کاربر:Safa/2صفحه تمرین
هدی رضازاده صابر (زادهٔ ۲۶ اسفند ۱۳۳۸ – درگذشتهٔ ۲۱ خرداد ۱۳۹۰روزنامهنگار، مترجم، و فعال ملی مذهبی، زندانی سیاسی و از گردانندگان مجله توقیف شده «ايران فردا» بود. اولین بار بهمن ماه سال ۱۳۷۹ بازداشت و به زندان ۵۹ سپاه منتقل شد که ملی ـ مذهبیها آنجا بودند. درآن زمان فشار روی وی خیلی زیاد بود. بار آخر در تاریخ ۱ مرداد ۱۳۸۹ دستگیر و به زندان اوین منتقل شد.
هدی صابر در ۱۲ خرداد ۱۳۹۰ پس از مرگ هاله سحابی بر اثر ضربه مشت یک عنصر اطلاعاتی، در مراسم تشییع جنازه پدرش عزتالله سحابی، اعتصاب غذا کرد. وی اعلام کرده بود «در اعتراض به مرگ هاله سحابی و برای جلوگیری از تکرار این بیدادگریها علیه انسانهای بی دفاع» دست به اعتصاب غذای تر میزند. به نوشته رسانهها، هدی صابر در۲۱ خرداد ۱۳۹۰به دلیل ایست قبلی ناشی از اعتصاب غذا و سهل انگاری مسئولین زندان برای انتقال وی دربيمارستان مدرس تهران درگذشت. زندانیان دیگر گزارش کردهاند که او در بهداری اوین توسط مامورانی که لباس پرستار پوشیده بودند مورد ضرب وشتم واقع شده و بر اثر آن جان میبازد.
گاهشمار زندگی هدی صابر
دوران کودکی
هدی صابر در محلهی دروس تهران بدنیا آمد و در مدرسه خشایار این محله تحصیل کرد. هدی کودکی پر جنب و جوش و اهل بازی و ورزش بود.
خواهرش فیروزه صابر از این دوران میگوید:
... برخلاف من که بسیار حاضرجواب و زبل بودم، او گاهی خیلی هم مظلوم بود. ما ضمن اینکه یکدیگر را بسیار دوست داشتیم و همبازی بودیم، اما دعوا هم میکردیم . بعضی وقتها که سخت با هم دعوا می کردیم با چشمانی مظلوم به من نگاه می کرد. چندین بار بعد از دعوا برای این مظلومیت هدی از دست خودم ناراحت میشدم و گریه میکردم.
هدی از همان کودکی بینهایت به فوتبال علاقه داشت و ما همیشه در حیاط خانه با هم دریبل بازی میکردیم. در دوره نوجوانی علاقه هدی به فوتبال جدیتر شد و به باشگاههای فوتبال مربوط به نوجوانان میرفت. هدی در آن زمان آلبومی از عکسهای فوتبالیستها داشت و هرکس هم از آشنایان به خارج میرفت، برای هدی امضای فوتبالیستهای خارجی را میآورد. به عنوان نمونه یک نفر امضای اوزبیو را برای او آورده بود که هدی همه این امضاها را بسیار منظم و با ذکر تاریخ جمعآوری میکرد که هماکنون هم این آلبومها وجود دارند .طرفدار تیم تاج که بعد از انقلاب استقلال شد، بود. در کودکی زمانیکه با هم دعوا می کردیمٰ من میرفتم سراغ آلبومهای عکس هدی و می گفتم تا این را به من ندهی این عکس را پاره می کنم و او همیشه با خواهش از من می خواست که این کار را نکنم. یکی از آنها عکس جباری در تیم تاج بود که هدی خیلی دوستش داشت. هدی از همان کودکی فرد بسیار منظمی بود که البته این نظم دقیق را به تأثیر از پدرم داشت. پدر من در زمانی که هدی تنها ۱۱ سال داشت و من ۹ ساله بودم فوت کرد. او خیلی با سواد بود و اطلاعات عمومی زیادی داشت و بسیار منظم بود. هدی بسیار از او متأثر بود.
