۸٬۷۶۰
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱۵: | خط ۱۵: | ||
|والدین= | |والدین= | ||
|فرزندان=مستوره، نورالدين، علاءالدين، شمسالدين، نجمالدين، نسرين، كمالالدين، لطيفه|تحصیلات=سیکل، ششم ابتدایی}} | |فرزندان=مستوره، نورالدين، علاءالدين، شمسالدين، نجمالدين، نسرين، كمالالدين، لطيفه|تحصیلات=سیکل، ششم ابتدایی}} | ||
'''محترم ایجهای''' مشهور به مادر كوشالی، (زاده ۱۳۰۳ – درگذشت ۳ مهر ۱۳۸۹در شهر سرژی در نزدیکی پاریس) در خانوادهای روحانی در لاهيجان متولد شد. تحصيلات ابتدايیاش را در همين شهر گذراند. پس از كشف حجاب توسط رضا خان، مادر از ادامه تحصيل خودداری كرد. او بدليل جو سياسی حاكم بر خانواده، ضد رژيم شاه بود. مادر ۵ پسر و ۳ دختر داشت. او همراه با فرزندان مجاهدش در كليه فعاليتهای سياسی عليه رژيم شاه شركت میكرد. با شروع تظاهرات و فعاليتهای انقلاب در شهر لاهيجان، مادر خانه و كليه امكانات خود را برای راه اندازی تظاهرات و اقدامات عليه رژيم شاه در اختيار فرزندانش قرار داد. | '''محترم ایجهای''' مشهور به مادر كوشالی، (زاده ۱۳۰۳ – درگذشت ۳ مهر ۱۳۸۹در شهر سرژی در نزدیکی پاریس) در خانوادهای روحانی در لاهيجان متولد شد. تحصيلات ابتدايیاش را در همين شهر گذراند. پس از كشف حجاب توسط رضا خان، مادر از ادامه تحصيل خودداری كرد. او بدليل جو سياسی حاكم بر خانواده، ضد رژيم [[محمدرضا پهلوی|شاه]] بود. مادر ۵ پسر و ۳ دختر داشت. او همراه با فرزندان مجاهدش در كليه فعاليتهای سياسی عليه رژيم شاه شركت میكرد. با شروع تظاهرات و فعاليتهای انقلاب در شهر لاهيجان، مادر خانه و كليه امكانات خود را برای راه اندازی تظاهرات و اقدامات عليه رژيم شاه در اختيار فرزندانش قرار داد. | ||
مادر کوشالی در زمرهی مادرانی است که چندتن از فرزندانش را در مبارزه با آخوندهای حاکم بر ایران از دست داد. وی به سبب اعدام ۶ تن از اعضای خانوادهاش توسط رژیم حاکم بر ایران پیوسته تحت پیگرد حکومت قرار داشت؛ به این خاطر مجبور شد تا آخرین روزهای حیاتش رنج دوری از وطن را بهجان بخرد. فرزندانش علا، | مادر کوشالی در زمرهی مادرانی است که چندتن از فرزندانش را در مبارزه با آخوندهای حاکم بر ایران از دست داد. وی به سبب اعدام ۶ تن از اعضای خانوادهاش توسط رژیم حاکم بر ایران پیوسته تحت پیگرد حکومت قرار داشت؛ به این خاطر مجبور شد تا آخرین روزهای حیاتش رنج دوری از وطن را بهجان بخرد. فرزندانش علا، نجمالدین، کمالالدین، شمسالدین کوشالی، عروسش عصمت شریعتی در جریان اعدامهای مخالفین حکومت در اوایل سالهای دههی شصت بهجرم آزادیخواهی و حمایت از سازمان مجاهدین خلق ایران کشته شدند و خواهرزادهاش منوچهر بزرگبشر در قتلعام زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷ اعدام شد.<ref>[[قتل عام ۶۷]]</ref> | ||
مادر کوشالی از طریق فرزند بزرگش علا با سازمان مجاهدین خلق ایران آشنا شد. او همراه با فرزندانش در همه فعالیتها و راهپیماییهای اوایل انقلاب بر علیه دیکتاتوری دینی شرکت میکرد. پس از سرکوب تظاهرات میلیونی مردم ایران در ۳۰ خرداد سال ۱۳۶۰ که بهدعوت سازمان مجاهدین خلق در اکثر شهرهای ایران برگزار شد و طی آن دهها نفر به رگبار بسته شدند و هرگونه فعالیتهای سیاسی ممنوع شد، مادر کوشالی نیز زندگی مخفی را شروع کرد. او که حکم دستگیریاش صادر شده بود همزمان با فعالیتهای مختلف خود سرپرستی تعدادی از فرزندان پدر و مادرهایی که کشته شده بودند را بهعهده داشت. | مادر کوشالی از