودم و تحولاتی که طی سالیان مختلف پیدا کرده بودم، مقداری توضیح بدهم. من از کودکی دارای اعتقادات مذهبی بودم و به نماز و روزه پایبند بودم. پدرم در این رابطه نقش اول داشت. در آن زمان جزو خوانندگان مجله مکتب اسلام بودم. به لحاظ سیاسی هرچند فعالیت سیاسی نداشتم و هیچ‌گونه وابستگی حزبی و تشکیلاتی
بلافاصله از بعد از انقلاب، زندگی من با مجاهدین گره خورد. زیرا که چند روز بعد از بازگشتم، به دفتر مجاهدین در خیابان پهلوی سابق که بنیاد علوی نامیده می‌شد مراجعه کردم و به عنوان یک هوادار آنان ثبت نام کردم. چرایی این پیوستن نیاز به توضیحاتی دارد. اجازه بدهید در مورد وضعیت فکری خودم و تحولاتی که طی سالیان مختلف پیدا کرده بودم، مقداری توضیح بدهم. من از کودکی دارای اعتقادات مذهبی بودم و به نماز و روزه پایبند بودم. پدرم در این رابطه نقش اول داشت. در آن زمان جزو خوانندگان مجله مکتب اسلام بودم. به لحاظ سیاسی هرچند فعالیت سیاسی نداشتم و هیچ‌گونه وابستگی حزبی و تشکیلاتی


خط ۱۳۰: خط ۱۳۰:
و استبداد بود. برایم این مسأله مطرح شد که برای تسلیم نشدن، برای آزاده ماندن و برای تن به خواری و ذلت ندادن بایستی به یک آرمانی مجهز شد. این آرمان است که ما را از گزند تسلیم طلبی مصون میدارد و در شرایط سخت و بحرانی راهگشا و نیرودهندة آدمی است. چیزی که بعدها در ادامة مسیرم این آرمان را در مجاهدین یافتم. هیچ شناختی از آنها نداشتم. هیچ کتابی از آنها نخوانده بودم. اما می‌دانستم که شریعتی و آیت الله طالقانی بی‌خودی از کسی تعریف نمی‌کنند. این آغاز تحول فکری من بود. بعد از انقلاب آخوندها حاکم شدند. اما هیچگاه خمینی برای من جاذبه نداشت. این بود که دوست نداشتم با آنها کار کنم. فضای سیاسی باز شده بود و کتابهای مجاهدین هم منتشر شده بودند. چندتا از آنها را خریدم و خواندم. گمشده‌ام را یافته بودم و دیگر درنگ نکردم.
و استبداد بود. برایم این مسأله مطرح شد که برای تسلیم نشدن، برای آزاده ماندن و برای تن به خواری و ذلت ندادن بایستی به یک آرمانی مجهز شد. این آرمان است که ما را از گزند تسلیم طلبی مصون میدارد و در شرایط سخت و بحرانی راهگشا و نیرودهندة آدمی است. چیزی که بعدها در ادامة مسیرم این آرمان را در مجاهدین یافتم. هیچ شناختی از آنها نداشتم. هیچ کتابی از آنها نخوانده بودم. اما می‌دانستم که شریعتی و آیت الله طالقانی بی‌خودی از کسی تعریف نمی‌کنند. این آغاز تحول فکری من بود. بعد از انقلاب آخوندها حاکم شدند. اما هیچگاه خمینی برای من جاذبه نداشت. این بود که دوست نداشتم با آنها کار کنم. فضای سیاسی باز شده بود و کتابهای مجاهدین هم منتشر شده بودند. چندتا از آنها را خریدم و خواندم. گمشده‌ام را یافته بودم و دیگر درنگ نکردم.


=== ارتباط من با سازمان مجاهدین ===
=== ارتباط سرهنگ خلبان بهزاد معزی با سازمان مجاهدین ===
بعد از مراجعت از مراکش به اتفاق سرگرد حسین اسکندریان (که معلم پرواز گردان خودم بود) رفتیم به بنیاد علوی (پهلوی) اسم نوشتیم. از آنجا ارتباط ما با سازمان مستقیماً ادامه یافت. از همان ملاقات اول برایمان رابط مشخص شد و قرار شد که هفته‌ای یکی دوبار هم‌دیگر را ببینیم و صحبت کنیم. یکی دو کتاب آموزشی دربارة تاریخچه و ضربة اپورتونیستها در سال ۱۳۵۴ را دادند به ما که بخوانیم. مقداری هم بحث سیاسی کردیم و من یک دفعه احساس کردم نسبت به مسائل دید روشنتری پیدا کردم. به خصوص اوضاع پیچیدة سیاسی آن روزها همه را سردرگم کرده بود. هرکس هم ادعایی داشت. اما با حرفهای مجاهدین آینده برایم روشن شد. معیار و محکی پیدا کردم که میتوانستم با آن جریانهای مختلف را بسنجم.