هدی از کودکی هم بسیار اخلاقگرا و هم بسیار متعصب بود. در دوران نوجوانیاش اگر در خیابان میدید یک آقا مزاحم یک خانم میشود، به سمت او میرفت و با او درگیر میشد.[۱]
دوران دانشجویی و زمینهی فعالیتهای مبارزاتی
...در سالهای پایانی دبیرستان، هدی به دبیرستان شهریار واقع در محله قلهک میرفت، با دکتر شریعتی آشنا شد اما حضوری در محفلهای دکتر نداشت. هدی پیش از انقلاب فعالیت سیاسی نداشت، اما علاقهمندیاش به فعالیت سیاسی یک سال قبل از انقلاب شروع شد تا به انقلاب رسید و هدی فعال شد. در آن زمان ۱۹ سال داشت. او بادوستانش برای کمک به مجروحان انقلاب، غذارسانی و... فعالیت میکرد. مثلاً هدی سوار با وانتی پر از لباس و غذا به کمک خانوادههای محروم میرفت. دوران دانشگاه، هدی در رشته اقتصاد دانشگاه علامهطباطبایی قبول شد. (اوایل انقلاب اسم این دانشکده شهید مهدی رضایی بود). در همان سال اول دانشگاه با یکی از همکلاسیهایش ازدواج کرد. در دانشگاه او بسیار فعال بود تا رسید به دوران انقلاب فرهنگی که دانشگاه تعطیل شد. در آن سالهای اول انقلاب هدی سمپات جنبش مسلمانان مبارز بود و در دفتر نشریه «امت» هم فعالیتهایی داشت.
اشتغال در صدا و سیما
هدی کار رسمی خود را در اواخر سال ۵۸ یا اوایل سال ۵۹ با گروه اقتصاد صدا و سیما آغاز کرد که متناسب با علایق و توانمندیهای او بود و در آنجا هدی وارد کارهای پژوهشی اقتصادی جدی شد. در صدا و سیما پروژههای پژوهشی در نهایت تبدیل به برنامه تلویزیونی میشد و هدی بسیار جدی در این پژوهشها شرکت داشت و متن برنامهها را هم بسیار دقیق خودش مینوشت و به همین دلیل تهیهکنندگان و کارگردانان بخش اقتصاد صدا و سیما بسیار علاقمند به همکاری با هدی بودند. از همان زمانها بود که فعالیتهای سیاسی هدی آغاز شد. یعنی ضمن اینکه کار میکرد و در کارش هم بسیار جدی و حرفهای بود، شروع به فعالیتهای سیاسی هم کرد.
همکاری با مؤسسه عالی پژوهش
هدی صابر با سازمان برنامه و بودجه هم همکاری داشت، عمدتا با آقای مهندس سحابی و آقای دکتر ستاریفر بودند. پژوهشهایی برای شرکت نفت داشتند، چون ایشان پژوهشهای میدانی خوبی انجام میدادند. پژوهشی در مورد تاریخ بود که حاصلش کتاب روزشمار انقلاب بود. پژوهشهایی هم درمورد ورزش بود. یعنی در کنار کار صدا و سیما پژوهشهای اینچنینی هم داشتند. چون از نظر کار پژوهشی معروف شده بودند کارهای سنگینی به او میدادند. بهدلیل اینکه کارمند رسمی بود دستش چندان باز نبود، به تدریج گرایش سیاسی و فکری هدی صابر سبب شد که محدودیتهای شغلی زیادی برای وی در صداوسیما ایجاد گردد.
خواهرش در توضیح این محدودیتها میگوید:
وقتی هدی در صدا و سیما فعالیت میکرد من هم از سال ۱۳۶۱ وارد صدا و سیما شدم و حدود ۶ سال با هم همکار بودیم. ما در پروژههای اقتصادی جداگانهای کار میکردیم و من از هدی هم نظم و دقت کاری را میآموختم و هم توجه به کیفیت و جدیت در کار را. هدی نگاهش به کار حتی جدیتر از آن انتظار بود که از او داشتند و در واقع نگاهی حداکثری داشت. پروژههای وزینی در نوع خود از جمله تحولات صنعت نفت در ایران، توسعه اقتصادی درغرب ،روندهای اقتصادی در کشورهای در حال توسعه، تحلیل برنامههای عمرانی، بودجه و مطالعات فرهنگی و اقتصادی زیادی انجام داد. زمانیکه من از صدا و سیما بیرون آمدم او هنوز آنجا بود. البته سالهای آخر همکاری با صدا و سیما به طور کل به هدی پروژه کمتری میدادند به همین دلیل هدی مجبور بود خودش پروژههای دیگری داشته باشد. هدی نگاه غیرتی هم به کار داشت، علیرغم اینکه یک عنصر سیاسی هم بود اما به کار هم خیلی اهمیت میداد و کار را جزئی از متن زندگی میدانست که همه وجوه آن از جمله وجه درآمدی، حضور درجامعه و صاحب تخصص بودن برای هدی اهمیت زیادی داشت به همین دلیل در کنار کارهای سیاسی و کلاسهای آموزشیاش، همیشه پروژههای کاری داشت.
