حمید نوری: تفاوت میان نسخه‌ها

پرش به ناوبری پرش به جستجو
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱٬۴۹۴: خط ۱٬۴۹۴:
حميد نورى در استكهلم است و به صورت تصويرى در جلسه دادگاه دورس حضور دارد. او که ۱۸ آبان ۹۸ در استکهلم بازداشت شد، اتهامات علیه خودش را رد کرده است.
حميد نورى در استكهلم است و به صورت تصويرى در جلسه دادگاه دورس حضور دارد. او که ۱۸ آبان ۹۸ در استکهلم بازداشت شد، اتهامات علیه خودش را رد کرده است.


برگزاری دادگاه نوری از این رو که برای نخستین بار یکی از مقام‌های قضایی‌امنیتی جمهوری اسلامی دخیل در اعدام‌های گروهی سال ۶۷ در خارج از ایران بازداشت و محاکمه می‌شود از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است.
برگزاری دادگاه نوری از این رو که برای نخستین بار یکی از مقام‌های قضایی‌ - امنیتی جمهوری اسلامی دخیل در اعدام‌های گروهی سال ۶۷ در خارج از ایران بازداشت و محاکمه می‌شود از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است.


علاوه بر این، اکنون با نشستن ابراهیم رئیسی بر کرسی ریاست جمهوری اسلامی، دادگاه نوری بیش از پیش اهمیت یافته است.
علاوه بر این، اکنون با نشستن ابراهیم رئیسی بر کرسی ریاست جمهوری اسلامی، دادگاه نوری بیش از پیش اهمیت یافته است.
خط ۱٬۵۱۸: خط ۱٬۵۱۸:
محمد زند: <blockquote>«روز جمعه هفت مرداد آمدن تلویزیون را بردند و هواخوری را هم قطع کردند برادرم رضا زند داشت با محمود رویایی راه می‌رفت در راهروی داخل بند، بعد رضا بلند گفت این دیگه فراتر از اذیت و آزار معمول است باید بریم شدیدا اعتراض کنیم.  بعد اونجا پشت سر این موضوع گفتش كه، من ازش پرسیدم چرا اینو میگی؟ گفت مگر یادتان نمی‌آمد که مسعود مقبلی چی شد داستانش؟. مسعود مقبلی را فروردین همان ۶۷ برده بودند کمیته مشترک برای این که آزاد کنند اما مصاحبه را قبول نکرد و به او کفتند برو به دوستانت بگو بزودی می آییم سراغتون و همه‌تا ن را تعیین تکلیف می‌کنیم. ضمن اینكه در آخرین ملاقاتی كه من و رضا  با مادرمان داشتیم در تیرماه ۶۷ رضا به مادرمون گفت دیگه منتظر ما نباش ما را دیگر نخواهی دید. هرچی می‌خواستم مادرم را دلداری بدهم ولی رضا می‌گفت باید  اینها بدانند چون  این رژیم نمی‌گذارد ما زنده از اینجا بیرون برویم .</blockquote><blockquote>من میخوام یك چیز راجع به برادرم بگویم، برادرم ۲۱ ساله بود دانشجوی رشته برق دانشكده نکنولوژی انقلاب و در شهریور ۶۰ دستگیر شد. همراه با دوستش پرویز شریفی  بعد از شکنجه‌های بسیاری كه شده بودند، پرویز به ابد و رضا به ۱۰ سال زندان محکوم شده بود پرویز هم در اوین در سال ۶۷ اعدام شد.</blockquote><blockquote>رضا در مدتی که در زندان بودیم خیلی تلاش می‌کرد كه مثلا به بچه‌هایی که بضاعت مالی پایینی داشتند  کمک کند. به پدرم میگفت كه پول بیشتر بدهد كه بتواند به اینها بدهد.  من می‌خواستم این را  بگم كه خیلی مهربان و خیلی هم دوست داشتنی بود. بهرحال اون روز گذشت تا  ما  به هشت مرداد رسیدیم پاسدار در بند را باز کرد اسامی ۱۰-۱۱ نفر را خواند  الان دقیق یادم نیست، من  و رضا و محمود رویایی و نصرالله مرندی و یكی دو نفر دیگه آنجا نشسته بودیم رضا رو به من کرد انگشتر و تسبیح را در آورد و گفت تو این را  از من یادگار داشته باش دلم نمی‌آمد بگیرم و نگرفتم به یکی دیگه از بچه ها داد فكر كنم نصراله ، گفت ما رفتیم خداحافظ. تقریبا ساعت‌های  ۱۱ نزدیک‌های ظهر بود که حسن اشرفیان از لای کرکره حسینیه  یكی از پنجره حسینیه در بیرون دید که داود لشکری و چند نفر لباس شخصی همراه با دوتا یا یكی فرقونی که تویش طناب بود به سمت سوله‌ها می‌آیند».</blockquote>مترجم: كی دید این رو؟ اسم اون شخص چی بود؟
