کاربر:Khosro/ صفحه تمرین احمدرئوف: تفاوت میان نسخه‌ها

از ایران پدیا
پرش به ناوبری پرش به جستجو
(احمد رئوف بشري‌دوست (زاده‌ی ۱۳۴۳ – آستارا)، پس از پايان تحصيلات ابتدايي و راهنمايي، به علت علاقه و استعداد در كارهاي فني و الكترونيك، در رشته‌ی الكترونيك هنرستان صنعتي رشت ثبت نام كرد. احمد رئوف با ورود به هنرستان که هم‌زمان با انقلاب ضدسلطنتي بود؛ ۱۳ ساله بود. او با مبارزه و فعاليت سياسي آشنا شد و‌از اين پس در حركت‌هاي اعتراضي و تظاهرات عليه شاه فعال شد. پس از پيروزي انقلاب ضدسلطنتی، احمد رئوف ابتدا در انجمن اسلامي هنرستان به‌فعاليت پرداخت. اما با پي‌بردن به‌ماهيت خميني از انجمن اسلامي خارج شد)
 
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱: خط ۱:
احمد رئوف بشري‌دوست (زاده‌ی ۱۳۴۳ – آستارا)، پس از پايان تحصيلات ابتدايي و راهنمايي، به علت علاقه و استعداد در كارهاي فني و الكترونيك، در رشته‌ی الكترونيك هنرستان صنعتي رشت ثبت نام كرد. احمد رئوف با ورود به هنرستان که  هم‌زمان با انقلاب ضدسلطنتي بود؛ ۱۳ ساله بود. او با مبارزه و فعاليت سياسي آشنا شد و‌از اين پس در حركت‌هاي اعتراضي و تظاهرات عليه شاه فعال شد. پس از پيروزي انقلاب ضدسلطنتی، احمد رئوف ابتدا در انجمن اسلامي هنرستان به‌فعاليت پرداخت. اما با پي‌بردن به‌ماهيت خميني از انجمن اسلامي خارج شد ‌و به‌جنبش ملي مجاهدين در رشت پيوست. ‌وی پس از ۳۰ خرداد ۱۳۶۰، رو به زندگی مخفی آورد؛ و در اردیبهشت ۱۳۶۱، دست‌گیر شد و تحت شکنجه قرار گرفت. احمد رئوف در زمستان ۱۳۶۶، پس از ۵ سال از زندان آزاد شد و تصمیم گرفت به ارتش آزادی‌بخش ملّی ایران بپیوندد اما مفقود شد. در سال ۱۳۷۰، مأموران وزارت اطلاعات حکومت جمهوری اسلامی به پدر او اطلاع دادند که احمد را در تابستان ۱۳۶۷، در زندان ارومیه اعدام کرده‌ایم.  
احمد رئوف بشري‌دوست (زاده‌ی ۱۳۴۳ – آستارا)، پس از پايان تحصيلات ابتدايي و راهنمايي، به علت علاقه و استعداد در كارهاي فني و الكترونيك، در رشته‌ی الكترونيك هنرستان صنعتي رشت ثبت نام كرد. احمد رئوف با ورود به هنرستان که  هم‌زمان با انقلاب ضدسلطنتي بود؛ ۱۳ ساله بود. او با مبارزه و فعاليت سياسي آشنا شد و‌از اين پس در حركت‌هاي اعتراضي و تظاهرات عليه شاه فعال شد. پس از پيروزي انقلاب ضدسلطنتی، احمد رئوف ابتدا در انجمن اسلامي هنرستان به‌فعاليت پرداخت. اما با پي‌بردن به‌ماهيت خميني از انجمن اسلامي خارج شد ‌و به‌جنبش ملي مجاهدين در رشت پيوست. ‌وی پس از ۳۰ خرداد ۱۳۶۰، رو به زندگی مخفی آورد؛ و در اردیبهشت ۱۳۶۱، دست‌گیر شد و تحت شکنجه قرار گرفت. احمد رئوف در زمستان ۱۳۶۶، پس از ۵ سال از زندان آزاد شد و تصمیم گرفت به ارتش آزادی‌بخش ملّی ایران بپیوندد اما مفقود شد. در سال ۱۳۷۰، مأموران وزارت اطلاعات حکومت جمهوری اسلامی به پدر او اطلاع دادند که احمد را در تابستان ۱۳۶۷، در زندان ارومیه اعدام کرده‌ایم.  
فعالیت‌های سیاسی
 
== فعالیت‌های سیاسی ==
احمد رئوف پس از پیوستن به جنبش ملی مجاهدین خلق كه آن هنگام ميليشيايي ۱۵ ساله بود به‌خاطر فعاليت‌هايش عليه رژيم جمهوری اسلامی، براي فالانژها و پاسداران چهره‌ی شناخته شده‌اي بود. يكي از هنرجويان هنرستان صنعتي رشت كه آن زمان با احمد دوست و هم‌كلاس بود، مي‌گويد:
احمد رئوف پس از پیوستن به جنبش ملی مجاهدین خلق كه آن هنگام ميليشيايي ۱۵ ساله بود به‌خاطر فعاليت‌هايش عليه رژيم جمهوری اسلامی، براي فالانژها و پاسداران چهره‌ی شناخته شده‌اي بود. يكي از هنرجويان هنرستان صنعتي رشت كه آن زمان با احمد دوست و هم‌كلاس بود، مي‌گويد:
«فرشيد اباذري سردسته‌ی فالانژهاي رشت در بهار۱۳۵۹، با گروهي از اراذل و اوباش به‌هنرستان صنعتي رشت حمله كرد و ۱۳ تن از دانش‌آموزان هوادار مجاهدين را در مقابل چشم همه و از جمله مدير و دبيران هنرستان ربود و به‌نقطه نامعلومي منتقل كرد. فرشيد اباذري و دارودسته‌اش دستگيرشدگان را به مسجد باقرآباد كه پاتوق فالانژهاي وحشي رشت بود منتقل و تا نيمه‌هاي شب آنان را شكنجه كرده و روز بعد پيكر نيمه جان آن‌ها را در يكي از خيابان‌هاي رشت رها كردند. مجاهد شهيد احمد رئوف يكي از آن‌ها بود. روز شنبه كه بچه‌ها به مدرسه برگشتند احمد جسورانه به افشاگري پرداخت. ‌او در جمع مدير هنرستان و ديگراني كه جوياي قضيه بودند با بالا زدن پيراهنش آثار ضرب و شتم و شكنجه ها را نشان داد . با ميله آهني به سرش كوبيده بودند و در جاي جاي بدنش آثار كبود‌ي و زخم‌ها و شيارهايي كه فالانژها با چاقو ايجاد كرده بودند، پيدا بود. از ديدن اين صحنه‌ها اشك در چشم همه حلقه زده بود و از اين همه وحشي‌گري، آن‌هم در حق يك نوجوان ۱۵ ساله كه از نظر فيزيكي هم كوچك‌تر از سنش نشان مي‌داد به‌شدت متأثر شده بودند. او‌ علاوه بر فعاليت‌هاي شبانه‌روزي و چنگ در چنگ شدن با فالانژها و پاسداران به‌آماده‌سازي جسمي و روحي خود براي شرايط سخت‌تر و به قول خودش مقاومت در زير شكنجه‌هاي وحشيانه‌تر پرداخت. از جمله احمد با سخت‌كوشي و تلاشي چشم‌گير در نزد يكي از دوستانش كه مربي كاراته بود، كاراته و فنون رزمي مي‌آموزد. سرفصل ۳۰ خرداد ۱۳۶۰، آغاز مرحله‌ی پرشور و دشوارتري براي او بود. مادر احمد رئوف كه تمام روز را در جستجوي فرزندش به ارگان‌هاي مختلف رژيم ایران مراجعه كرده و نتيجه‌اي نگرفته بود مي‌گفت: «عصر روز بعد زنگ در به صدا درآمد. ‌وقتي در را باز كردم احمد كه رمق ايستادن نداشت و به در تكيه داده بود به آغوشم افتاد. ‌او را كشان كشان به داخل خانه آوردم. دراز كشيد. قطره اشكي در گوشه چشم‌هايش جمع شده بود. احمد گفت که تمام مدت كه مي‌زدند فقط اسمم را مي‌خواستند با اين‌كه مي‌دانستم اسمم را مي‌دانند اما نگفتم، مي‌خواستم آبديده‌شدن پولاد را امتحان كنم». احمد به‌زندگي مخفي روي آورد؛ و با استفاده از استعداد و توانايي فني خود، پشتيباني نظامي تيم‌هاي عملياتي را برعهده گرفت. به‌علت ضربات و دستگيري‌هاي گسترده‌ی اولين ماه‌هاي فاز نظامي در شهريور۱۳۶۰، ارتباط احمد براي مدتي كوتاه با سازمان مجاهدین قطع شد. در همين دوران او شب‌هاي زيادي را در يك ساختمان نيمه ‌تمام بدون سقف، به صبح مي‌رساند. در شهريور۱۳۶۰، علاوه بر قطع ارتباط و مشكلات زندگي مخفي، دست‌گيري خواهرش و بيماري سرطان مادرش از جمله تضادهايي بود كه در آن روزها احمد با آن روبه‌رو شده بود. پس از وصل‌شدن به‌تشكيلات مجاهدین خانه‌اي را در يكي از محلات رشت كرايه کرد. مادر احمد نيز كه به‌تازگي از بيمارستان مرخص شده بود، مسئوليت پشتيباني و خريد مواد مورد نياز مجاهدين مستقر در اين پايگاه را بر عهده گرفت. در اوایل‌ارديبهشت ۱۳۶۱، احمد رئوف در تهاجم پاسداران حکومتی به پايگاهی که احمد در آن مستقر بود دست‌گير گردید. ‌در جريان بازجويي از اعضاي تيم، لو رفتن مسئوليت احمد كه به‌رغم سن كم، مسئوليت سايرين را برعهده داشته ، موجب تعجب و حيرت بازجويان و شكنجه‌گران مي‌گردد. شکنجه‌گران از اعمال ضد‌انساني‌ترين شكنجه‌ها در حق اين فرمانده جوان مجاهد فروگذار نکردند. اما احمد كه خود را از پيش براي چنين روزهايي آماده كرده بود‌ بازجويي‌ها و شكنجه‌ها  را سرفرازانه پشت سر گذاشت و ‌پس از مدتي به زندان باشگاه افسران رشت منتقل شد. اما حادثه‌اي ديگر دوباره احمد را به‌زندان سپاه و اتاق شكنجه باز گرداند. مادر احمد می‌گوید:
«فرشيد اباذري سردسته‌ی فالانژهاي رشت در بهار۱۳۵۹، با گروهي از اراذل و اوباش به‌هنرستان صنعتي رشت حمله كرد و ۱۳ تن از دانش‌آموزان هوادار مجاهدين را در مقابل چشم همه و از جمله مدير و دبيران هنرستان ربود و به‌نقطه نامعلومي منتقل كرد. فرشيد اباذري و دارودسته‌اش دستگيرشدگان را به مسجد باقرآباد كه پاتوق فالانژهاي وحشي رشت بود منتقل و تا نيمه‌هاي شب آنان را شكنجه كرده و روز بعد پيكر نيمه جان آن‌ها را در يكي از خيابان‌هاي رشت رها كردند. مجاهد شهيد احمد رئوف يكي از آن‌ها بود. روز شنبه كه بچه‌ها به مدرسه برگشتند احمد جسورانه به افشاگري پرداخت. ‌او در جمع مدير هنرستان و ديگراني كه جوياي قضيه بودند با بالا زدن پيراهنش آثار ضرب و شتم و شكنجه ها را نشان داد . با ميله آهني به سرش كوبيده بودند و در جاي جاي بدنش آثار كبود‌ي و زخم‌ها و شيارهايي كه فالانژها با چاقو ايجاد كرده بودند، پيدا بود. از ديدن اين صحنه‌ها اشك در چشم همه حلقه زده بود و از اين همه وحشي‌گري، آن‌هم در حق يك نوجوان ۱۵ ساله كه از نظر فيزيكي هم كوچك‌تر از سنش نشان مي‌داد به‌شدت متأثر شده بودند. او‌ علاوه بر فعاليت‌هاي شبانه‌روزي و چنگ در چنگ شدن با فالانژها و پاسداران به‌آماده‌سازي جسمي و روحي خود براي شرايط سخت‌تر و به قول خودش مقاومت در زير شكنجه‌هاي وحشيانه‌تر پرداخت. از جمله احمد با سخت‌كوشي و تلاشي چشم‌گير در نزد يكي از دوستانش كه مربي كاراته بود، كاراته و فنون رزمي مي‌آموزد.
«پس از مدت‌ها پي‌گيري و اعتراض در بيدادگاه رژيم ایران، موفق به ملاقات با فرزندم شدم. حاكم ضدشرع در پاسخ به اعتراض من كه چرا اين طفل صغير را دست‌گير كرده‌ايد با وقاحت گفته بود: كدام طفل صغير،‌ فرمانده ميليشياست. ‌مسئول چند تا بزرگتر از خودش بوده، تازه به جاي آنها هم بايد تعزير شود!. اما احمد انگار نه انگار كه آن بازجويي‌هاي سخت را گذرانده بود. دنبال تبادل اطلاعات و خبرگيري از بيرون بود. وقتي خبر فرار خواهرش از زندان باشگاه افسران را به او دادم از خوشحالي در پوست نمي‌گنجيد. مرتب مي‌گفت خدا را شكر . خدا را شكر. بهش بگو افتخار مي‌كنم! احمد آن‌قدر خوشحال بود كه مي‌ترسيدم پاسداران متوجه شوند. هفته بعد كه براي ملاقات به زندان رفتم احمد ممنوع الملاقات بود و دوباره براي بازجويي به زندان سپاه منتقل شده بود. اين بار جرم احمد، فرار خواهرش از زندان بود. چند ماه بعد كه دوباره او را ديدم و راجع به بازجويي و محاكمه مجدد پرسيدم، خنديد و گفت: چيزي نبود. ‌بيشتر از اينها مي‌ارزيد. هر چه مي‌زدند بيشتر مطمئن مي‌شدم كه دروغ مي‌گويند و نتوانسته‌اند دوباره دستگيرش كنند و به خاطر همين اين‌طوري هار شده‌اند».  
 