هدی چند سالی ـ به گمانم از سال ۷۶ یا ۷۷ به بعدـ با مؤسسه عالی پژوهش که متعلق به سازمان تأمین اجتماعی بود، همکاری میکرد که خدا رحمت کند آقای دکتر شبیری نژاد مسئول آنجا بود. آقای دکتر در اوایل انقلاب معاون سازمان برنامه بود. یعنی زمانیکه مهندس سحابی رئیس سازمان برنامه بودند. دکتر هم انسان بسیار شریف و محترمی بودند که با روحیات هدی بسیار سازگار بود. هدی آنجا چندسالی کارهای پژوهشی انجام میداد و کارگاههای آموزشی دایر میکرد و همزمان در یک شرکت خصوصی که به اتفاق چند نفر از دوستان تأسیس کرده بودیم و در حوزه کارآفرینی و توانمندسازی و مطالعات اقتصادیـاجتماعی کار میکرد. هدی در این مؤسسه چند پروژه جالب انجام داد که هر کدام از آنها در نوع خود کمنظیر بود. به عنوان نمونه ما پروژهای در حوزه توانمند سازی ۲۵۰ جوان در خرمشهر و آبادان را انجام دادیم که بخش پژوهشهای اقتصادی پروژه از بعد مزیتها و پتانسیلهای اقتصادی در مسیر ایجاد کسب و کارهای جدید را هدی انجام دادکه کار بسیار دقیقی بود. هدی یک پروژهای دقیق هم در زمینه نهادهای خیریهای در ایران انجام داد که بسیار تمایل داشت که نتایج آن را تبدیل به کتابی کند که در زمان حیاتش موفق به انجام آن نشد.
دستگیریهای هدی صابر
نخستین دستگیری و زندان شهید هدی صابر
در سال ۱۳۷۹ ،۵ بازرس از شعبه ۲۶، در بازرسی خود از منزل هدی صابر تمامی کتابهای وجزوات تحقیقی و پژوهشی وی همراه آلبوم عکس خانوادگی را از منزلش خارج کردند. پس از بازگرداندن آلبوم عکس پس از ۲۴ ساعت، عکسها را ناقص تحویل دادند. هدی صابر ۸ بهمن ۱۳۷۹ دستگیر شد و پس از پایان محاکمهاش در روزهای ۱۴ و ۱۵ اسفند، در ۲۱ اسفند ۱۳۸۰ با سپردن ۱۳۰ میلیون تومان وثیقه آزاد شد.
فیروزه صابر در خصوص نخستین دستگیری و زندان هدی صابر میگوید:
هدی اولین بار بهمن ماه سال ۱۳۷۹ به زندان رفت. هدی در زندان ۵۹ بود که ملیـمذهبیها و نهضتآزادیها آنجا بودند. درآن زمان فشار روی هدی خیلی زیاد بود و ما حتی ۲ ماه از او کاملاً بیاطلاع بودیم.
همسر هدی صابر در بارهی سختیهای دوران زندان نخست برای خانواده و نحوه مواجه شدن خانواده با این مسائل چنین میگوید:
حنیف سال ۷۹ وارد دانشگاه شد و همان وقتی که حنیف ثبت نام داشت، آقا هدی را به دادگاه انقلاب احضار کردند. و از آن به بعد آقای صابر مرتبا گرفتار بود. یعنی از وقتی که دانشجو شد این شرایط پیش آمد و چون فرزند بزرگتر بود در رسیدن به مسائل خانه و زندگی بسیار فعال شد. و اصولا هنگام دانشجویی حنیف، آقای صابر نبودند. حقیقت این است که برای شریف خیلی مسائل مختلفی پیش آمد؛ فشار خیلی زیادی روی او بود، چون در سنین حساسش آقا هدی نبوند. در مدرسه خیلی مشکل ایجاد میشد. من سعی میکردم کمبود آقای صابر را پر کنم، ولی به هر حال نمیشد، چون خودم هم کارمند بودم. خیلی شرایط سخت بود. شریف خیلی ضربه خورد. حنیف هم خورد اما کنار میآمد. برای شریف خیلی مشکل ایجاد میشد؛ در مدرسه مسائلی پیش میآمد. برای همین من رابطه تنگاتنگی با مدرسه داشتم. به هر صورت شریف ضربه سختی خورد؛ حنیف هم ضربه خورد، ولی بچه معتدلتری بود. ولی بالاخره بچهها کنار آمدند و خوشبختانه راهشان را خودشان پیدا کردند. و من هم اصرار داشتم که بچهها سیاسی نباشند. چون واقعا میدیدم که زندگیام چقدر ضربه خورد. خوب بچهها هم گوش میکردند. چون بچهها میدیدند مرتبا یا میرویم دادگاه انقلاب یا میرفتیم اوین برای ملاقات بالاخره روی بچهها خیلی فشار آمد.
