کاربر:دانا/صفحه تمرین

از ایران پدیا
پرش به ناوبری پرش به جستجو
حمله نیروهای ارتش عراقی به اشرف ۱۹ فروردین ۱۳۹۰
توضیح=
جایگاهقرارگاه اشرف-عراق
تاریخ۱۹ فروردین ۱۳۹۰
شروع حلمه ساعت۵:۳۰ بامداد
هدفاشغال زمینهای شمالی اشرف
گونه حملهحمله نظامی با سلاحهای سبک-خودروهای زرهی
سلاح‌هاکلاش-بی کی سی
کشته‌‌ها۳۶ کشته
زخمی‌ها۳۵۰ زخمی
مرتکب(ها)نیروهای ارتش عراق
شمار مشارکت‌کنندگانحدود۲۵۰۰ نفر
دافع٬کننده(ها)اعضای سازمان مجاهدین خلق ایران در اشرف

سازمان چریکهای فدایی خلق ایران از وحدت و ادغام دو گروه معتقد به مبارزة مسلّحانه در اواخر فروردین ۱۳۵۰, پدید آمد: گروهی که بیژن جزنی از موٌسسان آن بود (گروه یک) و گروه دیگری که مسعود احمدزاده از پایه گذارانش بود (گروه دو). این دو گروه، پس از «حماسة سیاهکل» و اعدام ۱۳نفر از پیشتازان «جنبش فدایی» در ۲۶اسفند ۱۳۴۹, به طورکامل به هم پیوستند.

سابقه

سازمان چریکهای فدایی خلق ایران پس از حمله گروهی از چریکها به «پاسگاه سیاهکل» و دستگیری و اعدام ۱۳نفر از آنها توسط رژیم شاه، در تاریخ ۲۶ اسفند ۱۳۴۹شمسی, از ادغام دو گروه مارکسیست-لنینیست و معتقد به مشی چریکی، در اواخر فروردین ۱۳۵۰ شمسی, بنیان گذاشته شد. بنیان گذاران گروه اول عبارت بودند از بیژن جزنی و حسن ضیاظریفی، علی اکبر صفایی فراهانی، محمد صفاری آشتیانی، غفور حسن‌پور، رحمت‌الله پیرونذیری، اسکندر صادقی‌نژاد و حمید اشرف که به (گروه یک)، و گروه دوم که مسعود احمدزاده و امیر پرویز پویان آن را تشکیل داده بودند به (گروه دو) معروفند. این دو گروه ابتدا تحت عنوان «چریکهای فدایی خلق ایران» شروع، و بعد از مدتی خود را با عنوان «سازمان چریکهای فدایی خلق ایران» معرفی کردند. سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران در جریان انقلاب ۱۳۵۷ در ایران نشان داد که از مهم‌ترین و تأثیرگذارترین گروه‌های چپ در این انقلاب بود، این سازمان تأثیر زیادی در جذب روشنفکران ایرانی و جوانان انقلابی هم نسل خود گذاشت و بسیاری از آنها را به مبارزه مسلحانه برعلیه رژیم شاه کشاند. اگر چه در جریان مبارزات قبل از انقلاب بهمن، تعداد زیادی از این فداییان کشته شدند، اما با آزاد شدن زندانیان سیاسی، و پیوستن کادرها و هواداران به آن، در جریان انقلاب به شکل موثر شرکت داشت و اندکی بعد به گسترده‌ترین و بزرگترین سازمان چپ مستقل ایران تبدیل شد.

گروه جزنی

بیژن جزنی در  دی ماه ۱۳۱۶ در تهران به دنیا آمد. پدر, داییها و عموهای بیژن عضو حزب توده بودند. مادر بیژن نیز, از فعالان حزب توده بود. پس از شکست حزب دموکرات در آذربایجان در آذر۱۳۲۶, پدرش به علّت همکاری با حزب دموکرات آذربایجان به شوروی پناهنده شد.

بیژن «در ده سالگی به صفوف سازمان جوانان حزب توده پیوسته (سال۱۳۲۶) و تا آخرین  روزهای زندگی این سازمان, جزء اعضای ازخودگذشتة آن بوده. با کودتای ۲۸مرداد ۱۳۳۲, در هسته های مقاومتِ ”حزب“ نام نوشته و تا روزی که مساٌلة مقاومت مسلّحانه دربرابر کودتا منتفی نشده, در خانة حزبی و در حالت آماده باش زیسته. در یکی دو سال اول کودتا هم چند بار بازداشت شده و بار اول چند روز و بار دوم چند هفته و بار سوم شش ماه حبس کشیده, با این که هجده سالش تمام نشده بود. در سالهای ۳۸ـ۱۳۳۴, به همراه شماری از جوانان همسن و سالش ـ که همدیگر  را در زندان شناخته بودند و همدست و همداستان شده بودندـ به بازبینی و جمع‌بندی مشی و عملکرد حزب توده پرداخته, از موضعی انقلابی از این جریان بریده و همراه با رفقایش در جنبشهای مردمی این دوره و مهمتر از همه, اعتصاب کارگران کوره‌پزخانه‌های تهران و رانندگان اتوبوس شرکت داشته. در تنفّس کوتاه سالهای ۴۲ـ۱۳۳۸, و تحرّک سیاسی این دوره, یکی از رهبران مورد احترام جنبش دانشجویی شده و از سرآمدان جناح چپ غیرتودهای و گردانندگان ”جبهة ملّی دانشگاه“؛ و هم از این رو زیر ذرّهبین پلیس سیاسی و در معرض آزار و بازداشتهایی قرارگرفته, که گاه چندین ماه به درازا میکشید. با این که از برجستهترین سازماندهندگان جنبشهای اجتماعی و بسیج کنندة اعتراضهای توده ای به شمار رفته. نمونة آخرش برگزاری  آیین هفتم و چهلم جهان پهلوان تختی بود که بیژن جزنی و گروهش نقش به سزایی در آن داشتند...» (جُنگی دربارة زندگی و آثار بیژن جزنی, انتشارات خاوران, پاریس ۱۳۷۸, مقالة ناصر مهاجر, ص۳۹۶).

در سالهای ۱۳۳۹ تا۱۳۴۱, که فضای سیاسی اندکی باز شده بود, مبارزات دانشجویی اوج گرفت.  در آغاز دوران اوجگیری جنبش دانشجویی در سال ۳۹, «سازمان دانشجویان دانشگاه تهران» وابسته به«جبهة ملی» پدید آمد و «پیام دانشجو» را منتشر کرد. بیژن که در «سازمان دانشجویان دانشگاه تهران» فعالیت داشت, در سال ۴۲ مسئولیت چاپ «پیام دانشجو» را بهعهده گرفت.

   جزنی در نوروز ۱۳۴۲, با چندتن از فعّالان جنبش دانشجویی مانند حسن ضیاء ظریفی (متولد ۲۱فروردین ۱۳۱۸) و عباس سورکی و... گروهی را تشکیل داد که بعدها به «گروه جزنی ـ ظریفی» معروف شد.

  در روز ۲۳دی ۱۳۴۸ به مناسبت شب هفت جهان پهلوان تختی گردهمایی باشکوهی بر سر مزارش برپاشد. جزنی یکی از  برگزارکنندگان اصلی این مراسم بود.

    یک ماه پس از مرگ تختی در بعد از ظهر روز ۱۷بهمن ۴۶, بیژن جزنی و عباس سورکی بازداشت و به زندان قزل قلعه برده شدند. ماجرای اسلحه‌ای که ناصر آقایان لو داده بود, این دستگیری را باعث شد. ناصر آقایان همشهری سورکی و از دوستان دوران فعالیت او در «سازمان جوانان حزب توده» بود که با ساواک همکاری میکرد.

 بازجویی آن دو همراه با شکنجه های وحشیانه ۲۹روز ادامه داشت. ساواک از طریق ناصر آقایان به وجود گروهی که بیژن جزنی و حسن ضیاء ظریفی تشکیل داده بودند, پی برده بود, امّا, بیژن «سختترین شکنجهها را تاب آورده و اسرار گروه را فاش نکرد».

  در روز ۱۸بهمن ۴۶، ساواک شمار دیگری از اعضای گروه جزنی را دستگیر کرد, ازجمله, سعید (مشعوف) کلانتری (دایی بیژن)، محمد چوپانزاده، حسن ضیاء ظریفی، عزیز سرمدی، احمد جلیل افشار، ضرار زاهدیان, دکتر سیروس شهرزاد.

