مولوی: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۵۸۸: | خط ۵۸۸: | ||
=== '''آخرین غزل مولانا''' === | === '''آخرین غزل مولانا''' === | ||
مولانا در بستر بیماری و در آخرین لحظات حیاتش که فرزندش بالای سرش بود، این غزل را سرود: | مولانا در بستر بیماری و در آخرین لحظات حیاتش که فرزندش بالای سرش بود، این غزل را سرود: | ||
{{شعر}}{{ب|رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن|ترک من خراب شبگرد مبتلا کن}} | {{شعر}}{{ب|رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن|ترک من خراب شبگرد مبتلا کن}} | ||
خط ۶۰۵: | خط ۶۰۳: | ||
== منابع: == | == منابع: == | ||
<references /> | <references /> |
نسخهٔ ۱۹ دسامبر ۲۰۲۱، ساعت ۱۵:۱۵
مولانا جلالالدین محمد بلخی، با نام کامل محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی (زاده ۱۵ مهر ۵۸۶ ه.ش، بلخ – درگذشته ۴ دی ۶۵۲ ه.ش، قونیه ترکیه) از مشهورترین شاعران و عارفان ایرانی است. مولانا به ملّای رومی و مولوی رومی نیز مشهور است. تخلص او در اشعار خاموش، خامُش و خموش عنوان شده است. پدر مولانا معروف به بهاءالدین ولد و سلطانالعلما، از اکابر صوفیه و عارفان بود. خانواده مولانا همزمان با حمله مغول، از بلخ کوچ کردند. مولانا همراه با خانواده پس از سفری طولانی سرانجام به دعوت پادشاه سلجوقی روم، عازم قونیه شدند؛ و تا آخر عمر ساکن آن دیار بودند. مولانا در طول سفر با عطار نیشابوری ملاقات داشت. سید برهانالدین محقق ترمذی، یکی از مریدان پدر مولانا بود؛ و نخستین کسی بود که مولانا جلاالدین را به وادی طریقت راهنمایی کرد. مولانا جلاالدین در سن ۳۷ سالگی عارف و دانشمند دوران خود شد؛ و همه از وجود او بهرهمند بودند تا اینکه شمسالدین محمد بن ملک داد تبریزی، معروف به شمس تبریزی در ۱۶ آذرماه ۶۲۳ ه.ش، با مولانا آشنا شد و مولانا به یکباره شیفتهی او شد. پس از آن مولانا دوران پُرشوری را آغاز کرد. طی سی سال مولانا آثاری از خود برجای گذاشت که از عالیترین نتایج اندیشهی بشری است. شمس تبریزی تقریباً در سال ۶۲۳ ه.ش، به مولانا جلاالدین پیوست. شمس چنان مولانا را شیفته کرد که درس و وعظ و منبر را کنار گذاشت و به شعر و دف و سماع روی آورد. مولانا از آن زمان طبعش در شعر و شاعری شکوفا شد؛ و به سرودن اشعار پرشور عرفانی پرداخت. پس از غیبت شمس، شیخ صلاحالدین زرکوب تا حدودی جای خالی شمس تبریزی را برای مولانا پُر کرد. پس از وفات زرکوب، حسامالدین چلپی که یکی از مریدان مولانا بود تا ده سال همدم و انیس وی شد. مولانا جلاالدین به سفارش و تأکید حسامالدین چلپی مثنوی معنوی را به رشتهی تحریر درآورد. مجموعه آثار مولانا به دو دسته تقسیم میشود: آثار منظوم و منثور. آثار منظوم او شامل: غزلیات و رباعیات که در دیوان شمس تبریزی است؛ و مثنوی معنوی که مشتمل بر شش دفتر است. آثار منثور مولانا شامل: فیه ما فیه، مجالس سبعه و مکاتیب یا مکتوبات است. در طول سالیان مدید برای علاقهمندان عرفان و حکمت، آثار مولانا از بهترین منابع موجود بودهاند. آثار مولانا در نقاط گوناگون جهان ترجمه شدهاند؛ و موجب روی آوردن بسیاری از اندیشمندان دنیا به عرفان شرقی و شرقشناسی هستند. در واقع اشعار مولانا دروازه دخول به فرهنگ مشرقزمین و پارسیزبانان برای بسیاری از مردم جهان است. سرانجام مولانا پس از مدتها بیماری به دنبال تبی سوزان در چهارم دیماه ۶۵۲ ه.ش، درگذشت. در روز وفات مولانا، قونیه در سرما و یخبندان بود. سیل پرخروش مردم از پیر و جوان تا مسلمان و گبر، مسیحی و یهودی همگی دراین ماتم شرکت داشتند. آرامگاه و موزه مولانا جلاالدین بلخی در شهر قونیه ترکیه و در بین استانهای آنکارا و آنتالیا در محلهی غزیزیه، خیابان مولانا واقع شده است. قونیه یکی از بزرگترین استانهای ترکیه که بیش از یک میلیون نفر جمعیت دارد. موزه مولانا یکی از مهمترین جاذبههای گردشگری کشور ترکیه به حساب میآید.
خانواده مولانا
مولانا جلالالدین محمد بلخی، با نام کامل ”جلالالدین محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی” در ۱۵ مهرماه ۵۸۶ هجری شمسی برابر با ۶ ربیع الاول سال ۶۰۴ هجری قمری، در بلخ زاده شد. پدر او مولانا محمد بن حسین خطیبی معروف به بهاءالدین ولد و سلطانالعلما، از اکابر صوفیه و عارفان بود؛ و در طریقت نسبت او به احمد غزالی برمیگشت. او در عرفان و سلوک پیشینهای دیرین داشت؛ و اهل بحث و جدال نبود. سلطانالعلماء معرفت و دانش حقیقی را در سلوک باطنی میدانست و مباحثات و مناقشات کلامی و لفظی را رد میکرد. از اینرو اهل کلام و مناقشه با او مخالفت کردند. از جمله مخالفان او، فخرالدین رازی بود که استاد سلطان محمد خوارزمشاه بود؛ و بیش از دیگران خوارزمشاه را بر ضد پدر مولانا برانگیخت.[۱]
هجرت از بلخ
سلطانالعلماء پدر مولانا ظاهراً در سال ۵۹۲ هجری شمسی همزمان با حملهی چنگیزخان مغول، از بلخ کوچ کرد؛ و قسم خورد که تا سلطان محمد خوارزمشاه بر تخت نشسته است به شهر خویش بازنگردد. مولانا به قصد حج به بغداد در عراق و سپس به مکه منوره و پس از انجام مناسک حج به شام ”سوریه کنونی” رفت و تا اواخر عمر خود آنجا بود. علاءالدین کیقباد پادشاه سلجوقی روم ”ترکیه امروزی” پیکی فرستاد و او را به قونیه دعوت کرد.[۱]
ملاقات با عطار
مولانا در طول سفر با فریدالدین عطار نیشابوری نیز ملاقات داشت و عطار، ضمن ستایش مولانا او را به پدرش سفارش کرد؛ و کتاب اسرارنامه را به او هدیه داد.[۱]
مولانا موقع ملاقات با عطار نیشابوری پنج سال داشت. عطار به بهاءالدین پدر مولانا میگوید:
«این پسر را گرامی بدار. زود باشد که این پسر تو، آتش در سوختگان عالم زند.»