صدور حکم زندان اول و دومین دستگیری و زندان دوساله
هدی صابر، در ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۲، توسط شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب اسلامی تهران (در پشت درهای بسته) به ده سال زندان و ده سال محرومیت از حقوق اجتماعی محکوم شد. او، تقی رحمانی و رضا علیجانی که تقاضای تجدید نظر کرده بودند تا برگزاری دادگاه تجدید نظر آزاد شدند امامجددا در ۲۵ خرداد همین سال آنها بدون ارائه هیچ دلیل قانونی و بدون دسترسی به وکیل خود بازداشت شدند و سه ماه در انفرادی به سر بردند. نیروهای امنیتی، ناآرامیهای رخ داده در دانشگاهها در خرداد ۱۳۸۲ ـ که آن زمان در اعتراض به طرح موسوم به خصوصی کردن دانشگاهها فضای ملتهبی را تجربه میکردند ـ را به هدی صابر و برخی همراهان وی نسبت داده و به همین بهانه و تحت عنوان اتهامی راهاندازی تشکل غیرقانونی و اقدام علیه امنیت ملی، اقدام به بازداشت وی کردند.
۲۳ مهر غلامحسین الهام سخنگوی قوه قضاییه ایران بدون اینکه مشخص کند دادگاه آنها کی و کجا برگزار شدهاست اعلام کرد که این سه روزنامهنگار «محکومیت حبس خودرا در زندان آغاز کردهاند». ۱۲ اردیبهشت سال بعد (۱۳۸۳) به رضا علیجانی اطلاع داده شد دادگاه تجدید نظر پرونده آنها بدون حضورخود متهمان و وکلایشان، برگزار شدهاست. هدی صابر به پنج سال و نیم زندان محکوم شده بود. او در سلول انفرادی بدون هواخوری مناسب در بند ۳۲۵ زندان اوین که متعلق به سپاه پاسداران است نگهداری میشد.
سرانجام در دوران انتخابات ریاستجمهوری نهم در سال ۱۳۸۴ شهید صابر به همراه شماری دیگری از زندانیان سیاسی از حبس دوساله آزاد شد و دوران نوینی در زندگی سیاسی و فکری خود را آغاز کرد. چندی بعد، در آذر ۱۳۸۴ جلسه رسیدگی به اتهامات هدی صابر، رضا علیجانی و تقی رحمانی پشت درهای بسته به صورت غیرعلنی در شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب تهران برگزار شد. محمد شریف وکالت آقای صابر و متهمان دیگر را برعهده داشت. در مرداد ۱۳۸۵ شعبه ۳۶ دادگاه تجدید نظر تهران حکم محکومیت هشت ماه حبس تعزیری تقی رحمانی و هدی صابر به اتهام معاونت درتشکیل یک (ان جی او ی) غیرقانونی را تایید کرد. عبدالفتاح سلطانی وکیل آنها اعلام کرد «اتهام معاونت در تشکیل یک ngo غیرقانونی در حالی به موکلانم وارد شدهاست که این ngo به ثبت قانونی رسیدهاست.
