کاربر:Hampiman/صفحه تمرین

از ایران پدیا
نسخهٔ تاریخ ‏۱۱ ژانویهٔ ۲۰۱۸، ساعت ۲۰:۲۳ توسط Hampiman (بحث | مشارکت‌ها)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

ابوالقاسم فردوسی طوسی(زاده: 329 هجری قمری، روستای باژ، از روستاهای طابران طوس در خراسان-درگذشت: 411 هجري، طوس) بزرگترین حماسه سرای ایران و سراینده شاهنامه، حماسه ملی ایران

ایراندوستی سامانیان

حدود هفتاد سال پيش از زاده شدن فردوسی، سامانيان در سال 261 هجری، حكومت مستقلي در خراسان پينهاده بودند. پيش از پاگرفتن حكومتهاي مستقل ايراني (صفاريان، سامانيان)، حكومتهاي دست‌نشانده خلفاي اموي و عباسي با خودكامگي در ايران حكم مي‌راندند و حق برگزاري مراسم، جشنها و  آيينهاي ملي را از مردم گرفته بودند. در دوران چيرگي آنها,  تكلّم و نوشتن به زبانهاي ايراني مانند پهلوي، خوارزمي و… ممنوع بود و مردم به زور به آموختن خط و زبان عربي وادار مي‌شدند.

حكومتهاي مستقل ايراني، به‌ عكس، به فرهنگ ملي جان بخشيدند، برگزاري جشنها و آيينهاي ايراني را تشويق كردند و شاعران، نويسندگان و دانشمندان ايراني را در پناه حمايت خود گرفتند و در گسترش و رونق زبان پارسي دري كوشيدند. در اين دوره بود كه برگزاري جشنهاي نوروز، مهرگان و سده، دوباره رواج يافت. شعر فارسي پر‌ و ‌بال گرفت و شاعران برجسته‌ يي مانند رودكي و فردوسي پديد آمدند.

شاهنامه ابومنصوری

در دوره حکومت شاهان سامانی، سرگذشت شاهان و پهلوانان ايران كهن مورد توجه قرارگرفت و چندين شاهنامه به نثر  نوشته شد كه مهمترين آنها شاهنامه ابومنصوري بود.

ابومنصور محمد، حاكم طوس، كه از خاندانهاي كهن ايراني بود، تاريخنگاران و راويان داستانهاي كهن ايراني را گرد آورد و آنها را به نوشتن تاريخ شاهان و پهلوانان ايران كهن برانگيخت.

شاهنامه ابومنصوري در سال346 به ‌پايان رسيد. نسخه‌ يي از اين شاهنامه به دربار عبدالملك ‌بن نوح ساماني (حکومت: 343 تا 350قمری)  فرستاده شد. همين نسخه بود كه دقيقي طوسي آن را اساس كار خود در سرودن شاهنامه قرار داد. اما هنوز بيش از هزار بيت درباره پادشاهي گشتاسب نسروده بود كه در سال367 به دست غلامش كشته شد.

فردوسی در آغاز راه

هنگامی كه کار نوشتن شاهنامه ابومنصوري به پایان رسید، فردوسي شانزده ـ هفده ساله بود و هنوز به سرودن داستانهاي کهن ایرانی نپرداخته بود. از اين سال تا سال 369 يا 370، كه با دسترسي يافتن به شاهنامه ابومنصوري, به ‌جد, به سرودن داستانهاي كهن تاريخ ايران پرداخت، جز داستان بيژن و منيژه و يكي دو داستان ديگر طبع ‌آزمايي بيشتري در اين زمينه نداشت.

  در سال 370هجری  كه فردوسي وقت خود را يكسره در كار نظم شاهنامه به کارگرفت، سلطان محمود غزنوي بيش از ده سال نداشت و سه سال پيش از اين تاريخ، پدرش، سبكتكين ـ كه غلام و داماد الپتكين، حاكم غزنه، بود ـ پس از مرگ او، حكومت اين شهر را به دست گرفت و سلسله غزنوي را پايه گذاری کرد.

دوره آسودگی فردوسی

فردوسي در نخستين سالهايي كه به سرودن شاهنامه پرداخت, از درآمد زميني كه در روستاي پاژ داشت, به آسودگي زندگي مي كرد و هم در آن سالها، اميرمنصور, پسر ابومنصور محمد, حاكم طوس، از او پشتيباني ميكرد.‌ شاعر در پناه اين درآمد و اين پشتيباني چند سالي توانست بي‌دغدغه معاش، وقت خود را به تمامي در كار سرودن شاهنامه بگذارد. اما از بخت بد، اميرمنصور در كشاكشهاي ميان اميران ساماني, در سال377 دستگير و به بخارا برده شد. در آن شهر او را بر گاو نشاندند و گِرد شهر گرداندند و سپس به زندان افكندند و ديگر خبري از او باز نيامد و هم در زندان جان سپرد.