محمد زند: <blockquote>«روز جمعه هفت مرداد آمدن تلویزیون را بردند و هواخوری را هم قطع کردند برادرم رضا زند داشت با محمود رویایی راه می‌رفت در راهروی داخل بند، بعد رضا بلند گفت این دیگه فراتر از اذیت و آزار معمول است باید بریم شدیدا اعتراض کنیم.  بعد اونجا پشت سر این موضوع گفتش كه، من ازش پرسیدم چرا اینو میگی؟ گفت مگر یادتان نمی‌آمد که مسعود مقبلی چی شد داستانش؟. مسعود مقبلی را فروردین همان ۶۷ برده بودند کمیته مشترک برای این که آزاد کنند اما مصاحبه را قبول نکرد و به او کفتند برو به دوستانت بگو بزودی می آییم سراغتون و همه‌تا ن را تعیین تکلیف می‌کنیم. ضمن اینكه در آخرین ملاقاتی كه من و رضا  با مادرمان داشتیم در تیرماه ۶۷ رضا به مادرمون گفت دیگه منتظر ما نباش ما را دیگر نخواهی دید. هرچی می‌خواستم مادرم را دلداری بدهم ولی رضا می‌گفت باید  اینها بدانند چون  این رژیم نمی‌گذارد ما زنده از اینجا بیرون برویم .</blockquote><blockquote>من میخوام یك چیز راجع به برادرم بگویم، برادرم ۲۱ ساله بود دانشجوی رشته برق دانشكده نکنولوژی انقلاب و در شهریور ۶۰ دستگیر شد. همراه با دوستش پرویز شریفی  بعد از شکنجه‌های بسیاری كه شده بودند، پرویز به ابد و رضا به ۱۰ سال زندان محکوم شده بود پرویز هم در اوین در سال ۶۷ اعدام شد.</blockquote><blockquote>رضا در مدتی که در زندان بودیم خیلی تلاش می‌کرد كه مثلا به بچه‌هایی که بضاعت مالی پایینی داشتند  کمک کند. به پدرم میگفت كه پول بیشتر بدهد كه بتواند به اینها بدهد.  من می‌خواستم این را  بگم كه خیلی مهربان و خیلی هم دوست داشتنی بود. بهرحال اون روز گذشت تا  ما  به هشت مرداد رسیدیم پاسدار در بند را باز کرد اسامی ۱۰-۱۱ نفر را خواند  الان دقیق یادم نیست، من  و رضا و محمود رویایی و نصرالله مرندی و یكی دو نفر دیگه آنجا نشسته بودیم رضا رو به من کرد انگشتر و تسبیح را در آورد و گفت تو این را  از من یادگار داشته باش دلم نمی‌آمد بگیرم و نگرفتم به یکی دیگه از بچه ها داد فكر كنم نصراله ، گفت ما رفتیم خداحافظ. تقریبا ساعت‌های  ۱۱ نزدیک‌های ظهر بود که حسن اشرفیان از لای کرکره حسینیه  یكی از پنجره حسینیه در بیرون دید که داود لشکری و چند نفر لباس شخصی همراه با دوتا یا یكی فرقونی که تویش طناب بود به سمت سوله‌ها می‌آیند».</blockquote>مترجم: كی دید این رو؟ اسم اون شخص چی بود؟


محمد زند: <blockquote>«حسن اشرفیان، فرقونی كه تویش طناب بود. من هم رفتم اونجا. تقریبا دو سه ساعت بعدش از  این سوله‌ها اینجا حالا نمیدونم كدامش ولی از این سوله‌ها من اومدم دم پنجره، از این سوله‌ها  صدای مرگ بر منافق می‌آمد.</blockquote><blockquote>روز ۸ مرداد اعدامها با زندانیهایی که از مشهد آورده بودند شروع شده بود از جمله جعفر هاشمی و  دکتر محسن فغفور مغربی. اینها را از مشهد آورده بودند كه موضع علنی میگرفتند و می‌گفتند ما سربازان مسعود و مریم هستیم اینها را همانروز اعدام كردند. ملی کش‌ها را که از سالهای ۵۹ بودند یا مصاحبه را یا شرایط رژیم را قبول نکرده بودند و در زندان مانده بودند همان روز ۸ مرداد اعدام کردند از جمله  اونایی كه من می‌شناختم، جلال لایقی، داریوش کی‌نژاد که زرتشتی بود و مهشید رزاقی که عضو تیم فوتبال هما و تیم ملی ایران همچنین زندانیانی كه از مشهد آورده بودن  نه ببخشید از کرمانشاه آورده بودند بهرحال ۸م  تمام شد روز نهم مرداد یکشنبه ساعت حدود  ۹ صبح بود كه پاسدار آمد کرجی‌ها را برد از بند ما که مهران صمد‌زاده بود، مهرداد اردبیلی بود، حسین بحری، زین العابدین افشون، محمد فرمانی، علی اوسطی كه خیلی با من دوست و  نزدیك بود، همه اینها را بردند ولی زین العابدین افشون یکی دو ساعت بعد برگشت. دقیق یادم نیست ولی  صحبتش در مورد دو کاغد بود که  به همه دارن میدن اونجا یه چیزایی كه توش مینوشتن از جمله مواضع شون یا وصیت‌نامه‌شان در آن نوشته بود که اینها را همان روز همه را اعدام کرده بودند».