کاربر:Hossein/14031211صفحه تمرین
زندان قزلقلعه
زندان قزل قلعه تهران، قلعه ای قديمی در خارج تهران در سال های پیش از کودتای 28 مرداد، که بعدها که تهران گسترش یافت در قلب تهران جای گرفت و تا اوائل دهه 1350 نیز از آن برای بازجوئی و شکنجه زندانیان سیاسی استفاده می شد. زندان قزلقلعه در پایان ۱۳۵۲ از زندانیان خالی شد و در سال ۱۳۶۰ تخریب شد. امروزه این مکان به میدان میوه و ترهبار و فروشگاه شهروند تبدیل شده و در تقاطع بزرگراه جلال آلاحمد با بزرگراه کردستان در محله یوسفآباد تهران واقع گردیده است.
پیشینه زندان قزلقلعه
این زندان پیش از آنکه زندان بشود قلعهای بود که در زمان سلطنت قاجاریه برای انبار مهمات ساخته شده بود و تا زمان رضا شاه نيز انبار مهمات بود. در زمان محمد رضا شاه چون ارتش نيازی به انبار مهمات در داخل شهر نداشت آن را انبار اشيای كهنه مثل ميز و صندلی كردند. قزل قلعه یا "قلعه سرخ" در يكی از كوچه های امير آباد تهران در منطقه عباس آباد قرار داشت. ارتش اين ساختمان و قلعه را در اختيار تشكيلات امنیتی سرلشکر بختیار فرماندار نظامی تهران، پس از کودتای 28 مرداد قرار داد. حتی تا مدتی پس از جشن های تاج گذاری و جشن های شاهنشاهی محمدرضاشاه نیز از آن برای به زندان افکندن سیاسیون استفاده کردند.[۱]
زندان قزل قلعه خارج از «دروازه یوسف آباد» و در زمین های جلالیه در ده امیر آباد، قرار داشت. ده امیرآباد بعدها با آباد شدن شهر تهران، به محله امیرآباد تبدیل شد و امروزه به کارگر شمالی تغییر نام داده است. در خیابان کارگر شمالی، یک فرعی وجود داشت که به زندان قزل قلعه منتهی میشد. اتوبانی هم از وسط زمینهای این زندان میگذرد که یکی از شاهراههای مهم تهران به شمار میآید و به اتوبان پارک وی، گیشا، خیابان نواب، خیابان آزادی، انقلاب و اتوبان کردستان و... راه دارد. زندان قزل قلعه در واقع بین پارک لاله (پارک فرح) و کوی دانشگاه بود. کوی دانشگاه و چند مرکز تحقیقاتی روی تپه های امیرآباد ساخته شده بود و قزل قلعه در شیب شرقی آن تپه ها قرار داشت. اگر مسیرمان کوی دانشگاه بود. برای رفتن به قزل قلعه میبایست از خیابان امیرآباد به خیابانی در دست راست بپیچیم و بعد از پائین رفتن از شیب در سمت چپ، زندان قزل قلعه پیدا بود.[۲]
محل زندان قزل قلعه (ده امیرآباد تهران) در دوران قاجاریه مورد استفاده مسافرین و کاروانهایی بود که از زنجان و گیلان و همدان و گلپایگان و... عازم پایتخت بودند. آنجا پیشتر مهمّات قشون نگهداری میشد. در زمان رضاشاه نیز بعنوان انبار مهمّات و وسایل اسقاطی مورد استفاده قرار میگرفت. بیشتر به کاروانسرا و محل نگهداری بار و کالا و قاطر میخورد.[۲]
ساختار زندان قزلقلعه
زندان قزلقلعه، بصورت یک مستطیلی بود که دو ضلع طرفین آن بندهای انفرادی واقع شده بود. در ضلع شمالی آن سه بند با سه گنبد مُدوّر بود که حکم بندهای عمومی را داشت و درشان به طرف حیاط باز بود. در ضلع جنوبی اطاقی کوچک در سمت چپ بود و توالت و دوش (در سمت راست) واقع شده بود. در وسط حیاط، حوضی بود با بید مجنونی که خاطره ها با خود داشت و زندانیان وقت غروب همنشین و همدمش بودند. میگفتند یادگار «وارطان» است. او کاشته است. زندان قزل قلعه از طرف دیوارها به بیرون راه نداشت و تنها امکان ورود به آن درب خروجی زندان بود.[۲]