گروه جزنی در دادگاه نظامی

دادگاه گروه جزنی به ریاست تیمسار ضیاء فرسیو،  در بهمن ۱۳۴۷، حدود یک سال پس از دستگیری آنها, برگزار شد. اندکی کمتر از سه سال پیش از این تاریخ، به پیشنهاد بیژن، دایی‌اش ، منوچهر کلانتری،  در فروردین ۱۳۴۵ برای تبلیغات  و ارتباط با جنبشهای آزادیبخش، به لندن فرستاده شده بود. منوچهر در لندن در ارتباط فعّال با «کنفدراسیون جهانی دانشجویان ایرانی در اروپا»، قرار گرفته بود. وی پس از دستگیری بیژن جزنی و یارانش، از طریق کنفدراسیون با عفو بین الملل تماس گرفت و از آنها درخواست کرد هیاٌتی برای شرکت در دادگاه گروه جزنی به ایران بفرستد. عفو بین الملل قبول کرد و از مقامات ایران خواهان شرکت در جلسات دادگاه شد. دولت ایران پذیرفت. عفو بین الملل هیاٌتی را متشکّل از خانم بتی اَشتون، نماینده عفو بین الملل، آقایان ویلیام ویلسن، نمایندهٌ مجلس عوام انگلیس و لوئیجی، عضو حزب کمونیست ایتالیا را برای شرکت در دادگاه جزنی و یارانش به ایران فرستاد. این هیاٌت در دادگاه شرکت کرد.

      در این دادگاه هریک از اعضای گروه، به هنگام دفاع و ردّ اتّهامات دادستان با استناد به مواد قانونی، به شرح بازجویی و شکنجه های خود پرداختند. ازجمله، حسن ظریفی داستان نشاندنش را روی منقل برقی شرح و قسمتی از سوختگی کمرش را نشان داد و گفت: «چون ماٌخود به حیا هستم، فقط میگویم نشیمنگاهم از اینهم  بدتر است». عباس سورکی شرح شلّاق خوردنها, بیخوابیهای اجباری و صحنهٌ اعدام مصنوعی را که برایش ترتیب داده بودند, تشریح کرد. شکنجه گران از او میخواستند اعتراف کند اسلحهای را که در ماشین او یافته اند متعلق به بیژن جزنی است و  او زیر بار نمیرفت. دکتر سیروس شهرزاد از بازجوییهای بدون وقفه و تواٌم با بیخوابی  و سیلیهای وحشتناکی که منجر به پارگی گوشش شده بود، گفت.

     بیژن جزنی از ۲۹ روز باجویی تواٌم با شلاق و شکنجههای روحی و جسمی صحبت کرد و این که یکبار که برای اعتراض به این همه شکنجه، دست به اعتصاب غذا زده‌است، ماٌمورین دندانهایش را به وسیلهٌ آچار باز میکنند و یک شیشه شیر را توی حلقش سرازیر میکنند که در نتیجه، او مبتلا به اسهال خونی میشود...

     بیژن در دفاعیاتش، در برابر ادعانامهٌ دادستان نسبت به «مُقدِمین علیه امنیت کشور و براندازی مسلحانهٌ حکومت» گفت: ''آقایان، همه میدانند که در این مملکت آزادی وجود ندارد. کلیهٌ قوانینی که دستاورد انقلاب مشروطه بود، ازبین رفته، دونپایه ترین عضو ساواک، بر یک ارتشبد غیرساواکی ارجحیّت دارد» و پس از این که مفصلاً دربارهٌ  قراردادهای ارتجاعی و پیمانهای نظامی صحبت کرد، ادامه داد: «شما تعداد اندکی دانشجو را براندازندهٌ حکومت قلمداد کردهاید که امنیت را به خطر انداخته‌اند، درحالی که خوب میدانید آن که امنیت و آسایش را از ملتی سلب کرده، رژیمی است که حتی اجازهٌ داشتن یک باشگاه یا کتابخانه را در دانشگاه نمیدهد. دانشجویان حتی از داشتن تشکّلهای صنفی نیز محرومند ... در کشوری که همهٌ درهای دموکراسی بسته میشود و همهٌ درهای آزادی مسدود میگردد، اسلحه زبان به سخن میگشاید» (جُنگی از زندگی و... جزنی، مقالهٌ میهن جزنی، صفحات ۵۳و۵۴).

    دادگاه اول، در آخر بهمن ماه راٌی خود را  به این قرار صادرکرد: بیژن جزنی (۱۵سال)، حسن ضیاء ظریفی (۱۰سال)، عباس سورکی (۱۰سال)، عزیز سرمدی (۱۰)، ضرار زاهدیان (۱۰سال)، سعید کلانتری (۸سال)، محمد کیانزاد (۸سال)، فرخ نگهدار (۵سال)، کورش ایزدی (۶سال)، قاسم رشیدی (۳سال)، کیومرث  ایزدی (۲سال)، دکتر سیروس شهرزاد (۱۰سال) و احمد افشار (۱۰سال).

     در دادگاه تجدیدنظر، حکمهای پیشین برقرارماند، تنها کورش ایزدی که به۶سال محکوم شده بود، با گفتن این چند جمله تبرئه شد: «اینک که در مملکت اصلاحات ارضی و  انقلاب سفید به دست اعلیحضرت به وقوع پیوسته و سپاه بهداشت و دانش مشغول خدمت به روستاییان میباشند، من نیز در صورت آزادشدن نیروی خود را صرف خدمت در این نهادها خواهم کرد».

    بیژن جزنی در نامهای به همسرش بااشاره به این بخشودگی نوشت: «... برائت او به خاطر این تاٌیید و با توجه به۶سال محکومیت در دادگاه قبلی و این که سایر محکومیتها کوچکترین تغییری نکرد، نشان میدهد که ما به خاطر آخرین عملمان، یعنی، دفاع از آزادی و ملت ستمدیدهمان محکوم شده ایم و این ننگی است بر چهرهٌ دستگاه حاکمهٌ فعلی و از سوی دیگر، هدیهای است به دوستداران آزادی و انسانیت و حق شناسی نسبت به ملت ما...» (جنگی دربارهٌ... مقاله میهن جزنی، ص۵۵).

     پس از پایان دادگاه دوم، زندانیان به زندان قصر برده شدند. آنها تا واقعهٌ اقدام به فرار از زندان، در همان زندان ماندند.

 اعضای زندانی «گروه جزنی ـ ظریفی» در پی فرار ناموفّق چهارتن از اعضای گروه ـ سعید کلانتری, عزیز سرمدی, عباس سورکی و محمد چوپانزاده ـ در سال ۱۳۴۸ از زندان قصر, به زندانهای دیگر تبعید شدند: بیژن جزنی به زندان قم؛  حسن ضیاء ظریفی به زندان رشت؛ سعید کلانتری به زندان بندرعباس؛ عزیز سرمدی و سورکی به زندان بُرازجان و چوپانزاده به زندان اهواز.

    گروه جزنی پس از دستگیریهای سال ۱۳۴۶ از هم نپاشید و شماری از اعضای آن از دستبرد ساواک درامان ماندند و چندی بعد, گروه را تجدید سازمان کردند. بازماندگان گروه عبارت بودند از: علی اکبر صفایی فراهانی، محمد صفّاری آشتیانی، غفور حسنپور، رحمت الله پیرون ذیری، اسکندر صادقی نژاد.

پس از آن ضربه, «مدتی مساٌلة اصلی گروه خروج عده‌ای از رفقا از ایران بود. در جریان این حرکت, رفیق مشعوف (سعید) کلانتری و دو نفر دیگر دستگیر و رفقا علی اکبر صفایی فراهانی و [صفّاری] آشتیانی توانستند از ایران خارج شوند. پس از گذشت مدتی از این مساٌله, گروه به وسیلهٌ رفقا غفور حسنپور, حمید اشرف و اسکندر صادقینژاد سازماندهی مجدّد شد... حمید اشرف پس از ضربات سال ۱۳۴۶, نقش اصلی و مهمی در بازسازی گروه بازی کرد. وی به همراه غفور حسنپور و اسکندر صادقینژاد رهبری گروه را در دست داشتند» (جُنگی دربارة زندگی و آثار بیژن جزنی, مقالة مهدی سامع, زیرنویس, ص۱۴۵).

اعضای ادامه دهندة راه گروه جزنی در بیرون از زندان, در سال ۱۳۴۹ به آمادگی ورود به عملیات مسلّحانه دست یافتند

در آستانه رستاخیز سیاهکل

در سال ۱۳۴۹ که در بهمن آن سال «رستاخیز سیاهکل» پدید آمد, سالی است که رژیم شاه در آستانة برگزاری مراسم «جشنهای دو هزار و پانصدساله» است و «پلیس همة نیروی خود را بسیج کرده و شب و روز در پی کشف شبکه های زیرزمینی مبارزه و شناسایی مبارزین است».