بعد از مراجعت از مراکش به اتفاق سرگرد حسین اسکندریان (که معلم پرواز گردان خودم بود) رفتیم به بنیاد علوی (پهلوی) اسم نوشتیم. از آنجا ارتباط ما با سازمان مستقیماً ادامه یافت. از همان ملاقات اول برایمان رابط مشخص شد و قرار شد که هفته‌ای یکی دوبار هم‌دیگر را ببینیم و صحبت کنیم. یکی دو کتاب آموزشی دربارة تاریخچه و ضربة اپورتونیستها در سال ۱۳۵۴ را دادند به ما که بخوانیم. مقداری هم بحث سیاسی کردیم و من یک دفعه احساس کردم نسبت به مسائل دید روشنتری پیدا کردم. به خصوص اوضاع پیچیدة سیاسی آن روزها همه را سردرگم کرده بود. هرکس هم ادعایی داشت. اما با حرفهای مجاهدین آینده برایم روشن شد. معیار و محکی پیدا کردم که میتوانستم با آن جریانهای مختلف را بسنجم.


خط ۱۳۷: خط ۱۳۷:
با وجود این همه مراعاتها برای بسیاری پرسنل شناخته شده بودم. مثلاً در تهران خلبانی داشتیم به نام لوتر یادگاری که ارمنی بود. یک روز آمد به من گفت یک چیزی بپرسم راستش را می‌گویی؟ گفتم بگو! گفت شما مجاهد نیستید؟ گفتم نه! چطور مگر؟ کی به شما گفته من مجاهدم؟ گفت من هرچه آدم حسابی میبینم جزو مجاهدین است! شما تو را به خدا مجاهد نیستید؟ گفتم آقا برو درد سر برای ما درست نکن!
با وجود این همه مراعاتها برای بسیاری پرسنل شناخته شده بودم. مثلاً در تهران خلبانی داشتیم به نام لوتر یادگاری که ارمنی بود. یک روز آمد به من گفت یک چیزی بپرسم راستش را می‌گویی؟ گفتم بگو! گفت شما مجاهد نیستید؟ گفتم نه! چطور مگر؟ کی به شما گفته من مجاهدم؟ گفت من هرچه آدم حسابی میبینم جزو مجاهدین است! شما تو را به خدا مجاهد نیستید؟ گفتم آقا برو درد سر برای ما درست نکن!


== نیروی هوایی بعد از انقلاب ==
== نظر سرهنگ خلبان بهزاد معزی درباره نیروی هوایی بعد از انقلاب ==
تعداد زیادی از خلبانها و پرسنل فنی متخصص و برجستة نیروی هوایی را نیز به نام پاکسازی از دور خارج کرده و بازنشسته کردند. من خود شاهد
تعداد زیادی از خلبانها و پرسنل فنی متخصص و برجستة نیروی هوایی را نیز به نام پاکسازی از دور خارج کرده و بازنشسته کردند. من خود شاهد


خط ۱۵۲: خط ۱۵۲:
صریح خود امام است. ببین چقدر چراغ روشن است؟! نگاه کردم و خندیدم. گفت چیه؟ ما عادت داشتیم هرکس که عمامه سرش بود را آیت‌الله صدا میکردیم. گفتم حضرت آیت‌الله اینها ستاره است! چراغ نیستند! گفت نه آقا چراغ است. دستور امام را رعایت نمیکنند! ما دیگر چیزی نگفتیم تا این که در گشت رفتیم روی سر محوطه زندان عادل‌آباد. دست بر قضا تمام نورافکنهای دور زندان روشن بود. به آخونده گفتم ببینید اینها چراغ هستند نه آن ستاره ها که شما دیدید! اگر هم عراق بیاید برای بمباران فقط زندان را میبیند و میزند. طرف از رو نرفت و گفت:» اینها زندانی هستند اگر بزندشان اشکالی ندارد «! من از این همه بیرحمی و شقاوت داشتم شاخ در می‌آوردم. با ناباوری پرسیدم اشکالی ندارد؟ گفت نه آقا اینها زندانی هستند مجرم هستند اشکال ندارد.
