محمد فرخی یزدی: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
|||
| خط ۶۵: | خط ۶۵: | ||
زقید و بند جهان فرخی بود آزاد که رند در به در و از علاقه رسته است.<ref name=":4" />[[پرونده:فرخی یزدی جوانی.png|قاب|فرخی یزدی]] | زقید و بند جهان فرخی بود آزاد که رند در به در و از علاقه رسته است.<ref name=":4" />[[پرونده:فرخی یزدی جوانی.png|قاب|فرخی یزدی]] | ||
در سال ۱۳۰۷شمسی، فرخی یزدی از طرف مردم یزد بهعنوان نمایندهی مجلس شورای ملی در دوره هفتم قانونگذاری انتخاب شد؛ و جناح اقلیت را تشکیل داد. در مجلس، فرخی یزدی همواره مخالف سیاستهای دیکتاتوری [[رضاشاه پهلوی|رضاشاه]] بود، و به همین دلیل مورد ناسزا و حملات سایر نمایندگان قرار میگرفت. هنگامیکه دستگیری آزادیخواهان در زمان [[رضاشاه پهلوی|رضاشاه]] اوج گرفت، فرخی مجبور شد ایران را ترک کند.<ref name=":1">[http://irankhabarnews.com/2017/10/18/به-یاد-میرزا-محمد-فرخی-یزدی/ آژانس ایران خبر-به یاد میرزا محمد فرخی یزدی – ترانهسرای پیشوای آزادی]</ref> وی از طریق شوروی به آلمان سفر کرد و مدتی در نشریهای به نام پیکار که صاحبامتیاز آن غیرایرانی بود، افکار انقلابی خود را منتشر ساخت. در ملاقاتی با عبدالحسین تیمورتاش فریب وعده او را خورد و به تهران بازگشت، ولی پس از مدتی کوتاه، به بهانه بدهی به یک کاغذفروش او را زندانی کردند و همزمان پروندهای با اتهام اسائه ادب به مقام سلطنت، برای وی تشکیل دادند. فرخی یزدی ابتدا به ۲۷ ماه و پس از تجدید نظر به ۳۰ ماه زندان محکوم شد و به زندان قصر منتقل گردید.<ref name=":2">[http://yazd.irib.ir/%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%D8%B4-%D9%85%D8%AD%D8%AA%D9%88%D8%A7%DB%8C-%D8%AA%D9%88%D9%84%DB%8C%D8%AF%D8%A7%D8%AA-%D9%88%DB%8C%DA%98%D9%87/-/asset_publisher/DDbpl9YAJedq/content/%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF-%D9%81%D8%B1%D8%AE%DB%8C-%DB%8C%D8%B2%D8%AF%DB%8C/pop_up?_101_INSTANCE_ محمد فرخی یزدی]</ref> فرخی در سراسر دادگاه سکوت اختیارکرد. بدون اینکه حکم را امضا کند زیر حکم نوشت: «قضاوت با مردم است». | در سال ۱۳۰۷شمسی، فرخی یزدی از طرف مردم یزد بهعنوان نمایندهی مجلس شورای ملی در دوره هفتم قانونگذاری انتخاب شد؛ و جناح اقلیت را تشکیل داد. در مجلس، فرخی یزدی همواره مخالف سیاستهای دیکتاتوری [[رضاشاه پهلوی|رضاشاه]] بود، و به همین دلیل مورد ناسزا و حملات سایر نمایندگان قرار میگرفت. هنگامیکه دستگیری آزادیخواهان در زمان [[رضاشاه پهلوی|رضاشاه]] اوج گرفت، فرخی مجبور شد ایران را ترک کند.<ref name=":1">[http://irankhabarnews.com/2017/10/18/به-یاد-میرزا-محمد-فرخی-یزدی/ آژانس ایران خبر-به یاد میرزا محمد فرخی یزدی – ترانهسرای پیشوای آزادی]</ref> | ||