    امیرپرویز پویان در کتاب «ضرورت مبارزة مسلّحانه و ردّ تئوری بقا» که در بهار آن سال نوشت, به غلظت شدید جوّ پلیسی اشاره دارد: «... تحت شرایطی که روشنفکران انقلابی خلق فاقد هرگونه رابطة مستقیم و استوار با تودة خویشند, ما نه همچون ماهی در دریای حمایت مردم, بلکه همچون ماهیهای کوچک و پراکنده در محاصرة تمساحها و مرغان ماهیخوار به سرمیبریم. وحشت و خفقان, فقدان هر نوع شرایط دموکراتیک, رابطة ما را با مردم خویش بسیار دشوار ساخته‌است... همة کوشش دشمن برای حفظ همین وضع است. تا با تودة خویش بی ارتباطیم, کشف و سرکوبی ما آسان است...» (ص۲۸).

 پویان در پایان این جزوه با اشاره به خفقان سیاهی که بر جامعه سایه گسترده بود, تنها راه شکستن «بن بست مبارزه» را «تعرّض» و «اِعمال قدرت انقلابی»  و نفی «اصل عدم تعرّض» (تئوری بقا) میداند و مینویسد: «... پنهانکاری بی آن که با اِعمال قدرت انقلابی همرا باشد, دفاعی غیرفعّال و نامطمئن است و اگر میباید پنهانکاری و قدرت انقلابی, تواٌماً, شرط بقای ما باشند, ناگزیر باید اصل بنیانی ”تئوری بقا“, یعنی, اصل عدم تعرّض را نفی کنیم. به این ترتیب, نظریة ”تعرّض نکنیم تا باقی بمانیم“, لزوماً, جای خود را به مشی ”برای این که باقی بمانیم مجبوریم تعرّض کنیم“ میدهد» (ضرورت مبارزة مسلّحانه و ردّ تئوری بقا... ص۴۵).  

 بیژن جزنی نیز معتقد بود که «پیشاهنگ قادر نیست بدون این که خود مشعل سوزان و مطهر فداکاری و پایداری باشد, تودهها را در راه انقلاب بسیج کند. آن چه بر آهن سرد توده ها, در دورة خمودی موٌثر می افتد, آتش سوزان پیشاهنگ است. ازخودگذشتگی و جانبازی حاصل رنج و مشقّت توده است. انعکاس خشم فروخوردة توده است که به صورت آتش از درون پیشاهنگ زبانه میکشد. شور انقلابی پیشاهنگ متکّی به مصالح مادی توده است و به این سبب است که سرانجام انرژی ذخیره شدة توده را به انفجار میکشاند» (پیشاهنگ انقلاب و رهبری خلق, پنج رسالة بیژن جزنی, ۱۹ بهمن تئوریک, شمارة ۸, آذر ۱۳۵۵).

  حمید اشرف و یارانش نیز «تنها راه در هم شکستن خفقان در محیط سیاسی ایران» را «ضربه زدن به دشمن» ارزیابی میکردند: «ما عملاً به این نتیجه رسیده بودیم که در اوایل کار ایجاد هرنوع سازمان وسیع و گسترده به منظور بسیح توده ها, به علّت کنترل شدید پلیسی, مقدور نمیباشد. لذا, به تئوری کار گروهی معتقد شده بودیم. هدف گروه, به طورساده, ایجاد برخوردهای مسلّحانه و ضربه زدن به دشمن برای درهم شکستن خفقان در محیط سیاسی ایران و نشان دادن تنها راه مبارزه, یعنی, مبارزة مسلّحانه به خلق میهنمان بود» (جمعبندی سه ساله, انتشارات نگاه, تهران ۱۳۵۸, ص۹۲).

تفاوت دیدگاه‌های جزنی و احمدزاده

  گروه اول و دوم (گروه جزنی و گروه احمدزاده)  در فاصلة ماه‌های شهریور تا دیماه ۱۳۴۹ بر سر انتخاب «استراتژی و تاکتیک مبارزة مسلّحانه» مباحثات طولانی داشتند. جزوة «آنچه یک انقلابی باید بداند» که در آخر تابستان ۱۳۴۹به نام علی اکبر صفایی فراهانی درآمده بود, کلیترین برداشتهای دیدگاه اول (=دیدگاه جزنی) را به دست میداد.  جزوه های «ضرورت مبارزة مسلحّانه و ردّ تئوری بقا» (بهار ۱۳۴۹), به قلم امیرپرویز پویان و «مبارزة مسلّحانه, هم استراتژی و هم تاکتیک» (آخر تابستان۱۳۴۹), نوشتة مسعود احمدزاده, «اصل مطلب دیدگاه دوم» را مطرح مینمود.

    «دو دیدگاه در شناخت خطوط کلّی ساخت اقتصادی ـ اجتماعی ایران و شکل مبارزه با حکومت شاه, هم جهت بودند. هردو در فرایند پژوهشهای میدانی و بررسیهای مشخّص خود به این نتیجه رسیده بودند که جامعة ایران پس از انقلاب سفید و اصلاحات ارضی سرمایه داری شده‌است؛ به واسطة دیکتاتوری است که توده های زیر ستم از حرکت وامانده اند؛ و بر پیشاهنگ است که با برافروختن آتش مبارزه مسلّحانه و ازخودگذشتن و جانبازی, توده ها را از حالت خمودی و خموشی درآورد و ”انرژی ذخیرة توده ها را به انفجار بکشاند“...

گروه جزنی ـ ظریفی با توجّه به تجربة غنی مبارزاتی و پختگی که داشتند, از هرگونه الگوبرداری گریزان بودند. از ”قطب گرایی“ هم, سخت, پرهیز داشتند. ”بارزترین خصوصیّت ایدئولوژیک این گروه, گرایش به برداشت مستقیم و مستقل از مارکسیسم ـ لنینیسم“ بود و ریختن شالوده های مارکسیسمی ایرانی.

 رهبر گروه, بیژن جزنی, با آثار کلاسیک آشنا بود؛ به ویژه, نوشته های لنین را خوانده بود و واژگان این ادبیات را به درستی میشناخت و به کار میبست. برای این گروه, دست زدن به مبارزة مسلّحانه, به معنای آغاز انقلاب نبود, به معنای تدارک انقلاب بود. آنها میدانستند که آغاز انقلاب نیاز به پیدایش موقعیت انقلابی دارد و این موقعیت هنوز در جامعه وجود ندارد. انقلاب را هم کار توده ها میدانستند و تدارک انقلاب را کار  پیشاهنگ توده ها. مرز میان حرکت توده و پیشاهنگ را هم خدشه دار نمیساختند. به همین دلیل, چشم به راه پیوستن توده ها به”هستة چریکی“ نبودند و فراروییدن هستة چریکی به”ارتش خلق“. چشم به راه افزایش تحرّک توده ها بودند و رشد و گسترش مبارزات صنفی و سیاسیشان که میبایست توسّط پیشاهنگ سمت وسو داده شود. به دنبال بسیج دهقانان و ”جنگ چریکی دهقانی“ هم نبودند. به شهر چشم دوخته بودند و به”کارگران و دیگر زحمتکشان شهر“. امّا, تاٌکید داشتند که ”اولّین گام در تدارک و گسترش مبارزه در بین نیروهای بالفعل است. روشنفکران, بالفعلترین نیروهای جنبشاند. این نیروی جوان تمام صفات و خصوصیات لازم را برای شروع حرکت دارد“ (به نقل از  «آن چه یک انقلابی باید بداند» علی اکبر صفایی فراهانی, از انتشارات ۱۹بهمن تئوریک, چاپ دوم, ص۳۴).

  مبارزات صنفی و صنفی ـ سیاسیِ لایههای مختلف مردم, امّا, جایی در دیدگاه مسعود احمدزاده و امیرپرویز پویان نداشت. آنها نه جایگاه ویژه ای برای این مبارزات قائل بودند و نه به حرکتهای خودجوشی که ربطی به جنبش چریکی نداشت, حساسیّت زیادی نشان میدادند. سازماندهی این مبارزات را هم در قلمروِ وظایف سازمانهای سیاسی ـ نظامی نمیدانستند. باور داشتند که ”بسیج توده ها جز از راه مبارزة مسلّحانه امکان پذیر نیست“ («مبارزة مسلّحانه, هم استراتژی و هم تاکتیک», مسعود احمدزاده, از انتشارات سازمان چریکهای فدایی خلق ایران, چاپ هفتم, ۱۳۵۴, ص۸۴) و ”... موتور کوچک و مسلّح میتواند قیام را آغاز کند و به تدریج تودهها را نیز به یک مبارزة مسلّحانه طولانی... بکشاند (همان, ص۶۵). پس تفاوت چندانی میان سازماندهیِ ”عنصر روشنفکر“ و ”عنصر پرولتاریایی“ نمیگذاشتند و تاٌکیدی بر جذب روشنفکران به مثابة پیش شرط جذب توده های مردم نداشتند. به طورکلّی هم زمینة حرکت روشنفکران انقلابی را در زمینة حرکت توده های مردم متمایز نمیساختند و هر دو را نمود ”شرایط عینی انقلاب“ میپنداشتند. امّا, ”قیام مسلّحانة شهری“ را  از ”مبارزة مسلّحانة توده ای“ متمایز میکردند و دومی را شکل تکامل یافتة اول میدانستند و مرحلة پایانی مبارزه برای براندازیِ رژیم.