صریح خود امام است. ببین چقدر چراغ روشن است؟! نگاه کردم و خندیدم. گفت چیه؟ ما عادت داشتیم هرکس که عمامه سرش بود را آیت‌الله صدا میکردیم. گفتم حضرت آیت‌الله اینها ستاره است! چراغ نیستند! گفت نه آقا چراغ است. دستور امام را رعایت نمیکنند! ما دیگر چیزی نگفتیم تا این که در گشت رفتیم روی سر محوطه زندان عادل‌آباد. دست بر قضا تمام نورافکنهای دور زندان روشن بود. به آخونده گفتم ببینید اینها چراغ هستند نه آن ستاره ها که شما دیدید! اگر هم عراق بیاید برای بمباران فقط زندان را میبیند و میزند. طرف از رو نرفت و گفت:» اینها زندانی هستند اگر بزندشان اشکالی ندارد «! من از این همه بیرحمی و شقاوت داشتم شاخ در می‌آوردم. با ناباوری پرسیدم اشکالی ندارد؟ گفت نه آقا اینها زندانی هستند مجرم هستند اشکال ندارد.


== پرواز پروازها ==
== پرواز پروازهای سرهنگ خلبان بهزاد معزی ==
<blockquote>سال ۱۳۶۰ در تاریخ معاصر میهنمان سالی تعیین کننده است. سالی است که از همان ابتدایش معلوم بود خمینی و آخوندهای حاکم قداره را از رو بسته و تصمیم نهاییشان را برای کشتار همة مخالفان و به‌خصوص مجاهدین گرفته‌اند. علاوه برآن حذف جناح رقیب خودشان در حاکمیت نیز در دستور کارشان قرار داشت. اگر به روزنامه‌های آنروزها مراجعه کنید خواهید دید که روزی بدون درگیریهای خونین بین چماقداران رژیم با مخالفان آخوندها به شب نمی‌رسید. درگیریهایی که بعضاً به کشته شدن تعدادی از میلیشیاهای نوجوان مجاهدین نیز منجر می شد. خلاصه آنکه اوضاع سیاسی به‌شدت آشفته و حساس بود. چیزی که به حساسیت اوضاع میافزود جریان داشتن. همة این اتفاقات در متن جنگ با یک دولت خارجی بود. جنگی که البته بر اثر توطئه‌های خمینی به وجود آمد ولی در آنروزها هنوز قسمتی از خاک ما در اشغال نیروهای عراقی بود؛ بنابراین نیروهای سیاسی در وضعیت بسیار بغرنجی قرارداشتند. چرا که خمینی باعوامفریبی و دجالبازی سعی داشت از این جنگ سوءاستفادة آخوندی خودش را بکندو در زیر پوش آن نیروهای مخالف خود را قلع و قمع کند. به هرحال مجموعةاوضاع واحوال طوری شد که کار به وقایع خردادماه کشید. دربیست و پنجم این ماه بود که جبهة ملی تظاهراتی در میدان فردوسی تهران برگزار کرد که با سرکوب وحشیانه مواجه شد. در ۳۰ خرداد نیز مجاهدین دعوت به یک تظاهرات آرام کردند. قصد این بود که با جمعیت انبوه شرکت کننده به مجلس رفته و در آن جا به نقض قوانین توسط مرتجعان اعتراض کنند. همانطور که می‌دانید ۵۰۰ هزار تهرانی شریف در این تظاهرات شرکت کردند. اما در غروب همان روز در ساعاتی که سیل بی امان جمعیت به میدان فردوسی رسید شخص خمینی به میدان آمد و دستور تیراندازی به جمعیت را داد و این کار معنای سیاسی بسیار مهمی داشت. از فردای آن روز هیچ کس و هیچ گروهی تأمین نداشت و رابطة رژیم با همة مردم و مخالفان رابطه‌ای غیرمسالمت‌آمیز شد. درواقع دستور خمینی تیرخلاص به امکان هرگونه مبارزة مسالمت‌آمیز بود و از فردای ۳۰ خرداد دو راه در پیش روی همة گروههای سیاسی قرار گرفت. یا در میدان نبرد برای آزادی پاسخ قهر ضدانقلابی دشمن کینه‌توز و مرتجع را با قهر انقلابی بدهند و یا با تن دادن به ذلت و ننگ سازش مبارزة مردم ایران برای تحقق آزادی را یک دورة تاریخی به عقب بیندازند. من در آن روزها بیشتر از هروقت دیگر یاد روزهای بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ بودم. خیانت رهبران حزب توده و فرار ذلت بارشان جلو چشمم می‌آمد و با خود می‌گفتم راستی اگر در آنروزها مصدق تنها نمی‌ماند و رهبران خائن توده‌ای بهای ادعاهای خود را می‌دادند و حداقل برای حفظ شرف خود میدان را ترک نمی‌کردند وضعیت مردم و میهن ما چه می‌شد؟ آیا دیکتاتوری شاه می‌توانست ۲۵ سال دیگر ادامه یابد؟ یقین داشتم که ملت ایران بهای بسیار سنگینی از این بابت پرداخت کرده‌است و با یادآوری همین خاطرات بود که آرزو می‌کردم یک بار دیگر مبارزه مردم ایران سربریده نشود و ما برای کسب آزادی یک دورة دیگر عقب نیفتیم. تصمیم مجاهدین برای ادامة نبرد با دیو ارتجاع که آقای رجوی آن را مهیب‌ترین نیروی ضدتاریخی ملت ایران معرفی کرده بود نور امید و شادی ملی را در قلب‌های همة ما تابانید و من در آن‌روزها خودم احساس می‌کردم که باید دین خودم نسبت به میهن و مردم را به‌نحو احسن انجام دهم. بعدها شنیدم به کلیة مجاهدینی که در این طرح شرکت داشتند گفته شده بود عملیات را یک عملیات» فدایی «تلقی کنند. به من چنین چیزی گفته نشد اما درک و دریافت خود من هم چیزی غیر از این نبود. راهی که می‌خواستیم برویم راهی بی‌بازگشت بود که سرنوشت جنبشی را رقم می‌زد. اقدامی آنچنان حساس که همانطور که گفته‌اند تصمیم نهایی‌اش را فقط شخص آقای رجوی می‌توانست بگیرد و نه هیچ کس دیگر. با چنین چشم‌اندازی شروع به طراحی پرواز کردیم. بعدها شنیدم که در اواسط تیر ماه آقای رجوی مجاهدین دست‌اندرکار را احضار و تصمیم به پرواز را به آنها ابلاغ کرده است. با این حساب ما سه هفته وقت داشتیم و قرار بود که اگر حتی یک نفر از کسانی که از طرح مطلعند دستگیر شود طرح منتفی گردد.</blockquote><blockquote>گفتن یک نکته در اینجا ضروری است و آن این‌که طرح عملیات پرواز، طرح گسترده‌ای بود که من فقط از قسمتی از آن مطلع بودم. به‌طوری که بدون این که من مطلع باشم تعداد زیادی از مجاهدین و پرسنل نظامی مجاهد خلق در نیروی هوایی در طراحی و انجام طرح نقش داشتند.</blockquote>با بررسی دو طرح خروج از جنوب یا از تبریز نهایتا خروج از تبریز پذیرفته شد. سوژه‌ها شب قبل از پرواز در منزل سرهنگ شهید فرخنده خوابیدند که قبلا از او خواسته شده بود آن شب کسی در منزلش نباشد و او اصلا خبری از ماجرا نداشت.
<blockquote>سال ۱۳۶۰ در تاریخ معاصر میهنمان سالی تعیین کننده است. سالی است که از همان ابتدایش معلوم بود خمینی و آخوندهای حاکم قداره را از رو بسته و تصمیم نهاییشان را برای کشتار همة مخالفان و به‌خصوص مجاهدین گرفته‌اند. علاوه برآن حذف جناح رقیب خودشان در حاکمیت نیز در دستور کارشان قرار داشت. اگر به روزنامه‌های آنروزها مراجعه کنید خواهید دید که روزی بدون درگیریهای خونین بین چماقداران رژیم با مخالفان آخوندها به شب نمی‌رسید. درگیریهایی که بعضاً به کشته شدن تعدادی از میلیشیاهای نوجوان مجاهدین نیز منجر می شد. خلاصه آنکه اوضاع سیاسی به‌شدت آشفته و حساس بود. چیزی که به حساسیت اوضاع میافزود جریان داشتن. همة این اتفاقات در متن جنگ با یک دولت خارجی بود. جنگی که البته بر اثر توطئه‌های خمینی به وجود آمد ولی در آنروزها هنوز قسمتی از خاک ما در اشغال نیروهای عراقی بود؛ بنابراین نیروهای سیاسی در وضعیت بسیار بغرنجی قرارداشتند. چرا که خمینی باعوامفریبی و دجالبازی سعی داشت از این جنگ سوءاستفادة آخوندی خودش را بکندو در زیر پوش آن نیروهای مخالف خود را قلع و قمع کند. به هرحال مجموعةاوضاع واحوال طوری شد که کار به وقایع خردادماه کشید. دربیست و پنجم این ماه بود که جبهة ملی تظاهراتی در