کاربر:Safa/2صفحه تمرین

از ایران پدیا
نسخهٔ تاریخ ‏۲۴ نوامبر ۲۰۱۹، ساعت ۰۸:۴۵ توسط Safa (بحث | مشارکت‌ها)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

موقعیت انقلابی، به مجموعه‌ای از شرایط می‌گویند که باعث شکل گیری انقلاب و تغییر بنیادی در ساختار سیاسی و طبقاتی یک حکومت می‌شود. انقلاب بدون موقعیت انقلابی غیرممکن است. با این همه هر موقعیت انقلابی به انقلاب ختم نمی‌شود. شرایط لازم برای وقوع یک انقلاب به دو دسته شرایط عینی و شرایط ذهنی تقسیم می‌شوند. اگر هر کدام از این دو شرایط مهیا نباشد انقلاب به وقوع نخواهد پیوست. شرایط عینی انقلاب در یک نگاه کلی شامل ظرفیت و پتانسیل انقلابی جامعه است. نارضایتی و جوشش انقلابی در یک جامعه که وضعیت را برای عمل انقلابی آماده می‌کند نشان از فراهم آمدن شرایط عینی انقلاب است. با این وجود شرایط عینی برای وقوع یک انقلاب کافی نیست. دومین ضرورت انقلاب شرط ذهنی است. شرط ذهنی یا شرایط ذهنی یعنی وجود عنصر رهبری کننده که بتواند هدایت جامعه،‌ سازماندهی، طراحی و ... را انجام دهد. موقعیت انقلابی زمانی به انقلاب منجر می‌شود که شرط عینی با شرط ذهنی همراه شود.

تعریف علمی موقعیت انقلابی

انقلاب اجتماعی عبارتست از حل تضادهای اجتماعی به نحوی که به تغییر کیفی اوضاع اقتصادی و مناسبات اجتماعی منجر شود و ساختار متکامل‌تر اجتماعی را بوجود آورد. «موقعیت انقلابی» بخشی از تئوری انقلاب اجتماعی است. این تئوری آموزشی جهانشمول است و قانونمندی عام روند انقلابی را در تمام جهان بیان می کند. بحث شرایط عینی و شرایط ذهنی بخشی از مقوله‌ی «موقعیت انقلابی» است.

شرایط عینی و شرایط ذهنی

مجموعه‌ی شرایط عینی مشخصی را که لنین، برای وقوع انقلاب ضروری می‌داند «موقعیت انقلابی» می‌نامند. به عبارت دیگر موقعیت انقلابی مجموعه‌ی شرایط عینی است که نتیجه‌ی بحران اقتصادی و سیاسی یک نظام اجتماعی در مرحله‌ای مشخص است و انقلاب اجتماعی را میسر می‌سازد. بر اساس تعریف لنین شرایط عینی انقلاب دارای سه مشخصه است:

  1. ادامه حاکمیت برای رژیم حاکم بدون ایجاد تغییرات امکان ندارد؛ بحران در میان سران حاکمیت یعنی بحران سیاسی در طبقه‌ی حاکم موجب پیدایش شکافی می‌شود که نارضایتی و شورش مردم ستمدیده در آن راه می‌یابد. برای شروع انقلاب معمولا کافی نیست که پایینی‌ها نخواهند به روال سابق زندگی کنند، بلکه علاوه بر آن لازم است که بالایی‌ها هم نتوانند به روال سابق حکومت کنند .
  2. تشدید بی سابقه فقر و بدبختی مردم ستم‌‌زده که کار را به نحوی بی سابقه به تشدید تضاد بین مردم و هیئت حاکمه می‌کشاند.
  3. افزایش قابل توجه فعالیتهای مردمی که به هنگام «آرامش» تن به غارت می‌دهند. اما در سرفصل‌های توقانی و شورش تحت تاثیر بحران عمومی و یا در نتیجه اقدامات هیئت حاکمه بیش از پیش و به مبارزه تاریخی جلب می شوند و به نحوی بی سابقه آمادگی پیدا می‌کنند که به عمل انقلابی دست بزنند.[۱]

لنین، یکی از بارزترین نشانه‌های انقلاب را این گونه توضیح میدهد که: «مردم از دولت جدا شده اند و به لزوم استقرار نظم جدید پی برده‌اند.» او از «برآمد سیاسی آشکار طبقات و توده‌ها» سخن می‌گوید. آنان‌که دیگر حکومت و نظم موجود را برنمی‌تابند و دیگر نمی‌خواهند به استثمارگران و ستمکاران اجازه دهند که آنها را همچنان بچاپند و همچون گذشته بر آنان حکومت کنند. در نتیجه توده‌ها پا به میدان مبارزه سیاسی با حکومت گذاشته و نظم او را به چالش می‌کشند.

به‌عنوان یک قانون عمومی، بدون این تغییرات عینی، که مستقل از اختیارات احزاب و گروه‌ها و طبقات می‌باشد، انقلاب، غیر ممکن است.

لنین در این مورد می‌گوید:

«چنین موقعیتی در سال ۱۹۰۵ در روسیه و در تمام دوران انقلاب اکتبر در غرب وجود داشت . اما آن موقعیت همچنین در سالهای شصت در قرن اخیر در آلمان و در سالهای ۶۱-۱۸۵۹ و ۸۰-۱۸۷۹ در روسیه وجود داشت اگر چه در این حالات، انقلابی به وقوع نپیوست . چرا ؟بخاطر اینکه هر موقعیت انقلابی باعث انقلاب نمی‌شود. در چنین شرایطی فقط وقتی انقلاب به وقوع می‌پیوندد که علاوه بر تغییراتی که در بالا ذکر شد، تغییری ذهنی هم اضافه شود. یعنی نیروی پیشتاز برای به انجام رساندن عملیات توده‌ای انقلابی به قدر کافی قوی باشد تا بتواند دولت قدیم را (که حتی در دوره بحران هم اگر سرنگون نشود به خودی خود سقوط نمی‌کند) براندازد ( و یا جابجا ) کند .»