آخرین دستگیری و شهادت هدی صابر
هدی صابر پس از انتخابات ریاست جمهوری ایران (۱۳۸۸) نیز توسط دو مامور دستگیر شد و به مکان نامعلومی منتقل شد. این دستگیری چندان به درازا نکشید و بیشتر جنبه هشدار داشت. اما حدود یک سال بعد و در میانهی تابستان در حالی که صابر به فعالیت خود در طرح کارآفرینی برای مناطق حاشیهنشین شهر زاهدان مشغول بود و همزمان به فعالیتهای فکری خود نظیر برپایی کلاسهای قران (باب بگشا) در حسینیه ارشاد ادامه میداد، با تماسهای تهدیدآمیز مبنی بر لزوم معرفی برای سپری کردن دورهی زندانی که حدود ۷ سال از زمان صدور حکم آن (در سال ۱۳۸۲) گذشته و مشمول مرور زمان شده، مواجه و چند روز بعد در تاریخ ۱ مرداد دستگیر و به زندان اوین منتقل شد. از این دوره، آخرین فراز زندگی فکری و مبارزاتی هدی صابر آغاز گردید. هدی صابر در زندان نیز از فعالیت و حرکت بازنایستاد و اقدام به برگزاری کلاس تاریخ و اقتصاد برای همبندیان علاقمند خود کرد.
با شهادت هاله سحابی در جریان تشییع جنازه مرحوم مهندس سحابی در روز ۱۱ خرداد ۱۳۹۰ هدی صابر به همراه امیرخسرو دلیرثانی با صدور بیانیهای از زندان اعتصاب غذای اعتراضی آغاز کردند:
در اطلاعیهی رسمی مسئولین زندان، هدی صابر در ۲۱ خرداد ۱۳۹۰ به دلیل ایست قلبی ناشی از اعتصاب غذا در بیمارستان مدرس تهران درگذشت. خانواده وی تا روز ۲۲ خرداد از درگذشت وی بیخبر بودند. هم چنین ۶۴ زندانی سیاسی بند ۳۵۰ زندان اوین نیز با امضای شهادت نامهای، علت مرگ هدی صابر را ضرب و شتم از سوی ماموران امنیتی زندان اعلام کردند. نیروهای امنیتی در اطراف بیمارستان مدرس حضور یافتند و پیکر وی توسط آمبولانس به پزشکی قانونی انتقال یافت. فریده جمشیدی همسر هدی صابر، اعلام کرد نیروهای قضایی و امنیتی را «مسئول» مرگ همسرش میداند.
پس از شهادت هدی صابر، دستگاه قضایی جمهوری اسلامی همچنان از رسیدگی جدی به این پرونده و مشخص کردن عاملان مقصر در شهادت هدی صابر خودداری میکند.
سخنان هدی صابر
بخشی از سخنان هدی صابر در بارهی اصلاحطلبان درون حکومت جمهوری اسلامی،
به نظر من اخلاق و سیاست حوزه مشترک دارد. متاسفانه در دو دهه اخير، خصوصا در دوران اصلاحات فعاليت سياسى مرادف شد با لابی و بده بستان. الان نیروهای سیاسی ایران تبدیل شده اند به کارمندِ سیاسی با تلقی شرکت سهامی از تشکیلات. هیچ دورهای در ایران نبوده است که جریان موسوم به اپوزسیون در حفظ وضع موجود مشارکت کند. سکوت، سکوت، سکوت، مماشات، مماشات، مماشات و سازش، سازش، سازش؛ شخصى كه بايد شاخصهِ عنصر مبارز اجتماعی، با پرنسیپ های اخلاقی خاص خودش باشد، تبديل شده به یک کارمندِ سیاسی بروکراتِ تکنوکرات که در حقیقت سهمش را از شرایط قدرت میطلبد. بخشی از اپوزیسیون چه درون حاکمیت و چه بیرون حاکمیت اگر سهم الشراکتشان را بدهی، هیچ نخواهند گفت.[۲]
نامه افشاگرانه از بهنام ابراهیمزاده
زندانی سیاسی بهنام ابراهیمزاده در نامهای افشاگرانه از شکنجه و فساد در زندانهای جمهوری اسلامی مینویسد:
من (اسعد) معروف به بهنام ابراهیمزاده هستم کسی که هشت بار بازداشت شدم و هشت سال در چندین زندان جمهوری اسلامی بودم. زندان اوین، رجایی شهر، دیزل آباد کرمانشاه و چندین بازداشتگاه پلیس امنیت شکنجهگاههایی هستند که به شخصه دیده و تجربه کردهام.