وی از طریق شوروی به آلمان سفر کرد و مدتی در نشریهای به نام پیکار که صاحبامتیاز آن غیرایرانی بود، افکار انقلابی خود را منتشر ساخت. در ملاقاتی با [[عبدالحسین تیمورتاش]] فریب وعده او را خورد و به تهران بازگشت، ولی پس از مدتی کوتاه، به بهانه بدهی به یک کاغذفروش او را زندانی کردند و همزمان پروندهای با اتهام اسائه ادب به مقام سلطنت، برای وی تشکیل دادند. فرخی یزدی ابتدا به ۲۷ ماه و پس از تجدید نظر به ۳۰ ماه زندان محکوم شد و به زندان قصر منتقل گردید.<ref name=":2">[http://yazd.irib.ir/%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%D8%B4-%D9%85%D8%AD%D8%AA%D9%88%D8%A7%DB%8C-%D8%AA%D9%88%D9%84%DB%8C%D8%AF%D8%A7%D8%AA-%D9%88%DB%8C%DA%98%D9%87/-/asset_publisher/DDbpl9YAJedq/content/%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF-%D9%81%D8%B1%D8%AE%DB%8C-%DB%8C%D8%B2%D8%AF%DB%8C/pop_up?_101_INSTANCE_ محمد فرخی یزدی]</ref> فرخی در سراسر دادگاه سکوت اختیارکرد. بدون اینکه حکم را امضا کند زیر حکم نوشت: «قضاوت با مردم است». | |||
به زندان قفس مرغ دلم چون شاد میگردد مگر روزی که از این بند غم آزاد میگردد | به زندان قفس مرغ دلم چون شاد میگردد مگر روزی که از این بند غم آزاد میگردد | ||
| خط ۱۰۲: | خط ۱۰۴: | ||
== فعالیتهای سیاسی فرخی یزدی == | == فعالیتهای سیاسی فرخی یزدی == | ||
[[پرونده:فرخی یزدی سیزده بدر.jpg|بندانگشتی|محمدفرخی یزدی |288x288پیکسل]] | [[پرونده:فرخی یزدی سیزده بدر.jpg|بندانگشتی|محمدفرخی یزدی |288x288پیکسل]] | ||
فرخی یزدی در شهریورماه ۱۲۹۰ شمسی برای پیوستن به مبارزات مردم ایران علیه ستمگران داخلی و دخالتهای بیگانه، به تهران رفت و به آزادیخواهان پیوست. او در تهران عضو انجمن شد و از بدو ورود به تهران، به همکاری با برخی جراید و نشریات پرداخت. فرخی یزدی نیز مانند شاعران انقلابی، لحنی تند و تیز در مخالفت و قیام علیه عقد قرارداد ۱۹۱۹ داشت؛ و همانند دیگر آزادیخواهان ایران، نمیتوانست زیر بار چنان ننگی برود. کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ با حمایت بیگانگان شکل گرفت؛ و تا شهریور ۱۳۲۰ ادامه یافت. فرخی یزدی در این دوران همواره علیه دیکتاتوری [[رضاشاه پهلوی|رضاشاه]] مقالات بسیار تندی مینوشت. وی رضاخان را دست پروردهی انگلیس مینامید و بارها به همین دلیل به زندان افتاد.<ref>دیوان فرخی ـ بقلم حُسین مکـّی/ تهران. موًسسه مطبوعاتی علمی ـ چاپ پنجم: ۱۳۴۱شمسی</ref> | فرخی یزدی در شهریورماه ۱۲۹۰ شمسی برای پیوستن به مبارزات مردم ایران علیه ستمگران داخلی و دخالتهای بیگانه، به تهران رفت و به آزادیخواهان پیوست. او در تهران عضو انجمن شد و از بدو ورود به تهران، به همکاری با برخی جراید و نشریات پرداخت. فرخی یزدی نیز مانند شاعران انقلابی، لحنی تند و تیز در مخالفت و قیام علیه عقد قرارداد ۱۹۱۹ داشت؛ و همانند دیگر آزادیخواهان ایران، نمیتوانست زیر بار چنان ننگی برود. | ||
[[کودتای ۳ اسفند ۱۲۹۹|کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹]] با حمایت بیگانگان شکل گرفت؛ و تا شهریور ۱۳۲۰ ادامه یافت. فرخی یزدی در این دوران همواره علیه دیکتاتوری [[رضاشاه پهلوی|رضاشاه]] مقالات بسیار تندی مینوشت. وی رضاخان را دست پروردهی انگلیس مینامید و بارها به همین دلیل به زندان افتاد.<ref>دیوان فرخی ـ بقلم حُسین مکـّی/ تهران. موًسسه مطبوعاتی علمی ـ چاپ پنجم: ۱۳۴۱شمسی</ref> | |||
=== فرخی یزدی نماینده مجلس === | === فرخی یزدی نماینده مجلس === | ||
| خط ۱۳۷: | خط ۱۴۱: | ||
محمد فرخی یزدی با این نوع نوشتههایش در طول زندگی خود، بارها به زندان افتاد. | محمد فرخی یزدی با این نوع نوشتههایش در طول زندگی خود، بارها به زندان افتاد. | ||