</blockquote>محمد زند هم چنین گفت: <blockquote>«روز جهاردم مرداد در حالیکه در انفرادی بودیم غلامحسین فیض‌آبادی را پیش ما آوردند پرسیدیم خبر داری که اعدامها شروع شده. گفت در انفرادی که بودم شنیدم و تاکید کرد که اگر من را پیش هیئت مرگ ببرند از هویت مجاهدی‌ام دفاع می‌کنم و می‌گویم مجاهد خلق هستم او  روز شنبه  ۱۵ مرداد اعدام شد.</blockquote><blockquote>روز ۱۵ مرداد من و ۱۰-۱۵ نفر دیگر را به راهروی مرگ منتقل کردند و ناصریان من را به داخل اتاقی که هیئت مرگ مستقر بود برد. ناصریان گفت برادرت را اعدام کردیم اگر هرچه هیئت می‌گوید نپذیری خودت را هم اعدام می‌کنیم در هیئت مرگ نیری و پورمحمدی و اشراقی آن روز بودند.</blockquote><blockquote>آن روز صدای داود لشگری و حمید عباسی (نوری) و ناصریان را می‌شنیدم که گروه گروه زندانیان را برای اعدام به طرف حسینیه می‌بردند .</blockquote><blockquote>بعد از یك حدودهای ۱۱تا ۱۲ بود، دیدم كه حمید نوری از سمت راهروی مرگ از اونور از سمت همان حسینیه با داود لشگری می‌آمدند به سمت ما. تقریبا فاصله من باهاشون ۱۰ تا ۱۵ متر بود. وقتی آنها را دیدم حمید عباسی یک دسته چشم‌بند توی دستش بود و یك تعداد زیادی چشم‌بند را  اینطوری در دستش گرفته بود داشت می‌آمد. همراهش داوود لشگری بود وقتی به نزدیکی من رسیدند داوود لشکری گفت من می‌روم پْست می‌کنم برمی‌گردم بعد داوود لشگری رفت حمید عباسی هم رفت یک لیست جدید آورد همانموقع دیدم ناصر منصوری را که روی برانکارد بود آوردندش روبروی من، زیر پنجره، ناصر منصوری مسئول بند ما بود بعد ناصریان و حمید عباسی زیرفشار گذاشته بودندش كه  روابط و مناسبات داخل بند را برای آنها بگوید او هم برای اینکه تن به این خیانت ندهد خودش را از طبقه سوم جایی كه تو انفرادی بود به پایین پرتاب کرده بود و نخاعش قطع شده بود. ناصر منصوری هیچ حرکتی نداشت فقط روی برانکارد دراز کشیده‌بود. حمید نوری آمد اسم او و پدرش را خواند و ناصر منصوری و اسم پدرش باضافه علی حق‌وردی و  یك تعداد دیگری را اینها را بردن به سمت همان حسینه و محل اعدامها. یعنی از اینجا از این راهرو بردنشون به سمت اعدام.</blockquote><blockquote>بعدش من اونجا شاید نیم ساعت سه ربع بعد، در آنجا محمود زکی را دیدم. از محمود زكی پرسیدم اتهامت رو چی گفتی؟  گفت  من گفتم مجاهد خلق. محمود زکی روز ۱۲ مرداد بچه ها را توی بند جمع می‌کند البته همه را نه، یك تعدادی را از جمله مجتبی اخگر و علی حق‌وردی و چندتای دیگر را.</blockquote><blockquote>بعد اونجا علی حق‌وردی به بچه‌ها می‌گوید اعدامها بطور گسترده همانطور كه شنیدید شروع شده وظیفه من دفاع از هویت مجاهدین است. علی حق‌وردی هم همین را می‌گوید، بعدی هم همین را میگه. آنجا که نشسته بود گفت گفتم مجاهد خلق و سرانجام سربدار شد. متوجه نشدم كه محمود زكی همان روز یا روزهای بعد اعدام شد ولی اون حرف را آنروز بمن زد. من دو سه ساعتی آنجا بودم. شاهد بودم كه اسمهای دیگه خوانده شد از طرف حمید عباسی. از جمله:  محمد نوپرور هم همانروز اعدام شد و همچنین فكر می‌كنم كه  اسدالله ستار‌نژاد گفته بود اگر بخواهند من را اعدام کنند می‌گویم بدون چشم بند  باید اعدام بشوم، برادران اسدالله ستار نژاد الان در آلبانی در  اشرف ۳ هستند».