کاربر:Khosro/صفحه تمرین مرتضی کیوان: تفاوت میان نسخه‌ها

پرش به ناوبری پرش به جستجو
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱۰۸: خط ۱۰۸:
پوری سلطانی درباره انتقال به زندان می‌گوید: <blockquote>«من و فاطی به زندان قصر تحویل داده شدیم و او به قزل قلعه، هر یک در سلولی جداگانه. دیگر بیش از این یارای گفتن ندارم. چه‌گونه شد که او رفت؟ آیا او رفته است؟ آیا او باز نخواهد گشت؟ کیوان ستاره شد؟... در زندان مثل سنگ خارا ایستاد و حلاج وار همه شکنجه‌ها را تحمل کرد. هر جا دستش رسید، روی دیوار حمام معروف قزل قلعه که شکنجه گاه زندان بود، روی لیوان مسی زندان و ته بشقاب‌های فلزی با ناخن یا هر وسیله‌ای که به‌دستش می‌افتاد حک می‌کرد:</blockquote><blockquote>درد و آزار شکنجه چند روزی بیش نیست</blockquote><blockquote>راز دار خلق اگر باشی همیشه زنده‌ای.»<ref name=":2" /> </blockquote>
پوری سلطانی درباره انتقال به زندان می‌گوید: <blockquote>«من و فاطی به زندان قصر تحویل داده شدیم و او به قزل قلعه، هر یک در سلولی جداگانه. دیگر بیش از این یارای گفتن ندارم. چه‌گونه شد که او رفت؟ آیا او رفته است؟ آیا او باز نخواهد گشت؟ کیوان ستاره شد؟... در زندان مثل سنگ خارا ایستاد و حلاج وار همه شکنجه‌ها را تحمل کرد. هر جا دستش رسید، روی دیوار حمام معروف قزل قلعه که شکنجه گاه زندان بود، روی لیوان مسی زندان و ته بشقاب‌های فلزی با ناخن یا هر وسیله‌ای که به‌دستش می‌افتاد حک می‌کرد:</blockquote><blockquote>درد و آزار شکنجه چند روزی بیش نیست</blockquote><blockquote>راز دار خلق اگر باشی همیشه زنده‌ای.»<ref name=":2" /> </blockquote>
[[پرونده:نفر اول سمت راست.JPG|جایگزین=صحنه تیرباران مرتضی کیوان؛ نفر اول سمت راست|بندانگشتی|227x227پیکسل|صحنه تیرباران مرتضی کیوان؛ نفر اول سمت راست]]
[[پرونده:نفر اول سمت راست.JPG|جایگزین=صحنه تیرباران مرتضی کیوان؛ نفر اول سمت راست|بندانگشتی|227x227پیکسل|صحنه تیرباران مرتضی کیوان؛ نفر اول سمت راست]]
در نتیجه، مرتضی کیوان به زندان می‌رود، کتک می‌خورد، سرسری محاکمه و بی‌درنگ تیرباران می‌شود… در زیر شکنجه و بازجویی‌های زندان برای این که از او حرف بکشند ـ که موفق نشده و نمی‌شوند ـ دوستاق باشی دانه‌دانه مفاصل انگشت‌هایش را می‌شکسته، او بیهوش می‌شده و باز که نوبت انگشت بعدی می‌رسیده، با لبخند شاید هم با قیافه جدی و دردناک ـ ولی می‌گفتند با لبخند ـ به دژخیم گفته است: «آخه این انگشته، می‌شکنه…» تمام انگشت‌هایش را خرد کرده بودند؛ و هر دو چشمش را با لگد کور کرده بودند و مفاصل بازوهایش را شکسته بودند؛ و او در عین بی گناهی مطلق خرد شده بود. مرتضی کیوان در سحرگاه روز ۲۷ مهرماه ۱۳۳۳، به دستور مستقیم محمدرضا شاه تیرباران شد. او تنها غیرنظامی بود که اعدام شد.
در نتیجه، مرتضی کیوان به زندان می‌رود، کتک می‌خورد، سرسری محاکمه و بی‌درنگ تیرباران می‌شود… در زیر شکنجه و بازجویی‌های زندان برای این که از او حرف بکشند ـ که موفق نشده و نمی‌شوند ـ دوستاق باشی دانه‌دانه مفاصل انگشت‌هایش را می‌شکسته، او بیهوش می‌شده و باز که نوبت انگشت بعدی می‌رسیده، با لبخند شاید هم با قیافه جدی و دردناک ـ ولی می‌گفتند با لبخند ـ به دژخیم گفته است: "آخه این انگشته، می‌شکنه…" تمام انگشت‌هایش را خرد کرده بودند؛ و هر دو چشمش را با لگد کور کرده بودند و مفاصل بازوهایش را شکسته بودند؛ و او در عین بی گناهی مطلق خرد شده بود. مرتضی کیوان در سحرگاه روز ۲۷ مهرماه ۱۳۳۳، به دستور مستقیم محمدرضا شاه تیرباران شد. او تنها غیرنظامی بود که اعدام شد.