فرخی یزدی در روزنامهی طلیعهی آئینه افکار، پس از توقیف نشریه توفان، مقالهی شدیدالحنی تحت عنوان حکومت فشار، نوشت که موجب تبعید وی به کرمان شد. او در این مقاله نوشت:<blockquote>«بر اعمال نا مشروع و خلاف قانونهای صریح و روشن خود لباس قانون نپوشانید، زیرا آنوقت ما و دیگران را با شما بحثی نیست!!. همین که از چندی قبل زمزمهی حکومت قدرت بلند شد، ما یقین کردیم که برای آتیهی این مردم بیهوش و حواس، بدبختیهای تازهای آماده خواهدشد و امروز صریحاً مشاهده میکنیم که رویهی دولت نسبت به عقاید و افکار آزاد، خطرناک گردیده است. جراید مرکز، کم و بیش به حکم فساد محیط و ترس از شلاق و چوب ناگزیر شده است که اقدامات و عملیات هیئت دولت را زشت یا زیبا تقدیس و تمجید نمایند. اگرچه هوشمندان منورالفکر تهران به این عظمت جلال مصنوعی و به این تعارفات نابههنگام پوزخند میزنند، ولی آنهایی که دور از جراید مرکز و در محیط خارج از این خرابآباد زندگی میکنند، کسانیکه از این شهر خاموشان رخت بربسته و در زوایای مطالعه و کنجکاوی نشستهاند و وقتیکه روزنامههای تهران بهدستشان رسیده و از صدر تا ذیل آنها را نظر میکنند، جز تشکر از رفتار هیئت دولت و غیر از سپاسگذاری اولیای عدالتپرور(!) حکومت چیزی قابل مطالعه و دقت در آنها نمییابند و شاید در وهله اول حقیقتاً تصور کنند که خطهی ایران از پرتو امنیت و امان رشک بهشت برین و در خور صدهزار آفرین گردیده، خیال میکنند ایران و بالخصوص تهران در ظل توجهات عالیه اشرف و لیدرهای خطاکار اجتماعیون، حیات تازهای یافته، جان و مال مردم از هرگونه تعرض مصون و محفوظ میباشد. این است رئیسالوزرایی که برای ساختن مجسمهی او رؤسای قشونی بهزور سر نیزه از مردم پول و جریمه اخذ میکنند. این است حکومتی که میخواهد عظمت و افتخار ایران را برای خود یادگار بگذارد. در همین حکومت است که شب قبل از انتشار یک روزنامه، یک گروهان آژان و نظامی بهمطبعه ریخته و روزنامه را که حتی یک کلمه تند بههیچ یک از اولیای امور و یک جمله برخلاف قانون ننوشته است، مانع از انتشار میشوند».<ref name=":4" /></blockquote>راستی نَبوَد به جز افسانه و غیر از دروغ آنچه ای تاریخ وجدان کُش، حکایت میکنی | فرخی یزدی در روزنامهی طلیعهی آئینه افکار، پس از توقیف نشریه توفان، مقالهی شدیدالحنی تحت عنوان حکومت فشار، نوشت که موجب تبعید وی به کرمان شد. او در این مقاله نوشت:<blockquote>«بر اعمال نا مشروع و خلاف قانونهای صریح و روشن خود لباس قانون نپوشانید، زیرا آنوقت ما و دیگران را با شما بحثی نیست!!. همین که از چندی قبل زمزمهی حکومت قدرت بلند شد، ما یقین کردیم که برای آتیهی این مردم بیهوش و حواس، بدبختیهای تازهای آماده خواهدشد و امروز صریحاً مشاهده میکنیم که رویهی دولت نسبت به عقاید و افکار آزاد، خطرناک گردیده است. | ||
جراید مرکز، کم و بیش به حکم فساد محیط و ترس از شلاق و چوب ناگزیر شده است که اقدامات و عملیات هیئت دولت را زشت یا زیبا تقدیس و تمجید نمایند. | |||