این روزها فیلمهایی از زندان اوین زندانی که به تعبیر نمایندگان رژیم جمهوری اسلامی (چند سال قبل از آن بازدید کردند) هتل میباشد، در فضای مجازی منتشر میشود. انتشار این کلیپ ها شاید برای بخشی از افکار عمومی شوک برانگیز و تعجبآور باشد. اما برای من و کسانی که زندانهای رژیم را تجربه کردهاند، هیچ تعجبی در بر ندارد.اینها واقعیتهای چهل و دوسال حاکمیت سیاه جمهوری اسلامی است که تنها گوشهای ازآن توسط هکرهای گروه عدالت علی به بیرون مخابره شد دیدن این فیلمها از دوربینهای زندان اوین برای من به شخصه تداعی کنندهی تمامی لحظات سخت، وحشتناک و آزار دهنده شکنجههای جسمی و روحی است. از سلولهای انفرادی وزارت اطلاعات، دو الف سپاه، دویست و چهل گرفته تا بند ۳۵۰ و دیگر بندهای عادی هفت و هشت ..یک یک بندهای رجایی شهربند شش آدمخواران ودیزل ابادکرمانشاه، انتشار این فیلمهای حاوی خشونت از زندان اوین تنها بخشی بسیار کوچکی از خشونتها و آزارهای سیستماتیک هر روزه است که بدور از دید و در خفا بر زندانیان تحمیل میشود. اگر روزی دوربینهای بند وزارت اطلاعات دو الف، دیگر بندهای امنیتی و زندانهایی چون عادلآباد شیراز، تهران بزرگ، دیزلآباد کرمانشاه کهریزک و آگاهی شاپور و زندان زابل وزاهدان ...بازبینی کنند و به فیلمهای دهه هشتاد و نود دسترسی پیدا کنند ابعاد ضد انسانیتر و وحشتناکتری ازنقض حقوق بشر این رژیم آشکارتر خواهد شد و شک ندارم افکار عمومی را متوجه یک تراژدی وحشتناکتر خواهد کرد (این فیلمها در مقابل هرآنچه من طی سالها زندان با آن روبرو بوده|ام ولمس کردهام چندان مهم وشوک برانگیز نیست .. من در مجموع نزدیک به یکسال در انفرادی بودم روزی که به سلول و اتاق بازجویی وزارت منتقل شدم بازجو من را از جلو به دیوار اتاق بازجویی چسباند و گفت اینجا آخر خط است خدا تو را اینجا آورده اما خدا هم نمیتواند تو را از اینجا بیرون ببرد. از همان روز بازجوییها همراه با خشونت، توهین، هتاکی و فحاشی شروع شد.
همراه باز جوها فرد قوی هیکلی هم به عنوان شکنجهگر قرار داشت و هیچ سوال و جواب را بدون ضرب و شتم وهتاکی انجام نمیدادند آنها هر روز ساعتها دست و چشمان مرا بسته و به شدت مرا مورد انواع شکنجهی ضربات باتوم، شلاق کابل و مشت و لگد قرار میدادند.شکنجهگر که فردی قوی هیکل بود درکنار همه این فشارها روی شانههام سوارمیشدوبا انگشتهاش هرچه زور درتوان داشت تلاش میکرد انگشتهایش را در شانههای من فروببرد، روی لباس زندان در اثرفشار وارده شانههام زخمی میشد این شکنجهها به حدی بود که توان برگشت به سلول را نداشتم تماما بیحال وتوان هیچ حرکتی را نداشتم برای همین ماموران زندان خودشان زیر بغلم را گرفته و مرا به داخل سلول انتقال میدادند.در آن لحظات تنها آرزویی که داشتم مرگ وخلاصی از این وضعیت جهنمی بود (آسیب دیدهگی گوش شکستن قفسه سینه وزخمی شدن جای جای بدن) شکنجه و آزارهای روحی هم که سنت همیشگی شکنجهگاههای رژیم جمهوری اسلامی است و من هم از این آزارها در امان نبودم. الفاظ و فحشهای رکیک، تهدید به اعدام با ایجاد صحنه اعدام نمایشی اینکه نیمه شب مرا صدا میزدند و میگفتندنماز صبح را بخوان میآیم دنبالت به یک زیرزمین میبردند و طناب بر گردنم میانداختند. گاهی هم با تهدید به آزار جنسی مرا مورد شکنجه و آزار قرار میدادند بازجومیگفت اگر اعتراف نکنی تورا میدهم دست چهارتا بسیجی بهت تجاوز کنند ( شیشه نوشابه) ووووچهار دست وپا راه بری وعین سگ واق واق کنی وقتی من معترض میشدم میگفت قبلا ما اجازه این کار را از رهبر (آقا) گرفتهایم .