  به طورکلی, ”درس“های انقلاب کوبا و بسی بیش از درسهای انقلاب کوبا, ”درس“های انقلاب چین و جمعبندی از این ”درس“ها, که به نام اندیشة مائوتسه دون تبلیغ و ترویج میشد, تاٌثیر انکارناپذیری بر دیدگاه مسعود احمدزاده و امیرپرویز پویان گذاشته بود, که نه در  مکتب مبارزات سیاسی و صنفی پرورش یافته بودند و نه شناخت ژرف و گسترده ای از جامعه خود داشتند» (جُنگی دربارة زندگی و آثار جزنی, ص۴۰۳,  مقالة ناصر مهاجر).

  گروه جزنی معتقد به کار در شهر و روستا بودند. به باور آنها, «چون هدف از اولین اقدامات مسلّحانه, تغییر فضای سیاسی جامعه و به طورکلی تبلیغ مسلّحانه است, عملیات مسلّحانه در روستا و شهر میتوانند یکدیگر را کامل کنند و گذشته از آن, وجود سلولهای مسلّح در کوه و شهر, به مثابه یک عامل حمایت کنندة تاکتیکی, میتواند مورد استفاده قرارگیرد... جنبش روستایی میتواند کادرهایی را که در شهر امکان ادامة مبارزه ندارند, به خود جلب کنند و با اجرای عملیات مسلّحانه, قوای دشمن را در مناطق وسیعی به خود مشغول دارد و این مناطق را به طور وسیعی ”سیاسی“ کند. همچنین, جنبش چریکی شهری با برهم زدن نظم شهرها, میتواند قسمتی از قوای دشمن را تجزیه کرده و سیستم عصبی دشمن را نیز مورد آسیب قراردهد...» (بیژن جزنی, تاریخ سی ساله, تهران ۱۳۵۷, ص۱۰).

 گروه جزنی (گروه جنگل) برای آغاز مبارزه مسلحانه جنگل گیلان را برگزیده بود, امّا, گروه احمدزاده جنگ چریکی شهری را ترجیح میداد.

 حمید اشرف, که در جریان بحثهای دو گروه بود, در جزوة «جمعبندی سه ساله» (که در سال ۵۳ نوشته شد و حاویِ جمعبندی رویدادهایی است که تا شهریور ۵۱ روی داده‌است) نوشت: «گروه احمدزاده سازماندهی کوه را عملی نمیدانست و معتقد بود که تنها با انرژی ذخیره شدة ناشی از جنگ شهری میتوان کار گروه را سازمان داد و به راستی امکانات آنها هم اجازه اقدام منظّمی را در این زمینه نمیداد. زیرا, ذخایر تجربی بسیار کمی در این زمینه داشتند... ما میخواستیم پس از توافق تئوریک, امکانات را مطرح کنیم. فرماندهی دستة کوهستان (رفیق صفایی), که اینک آمادة اجرای طرحهای پیش بینی شده بود, پیشنهاد شروع عملیّات را میداد... مرتّباً, فشار می آورد که زودتر با این گروه به توافق عملی برسیم. ولی, گروه احمدزاده, شروع عملیات در کوه را, وابسته به شروع عملیات در شهر میکرد» (جمعبندی سه ساله, تهران, ۱۳۵۷, ص۹۷).

 در دی ماه ۴۹, دو گروه بر سر تنظیم برنامة مبارزات آینده به توافق رسیدند و ازجمله, بر این توافق شد که گروه احمدزاده ـ پویان چندتن از اعضایش را برای اعزام به جنگل آماده کند. در این راستا, احمد فرهودی در بهمن ۴۹, به جنگل اعزام شد و به دستة چریکی جنگل به فرماندهی صفایی فراهانی پیوست.

رستاخیز سیاهکل

۱۹ بهمن سالروز رستاخیز سیاهکل

  سرانجام,  در ۱۹بهمن سال ۱۳۴۹ (۸فوریه ۱۹۷۱) «تعرّض انقلابی» قلب «وحشت و اختناقی» را که بر جامعه چیره بود, نشانه رفت و «مبارزة مسلّحانه که طی چندین سال در شرایط دشوار تدارک یافته بود, با حملة یک دستة چریک به پاسگاه ژاندارمری سیاهکل آشکار شد. ما این واقعه را نقطة آغاز جنبش مسلّحانه میشناسیم... این رستاخیزی بود که به نزدیک به بیست سال عقب نشینی جنبش رهاییبخش پایان داد و پیشروی نیروهای جلودار خلق را آغازکرد... میتوان گفت که درست پیش از رستاخیز سیاهکل, مردم و جریانها و محفلهای مخالف رژیم, بر اثر قدرت نمایش رژیم, در نومیدی به سرمی بردند. در این شرایط بود که رستاخیز سیاهکل درخشید... سیاهکل در شرایط سکون و خفقان و در اوج نومیدی مردم, سکوت را شکست و رژیم را که در اوج قدرت نمایی و ثبات ظاهری بود, به مبارزه طلبید...» (پیشاهنگ و توده, بیژن جزنی, انتشارات خسرو, ص۴۵).

رستاخیز سیاهکل به روایت «حمید اشرف»

 گروه جنگل مجموعاً ۲۲نفر بودند. شماری از آنها برای شناسایی و عملیّات به کوه رفتند: «گروه یا دستهٌ کوه». بقیّه در شهر ماندند: «گروه شهر».

  گروه کوه، به فرماندهی علی اکبر صفایی در روز ۱۵شهریور ۱۳۴۹، از درّهٌ مکار در نزدیکی چالوس، کار شناسایی منطقه را، از نظر جغرافیایی و نظامی، از شرق به غرب، آغاز کردند. «قرار بود بلافاصله پس از تکمیل شناسایی ابتدایی، که امکان تحرّک حساب شده را به دستهٌ کوهستان میداد، عملیات نظامی آغاز شود؛ به صورت حمله به یک پاسگاه و خلع سلاح آن. افراد موظّف بودند بدون درنگ منطقه را ترک گویند تا از عکس العمل احتمالی دشمن مصون بمانند.

     این واضح بود که بلافاصله پس از اولّین عمل چریکی، روستاییان که هنوز درک روشنی از دستهٌ چریکی ندارند، واکنش موافقی نشان نخواهند داد، بلکه، تداوم در عملیّات نظامی است که میتواند، به تدریج، روستاییان یک منطقه را تحت تاٌثیر قرار دهد و آنها را به حمایت معنوی و سپس، مادی وادار سازد.

هدف گروه به طورخالص و ساده، ایجاد برخوردهای مسلّحانه و ضربه زدن به دشمن به منظور درهم شکستن اتمسفر خفقان در محیط سیاسی ایران و نشان دادن تنها راه مبارزه، یعنی مبارزهٌ مسلّحانه خلق میهنمان بود. گروه با توجّه به این موضوع که ممکن است در هرلحظه از عمل نابود شود، کار خود را آغاز کرد...

   گروه احمدزاده متّکی بر تجارب و تئوری انقلاب برزیل، پیشنهاد سازماندهی جنگ چریکی شهری را میداد و معتقد بود که جنبش باید اول در شهر دور بگیرد و سپس، کار در روستا، متّکی به مبارزهٌ دورگرفتهٌ در شهر، آغاز گردد و در این مرحله مبارزه، به طورعمده، از شهر به روستا منتقل گردد.

    امّا، گروه جنگل پیشنهاد آغاز مبارزهٌ همزمان در شهر و روستا را میداد. دلیل ما، خصلت تبلیغی مبارزهٌ مسلّحانه در آغاز کار بود. ما معتقد بودیم که کار در شهر و روستا، درصورت امکان، باید شروع شود، البتّه، به تقدّم عملیات در شهر معتقد بودیم، ولی، این تقدّم، ازنظر ما، فقط، جنبهّ تاکتیکی داشت و به منظور آماده کردن افکار عمومی برای جذب و تاٌثیرپذیری بیشتر از عمل کوه بود. درحالی که این تقدّم زمانی از نظرگاه رفقای گروه احمدزاده جنبهٌ استراتژیک داشت.