</blockquote>محمد زند در اظهارات خود همچنین گفت: <blockquote>«اواخر مهر یا آبان به بند ۱۳ زندان گوهردشت منتقل شدم آنجا متوجه شدم که از همه آن زندانیان تنها ۱۶۰ تا ۱۷۰ نفر باقی مانده بودند.</blockquote><blockquote>در آبان ۶۷ پدرم را از زندان اوین صدا زدند و به او گفتند که پسرت رضا را اعدام کرده‌ایم  و یک ساک شامل مقداری لباس و یک ساعت شکسته که تنها وسایل باقیمانده از رضا بود به او تحویل دادند ساعت رضا روی ساعت ۲ بعدازظهر شکسته و متوقف شده بود که نشان می‌داده در این ساعت رضا اعدام شده است.</blockquote><blockquote>به پدرم می‌گویند حق گرفتن مراسم را ندارید سپس به پدرم  چشم بند می‌زنند و او را به داخل زندان می‌برند و برای تحت فشار گذاشتن او سه بار صحنه اعدام مصنوعی برایش ترتیب می‌دهند اما پدرم مقاومت می‌کند و مراسم بزرگی هم برای گرامی‌داشت برادرم رضا زند برگزار می‌کند.</blockquote><blockquote>محمد زند در پایان این قسمت از اظهارات خود گفت: فروردین ۷۱ با خاطرات تلخی از زندان آزاد شدم و بالاخره خودم را به مجاهدین رساندم چون همه این زندانیان بخاطر همین آرمان و ایستادگی بر آن اعدام شدند».</blockquote>
محمد زند: <blockquote>«حسن اشرفیان، فرقونی كه تویش طناب بود. من هم رفتم اونجا. تقریبا دو سه ساعت بعدش از  این سوله‌ها اینجا حالا نمیدونم كدامش ولی از این سوله‌ها من اومدم دم پنجره، از این سوله‌ها  صدای مرگ بر منافق می‌آمد.</blockquote><blockquote>روز ۸ مرداد اعدامها با زندانیهایی که از مشهد آورده بودند شروع شده بود از جمله جعفر هاشمی و  دکتر محسن فغفور مغربی. اینها را از مشهد آورده بودند كه موضع علنی میگرفتند و می‌گفتند ما سربازان [[مسعود رجوی|مسعود]] و [[مریم رجوی|مریم]] هستیم اینها را همانروز اعدام كردند. ملی کش‌ها را که از سالهای ۵۹ بودند یا مصاحبه را یا شرایط رژیم را قبول نکرده بودند و در زندان مانده بودند همان روز ۸ مرداد اعدام کردند از جمله  اونایی كه من می‌شناختم، جلال لایقی، داریوش کی‌نژاد که زرتشتی بود و مهشید رزاقی که عضو تیم فوتبال هما و تیم ملی ایران همچنین زندانیانی كه از مشهد آورده بودن  نه ببخشید از کرمانشاه آورده بودند بهرحال ۸م  تمام شد روز نهم مرداد یکشنبه ساعت حدود  ۹ صبح بود كه پاسدار آمد کرجی‌ها را برد از بند ما که مهران صمد‌زاده بود، مهرداد اردبیلی بود، حسین بحری، زین العابدین افشون، محمد فرمانی، علی اوسطی كه خیلی با من دوست و  نزدیك بود، همه اینها را بردند ولی زین العابدین افشون یکی دو ساعت بعد برگشت. دقیق یادم نیست ولی  صحبتش در مورد دو کاغد بود که  به همه دارن میدن اونجا یه چیزایی كه توش مینوشتن از جمله مواضع شون یا وصیت‌نامه‌شان در آن نوشته بود که اینها را همان روز همه را اعدام کرده بودند».</blockquote>محمد زند هم چنین گفت: <blockquote>«روز جهاردم مرداد در حالیکه در انفرادی بودیم غلامحسین فیض‌آبادی را پیش ما آوردند پرسیدیم خبر داری که اعدامها شروع شده. گفت در انفرادی که بودم شنیدم و تاکید کرد که اگر من را پیش هیئت مرگ ببرند از هویت مجاهدی‌ام دفاع می‌کنم و می‌گویم مجاهد خلق هستم او  روز شنبه  ۱۵ مرداد اعدام شد.</blockquote><blockquote>روز ۱۵ مرداد من و ۱۰-۱۵ نفر دیگر را به راهروی مرگ منتقل کردند و ناصریان من را به داخل اتاقی که هیئت مرگ مستقر بود برد. ناصریان گفت برادرت را اعدام کردیم اگر هرچه هیئت می‌گوید نپذیری خودت را هم اعدام می‌کنیم در هیئت مرگ نیری و پورمحمدی و اشراقی آن روز بودند.