طریق فرزند بزرگش علا با سازمان مجاهدین خلق ایران آشنا شد. او همراه با فرزندانش در همه فعالیتها و راهپیماییهای اوایل انقلاب بر علیه دیکتاتوری دینی شرکت میکرد. پس از سرکوب تظاهرات میلیونی مردم ایران در ۳۰ خرداد سال ۱۳۶۰ که بهدعوت سازمان مجاهدین خلق در اکثر شهرهای ایران برگزار شد و طی آن دهها نفر به رگبار بسته شدند و هرگونه فعالیتهای سیاسی ممنوع شد، مادر کوشالی نیز زندگی مخفی را شروع کرد. او که حکم دستگیریاش صادر شده بود همزمان با فعالیتهای مختلف خود سرپرستی تعدادی از فرزندان پدر و مادرهایی که کشته شده بودند را بهعهده داشت. | ||
خط ۳۴: | خط ۳۴: | ||
== فرزندان مادر کوشالی == | == فرزندان مادر کوشالی == | ||
[[پرونده:مادر کوشالی و مریم رجوی.jpg|جایگزین=مادر کوشالی و مریم رجوی|بندانگشتی|مادر کوشالی (نفر چهارم از راست) و مریم رجوی]] | [[پرونده:مادر کوشالی و مریم رجوی.jpg|جایگزین=مادر کوشالی و مریم رجوی|بندانگشتی|مادر کوشالی (نفر چهارم از راست) و مریم رجوی]] | ||
این پسر وقتی اولین بار به دانشگاه تهران رفت با سازمان آشنا شد. یک سالی طول نکشید که او را از دانشگاه اخراج کردند. بعد آمد رفت در دانشگاه عالی ورزش. او با اخلاق بسیار خوبی که داشت با من حرف | این پسر وقتی اولین بار به دانشگاه تهران رفت با سازمان آشنا شد. یک سالی طول نکشید که او را از دانشگاه اخراج کردند. بعد آمد رفت در دانشگاه عالی ورزش. او با اخلاق بسیار خوبی که داشت با من حرف میزد. شبها با من صحبت میکرد. در رابطه با سازمان حرف میزد. برای اولین بار این علا بود که از بچهها و از مسعود صحبت کرد. او من را با سازمان آشنا کرد، بعد مسئولم شد و من خیلی خوشحال شده بودم؛ ولی علا تنها پسرم نبود، دوستم بود، رفیقم بود، همدمم بود، مونسم بود، همه چیزم بود من خودم را آماده کردم برای این که راهش را انتخاب کنم، خودش هم مسئولم شد. چیزهایی هم که گفته است هنوز در ذهنم است. هنوز هم بعد از این همه سال دارم با بچههای مجاهدم زندگی میکنم. با آنها هستم، کار میکنم، حرفهای علا توی مغزم است. | ||
من آن زمان در تعجب بودم که چطور شد؟ در رشته | من آن زمان در تعجب بودم که چطور شد؟ در رشته قبلیاش با معدل خوب قبول شد؟ بعد رفت توی تیم فوتبال که باز هم برایم تعجبآور بود. همهاش توی فکرش بودم. سالهای بعد فهمیدم که چرا از این دانشگاه به این دانشگاه رفته و چرا به این تیمهای فوتبال رفته است. او مدتی در تیم دارایی بود. بعد رفت تیم سپید رود در رشت. ... | ||
در سالهای ۵۶–۵۷ فعالیتهای بسیار | در سالهای ۵۶–۵۷ فعالیتهای بسیار گستردهای داشت. در لاهیجان همه میدانستند او فعال است. حتی مرتجعان هم می دانستند. او در راهپیماییها شرکت میکرد. ما هم با او بودیم. با ساواکیها درگیر میشد. چند بار ساواک ریخت توی خانه ما. یکبار صبح زود بود. از در و دیوار ریختند توی خانه. تا گفتم چه خبر است مرا کوباندند به دیوار. چادرم از سرم افتاد، با قنداق تفنگ زدند به پهلویم، میخواستند خفهام کنند، بعد رفتند. مدتی بعد علا برگشت. گفت مامان خیلی خوب کاری کردی مقاومت کردی. | ||