مرتضی کیوان در دوم آبان‌ماه ۱۳۳۰، در نامه‌ای به دوست قدیمی‌اش مصطفی فرزانه در پاریس این شعر ملک‌الشعرای بهار را نوشته بود:  
مرتضی کیوان در دوم آبان‌ماه ۱۳۳۰، در نامه‌ای به دوست قدیمی‌اش مصطفی فرزانه در پاریس این شعر ملک‌الشعرای بهار را نوشته بود:  
خط ۱۲۰: خط ۱۲۰:
=== وصیت‌نامه مرتضی کیوان ===
=== وصیت‌نامه مرتضی کیوان ===
[[پرونده:نامه پیش از اعدام.JPG|جایگزین=نامه‌ی مرتضی کیوان، پیش از اعدام|بندانگشتی|270x270پیکسل|نامه‌ی مرتضی کیوان، پیش از اعدام]]
[[پرونده:نامه پیش از اعدام.JPG|جایگزین=نامه‌ی مرتضی کیوان، پیش از اعدام|بندانگشتی|270x270پیکسل|نامه‌ی مرتضی کیوان، پیش از اعدام]]
شب پیش از تیرباران، مأموران زندان مرتضی کیوان را بیدار می‌کنند که وصیت‌نامه‌اش را بنویسد. او در بخشی از وصیت‌نامه‌ی خود نوشته بود:<blockquote>«مادرعزیزم یار و همسر عزیزم، خواهر عزیزم</blockquote><blockquote>بدنبال زندگی و سرنوشت و سرانجام خود می‌روم. همه شما برای من عزیز و مهربان بودید و چقدر به من محبت کرده‌اید، اما من نتوانستم، نتوانسته ام، جبران کنم. اکنون که پاک و شریف می‌میرم، دلم خندان است که برای شما پسر، دوست و شوهر و برادر نجیبی بودم، همین کافیست. دوستانم زندگی ما را ادامه می‌دهند و رنگین می‌سازند… همه را دوست دارم زیرا زندگی پاک و نجیبانه و شرافت‌مندانه را می‌پرستیده‌ام. زن عزیزم یادت باشد که «عمو تیغ تیغی» تو، راه را تا به آخر طی کرد… و با یاد شما و همه خوبان زندگی را به‌صورت دیگر ادامه می‌دهم. بوسه‌های بی‌شمار برای همه یاران زندگی‌ام… </blockquote><blockquote>مرتضی کیوان‌</blockquote><blockquote>سه و نیم بعد از نیمه شب</blockquote><blockquote>دوشنبه ۲۶ مهرماه ۱۳۳۳»<ref name=":2" /> </blockquote>
شب پیش از تیرباران، مأموران زندان مرتضی کیوان را بیدار می‌کنند که وصیت‌نامه‌اش را بنویسد. او در بخشی از وصیت‌نامه‌ی خود نوشته بود:<blockquote>«مادرعزیزم یار و همسر عزیزم، خواهر عزیزم</blockquote><blockquote>بدنبال زندگی و سرنوشت و سرانجام خود می‌روم. همه شما برای من عزیز و مهربان بودید و چقدر به من محبت کرده‌اید، اما من نتوانستم، نتوانسته ام، جبران کنم. اکنون که پاک و شریف می‌میرم، دلم خندان است که برای شما پسر، دوست و شوهر و برادر نجیبی بودم، همین کافیست. دوستانم زندگی ما را ادامه می‌دهند و رنگین می‌سازند… همه را دوست دارم زیرا زندگی پاک و نجیبانه و شرافت‌مندانه را می‌پرستیده‌ام. زن عزیزم یادت باشد که "عمو تیغ تیغی" تو، راه را تا به آخر طی کرد… و با یاد شما و همه خوبان زندگی را به‌صورت دیگر ادامه می‌دهم. بوسه‌های بی‌شمار برای همه یاران زندگی‌ام… </blockquote><blockquote>مرتضی کیوان‌</blockquote><blockquote>سه و نیم بعد از نیمه شب</blockquote><blockquote>دوشنبه ۲۶ مهرماه ۱۳۳۳»<ref name=":2" /> </blockquote>