ابن عربی فیلسوف و عارف مشهور نیز، روزی مولانای جوان را میبیند که پشت سر پدر بزرگوارش میرفته است. ابن عربی میگوید ”سبحان الله اقیانوسی از پی دریا می رود”.[۲]
کشورهای سکونت
در گذشتههای دور به خاطر گستردگی مرزهای ایرانزمین و سفرهای مختلف مولانا جلاالدین بلخی به نقاط پراکندهی آن، مردمان در نقاط مختلف از اندیشهی او بهرهمند میشدند. مردم در زمان حیات مولانا وی را خداوندگار میخواندند. محل زندگی مولانا در طول عمرش، در این زمان شامل بخشهایی از کشورهای ایران، افغانستان، تاجیکستان و ترکیه میشود که خیلی از کشورها در قدیم بخشی از خاک ایران بودند. به خاطر همین آثار مولانا در این کشورها هم ترجمه شدهاند و طرفداران خیلی زیادی دارند.[۲]
ازدواج
مولانا در ۱۸ سالگی با گوهر خاتون دختر خواجه لالای سمرقندی ازدواج کرد؛ و حاصل آن دو پسر به نامهای سلطان ولد و علاءالدین محمد بود.
همسر دوم مولانا خاتون قونوی نام داشت. حاصل این ازدواج نیز فرزندانی به نامهای مظفرالدین امیرعالم و ملک خاتون بود. خاتون قونوی ۱۹ سال پس از درگذشت مولانا زنده بود.[۳]
جانشینی پدر
پدر مولانا سلطانالعلماء حدوداً سال ۶۰۹ ه.ش، درگذشت؛ و در شهر قونیه به خاک سپرده شد. در آن هنگام مولانا ۲۴ سال داشت که مریدان از او خواستند که جای پدرش را پر کند.
همه کردند رو به فرزندش
که تویی در جمال مانندش
شاه ما زین سپس تو خواهی بود
از تو خواهیم جمله مایه و سود[۱]
قدم در وادی طریقت
سید برهانالدین محقق ترمذی، یکی از مریدان پدر مولانا بود؛ و نخستین کسی بود که مولانا جلاالدین را به وادی طریقت راهنمایی کرد. سید برهانالدین عازم قونیه شد تا با مرشد خود، سلطانالعلماء دیدار کند؛ اما هنگامی که به قونیه رسید، متوجه شد که سلطانالعلماء فوت کرده است. پس پیش مولانا رفت و به او گفت که در باطن من علومی است که از پدرت به من رسیده، این معانی را از من بیاموز تا جانشین صالح پدر شوی. مولانا جلاالدین نیز به دستور او به ریاضت پرداخت و ۹ سال با سید برهانالدین همنشین بود تا اینکه برهانالدین از دنیا رفت.
بود در خدمتش به هم نه سال
تا که شد مثل او به قال و به حال[۱]
القاب و تخلص
القاب مولانا در زمان حیاتش ”جلالالدین” ”خداوندگار” و ”مولانا خداوندگار” بوده است. در قرنهای بعد و احتمالاً از قرن نهم القاب او ”مولوی” و ”مولانا” و ”مولوی رومی” و ”ملای رومی” بوده است. تخلص مولانا بر اساس اشعارش ”خاموش” و ”خَموش” و خامُش” است.[۴]
مولانا و شمس
دوران حضورشمس تبریزی در زندگانی مولانا جلاالدین را میتوان بااهمیتترین و پُرشورترین بخش از زندگی مولانا محسوب کرد. دورانی که شخصیت حقیقی یکی از بزرگترین عارفان و شاعران ادبیات ایرانزمین در آن شکل گرفت. بخش بیشتری از کهنترین آثار مربوط به زندگی مولانا از قبیل ”مناقبالعارفین” افلاکی، و ”رسالة” احمد سپهسالار نیز به شرح فراز و نشیب این ماجرا و شگفتیهای آن اختصاص یافته است. نخستین تأثیر ادبی این ماجرا، غزلهای پرسوز و گداز و مکتوبات منظومی بود که مولانا سروده است.[۵]
ورود شمس تبریزی
مولانا جلاالدین در سن ۳۷ سالگی عارف و دانشمند دوران خود شد؛ و همه از وجود او بهرهمند بودند تا اینکه شمسالدین محمد بن ملک داد تبریزی، معروف به شمس تبریزی در ۱۶ آذرماه ۶۲۳ ه.ش، با مولانا آشنا شد و مولانا به یکباره شیفتهی او شد. پس از آن مولانا دوران پُرشوری را آغاز کرد. طی سی سال مولانا آثاری از خود برجای گذاشت که از عالیترین نتایج اندیشهی بشری است. مولانا پیوستن به شمس و حالات خود را چنین توصیف کرده است:
زاهدی بودم ترانهگویم کردی
سر حلقهی بزم و بادهجویم کردی
سجادهنشین با وقاری بودم
بازیچهی کودکان کویم کردی[۱]
آشنایی شمس به مولانا
روزی مولانا جلاالدین از راه بازار به خانه بازمیگشت که عابری ناشناس جلویش سبز شد و از او پرسید: ای صراف عالم معنی، محمد (ص) برتر بود یا بایزید بسطامی؟!. مولانا با لحنی خشمگینانه جواب داد: محمد (ص) سر حلقه انبیاست. بایزید بسطام را با او چه نسبت؟. شمس گفت: پس چرا آن یک سبحانک ما عرفناک گفت و این یک سبحانی ما اعظم شأنی به زبان راند؟. مولانا اندکی فکر کرد و گفت: بایزید تنگحوصله بود، به یک جرعه عربده کرد. محمد (ص) دریانوش بود، به یک جام عقل و سکون خود را از دست نداد. پس از این گفتار بود که بیگانگی آن دو عارف به آشنایی تبدیل شد. شمس تبریزی به مولانا جلاالدین گفته بود، از راه دور به جستجویت آمدهام؛ اما با این بار گران علم و پندار که بر دوش داری چهگونه به ملاقات الله میتوانی رسید؟. مولانا به او پاسخ داده بود که مرا ترک مکن درویش و این بار مزاحم را از شانههایم بردار.