اگرچه هوشمندان منورالفکر تهران به این عظمت جلال مصنوعی و به این تعارفات نابههنگام پوزخند میزنند، ولی آنهایی که دور از جراید مرکز و در محیط خارج از این خرابآباد زندگی میکنند، کسانیکه از این شهر خاموشان رخت بربسته و در زوایای مطالعه و کنجکاوی نشستهاند و وقتیکه روزنامههای تهران بهدستشان رسیده و از صدر تا ذیل آنها را نظر میکنند، جز تشکر از رفتار هیئت دولت و غیر از سپاسگذاری اولیای عدالتپرور(!) حکومت چیزی قابل مطالعه و دقت در آنها نمییابند و شاید در وهله اول حقیقتاً تصور کنند که خطهی ایران از پرتو امنیت و امان رشک بهشت برین و در خور صدهزار آفرین گردیده، خیال میکنند ایران و بالخصوص تهران در ظل توجهات عالیه اشرف و لیدرهای خطاکار اجتماعیون، حیات تازهای یافته، جان و مال مردم از هرگونه تعرض مصون و محفوظ میباشد. | |||
این است رئیسالوزرایی که برای ساختن مجسمهی او رؤسای قشونی بهزور سر نیزه از مردم پول و جریمه اخذ میکنند. این است حکومتی که میخواهد عظمت و افتخار ایران را برای خود یادگار بگذارد. در همین حکومت است که شب قبل از انتشار یک روزنامه، یک گروهان آژان و نظامی بهمطبعه ریخته و روزنامه را که حتی یک کلمه تند بههیچ یک از اولیای امور و یک جمله برخلاف قانون ننوشته است، مانع از انتشار میشوند».<ref name=":4" /></blockquote>راستی نَبوَد به جز افسانه و غیر از دروغ آنچه ای تاریخ وجدان کُش، حکایت میکنی | |||
بیجهت بر خادمِ مغلوب گوئی ناسزا بیسبب از خائِن غالب، حمایت میکنی | بیجهت بر خادمِ مغلوب گوئی ناسزا بیسبب از خائِن غالب، حمایت میکنی | ||
| خط ۲۳۸: | خط ۲۴۸: | ||
فرخی یزدی به هنگام مرگ بیش از ۲ سالی بود که به جرم اسائه ادب مقام سلطنت، در زندان به سر میبرد. قرار بود پس از ۳ سال از زندان آزاد شود. اما او با آمپول هوای پزشکاحمدی در حمام بیمارستان زندان موقت شهربانی در تاریخ ۲۴ مهر ماه ۱۳۱۸، به قتل رسید. فتحالله بهزادی پزشکیار وقت بیمارستان زندان موقت شهربانی، در گزارشی پس از سقوط [[رضاشاه پهلوی|رضاشاه]] دربارهی قتل محمد فرخی یزدی به دادگاهی که جهت تعقیب جانیان دوره مذکور تشکیل شد آورده است. بهزادی و همکارش علی سینکی در شب حادثه در بیمارستان فوق کشیک داشتند. در گزارش فتحالله بهزادی آمده است: | فرخی یزدی به هنگام مرگ بیش از ۲ سالی بود که به جرم اسائه ادب مقام سلطنت، در زندان به سر میبرد. قرار بود پس از ۳ سال از زندان آزاد شود. اما او با آمپول هوای پزشکاحمدی در حمام بیمارستان زندان موقت شهربانی در تاریخ ۲۴ مهر ماه ۱۳۱۸، به قتل رسید. فتحالله بهزادی پزشکیار وقت بیمارستان زندان موقت شهربانی، در گزارشی پس از سقوط [[رضاشاه پهلوی|رضاشاه]] دربارهی قتل محمد فرخی یزدی به دادگاهی که جهت تعقیب جانیان دوره مذکور تشکیل شد آورده است. بهزادی و همکارش علی سینکی در شب حادثه در بیمارستان فوق کشیک داشتند. در گزارش فتحالله بهزادی آمده است: | ||
«... قبلاً از طرف اداره زندان محمد یزدی سرپاسبان آمده، شیشههای پنجره اتاق حمام را گل سفید زده و پنجرههای اتاق حمام را گرفته و مسدود نمودند، و روز ۲۱/۷/۱۸ فرخی را به آن اتاق انتقال دادند؛ و دستور دادند که کسی حق ندارد به اتاق حمام داخل شود و درب را قفل کردند و کلیدش را همراه خود بردند و نزد پایور نگهبانی بود و هر وقت که برای معاینه و دادن دستور دوایی لازم بود به پایور نگهبانی اطلاع داده و با حضور آنها غذا و دوا داده میشد و مجدداً درب را قفل و کلید آن را با خود میبردند تا روز ۲۴/۷/۱۸ [ساعت پنج و نیم بعداز ظهر، برحسب دستور یاور بردبار، رئیس زندان موقت مرا مأمور کردند که به منزل سلطان متنعم، پایور زندان بانوان رفته و از او عیادت کنم. پس از مراجعت به زندان دیدم که پزشک احمدی نیست. من از علی سینکی سؤال کردم که احمدی کجاست؟ گفت رفتهاست. از پشت پنجره بیمارستان صدا کردم که کلید را بیاورید تا شام فرخی را بدهیم. جواب دادند که فرخی گفته است امشب شام نمیخورم. ساعت بین نه و نیم و ده بود که نیرومند وارد زندان شده و پایور نگهبان هم از عقب ایشان بودند. صبح که آقای دکتر هاشمی آمدند پس از آنکه تمام اتاق را بازدید نمودند برای عیادت فرخی آمد دم پنجره بیمارستان بنده صدا زدم آژان کلید را بیاورید که هم چای فرخی را بدهم و هم دکتر او را معاینه کند. کلید را آوردند درب اتاق فرخی را باز کردند. دکتر هاشمی به جلو بنده از عقب ایشان پایور نگهبان یزدی هم از رفقای ما داخل شده و علی سینکی هم با ما بود. مشاهده کردم که فرخی روی تخت برخلاف همیشه دراز کشیدهاست. چون همه روزه که وارد میشدیم به پا ایستاده و پس از سلام و تعارف چند بیتی اشعار و رباعی که ساخته بود برای ما میخواند. وضعیت فرخی اینطور بود: یک پایش از تخت آویزان و یک دستش روی تنه و جلو یقه پیراهن، یک دست دیگر او روی شکم، چشمانش باز و گودافتاده بود. از مشاهده این وضعیت دکتر هاشمی و من و علی چنان تکان خوردیم که یزدی و پایور نگهبان که همراه ما بودند ملتفت به این موضوع شدند و پس از اینکه از اتاق خارج شدیم دکتر هاشمی با حالت رنگپریدگی باقیبود. وقتی فرخی را مرده مشاهدهکردم چون انتظار دیدن چنین وضعیتی را نداشتم تکان سختی خوردم و دکتر هاشمی مدت یک ساعت در حالت بهت بود و پشت میز نشسته ولی نمیتوانست دفتر نگهبانی و نسخهها را بازدید کند. روز قبل از فوتش وقتی وارد اتاق فرخی شدیم فرخی به پا ایستاده تا دم درب ما را مشایعت کرد. من با علی سینکی که خارج شدیم نزدیک بانک سپه بودیم به علی گفتم بابا چطور شد که فرخی مرد و گفتم مگر آمپول کانف فرخی را که دستور دادم و دکتر هاشمی دادهبود به او نزدید؟ گفت آمپول را دکتر احمدی از من گرفت و گفت من خودم به فرخی میزنم و آنچه بنده میدانم از روی ایمان عرض کنم این است که فرخی به مرگ طبیعی نمرده و غیرطبیعی مردهاست و تا آن تاریخ معمول نبود که دکتر احمدی آمپول را از علی سینکی یا انفرمیههای دیگر بگیرد و مثل مورد فرخی خودش به بیمار تزریق کند. دکتر احمدی صریحاً در بازجویی گفتهاست که من هیچ وقت آمپولی به بیمار تزریق نکردهام و این کار مربوط به انفرمیه است. بنابراین دکتر احمدی فرخی را کشته است.<ref>[http://www.iichs.ir/News-33/-%DA%AF%D8%B2%D8%A7%D8%B1%D8%B4%DB%8C-%D8%AF%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D9%87-%D9%82%D8%AA%D9%84-%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF-%D9%81%D8%B1%D8%AE%DB%8C-%DB%8C%D8%B2%D8%AF%DB%8C-/?id=33 گزارشی درباره قتل محمد فرخی یزدی - مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران]</ref> | «... قبلاً از طرف اداره زندان محمد یزدی سرپاسبان آمده، شیشههای پنجره اتاق حمام را گل سفید زده و پنجرههای اتاق حمام را گرفته و مسدود نمودند، و روز ۲۱/۷/۱۸ فرخی را به آن اتاق انتقال دادند؛ و دستور دادند که کسی حق ندارد به اتاق حمام داخل شود و درب را قفل کردند و کلیدش را همراه خود بردند و نزد پایور نگهبانی بود و هر وقت که برای معاینه و دادن دستور دوایی لازم بود به پایور نگهبانی اطلاع داده و با حضور آنها غذا و دوا داده میشد و مجدداً درب را قفل و کلید آن را با خود میبردند تا روز ۲۴/۷/۱۸ [ساعت پنج و نیم بعداز ظهر، برحسب دستور یاور بردبار، رئیس زندان موقت مرا مأمور کردند که به منزل سلطان متنعم، پایور زندان بانوان رفته و از او عیادت کنم. | ||