</blockquote><blockquote>آن روز صدای داود لشگری و حمید عباسی (نوری) و ناصریان را می‌شنیدم که گروه گروه زندانیان را برای اعدام به طرف حسینیه می‌بردند .</blockquote><blockquote>بعد از یك حدودهای ۱۱تا ۱۲ بود، دیدم كه حمید نوری از سمت راهروی مرگ از اونور از سمت همان حسینیه با داود لشگری می‌آمدند به سمت ما. تقریبا فاصله من باهاشون ۱۰ تا ۱۵ متر بود. وقتی آنها را دیدم حمید عباسی یک دسته چشم‌بند توی دستش بود و یك تعداد زیادی چشم‌بند را  اینطوری در دستش گرفته بود داشت می‌آمد. همراهش داوود لشگری بود وقتی به نزدیکی من رسیدند داوود لشکری گفت من می‌روم پْست می‌کنم برمی‌گردم بعد داوود لشگری رفت حمید عباسی هم رفت یک لیست جدید آورد همانموقع دیدم ناصر منصوری را که روی برانکارد بود آوردندش روبروی من، زیر پنجره، ناصر منصوری مسئول بند ما بود بعد ناصریان و حمید عباسی زیرفشار گذاشته بودندش كه  روابط و مناسبات داخل بند را برای آنها بگوید او هم برای اینکه تن به این خیانت ندهد خودش را از طبقه سوم جایی كه تو انفرادی بود به پایین پرتاب کرده بود و نخاعش قطع شده بود. ناصر منصوری هیچ حرکتی نداشت فقط روی برانکارد دراز کشیده‌بود. حمید نوری آمد اسم او و پدرش را خواند و ناصر منصوری و اسم پدرش باضافه علی حق‌وردی و  یك تعداد دیگری را اینها را بردن به سمت همان حسینه و محل اعدامها. یعنی از اینجا از این راهرو بردنشون به سمت اعدام.</blockquote><blockquote>بعدش من اونجا شاید نیم ساعت سه ربع بعد، در آنجا محمود زکی را دیدم. از محمود زكی پرسیدم اتهامت رو چی گفتی؟  گفت  من گفتم مجاهد خلق. محمود زکی روز ۱۲ مرداد بچه ها را توی بند جمع می‌کند البته همه را نه، یك تعدادی را از جمله مجتبی اخگر و علی حق‌وردی و چندتای دیگر را.</blockquote><blockquote>بعد اونجا علی حق‌وردی به بچه‌ها می‌گوید اعدامها بطور گسترده همانطور كه شنیدید شروع شده وظیفه من دفاع از هویت مجاهدین است. علی حق‌وردی هم همین را می‌گوید، بعدی هم همین را میگه. آنجا که نشسته بود گفت گفتم مجاهد خلق و سرانجام سربدار شد. متوجه نشدم كه محمود زكی همان روز یا روزهای بعد اعدام شد ولی اون حرف را آنروز بمن زد. من دو سه ساعتی آنجا بودم. شاهد بودم كه اسمهای دیگه خوانده شد از طرف حمید عباسی. از جمله:  محمد نوپرور هم همانروز اعدام شد و همچنین فكر می‌كنم كه  اسدالله ستار‌نژاد گفته بود اگر بخواهند من را اعدام کنند می‌گویم بدون چشم بند  باید اعدام بشوم، برادران اسدالله ستار نژاد الان در آلبانی در  اشرف ۳ هستند».</blockquote>محمد زند در اظهارات خود همچنین گفت: <blockquote>«اواخر مهر یا آبان به بند ۱۳ زندان گوهردشت منتقل شدم آنجا متوجه شدم که از همه آن زندانیان تنها ۱۶۰ تا ۱۷۰ نفر باقی مانده بودند.</blockquote><blockquote>در آبان ۶۷ پدرم را از زندان اوین صدا زدند و به او گفتند که پسرت رضا را اعدام کرده‌ایم  و یک ساک شامل مقداری لباس و یک ساعت شکسته که تنها وسایل باقیمانده از رضا بود به او تحویل دادند ساعت رضا روی ساعت ۲ بعدازظهر شکسته و متوقف شده بود که نشان می‌داده در این ساعت رضا اعدام شده است.</blockquote><blockquote>به پدرم می‌گویند حق گرفتن مراسم را ندارید سپس به پدرم  چشم بند می‌زنند و او را به داخل زندان می‌برند و برای تحت فشار گذاشتن او سه بار صحنه اعدام مصنوعی برایش ترتیب می‌دهند اما پدرم مقاومت می‌کند و مراسم بزرگی هم برای گرامی‌داشت برادرم رضا زند برگزار می‌کند.</blockquote><blockquote>محمد زند در پایان این قسمت از اظهارات خود گفت: فروردین ۷۱ با خاطرات تلخی از زندان آزاد شدم و بالاخره خودم را به مجاهدین رساندم چون همه این زندانیان بخاطر همین آرمان و ایستادگی بر آن اعدام شدند».</blockquote>