پس از چند دوره بازجويي و شكنجه، احمد به‌پنج سال زندان محكوم شد؛ و به زندان باشگاه افسران رشت منتقل گردید. در اولين ملاقات با مادرش قصد فرار از زندان ر ا با او در ميان مي‌گذارد. مادر احمد علاوه بر وصل ارتباط او با تشكيلات بيرون زندان، تلاش مي‌كند با جاسازي، الزامات مورد نيازش را تهيه كند. اما در اين فاصله مأموران حکومتی كه از مقاومت زندانيان مجاهد رشت به‌ستوه آمده بودند در يك تصميم جنايتكارانه در تاريخ ۲۲ اسفند۱۳۶۱، زندان باشگاه افسران رشت را به‌آتش مي‌كشند. شب حادثه پاسداران به‌سوي زندانيان سياسي كه در‌حال فرار از محاصره‌ی آتش بودند، تيراندازي كردند و در‌نتيجه‌ی آن ۷ زنداني سياسي هوادار مجاهدين در آتش سوختند  احمد نيز در‌حالي‌كه بيهوش شده بود، توسط يكي از همرزمانش از ميان شعله‌ها بيرون كشيده شد و موقتاً نجات پيدا كرد».
== دست‌گیری و اعدام ==
گزارش دیگری از زندان رشت
سرفصل ۳۰ خرداد ۱۳۶۰، آغاز مرحله‌ی دشوارتري براي احمد رئوف بود. مادر احمد كه تمام روز را در جستجوي فرزندش به ارگان‌هاي مختلف رژيم ایران مراجعه كرده و نتيجه‌اي نگرفته بود مي‌گفت:
در گزارش ديگري از زندان رشت آمده است که چند ماه پس از به‌آتش كشيدن زندان رشت،‌ در خرداد ۱۳۶۲، دژخيم محسن خداوردي، دادستان رشت، به‌خاطر اين‌كه نمي‌توانست مقاومت داخل زندان‌هاي رشت را بشكند، تصميم گرفت حدود ۴۰ تن از زندانيان مقاوم رشت را تبعيد كند. مجاهد شهيد احمد رئوف بشري‌دوست نيز يكي از همين زندانيان بود. رژيم ایران زندانيان تبعيدي را ابتدا از زندان رشت به اوين و سپس به‌گوهردشت كرج برد.
 
گزارشی از زندان گوهردشت کرج
«عصر روز بعد زنگ در به صدا درآمد. ‌وقتي در را باز كردم احمد كه رمق ايستادن نداشت و به در تكيه داده بود به آغوشم افتاد. ‌او را كشان كشان به داخل خانه آوردم. دراز كشيد. قطره اشكي در گوشه چشم‌هايش جمع شده بود. احمد گفت که تمام مدت كه مي‌زدند فقط اسمم را مي‌خواستند با اين‌كه مي‌دانستم اسمم را مي‌دانند اما نگفتم، مي‌خواستم آبديده‌شدن پولاد را امتحان كنم».  
يكي از هم‌زنجيران احمد رئوف در گوهردشت نوشته است:
 
احمد به‌زندگي مخفي روي آورد؛ و با استفاده از استعداد و توانايي فني خود، پشتيباني نظامي تيم‌هاي عملياتي را برعهده گرفت. به‌علت ضربات و دستگيري‌هاي گسترده‌ی اولين ماه‌هاي فاز نظامي در شهريور۱۳۶۰، ارتباط احمد براي مدتي كوتاه با سازمان مجاهدین قطع شد. در همين دوران او شب‌هاي زيادي را در يك ساختمان نيمه ‌تمام بدون سقف، به صبح مي‌رساند. در شهريور۱۳۶۰، علاوه بر قطع ارتباط و مشكلات زندگي مخفي، دست‌گيري خواهرش و بيماري سرطان مادرش از جمله تضادهايي بود كه در آن روزها احمد با آن روبه‌رو شده بود. پس از وصل‌شدن به‌تشكيلات مجاهدین خانه‌اي را در يكي از محلات رشت كرايه کرد. مادر احمد نيز كه به‌تازگي از بيمارستان مرخص شده بود، مسئوليت پشتيباني و خريد مواد مورد نياز مجاهدين مستقر در اين پايگاه را بر عهده گرفت. در اوایل‌ارديبهشت ۱۳۶۱، احمد رئوف در تهاجم پاسداران حکومتی به پايگاهی که احمد در آن مستقر بود دست‌گير گردید. ‌در جريان بازجويي از اعضاي تيم، لو رفتن مسئوليت احمد كه به‌رغم سن كم، مسئوليت سايرين را برعهده داشته ، موجب تعجب و حيرت بازجويان و شكنجه‌گران مي‌گردد. شکنجه‌گران از اعمال ضد‌انساني‌ترين شكنجه‌ها در حق اين فرمانده جوان مجاهد فروگذار نکردند. اما احمد كه خود را از پيش براي چنين روزهايي آماده كرده بود‌ بازجويي‌ها و شكنجه‌ها  را سرفرازانه پشت سر گذاشت و ‌پس از مدتي به زندان باشگاه افسران رشت منتقل شد. اما حادثه‌اي ديگر دوباره احمد را به‌زندان سپاه و اتاق شكنجه باز گرداند. مادر احمد می‌گوید:  
 
«پس از مدت‌ها پي‌گيري و اعتراض در بيدادگاه رژيم ایران، موفق به ملاقات با فرزندم شدم. حاكم ضدشرع در پاسخ به اعتراض من كه چرا اين طفل صغير را دست‌گير كرده‌ايد با وقاحت گفته بود: كدام طفل صغير،‌ فرمانده ميليشياست. ‌مسئول چند تا بزرگتر از خودش بوده، تازه به جاي آنها هم بايد تعزير شود!. اما احمد انگار نه انگار كه آن بازجويي‌هاي سخت را گذرانده بود. دنبال تبادل اطلاعات و خبرگيري از بيرون بود. وقتي خبر فرار خواهرش از زندان باشگاه افسران را به او دادم از خوشحالي در پوست نمي‌گنجيد. مرتب مي‌گفت خدا را شكر . خدا را شكر. بهش بگو افتخار مي‌كنم! احمد آن‌قدر خوشحال بود كه مي‌ترسيدم پاسداران متوجه شوند. هفته بعد كه براي ملاقات به زندان رفتم احمد ممنوع الملاقات بود و دوباره براي بازجويي به زندان سپاه منتقل شده بود. اين بار جرم احمد، فرار خواهرش از زندان بود. چند ماه بعد كه دوباره او را ديدم و راجع به بازجويي و محاكمه مجدد پرسيدم، خنديد و گفت: چيزي نبود. ‌بيشتر از اين‌ها مي‌ارزيد. هر چه مي‌زدند بيشتر مطمئن مي‌شدم كه دروغ مي‌گويند و نتوانسته‌اند دوباره دستگيرش كنند و به خاطر همين اين‌طوري هار شده‌اند».
 
پس از چند دوره بازجويي و شكنجه، احمد به‌پنج سال زندان محكوم شد؛ و به زندان باشگاه افسران رشت منتقل گردید. در اولين ملاقات با مادرش قصد فرار از زندان ر ا با او در ميان مي‌گذارد. مادر احمد علاوه بر وصل ارتباط او با تشكيلات بيرون زندان، تلاش مي‌كند با جاسازي، الزامات مورد نيازش را تهيه كند. اما در اين فاصله مأموران حکومتی كه از مقاومت زندانيان مجاهد رشت به‌ستوه آمده بودند در يك تصميم جنايتكارانه در تاريخ ۲۲ اسفند۱۳۶۱، زندان باشگاه افسران رشت را به‌آتش مي‌كشند. شب حادثه پاسداران به‌سوي زندانيان سياسي كه در‌حال فرار از محاصره‌ی آتش بودند، تيراندازي كردند و در‌نتيجه‌ی آن ۷ زنداني سياسي هوادار مجاهدين در آتش سوختند  احمد نيز در‌حالي‌كه بيهوش شده بود، توسط يكي از همرزمانش از ميان شعله‌ها بيرون كشيده شد و موقتاً نجات پيدا كرد».  
 
=== گزارش دیگری از زندان رشت ===
در گزارش ديگري از زندان رشت آمده است که چند ماه پس از به‌آتش كشيدن زندان رشت،‌ در خرداد ۱۳۶۲، دژخيم محسن خداوردي، دادستان رشت، به‌خاطر اين‌كه نمي‌توانست مقاومت داخل زندان‌هاي رشت را بشكند، تصميم گرفت حدود ۴۰ تن از زندانيان مقاوم رشت را تبعيد كند. مجاهد شهيد احمد رئوف بشري‌دوست نيز يكي از همين زندانيان بود. رژيم ایران زندانيان تبعيدي را ابتدا از زندان رشت به اوين و سپس به‌گوهردشت كرج برد.  
 