شمس تبریزی تقریباً در سال ۶۲۳ ه.ش، به مولانا جلاالدین پیوست. شمس چنان مولانا را شیفته کرد که درس و وعظ و منبر را کنار گذاشت و به شعر و دف و سماع روی آورد. مولانا از آن زمان طبعش در شعر و شاعری شکوفا شد؛ و به سرودن اشعار پرشور عرفانی پرداخت. کسی نمیداند که شمس تبریزی به مولانا چه گفت و چه آموخت که اینچنین دگرگونش کرد؛ اما روشن است که شمس تبریزی عالم و جهاندیده بوده است و برخلاف گمان برخیها که او را از حیث دانش و فن بیبهره میپنداشتند، نوشتههای او بهترین شاهد و گواه بر علم و دانش گستردهاش در ادبیات، لغت، تفسیر قرآن و عرفان است.[۱]
غیبت موقت شمس
مریدان مولانا جلاالدین وقتی دیدند که او مرید ژندهپوشی گمنام شده است؛ و توجهی به آنان نمیکند، به شمس تبریزی ناسزا میگفتند و تحقیرش میکردند؛ و به دنبال فتنهانگیزی علیه او بودند. شمس نیز از اذیت و آزار مریدان مولانا رنجید؛ و در ۲۷ اسفندماه ۶۲۴ ه.ش، هنگامی که مولانا ۳۹ ساله بود، از قونیه به دمشق مهاجرت کرد. مولانا از غیبت شمس بیقرار شد. مریدان وقتی متوجه شدند که رفتن شمس هم نتیجهای نداشت و مولانا را بیشتر آزرده ساخت، با پشیمانی از مولانا عذرخواهی کردند:
پیش شیخ آمدند لابهکنان
که ببخشا مکن دگر هجران
توبهی ما بکن ز لطف قبول
گرچه کردیم جرمها ز فضول
مولانا جلاالدین فرزند خود سلطان ولد را همراه جمعی به دمشق فرستاد تا شمس را به قونیه باز گردانند. شمس به قونیه بازگشت و مولانا از غم و اندوه رها شد.[۱]
غیبت همیشگی شمس
پس از مدتی که مریدان توجه شدید مولانا به شمس را دیدند، دوباره حسادتشان برانگیخته شد و اذیت و آزار شمس را از سر گرفتند. شمس از رفتار آنها رنجیده شد، تاجاییکه که به سلطان ولد شکایت کرد:
خواهم این بار آنچنان رفتن
که نداند کسی کجایم من
همه گردند در طلب عاجز
ندهد کس نشان ز من هرگز
چون بمانم دراز، گویند این
که ورا دشمنی بکشت یقین
شمس تبریزی سرانجام بیخبر از قونیه رفت و ناپدید شد؛ و از تاریخ سفر و چگونگی آن هیچکس اطلاعی ندارد.[۱]
شیدایی و سماع
مولانا از دوری شمس ناآرام و بیقرار شد؛ و روز و شب به سماع پرداخت. آشفتگی او در شهر بر سر زبانها افتاد:
روز و شب در سماع رقصان شد
بر زمین همچو چرخ گردان شد
مولانا در پی شمس عازم شام و دمشق شد، اما او را نیافت و به قونیه بازگشت؛ و رقص و سماع را از سر گرفت. پیر و جوان، خاص و عام نیز به گرد او میگشتند و چرخ میزدند. مولانا سماع را وسیلهای برای تمرین رها شدن میدید. سماع به روح کمک میکرد تا در رها شدن از آنچه او را مقید در عالم ماده و محسوس میدارد، پله پله تا بام عالم قدس عروج کند. مولانا پس از گذشت چند سال، دوباره حال و هوای شمس در سرش افتاد و راهی دمشق شد؛ اما باز هم شمس تبریزی را نیافت و به قونیه بازگشت.[۱]
افلاکی در کتاب مناقب مینویسد:
«اگر چه حضرت مولانا، شمسالدین را به صورت، در دمشق نیافت اما به معنی، عظمت او را و چیزی دیگر در خود یافت. مولانا به قونیه باز آمد و رقص و سماع و ترانه را دوباره از سر گرفت قوالان و خوانندگان را نزد خود میخواند تا بخوانند و بنوازند؛ و او در سماع غرق میشد و پیر و جوان، خاص و عام، پخته و خام همانند ذرهای در آفتاب پر نور او میگشتند و چرخ میزدند…»[۶]
صلاحالدین زرکوب
مولانا جلاالدین مانند عارفان و صوفیان بر این اعتقاد بود که زمین هرگز از مظهر حق خالی نمیگردد؛ و حق در همهی مظاهر پیدا و ظاهر است. اینک باید دید که آن آفتاب جهانتاب حقیقت از کدامین سرزمین طلوع میکند؛ و از وجود چه کسی نمایان میشود.
روزی مولانا در قونیه از کنار زرکوبان میگذشت. از آواز ضرب زرکوبان چرخزنان شد. شیخ صلاحالدین زرکوب به الهام از دکان بیرون آمد و سر در قدم مولانا نهاد و تا مدتی با مولانا در سماع بود؛ و بدین ترتیب مولانا شیفتهی صلاحالدین شد.
یکی گنجی پدید آمد در این دکان زرکوبی
زهی صورت زهی معنی زهی خوبی زهی خوبی
شیخ صلاحالدین زرکوب تا حدودی جای خالی شمس تبریزی را برای مولانا پُر کرد. شیخ صلاحالدین مردی عامی و درسنخوانده از مردم قونیه بود و شغل زرکوبی داشت. مولانا شیخ صلاحالدین را جانشین خود کرد، تا جایی که سلطان ولد با همهی دانشش از او اطاعت میکرد. هر چند سلطان ولد مقام خود را به ویژه در علوم و معارف برتر از صلاحالدین زرکوب میدانست؛ ولی دریافته بود که دانش و معارف ظاهری چارهساز مشکلات روحی و معنوی نیست. او با همین باور مرید زرکوب شد. صلاحالدین زرکوب نیز مانند شمس تبریزی مورد حسادت مریدان مولانا بود؛ اما با این وجود مولانا تا ۱۰ سال با او انس داشت تا اینکه شیخ صلاحالدین زرکوب بیمار شد و درگذشت.[۱]
مزار شیخ صلاحالدین زرکوب در قونیه و در جوار بهاءالدین، پدر مولانا است. او وصیت کرده بود که پس از مرگش عزاداری و سوگواری بر پا نکنند، چون رفتن به سوی محبوب حقیقی و وصال به معشوق و ترک کردن سرای فانی دنیا باعث سرور و کمال شادمانی است، نه عزا و سوگ. به همین خاطر مردم دفزنان و با سماع و هلهله او را به خاک سپردند.
شیخ فرمود در جنازه من
دهل آرید و کوس با دفزن[۶]
حسامالدین چلبی
حسامالدین چلبی معروف به اخی ترک از عارفان بزرگ و از مریدان مولانا بود. مولانا با او نیز ده سال همنشین بود. مولانا جلاالدین به سفارش و تأکید حسامالدین چلپی مثنوی معنوی را به رشتهی تحریر درآورد. گاهی نیز در مثنوی نام حسامالدین به چشم میخورد. به خاطر همین در آغاز نام حسامینامه را برای مثنوی معنوی برگزیدهبود.[۴]
روایت شده است که از مولانا سؤال کردهاند: از این سه خلیفه و نایب، یعنی شمس تبریزی و صلاحالدین زرکوب و حسامالدین چلپی، کدامین اختیار است؟ مولانا فرمود:
«مولانا شمسالدین به مثابت آفتاب است و شیخ صلاح الدین در مرتبه ماه است و چلبی حسامالدین میانشان ستارهای است روشن و رهنماست. همانا بیشتر برّیان و بحریان راه را با ستاره می یابند و مستغنی می شوند.»[۶]
درگذشت مولانا
مولانا پس از مدتها بیماری به دنبال تبی سوزان در چهارم دیماه ۶۵۲ ه.ش، درگذشت.
در روز وفات مولانا، قونیه در سرما و یخبندان بود. سیل پرخروش مردم از پیر و جوان تا مسلمان و گبر، مسیحی و یهودی همگی دراین ماتم شرکت داشتند. افلاکی می گوید:
«بسی مستکبران و منکران که آن روز، زنّار بریدند و ایمان آوردند.»
سوگ و عزاداری چهل روز ادامه پیدا کرد:
بعد چل روز سوی خانه شدند
همهی مشغول این فسانه شدند
روز و شب بود گفتشان همهی این
که شد آن گنج زیر خاک دفین[۱]
مولانا در بستر بیماری و در آخرین روزهای حیات خویش، احوال خود را برای حسامالدین چلپی چنین وصف کرد:
«الا این مرکب جسم پرعلت، گاهی بیمار و گاهی پلنگ و گاهی خرلنگ، هیچ برمراد دل هموار نمیرود. گاهی لکلک، گاهی سکسک “اسب نارهوار“ گاهی قبله و گاهی دبره، نه میمیرد و نه صحت میپذیرد.»
همسر مولانا که مشتاق بود که این خورشید معرفت پیوسته بر دل مردمان بتابد و آنها را از معارف حقیقت گرم سازد، گفت:
«ای کاش چهارصد سال عمر کردی تا عالم را از حقایق و معارف پُرساختی. مولانا فرمود: مگر ما فرعونیم؟! مگر ما نمرودیم؟! ما به عالم خاک پی اقامت نیامدیم. ما در زندان دنیا محبوسیم. امید که عنقریب به بزم حبیب رسیم. اگر برای مصلحت و ارشاد بیچارگان نبودی، یک دم در نشیمن خاک اقامت نگزیدی.»[۶]
آرامگاه و موزه مولانا
آرامگاه و موزه مولانا جلاالدین بلخی در شهر قونیه ترکیه و در بین استانهای آنکارا و آنتالیا در محلهی غزیزیه، خیابان مولانا واقع شده است. قونیه یکی از بزرگترین استانهای ترکیه که بیش از یک میلیون نفر جمعیت دارد.