محرومیت از حق تلفن، ملاقات با خانواده، ایجاد وحشت از طرف بازجویان (قراردادن در سلولهای تنگ و تاریک یا مدام با روشنایی یا سلولهای که روی موتور خانه بندقرارداشت ودمای وحرارت گرما بحدی بالا میرفت که تحمل در همچین فضایی بسیار غیر تحمل بود) اینکه شما دیگر به پایان خط رسیدی و اعدام میشوی و همسر، پدر وخانوادهات را هم بازداشت کردیم و دارند بازجویی میشوند، گاه صدای نالههای دیگر زندانیان را که میشنیدم
بازجو میگفت این صدای برادرت یا همسرت و ... است که داره شکنجه میشود. تمام تلاش بازجویان برای اعتراف اجباری به نکردههایی بود و هست که آنها دنبالش هستند. شکنجهگر و بازجو میزدند، من درد میکشیدم و ناله میکردم و آنها میخندیدند و مرا با الفاظ رکیک خطاب میکردند.
کلیپ آماده حمله شدن گارد به بند زندان هم تداعی کنندهی حمله گارد زندان اوین در پنج شنبه سیاه در ۲۸ فرودین ۹۳ برایم بود که قبلا راجع به این حمله و جزئیات آن نوشتهام. اگر روزی دوربینهای زندانهای رژیم بازبینی شود حتما چگونگی ضرب وشتم ما دست و چشم بسته وتونل درست کردن توسط گارد دربند۳۵۰ و سلولهای دویست وچهل و عامل قتل و مرگ زندهیاد شاهرخ زمانی، میرصیافی و هدی صابر و دیگر مرگهای مشکوک وچگونگی تمامی اعدامها و مقاومت زندانیان مشخص خواهد شد. من همبند و همرزم شاهرخ زمانی فقید و هدی صابر عزیز و محسن دگمهچی و غلامرضا خسروی بودم شاهرخ زمانی و هدی صابر روزی دو ساعت در هواخوری زندان ورزش میکردند شاهرخ هیچ پرونده پزشکی هم نداشت اما در نهایت به طرز بسیار مشکوکی در زندان کشته شد.
شرایط درد و رنج و اعتصاب غذاها که به دلیل تبعیدهای کینهتوزانه و دلایل دیگر بر شاهرخ زمانی، ارژنگ داودی، هدی صابر و خود من، دهها و صدها زندانی سیاسی و عقیدتی دیگر در زندانها تحمیل میکردند و میشد، در این نوشته نمیگنجد.
تجاوز جنسی به زندانیان و عروس کردن زندانیان کم سن وسال در بندجوانان و بند شش معروف به بند ادمخوران رجایی شهر و اجاره دادن زندانيان کم سن و سال از طرف افسر نگهبان بند به دیگر زندانيان برای سکس و مافیای ورود موادمخدر و درگیریهای گروهی و باندی دهها موارد دیگر نقض فاحش حقوقبشر و توحش و بربریت این نظام است.