=== گزیده‌ای از سخنان مجاهد خلق اصغر مهدیزاده از شاكیان پرونده ===
=== گزیده‌ای از سخنان مجاهد خلق اصغر مهدیزاده از شاكیان پرونده ===
خط ۱٬۵۴۱: خط ۱٬۵۴۱:
شنبه ۸ مرداد روز ملاقات و روز خرید ار فروشگاه بود ما آماده ملاقات بودیم اما پاسداران گفتند امروز ملاقات ندارید و فروشگاه تعطیل است حوالی ظهر از پنجره فرعی پنج زندانی را دیدم كه با چشم بند به سمت سوله می‌بردند آنها ابتدا رفتند وضو گرفتند و دیده‌بوسی و شوخی می‌كردند. برادر مجاهدی به نام مهشید رزاقی را در بین آنها دیدم كه قبلا با هم بودیم
شنبه ۸ مرداد روز ملاقات و روز خرید ار فروشگاه بود ما آماده ملاقات بودیم اما پاسداران گفتند امروز ملاقات ندارید و فروشگاه تعطیل است حوالی ظهر از پنجره فرعی پنج زندانی را دیدم كه با چشم بند به سمت سوله می‌بردند آنها ابتدا رفتند وضو گرفتند و دیده‌بوسی و شوخی می‌كردند. برادر مجاهدی به نام مهشید رزاقی را در بین آنها دیدم كه قبلا با هم بودیم


بعد دیدم در را باز كردند و آنها را بداخل سوله بردند  یكساعت بعد دیدم حدود ۲۰  پاسدار كه در بینشان داود لشكری و حمید عباسی هم بودند به فرعی ما آمدند از لای درحرفهایشان را گوش می‌كردیم آنها می گفتند اینها منافق و خبیث هستند و همه‌شان را باید اعدام كرد. دیدید كه چطور شعار مرگ برخمینی و درود بر رجوی می‌دادند و می‌خواستند بما حمله كنند
بعد دیدم در را باز كردند و آنها را بداخل سوله بردند  یكساعت بعد دیدم حدود ۲۰  پاسدار كه در بینشان داود لشكری و حمید عباسی هم بودند به فرعی ما آمدند از لای درحرفهایشان را گوش می‌كردیم آنها می گفتند اینها منافق و خبیث هستند و همه‌شان را باید اعدام كرد. دیدید كه چطور شعار مرگ بر[[روح‌الله خمینی|خمینی]] و درود بر رجوی می‌دادند و می‌خواستند بما حمله كنند


مهشید رزاقی عضو تیم فوتیال امید ایران و باشگاه هما همیشه می‌گفت هیهات مناالذله. مهشید را یكماه در قبرشكنجه كرده بودند به همین خاطر همه زندانیان برایش احترام خاصی قائل بودند. مهشید رزاقی و حسین حقیقت‌گو دو برادر مجاهد بودند كه جزو ملی‌كشها بودند كه حكمشان تمام شده بود.
مهشید رزاقی عضو تیم فوتیال امید ایران و باشگاه هما همیشه می‌گفت هیهات مناالذله. مهشید را یكماه در قبرشكنجه كرده بودند به همین خاطر همه زندانیان برایش احترام خاصی قائل بودند. مهشید رزاقی و حسین حقیقت‌گو دو برادر مجاهد بودند كه جزو ملی‌كشها بودند كه حكمشان تمام شده بود.
خط ۱٬۵۴۷: خط ۱٬۵۴۷:
اصغر مهدیزاده سپس مشاهدات خود از زندانیانی كه از مشهد به گوهردشت منتقل شده بودند را تشریح كرد و گفت:
اصغر مهدیزاده سپس مشاهدات خود از زندانیانی كه از مشهد به گوهردشت منتقل شده بودند را تشریح كرد و گفت:


یک ساعت بعد که من  به سمت هواخوری نگاه می‌کردم دیدم دوباره از همان سمت پایین حدود ده نفر زندانی را  با چشم بند داود لشکری و حمید عباسی دارند می‌آورند. من دوباره غلام را صدا كردم  غلامرضا را، گفتم بیا غلامرضا بیا ببین چه خبره اون بچه‌های دیگه در حال استراحت بودن، بعد اینها را به همان شکل قبل آوردند رفتند توالت وضو گرفتند بعد اومدن این نقطه شروع كردن به نماز جماعت خواندن. اینجا دیدم كه جعفرهاشمی جلو وایستاده مابقی عقبشند دارند نمازمی‌خوانند اینا بعدش، بعد از نماز دعا خواندند و روبوسی کردن بعدش خودشان پاسداران را کنارزدن و دررا بازکردن رفتند به سمت سوله که اینا رو بردن داخل سوله بعداز یكساعت دیدم حدود  ۲۵-۲۰ پاسدار از همین در وارد شدند و اومدن سمت پاسبخشی.  