در واقع آرامگاه مولانا در خانهی محل سکونتش در گذشته قرار دارد؛ و در طول ایام سال و بهویژه سالگرد تولد و درگذشت مولانا، مراسم گوناگونی در این آرامگاه برگزار میشود. هر ساله ۷ تا ۱۷ دسامبر، بهمدت ده شب، بزرگداشت مولانا را به مناسبت سالگرد درگذشت این عارف و شاعر نامی ایرانزمین برگزار میکنند. برگزاری این مراسم در این شبها با مناسکی خاص همراه است. مراسم این ده شب با اجرای نمایش و رقصهای گروهی سماع، بخشهای گوناگونی از زندگی مولانا رابه تصویر میکشند. «سایت کجارو»
مزار مولانا بر روی تپهای با ارتفاع ۱۰۱۶، متر بنا شده است؛ و منظرهای بسیار دیدنی دارد. این تپه تا کنون چندین بار مورد کاوش باستانشناسان قرار گرفته است. در این تپه آثار ارزشمندی به دست آمده است که متعلق به هزاران سال پیش هستند. مساحت مزار مولانا در آغاز ۶.۵۰۰، متر مربع بود؛ اما اکنون گسترش یافته و به ۱۸.۰۰۰، متر مربع رسیده است. ساخت مقبره مولانا یک سال پس از مرگش در سال ۱۲۷۴، آغاز شد؛ و با نظارت همسر امیرسلیمان سلجوقی به پایان رسید. همچنین در سال ۱۸۵۴میلادی، نیز چند بخش دیگر به این مقبره افزوده شد تا جمعیت بیشتری را پذیرا باشد. بر فراز قبر مولانا یک گنبد مخروطی شکل به رنگ فیروزهای ساخته شده است که تشکیلشده از صدها سفال است؛ و اکنون مقبرهی این عارف و شاعر نامآور با همین گنبد فیروزهای شناخته میشود. در سال ۱۹۲۶میلادی، تبدیل مزار مولانا به موزه آغاز شد؛ و در سال ۱۹۲۷میلادی، مقبرهی او به شکل کامل به موزه تبدیل شده بود؛ و در سال ۱۹۵۴میلادی، مقبرهی مولانا را موزهی مولانا نامیدند. موزه مولانا یکی از مهمترین جاذبههای گردشگری کشور ترکیه به حساب میآید.[۷]
همچنین در محل آرامگاه و موزه مولانا آثار ارزشمندی نظیر قرآن خطی و دستنوشتهها، دیوان حافظ، آلات موسیقی دوران رومی و آثار هنری دوره سلجوقیان نگهداری میشود. قسمتی از این موزه را هم به نگهداری از لباس، کلاه، تسبیح، جانماز و دیگر وسایل باقی مانده از دوران مولانا اختصاص دادهاند.
علاوه بر مولانا، بهاءالدین پدر مولانا، سلطان ولد پسر مولانا و چند تن از اقوام و نزدیکان مولانا هم در این مکان به خاک سپرده شدهاند.[۲]
طریقت مولانا
مولانا در کشور ترکیه جایگاهی فراتر از یک شاعر دارد. پیروان و طوایف زیادی به ستایش او مشغول هستند. سلطان ولد فرزند بزرگ مولانا و ”اولو عارف چلبی” نوهی مولانا هر کدام طریقتی مختلف از اندیشه مولانا بنیان گذاشتهاند؛ و آنها را ”طریقت مولانا” نامیدهاند. سلطان ولد اساس عرفان مولانا را در جهت تعالیم دینی و قوانین شریعت میدانست. اولو عارف چلبی، طریقت مولانا را راه عارفانه جدا از احکام شرع معرفی میکرد.[۲]
آثار مولانا
آثار مولانا شامل نظم و نثر میشود. آثار منظوم مولانا متشکل از غزلیات، مثنوی و رباعیات است؛ و آثار منثور او شامل فیه ما فیه، مکاتیب و مجالس سبعه است.[۳]
در طول سالیان مدید برای علاقهمندان عرفان و حکمت، آثار مولانا از بهترین منابع موجود بودهاند. آثار مولانا در نقاط گوناگون جهان ترجمه شدهاند؛ و موجب روی آوردن بسیاری از اندیشمندان دنیا به عرفان شرقی و شرقشناسی هستند. در واقع اشعار مولانا دروازه دخول به فرهنگ مشرقزمین و پارسیزبانان برای بسیاری از مردم جهان است.[۲]
آثار منظوم
آثار منظوم مولانا شامل مثنوی معنوی، غزلیات و رباعیات است.
مثنوی معنوی
شهرت مولانا بیشتر به خاطر کتاب مثنوی معنوی است که تعالیم در زمینهی عرفان و اصول تصوف و اخلاق و معارف است. مثنوی از همان آغاز در مجالس رقص سماع خوانده میشد. افرادی به نام مثنویخوانان، این کتاب را با صوتی دلکش میخواندند. ۱۸ بیت نخست مثنوی را ”نینامه” میگویند و تمامی شش دفتر مثنوی شرحی است بر این ۱۸ بیت:[۳]
بشنو این نی چون شکایت میکند | از جداییها حکایت میکند | |
کز نیستان تا مرا ببریدهاند | در نفیرم مرد و زن نالیدهاند | |
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق | تا بگویم شرح درد اشتیاق | |
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش | باز جوید روزگار وصل خویش | |
من به هر جمعیتی نالان شدم | جفت بدحالان و خوشحالان شدم | |
هر کسی از ظن خود شد یار من | از درون من نجست اسرار من | |
سر من از نالهٔ من دور نیست | لیک چشم و گوش را آن نور نیست | |
تن ز جان و جان ز تن مستور نیست | لیک کس را دید جان دستور نیست | |
آتش است این بانگ نای و نیست باد | هر که این آتش ندارد نیست باد | |
آتش عشق است کاندر نی فتاد | جوشش عشق است کاندر می فتاد | |
نی حریف هر که از یاری برید | پردههایش پردههای ما درید | |
همچو نی زهری و تریاقی که دید | همچو نی دمساز و مشتاقی که دید | |
نی حدیث راه پر خون میکند | قصههای عشق مجنون میکند | |
محرم این هوش جز بیهوش نیست | مر زبان را مشتری جز گوش نیست | |
در غم ما روزها بیگاه شد | روزها با سوزها همراه شد | |
روزها گر رفت گو رو باک نیست | تو بمان ای آن که چون تو پاک نیست | |
هر که جز ماهی ز آبش سیر شد | هرکه بی روزیست روزش دیر شد | |
در نیابد حال پخته هیچ خام | پس سخن کوتاه باید و السلام |
مولانا جلاالدین کتاب مثنوی معنوی رابا بیت ”بشنو این نی چون حکایت می کند - از جداییها شکایت میکند” آغاز میکند. مولانا در مقدمهی عربی مثنوی معنوی نیز که نوشته خود او است، این کتاب به تأکید ”اصول دین” نامیده شده است. به عربی:
«هذا کتابالمثنوی، وهّو اصولُ اصولِ اصولِالدین.»
مولانا بیش از ۵۰ سال داشت که کتاب مثنوی را آغاز کرد. از این رو این کتاب حاصل پربارترین دوران عمر او است. اهمیت مثنوی معنوی فقط به خاطر این نیست که از آثار قدیم ادبیات پارسی است؛ بلکه از آنجهت است که برای بشر سرگشته امروز پیام رهایی و وارستگی دارد. در واقع مثنوی معنوی تنها عرفان نظری نیست، بلکه این گنجینه جامع عرفان نظری و عملی است. مولانا خود گفته است:
«مثنوی را جهت آن نگفتم که آن را حمایل کنند، بل تا زیر پا نهند و بالای آسمان روند که مثنوی معراج حقایق است، نه آنکه نردبان را بر دوش بگیرند و شهر به شهر بگردند.»
از اینرو باید گفت که عرفان مولانا صرفاً عرفان تفسیر نیست، بلکه عرفان تغییر است.