=== گزارشی از زندان گوهردشت کرج ===
يكي از هم‌زنجيران احمد رئوف در گوهردشت نوشته است:  
 
«احمد به رغم سن كمي كه داشت،‌ ازدرك و فهم عميقي برخوردار بود. ‌روي گشاده و گوش باز در برخورد با مسئول و جمع مجاهدين، دقت و جديت در كار ومسئوليت از ويژگي‌هاي بارز او بود. ‌احمد با هر مسئوليتي كه به او سپرده مي‌شد بسيار جدي برخورد مي‌كرد. ‌مدتي مسئوليت آرايشگاه را به او سپردند. ‌با اين‌كه آرايشگري نمي‌دانست خيلي سريع ياد گرفت و كارها را سريع پيش مي‌برد. ‌مدتي نيز مسئول گوش دادن به صداي رادیومجاهد بود. ‌احمد از مطالب راديو نهايت استفاده را مي‌نمود. ‌بسيار دقيق به‌اخبار و گفتار گوش مي‌كرد و متن آن را به‌صورت مكتوب در اختيار ديگران قرار مي‌داد. ‌در كارهاي جمعي، از كارهاي دستي و هنري گرفته تا مناسبت‌هاي مختلفي كه در زندان برگزار مي‌كرديم، برخوردي فعال و مسأله حل‌كن داشت».
«احمد به رغم سن كمي كه داشت،‌ ازدرك و فهم عميقي برخوردار بود. ‌روي گشاده و گوش باز در برخورد با مسئول و جمع مجاهدين، دقت و جديت در كار ومسئوليت از ويژگي‌هاي بارز او بود. ‌احمد با هر مسئوليتي كه به او سپرده مي‌شد بسيار جدي برخورد مي‌كرد. ‌مدتي مسئوليت آرايشگاه را به او سپردند. ‌با اين‌كه آرايشگري نمي‌دانست خيلي سريع ياد گرفت و كارها را سريع پيش مي‌برد. ‌مدتي نيز مسئول گوش دادن به صداي رادیومجاهد بود. ‌احمد از مطالب راديو نهايت استفاده را مي‌نمود. ‌بسيار دقيق به‌اخبار و گفتار گوش مي‌كرد و متن آن را به‌صورت مكتوب در اختيار ديگران قرار مي‌داد. ‌در كارهاي جمعي، از كارهاي دستي و هنري گرفته تا مناسبت‌هاي مختلفي كه در زندان برگزار مي‌كرديم، برخوردي فعال و مسأله حل‌كن داشت».
گزارشی دیگر  
گزارشی دیگر  
در گزارش ديگري از زندان گوهردشت در مورد مقاومت سرسختانه‌ی احمد رئوف براي جلوگيري از انتقال به سلول خائنان آمده است: «يك‌بار در سال ۱۳۶۳، پاسدار محمود، سرشيفت پاسداران مي‌خواست مجاهد شهيد احمد رئوف بشري‌دوست را به‌اتاقي كه خائنان و توابين بودند انتقال دهند اما آن‌چنان مقاومتي كرد كه از انتقالش پشيمان شدند. احمد خوش قريحه بود و ذوق شاعري داشت. در زندان ترانه سرودهايي به‌زبان محلي (گيلكي) تنظيم كرده و برايمان مي‌خواند. ترجمة يكي از ترانه‌ها اين بود:
در گزارش ديگري از زندان گوهردشت در مورد مقاومت سرسختانه‌ی احمد رئوف براي جلوگيري از انتقال به سلول خائنان آمده است: «يك‌بار در سال ۱۳۶۳، پاسدار محمود، سرشيفت پاسداران مي‌خواست مجاهد شهيد احمد رئوف بشري‌دوست را به‌اتاقي كه خائنان و توابين بودند انتقال دهند اما آن‌چنان مقاومتي كرد كه از انتقالش پشيمان شدند. احمد خوش قريحه بود و ذوق شاعري داشت. در زندان ترانه سرودهايي به‌زبان محلي (گيلكي) تنظيم كرده و برايمان مي‌خواند. ترجمة يكي از ترانه‌ها اين بود:  
«ايران غرق بلاست،‌ پر از صداست
 
در اين شبهاي ما،‌ همه جا خون خداست.  
«ايران غرق بلاست،‌
آفتاب فردا از رگبارها و آتش سلاح تو طلوع مي‌كند
 
بايد برخاست،‌ بايد برخاست
پر از صداست  
نبايد نشست،‌ نبايد نشست
 
در اين شب‌هاي ما،‌
 
همه جا خون خداست.  
 
آفتاب فردا از رگبارها و آتش سلاح تو طلوع مي‌كند  
 
بايد برخاست،‌ بايد برخاست  
 
نبايد نشست،‌ نبايد نشست  
 
بايد با خون عهد و پيمان بست».  
بايد با خون عهد و پيمان بست».  




مادر احمد رئوف در تابستان ۱۳۶۳، در اثر بيماري سرطان در گذشت. احمد در نامه‌يي از زندان نوشته بود:  
مادر احمد رئوف در تابستان ۱۳۶۳، در اثر بيماري سرطان در گذشت. احمد در نامه‌يي از زندان نوشته بود: «از دست‌دادن مادر كه يار سخت‌ترين سال‌هايم بود،‌ در زندان بر من بسي گران آمد».
«از دست‌دادن مادر كه يار سخت‌ترين سال‌هايم بود،‌ در زندان بر من بسي گران آمد».
 
احمد رئوف در ماه رمضان سال ۱۳۶۴، به همراه ديگر مجاهدان در اعتراض به تقسيم غذا توسط توابين، دست به‌اعتصاب غذا زدند. ‌پاسداران به‌داخل بند ريخته و افراد را تك به تك شناسايي کردند و به بيرون بند بردند؛ و پس از ضرب و شتم و شكنجه‌هاي فراوان آن‌ها را به انفرادي فرستادند. یکی از بستگان احمد رئوف گفته است که پس از مدت‌ها به من ملاقات كوتاهي دادند. ‌احمد كه آثار ضرب و شتم و شكنجه‌ها از ظاهرش پيدا بود،‌ خيلي سريع ماجرا را برايم شرح داد و گفت كه در ماه رمضان با دهن روزه چطور به جانشان افتادند. احمد از من خواست خبر اين اعتصاب قهرمانانه را به‌سازمان مجاهدین برسانم.
احمد رئوف در ماه رمضان سال ۱۳۶۴، به همراه ديگر مجاهدان در اعتراض به تقسيم غذا توسط توابين، دست به‌اعتصاب غذا زدند. ‌پاسداران به‌داخل بند ريخته و افراد را تك به تك شناسايي کردند و به بيرون بند بردند؛ و پس از ضرب و شتم و شكنجه‌هاي فراوان آن‌ها را به انفرادي فرستادند. یکی از بستگان احمد رئوف گفته است که پس از مدت‌ها به من ملاقات كوتاهي دادند. ‌احمد كه آثار ضرب و شتم و شكنجه‌ها از ظاهرش پيدا بود،‌ خيلي سريع ماجرا را برايم شرح داد و گفت كه در ماه رمضان با دهن روزه چطور به جانشان افتادند. احمد از من خواست خبر اين اعتصاب قهرمانانه را به‌سازمان مجاهدین برسانم.
یکی از هم‌زنجیران احمد رئوف نقل می‌کند که سال ۱۳۶۵، به‌مرور كساني كه حكمشان در حال اتمام بود را به زندان شهرشان بازمي‌گرداندند. احمد موقع خداحافظي از زحمات جمع قدرداني كرد و گفت:  
یکی از هم‌زنجیران احمد رئوف نقل می‌کند که سال ۱۳۶۵، به‌مرور كساني كه حكمشان در حال اتمام بود را به زندان شهرشان بازمي‌گرداندند. احمد موقع خداحافظي از زحمات جمع قدرداني كرد و گفت:  
خط ۲۷: خط ۵۰:
معصومه رئوف خواهر مجاهد شهيد احمد رئوف می‌گوید:
معصومه رئوف خواهر مجاهد شهيد احمد رئوف می‌گوید:
«در زمستان ۱۳۶۶، پس از گذراندن بيش از ۵ سال در سياه‌چال‌هاي حکومت جمهوری اسلامی، آزاد شد. ‌اما آزادي بدون وصل به سازمان مجاهدین براي او معنا و مفهومي نداشت. احمد در اسفند ۱۳۶۶، در نامه‌اي نوشته بودکه اگر بخواهم از آن‌چه در اين سال‌ها بر من گذشته برايت بنويسم مثنوي هفتاد من كاغذ مي‌شود. پس شرح اين هجران و اين خون جگر اين زمان بگذار تا وقت دگر. در نامه‌ی ديگري هم نوشته بود که هرلحظه به خودم مي‌گويم من اين‌جا چه‌كار مي‌كنم؟ جاي من اين‌جا نيست!. احمد قبل از حركت براي خروج از كشور به سراغ يكي از زندانيان آزاد‌شده مي‌رود و از او مي‌خواهد كه با هم به ارتش آزادي بپيوندند. با آن‌كه دوستش گفته بود عجله نكن فرصت داريم اما احمد بي‌صبرانه به سوي ارتش آزادي پر مي‌كشد... قرار شد نرسيدن احمد به ارتش آزادي را به خانواده‌ام اطلاع بدهم. ‌به‌پدرم زنگ زدم و سراغ احمد را گرفتم. ‌با تعجب گفت: مگر پيش تو نيست؟ از همه‌ی ما خداحافظي كرد كه بيايد پيش تو! اگر پيش تو نيست پس؟!
«در زمستان ۱۳۶۶، پس از گذراندن بيش از ۵ سال در سياه‌چال‌هاي حکومت جمهوری اسلامی، آزاد شد. ‌اما آزادي بدون وصل به سازمان مجاهدین براي او معنا و مفهومي نداشت. احمد در اسفند ۱۳۶۶، در نامه‌اي نوشته بودکه اگر بخواهم از آن‌چه در اين سال‌ها بر من گذشته برايت بنويسم مثنوي هفتاد من كاغذ مي‌شود. پس شرح اين هجران و اين خون جگر اين زمان بگذار تا وقت دگر. در نامه‌ی ديگري هم نوشته بود که هرلحظه به خودم مي‌گويم من اين‌جا چه‌كار مي‌كنم؟ جاي من اين‌جا نيست!. احمد قبل از حركت براي خروج از كشور به سراغ يكي از زندانيان آزاد‌شده مي‌رود و از او مي‌خواهد كه با هم به ارتش آزادي بپيوندند. با آن‌كه دوستش گفته بود عجله نكن فرصت داريم اما احمد بي‌صبرانه به سوي ارتش آزادي پر مي‌كشد... قرار شد نرسيدن احمد به ارتش آزادي را به خانواده‌ام اطلاع بدهم. ‌به‌پدرم زنگ زدم و سراغ احمد را گرفتم. ‌با تعجب گفت: مگر پيش تو نيست؟ از همه‌ی ما خداحافظي كرد كه بيايد پيش تو! اگر پيش تو نيست پس؟!
پدرم حدسش درست بود. ‌بعد از آن راه افتاد زندان به زندان به جستجوي احمد. ‌اما هر چه گشتند كمتر يافتند. نه‌نامي ،نه نشاني، نه سنگي بر مزاري!. بعدها روشن شد كه در جريان قتل‌عام زندانيان مجاهد در مرداد ۱۳۶۷، به‌شهادت رسيده بود. سال۱۳۷۰، مزدوران وزارت اطلاعات به‌پدرم گفتند او را در زندان اروميه اعدام كرده‌ايم و حتي از گفتن محل دفن او به‌خانواده‌اش دريغ كردند. همان‌گونه كه خود در ترانه‌هايش سروده بود:
پدرم حدسش درست بود. ‌بعد از آن راه افتاد زندان به زندان به جستجوي احمد. ‌اما هر چه گشتند كمتر يافتند. نه‌نامي ،نه نشاني، نه سنگي بر مزاري!. بعدها روشن شد كه در جريان قتل‌عام زندانيان مجاهد در مرداد ۱۳۶۷، به‌شهادت رسيده بود. سال۱۳۷۰، مزدوران وزارت اطلاعات به‌پدرم گفتند او را در زندان اروميه اعدام كرده‌ايم و حتي از گفتن محل دفن او به‌خانواده‌اش دريغ كردند. همان‌گونه كه خود در ترانه‌هايش سروده بود:
نگاه كن چه فروتنانه برخاك مي‌گسترد
 
«نگاه كن چه فروتنانه برخاك مي‌گسترد
 
آن‌كه نهال نازك دستانش
آن‌كه نهال نازك دستانش
از عشق خداست
از عشق خداست
و پيش عصيانش
و پيش عصيانش
بالاي جهنم
بالاي جهنم
پست است.
 
پست است…
قلعه‌يي عظيم
 
كه طلسم دروازه‌اش
قلعه‌يي عظيم كه طلسم دروازه‌اش
كلام كوچك دوستي است».
 
كلام كوچك دوستي است».  
 