یک ساعت بعد که من  به سمت هواخوری نگاه می‌کردم دیدم دوباره از همان سمت پایین حدود ده نفر زندانی را  با چشم بند داود لشکری و حمید عباسی دارند می‌آورند. من دوباره غلام را صدا كردم  غلامرضا را، گفتم بیا غلامرضا بیا ببین چه خبره اون بچه‌های دیگه در حال استراحت بودن، بعد اینها را به همان شکل قبل آوردند رفتند توالت وضو گرفتند بعد اومدن این نقطه شروع كردن به نماز جماعت خواندن. اینجا دیدم كه جعفرهاشمی جلو وایستاده مابقی عقبشند دارند نمازمی‌خوانند اینا بعدش، بعد از نماز دعا خواندند و روبوسی کردن بعدش خودشان پاسداران را کنار زدن و در را بازکردن رفتند به سمت سوله که اینا رو بردن داخل سوله بعداز یكساعت دیدم حدود  ۲۵-۲۰ پاسدار از همین در وارد شدند و اومدن سمت پاسبخشی.  


اصغر مهدیزاده در طول مشاهدات خود در دادگاه ضمن یادآوری خاطراتی از مجاهدان سربه‌دار، حمید تحصیلی ، امیر حسین كریمی، فرشید انتصاری، حسن سلیمانی ، غلامرضا حسن پور، كاظم صنعت‌فر مرتضی تاجیك كه اسم اصلی‌اش را در زندان نداد و اسم مستعار مجتبی هاشم‌خانی را برگزیده بود و با همین نام هم اعدام شد به تشریح یك نمونه پرداخت و گفت:
اصغر مهدیزاده در طول مشاهدات خود در دادگاه ضمن یادآوری خاطراتی از مجاهدان سربه‌دار، حمید تحصیلی ، امیر حسین كریمی، فرشید انتصاری، حسن سلیمانی ، غلامرضا حسن پور، كاظم صنعت‌فر مرتضی تاجیك كه اسم اصلی‌اش را در زندان نداد و اسم مستعار مجتبی هاشم‌خانی را برگزیده بود و با همین نام هم اعدام شد به تشریح یك نمونه پرداخت و گفت:
خط ۱٬۵۵۷: خط ۱٬۵۵۷:
== انعکاسات دادگاه حمید نوری ==
== انعکاسات دادگاه حمید نوری ==


'''خبرگزاری رویترز''' <blockquote>این خبرگزاری در یکی از گزارشات خود از دادگاه نوشت:</blockquote><blockquote>محاکمه مردی در سوئد به‌اتهام نقش داشتن در اعدامهای زندان ایران، شروع شد. تظاهر کنندگان در خارج دادگاه در استکهلم گرد آمدند تا علیه رژیم ایران در روز شروع دادگاه اعتراض کنند که مظنون به جنایات جنگی و قتل است. این مرد که دادستانها از اعلام علنی اسم او امتناع کرده‌اند برای مدت ۲سال در سوئد در بازداشت بوده و متهم است نقشی هدایت کننده در کشتار زندانیان سیاسی به دستور رژیم ایران در زندان گوهردشت کرج داشته است.</blockquote><blockquote>رویترز در گزارش دیگری نوشت: این محاکمه احتمالاً به‌طور ناخواسته روی ابراهیم رئیسی متمرکز خواهد شد که هفته پیش رسماً تحلیف او انجام شد بود. او مظنون به شرکت در قتل تعداد زیادی از زندانیان مجاهدین خلق یا هواداران آن و نیز سایر مخالفان زندانی است.</blockquote>'''تلویزیون الحدث:''' <blockquote>کمی قبل دادگاه سوئد شروع شد. دادستان ابتدا سابقه امر را گفت و توضیح داد که خمینی فرمان قتل زندانیان سیاسی را که وابسته به مجاهدین خلق بودند را صادر کرد. دادستان به نقش حمید نوری در آنزمان پرداخت و گفت او معاون دادستان در زندان گوهردشت بوده است.</blockquote><blockquote>تلویزیون الحدث در گزارش دیگری از دادگاه گفت:</blockquote><blockquote>همین الآن در مذاکرات اتمی نیز بحث این است که تلاش می‌کنند از مقامات ایرانی از جمله رئیسی رفع مصونیت کنند که این دادگاه موضوع مذاکرات در وین را پیچیده‌تر می‌کند.