مثنوی معنوی گنجینهای است متشکل از ۲۶ هزار بیت که اگر آن را کوتاه و خلاصه کنیم، به ۱۸ بیتی میرسیم که سرآغاز دفتر اوّل مولاناست و به ”نی نامه” شهرت پیدا کرده است..
این ”نی” همان مولاناست که به عنوان الگوی یک انسان آگاه و آشنا با حقایق عالم معنا، خود را اسیر این جهان مادی میبیند. او شکایت میکند که چرا روح آزادهاش از نیستانِ عالم معنا بریده شده است. مولانا در مثنوی معنوی و دیوان شمس تبریزی، بارها خود، یا انسان آگاه را به ”نی” و ”چنگ” تشبیه کرده است.
ما چو چنگیم و تو زخمه میزنی
ما چو ناییم و نوا در ما زتوست[۴]
مثنوی معنوی تأثیرگذارترین و مهمترین اثر مولانا است که شهرت جهانی دارد. مثنوی معنوی ۲۷ هزار بیت شعر در قالب ۶ دفتر است که در بردارندهی حکایات پندآموز و تعلیمی است. این پندها و تعالیم در قالب داستانی و حکایات شیرین به اعتقادات گوناگون دینی، مبانی تصوف و اصول اخلاق میپردازد. حکایتهای مثنوی معنوی در کتابهای آموزشی آمدهاند که از معروفترین و رایجترین آنها میتوان به حکایت موسی و شبان و داستان طوطی و بازرگان اشاره کرد.
مولانا گنجینهی مثنوی معنوی را به درخواست حسام الدین چلبی که یکی از محبوبترین مریدانش بود، سروده است؛ و مولانا در دیباچه این کتاب و سرآغاز هر دفتر نیز به این مطلب اشاره میکند. مثنوی معنوی متأثر از الهینامه حکیم سنایی و مصیبتنامه و منطقالطیر عطار نیشابوری سروده شده است. مولانا در بسیاری از شعرهای مثنوی از این دو عارف و شاعر شهیر نام میبرد و اشعارشان را نقل میکند. همچنین در قسمتهایی از مثنوی به داستانهایی از کلیله و دمنه اشاره میشود. اما برگرفتههای کتاب مثنوی معنوی از دیگر آثار ادبی پیش از آن، از حافظهی خلاق مولانا و به صورت بداهه سروده شده است؛ و هیچگونه کپیبرداری انجام نشده است.[۲]
مولانا در مثنوی معنوی که از آثار بزرگ اوست، دشوارترین و پیچیدهترین مسائل فکری و عرفانی را به شیواترین گفتار و سادهترین زبان بیان داشته است. معروف است صدرالدین قونوی که یکی از بزرگان عرفان فلسفی و صاحب تألیفات دشوار در عرفان نظری است، روزی به مولانا میگوید:
«عجب از آن دارم که شما این مطالب غامض را چهگونه آنقدر ساده بیان میکنید که همگان میفهمند؟!. مولانا نیز در جواب میگوید: من نیز در شگفتم که شما این موضوعات ساده راچرا آنقدر پیچ و تاب میدهید و بس دشوار بیان میکنید؟ !»[۸]
غزلیات «دیوان شمس تبریزی»
مجموعهی غزلیات مولانا حدود ۲۵۰۰، غزل است که در در پایان و مقطع بیشتر آنها مولانا به جای استفاده از تخلص خود، به نام شمس تبریزی تخلص کرده است؛ و به خاطر همین مجموعهی عزلیات مولانا به کلیات یا دیوان شمس معروف شده است.[۳]
غزلیات و دیوان شمس تبریزی یا دیوان کبیر، نزد ایرانیان و حتی غیر ایرانیان محبوبیت فراوانی کسب کرده است. درصد خیلی کمی هم از این غزلیات به زبانهایی یونانی و عربی و ترکی است؛ اما عمدهی غزلیات موجود دراین دیوان به پارسی سروده شدهاند. دیوان شمس تبریزی شامل: بیش از ۳۵ هزار بیت به پارسی، حدود هزار بیت به عربی و کمتر از ۲۰۰ بیت به ترکی و یونانی است.[۴]
غزلیات مولانا در اثر وجد و شور و حال و بیقراری سروده شده است. مولانا در حالت سماع این غزلها را میسرود؛ و مریدان و یارانش بیدرنگ به یادداشت آن میپرداختند. در واقع دیوان شمس فقط دیوان شعر نیست، بلکه غوغای یک دریای طوفانی و متلاطم است. دیوان شمس تبریزی منعکس کنندهی یک روح ناآرام و پُر از هیجان و آکنده از شور و جذبه است. بیتردید نهتنها در فرهنگ و ادب فارسی، بلکه فراتر از آن در فرهنگ بشری در هیچ دیوان و مجموعه شعری به اندازهی دیوان شمس تبریزی، حرکت و جنبش، و حیات و زندگی و عشق نمیجوشد.[۶]
رباعیات
رباعیات مولانا بخشی از دیوان شمس تبریزی است. این بخش از آثار مولانا در مطبعهی اختر اسلامبول ترکیه، به سال ۱۳۱۲ هجری قمری، به طبع رسیده است؛ و متضمن ۱۶۵۹، رباعی یا ۳۳۱۸، بیت است که برخی از آنها به شهادت قرائن مربوط به مولانا است؛ و دربارهی بخشی هم تردید وجود دارد و معلوم نیست که انتساب به او درست باشد. نمونهای از رباعیات:[۴]
عشق از ازل است و تا ابد خواهد بود
جوینده عشق بیعدد خواهد بود
فردا که قیامت آشکارا گردد هرکس
که نه عاشق است رد خواهد بود
***
عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پوست
تا کرد مرا تهی و پر کرد ز دوست
اجزای وجود من همه دوست گرفت
نامیست زمن باقی و دیگر همه اوست
آثار منثور
آثار منثور مولانا شامل سه کتاب: فیه ما فیه، مجالس سبعه و مکتوبات یا مکاتیب است.
فیه ما فیه
کتاب فیه ما فیه، مجموعهی تقریرات مولانا است که در طول ۳۰ سال در مجالس مختلف فراهم آمده است. این سخنان توسط پسر مولانا، سلطان ولد یا یکی دیگر از مریدان وی یادداشت شده و به این شکل درآمده است. نثر کتاب فیه ما فیه، ساده و روان است؛ و درونمایهای عرفانی، دینی واخلاقی دارد.[۴]
مجالس سبعه
کتاب مجالس سبعه مجموعهی سخنان و معوعظهها در مجالس مولانا است که به وجه پند و اندرز و برای تذکر و یادآوری بر سر منبر بیان کردهاست. نسخهی خطی کتاب فیه ما فیه، در کتابخانهی سلیم آقا در اُسکُدار استانبول محفوظ و تاریخ کتابت آن سال ۷۸۸، است.[۴]
مکاتیب
مکاتیب یا مکتوبات مجموعهی نامههای صد و پنجاه گانهی مولانا است به معاصرین خود که دو نسخهی این کتاب در کتابخانهی دارالفنون اسلامبول موجود است.[۴]
مکتوبات مولانا بر خلاف تمام مکتوبات صوفیه، نظیر احمد غزالی و عینالقضاة همدانی و عبدالرزاق کاشانی و علاءالدوله سمنانی که فقط مباحث خالص فلسفی و عرفانی است، موضوعاتش کلاً مدنی و اجتماعی است و مولانا اغلب به صاحبان نفوذ توصیه کرده است که به نیازمندان و فقیران رسیدگی کنند. البته نکات نغز و ظریف عرفانی نیز در لابلای آن گنجانده شده است.[۸]
سبک و ویژگیهای اشعار
اشعار مولانا پیش از ملاقاتش با شمس تبریزی به سبک خاقانی، انوری و شاعران رسمی آن زمان بوده است. ویژگیهای اشعار مولانا نیز منحصر به فرد است؛ و گسترهی آن بیش از اشعار دیگرشاعران است.