    به هرحال، تماس دو گروه در سراسر پاییز ۴۹ به بحثهای تئوریک گذشت...

   رفیق صفایی، فرمانده دستهٌ کوهستان، که اینک آمادهٌ اجرای طرحهای پیش بینی شده بود، پیشنهاد شروع عملیات را میداد. بالاَخصّ، او بر امکانات سربازگیری از طریق گروه احمدزاده حساب میکرد... لذا، مرتّباً فشار میآورد که زودتر با این گروه به توافق برسیم.  بالاخره، در اوایل زمستان ۴۹ این مهم حاصل شد و توانستیم بر سر این موضوع که ''کار در کوه را هم اکنون باید سازمان داد'' به توافق برسیم. ولی، گروه احمدزاده شروع عملیات در کوه را وابسته به شروع عملیات در شهر میکردند و معتقد بودند که ''دستهٌ کوهستان باید منتظر سازماندهی کادرهای شهری و آمادگی آنها برای عمل بماند''. ولی ما به همزمانی معتقد بودیم زیرا، دستهٌ کوهستان آمادهٌ اجرای طرح پیش بینی شده بود و اگر عمل را طبق نقشهٌ قبلی شروع نمیکرد با دشواریهایی روبه رو میشد. این دشواریها، عمدتاً، عبارت بود از:

۱ـ امکان بروز خطرِ ناشی از طولانی شدن مدت شناسایی و احتمال برخورد نادلخواه با قوای ژاندارمری.

۲ـ پایین آمدن روحیه کادرهای کوه ناشی از انتظار نامحدود.

   بنا بر این دلایل، فرماندهی کوه صلاح را در آغاز نبرد میدید، بالاَخصّ این که بر اثر طولانی شدن مباحثات در شهر، نسبت به ثمربخشی عملی و سریع این مباحثات بی اعتماد شده بود... دیگر ادامهٌ حرکت به شکل قبل برای دستهٌ کوهستان امکان نداشت یا باید به شهر بازمیگشتند و یا این که باید برنامهٌ عملیاتی را آغاز مینمودند...

     دستهٌ کوهستان در دو برنامهٌ دو ماهه و یک ماه و نیمه، از درّهٌ چالوس تا منطقهٌ خلخال، و از درّهٌ چالوس تا منطقهٌ رامیانی، واقع در شرق مازندران، را شناسایی کرده و اینک آماده عمل بودند. روحیهٌ عالی داشتند و به صورت مردان جنگل، محکم و مقاوم و با تجربه شده بودند.

    فرماندهی کوه اعلام داشت که در نیمهٌ دوم بهمن عملیات را آغاز خواهد کرد.

    در نیمهٌ اول دیماه، یکی از کادرهای گروه جنگل غفور حسن پورـ که افسر وظیفه بود و به همین دلیل، وظایف گروهی اش به دیگران داده شده بود، به عللی غیر از ارتباط با گروه جنگل دستگیر شد. او اطلاعات وسیعی نسبت به افراد گروه کوچک ما داشت. پس از بیست روز شکنجه، که بالاخر، منجر به شهادت او در زیر شکنجه شد، اعترافاتی کرد. این اعترافات، سرنخ دستگیری سایر افراد گروه جنگل شد... آنها در شهر غافلگیر شده و دستگیر شدند.  در روز ۱۳بهمن حملهٌ تدارک شدهٌ سراسری سازمان امنیّت به گروه ما شروع شد. در فاصلهٌ ۲۴ساعت سه نفر در گیلان و پنج نفر در تهران دستگیر شدند و در روزهای بعد، دو تن دیگر در تهران دستگیر شدند.  از کلّ کادرهای شهریِ گروه جنگل فقط پنج نفر باقی ماندند و شبکهٌ شهری ما از هم پاشید. در این زمان دستهٌ کوهستان که با یک عنصر شایسته از گروه احمدزاده ـ رفیق فرهودی ـ تفویت شده بود و تعدادشان به۹ نفر رسیده بود، از منطقهٌ شرقی مازندران، از طریق جادهٌ اتومبیل‌رو به منطقهٌ سیاهکل منتقل شده بودند و در ارتفاعات جنوبی سیاهکل کوهستانهای دیلم مستقر شده و آمادهٌ عملیات بودند.

در ۱۶بهمن در جنگلهای جنوبی سیاهکل با رفقای دستهٌ کوهستان تماس گرفتیم و ضربه های وارده را به اطلاع آنها رساندیم.  نه ما و نه آنها، هنوز از دستگیری رفیقی که در کوهپایه‌های سیاهکل معلم بود رفیق نیّری که محل انبارک آذوقه را در  آن منطقه میدانست، مطّلع نبودیم [او در زیر شکنجهٌ شدید محل انبارک، واقع در قلّهٌ کاکوه سیاهکل را گفت و بعدها در دادگاه به حبس ابد محکوم شد]. او اطلاع نداشت که دستهٌ کوهستان در سیاهکل موضع گرفته‌است. ما مطرح ساختیم که به زودی او (نیّری) دستگیر خواهد شد. بنابراین، رفقای کوه تصمیم گرفتند که یکی از افراد خود را نزد او بفرستند و او را فراری دهند.

    در روز ۱۹بهمن که برای حمله به پاسگاه ژاندارمری انتخاب شده بود رفیق هادی بنده خدا از کوه پایین آمد تا در دهکدهٌ شاغوزلات، معلم جوان دهکده رفیق نیّری را ببیند و از خطری که او را تهدید میکند، مطّلعش ساخته و او را فراری دهد. غافل از این که ضربه از شهر به آنجا هم سرایت کرده و ژاندارمری خانهٌ نیّری را در محاصره دارد. به هرحال رفیق هادی بنده‌خدا در دهکدهٌ شاغوزلات، پس از یک درگیری به دست دشمن اسیر میشود. رفقایی که در ارتفاعات بودند با صدای تیراندازی از واقعه مطّلع میشوند و قرار میشود طبق قرار قبلی، حمله را شروع کنند و ضمناً رفیق زندانی را هم آزاد کنند».

 گروه کوهستان «در شامگاه ۱۹بهمن از مواضع خود خارج شدند و پس از تصاحب یک اتوبوس کوچک در جادهٌ سیاهکل ـ لونک به سیاهکل حمله کردند... در این حمله، تمام سلاحهای پاسگاه که عبارت از ۹ قبضه تفنگ ام یک و برنو و مسلسل بود، تصاحب گردید. در این عمل معاون پاسگاه سیاهکل و فرد دیگری کشته شدند و رفقا بدون دادن تلفات به ارتفاعات جنوبی عقب نشینی کردند (رفیق زندانی در پاسگاه نبود. رئیس پاسگاه او را به رشت برده بود).

  از ۱۹بهمن تا ۸ اسفند۴۹، دستهٌ کوهستان مورد حملهٌ متمرکز نیروهای دشمن قرار گرفتند». آن «۹ جوان فداکار» «بدون مهمّات کافی»با «سه قبضه مسلسل, نُه قبضه کلت و مقادیری نارنجک و مواد منفجره» به محاصرة دشمنی افتادند که تمامی راه‌های خروجی جنگل را, کاملاً, بسته بود.

     از آن جایی که نیّری در زیر شکنجه، محل انبارک آذوقه در قلهٌ کاکوه را که با کمک خود او ایجاد شده بودـ گفته بود، «دشمن عمدهٌ نیروی خود را در حوالی کاکوه بسیج کرده بود و با استفاده از همه نوع تجهیزات، بالاَخص، هلیکوپتر، چهار نفر از رفقای کوه را، که به منظور برداشت آذوقه به محل رفته بودند، به محاصره درآورد. موقعیّت طبیعی نیز مناسب نبود. به علّت زمستان درختان جنگلی برگ نداشتند و از نظر نظامی این یک عامل منفی برای چریک کوه محسوب میشد و امکان استفاده از هلیکوپتر را به دشمن میداد.