من در زندان اوین، رجایی شهر و دیزل آباد کرمانشاه شاهد مرگ بسیاری از همبندان خود بودهام این مرگها یا به خاطر شکنجههای پی در پی یا اعدام و یا عدم رسیدگی پزشکی و خودکشی زندانی یا درگیریهای گروهی وحمله زندانیان شرور درخواب با ریختن آب جوش روی زندانی و تیزی فرو کردن به دیگر زندانيان یا صرفا به خاطر بدست آوردن کمی ته دیگ برنج بوده است. در این موارد من چندین گزارش، مستندات از زندان اوین و رجایی شهر منتشر کردهام. (گزارش با اسامی کامل زندانیانی که زخم بستر، هپاتیت و ایدز گرفتند در اثر عدم رسیدگی پزشکی جان خود را ازدست دادند گزارش در مورد درگیریهای فردی و گروهی به خاطر مافیای ورود موادمخدر، گزارش در مورد وارد کردن موادمخدر توسط زندانبانان و شخص حسینی مسول بند دو دارالقران خواهرزاده امیریان معاون زندان رجاییشهر که درنهایت منجر به بازداشت حسینی شد گزارش درموردجنایتکارانی چون مومنی و رشیدی رئیس و معاون اوین و قبادی رذلترین رئیس حفاظت اوین و محمد مردانی و امیریان از رئیس و مسولان تراز اول زندان رجاییشهر و گزارش از اعدامهایی که هر هفته یکبار از پنجره بند دو دارالقران عینا مشاهده میکردم که چگونه وقتی یکی از زندانیان به محل اعدام منتقل شد و از اعدام رهایی یافت دست و پاهاش را با زنجیر بسته بودند با دریل برقی زنجیرها را بریدند و بازکردند و سوقصدها ولخت کردنها وشنیعترین آن وقتی زندانی بعداز اعزام به دادگاه یا مراکز درمانی به زندان وقرنطینه زندان برمیگشت مسولان زندان وی را به اتاق پارک میبردند و قرص تخلیه وبه خوردش میدادند و باید هر چند بار روی کاسه دستشویی میرفت باوجود بودن دوربین ودر حضور یک مامور دستشویی میکرد تا اگر از معده ودستشویی وی بسته مواد بیرون بیاید ضبط وبرای زندانی پروندهسازی کنند و ماهها از حق تلفن و ملاقات محرومش کنند آنها سه روز زندانی را در همچین حالتی که قرص خورش میکردند نگه میداشتند تا بالا ویا پایین بیاورد یکی از بارزترین وشنیعترین نوع شکنجه وهتک حرمت بود.
انتشار این فیلمها از زندان اوین در مقایسه با فاجعهای که هر روزه در زندانهای به مراتب بدتر، کلانتریها و مراکز پلیس ازجمله آگاهی شاپور و در دیگر زندانها و مراکز امنیتی بر روی زندانیان اعمال میشود تنها قطرهای از دریا است! زندان تهران بزرگ، عادلآباد شیراز، دیزلآباد کرمانشاه، آگاهی شاپور و کهریزک ووو..جهنمی است که یه اراده عمومی میطلبد تا جمهوری اسلامی را وادار کرد که به نهادهای حقوق بشری، گزارشگر ویژه حقوق بشر جاوید رحمان و یا سازمان عفو بینالملل اجازهی بازدید از زندانهای رژیم داده شود.
انتشار این کلیبها هر چند فقط ذرهای ازتوحش وبربریت شکنجهگاههای جمهوری اسلامی را نشان میدهد اما مهر تایید محکمی بر تمام گزارشها و بیانیههای افشاگرانهی ما زندانیان سیاسی است که سالهای زیادی از عمرمان را در زندانهای رژیم سپری کردیم و نیز یک رسوایی جدید و انکار نشدنی دیگر برای رژیم ضد انسانی جمهوری اسلامی
فرجام سخن اینکه،
خطابم به رئیسی وشخص خامنهای است با وجود تمام هزینهای که امکان دارد. برایم در پی داشته باشد. اگر مسئولان حکومتی صادق هستند. حاضر نیستند گزارشگر ویژه حقوقبشر و یا نمایندگان صلیب سرخ را به درون زندانها راه بدهند حاضرم تنها با یک دوربین ساده و در پوشش یک زندانی بازداشتی به درون زندانهای ایران بروم گزارش و مستندات را از وضعیت زندان و هر آنچه که درون زندانهای جهنمی حکومت میگذرد به ثبت برسانم ..آقای رئیسی و رئیس سازمان زندانها و آقای محمدی رئیس زندان اوین و اژهای پوزش ومعذرتخواهی شما از رهبر و امام زمان هیچ دردی از زندانیان سیاسی وخانوادههای آنان و من نوعی که جوانی وزندگی و تنها فرزندم را در این راه به خاطر سالها زندان وحبس ازدست دادم دوا نمیکند پوزش و معذرتخواهی شما نمیتواند مرهمی بر درد خانواده امیر میرصیافیها وشاهرخ زمانیها و هدی صابرها و دگمهچیها ودهها زندانی که یا در اثر شکنجه شما و عدم رسیدگی پزشکی جان باختند یا به طرز مشکوکی زندگی آنها به پایان رسید. شما اینقدر وقیح و بیشرم ومجیزگو هستید که از رهبر معذرتخواهی کردید این در حالی است باید از مردم ایران وخانوادههای زندانیان و زندانیان سیاسی معذرتخواهی میکردید.
شرم بر شما
بهنام ابراهیم زاده شهریور ماه ۱۴۰۰