== مرتضی کیوان از نگاه دیگران ==
== مرتضی کیوان از نگاه دیگران ==
خط ۲۱۳: خط ۲۱۳:
از مرتضی سخن می گویم…<ref>[http://alefbaye1390.blogfa.com/post/76 شعری از شاملو برای مرتضی کیوان - سایت پیام آسمانی]</ref>  
از مرتضی سخن می گویم…<ref>[http://alefbaye1390.blogfa.com/post/76 شعری از شاملو برای مرتضی کیوان - سایت پیام آسمانی]</ref>  


نجف دریابندری نیز که خود از استعدادهای کشف‌شده توسط مرتضی کیوان است، می‌گوید: <blockquote>«من آن روزها جوان شهرستانی خام و گم‌نامی بودم و حتی خودم چندان چیزی در جبین خود نمی‌دیدم. کیوان بود که دست مرا گرفت و راهی که بعد از او طی کردم پیش پایم گذاشت. نه این که هرگز یک کلمه درباره کارم و آینده‌ام به من چیزی گفته باشد. او فقط مرا جدی گرفت و با من طوری رفتار کرد که انگار من هم برای خودم یک کسی هستم.»</blockquote>
نجف دریابندری نیز که خود از استعدادهای کشف‌شده توسط مرتضی کیوان است، می‌گوید: <blockquote>«من آن روزها جوان شهرستانی خام و گم‌نامی بودم و حتی خودم چندان چیزی در جبین خود نمی‌دیدم. کیوان بود که دست مرا گرفت و راهی که بعد از او طی کردم پیش پایم گذاشت. نه این که هرگز یک کلمه درباره کارم و آینده‌ام به من چیزی گفته باشد. او فقط مرا جدی گرفت و با من طوری رفتار کرد که انگار من هم برای خودم یک کسی هستم.»</blockquote>هوشنگ ابتهاج  در وصف مرتضی سروده است:[[پرونده:کیوان و سایه.JPG|جایگزین=مرتضی کیوان و هوشنگ ابتهاج|بندانگشتی|212x212پیکسل|مرتضی کیوان و هوشنگ ابتهاج]]من در تمام این شب یلدا
[[پرونده:کیوان و سایه.JPG|جایگزین=مرتضی کیوان و هوشنگ ابتهاج|بندانگشتی|212x212پیکسل|مرتضی کیوان و هوشنگ ابتهاج]]
هوشنگ ابتهاج  در وصف مرتضی سروده است:کیوان و سایه.
 