اشعار آهنگین
یکی از ویژگیهای اشعار مولانا که شاید در بین اشعار همهی شاعران تازگی دارد، ضربآهنگ است. وقتی که غزلهای حافظ و سعدی یا دیگر شاعران معروف را میخوانیم، زیبایی و خیال را به ویژه در شعر حافظ و سعدی حس میکنیم. اما اشعار آنها با تمام زیبایی، حرکت آنچنانی ندارد. در حالی که شعر مولانا از حرکت و ضربآهنگ ویژهای برخوردار است؛ و میتوانیم آنهارا با ضربه ساز همراه کنیم.[۵]
قالب شعر مولانا
قالب شکنی یکی دیگر از ویژگیهای شکل شعر مولوی است. او در خیلی از غزلهایش ناگهان ردیف را به قافیه و یا قافیه را به ردیف تبدیل میکند؛ و در رعایت ارکان عروضی بیقید شگفتی میآفریند. به عنوان نمونه مثلاً غزلی را که در بحر ”هزج” آغاز کرده است، در وسط شعر یکدفعه به بحر ”رمل” تبدیل میکند؛ و سپس دوباره به همان بحر هزج برمیگردد. همچنانکه درغزلی با مطلع ”زهی عشق زهی عشق! که ما راست خدایا!” به این شیوه دست زده است.
بلندی و کوتاهی بیش از اندازه معمول غزلها نیز یکی دیگر از ویژگیهای شکل شعر مولانا است که گاهی از مرز ۹۰ بیت میگذرد؛ و گاهی هم از سه یا چهار بیت تجاوز نمیکند. با این حال تعداد بحور شعری در اشعار مولانا بیش از دیگر شاعران است. مولانا با ۴۷ بحر از بحور عروضی شعر سروده است درحالی که شاعران دیگر از ۲۷ بحر بالاتر نرفتهاند.[۵]
مولانا و عارفان پیشین
مولانا بهجز پدرش و شمس تبریزی، به عارفان پیش از خود، مانند عطار نیشابوری و سنایی اشاره میکند:
هفت شهر عشق را عطار گشت
ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم
***
عطار روح بود و سنایی دو چشم او
ما از پی سنایی و عطار میرویم[۴]
سال جهانی مولانا
یونسکو با پیشنهاد ترکیه، سال ۲۰۰۷، را سال جهانی مولانا نامیده است. پس از آن روز تولد مولانا را که هشتم مهرماه بود، روز بزرگداشت مولانا نامیدند. مراسم هشتصدمین سال روز تولد مولوی نیز در سازمان ملل برگزار شد. کشور ترکیه هم همه ساله برنامههایی به مناسبت روز جهانی مولانا برگزار میکند.[۹]
عرفان مولانا
عرفان مولانا فقط به عرفان نظری و فلسفی محدود نمیشود. بلکه عرفان مولانا افزون بر نظریات اصولی در هستیشناسی، انسانشناسی و الهیات سرشار و آکنده از ذوق و شادمانی روح است. عرفان مولانا تنها عرفان تفسیر نیست، بلکه عرفان تغییر است. سخنان مولانا صرفاً نوعی پاسخگویی به کنجکاویهای ذهنی بشر نیست، بلکه افزون بر آن قصد دارد که با تعالیم خود، بشریت را متحول کند. عرفان از دیدگاه مولانا پُرکردن ذهن از معلومات و دانستههای رنگارنگ نیست، بلکه عرفان از نظر وی، همرنگ و یگانه کردن شخصیت خود با معلومات معنوی خود است؛ و تا وقتی که هویت و کردار انسان منطبق با معرفتش نشده است، رستگار نخواهد شد.
علم های اهل دل حمال شان
علمهای اهل تن احمال شان
علم چون بر دل زند یاری شود
علم چون بر تن زند باری شود
عرفان مولانا گرایش به کرامت و معجزه ندارد. مولانا به مخاطب خود توصیه نمیکند که کارهای خارقالعاده یاد بگیرد، مثل برروی آب راه رفتن، سنگ را طلا کردن، طی طریق داشتن، خلع روح از بدن و… بلکه عرفان مولانا عرفان تغییر صفات و تبدیل بدیها به خوبیها است.
شرط، تبدیل مزاج آمد بدان
کز مزاج بد بُوَد مرگ بَدان
چون مزاج آدمی گِلخوار شد
زرد و بد رنگ و سقیم و خوار شد
چون مزاج زشت او تبدیل یافت
رفت زشتی از رخش، چون شمع تافت
هرچند عاقلان ظاهربین و شعبده پسند درک این را ندارند که رها شدن از یک صفت بد مثل حسادت، از هزاران خرق عادت و نمایشات کرامتگونه برتر و بالاتر است.
عرفان مولانا هیچ ناسازگاری با زندگی اجتماعی بشر ندارد، چرا که مولانا به یارانش تذکر میداده است که هر کس کسب و کار را رها کند و سربار و نانخور این و آن شود از ما نیست. خود او نیز شاغل بود و تدریس میکرد؛ و از طریق حقوق معلمی امورات زندگی خود و خانوادهاش را میگذراند؛ بنابراین با آن گروه از مدعیان تصوف و عرفان که کسب و کار را تعطیل می کردند و کار و شغل و ازدواج و اجتماعی بودن را دنیاپرستی محسوب میکردند، موافق نبوده است که در مثنوی هم به آن اشاره میکند:
چیست دنیا از خدا غافل بدن
نه قماش و نقده و میزان و زن
مال را کز بهر دین باشی حمول
نعم مال صالح خواندش رسول
آب در کشتی هلاک کشتی است
آب اندر زیر کشتی پشتی است
قضیه نامههای مولانا به شخصیتهای زمان خودش نیر غالباً درباره رفع گرفتاری از مردم و دستگیری آنان است. این بیانگر آن است که مولانا پناهگاه محتاجان و گرفتاران بوده است؛ و در منزلش همیشه به روی نیازمندان و فقیران باز بوده است.[۸]
سیری در اندیشهی مولانا
مولانا جلاالدین بلخی از منتقدین نظریه حد وسط و میانهرو در اخلاق است که یکی از نظریات خیلی رایج در بین دانشمندان اسلامی است. اشکال مولانا به این ایده این بود که در تعداد زیادی از موارد آغاز و انجام یک موضوع مشخص نیست که بتوان وسطش را معین نمود و نیز این که تعداد زیادی از اصول اخلاقی نسبت به افراد متغیر است:
اول و آخر ببـاید تا در آن
در تصور گنجـد اوسط یا میان
بینهایت، چون ندارد دو طرف
کی بُوَد وی را میـانه منصرَف؟!
گفت راه اوسط ار چه حکمت است
لیک اوسط نیز هم با نسبت است[۴]
شناخت شهودی
مولانا قائل به مراتب در معرفت و شناخت است. او شناخت شهودی را معتبرترین شناخت میداند. مولانا شناخت عقلی و سپس حسی را در مراتب بعدی میداند؛ و آنها را برای کسانی که دسترسی به شناخت مراتب بالاتر را ندارند معتبر و مجاز میشمرد.