</blockquote>'''خبرگزاری آسوشیتدپرس''': <blockquote>خبرگزاری آسوشیتدپرس خبری را مخابره کرد و نوشت: یک ایرانی در سوئد به‌خاطر جنایات جنگی دههٔ ۶۰ محاکمه می‌شود. حامیان سازمان مجاهدین خلق ایران در اولین روز محاکمه حمید نوری در استکهلم، در مقابل دادگاه منطقه‌یی استکهلم تظاهرات کردند. به گفته دادستانهای سوئدی، نوری مرداد ۶۷ به‌عنوان دستیار معاون دادستان در زندان گوهردشت کار می‌کرد و ظاهراً در جنایات فاحش آن زمان شرکت داشته است. آنها گفتند که خمینی، دستور اعدام همه زندانیان در زندانهای ایران که با گروه اپوزیسیون مجاهدین خلق، سمپات و وفادار بودند را صادر کرد. دادستانهای سوئد گفتند، به‌دلیل آن فتوا تعداد زیادی از زندانیان در زندان گوهردشت در فاصله ۸ مرداد تا ۲۵مرداد ۶۷ اعدام شدند.</blockquote>
'''خبرگزاری رویترز''' <blockquote>این خبرگزاری در یکی از گزارشات خود از دادگاه نوشت:</blockquote><blockquote>محاکمه مردی در سوئد به‌اتهام نقش داشتن در اعدامهای زندان ایران، شروع شد. تظاهر کنندگان در خارج دادگاه در استکهلم گرد آمدند تا علیه رژیم ایران در روز شروع دادگاه اعتراض کنند که مظنون به جنایات جنگی و قتل است. این مرد که دادستانها از اعلام علنی اسم او امتناع کرده‌اند برای مدت ۲سال در سوئد در بازداشت بوده و متهم است نقشی هدایت کننده در کشتار زندانیان سیاسی به دستور رژیم ایران در زندان گوهردشت کرج داشته است.</blockquote><blockquote>رویترز در گزارش دیگری نوشت: این محاکمه احتمالاً به‌طور ناخواسته روی ابراهیم رئیسی متمرکز خواهد شد که هفته پیش رسماً تحلیف او انجام شد بود. او مظنون به شرکت در قتل تعداد زیادی از زندانیان مجاهدین خلق یا هواداران آن و نیز سایر مخالفان زندانی است.</blockquote>'''تلویزیون الحدث:''' <blockquote>کمی قبل دادگاه سوئد شروع شد. دادستان ابتدا سابقه امر را گفت و توضیح داد که [[روح‌الله خمینی|خمینی]] فرمان قتل زندانیان سیاسی را که وابسته به مجاهدین خلق بودند را صادر کرد. دادستان به نقش حمید نوری در آنزمان پرداخت و گفت او معاون دادستان در زندان گوهردشت بوده است.</blockquote><blockquote>تلویزیون الحدث در گزارش دیگری از دادگاه گفت:</blockquote><blockquote>همین الآن در مذاکرات اتمی نیز بحث این است که تلاش می‌کنند از مقامات ایرانی از جمله رئیسی رفع مصونیت کنند که این دادگاه موضوع مذاکرات در وین را پیچیده‌تر می‌کند.</blockquote>'''خبرگزاری آسوشیتدپرس''': <blockquote>خبرگزاری آسوشیتدپرس خبری را مخابره کرد و نوشت: یک ایرانی در سوئد به‌خاطر جنایات جنگی دههٔ ۶۰ محاکمه می‌شود. حامیان سازمان مجاهدین خلق ایران در اولین روز محاکمه حمید نوری در استکهلم، در مقابل دادگاه منطقه‌یی استکهلم تظاهرات کردند. به گفته دادستانهای سوئدی، نوری مرداد ۶۷ به‌عنوان دستیار معاون دادستان در زندان گوهردشت کار می‌کرد و ظاهراً در جنایات فاحش آن زمان شرکت داشته است. آنها گفتند که خمینی، دستور اعدام همه زندانیان در زندانهای ایران که با گروه اپوزیسیون مجاهدین خلق، سمپات و وفادار بودند را صادر کرد. دادستانهای سوئد گفتند، به‌دلیل آن فتوا تعداد زیادی از زندانیان در زندان گوهردشت در فاصله ۸ مرداد تا ۲۵مرداد ۶۷ اعدام شدند.</blockquote>


=== واکنش مقامات ایران ===
=== واکنش مقامات ایران ===