من در تمام این شب یلدا


دست امید خسته خود را
دست امید خسته خود را
خط ۲۹۱: خط ۲۸۷:
جوانی هستم احساساتی که زیبایی را در هرچه باشد، در طبیعت، نقاشی، زن و موسیقی به یک‌اندازه دوست دارم؛ ولی شعر خوب را به همه آن‌ها ترجیح می‌دهم.<ref name=":3" />  
جوانی هستم احساساتی که زیبایی را در هرچه باشد، در طبیعت، نقاشی، زن و موسیقی به یک‌اندازه دوست دارم؛ ولی شعر خوب را به همه آن‌ها ترجیح می‌دهم.<ref name=":3" />  


این روح حساس و آزاده‌ی من که آنی مرا راحت نمی‌گذارد آنقدر به من آزار می‌رساند که بی‌شک صافی‌ترین آئینه‌ها به‌پای آن نمی‌رسد. برای وصف آن کافی است که بنویسم از آسمان بزرگتر و از آئینه شفاف‌تر و حساس‌تر است. طغیان روح من از طوفان نوح شدیدتر و از مشیت الهی عظیم تراست. آسمان پهناور با همه بزرگی و بلندی گاه برای پرواز روحم کوتاه است؛ و دنیای بزرگ با همه فضای نامتناهی برای اندیشه آن کوچک. واقعاً که بشر تا چه حد عظمت پذیر و هنرمند است. سپاس بی‌اندازه خدا را باید که بشر را عقل وهوش عنایت فرمود و روح وی را ازهمه بلند پروازی‌ها وسبکسری‌ها باز نداشت.
این روح حساس و آزاده‌ی من که آنی مرا راحت نمی‌گذارد آنقدر به من آزار می‌رساند که بی‌شک صافی‌ترین آئینه‌ها به‌پای آن نمی‌رسد. برای وصف آن کافی است که بنویسم از آسمان بزرگتر و از آئینه شفاف‌تر و حساس‌تر است. طغیان روح من از طوفان نوح شدیدتر و از مشیت الهی عظیم‌تر است. آسمان پهناور با همه بزرگی و بلندی گاه برای پرواز روحم کوتاه است؛ و دنیای بزرگ با همه فضای نامتناهی برای اندیشه آن کوچک. واقعاً که بشر تا چه حد عظمت پذیر و هنرمند است. سپاس بی‌اندازه خدا را باید که بشر را عقل وهوش عنایت فرمود و روح وی را ازهمه بلند پروازی‌ها وسبکسری‌ها باز نداشت.