     فداییان کوهستان مدت ۴۸ ساعت با قوای متمرکز دشمن پیکار کردند و آنگاه که مهمّاتشان به پایان رسید، دو نفرشان با دست زدن به عمل فدایی با انفجار نارنجک خودشان را با چندین تن از عوامل دشمن نابود کردند و دو  نفر دیگر که رمقی نداشتند، دستگیر شدند...  بدین ترتیب،  از دستهٌ۹نفری کوهستان ۷نفر [علی اکبر صفایی فراهانی, غفور حسنپور اصیل, احمد فرهودی, هوشنگ نیّری, هادی بنده خدا لنگرودی, اسکندر رحیمی و عباس دانش بهزادی] به اسارت دشمن درآمدند و دو تن [محمدرحیم سمایی و مهدی اسحاقی]  در جنگل به شهادت رسیدند. در مجموع، از افراد ۲۲نفری گروه جنگل در کوه و شهر جمعاً، ۱۷نفر دستگیر شدند که از این ۱۷نفر ۱۳نفر [صفایی فراهانی, غفور حسنپور, هادی بنده خدا, احمد فرهودی, هوشنگ نیّری, اسکندر رحیمی, جلیل انفرادی, عباس دانش, محمدهادی فاضلی, اسماعیل معینی, شعاع الدّین مشیّدی, ناصر سیف دلیل صفایی و محدّث قندچی] در تاریخ ۲۶ اسفند ۴۹ تیرباران شدند» (تحلیل یک سال مبارزهٌ چریکی در شهر و روستا، حمید اشرف، از انتشارات سازمانهای جبههٌ ملی ایران ـ خارج از کشورـ بخش خاورمیانه، صفحات ۸تا ۲۶).

ادامه راه قهرمانانهٔ سیاهکل

از گروه ۲۲ نفرة جنگل, فقط، پنج تن زنده و آزاد باقی ماندند.

گروه احمدزاده نیز در آن زمان یک تیم شهری سازمان داده بود که با حمله به کلانتری قُلهک در روز ۱۴فروردین۱۳۵۰,  مسلسل نگهبان کلانتری را به غنیمت گرفتند.

 پنج نفر باقیمانده از گروه جنگل, در پگاهِ روز ۱۸فروردین ۱۳۵۰ سرلشکر ضیاء فَرسیو رئیس ادارهٌ دادرسی ارتش, را در یک محکمهٌ انقلابی محاکمه و او را به اتّهام اعدام رفقایشان به مرگ محکوم کردند و یک واحد از رزمندگان فدایی به فرماندهی اسکندر صادق نژاد حکم اعدام وی را در سحرگاه همان روز اجرا کردند.

چریکهای فدایی خلق پس از این دو عملیات آمادگیشان را برای ادامة راه شهیدان فدایی در اطلاعیه‌ای اعلام کردند: «...هرجا ظلم هست, مقاومت و مبارزه هم هست... ما فرزندان انبوه زحمتکشانی هستیم که در طول صدها سال با افشاندن خونشان به ما یاد دادهاند که چگونه میتوان به آزادی و زندگی شرافتمندانه دست یافت... مبارزة چریکی شروع شده‌است... یورش قهرمانانة چریکهای از جان گذشته به پاسگاه سیاهکل در گیلان باردیگر, به روشنی تمام, نشان میدهد که مبارزة مسلّحانه تنها راه آزادی مردم ایران است. ما چریکهای فدایی خلق با حمله به پاسگاه کلانتری قُلهک و اعدام فرسیو جنایتکار نشان دادیم که راه قهرمانانة سیاهکل را ادامه خواهیم داد...» (حقایقی دربارة جنبش جنگل و حماسة سیاهکل, چریکهای فدایی خلق, ص۲۵).

در اواخر فروردین ۱۳۵۰ بازماندگان گروه جنگل و گروه مسعود  احمدزاده درهم ادغام شدند. از پیوند آن دو، «چریکهای فدایی خلق» پدید آمد.

پس از اعدام فرسیو, شاه به ناصر مقدم, مدیر کل ادارة سوم ساواک, دستور داد فعالیتهای ساواک, شهربانی, ارتش و ژاندارمری را برای خشکاندن ریشة «خرابکاران» و جلوگیری از پیوستن دانشجویان به آنان, یک کاسه کند. در پی این «فرمان ملوکانه», «کمیتة مشترک ضدّ خرابکاری» زیر نظر پرویز ثابتی و ناصر مقدم, با الگوبرداری از کمیته‌های مشابه در آمریکای لاتین پدیدآمد.

در خرداد ۱۳۵۰, خانه‌ای که امیرپرویز پویان, اسکندر صادقی نژاد و رحمت پیرونذیری در آن بودند, به محاصره نیروهای ساواک درآمد. این سه چریک فدایی, دلاورانه, جنگیدند و هر سه در این نبرد نابرابر جان باختند.

در پاییز سال ۱۳۵۰, تنها دو تیم عملیاتی باقی مانده بود که آن دو نیز به لحاظ مالی و تسلیحاتی, به شدّت, در تنگنا بودند: یکی, به فرماندهی حمید اشرف و متشکّل از شیرین معاضد (فضیلت کلام), صفّاری آشتیانی و عباس جمشیدی رودباری؛ و دیگری, به فرماندهی حسن نوروزی و متشکّل از احمد زیبرم, علی اکبر جعفری و فرّخ سپهری.

در اسفند ۱۳۵۰, مسعود احمدزاده, یک سال پس از رخداد سیاهکل, به جوخة اعدام سپرده شد. در همان ماه اسفند, به جز مسعود احمدزاده, شماری از رزمندگان فدایی, در سه نوبت, به جوخه اعدام سپرده شدند: عباس مفتاحی, مجید احمدزاده,  اسدالله مفتاحی, حمید توکّلی, سعید آریان, غلامرضا گَلَوی, بهمن آژنگ, علینقی آرش, حسن سرکاری, مهدی سُوالونی, عبدالکریم حاجیان سه پله, مناف فلکی, علیرضا نابدل, یحیی امینی نیا, جعفر اردبیل‌چی, اصغر عرب‌هریسی و اکبر موٌیّد.

 


سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران
سخنگومهدی سامع
بنیانگذارمسعود احمدزاده، امیر پرویز پویان، بیژن جزنی، عباس سورکی، علی‌اکبر صفایی فراهانی، محمد صفاری آشتیانی و حمید اشرف
بنیانگذاری۱۳۵۰
انشعابسازمان فداییان خلق ایران (اکثریت)
سازمان فدائیان (اقلیت)
مراممارکسیسم-لنینیسم
کشور ایران

۱۹ فروردین سال ۱۳۹۰ مصادف با جمعه 8 آوریل 2011 نیروهای عراقی با بیش از ۱۴۰ خودروی نظامی و ۲۵۰۰ نفر به درخواست جمهوری اسلامی به ساکنان قرارگاه اشرف حمله کردند. طی این حمله ۳۶ تن از مجاهدین جان باختند و بیش از ۳۵۰ نفر مجروح شدند و قسمت شمالی اشرف به اشغال نیروهای مهاجم در آمد. این حمله در حالی صورت گرفت که ساکنین اشرف سالها قبل سلاح‌های خود را به نیروهای آمریکایی تحویل داده بودند. آنها در برابر حمله نیروهای عراقی با دست خالی مقاومت کرده و جنگیدند.آنها این واقعه را فروغ اشرف می‌نامند. تصاویر و عکس‌های این حمله و مقاومت ساکنین اشرف در برابر آن در تمامی رسانه‌ها انعکاس یافته و احساسات جهانی را نسبت به آن برانگیخت. در ۱۴ ژوئیه ۲۰۱۱ دادگاهی در اسپانیا این حمله را به مثابه جنایت علیه بشریت محکوم کرده و خواهان احضار تنی چند از عوامل آن از جمله شخص نخست وزیر عراق نوری المالکی برای رسیدگی شد.[۱]

مقدمات حمله ۱۹ فروردین

جنگ روانی علیه اعضای سازمان مجاهدین خلق در اشرف با ۳۲۰ بلندگو[ویرایش | ویرایش مبدأ]

درخلال سالهایی که حفاظت اشرف از نیروهای آمریکایی به نیروهای عراقی سپرده شد، یکی از ابزار جنگهای روانی علیه ساکنین اشرف نصب ۳۲۰ بلندگو پیرامون اشرف بود . این بلندگوها توسط عناصری از وزارت اطلاعات رژیم ایران مورد استفاده قرار میگرفت. این افراد با ۳۲۰ بلندگو به مدت ۶۷۷ روز بصورت ۲۴ ساعته علیه ساکنین اشرف به تهدید ساکنین اشرف، ایجاد آلودگی صوتی، پخش نوار و … می‌پرداختند. بلندگوها همچنین مستمر ساکنان را به تسلیم شدن به رژیم ایران فرا می‌خواندند. این بلندگوها همچنین توسط افرادی که خود را خانواده برخی از اعضاء می‌نامیدند مورد استفاده قرار می‌گرفت.

سازمان مجاهدین در این رابطه اعلام کرد اگر فردی واقعا از خانواده اعضاء مجاهدین برای دیدن فرزند خود آمده‌است می‌تواند به داخل اشرف آمده و با فرزندش آزادانه دیدار کند.