منبع (سیمای آزادی – ۱۰ آذر ۱۳۸۸) و (نشریه مجاهد شماره ۷۷۰، سه‌شنبه ۲۶ مهر ۱۳۸۴)
منبع (سیمای آزادی – ۱۰ آذر ۱۳۸۸) و (نشریه مجاهد شماره ۷۷۰، سه‌شنبه ۲۶ مهر ۱۳۸۴)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 
معرفی کتاب شازده کوچولو در سرزمین ملاها
== معرفی کتاب شازده کوچولو در سرزمین ملاها ==
مقدمه : ليندا چاوز ـ اينگريد بتانكور
مقدمه: ليندا چاوز ـ اينگريد بتانكور
نويسنده : معصومه رئوف بشري دوست
 
سناريو : سامر هارمن  
نويسنده: معصومه رئوف بشري دوست  
نقاشي‌ها : بونگا ، داويد فرناندو
 
سناريو: سامر هارمن  
 
نقاشي‌ها: بونگا، داويد فرناندو
شازده كوچولو در سرزمين ملاها عنوان داستان مصوري است كه بر اساس زندگي مجاهد شهيد سر به دار، احمد رئوف بشري دوست نوشته شده است.  اين كتاب به زبان‌هاي فرانسوي، انگليسي، آلماني، ايتاليايي و فارسي منتشر شده  و در دست ترجمه به زبان  نروژي است. ناشر فرانسوي در معرفي كتاب نوشته است:  «احمد جوان بود و شجاع و بی باک، با قلبی آکنده از آرمان‌های آزادی‌خواهانه، عدالت طلبانه و برابری جویانه. او  سرشار از این امید که روزی این آرمان‌ها در کشورش و برای مردم آن تحقق یابد، در برابر خشونت رژیم خودکامه ملایان ایستاد و با به خطر انداختن جان خود وارد یک مبارزه طولانی و دشوار شد که سرانجام به زندان و حبس و... راه برد. مانند او بی‌شمار انسان‌های مقاوم از هر سن و در هر شرایط اجتماعی، در برابر استبداد مطلق رژیم خمینی ایستادند و در عنفوان جوانی، با ظلمت و رنج و درد زندان رو در رو شدند. ۳۰ هزار تن از آنان در سال ۱۳۶۷، در جریان یک قتل عام سازماندهی شده از سوی حکومت ایران، جان خود را از دست دادند. اکثر آنان کمتر از ۳۰ سال داشته و بسیاری نیز از سنین ۱۳ یا ۱۴ سالگی در زندان بسر می بردند. اثر حاضر به آنان تقدیم می شود. باشد که سرگذشت این گل سرخ‌های بی‌شمار مقاومت مردم ایران به فراموشی سپرده نشود».
شازده كوچولو در سرزمين ملاها عنوان داستان مصوري است كه بر اساس زندگي مجاهد شهيد سر به دار، احمد رئوف بشري دوست نوشته شده است.  اين كتاب به زبان‌هاي فرانسوي، انگليسي، آلماني، ايتاليايي و فارسي منتشر شده  و در دست ترجمه به زبان  نروژي است. ناشر فرانسوي در معرفي كتاب نوشته است:  «احمد جوان بود و شجاع و بی باک، با قلبی آکنده از آرمان‌های آزادی‌خواهانه، عدالت طلبانه و برابری جویانه. او  سرشار از این امید که روزی این آرمان‌ها در کشورش و برای مردم آن تحقق یابد، در برابر خشونت رژیم خودکامه ملایان ایستاد و با به خطر انداختن جان خود وارد یک مبارزه طولانی و دشوار شد که سرانجام به زندان و حبس و... راه برد. مانند او بی‌شمار انسان‌های مقاوم از هر سن و در هر شرایط اجتماعی، در برابر استبداد مطلق رژیم خمینی ایستادند و در عنفوان جوانی، با ظلمت و رنج و درد زندان رو در رو شدند. ۳۰ هزار تن از آنان در سال ۱۳۶۷، در جریان یک قتل عام سازماندهی شده از سوی حکومت ایران، جان خود را از دست دادند. اکثر آنان کمتر از ۳۰ سال داشته و بسیاری نیز از سنین ۱۳ یا ۱۴ سالگی در زندان بسر می بردند. اثر حاضر به آنان تقدیم می شود. باشد که سرگذشت این گل سرخ‌های بی‌شمار مقاومت مردم ایران به فراموشی سپرده نشود».
مقدمه اینگرید بتانکور  
مقدمه اینگرید بتانکور  
خط ۵۳: خط ۸۷:
«داستان شازده کوچولو در سرزمین ملایان، قهرمان درون  قلب خواننده  را زنده می‌کند. اين  داستان، جوان شجاعی را به تصویر می‌کشد که خواستش چیزی بیش از آن نوع زندگی که همه پسران و دختران می‌خواهند نیست، آزاد بودن و خوشبخت و در امنیت زیستن در وطن خود. این مرد جوان پس از آنکه آیت‌الله خمینی متأسفانه ایران را به یک کابوس مبدل می‌کند، به رشد و بلوغ فکری دست می‌یابد. آیت‌الله و پیروانش مقرراتی را تحمیل می‌کنند که زندگی را برای هر ملت آزادی‌دوستی غیر قابل تحمل می‌سازد. آیت‌الله اجازه بیان آزادانه عقاید یا آزادی اجتماع به انتخاب اشخاص را سلب می‌کند. ایران، کشوری با تاریخ و تمدن بزرگ، به فقر و فاقه کشیده می‌شود، زنان از دسترسی آزادانه و برابر به آموزش محروم می‌شوند، و آخوندها محتوای آنچه که باید آموزش داده شود را کنترل می‌کنند. قهرمان این داستان یک پسر جوان عادی با قلب و شجاعتی خارق‌العاده است. او نمی‌تواند شاهد متلاشی شدن خانواده، جامعه و کشورش باشد و دست روی دست بگذارد. لذا تصمیم می‌گیرد مانند بسیاری دیگر از جوانان نسل خود به سازمان مجاهدین خلق، جنبش اصلی اپوزیسیون، بپیوندد، اما آخوندها اجازه این گونه مقاومت‌ها را نمی‌دهند. شازده کوچولو مانند ده‌ها هزار جوان دیگر از خشونت سرکوب رنج می‌برد. بازداشت و شکنجه می‌شود و نهایتاً جان خود را فدا می‌کند. این سرگذشت ۳۰ هزار ایرانی است که اکثریت آنان کمتر از ۳۰ سال داشتند و نمی‌توانستند کناری بایستند و کاری نکنند. آن‌ها بهای این مقاومت را با زندگی خود پرداختند، و امروز برای ما منبع الهام هستند. متأسفانه کشتار بیگناهان به دست آیت‌الله خمینی و رژیمش در سال ۱۳۶۷، سی سال پیش متوقف نشد و تا به امروز ادامه دارد. افرادی که جای خمینی را گرفتند به همان اندازه تشنه به خون و خطرناک هستند. اما مردمان بسیاری بر این سبعیت و قساوت آگاهی ندارند. باید همگی هشیار باشیم تا اطمینان یابیم که سرنوشت و فدای جوانانی مانند شازده کوچولو، امروز بر بستر ناآگاهی عمومی تکرار نشود».  
«داستان شازده کوچولو در سرزمین ملایان، قهرمان درون  قلب خواننده  را زنده می‌کند. اين  داستان، جوان شجاعی را به تصویر می‌کشد که خواستش چیزی بیش از آن نوع زندگی که همه پسران و دختران می‌خواهند نیست، آزاد بودن و خوشبخت و در امنیت زیستن در وطن خود. این مرد جوان پس از آنکه آیت‌الله خمینی متأسفانه ایران را به یک کابوس مبدل می‌کند، به رشد و بلوغ فکری دست می‌یابد. آیت‌الله و پیروانش مقرراتی را تحمیل می‌کنند که زندگی را برای هر ملت آزادی‌دوستی غیر قابل تحمل می‌سازد. آیت‌الله اجازه بیان آزادانه عقاید یا آزادی اجتماع به انتخاب اشخاص را سلب می‌کند. ایران، کشوری با تاریخ و تمدن بزرگ، به فقر و فاقه کشیده می‌شود، زنان از دسترسی آزادانه و برابر به آموزش محروم می‌شوند، و آخوندها محتوای آنچه که باید آموزش داده شود را کنترل می‌کنند. قهرمان این داستان یک پسر جوان عادی با قلب و شجاعتی خارق‌العاده است. او نمی‌تواند شاهد متلاشی شدن خانواده، جامعه و کشورش باشد و دست روی دست بگذارد. لذا تصمیم می‌گیرد مانند بسیاری دیگر از جوانان نسل خود به سازمان مجاهدین خلق، جنبش اصلی اپوزیسیون، بپیوندد، اما آخوندها اجازه این گونه مقاومت‌ها را نمی‌دهند. شازده کوچولو مانند ده‌ها هزار جوان دیگر از خشونت سرکوب رنج می‌برد. بازداشت و شکنجه می‌شود و نهایتاً جان خود را فدا می‌کند. این سرگذشت ۳۰ هزار ایرانی است که اکثریت آنان کمتر از ۳۰ سال داشتند و نمی‌توانستند کناری بایستند و کاری نکنند. آن‌ها بهای این مقاومت را با زندگی خود پرداختند، و امروز برای ما منبع الهام هستند. متأسفانه کشتار بیگناهان به دست آیت‌الله خمینی و رژیمش در سال ۱۳۶۷، سی سال پیش متوقف نشد و تا به امروز ادامه دارد. افرادی که جای خمینی را گرفتند به همان اندازه تشنه به خون و خطرناک هستند. اما مردمان بسیاری بر این سبعیت و قساوت آگاهی ندارند. باید همگی هشیار باشیم تا اطمینان یابیم که سرنوشت و فدای جوانانی مانند شازده کوچولو، امروز بر بستر ناآگاهی عمومی تکرار نشود».  
لينك وبلاگ كتاب براي دانلود
لينك وبلاگ كتاب براي دانلود
http://iran-petit-prince.blogspot.com/2019/08/blog-post.html
 
نامه‌ی ژان زیگلر   
http://iran-petit-prince.blogspot.com/2019/08/blog-post.html
 
=== نامه‌ی ژان زیگلر  ===
آقاي ژان زيگلر، عضو كميته مشورتي شوراي حقوق بشر سازمان ملل، پس از خواندن اين كتاب در نامه‌اي نوشته که احمد افتخار بشریت است. او و ۳۰ هزار شهید دیگر سال ۱۳۶۷، با از خودگذشتگی، ارائه یک الگوی درخشان شجاعت و عشق به خلق، راه را بر یک ایران آزاد، دموکراتیک و نیک‌بخت گشودند. جنایت هولناک آخوندها بدون مجازات نخواهد ماند.  
آقاي ژان زيگلر، عضو كميته مشورتي شوراي حقوق بشر سازمان ملل، پس از خواندن اين كتاب در نامه‌اي نوشته که احمد افتخار بشریت است. او و ۳۰ هزار شهید دیگر سال ۱۳۶۷، با از خودگذشتگی، ارائه یک الگوی درخشان شجاعت و عشق به خلق، راه را بر یک ایران آزاد، دموکراتیک و نیک‌بخت گشودند. جنایت هولناک آخوندها بدون مجازات نخواهد ماند.  
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 
انعکاس کتاب شازده کوچولو در رسانه‌های خارجی
=== انعکاس کتاب شازده کوچولو در رسانه‌های خارجی ===
  هفته نامه هاي لاگازت والدوآز، اكورژيونال ۲۳ ژانويه ۲۰۱۹، و همچنين كوته والدوآز به‌تاريخ ۳۱ ژانويه اين مطلب را درج كردند.  
هفته نامه هاي لاگازت والدوآز، اكورژيونال ۲۳ ژانويه ۲۰۱۹، و همچنين كوته والدوآز به‌تاريخ ۳۱ ژانويه اين مطلب را درج كردند.  
 