بعد از ۳۰خرداد من دیگر از بچهها خبر نداشتم، مخفی بودم، حکم دستگیری من را داده بودند. من هم با بچهها در خانههای تیمی کار میکردم. در خیابانها با بچه ها کار میکردم. در ماشینها با بچه ها کار میکردم. خودم یک طرف مخفی شدم، بچههایم یک طرف، هیچ خبری نداشتیم از هم، فقط یک روز علا من را دید. گفت مادر من آمدهام تو را ببینم. دست کرد جیبش هفت تیرش را بیرون آورد. گفت خمینی آن طرف، ما این طرف، مامان ما از خمینی جدا شدیم. حواست باشد. بغلش کردم. بوسیدمش، لبش را بوسیدم، این وداع ۵دقیقه بیشتر نشد و فقط سفارش کرد که سازمان و مسعود را فراموش نکنی. برگشتم گفتم پسرم اگر طناب دار به گردنم بیفتد هرگز سازمان و مسعود را فراموش نخواهم کرد. این عهدی بود که من با علا بستم. | بعد از ۳۰خرداد من دیگر از بچهها خبر نداشتم، مخفی بودم، حکم دستگیری من را داده بودند. من هم با بچهها در خانههای تیمی کار میکردم. در خیابانها با بچه ها کار میکردم. در ماشینها با بچه ها کار میکردم. خودم یک طرف مخفی شدم، بچههایم یک طرف، هیچ خبری نداشتیم از هم، فقط یک روز علا من را دید. گفت مادر من آمدهام تو را ببینم. دست کرد جیبش هفت تیرش را بیرون آورد. گفت خمینی آن طرف، ما این طرف، مامان ما از خمینی جدا شدیم. حواست باشد. بغلش کردم. بوسیدمش، لبش را بوسیدم، این وداع ۵دقیقه بیشتر نشد و فقط سفارش کرد که سازمان و مسعود را فراموش نکنی. برگشتم گفتم پسرم اگر طناب دار به گردنم بیفتد هرگز سازمان و مسعود را فراموش نخواهم کرد. این عهدی بود که من با علا بستم. | ||
خط ۴۴: | خط ۴۴: | ||
او رفته بود به مشهد. سازمان منتقلش کرده بود مشهد. آنجا هم دستگیر شد. بچههای مشهد که زندان بودند آمدند برای من از علا صحبت کردند. بچهها خواسته بودند که مادر را بیاورید پیش ما، من به مشهد رفتم. بچهها آمدند من را بردند، رفتیم توی یک خانهای و قرار بود علا بیاید آن جا؛ ولی نشد. دو روز بعد علا دستگیر شد. او را بردند شکنجهگاه چالوس، بعد بردند گیلان دادگاهی کردند و در دی ماه اعدامش کردند. | او رفته بود به مشهد. سازمان منتقلش کرده بود مشهد. آنجا هم دستگیر شد. بچههای مشهد که زندان بودند آمدند برای من از علا صحبت کردند. بچهها خواسته بودند که مادر را بیاورید پیش ما، من به مشهد رفتم. بچهها آمدند من را بردند، رفتیم توی یک خانهای و قرار بود علا بیاید آن جا؛ ولی نشد. دو روز بعد علا دستگیر شد. او را بردند شکنجهگاه چالوس، بعد بردند گیلان دادگاهی کردند و در دی ماه اعدامش کردند. | ||
به خاطر همین است که خودم تا پای جان در رکاب همین رهبری، مسعود و مریم عزیزم، هستم و خواهم هم بود و تا پای جان هم کار خواهم کرد. | به خاطر همین است که خودم تا پای جان در رکاب همین رهبری، مسعود و مریم عزیزم، هستم و خواهم هم بود و تا پای جان هم کار خواهم کرد. نجمالدین و کمالالدین و شمسالدین هم بعد از علا فعال شدند. نجمالدین زمان شاه، فعالیت داشت. در سال ۵۷ رفت قم میان طلبهها برای تبلیغ میان آنها. همان زمان یک سخنرانی دو آتشه در لنگرود داشت. بعد دستگیرش کردند و دادگاهش توی لاهیجان بود. مردم جمع شدند. من هم رفتم. گفته بودند باید وثیقه بگذاریم تا آزاد بشود؛ و تا آخر سال ۵۷ توی زندان بود. وقتی هم آخوندها دستگیرش کردند زیر شکنجه به شهادت رسید. | ||
شمسالدین هم خیلی فعال بود. ۲۵سال داشت. در دانشگاه تبریز دانشجوی رشته ادبیات بود. هرکدامشان قبول شدند در دانشگاه نمیماندند کمالالدین به شهرهای مختلف میرفت. او در ۲۱ آبان به شهادت رسید[[پرونده:خانواده کوشالی.JPG|بندانگشتی|خانواده کوشالی]]کمالالدین در دبیرستان سال سوم ریاضی بود. ۱۷ سالش بود. یک میلیشیای آتشین بود. آخر فاز سیاسی خانه تیمی داشتند. میآمد خانه. هندوانه قاچ قاچ میکرد میگذاشت توی کیسه نایلون از پشت بامهای همسایهها میرفت خودش را به بچهها میرساند. از آن طرف میآمد شعارنویسی میکرد دیوارها را