پس از ناپديدشدن اميرمنصور و بي حاصلي كشت, تنگدستي به فردوسي روي آورد. اما, او در زير‌بار خراج سنگين مأموران حكـومتي و فشار دشواريهايي كه از هرسو به او روي آورده بودند،‌ كار سترگ سرودن شاهنامه را بر زمين ننهاد و سرانجام تدوين نخستين شاهنامه را در سال384 , در 55 سالگي, به ‌پايان رساند. در اين سال محمود غزنوي سپهسالار خراسان بود و هنوز به فرمانروايي نرسيده بود.

سلطان محمود غزنوی

سلطان محمود غزنوی در سال 389هری، پنج سال پس از تدوين اول شاهنامه، به سن 29سالگي، به حكومت رسيد و در بلخ تاجگذاري كرد. فردوسي در اين زمان 60سال داشت.

محمود غزنوي در آغاز كار، براي استواركردن پايه‌ هاي حكومتش، به شيوه سامانيان، به زبان فارسي ارج نهاد و برگزاري جشنها و آيينهاي كهن ايراني را تشويق كرد و حتي آوازه درانداخت كه از نژاد شاهان ساساني است، با اين كه پدرش، ‌سبكتكين، غلامي ترك از طايفه قرلُق بود.

فضل بن احمد، وزیر ایراندوست

فضل‌ بن احمد اسفرايني, نخستين وزير سلطان محمود، كه پرورده دربار سامانيان بود, فردي ايران دوست و علاقمند به زبان فارسي بود. به دستور او كليه امور ديواني از عربي به فارسي برگردانده شد. اين وزير خراساني در خراسان همه كاره دستگاه سپهسالار محمود بود. وقتي محمود در سال 389قمری از سپهسالاري خراسان به شاهي رسيد, فضل فردوسي را تشويق كرد كه شاهنامه را به دربار سلطان محمود عرضه كند تا هم از پشتيباني شاه بهره مند گردد و هم  اين اثر گرانپايه در پهنه وسيعتري انتشاريابد.

فردوسي در زمان وزارت فضل بن احمد، شاهنامه را يكبار ديگر بازنويسي كرد، اشعاري در ستايش سلطان محمود به آن افزود.

فردوسی در سال 395 قمری كه شاهنامه را براي عرضه به دربار سلطان محمود غزنوي آماده مي كرد,  66 ساله بود و همه دارايي و جوانيش را در راه سرودن شاهنامه فدا كرده و پسر جوان 37ساله اش هم كه تنها اميد و پناه پدر پير و تنگدستش بود, درگذشته بود.

بازنگري شاهنامه در سال 400، در 71 سالگي فردوسي به پايان رسيد و براي ارسال به غزنه، دربار سلطان محمود، آماده شد. اين زمان حاكم طوس، ارسلان جاذب، يكي از اميران برجسته حكومت غزنوي بود كه از سال 389 تا 419 قمری برآن شهر حكومت كرد. فردوسي در ديباچه شاهنامه از او با عنوان «دلاور سپهدار طوس» ياد مي‌كند.

 ارسلان جاذب، به فردوسي عنايت داشت و با حمايت او بود كه فرودسي شاهنامه تكميل‌شده را توسط امير نصر، برادر سلطان محمود، كه سپهسالار خراسان بود، به دربار سلطان محمود فرستاد.  اين كار زماني صورت گرفت كه فضل ‌بن احمد از وزارت بركنار شده بود.

سلطان محمود فضل بن احمد را در سال 401 از وزارت بركنار كرد و «بفرمود تا سراي خواجه را فروگرفتند و تمامت مِلك و اسباب و نقد و جنس و اسب و اَستر و غلام و كنيزكان او را در تصرّف خويش درآورد». «امراي بدسِگال» (بدانديش)  او را زنداني كردند و آن ‌قدر در زندان شكنجه ‌اش دادند تا در زير شكنجه در سال 404 در گذشت. سلطان محمود پس از بركناري فضل, دبيرش, خواجه احمد بن حسن ميمندي, را  به وزارت نشاند. او به عكس فضل, ديوانهاي دولتي را از فارسي به عربي برگرداند و در ترويج زبان عربي كوشيد. در زمان او بازار عربي نويسي, سخت, رواج گرفت.

فردوسی در دربار سلطان محمود

در آن سالي كه شاهنامه به غزنه, دربار سلطان محمود غزنوي, رسيد, روزگار, روزگارِ غلبه دلبستگانِ تازيان و تركان بود و مقرّبِ درگاه سلطان كسي بود كه به عربي بنويسد و بسرايد و تركان را گرامي دارد و بستايد. درحالي كه شاهنامه، سراسر، ستايش ايرانيان و نكوهش تركان و تازيان بود و كالايي نبود كه باب بازار آن روزگار باشد, از اين رو, در دربار سلطان محمود, نه ‌تنها ستايشي از آن نشد، بلكه سلطان محمود و سركردگان دربار و دولت او, از هر‌سو بر آن تاختند و فردوسي از بيم جان روي پنهان كرد.