پس از مراجعت به زندان دیدم که پزشک احمدی نیست. من از علی سینکی سؤال کردم که احمدی کجاست؟ گفت رفتهاست. از پشت پنجره بیمارستان صدا کردم که کلید را بیاورید تا شام فرخی را بدهیم. جواب دادند که فرخی گفته است امشب شام نمیخورم. ساعت بین نه و نیم و ده بود که نیرومند وارد زندان شده و پایور نگهبان هم از عقب ایشان بودند. صبح که آقای دکتر هاشمی آمدند پس از آنکه تمام اتاق را بازدید نمودند برای عیادت فرخی آمد دم پنجره بیمارستان بنده صدا زدم آژان کلید را بیاورید که هم چای فرخی را بدهم و هم دکتر او را معاینه کند. | |||
کلید را آوردند درب اتاق فرخی را باز کردند. دکتر هاشمی به جلو بنده از عقب ایشان پایور نگهبان یزدی هم از رفقای ما داخل شده و علی سینکی هم با ما بود. مشاهده کردم که فرخی روی تخت برخلاف همیشه دراز کشیدهاست. چون همه روزه که وارد میشدیم به پا ایستاده و پس از سلام و تعارف چند بیتی اشعار و رباعی که ساخته بود برای ما میخواند. وضعیت فرخی اینطور بود: یک پایش از تخت آویزان و یک دستش روی تنه و جلو یقه پیراهن، یک دست دیگر او روی شکم، چشمانش باز و گودافتاده بود. | |||
از مشاهده این وضعیت دکتر هاشمی و من و علی چنان تکان خوردیم که یزدی و پایور نگهبان که همراه ما بودند ملتفت به این موضوع شدند و پس از اینکه از اتاق خارج شدیم دکتر هاشمی با حالت رنگپریدگی باقیبود. وقتی فرخی را مرده مشاهدهکردم چون انتظار دیدن چنین وضعیتی را نداشتم تکان سختی خوردم و دکتر هاشمی مدت یک ساعت در حالت بهت بود و پشت میز نشسته ولی نمیتوانست دفتر نگهبانی و نسخهها را بازدید کند. روز قبل از فوتش وقتی وارد اتاق فرخی شدیم فرخی به پا ایستاده تا دم درب ما را مشایعت کرد. | |||
من با علی سینکی که خارج شدیم نزدیک بانک سپه بودیم به علی گفتم بابا چطور شد که فرخی مرد و گفتم مگر آمپول کانف فرخی را که دستور دادم و دکتر هاشمی دادهبود به او نزدید؟ گفت آمپول را دکتر احمدی از من گرفت و گفت من خودم به فرخی میزنم و آنچه بنده میدانم از روی ایمان عرض کنم این است که فرخی به مرگ طبیعی نمرده و غیرطبیعی مردهاست و تا آن تاریخ معمول نبود که دکتر احمدی آمپول را از علی سینکی یا انفرمیههای دیگر بگیرد و مثل مورد فرخی خودش به بیمار تزریق کند. دکتر احمدی صریحاً در بازجویی گفتهاست که من هیچ وقت آمپولی به بیمار تزریق نکردهام و این کار مربوط به انفرمیه است. بنابراین دکتر احمدی فرخی را کشته است.<ref>[http://www.iichs.ir/News-33/-%DA%AF%D8%B2%D8%A7%D8%B1%D8%B4%DB%8C-%D8%AF%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D9%87-%D9%82%D8%AA%D9%84-%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF-%D9%81%D8%B1%D8%AE%DB%8C-%DB%8C%D8%B2%D8%AF%DB%8C-/?id=33 گزارشی درباره قتل محمد فرخی یزدی - مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران]</ref> | |||
سر انجام روز موعود فرا رسید، روزی که فرّخی پیشبینی کرده بود: | سر انجام روز موعود فرا رسید، روزی که فرّخی پیشبینی کرده بود: | ||