نگهبانان و رابطه با زندانیان
بطور معمول یک سرباز روی پشت بام اتاق های عمومی پاس میداد. سربازان که بیشترشان سرباز وظیفه بودند، گاه گداری پای صحبت زندانیان مینشستند و از سرودخوانی آنان کیف میکردند. پیش آمده بود که دور از چشم و اطلاع رؤسای قزل قلعه سربازان پیغامهای غیر سیاسی خانواده زندانی را هم به او میرساندند. در یک مورد سربازی پیش خانواده زندانی رفته و با آنان گرم صحبت شده بود و کلک و ملکی هم در کارش نبوده است. سربازان گاهی چیزهای کوچک متعلق به خودشان مثل نخ و سوزن، قلم و غیره را از پنجره گنبد (از سقف) پائین میانداختند تا زندانیان بردارند.[۲]
انفرادیها
در هر دو ضلع بند عمومی سلول های انفرادی بود که یک ردیف آن پنجره همیشه بسته ای داشت. اما ردیف مقابل دریچه هائی به سمت بیرون ساختمان قلعه داشتند. فاصله بین پشت این سلول ها تا دیوار قلعه، زمینی خالی بود که سربازان و محافظین گاهی در آن جا رفت و آمد داشتند. زندانی بودن در سلولی که پنجره اش به سمت حیاط بود طرفدار زیادی داشت. چون میشد با زندانیان بند عمومی صحبت کرد و گاه اطلاعات رد و بدل نمود.[۲]
ریاست و مدیریت زندن قزلقلعه
رئیس داخلی آن گروهبان ساقی (معروف ترین زندانبان ایران طی 3 دهه) بود و رئیس آن تا پایان عمر این قلعه با سرهنگ سیف الدین عصار بود. سرهنگی از خانواده ای مذهبی که در جوانی، وقتی هنوز سروان ارتش بود با حکم دستگیری آیت الله خمینی به قم رفت و او را به تهران آورد و زمانی که او را برای تبعید به ترکیه می فرستادند این سروان عصار بود که آیت الله خمینی را تا پلکان هواپیما بدرقه کرد.[۱]
سرگرد جانب، سروان آشتیانی نسب، سرگرد خلج هدایتی و سرهنگ سیف الدین عصار از جمله رؤسای زندان قزل قلعه بودند. سرگرد سیف الدین عصار مامور خدمت از ارتش شاه به ساواک طی چند سال در بسیاری از دستگیری ها مشارکت داشت.
استوار ایوب ساقی
نگهبانان قزل قلعه از استوار ایوب ساقی حرف شنوی داشتند. ساقی متولد شهر اهر بود و رگه ای از لوطی گری داشت. تا پنجم ابتدایی درس خوانده بود و پیشتر انباردار قزل قلعه بود و بعدها همه کاره قزل قلعه شد.[۳]
ساقی زندانیان مقاوم را دوست داشت و در مقابل، با زندانیان دون همت و سازشکار، خشن بود. او در عین حال مخالف سختگیری و شدت عمل نسبت به زندانیان بود . گاه برای تحقیر زندانیانی که زیر شکنجه اعتراف میکردند و دوستانشان را لو میدادند، با لهجه شیرین ترکیاش میگفت: «آخه تو که جونش رو نداشتی چرا چریک شدی؟» یا (چرا کمونیست شدی؟)
وقتی قزل قلعه منحل شد و ساقی به اوین آمد وارد کادر اداری شد. اگرچه سال 1353 بازنشسته شد ولی تا زمان پیروزی انقلاب در دستگاه ساواک ماند.
بازجویان
عضدی (محمد حسن ناصری)، حسین زاده (رضا عطارزاده)، منوچهری، تهرانی ، کمالی (فرج الله سیفی کمانگر) از جمله بازجویانی بودند که به قزل قلعه سر میزدند.[۳]