او از طريق يك داستان مصور ، برادرش را زنده مي كند.
او از طريق يك داستان مصور ، برادرش را زنده مي كند.
معصومه رئوف بشري دوست يك كتاب داستان مصور با عنوان شازده كوچولو در سرزمين ملاها را در گرامي‌داشت خاطره برادرش كه در سال ۱۳۶۷، به قتل رسيد؛ منتشر كرد. داستان او هم گرامي‌داشت خاطره برادرش احمد است كه در ۲۳ سالگي در جريان قتل عام گسترده‌اي كه در سال ۱۳۶۷،در ايران اتفاق افتاد، كشته شد و هم يك شهادت تاريخي در باره اين نسل‌كشي كه هم‌چنان مجازات ناشده باقي مانده است و هم يك فراخوان براي عدالت. داستان مصور شازده كوچولو در سرزمين ملاها، همان‌طور كه اينگريد بتانكور، گروگان سابق فارك در كلمبيا در مقدمه اين كتاب نوشته است يك قصه براي كودكان نيست. با انتشار اين داستان مصور در ماه گذشته، معصومه رئوف بشري دوست، از طريق شهادت‌هايي كه گردآوري كرده، زندگي برادرش را كه در آن قتل عام بزرگ كشته شد، رديابي مي‌كند. ۳۰ سال پيش جمهوري اسلامي ايران بيش از ۳۰ هزار زنداني و مخالف سياسي كه اكثر آن‌ها از اعضاي مجاهدين خلق ايران بودند را اعدام كرد.
معصومه رئوف بشري دوست يك كتاب داستان مصور با عنوان شازده كوچولو در سرزمين ملاها را در گرامي‌داشت خاطره برادرش كه در سال ۱۳۶۷، به قتل رسيد؛ منتشر كرد. داستان او هم گرامي‌داشت خاطره برادرش احمد است كه در ۲۳ سالگي در جريان قتل عام گسترده‌اي كه در سال ۱۳۶۷،در ايران اتفاق افتاد، كشته شد و هم يك شهادت تاريخي در باره اين نسل‌كشي كه هم‌چنان مجازات ناشده باقي مانده است و هم يك فراخوان براي عدالت. داستان مصور شازده كوچولو در سرزمين ملاها، همان‌طور كه اينگريد بتانكور، گروگان سابق فارك در كلمبيا در مقدمه اين كتاب نوشته است يك قصه براي كودكان نيست. با انتشار اين داستان مصور در ماه گذشته، معصومه رئوف بشري دوست، از طريق شهادت‌هايي كه گردآوري كرده، زندگي برادرش را كه در آن قتل عام بزرگ كشته شد، رديابي مي‌كند. ۳۰ سال پيش جمهوري اسلامي ايران بيش از ۳۰ هزار زنداني و مخالف سياسي كه اكثر آن‌ها از اعضاي مجاهدين خلق ايران بودند را اعدام كرد.
خط ۶۵: خط ۱۰۲:
او با دوست هنرمندش سامر هارمن روي اين كتاب داستان مصور كار كرده است. او توضيح مي دهد: «نميخواستم كه داستان برادرم فراموش شود. يك متن بدون تصوير نمي توانست اين‌طور تاثير گذار باشد. در اين داستان، اين خود احمد است كه زندگيش را تعريف مي كند».  
او با دوست هنرمندش سامر هارمن روي اين كتاب داستان مصور كار كرده است. او توضيح مي دهد: «نميخواستم كه داستان برادرم فراموش شود. يك متن بدون تصوير نمي توانست اين‌طور تاثير گذار باشد. در اين داستان، اين خود احمد است كه زندگيش را تعريف مي كند».  
يك شهادت تكاندهنده.
يك شهادت تكاندهنده.
ـ شازده كوچولو در سرزمين ملاها، نوشته معصومه رئوف بشري دوست و سامر هارمن. منتشر شده توسط انتشارات انجمن نويسندگان.
ـ شازده كوچولو در سرزمين ملاها، نوشته معصومه رئوف بشري دوست و سامر هارمن. منتشر شده توسط انتشارات انجمن نويسندگان.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 
وبلاگ نقد ادبي، كريستي فو ۰۲/۰۶/۲۰۱۹   
=== وبلاگ نقد ادبي، كريستي فو ۰۲/۰۶/۲۰۱۹ ===
شازده كوچولو در سرزمين ملايان، من مي دانستم كه اين كتاب با چيزهايي كه من پيش از اين خوانده ام متفاوت خواهد بود... درحاليكه من خواندن اين كتاب را تمام كرده ام... قلبم ريش شده است. بیش از یک تاریخچه، اين كتاب  بیداری وجدان نسبت به بشریتی  است که بارها و بارها لگدمال شده است. در نتيجه من سريعاً به آن‌چه كه در اين باره انديشيده‌ام مي‌پردازم. اما اين بر عهده شما است  كه آنرا كشف كنيد و ايده مشخص خودتان از واقعيت را داشته باشيد. داستان به رواني بيان شده است و نقاشي‌ها با پاراگراف‌هاي توضيح، تكميل شده است. هم‌چنين ذكر وقايع تاريخي به خواننده اجازه مي دهد كه بخوبي در آن شرايط قرار بگيرد. اما آنچه كه به داستان بر مي گردد... خيلي سخت بود. من تقريبا با هر صفحه‌اي گريستم. از سوي ديگر چه‌طور مي‌توان با خواندن اين كتاب، نگريست؟ چه اشك اندوه باشد و چه خشم. داستان احمد، داستان يك مقاوم، يك انقلابي شجاع است كه خواهان آزادي بود. اگر من فقط يك داستان ساده تخيلي را مي‌خواندم اين‌طور تحت تاثير قرار نمي‌گرفتم؛ اما با دانستن اين‌كه اين داستان مصور همه‌اش واقعي است خواندنش را برايم سخت كرده بود. آخرين صفحات كتاب  ما را به مكان‌هاي مختلفي مي‌برد و هم‌چنين با كساني كه احمد در زندگيش با آن‌ها بوده، آشنا مي سازد. نتيجه گيري:
اين كتاب داستان ارزش‌ها، آزادي، انتخاب و شجاعت است. اين داستان يك خلق از وراي يك مرد و يا شايد كودكي است كه سريع رشد كرد. اين كتاب بايد خوانده شود. و بايد مورد حمايت قرار بگيرد.  


شازده كوچولو در سرزمين ملايان
=== روزنامه كويتي السياسه ۲۲ ژانويه ۲۰۱۹ نويسنده: نزار جاف ===
من مي دانستم كه اين كتاب با چيزهايي كه من پيش از اين خوانده ام متفاوت خواهد بود... درحاليكه من خواندن اين كتاب را تمام كرده ام... قلبم ريش شده است. بیش از یک تاریخچه، اين كتاب  بیداری وجدان نسبت به بشریتی  است که بارها و بارها لگدمال شده است. در نتيجه من سريعاً به آن‌چه كه در اين باره انديشيده‌ام مي‌پردازم. اما اين بر عهده شما است  كه آنرا كشف كنيد و ايده مشخص خودتان از واقعيت را داشته باشيد. داستان به رواني بيان شده است و نقاشي‌ها با پاراگراف‌هاي توضيح، تكميل شده است. هم‌چنين ذكر وقايع تاريخي به خواننده اجازه مي دهد كه بخوبي در آن شرايط قرار بگيرد. اما آنچه كه به داستان بر مي گردد... خيلي سخت بود. من تقريبا با هر صفحه‌اي گريستم. از سوي ديگر چه‌طور مي‌توان با خواندن اين كتاب، نگريست؟ چه اشك اندوه باشد و چه خشم. داستان احمد، داستان يك مقاوم، يك انقلابي شجاع است كه خواهان آزادي بود. اگر من فقط يك داستان ساده تخيلي را مي‌خواندم اين‌طور تحت تاثير قرار نمي‌گرفتم؛ اما با دانستن اين‌كه اين داستان مصور همه‌اش واقعي است خواندنش را برايم سخت كرده بود. آخرين صفحات كتاب  ما را به مكان‌هاي مختلفي مي‌برد و هم‌چنين با كساني كه احمد در زندگيش با آن‌ها بوده، آشنا مي سازد. نتيجه گيري:
اين كتاب داستان ارزش‌ها، آزادي، انتخاب و شجاعت است. اين داستان يك خلق از وراي يك مرد و يا شايد كودكي است كه سريع رشد كرد. اين كتاب بايد خوانده شود. و بايد مورد حمايت قرار بگيرد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
روزنامه كويتي السياسه ۲۲ ژانويه ۲۰۱۹   نويسنده: نزار جاف
شازده  كوچولو در سرزمين آخوندها  داستان مخالفت با يك رژيم
شازده  كوچولو در سرزمين آخوندها  داستان مخالفت با يك رژيم
جسم آدمي درمانده  و روح او آزرده مي‌شود هنگامي كه زندگي از جان‌مايه نشاط بخش و از چشمه  سرشاريش به دور افتد، برهوتي مي‌شود كه وزش نسيم سحرگاهان  و قطرهاي شبنم رهايش كرده باشند، هم از اين روست كه جسم،  بسيار نيازمند آن‌چيزي است كه او را به وجد آورد و عطر رازهاي هستي را در تمامي زاوياي او بپراكند تا با شيدايي و شيفتگي در  قبال اين راز بزرگ، رقصان شود. چه بسا پيكرها و جان‌هايي كه لبريز از پويايي و تلاش بوده‌اند و بعد احساس فرسودگي مي‌كنند و سرزندگي خود را از دست مي‌دهند؛ چنان پروانه‌اي كه او را از بهشتي خوش آهنگ، به كويري خشك و سوزان پرتاب كرده باشند، بدين‌گونه است كه كابوس نابودي بر او حاكم مي‌شود و در انتظار لحظه‌اي باقي مي‌ماند كه براي آخرين بار بال‌هاي خود را به حركت در آورد؛ اما جسم و جان  احمد رئوف بشري دوست، او كه همان شازده  كوچولويي در سرزمين آخوندهاست، نه درمانده شد و نه آزرده، هنگامي كه سر از برهوت آخوندهاي ايران درآورد، بلكه او اين  را  به جان خريد كه روند زندگي را بپيمايد و به  چالش در چنين برهوتي براي جستجوي چشمه‌ی زندگي برخيزد، همان‌گونه كه فرهاد اين  كار را  كرد، او با  تيشه  خويش به درهم كوفتن اسطوره كوهي به‌پاخاست كه راه‌بند جريان يافتن آبي كه شيرين از آن مي‌نوشيد، گشته بود.  
جسم آدمي درمانده  و روح او آزرده مي‌شود هنگامي كه زندگي از جان‌مايه نشاط بخش و از چشمه  سرشاريش به دور افتد، برهوتي مي‌شود كه وزش نسيم سحرگاهان  و قطرهاي شبنم رهايش كرده باشند، هم از اين روست كه جسم،  بسيار نيازمند آن‌چيزي است كه او را به وجد آورد و عطر رازهاي هستي را در تمامي زاوياي او بپراكند تا با شيدايي و شيفتگي در  قبال اين راز بزرگ، رقصان شود. چه بسا پيكرها و جان‌هايي كه لبريز از پويايي و تلاش بوده‌اند و بعد احساس فرسودگي مي‌كنند و سرزندگي خود را از دست مي‌دهند؛ چنان پروانه‌اي كه او را از بهشتي خوش آهنگ، به كويري خشك و سوزان پرتاب كرده باشند، بدين‌گونه است كه كابوس نابودي بر او حاكم مي‌شود و در انتظار لحظه‌اي باقي مي‌ماند كه براي آخرين بار بال‌هاي خود را به حركت در آورد؛ اما جسم و جان  احمد رئوف بشري دوست، او كه همان شازده  كوچولويي در سرزمين آخوندهاست، نه درمانده شد و نه آزرده، هنگامي كه سر از برهوت آخوندهاي ايران درآورد، بلكه او اين  را  به جان خريد كه روند زندگي را بپيمايد و به  چالش در چنين برهوتي براي جستجوي چشمه‌ی زندگي برخيزد، همان‌گونه كه فرهاد اين  كار را  كرد، او با  تيشه  خويش به درهم كوفتن اسطوره كوهي به‌پاخاست كه راه‌بند جريان يافتن آبي كه شيرين از آن مي‌نوشيد، گشته بود.  
شازده كوچولو در سرزمين ملايان، كتاب مصوري است  كه داستان ايستادگي و پايداري يك جوان ايراني را به  تصوير مي‌كشد. جواني كه  در انتظار تغيير  بزرگي بود كه پس از سرنگوني شاه در ايران جريان داشت. آغاز يك  فصل و دوراني نوين، اما آن‌چه جريان داشت، گذاري بود از يك دوره زماني به فصل ظلماني و به يكي از تاريك‌ترين تاريكي‌هاي آن، اما او تسليم نشد و به چنين سرنوشت هولناكي تن در نداد، بلكه تصميم گرفت به رويارويي با آن پرداخته و تا ژرفاي مصاف با سياهي شب حاكم بر ايران پيش بتازد، و تا اين‌كه خود را فديه ساختن  بهار در انتظار  ايران نمايد.  
 