طاهر بومدرا رئیس حقوق بشر یونامی در این باره می‌گوید:

«دفتر نخست وزیر، در همکاری با سفارت ایران در بغداد، ترتیب آنچه «دیدارهای خانوادگی» برخی سازمانهای غیردولتی که توسط دولت ایران اداره می‌شدند (در اصطلاح فعالین حقوق بشر به آنها سازمانهای دولتی غیردولتی می‌گوئیم) را داد تا اشرف را بی‌ثبات کند. با کمک ارتش عراق آنها در درب شیر چادر زدند و ۹ بلندگو را به چارچوب آهنی دروازه نصب کردند تا پیام‌های تهاجمی برای ساکنان پخش کنند. طی دو سال، تعداد بلندگوها به ۳۰۰ دستگاه رسید که روز و شب تهدیدات و توهینها را بسوی ساکنان فریاد می‌کرد».

خروج نیروهای آمریکایی از اشرف

شامگاه پنج شنبه ۱۸ فروردین واحد نظامی آمریکایی مستقر در اشرف با وجود تعهدی که در حفاظت از ساکنین اشرف بر اساس کنوانسیون چهارم ژنو داشت و با وجود اشراف به خطر حمله نیروهای عراقی به ساکنین با دریافت فرمان از اشرف خارج شده و راه را برای ورود نیروهای عراقی باز کرد.

هجوم نیروهای عراقی در ۱۹ فروردین ۱۳۹۰

مقدمهٔ حمله ۱۹ فروردین ۱۳۹۰ از روز ۱۴ فروردین با ورود نیروهای عراقی با زرهی و سلاح‌های سنگین به بخش شمالی قرارگاه اشرف شروع شد، نیروهای لشکر ۵ عراق با ۳۰ نفر بر زرهی بی ام پی وان و هاموی وارد اشرف شدند، ساکنین اشرف به این امر اعتراض کردند، و در مقابل زرهی‌های نیروهای عراقی ایستادند. پنج‌شنبه شب ۱۸ فروردین ۱۳۹۰ نیروهای بیشتری از طرف دولت عراق در شمال اشرف مستقر شده و ساعت ۴ و ۴۵ دقیقه صبح جمعه ۱۹ فروردین هنگامی که آسمان هنوز کاملا تاریک بود حمله گسترده از طرف نیروهای عراقی آغاز شد. سیاج‌های شمال اشرف توسط نیروهای عراقی گشوده شد. خودروهای زره‌پوش و سربازانی که تا دندان مسلح بودند با پرتاب نارنجک و شلیک راه خود را به سمت جنوب اشرف باز کردند.[۲]

ساکنین اشرف، اعضاء سازمان مجاهدین خلق ایران با دستانی خالی تلاش می‌کردند به هر ترتیب مانع از این پیشروی شوند؛ نبردی نابرابر در تاریخ جنگ‌های آزادیبخش که حداقل تا ظهر همان روز ادامه یافت.

بهانه‌ی تهاجم، بازپس گرفتن زمین‌های کشاورزانی بود که به تصاحب مجاهدین درآمده بود! کشاورزانی که وجود خارجی نداشتند و زمین‌هایی که هرگز از تصاحب کسی توسط مجاهدین خارج نشده بود و به طور قانونی در اختیار آنها قرار گرفته بود.بهانه‌ای که تنها بهانه‌ای برای اشغال و درهم‌شکستن اشرف بود.

حمله‌کنندگان در ۱۹ فروردین به اشرف به ظاهر عراقی بودند اما آنها جزئی از پیکره‌ی سپاه پاسداران بودند که اشرف را هدف قرار می‌دادند.» [بازنویسی از روایت یک شاهد عینی][۳]

تصاویری که ازین حمله توسط مجاهدین به رسانه‌ها مخابره شد حاکی ازین است که مجاهدین با دست خالی جلوی زرهی‌های مقاومت می‌کردند. این درگیری ۶ ساعت ادامه پیدا کرد، در مجموع ۳۶ نفر از مجاهدین با ضرب گلوله یا با زیر گرفتن توسط خودروی هاموی جان باختند و ۳۵۰ نفر مجروح شدند، همچنین ۶ نفر توسط نیروهای عراقی دستگیر شدند.

۱۹ فرورودین - فروغ ایران
صحنه‌های - فروغ اشرف

طاهر بومدرا در این رابطه می‌گوید:

بعدازظهر ۷ آوریل، ستونهای نیروهای عراقی از جمله تعدادی خودروهای مهندسی به اشرف وارد شدند. همان شب به من اطلاعاتی رسید که نیروهای آمریکایی که از قرارگاه عملیاتی وارهورس به قرارگاه عملیاتی گریزلی برای مأموریت نظارت آمده بودند اشرف را ترک کرده و این همراه با جابجایی غیرمعمول ارتش عراق در اطراف کمپ و حضور تعدادی از افسران ارشد عراقی منجمله ژنرال علی غیدان، فرمانده نیروی زمینی ارتش عراق، ژنرال طارق العزاوی فرمانده عملیات دیالی و افسر دیگری با نام ژنرال ضیا فرمانده لشکر ۵ همه در اشرف، باعث شده بود که ساکنان آژیر خطر را بصدا در بیاورند.[۴]

روایت صحنه از زبان طاهر بومدرا رئیس دفتر حقوق بشر یونامی:

در ساعت ۴ و ۴۵ دقیقه بامداد جمعه ۸ آوریل (۱۹ فروردین ۱۳۹۰)، بهزاد دوباره روی خط آمد. این بار او بمن گفت حمله آغاز شده‌است. ارتش عراق به داخل کمپ وارد شده بود و از یکان پیاده مکانیزه، مهندسی، نیروهای واکنش سریع و نیروهای ضد شورش استفاده می‌کرد. چند دقیقه بعد، تلفن زنگ زد و خبر رسید که دو تن از ساکنان کشته شدهاند. تا ساعت ۵بامداد، تعداد تلفات به ۱۲ کشته و تعداد بی‌شماری مجروح رسیده بود. ساعت ۷ صبح گزارش شد که تعداد کشته‌ها به ۱۶ نفر رسیده‌است. از آنجایی که ملکرت نماینده ویژه دبیرکل در خارج عراق بود، به معاون وی اسکوراتس بعنوان افسر برگزیده برای پایان دادن به خشونت تلفن زدم. توافق کردیم که قدم مهم این است به خانه مشاور امنیت ملی فالح فیاض برویم. تماس با مقامات عراقی در روزهای معمول یک چالش بود چه رسد به صبح جمعه. تا وقتی که به خانه او برسیم ساعت ۹ صبح شده بود و تعداد کشته‌ها به ۲۲ نفر رسیده بود. ما از او خواستیم که اگر می‌خواهد زندگی افراد و تصویر ارتش عراق و در حقیقت تصویر ارائه شده از کشور را نجات دهد حمله را فوراً متوقف نماید. حمله به افراد حفاظت شده غیر مسلح توسط گردانهای امنیتی عراق غیرقابل قبول بود. واکنش فالح فیاض این بود شما در معرض شایعات دروغین محض قرار گرفته‌اید. من تلفن همراه خود را بیرون آورده و از او خواستم تا خودش با افراد در صحنه صحبت کند و خودش بشنود چه اتفاقی دارد می‌افتد. در عوض او تلفن خودش را زد. من حدس زدم او به معاونان خود حقی و صادق زنگ زد. فالح فیاض سپس تأکید کرد هیچ اتفاقی نیافتاده است فقط چند حادثه کوچک بوده که در آن سه تن از ساکنان خودشان را زیر چند خودرو انداختهاند. این سه تن به بیمارستان بعقوبه برده شدهاند. من از او درخواست اجازه دیدار از اشرف در همان روز را کردم. مشاور امنیت ملی، فالح فیاض، درخواستم را با این بهانه به من برگرداند که دیدار هفتگی من روز چهارشنبه انجام شده و دیدار دیگری در همان هفته نیاز نیست.[۵]

ایستادگی مجاهدین در حمله ۱۹ فروردین

۱۹ فرورودین - فروغ ایران
صحنه‌هاي درگيري - فروغ اشرف

خامنه‌ای، مالکی را موظف کرده بود تا مجاهدین را با حمله متمرکز گردانهای زرهی و پیاده و پیاده-مکانیزه، قتل‌عام کند.

بر اساس اسناد به‌کلی سری، مالکی در دستور عملیاتی مربوط به این تهاجم از مجاهدین به‌عنوان دشمن نام برده و باید که «با استفاده از زور» در قرارگاهشان سرکوب شوند.