از نظر مولانا شناخت استدلالی مانند عصایی است در دست کور که نامطمئن است، اما شخصی که چارهای جز آن ندارد باید از همان استفاده کند؛ ولی توصیه او به اهل استدلال این است که اگر استدلال آنها با شهود اهل دل مخالف بود، باید شناخت شهودی را بپذیرند:
چشم اگر داری تو کورانه میا | ورنداری چشم، دست آور عصا | |
آن عصای حَزم و استدلال را | چون نداری دید، میکن پیشوا | |
ور عصای حزم و استدلال نیست | بی عصاکش بر سر هر ره مایست | |
گام از آنسان نه، که نابینا نهد | تا که پا از چاه و از سگ، وارهد | |
لرز لرزان و به ترس و احتیاط | می نهد پا تا نیفتد در خُباط |
[۴]«دفتر دوم»
جبر و اختیار
مولانا نزاع بین معتقدین به جبر و معتقدین به اختیار را ناشی از حکم الهی میداند. او خودش را متعلق به هیچکدام از این دو گروه نمیداند. از نظر مولانا نزاع بین جبریون و اختیاریون تنها وسیلهای است که هر دو طرف نیکیها و بدیهایشان ظاهر و ماهیتشان هویدا شود:
هست سنی را یکی تسبیح خاص | هست جبری را ضد آن در مناص | |
سنی از تسبیح جبری بیخب | جبری از تسبیح سنی بی اثر | |
این همیگوید که آن ضالست و گم | بیخبر از حال او وز امر قم | |
و آن همی گوید که این را چه خبر | جنگشان افکند یزدان از قدر | |
گوهر هر یک هویدا میکند | جنس از ناجنس پیدا میکند | |
قهر را از لطف داند هر شخصی | خواه دانا خواه نادان یا خسی | |
لیک لطفی قهر در پنهان شده | یا که قهری در دل لطف آمده | |
کم کسی داند مگر ربانیی | کش بود در دل محک جانیی |
[۴] «دفتر سوم»
عشق از نگاه مولانا
نگاه مولانا به محبت، همان عشق الهی است که درمانگر همهی دردهای بیدرمانی است که بهقول خودش: از محبت دردها شافی شود. یکی از عُرفای هند میگوید: بیشتر عشق بورزید، عشق و خنده را در جهان گسترش بدهید. این تنها راه حفاظت جوامع بشریت، در برابر سلاحهای هستهای است. یکی از ویژگیهای شعر و کلام شاعران ایرانی نظیر حافظ، سنائی، نظامی، سعدی، مولانا و… این است که به هر قیمت و با هر بهانهای از عشق و عاشق و معشوق سخن میگویند، انگار که مایههای اصلی همهی آثار ماندگار و ارزندهی آنان، چیزی جز عشق و عاشقی نیست.
مولانا که خود دردآشنای عشق است؛ و طعم آنرا چشیده است، تجلی شگفتانگیز عشق را کلید رمز گنجینهی افکار و آثار خودش قرار داده و کتاب ذیقیمت مثنوی معنوی را با آن آغاز و با آن ختم کرده است. هرچند که مولانا خود و آثارش را به اعتبار عشق آغاز و پایانی نیست، همچنانکه خود گوید: ”همچو فکر عاشقان بیپا و سر!” مولوی همواره از عشق سخن میگوید؛ و آن را در دفتر اول مثنوی معنوی چنین توصیف میکند:
لذت هستی نمودی نیست را
عاشق خود کرده بودی نیست را
مولانا خوب میداند که مهمترین رشتهی پیوند و اتصال انسان با خالق هستی، عشق است. او با زبانهای مختلف فریاد میزند که تمام هستی و وجود از عشق است؛ و برای عشق پدید آمده است: ”اگر نبودی عشق هستی کی بُدی؟ !”
براین اساس عشق از بنیادیترین مبانی مکتب عرفانی مولانا است. هرچند که در قرآن کریم واژهی عشق با این که کلمهای عربی است، اما به کار گرفته نشده است:
در تمام مصحف پاک و مجید
واژهای از عشق هرگز کس ندید
اما براساس آنچه اهل کلام به ویژه عُرفا و صوفیه، هرجا در قران لفظ و کلمه حُب و مشتقات آن را مشاهده کردهاند، آن را تأویل و جایگزین با کلمه عشق به خدا نمودهاند:
پس محبت وصف حقدان، عشق نیز
خوف نبوده وصف یزدان ای عزیز…!
۷۰۰ سال پس از مولانا عارفی هندی در وصف عشق میگوید:
«اگر عشق شکوفا نشود، تبدیل به ترس میگردد. اگر عشق باور شود، ترس زایل میگردد. به همین دلیل است که درست در لحظه عشق، ترس وجود ندارد. اگر که عاشق کسی شوی، ناگهان ترس نابود میشود. عشاق تنها افراد بیترس هستند، حتی مرگ هم مزاحم آنها نیست. تنها عاشقان قادرند در سکوت و بیترسی شگفتانگیزی بمیرند.»
بنابراین محبت که همان عشق است، میتواند درمان تمامی دردهای بیدرمان باشد:
از محبت تلخها شیرین شود | از محبت مسها زرین شود | |
از محبت دردها صافی شود | از محبت دردها شافی شود | |
از محبت مرده زنده میکنند | از محبت شاه بنده میکنند | |
این محبت هم نتیجه دانش است | کی گزافه بر چنین تختی نشست |
[۴] ”دفتر دوم مثنوی”
رهایی انسان
مهمترین و اصلیترین رکن از ارکان اندیشهی مولانا، انسان است. او میخواهد انسان را از وادیهای ژرف و تنگناهای باریک و وحشتناک عبور دهد تا نفس او را تهذیب نماید؛ و به افقهای شگفتانگیز انسانیت برساند. براین اساس انسان مرکز جهان بینی مولاناست.
این انسان در دل جامعه باید از تمام تعلقات و وابستگیهای خویش رها شود تا بتواند مراتب وجودی خود را ارتقا دهد. حرف اصلی مولا این است که انسانها باید به آبشخور و سرچشمههای اصلی معرفت برسند؛ و خویشتن را جانشین خدا ”خلیفة الله” سازند، اما این انسان وابسته و اسیر تعلقات، چهگونه میتواند به معرفت حقیقی برسد؟! از نظر مولانا انسانها در بند و زندانهای مختلف اسیرگشتهاند؛ و نمیتوانند موانع و حجابهای مختلف را برای رسیدن به معرفت حقیقی رفع کنند؛ بنابراین انسانها باید این موانع و حجابها را کشف کنند و بشناسند؛ و سپس رفع نمایند.[۵]
رمز جاودانگی مولانا
با وجود اینکه هشت قرن از روزگار مولانا گذشته است، اما همچنان در مرکز توجه بشریت معاصر قرار دارد؛ و گسترهی این اقبال روز به روز در حال توسعه است. برخی از دلایل و علتهای اقبال گسترده ابشریت معاصر به آثار مولانا عبارتند از:
سخنان و اشعار مولانا گرم و ایمانآور و آرامبخش است.
مولانا احساس و عاطفه را در هم آمیخته است. چرا که آثار بزرگان یا تنها علمی تحقیقی است و یا فقط احساسی و عاطفی. اما آثار مولانا جمع میان این هر دو است.
مولانا در شرح معارف، همیشه روی خط مشترک ادیان حرکت کرده است؛ و هرگز و مطلقاً به اختلافات فرقهای و اعتقادی وارد نشده است.
مولانا عشق و صلح و دوستی را محور مکتب خود قرار داده است؛ و از سختگیری و تعصب فاصله گرفته است.
مولانا در شرح مقولات عرفانی هرگز به سخنان غامض و پیچیده کردن موضوعات وارد نشده است، بلکه به شکل شگفتانگیزی مسائل دشوار و پیچیده را در قالب تمثیلات و حکایات و مثلهای توجیهی خود، سهل و شیرین بازگو کرده است.
مولانا در شرح باورهای مخالفان نیز اصلاً کوتاهی نکرده است. عقاید و باورهای آنان را به صورت جدی و منطقی بازگو کرده است، طوریکه انگار خودش نیز به آن عقاید باور دارد.
مولانا به خاطر صداقت باطن و درون، همان طور زندگی کرده است که شعر گفته است، و همانطور شعر گفته است که زندگی کرده است.