معصومه رئوف بشري دوست، خواهر  شازده كوچولوست، او در ژرفاي روح خويش، دردي را از زخم اعدام برادرش در يكي از شب‌هاي تابستان ۱۳۶۷، حمل مي‌كند كه وصف ناپذيرست. او از طريق اين كتاب مصور كه به زبان‌هاي انگليسي و فرانسوي و آلماني و ايتاليايي ترجمه شده است؛ داستان زندگي برادرش را از دوران كودكي تا زمان رسيدن خميني به قدرت و در دوراني كه برادرش را به سياه‌چال‌هاي خوفناك  آخوندها انداختند، بازگو مي‌كند و اين جنبه را روشن مي‌سازد كه چه‌گونه جواني سرشار از زندگي و اميد و خوش‌بيني و آينده نگري نسبت به يك زندگاني آرام و سراسر خوشبختي، مسير  زندگي‌اش را تغيير داد تا  يك عضو سازمان مجاهدين خلق شود تا  كه  مهرش به خلق و ميهنش، عشقي بي‌نظير باشد. آن‌گونه كه شاعر مبارز ايراني فقيد، حيدر رقابي، خلق خود را از طريق دخترش خطاب قرار ميدهد كه: «از توفانها در سياهي شب‌ها مي‌گذرد  تا آتش‌ها در كوهستان‌ها  برافروزد».
شازده كوچولو در سرزمين ملايان، كتاب مصوري است  كه داستان ايستادگي و پايداري يك جوان ايراني را به  تصوير مي‌كشد. جواني كه  در انتظار تغيير  بزرگي بود كه پس از سرنگوني شاه در ايران جريان داشت. آغاز يك  فصل و دوراني نوين، اما آن‌چه جريان داشت، گذاري بود از يك دوره زماني به فصل ظلماني و به يكي از تاريك‌ترين تاريكي‌هاي آن، اما او تسليم نشد و به چنين سرنوشت هولناكي تن در نداد، بلكه تصميم گرفت به رويارويي با آن پرداخته و تا ژرفاي مصاف با سياهي شب حاكم بر ايران پيش بتازد، و تا اين‌كه خود را فديه ساختن  بهار در انتظار  ايران نمايد.  
 
معصومه رئوف بشري دوست، خواهر  شازده كوچولوست، او در ژرفاي روح خويش، دردي را از زخم اعدام برادرش در يكي از شب‌هاي تابستان ۱۳۶۷، حمل مي‌كند كه وصف ناپذيرست. او از طريق اين كتاب مصور كه به زبان‌هاي انگليسي و فرانسوي و آلماني و ايتاليايي ترجمه شده است؛ داستان زندگي برادرش را از دوران كودكي تا زمان رسيدن خميني به قدرت و در دوراني كه برادرش را به سياه‌چال‌هاي خوفناك  آخوندها انداختند، بازگو مي‌كند و اين جنبه را روشن مي‌سازد كه چه‌گونه جواني سرشار از زندگي و اميد و خوش‌بيني و آينده نگري نسبت به يك زندگاني آرام و سراسر خوشبختي، مسير  زندگي‌اش را تغيير داد تا  يك عضو سازمان مجاهدين خلق شود تا  كه  مهرش به خلق و ميهنش، عشقي بي‌نظير باشد. آن‌گونه كه شاعر مبارز ايراني فقيد، حيدر رقابي، خلق خود را از طريق دخترش خطاب قرار ميدهد كه: «از توفانها در سياهي شب‌ها مي‌گذرد  تا آتش‌ها در كوهستان‌ها  برافروزد.

نسخهٔ ‏۱۴ ژانویهٔ ۲۰۲۰، ساعت ۲۰:۱۶

احمد رئوف بشري‌دوست (زاده‌ی ۱۳۴۳ – آستارا)، پس از پايان تحصيلات ابتدايي و راهنمايي، به علت علاقه و استعداد در كارهاي فني و الكترونيك، در رشته‌ی الكترونيك هنرستان صنعتي رشت ثبت نام كرد. احمد رئوف با ورود به هنرستان که هم‌زمان با انقلاب ضدسلطنتي بود؛ ۱۳ ساله بود. او با مبارزه و فعاليت سياسي آشنا شد و‌از اين پس در حركت‌هاي اعتراضي و تظاهرات عليه شاه فعال شد. پس از پيروزي انقلاب ضدسلطنتی، احمد رئوف ابتدا در انجمن اسلامي هنرستان به‌فعاليت پرداخت. اما با پي‌بردن به‌ماهيت خميني از انجمن اسلامي خارج شد ‌و به‌جنبش ملي مجاهدين در رشت پيوست. ‌وی پس از ۳۰ خرداد ۱۳۶۰، رو به زندگی مخفی آورد؛ و در اردیبهشت ۱۳۶۱، دست‌گیر شد و تحت شکنجه قرار گرفت. احمد رئوف در زمستان ۱۳۶۶، پس از ۵ سال از زندان آزاد شد و تصمیم گرفت به ارتش آزادی‌بخش ملّی ایران بپیوندد اما مفقود شد. در سال ۱۳۷۰، مأموران وزارت اطلاعات حکومت جمهوری اسلامی به پدر او اطلاع دادند که احمد را در تابستان ۱۳۶۷، در زندان ارومیه اعدام کرده‌ایم.

فعالیت‌های سیاسی

احمد رئوف پس از پیوستن به جنبش ملی مجاهدین خلق كه آن هنگام ميليشيايي ۱۵ ساله بود به‌خاطر فعاليت‌هايش عليه رژيم جمهوری اسلامی، براي فالانژها و پاسداران چهره‌ی شناخته شده‌اي بود. يكي از هنرجويان هنرستان صنعتي رشت كه آن زمان با احمد دوست و هم‌كلاس بود، مي‌گويد: «فرشيد اباذري سردسته‌ی فالانژهاي رشت در بهار۱۳۵۹، با گروهي از اراذل و اوباش به‌هنرستان صنعتي رشت حمله كرد و ۱۳ تن از دانش‌آموزان هوادار مجاهدين را در مقابل چشم همه و از جمله مدير و دبيران هنرستان ربود و به‌نقطه نامعلومي منتقل كرد. فرشيد اباذري و دارودسته‌اش دستگيرشدگان را به مسجد باقرآباد كه پاتوق فالانژهاي وحشي رشت بود منتقل و تا نيمه‌هاي شب آنان را شكنجه كرده و روز بعد پيكر نيمه جان آن‌ها را در يكي از خيابان‌هاي رشت رها كردند. مجاهد شهيد احمد رئوف يكي از آن‌ها بود. روز شنبه كه بچه‌ها به مدرسه برگشتند احمد جسورانه به افشاگري پرداخت. ‌او در جمع مدير هنرستان و ديگراني كه جوياي قضيه بودند با بالا زدن پيراهنش آثار ضرب و شتم و شكنجه ها را نشان داد . با ميله آهني به سرش كوبيده بودند و در جاي جاي بدنش آثار كبود‌ي و زخم‌ها و شيارهايي كه فالانژها با چاقو ايجاد كرده بودند، پيدا بود. از ديدن اين صحنه‌ها اشك در چشم همه حلقه زده بود و از اين همه وحشي‌گري، آن‌هم در حق يك نوجوان ۱۵ ساله كه از نظر فيزيكي هم كوچك‌تر از سنش نشان مي‌داد به‌شدت متأثر شده بودند. او‌ علاوه بر فعاليت‌هاي شبانه‌روزي و چنگ در چنگ شدن با فالانژها و پاسداران به‌آماده‌سازي جسمي و روحي خود براي شرايط سخت‌تر و به قول خودش مقاومت در زير شكنجه‌هاي وحشيانه‌تر پرداخت. از جمله احمد با سخت‌كوشي و تلاشي چشم‌گير در نزد يكي از دوستانش كه مربي كاراته بود، كاراته و فنون رزمي مي‌آموزد.

دست‌گیری و اعدام

سرفصل ۳۰ خرداد ۱۳۶۰، آغاز مرحله‌ی دشوارتري براي احمد رئوف بود. مادر احمد كه تمام روز را در جستجوي فرزندش به ارگان‌هاي مختلف رژيم ایران مراجعه كرده و نتيجه‌اي نگرفته بود مي‌گفت:

«عصر روز بعد زنگ در به صدا درآمد. ‌وقتي در را باز كردم احمد كه رمق ايستادن نداشت و به در تكيه داده بود به آغوشم افتاد. ‌او را كشان كشان به داخل خانه آوردم. دراز كشيد. قطره اشكي در گوشه چشم‌هايش جمع شده بود. احمد گفت که تمام مدت كه مي‌زدند فقط اسمم را مي‌خواستند با اين‌كه مي‌دانستم اسمم را مي‌دانند اما نگفتم، مي‌خواستم آبديده‌شدن پولاد را امتحان كنم».

احمد به‌زندگي مخفي روي آورد؛ و با استفاده از استعداد و توانايي فني خود، پشتيباني نظامي تيم‌هاي عملياتي را برعهده گرفت. به‌علت ضربات و دستگيري‌هاي گسترده‌ی اولين ماه‌هاي فاز نظامي در شهريور۱۳۶۰، ارتباط احمد براي مدتي كوتاه با سازمان مجاهدین قطع شد. در همين دوران او شب‌هاي زيادي را در يك ساختمان نيمه ‌تمام بدون سقف، به صبح مي‌رساند. در شهريور۱۳۶۰، علاوه بر قطع ارتباط و مشكلات زندگي مخفي، دست‌گيري خواهرش و بيماري سرطان مادرش از جمله تضادهايي بود كه در آن روزها احمد با آن روبه‌رو شده بود. پس از وصل‌شدن به‌تشكيلات مجاهدین خانه‌اي را در يكي از محلات رشت كرايه کرد. مادر احمد نيز كه به‌تازگي از بيمارستان مرخص شده بود، مسئوليت پشتيباني و خريد مواد مورد نياز مجاهدين مستقر در اين پايگاه را بر عهده گرفت. در اوایل‌ارديبهشت ۱۳۶۱، احمد رئوف در تهاجم پاسداران حکومتی به پايگاهی که احمد در آن مستقر بود دست‌گير گردید. ‌در جريان بازجويي از اعضاي تيم، لو رفتن مسئوليت احمد كه به‌رغم سن كم، مسئوليت سايرين را برعهده داشته ، موجب تعجب و حيرت بازجويان و شكنجه‌گران مي‌گردد. شکنجه‌گران از اعمال ضد‌انساني‌ترين شكنجه‌ها در حق اين فرمانده جوان مجاهد فروگذار نکردند. اما احمد كه خود را از پيش براي چنين روزهايي آماده كرده بود‌ بازجويي‌ها و شكنجه‌ها را سرفرازانه پشت سر گذاشت و ‌پس از مدتي به زندان باشگاه افسران رشت منتقل شد. اما حادثه‌اي ديگر دوباره احمد را به‌زندان سپاه و اتاق شكنجه باز گرداند. مادر احمد می‌گوید:

«پس از مدت‌ها پي‌گيري و اعتراض در بيدادگاه رژيم ایران، موفق به ملاقات با فرزندم شدم. حاكم ضدشرع در پاسخ به اعتراض من كه چرا اين طفل صغير را دست‌گير كرده‌ايد با وقاحت گفته بود: كدام طفل صغير،‌ فرمانده ميليشياست. ‌مسئول چند تا بزرگتر از خودش بوده، تازه به جاي آنها هم بايد تعزير شود!. اما احمد انگار نه انگار كه آن بازجويي‌هاي سخت را گذرانده بود. دنبال تبادل اطلاعات و خبرگيري از بيرون بود. وقتي خبر فرار خواهرش از زندان باشگاه افسران را به او دادم از خوشحالي در پوست نمي‌گنجيد. مرتب مي‌گفت خدا را شكر . خدا را شكر. بهش بگو افتخار مي‌كنم! احمد آن‌قدر خوشحال بود كه مي‌ترسيدم پاسداران متوجه شوند. هفته بعد كه براي ملاقات به زندان رفتم احمد ممنوع الملاقات بود و دوباره براي بازجويي به زندان سپاه منتقل شده بود. اين بار جرم احمد، فرار خواهرش از زندان بود. چند ماه بعد كه دوباره او را ديدم و راجع به بازجويي و محاكمه مجدد پرسيدم، خنديد و گفت: چيزي نبود. ‌بيشتر از اين‌ها مي‌ارزيد. هر چه مي‌زدند بيشتر مطمئن مي‌شدم كه دروغ مي‌گويند و نتوانسته‌اند دوباره دستگيرش كنند و به خاطر همين اين‌طوري هار شده‌اند».

پس از چند دوره بازجويي و شكنجه، احمد به‌پنج سال زندان محكوم شد؛ و به زندان باشگاه افسران رشت منتقل گردید. در اولين ملاقات با مادرش قصد فرار از زندان ر ا با او در ميان مي‌گذارد. مادر احمد علاوه بر وصل ارتباط او با تشكيلات بيرون زندان، تلاش مي‌كند با جاسازي، الزامات مورد نيازش را تهيه كند. اما در اين فاصله مأموران حکومتی كه از مقاومت زندانيان مجاهد رشت به‌ستوه آمده بودند در يك تصميم جنايتكارانه در تاريخ ۲۲ اسفند۱۳۶۱، زندان باشگاه افسران رشت را به‌آتش مي‌كشند. شب حادثه پاسداران به‌سوي زندانيان سياسي كه در‌حال فرار از محاصره‌ی آتش بودند، تيراندازي كردند و در‌نتيجه‌ی آن ۷ زنداني سياسي هوادار مجاهدين در آتش سوختند احمد نيز در‌حالي‌كه بيهوش شده بود، توسط يكي از همرزمانش از ميان شعله‌ها بيرون كشيده شد و موقتاً نجات پيدا كرد».