به‌ نوشته «تاريخ سيستان»، كه در سال 445 هجري (44سال پس از مرگ فردوسي) تأليف شد، ‌«فردوسي شاهنامه را نزد محمود برد و چندين روز بر او خواند. محمود گفت: همه شاهنامه حديث رستم است و در لشكر من هزار مرد چون رستم هست. فردوسي گفت: ندانم در لشكر شاه چند مرد چون رستم هست، اما، اين قدر دانم كه خداي تعالي هيچ بنده ‌يي مانند رستم نيافريده است. ‌اين بگفت و از مجلس بيرون رفت. سلطان به وزير گفت: اين مردك, به طعنه, مرا دروغزن خواند. وزير گفت: ببايدش كشت. هر‌چند طلب كردند نيافتند».

بهراستي كه «همه شاهنامه حديث رستم است». فردوسي، در روزگاري كه از ايران جز نامي به جا نمانده بود، ‌رستم را آفريد تا در زمانه نامرد، مردي را جلوهگر سازد كه در وجودش جز عشق به ايران و مردمش اشتياقي نبود و در زندگي «ششصدساله»‌اش گامي جز در اين راه نزد و سخني جز در اين‌باره نگفت. رستم نمونه يك ايراني دلير و پاكباز و معيار تشخيص سَره از ناسره شد.

فردوسي از دربار سلطان محمود غزنوي در غزنه, پنهاني و شبانه, به هرات گريخت  و چندماه در خانه محمود ورّاق، پدر اَزرقي شاعر، پنهاني, به سربرد تا آبها از آسيا بيفتد.

آوارگی فردوسی

سلطان محمود كه از سخن و عمل اهانت آميز فردوسي بسيار خشمگين شده بود, گماشتگانش را براي دستگيري او به هر سو, حتّي طوس, روان كرد. فردوسي پيرمرد هشتادساله تهيدست, از بيم افكنده شدن در زير پاي پيل, كه مجازات رايج دربار سلطان محمود غزنوي بود, راه طولاني هرات به طبرستان را, به سختي طي كرد. در اين سفر طولاني, شاهنامه را نيز با خود برد تا به فرمانرواي مقتدري بسپارد كه از نابودي درامان ماند. در طبرستان, بدون هيچ چشمداشتي, به سپهبد شهريار, از آل باوند پيشنهاد كرد كه شاهنامه را از نام محمود به نام تو  خواهم كرد كه اين كتاب, همه, اخبار و آثار نياكان  توست, امّا, سپهبد طبرستان, از بيم خشم محمود آن را نپذيرفت.

    فردوسی در پایان راه

فردوسي, دردمند و مطرود و تحت تعقيب گماشتگان سلطان محمود, به ناگزير, به زادگاهش برمی گردد. اما, «با موي سپيد و پشت دوتا و گوش سنگين, پسرمرده و تهيدست, بي كس و نوميد و در فشار فقهاي متعصّب حنفي, تا پايان عمر تسليم نمي شود و سر فرود نمي آورد و از عقيدة خويش دست نمي كشد. او مخالف چاپلوسي, مروّج زبان فارسي, پايبندِ تشيّع و دشمن ترك و تازي؛ دو عنصر اشغالگري بود كه پنجه بر گلوي ايران نهاده بودند و اين درست در زماني بود كه تركي از جانب عربي به شاهي ايران رسيده بود و هر دو در غارت ثروت ملل, خاصّه ايرانيان, همداستان بودند و هر سري را كه دربرابر آنان فرود نمي آمد, به خاك ميافكندند» (يادنامه فردوسي, مقاله دكتر احمدعلي رجايي بخارایی).

فردوسي درسال 411 هجري، به سنّ 83سالگي، در طوس درگذشت.

ابوالقاسم گَركاني، واعظِ روستاي طابرانِ طوس، از به خاك سپردن پيكر او در گورستان مسلمانان جلوگيري كرد و گفت: «من رها نكنم (اجازه نمي دهم) تا جنازه او در گورستان مسلمانان برند كه او رافضي (شيعه) بود. و هرچند مردمان بگفتند با آن دانشمند درنگرفت. درون دروازه،‌ باغي بود مِلك فردوسي، ‌او را در آن باغ دفن كردند (چهارمقاله عروضي».

(مزار فردوسي در طوس در نزديكي مشهد)

  فردوسي، بزرگترين حماسه‌سراي ايران، در آوارگي و در به‌ دري و تنگدستي درگذشت. اما شاهكاري پديدآورد كه زبان فارسي، ايران و خود او را جاودانه كرد.