مولانا شعر را جهت شرح درد انسانها و بشریت به کار گرفته است؛ و هرگز در مدح قدرتمندان و سلاطین زمانه بیتی نسروده است.[۸]
گلچینی از دیوان شمس
همه را بیازمودم ز تو خوشترم نیامد | چو فرو شدم به دریا چو تو گوهرم نیامد | |
سر خُنبها گشودم ز هزار خم چشیدم | چو شراب سرکش تو به لب و سرم نیامد | |
چه عجب که در دل من گل و یاسمن بخندد | که سمنبری لطیفی چو تو در برم نیامد | |
ز پیات مراد خود را دو سه روز ترک کردم | چه مراد ماند زان پس که میسّرم نماند | |
دو سه روز شاهیات را چو شدم غلام و چاکر | به جهان نماند شاهی که چو چاکرم نیامد | |
خردم بگفت بر پر ز مسافران گردون | چه شکسته پا نشستی که مسافرم نیامد | |
چو پرید سوی بامت ز تنم کبوتر دل | به فغان شدم چو بلبل که کبوترم نیامد | |
چو پی کبوتر دل به هوا شدم چو بازان | چه همای ماند و عنقا که برابرم نیامد؟ | |
برو ای تن پریشان تو و آن دل پشیمان | که ز هر دو تا نرستم دل دیگرم نیامد |
***
ای دل شکایتها مکن تا نشنود دلدار من | ای دل نمیترسی مگر از یار بیزنهار من | |
ای دل مرو در خون من در اشک چون جیحون من | نشنیدهای شب تا سحر آن نالههای زار من | |
اندازه خود را بدان نامی مبر زین گلستان | این بس نباشد خود تو را کآگه شوی از خار من | |
یادت نمیآید که او میکرد روزی گفتگو | میگفت بس دیگر مکن اندیشه گلزار من | |
چون مهر دیدم رأی او افتادم اندر پای او | گفتم نباشم در جهان گر تو نباشی یار من |
***
مرده بُدم زنده شدم گریه بُدم خنده شدم | دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم | |
دیده سیر است مرا جان دلیر است مرا | زهره شیر است مرا زهره تابنده شدم | |
گفت که دیوانه نهای لایق این خانه نهای | رفتم دیوانه شدم سلسله بندنده شدم | |
گفت که سرمست نهای رو که از این دست نهای | رفتم و سرمست شدم وز طرب آکنده شدم | |
گفت که تو کشته نهای در طرب آغشته نهای | پیش رخ زندهکنش کشته و افکنده شدم | |
گفت که تو زیرککی مست خیالی و شکی | گول شدم هول شدم وز همه برکنده شدم | |
گفت که تو شمع شدی قبله این جمع شدی | جمع نیم شمع نیم دود پراکنده شدم | |
گفت که شیخی و سری پیشرو و راهبری | شیخ نیم پیش نیم امر تو را بنده شدم | |
گفت که با بال و پری من پر و بالت ندهم | در هوس بال و پرش بیپر و پرکنده شدم | |
گفت مرا دولت نو راه مرو رنجه مشو | زانک من از لطف و کرم سوی تو آینده شدم | |
گفت مرا عشق کهن از بر ما نقل مکن | گفتم آری نکنم ساکن و باشنده شدم | |
چشمه خورشید تویی سایهگه بید منم | چونک زدی بر سر من پست و گدازنده شدم | |
تابش جان یافت دلم وا شد و بشکافت دلم | اطلس نو بافت دلم دشمن این ژنده شدم | |
صورت جان وقت سحر لاف همیزد ز بطر | بنده و خربنده بدم شاه و خداونده شدم | |
شکر کند کاغذ تو از شکر بیحد تو | کآمد او در بر من با وی ماننده شدم | |
شکر کند خاک دژم از فلک و چرخ به خم | کز نظر وگردش او نورپذیرنده شدم | |
شکر کند چرخ فلک از ملک و مُلک و ملک | کز کرم و بخشش او روشن بخشنده شدم | |
شکر کند عارف حق کز همه بردیم سبق | بر زبر هفت طبق اختر رخشنده شدم | |
زهره بدم ماه شدم چرخ دو صد تاه شدم | یوسف بودم ز کنون یوسف زاینده شدم | |
از توأم ای شهره قمر در من و در خود بنگر | کز اثر خنده تو گلشن خندنده شدم | |
باش چو شطرنج روان خامش و خود جمله زبان | کز رخ آن شاه جهان فرخ و فرخنده شدم |
***
یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا | یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا | |
نوح تویی روح تویی فاتح و مفتوح تویی | سینه مشروح تویی بر در اسرار مرا | |
نور تویی سور تویی دولت منصور تویی | مرغ که طور تویی خسته به منقار مرا | |
قطره تویی بحر تویی لطف تویی قهر تویی | قند تویی زهر تویی بیش میازار مرا | |
حجره خورشید تویی خانه ناهید تویی | روضهی امید تویی راه ده ای یار مرا | |
روز تویی روزه تویی حاصل دریوزه تویی | آب تویی کوزه تویی آب ده این بار مرا | |
دانه تویی دام تویی باده تویی جام تویی | پخته تویی خام تویی خام بمگذار مرا | |
این تن اگر کم تندی راه دلم کم زندی | راه شدی تا نبُدی این همه گفتار مرا |
آخرین غزل مولانا
مولانا در بستر بیماری و در آخرین لحظات حیاتش که فرزندش بالای سرش بود، این غزل را سرود:
منابع:
- ↑ ۱٫۰۰ ۱٫۰۱ ۱٫۰۲ ۱٫۰۳ ۱٫۰۴ ۱٫۰۵ ۱٫۰۶ ۱٫۰۷ ۱٫۰۸ ۱٫۰۹ ۱٫۱۰ ۱٫۱۱ زندگینامه جلالالدین محمد بلخی - سایت مردان پارس
- ↑ ۲٫۰ ۲٫۱ ۲٫۲ ۲٫۳ ۲٫۴ ۲٫۵ زندگینامه مولانا - سایت کجارو
- ↑ ۳٫۰ ۳٫۱ ۳٫۲ ۳٫۳ بیوگرافی و رازهای شخصی زندگی مولانا - سایت نمناک
- ↑ ۴٫۰۰ ۴٫۰۱ ۴٫۰۲ ۴٫۰۳ ۴٫۰۴ ۴٫۰۵ ۴٫۰۶ ۴٫۰۷ ۴٫۰۸ ۴٫۰۹ ۴٫۱۰ ۴٫۱۱ ۴٫۱۲ سیری در اندیشه مولانا - سایت مدرسه
- ↑ ۵٫۰ ۵٫۱ ۵٫۲ ۵٫۳ سیری در اندیشه مولانا - سایت مهر میهن
- ↑ ۶٫۰ ۶٫۱ ۶٫۲ ۶٫۳ ۶٫۴ زندگینامه جلالالدین محمد بلخی معروف به مولوی - سایت دیدار جان
- ↑ آرامگاه مولانا در قونیه - سایت کارناوال
- ↑ ۸٫۰ ۸٫۱ ۸٫۲ ۸٫۳ معرفی آثار مولانا جلالالدین محمد بلخی - سایت ناز وب
- ↑ زندگینامه مولوی - سایت تالاب
رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن | ترک من خراب شبگرد مبتلا کن | |
مائیم و موج سودا شب تا به روز تنها | خواهی بیا ببخشا خواهی برو جفا کن | |
از من گریز تا تو هم در بلا نیفتی | بگزین ره سلامت ترک ره بلا کن | |
مائیم و آب دیده در کنج غم خزیده | بر آب دیده ما صد جای آسیا کن | |
خیرهکُشی است ما را دارد دلی چو خارا | بُکشد کسش نگوید تدبیر خونبها کن | |
بر شاه خوبرویان واجب وفا نباشد | ای زردروی عاشق تو صبر کن وفا کن | |
دردیست غیر مردن کان را دوا نباشد | پس من چهگونه گویم کان درد را دوا کن |