مینوشت. از این کارها میکرد. در فاز نظامی من از دستگیریاش خبر نداشتم. جای دیگری بودم که او دستگیر شد و خبر نداشتم. | شمسالدین هم خیلی فعال بود. ۲۵سال داشت. در دانشگاه تبریز دانشجوی رشته ادبیات بود. هرکدامشان قبول شدند در دانشگاه نمیماندند کمالالدین به شهرهای مختلف میرفت. او در ۲۱ آبان به شهادت رسید[[پرونده:خانواده کوشالی.JPG|بندانگشتی|خانواده کوشالی]]کمالالدین در دبیرستان سال سوم ریاضی بود. ۱۷ سالش بود. یک میلیشیای آتشین بود. آخر فاز سیاسی خانه تیمی داشتند. میآمد خانه. هندوانه قاچ قاچ میکرد میگذاشت توی کیسه نایلون از پشت بامهای همسایهها میرفت خودش را به بچهها میرساند. از آن طرف میآمد شعارنویسی میکرد دیوارها را مینوشت. از این کارها میکرد. در فاز نظامی من از دستگیریاش خبر نداشتم. جای دیگری بودم که او دستگیر شد و خبر نداشتم. | ||
خط ۵۴: | خط ۵۴: | ||
== مراسم ختم مادر کوشالی در پاریس == | == مراسم ختم مادر کوشالی در پاریس == | ||
حوالي ساعت ۱۴ روز سه شنبه پيکر مادر کوشالی (محترم | حوالي ساعت ۱۴ روز سه شنبه پيکر مادر کوشالی (محترم ايجهای) روی شانههای ياران و همرزمانش در گورستان سرژی در شمال پاريس، تا منزلگاه ابدیاش بدرقه شد. | ||
پس از خاکسپاری، مزار مادر توسط حاضران گلباران شد و آنگاه پيام خانم مريم رجوی، توسط خانم شهرزاد صدر حاج سيدجوادی خوانده شد سپس، تني چند از ياران و نزديکانش سخنان کوتاهی در بزرگداشت ياد او گفتند: | پس از خاکسپاری، مزار مادر توسط حاضران گلباران شد و آنگاه پيام خانم مريم رجوی، توسط خانم شهرزاد صدر حاج سيدجوادی خوانده شد سپس، تني چند از ياران و نزديکانش سخنان کوتاهی در بزرگداشت ياد او گفتند: | ||
خط ۷۹: | خط ۷۹: | ||
سیمین منافی این طور ادامه داد: خزان پاییز، گل دیگری را از گلستان ما ربود و مادر کوشالی، مادر ۵ شهید قهرمان مجاهد خلق و همه مجاهدین را به رفیق اعلا برد. | سیمین منافی این طور ادامه داد: خزان پاییز، گل دیگری را از گلستان ما ربود و مادر کوشالی، مادر ۵ شهید قهرمان مجاهد خلق و همه مجاهدین را به رفیق اعلا برد. | ||
به راستی چه کسی است که یکبار و فقط یک بار مادر کوشالی را دیده باشد وغم سنگین نبودنش را بتواند تحمل کند. شیرزنی که از سه دهه پیش تا کنون چه در میدانهای نبرد و چه در دوران تبعید، همواره یار و پناهگاه فرزندان مجاهدش بود. به خصوص طی هفت سال پایداری قهرمانان اشرف، همواره و در همه جا و با وجود درد و ناراحتی های جسمی در صف اول دفاع از فرزندانش حاضر بود. او در مجامع بین المللی و در دادخواهی شهیدان، همواره | به راستی چه کسی است که یکبار و فقط یک بار مادر کوشالی را دیده باشد وغم سنگین نبودنش را بتواند تحمل کند. شیرزنی که از سه دهه پیش تا کنون چه در میدانهای نبرد و چه در دوران تبعید، همواره یار و پناهگاه فرزندان مجاهدش بود. به خصوص طی هفت سال پایداری قهرمانان اشرف، همواره و در همه جا و با وجود درد و ناراحتی های جسمی در صف اول دفاع از فرزندانش حاضر بود. او در مجامع بین المللی و در دادخواهی شهیدان، همواره میخورشید و هیچگاه خم به ابرو نمی آورد. | ||
ما، مثل همه شما، تنها با ایمان و با رزم مشترک و دفاع پیگیر از فرزندان مجاهدش که مادر نفس را به آنها بخشیده بود، می توانیم داغ فراق مادر را التیام بخشیم. | ما، مثل همه شما، تنها با ایمان و با رزم مشترک و دفاع پیگیر از فرزندان مجاهدش که مادر نفس را به آنها بخشیده بود، می توانیم داغ فراق مادر را التیام بخشیم. |
ویرایش