در حقیقت این یک دستور عملیاتی برای انهدام اشرف بود که مالکی و سخنگویانش تلاش می‌کردند آن را تحت عنوان بازپس‌گیری زمینهای کشاورزی از مجاهدین القاء کنند.

مالکی برای حمله ۶ و ۷ مرداد «حاکمیت عراق» و برای حمله ۱۹فروردین پس گرفتن زمینهای کشاورزی را دستاویز قرار داد. اما واقعیت این بود که این کشتار در بیت خامنه‌ای طراحی شده بود و نیاز رژیم ولایت‌فقیه را برآورده می‌کرد. ساکنین اشرف دراین حمله با دست خالی در برابر یکانهای زرهی و حمله نیروهای زمینی عراقی مقاومت کرده و از پیشروی آنها جلوگیری کردند.[۶]

مسعود رجوی در رابطه مقاومت ساکنین اشرف در حمله ۱۹ فروردین می‌گوید:

«در تاریخ تمام جنگهای ملی و میهنی و انقلابی بی‌نظیر است. و ایران و ایرانی، هر چند سوخته جان و جگر سوخته، از آن به خود می‌بالد».

هم‌چنان که دکتر منوچهر هزارخانی در این رابطه میگوید:

«آرمانگرا بودن مجاهدین را از تسلیم ناپذیریشان هم می‌توان دریافت. وقتی پای دیوارشان می‌گذارند که یا تسلیم شوند ـ یعنی به آرمانشان پشت کنندـ یا بمیرند، آن وقت مرگ را بر تسلیم شدن ترجیح می‌دهند»..

پس از این واقعه بود که آقای مسعود رجوی این پایداری را فروغ اشرف نامگذاری کردند.

جان باختگان و مجروحین حمله ۱۹ فروردین

۱۹ فرورودین - فروغ ایران
جانباختگان ۱۹ فروردین

در خلال این حمله ۳۶ تن از مجاهدین جان باخته و ۳۵۰ تن مجروح شدند. در میان جانباختگان برخی توسط ماشین‌های هاموی زیر گرفته شدند. حنیف کفایی ۳۰ ساله از نزدیک توسط یکی از افسران عراقی با کلت هدف گلوله قرار گرفت. آسیه رخشانی ۲۸ ساله از خبرنگاران سیمای آزادی درحالی که با دوربین مشغول فیلمبرداری از صحنه جنایات بود مورد اصابت گلوله قرار گرفته و جان باخت.

در یکی از فیلمهایی که در دوربین آسیه رخشانی ثبت شده، همرزمانش اسم او را فریاد می میزنند و میگویند: آسیه مواظب باش مزدوران  تو را نشانه گرفته اند، اما او همچنان به فیلمبرداری ادامه‌ می‌دهد. به اذعان یارانش، بیشترین فیلمهایی که تیراندازی و نشانه روی نیروهای عراقی به سمت ساکنین اشرف ثبت شده است از فیلمهای دوربین آسیه بدست آمده است.

یکی از همرزمان آسیه رخشانی در این رابطه میگوید:

«وقتی شدت تیراندازیها و حمله و هجوم مزدوران به اوج خودش رسیده بود، من بناچار پشت پناهگایی رفتم که از تیررس مزدوران درامان باشم، ولی درهمین گیر و دار متوجه شدم آسیه دوربین بدست در وسط صحنه اینطرف وآنطرف میدود و فیلم میگیرد، از شجاعت و رشادت او یکباره  به خودم آمدم و گفتم نباید این صحنه ها را ازدست بدهم، از پناهگاه پریدم بیرون و شروع به گرفتن فیلم کردم.»

یکی دیگر از شاهدین صحنه در مورد او می‌گوید:

«در مورد وقتی آسیه تیر خورد و افتاد، دوربینش را بطرف من پرت کرد و گفت: این را سریع به دست بچهها برسان و بگو که فیلم های زیادی درآن است… دوربین توسط همین برادر از صحنه خارج شد.»    

صبا هفت برادران پیش و پس از جراحت

صبا هفت برادران سمبل ایستادگی تا پایان

از تاثیرگذارترین لحظات پیام صبا هفت برادران بود. وی یکی از مجریان تلویزیون سیمای آزادی بود که در صحنه حضور داشت. گلوله به ران او اصابت کرده و دچار خونریزی بسیار شدید شد . او در حالی که روی برانکادر بوده و در اثر خونریزی بشدت دچار ضعف شده و در آخرین لحظات حیاتش بسر می‌برد رو به دوربینی که از او فیلم میگرفت به سختی گفت :

«تا آخرش ایستاده‌ایم تا آخرش می‌ایستیم.»

فیلم صبا هفت برادران در لحظات آخر زندگی در حال سخن گفتن

https://www.youtube.com/watch?v=Lj8xrwRL7Yo

این سخن او در آخرین لحظات زندگی اش جهان را تکان داده و به عنوان یکی از نادرترین صحنه‌های شجاعت و اراده انسانی به ثبت رسید.

صبا هفت برادران پس از زخمی شدن به هنگامی که همراه پدرش به سمت بغداد برای جراحی برده میشد با ممانعت نیروهای عراقی مواجه شد.

۱۹ فرورودین - فروغ ایران
پدر و خواهر صبا هفت برادران بر سر پیکر بی جان او

نیروهای عراقی حین انتقال او به بیمارستان به پدرش گفته بودند اگر از مجاهدین جدا شوی فرزند تو را درمان می‌کنیم و در غیر این صورت باید شاهد مرگ فرزندش باشی.

پدر او رضا هفت برادران نقل میکند:

صبا از من پرسید اینها از تو چه می‌خواهند. گفتم میگویند اگر نجات تو را میخواهم باید از سازمان جدا شویم. صبا به من گفت: بابا بزن توی دهنشون....

سرانجام صبا هفت برادران به دلیل ممانعت‌های نیروهای عراقی در حالی که بیمارستان بغداد در یکساعتی کمپ اشرف واقع شده است ۱۴ ساعت بعد یعنی بسیار دیر به بیمارستان رسید و در اثر خونریزی جانباخت.

احضار قاتلین و فرماندهان حمله به دادگاه اسپانیا

دادگاه سراسری اسپانیا در حکم ۲۰ تیرماه (۱۱ ژوییه ۲۰۱۱) شکایت علیه آمران و عاملان قتل‌عام مجاهدان اشرف در روز ۱۹ فروردین را، که ۳۶ شهید و ۳۵۰ مجروح بر جای گذاشت، پذیرفت. طبق این حکم، مالکی نخست وزیر عراق، به مجرد کنار رفتن از مقام نخست وزیری و سلب مصونیت قضایی، به طور اتوماتیک به دادگاه احضار می‌شود. سپهبد غیدان، فرمانده نیروی زمینی ارتش عراق؛ که به دستور مالکی فرماندهی عملیات قتل‌عام در اشرف را در روز ۱۹ فروردین بر عهده داشت، سرهنگ جنایتکار، عبداللطیف العنابی، فرمانده گردان سرکوبگر در اشرف؛ و نیز سرگرد جاسم التمیمی، برای روز ۱۱ مهر (۳ اکتبر ۲۰۱۱) به دادگاه احضار شده‌اند. طبق فیلم‌ها و اسناد موجود، تمیمی همان جنایتکاری است که در قتل‌عام ۱۹ فروردین شخصاً با تیراندازی مستقیم، شماری از ساکنان اشرف را هدف قرار داد و به قتل رساند. دادگاه همچنین از آقای اد ملکرت نماینده ویژه دبیرکل ملل متحد در عراق و آقای استراون استیونسون رئیس هیئت رابطه با عراق در پارلمان اروپا، دعوت کرد در دادگاه شهادت بدهند.[۷][۸]

پانویس

  1. محکومیت جهانی جنایت ۸آوریل در اشرف
  2. هاجم به اشرف در ۱۹ فروردین ۹۰؛ نقش استراتژیک یک شهر
  3. هاجم به اشرف در ۱۹ فروردین ۹۰؛ نقش استراتژیک یک شهر
  4. کتاب «داستان ناگفته کمپ اشرف» نوشته طاهر بومدرا رئیس دفتر حقوق بشر یونامی در عراق - صفحهٔ ۷۲
  5. کتاب «داستان ناگفته کمپ اشرف» نوشته طاهر بومدرا رئیس دفتر حقوق بشر یونامی در عراق - صفحهٔ ۷۳
  6. وبسایت بسوی پیروزی
  7. دبیرخانه شورای ملی مقاومت ۲۳ تیر ۱۳۹۰ (۱۴ ژوییه۲۰۱۱)
  8. وبسایت مریم رجوی