گزارش دیگری از زندان رشت

در گزارش ديگري از زندان رشت آمده است که چند ماه پس از به‌آتش كشيدن زندان رشت،‌ در خرداد ۱۳۶۲، دژخيم محسن خداوردي، دادستان رشت، به‌خاطر اين‌كه نمي‌توانست مقاومت داخل زندان‌هاي رشت را بشكند، تصميم گرفت حدود ۴۰ تن از زندانيان مقاوم رشت را تبعيد كند. مجاهد شهيد احمد رئوف بشري‌دوست نيز يكي از همين زندانيان بود. رژيم ایران زندانيان تبعيدي را ابتدا از زندان رشت به اوين و سپس به‌گوهردشت كرج برد.

گزارشی از زندان گوهردشت کرج

يكي از هم‌زنجيران احمد رئوف در گوهردشت نوشته است:

«احمد به رغم سن كمي كه داشت،‌ ازدرك و فهم عميقي برخوردار بود. ‌روي گشاده و گوش باز در برخورد با مسئول و جمع مجاهدين، دقت و جديت در كار ومسئوليت از ويژگي‌هاي بارز او بود. ‌احمد با هر مسئوليتي كه به او سپرده مي‌شد بسيار جدي برخورد مي‌كرد. ‌مدتي مسئوليت آرايشگاه را به او سپردند. ‌با اين‌كه آرايشگري نمي‌دانست خيلي سريع ياد گرفت و كارها را سريع پيش مي‌برد. ‌مدتي نيز مسئول گوش دادن به صداي رادیومجاهد بود. ‌احمد از مطالب راديو نهايت استفاده را مي‌نمود. ‌بسيار دقيق به‌اخبار و گفتار گوش مي‌كرد و متن آن را به‌صورت مكتوب در اختيار ديگران قرار مي‌داد. ‌در كارهاي جمعي، از كارهاي دستي و هنري گرفته تا مناسبت‌هاي مختلفي كه در زندان برگزار مي‌كرديم، برخوردي فعال و مسأله حل‌كن داشت». گزارشی دیگر در گزارش ديگري از زندان گوهردشت در مورد مقاومت سرسختانه‌ی احمد رئوف براي جلوگيري از انتقال به سلول خائنان آمده است: «يك‌بار در سال ۱۳۶۳، پاسدار محمود، سرشيفت پاسداران مي‌خواست مجاهد شهيد احمد رئوف بشري‌دوست را به‌اتاقي كه خائنان و توابين بودند انتقال دهند اما آن‌چنان مقاومتي كرد كه از انتقالش پشيمان شدند. احمد خوش قريحه بود و ذوق شاعري داشت. در زندان ترانه سرودهايي به‌زبان محلي (گيلكي) تنظيم كرده و برايمان مي‌خواند. ترجمة يكي از ترانه‌ها اين بود:

«ايران غرق بلاست،‌

پر از صداست

در اين شب‌هاي ما،‌

همه جا خون خداست.

آفتاب فردا از رگبارها و آتش سلاح تو طلوع مي‌كند

بايد برخاست،‌ بايد برخاست

نبايد نشست،‌ نبايد نشست

بايد با خون عهد و پيمان بست».


مادر احمد رئوف در تابستان ۱۳۶۳، در اثر بيماري سرطان در گذشت. احمد در نامه‌يي از زندان نوشته بود: «از دست‌دادن مادر كه يار سخت‌ترين سال‌هايم بود،‌ در زندان بر من بسي گران آمد».

احمد رئوف در ماه رمضان سال ۱۳۶۴، به همراه ديگر مجاهدان در اعتراض به تقسيم غذا توسط توابين، دست به‌اعتصاب غذا زدند. ‌پاسداران به‌داخل بند ريخته و افراد را تك به تك شناسايي کردند و به بيرون بند بردند؛ و پس از ضرب و شتم و شكنجه‌هاي فراوان آن‌ها را به انفرادي فرستادند. یکی از بستگان احمد رئوف گفته است که پس از مدت‌ها به من ملاقات كوتاهي دادند. ‌احمد كه آثار ضرب و شتم و شكنجه‌ها از ظاهرش پيدا بود،‌ خيلي سريع ماجرا را برايم شرح داد و گفت كه در ماه رمضان با دهن روزه چطور به جانشان افتادند. احمد از من خواست خبر اين اعتصاب قهرمانانه را به‌سازمان مجاهدین برسانم. یکی از هم‌زنجیران احمد رئوف نقل می‌کند که سال ۱۳۶۵، به‌مرور كساني كه حكمشان در حال اتمام بود را به زندان شهرشان بازمي‌گرداندند. احمد موقع خداحافظي از زحمات جمع قدرداني كرد و گفت: «در اين سالها شما من را مثل بچه‌ تر و خشك كرده‌ايد و بزرگ شده‌ام. اميدوارم قدرش را بدانم و هر چه سريعتر به سازمان بپيوندم». معصومه رئوف خواهر مجاهد شهيد احمد رئوف می‌گوید: «در زمستان ۱۳۶۶، پس از گذراندن بيش از ۵ سال در سياه‌چال‌هاي حکومت جمهوری اسلامی، آزاد شد. ‌اما آزادي بدون وصل به سازمان مجاهدین براي او معنا و مفهومي نداشت. احمد در اسفند ۱۳۶۶، در نامه‌اي نوشته بودکه اگر بخواهم از آن‌چه در اين سال‌ها بر من گذشته برايت بنويسم مثنوي هفتاد من كاغذ مي‌شود. پس شرح اين هجران و اين خون جگر اين زمان بگذار تا وقت دگر. در نامه‌ی ديگري هم نوشته بود که هرلحظه به خودم مي‌گويم من اين‌جا چه‌كار مي‌كنم؟ جاي من اين‌جا نيست!. احمد قبل از حركت براي خروج از كشور به سراغ يكي از زندانيان آزاد‌شده مي‌رود و از او مي‌خواهد كه با هم به ارتش آزادي بپيوندند. با آن‌كه دوستش گفته بود عجله نكن فرصت داريم اما احمد بي‌صبرانه به سوي ارتش آزادي پر مي‌كشد... قرار شد نرسيدن احمد به ارتش آزادي را به خانواده‌ام اطلاع بدهم. ‌به‌پدرم زنگ زدم و سراغ احمد را گرفتم. ‌با تعجب گفت: مگر پيش تو نيست؟ از همه‌ی ما خداحافظي كرد كه بيايد پيش تو! اگر پيش تو نيست پس؟!

پدرم حدسش درست بود. ‌بعد از آن راه افتاد زندان به زندان به جستجوي احمد. ‌اما هر چه گشتند كمتر يافتند. نه‌نامي ،نه نشاني، نه سنگي بر مزاري!. بعدها روشن شد كه در جريان قتل‌عام زندانيان مجاهد در مرداد ۱۳۶۷، به‌شهادت رسيده بود. سال۱۳۷۰، مزدوران وزارت اطلاعات به‌پدرم گفتند او را در زندان اروميه اعدام كرده‌ايم و حتي از گفتن محل دفن او به‌خانواده‌اش دريغ كردند. همان‌گونه كه خود در ترانه‌هايش سروده بود:

«نگاه كن چه فروتنانه برخاك مي‌گسترد

آن‌كه نهال نازك دستانش

از عشق خداست

و پيش عصيانش

بالاي جهنم

پست است…

قلعه‌يي عظيم كه طلسم دروازه‌اش

كلام كوچك دوستي است».

منبع (سیمای آزادی – ۱۰ آذر ۱۳۸۸) و (نشریه مجاهد شماره ۷۷۰، سه‌شنبه ۲۶ مهر ۱۳۸۴)

معرفی کتاب شازده کوچولو در سرزمین ملاها

مقدمه: ليندا چاوز ـ اينگريد بتانكور

نويسنده: معصومه رئوف بشري دوست

سناريو: سامر هارمن

نقاشي‌ها: بونگا، داويد فرناندو شازده كوچولو در سرزمين ملاها عنوان داستان مصوري است كه بر اساس زندگي مجاهد شهيد سر به دار، احمد رئوف بشري دوست نوشته شده است. اين كتاب به زبان‌هاي فرانسوي، انگليسي، آلماني، ايتاليايي و فارسي منتشر شده و در دست ترجمه به زبان نروژي است. ناشر فرانسوي در معرفي كتاب نوشته است: «احمد جوان بود و شجاع و بی باک، با قلبی آکنده از آرمان‌های آزادی‌خواهانه، عدالت طلبانه و برابری جویانه. او سرشار از این امید که روزی این آرمان‌ها در کشورش و برای مردم آن تحقق یابد، در برابر خشونت رژیم خودکامه ملایان ایستاد و با به خطر انداختن جان خود وارد یک مبارزه طولانی و دشوار شد که سرانجام به زندان و حبس و... راه برد. مانند او بی‌شمار انسان‌های مقاوم از هر سن و در هر شرایط اجتماعی، در برابر استبداد مطلق رژیم خمینی ایستادند و در عنفوان جوانی، با ظلمت و رنج و درد زندان رو در رو شدند. ۳۰ هزار تن از آنان در سال ۱۳۶۷، در جریان یک قتل عام سازماندهی شده از سوی حکومت ایران، جان خود را از دست دادند. اکثر آنان کمتر از ۳۰ سال داشته و بسیاری نیز از سنین ۱۳ یا ۱۴ سالگی در زندان بسر می بردند. اثر حاضر به آنان تقدیم می شود. باشد که سرگذشت این گل سرخ‌های بی‌شمار مقاومت مردم ایران به فراموشی سپرده نشود». مقدمه اینگرید بتانکور خانم اينگريد بتانكور، یک شخصيت سياسي فرانسوي ـ كلمبيايي؛ که در سال ۱۹۹۸، در كلمبيا به عنوان سناتور انتخاب شد و در سال ۲۰۰۲، كاندايداي انتخابات رياست جمهوري اين كشور بود كه توسط گروه فارك در جنگل‌هاي آمازون به گروگان گرفته شد تا سال ۲۰۰۸، كه از دست گروگان‌گيرها نجات يافت. وی پس از آزادي به نبردش براي مبارزه با نقض حقوق بشر ادامه داد و خود را به صداي قربانيان و رنج كشيدگان تبديل كرد. اینگرید بتانکور در مقدمه‌ای بر کتاب شازده کوچولو در سرزمین ملاها، از جمله نوشته است: «سرگذشت احمد که در این کتاب با تصویر بیان شده، قطعاً داستانی برای کودکان نیست. .... ما با دست و گفتار احمد به قلب مقاومت ایران راه می‌یابیم، مقاومت مجاهدین خلق. او از زبان یک جوان بیست ساله و همراه با یارانش ما را در رؤیای خود برای یک آینده بهتر، تهی از سرکوب و جهل و تعصب و طرد و نفی، سهیم می‌کند. ... سرگذشت شازده کوچولو در سرزمین ملایان، بدون هیچ‌گونه پرده‌پوشی، فاجعه انسانی که بر میلیون‌ها ایرانی رفته را در برابر چشمان ما قرار می‌دهد. ما با احمد می‌توانیم این فاجعه را مرور کنیم، در آن زندگی و سعی در درکش کنیم، تا حقیقت را دیگر نتوان پنهان کرد، تا حق و عدالت جاری شود و رهایی نهایی که مردم ایران این قدر برایش انتظار کشیده اند، فرا برسد». مقدمه لیندا چاوز لیندا چاوز، مدیر پیشین روابط عمومی کاخ سفید، مدیر پرسنلی کمیسیون حقوق بشر ایالات متحده، کارشناس پیشین ایالات متحده به مدت ۴ سال در زیرکمیسیون سازمان ملل متحد برای پیشگیری از تبعیض و حفاظت از اقلیت‌ها. وی در پیش‌گفتار کتاب شازده کوچولو در سرزمین ملاها نوشته است: «داستان شازده کوچولو در سرزمین ملایان، قهرمان درون قلب خواننده را زنده می‌کند. اين داستان، جوان شجاعی را به تصویر می‌کشد که خواستش چیزی بیش از آن نوع زندگی که همه پسران و دختران می‌خواهند نیست، آزاد بودن و خوشبخت و در امنیت زیستن در وطن خود. این مرد جوان پس از آنکه آیت‌الله خمینی متأسفانه ایران را به یک کابوس مبدل می‌کند، به رشد و بلوغ فکری دست می‌یابد. آیت‌الله و پیروانش مقرراتی را تحمیل می‌کنند که زندگی را برای هر ملت آزادی‌دوستی غیر قابل تحمل می‌سازد. آیت‌الله اجازه بیان آزادانه عقاید یا آزادی اجتماع به انتخاب اشخاص را سلب می‌کند. ایران، کشوری با تاریخ و تمدن بزرگ، به فقر و فاقه کشیده می‌شود، زنان از دسترسی آزادانه و برابر به آموزش محروم می‌شوند، و آخوندها محتوای آنچه که باید آموزش داده شود را کنترل می‌کنند. قهرمان این داستان یک پسر جوان عادی با قلب و شجاعتی خارق‌العاده است. او نمی‌تواند شاهد متلاشی شدن خانواده، جامعه و کشورش باشد و دست روی دست بگذارد. لذا تصمیم می‌گیرد مانند بسیاری دیگر از جوانان نسل خود به سازمان مجاهدین خلق، جنبش اصلی اپوزیسیون، بپیوندد، اما آخوندها اجازه این گونه مقاومت‌ها را نمی‌دهند. شازده کوچولو مانند ده‌ها هزار جوان دیگر از خشونت سرکوب رنج می‌برد. بازداشت و شکنجه می‌شود و نهایتاً جان خود را فدا می‌کند. این سرگذشت ۳۰ هزار ایرانی است که اکثریت آنان کمتر از ۳۰ سال داشتند و نمی‌توانستند کناری بایستند و کاری نکنند. آن‌ها بهای این مقاومت را با زندگی خود پرداختند، و امروز برای ما منبع الهام هستند. متأسفانه کشتار بیگناهان به دست آیت‌الله خمینی و رژیمش در سال ۱۳۶۷، سی سال پیش متوقف نشد و تا به امروز ادامه دارد. افرادی که جای خمینی را گرفتند به همان اندازه تشنه به خون و خطرناک هستند. اما مردمان بسیاری بر این سبعیت و قساوت آگاهی ندارند. باید همگی هشیار باشیم تا اطمینان یابیم که سرنوشت و فدای جوانانی مانند شازده کوچولو، امروز بر بستر ناآگاهی عمومی تکرار نشود». لينك وبلاگ كتاب براي دانلود