میدان فردوسی تهران برگزار کرد که با سرکوب وحشیانه مواجه شد. در ۳۰ خرداد نیز مجاهدین دعوت به یک تظاهرات آرام کردند. قصد این بود که با جمعیت انبوه شرکت کننده به مجلس رفته و در آن جا به نقض قوانین توسط مرتجعان اعتراض کنند. همانطور که می‌دانید ۵۰۰ هزار تهرانی شریف در این تظاهرات شرکت کردند. اما در غروب همان روز در ساعاتی که سیل بی امان جمعیت به میدان فردوسی رسید شخص خمینی به میدان آمد و دستور تیراندازی به جمعیت را داد و این کار معنای سیاسی بسیار مهمی داشت. از فردای آن روز هیچ کس و هیچ گروهی تأمین نداشت و رابطة رژیم با همة مردم و مخالفان رابطه‌ای غیرمسالمت‌آمیز شد. درواقع دستور خمینی تیرخلاص به امکان هرگونه مبارزة مسالمت‌آمیز بود و از فردای ۳۰ خرداد دو راه در پیش روی همة گروههای سیاسی قرار گرفت. یا در میدان نبرد برای آزادی پاسخ قهر ضدانقلابی دشمن کینه‌توز و مرتجع را با قهر انقلابی بدهند و یا با تن دادن به ذلت و ننگ سازش مبارزة مردم ایران برای تحقق آزادی را یک دورة تاریخی به عقب بیندازند. من در آن روزها بیشتر از هروقت دیگر یاد روزهای بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ بودم. خیانت رهبران حزب توده و فرار ذلت بارشان جلو چشمم می‌آمد و با خود می‌گفتم راستی اگر در آنروزها مصدق تنها نمی‌ماند و رهبران خائن توده‌ای بهای ادعاهای خود را می‌دادند و حداقل برای حفظ شرف خود میدان را ترک نمی‌کردند وضعیت مردم و میهن ما چه می‌شد؟ آیا دیکتاتوری شاه می‌توانست ۲۵ سال دیگر ادامه یابد؟ یقین داشتم که ملت ایران بهای بسیار سنگینی از این بابت پرداخت کرده‌است و با یادآوری همین خاطرات بود که آرزو می‌کردم یک بار دیگر مبارزه مردم ایران سربریده نشود و ما برای کسب آزادی یک دورة دیگر عقب نیفتیم. تصمیم مجاهدین برای ادامة نبرد با دیو ارتجاع که آقای رجوی آن را مهیب‌ترین نیروی ضدتاریخی ملت ایران معرفی کرده بود نور امید و شادی ملی را در قلب‌های همة ما تابانید و من در آن‌روزها خودم احساس می‌کردم که باید دین خودم نسبت به میهن و مردم را به‌نحو احسن انجام دهم. بعدها شنیدم به کلیة مجاهدینی که در این طرح شرکت داشتند گفته شده بود عملیات را یک عملیات» فدایی «تلقی کنند. به من چنین چیزی گفته نشد اما درک و دریافت خود من هم چیزی غیر از این نبود. راهی که می‌خواستیم برویم راهی بی‌بازگشت بود که سرنوشت جنبشی را رقم می‌زد. اقدامی آنچنان حساس که همانطور که گفته‌اند تصمیم نهایی‌اش را فقط شخص آقای رجوی می‌توانست بگیرد و نه هیچ کس دیگر. با چنین چشم‌اندازی شروع به طراحی پرواز کردیم. بعدها شنیدم که در اواسط تیر ماه آقای رجوی مجاهدین دست‌اندرکار را احضار و تصمیم به پرواز را به آنها ابلاغ کرده است. با این حساب ما سه هفته وقت داشتیم و قرار بود که اگر حتی یک نفر از کسانی که از طرح مطلعند دستگیر شود طرح منتفی گردد.</blockquote><blockquote>گفتن یک نکته در اینجا ضروری است و آن این‌که طرح عملیات پرواز، طرح گسترده‌ای بود که من فقط از قسمتی از آن مطلع بودم. به‌طوری که بدون این که من مطلع باشم تعداد زیادی از مجاهدین و پرسنل نظامی مجاهد خلق در نیروی هوایی در طراحی و انجام طرح نقش داشتند.</blockquote>با بررسی دو طرح خروج از جنوب یا از تبریز نهایتا خروج از تبریز پذیرفته شد. سوژه‌ها شب قبل از پرواز در منزل سرهنگ شهید فرخنده خوابیدند که قبلا از او خواسته شده بود آن شب کسی در منزلش نباشد و او اصلا خبری از ماجرا نداشت.