مرتضی کیوان در نامه‌ای به دوستش فریدون رهنما می‌نویسد:<blockquote>«... بگذار از قرن خوشبخت خود بیاموزیم که چه‌گونه یک‌دیگر را دوست بداریم. قرن ما بهترین آموزگار ماست… امروز ۱۱ سال می‌گذرد. من با شادی تمام اعلام می‌کنم که شعار چنین است: برای واژگونی بساط پوسیده امروزی و برقراری دمکراسی توده‌ای!»</blockquote>مرتضی کیوان در نامه‌ای به احمد شاملو می‌نویسد:<blockquote>«با تقدیم احترامات فائقه… شعر ''کولی'' مورد توجه قرار گرفته و کارگرها آن را پسندیده‌اند. جرقه‌ها شروع شده است. آینده روشن می‌شود. ما به‌دنبال راهی می‌رویم که کارگران بپسندند. حرف‌های رنگارنگ فقط شنیدنی است برای آن‌که اساس و استحکام متین‌تری به‌کارخود بدهیم. مردم چه می‌خواهند: همین و بس. این راهنمای ماست. وگرنه از قول مردم حرف زدن، همه وقت درست درنمی‌آید… زندگی زاینده است. این اقیانوس سرمدی هزاران دُر و مرجان دارد. شکوه بشری بر این اقیانوس انعکاس جهان و ادراک است. در پیشگاه این معبد راز است که می شود با جاذبه و شوق فراوان کارنامه گذشته آدمی را باز خواند. طومار حیات بشری پیش روی ما باز است. شاعران نغمه‌های این سرگذشت را ساخته‌اند و می‌سازند… و آن شاعران پاسدار عظمت مردمند که نه پیش و نه دنبال آن‌ها باشند. با آن‌ها و در میان آن‌ها، سرودخوان دردها و تمایلات آنانند…»</blockquote>مرتضی کیوان در قطعه‌ی بلندی به‌نام «برای کتابهایم» که به دوست هنرمندش، محمدعلی اسلامی تقدیم کرده است، می‌نویسد:<blockquote>«هیچ‌یک از رفیقان و دوستان و آشنایان من، حتی مادرم نمی‌دانست که من همیشه در یک رنج دائمی به‌سر برده‌ام… اما من همیشه خندیده‌ام. زندگی را اگر یاوه و یا درهوا یافته‌ام نجیبانه و صادقانه متأثر شده‌ام و زهرملال و اندوه در جانم دویده است… عدالت و حقیقت را اگر از دسترس خود و بشر دور دیده‌ام، به‌دامن هنر آویخته‌ام و آن را بهترین سرگرمی و جاویدان‌ترین لذات انسانی شناخته‌ام… در همه حال و در همه کار، در هر احساس و در هر عاطفه نسبت به آرمانم صمیمیت داشته‌ام و همیشه در پی بهروزی خود و دیگران بوده‌ام.»<ref name=":2" /></blockquote>
مرتضی کیوان در نامه‌ای به دوستش فریدون رهنما می‌نویسد:<blockquote>«... بگذار از قرن خوشبخت خود بیاموزیم که چه‌گونه یک‌دیگر را دوست بداریم. قرن ما بهترین آموزگار ماست… امروز ۱۱ سال می‌گذرد. من با شادی تمام اعلام می‌کنم که شعار چنین است: برای واژگونی بساط پوسیده امروزی و برقراری دمکراسی توده‌ای!»</blockquote>مرتضی کیوان در نامه‌ای به احمد شاملو می‌نویسد:<blockquote>«با تقدیم احترامات فائقه… شعر ''کولی'' مورد توجه قرار گرفته و کارگرها آن را پسندیده‌اند. جرقه‌ها شروع شده است. آینده روشن می‌شود. ما به‌دنبال راهی می‌رویم که کارگران بپسندند. حرف‌های رنگارنگ فقط شنیدنی است برای آن‌که اساس و استحکام متین‌تری به‌کارخود بدهیم. مردم چه می‌خواهند: همین و بس. این راهنمای ماست. وگرنه از قول مردم حرف زدن، همه وقت درست درنمی‌آید… زندگی زاینده است. این اقیانوس سرمدی هزاران دُر و مرجان دارد. شکوه بشری بر این اقیانوس انعکاس جهان و ادراک است. در پیشگاه این معبد راز است که می شود با جاذبه و شوق فراوان کارنامه گذشته آدمی را باز خواند. طومار حیات بشری پیش روی ما باز است. شاعران نغمه‌های این سرگذشت را ساخته‌اند و می‌سازند… و آن شاعران پاسدار عظمت مردمند که نه پیش و نه دنبال آن‌ها باشند. با آن‌ها و در میان آن‌ها، سرودخوان دردها و تمایلات آنانند…»</blockquote>مرتضی کیوان در قطعه‌ی بلندی به‌نام "برای کتاب‌هایم" که به دوست هنرمندش، محمدعلی اسلامی تقدیم کرده است، می‌نویسد:<blockquote>«هیچ‌یک از رفیقان و دوستان و آشنایان من، حتی مادرم نمی‌دانست که من همیشه در یک رنج دائمی به‌سر برده‌ام… اما من همیشه خندیده‌ام. زندگی را اگر یاوه و یا درهوا یافته‌ام نجیبانه و صادقانه متأثر شده‌ام و زهرملال و اندوه در جانم دویده است… عدالت و حقیقت را اگر از دسترس خود و بشر دور دیده‌ام، به‌دامن هنر آویخته‌ام و آن را بهترین سرگرمی و جاویدان‌ترین لذات انسانی شناخته‌ام… در همه حال و در همه کار، در هر احساس و در هر عاطفه نسبت به آرمانم صمیمیت داشته‌ام و همیشه در پی بهروزی خود و دیگران بوده‌ام.»<ref name=":2" /></blockquote>


== گزیده‌ی اشعار ==
== گزیده‌ی اشعار ==
۸٬۸۵۷

ویرایش

منوی ناوبری