http://iran-petit-prince.blogspot.com/2019/08/blog-post.html

نامه‌ی ژان زیگلر

آقاي ژان زيگلر، عضو كميته مشورتي شوراي حقوق بشر سازمان ملل، پس از خواندن اين كتاب در نامه‌اي نوشته که احمد افتخار بشریت است. او و ۳۰ هزار شهید دیگر سال ۱۳۶۷، با از خودگذشتگی، ارائه یک الگوی درخشان شجاعت و عشق به خلق، راه را بر یک ایران آزاد، دموکراتیک و نیک‌بخت گشودند. جنایت هولناک آخوندها بدون مجازات نخواهد ماند.

انعکاس کتاب شازده کوچولو در رسانه‌های خارجی

هفته نامه هاي لاگازت والدوآز، اكورژيونال ۲۳ ژانويه ۲۰۱۹، و همچنين كوته والدوآز به‌تاريخ ۳۱ ژانويه اين مطلب را درج كردند.

او از طريق يك داستان مصور ، برادرش را زنده مي كند. معصومه رئوف بشري دوست يك كتاب داستان مصور با عنوان شازده كوچولو در سرزمين ملاها را در گرامي‌داشت خاطره برادرش كه در سال ۱۳۶۷، به قتل رسيد؛ منتشر كرد. داستان او هم گرامي‌داشت خاطره برادرش احمد است كه در ۲۳ سالگي در جريان قتل عام گسترده‌اي كه در سال ۱۳۶۷،در ايران اتفاق افتاد، كشته شد و هم يك شهادت تاريخي در باره اين نسل‌كشي كه هم‌چنان مجازات ناشده باقي مانده است و هم يك فراخوان براي عدالت. داستان مصور شازده كوچولو در سرزمين ملاها، همان‌طور كه اينگريد بتانكور، گروگان سابق فارك در كلمبيا در مقدمه اين كتاب نوشته است يك قصه براي كودكان نيست. با انتشار اين داستان مصور در ماه گذشته، معصومه رئوف بشري دوست، از طريق شهادت‌هايي كه گردآوري كرده، زندگي برادرش را كه در آن قتل عام بزرگ كشته شد، رديابي مي‌كند. ۳۰ سال پيش جمهوري اسلامي ايران بيش از ۳۰ هزار زنداني و مخالف سياسي كه اكثر آن‌ها از اعضاي مجاهدين خلق ايران بودند را اعدام كرد. محاكمه سريع بعد از يك محاكمه شتاب‌زده و محكوم شدن به ۲۰ سال زندان بدون هيچ دليل و مدركي، معصومه رئوف بشري دوست موفق شد پس از ۸ ماه از زندان فرار كند و به يك مقر مقاومت در كردستان بپيوندد. احمد سرگذشتي مانند خواهرش نداشت كه اكنون عضو جامعه ايرانيان و مقاومت ايران است. نويسنده با برانگيختگي مي گويد: «خيلي طول كشيد تا بتوانم شهادت‌هاي هم‌سلولي‌هاي احمد را راجع‌به دوراني كه در زندان بود، گردآوري كنم. من بتدريج اين اطلاعات را مانند قطعات يك پازل كنار هم گذاشتم تا اين داستان را تكميل كنم». او با دوست هنرمندش سامر هارمن روي اين كتاب داستان مصور كار كرده است. او توضيح مي دهد: «نميخواستم كه داستان برادرم فراموش شود. يك متن بدون تصوير نمي توانست اين‌طور تاثير گذار باشد. در اين داستان، اين خود احمد است كه زندگيش را تعريف مي كند». يك شهادت تكاندهنده. ـ شازده كوچولو در سرزمين ملاها، نوشته معصومه رئوف بشري دوست و سامر هارمن. منتشر شده توسط انتشارات انجمن نويسندگان.

وبلاگ نقد ادبي، كريستي فو ۰۲/۰۶/۲۰۱۹

شازده كوچولو در سرزمين ملايان، من مي دانستم كه اين كتاب با چيزهايي كه من پيش از اين خوانده ام متفاوت خواهد بود... درحاليكه من خواندن اين كتاب را تمام كرده ام... قلبم ريش شده است. بیش از یک تاریخچه، اين كتاب بیداری وجدان نسبت به بشریتی است که بارها و بارها لگدمال شده است. در نتيجه من سريعاً به آن‌چه كه در اين باره انديشيده‌ام مي‌پردازم. اما اين بر عهده شما است كه آنرا كشف كنيد و ايده مشخص خودتان از واقعيت را داشته باشيد. داستان به رواني بيان شده است و نقاشي‌ها با پاراگراف‌هاي توضيح، تكميل شده است. هم‌چنين ذكر وقايع تاريخي به خواننده اجازه مي دهد كه بخوبي در آن شرايط قرار بگيرد. اما آنچه كه به داستان بر مي گردد... خيلي سخت بود. من تقريبا با هر صفحه‌اي گريستم. از سوي ديگر چه‌طور مي‌توان با خواندن اين كتاب، نگريست؟ چه اشك اندوه باشد و چه خشم. داستان احمد، داستان يك مقاوم، يك انقلابي شجاع است كه خواهان آزادي بود. اگر من فقط يك داستان ساده تخيلي را مي‌خواندم اين‌طور تحت تاثير قرار نمي‌گرفتم؛ اما با دانستن اين‌كه اين داستان مصور همه‌اش واقعي است خواندنش را برايم سخت كرده بود. آخرين صفحات كتاب ما را به مكان‌هاي مختلفي مي‌برد و هم‌چنين با كساني كه احمد در زندگيش با آن‌ها بوده، آشنا مي سازد. نتيجه گيري: اين كتاب داستان ارزش‌ها، آزادي، انتخاب و شجاعت است. اين داستان يك خلق از وراي يك مرد و يا شايد كودكي است كه سريع رشد كرد. اين كتاب بايد خوانده شود. و بايد مورد حمايت قرار بگيرد.

روزنامه كويتي السياسه ۲۲ ژانويه ۲۰۱۹ نويسنده: نزار جاف

شازده كوچولو در سرزمين آخوندها داستان مخالفت با يك رژيم جسم آدمي درمانده و روح او آزرده مي‌شود هنگامي كه زندگي از جان‌مايه نشاط بخش و از چشمه سرشاريش به دور افتد، برهوتي مي‌شود كه وزش نسيم سحرگاهان و قطرهاي شبنم رهايش كرده باشند، هم از اين روست كه جسم، بسيار نيازمند آن‌چيزي است كه او را به وجد آورد و عطر رازهاي هستي را در تمامي زاوياي او بپراكند تا با شيدايي و شيفتگي در قبال اين راز بزرگ، رقصان شود. چه بسا پيكرها و جان‌هايي كه لبريز از پويايي و تلاش بوده‌اند و بعد احساس فرسودگي مي‌كنند و سرزندگي خود را از دست مي‌دهند؛ چنان پروانه‌اي كه او را از بهشتي خوش آهنگ، به كويري خشك و سوزان پرتاب كرده باشند، بدين‌گونه است كه كابوس نابودي بر او حاكم مي‌شود و در انتظار لحظه‌اي باقي مي‌ماند كه براي آخرين بار بال‌هاي خود را به حركت در آورد؛ اما جسم و جان احمد رئوف بشري دوست، او كه همان شازده كوچولويي در سرزمين آخوندهاست، نه درمانده شد و نه آزرده، هنگامي كه سر از برهوت آخوندهاي ايران درآورد، بلكه او اين را به جان خريد كه روند زندگي را بپيمايد و به چالش در چنين برهوتي براي جستجوي چشمه‌ی زندگي برخيزد، همان‌گونه كه فرهاد اين كار را كرد، او با تيشه خويش به درهم كوفتن اسطوره كوهي به‌پاخاست كه راه‌بند جريان يافتن آبي كه شيرين از آن مي‌نوشيد، گشته بود.

شازده كوچولو در سرزمين ملايان، كتاب مصوري است كه داستان ايستادگي و پايداري يك جوان ايراني را به تصوير مي‌كشد. جواني كه در انتظار تغيير بزرگي بود كه پس از سرنگوني شاه در ايران جريان داشت. آغاز يك فصل و دوراني نوين، اما آن‌چه جريان داشت، گذاري بود از يك دوره زماني به فصل ظلماني و به يكي از تاريك‌ترين تاريكي‌هاي آن، اما او تسليم نشد و به چنين سرنوشت هولناكي تن در نداد، بلكه تصميم گرفت به رويارويي با آن پرداخته و تا ژرفاي مصاف با سياهي شب حاكم بر ايران پيش بتازد، و تا اين‌كه خود را فديه ساختن بهار در انتظار ايران نمايد.

معصومه رئوف بشري دوست، خواهر شازده كوچولوست، او در ژرفاي روح خويش، دردي را از زخم اعدام برادرش در يكي از شب‌هاي تابستان ۱۳۶۷، حمل مي‌كند كه وصف ناپذيرست. او از طريق اين كتاب مصور كه به زبان‌هاي انگليسي و فرانسوي و آلماني و ايتاليايي ترجمه شده است؛ داستان زندگي برادرش را از دوران كودكي تا زمان رسيدن خميني به قدرت و در دوراني كه برادرش را به سياه‌چال‌هاي خوفناك آخوندها انداختند، بازگو مي‌كند و اين جنبه را روشن مي‌سازد كه چه‌گونه جواني سرشار از زندگي و اميد و خوش‌بيني و آينده نگري نسبت به يك زندگاني آرام و سراسر خوشبختي، مسير زندگي‌اش را تغيير داد تا يك عضو سازمان مجاهدين خلق شود تا كه مهرش به خلق و ميهنش، عشقي بي‌نظير باشد. آن‌گونه كه شاعر مبارز ايراني فقيد، حيدر رقابي، خلق خود را از طريق دخترش خطاب قرار ميدهد كه: «از توفانها در سياهي شب‌ها مي‌گذرد تا آتش‌ها در كوهستان‌ها برافروزد.