بنابر این شرط ذهنی همان عنصر رهبری یا سازمان پیشتاز است. پس هنگامی که موقعیت انقلابی یا به عبارتی شرط عینی انقلاب فراهم شد، باید توانایی نیروی پیشتاز، به اقدامات مردمی اضافه شود تا آنان بتواند دولت کهنه را که هیچوقت حتی در درون بحران‌ها نیز اگر آن را «برنیاندازند» به خودی خود «بر نمی‌افتد»، درهم بشکند.[۱]

لنین به حرکت کشانده شدن یکباره «تعداد بسیار زیاد و بی سابقه‌ای» از افراد جامعه را به عنوان نشانه‌ای از انقلاب ذکر می‌کند که البته همواره با قهرمانی و جانباری توده‌های انقلاب کننده همراه است. او توضیح می‌دهد که در دوران انقلاب، توده‌ها، در مقیاس میلیونی به‌پا می‌خیزند. «عموم افراد جامعه» که پیش از این به زندگی غیر سیاسی مشغول بودند، با «افزایش فوق‌العاده سریع و یکباره و ناگهانی» به‌پا خاسته و «به طور فعال، مستقل و مؤثر در زندگی سیاسی و در کار ساختن دولت شرکت می‌کنند».[۲] این توده‌ها در جریان مبارزه خود با رژیم حاکم و نظم سیاسی و اجتماعی‌یی که آن رژیم در جامعه بر قرار کرده است، یعنی در واقع در مبارزه با روبنای حاکم، در صدد ایجاد حکومت و نظم سیاسی و اجتماعی جدیدی بر می‌آیند.

لازم است که شرایط ذهنی، هماهنگ با موقعیت انقلابی، عمل نماید یعنی نیروهای انقلابی و پیشتاز سازمان‌یافته بوده و بتواند با مردم عمیق‌ترین روابط را برقرار کند و آنها را زیر یک شعار واحد گرد آورد و متشکل سازد. نیروی پیشتاز باید بتواند بر مبنای سیاستی صحیح و اصولی، مردم را در تهاجم علیه حکومت، به سوی پیروزی هدایت کند. اخلال و اشکال در هر یک از این اجزاء می تواند انقلاب را به گمراهی بکشاند و دچار شکست کند یا راه‌حل بینابینی و سازشکارانه‌ای را بر جامعه تحمل کند.

عوامل مختلفی می توانند در پیدایش و تعمیق وضعیت انقلابی موثر واقع باشد. هم پیوندی و ارتباطات بین المللی، دگرگونی های کشورهای پیشرفته و در ممالک همسایه، می تواند سریعا و عمیقا بر انقلاب تاثیر بگذارد

به همین دلیل است که نیروی پیشتاز یعنی عامل ذهنی باید هشیار، آماده و بیدار متوجه این تغییرات و عوامل مختلف و تاثیرگذار باشد و مواضع و تصمیمات ضروری را اتخاذ کند.

وضعیت انقلابی و به عبارتی شرط یعنی انقلاب می تواند به سرعت و بطور ناگهانی پدید آید. به همین دلیل است که نقش عامل ذهنی افزایش می‌یابد و اهمیت آمادگی و فعالیت‌ها و مسئولیت آن در قبال چگونگی روند انقلاب بیشتر می‌شود.

در اواخر ماه ژوئیه سال ۱۹۱۷ لنین در مقاله «درسهای انقلاب» می‌نویسد: «هر انقلابى به معناى یک تحول ناگهانى و شدید در زندگى توده‌هاى عظیم مردم است». سپس، وی به طور مشخص، از «دوران انقلاب» صحبت میکند که طی آن «دهها میلیون تن از مردم در هر هفته بیش از یک سال زندگی عادی و خواب‌آلود چیز می‌آموزند».[۳]

موقعیت انقلابی در ایران

شرایط عینی و ذهنی در ایران

بنا به تحلیل اپوزیسیون ایران،‌سازمان مجاهدین خلق و بسیاری دیگر از مخالفین رژیم ایران، موقعیت انقلابی، یعنی شرط عینی انقلاب سال‌هاست در ایران فرام است و هر لحظه بیشتر از قبل گسترش می‌یابد. اگر در جدیدترین اظهارات سران رژیم ایران دقت کنیم آنان از وضعیت کنونی خود با تعابیری چون «پیچ تند»، «سال ویژه»، «سال پراهمیت»، «تابستان داغ!» نام می‌برند. همچنین میزان نارضایتی مردم از حکومت، تشدید بی سابقه فقر و رنج اقشار مختلف نشان‌دهنده‌ی فراهم بودن شرط عینی است.

همچنین سران رژیم مستمرا یا به صورت نوبه‌ای به «توطئه‌های بیرونی» یا فعالیت‌ «عناصر غیربومی» یا «نفوذ عوامل مجاهدین» در تظاهرات مختلف در ایران اشاره می‌کنند.

سازمان مجاهدین خلق ایران به عنوان سازمانی با بیش از چهاردهه سابقه مبارزه‌ با رژیم ایران اقدام به تشکیل گسترده‌ی کانون‌های شورشی در ایران کرده است. استراتژی کانون‌های شورشی و ارتش آزادی برای سرنگونی رژیم ایران، استراتژی اعلام‌شده‌ی سازمان مجاهدین خلق است. به این ترتیب بنابر تعاریف علمی شرایط ذهنی انقلاب نیز در ایران فراهم یا در حال گسترش است.

سازمان مجاهدین خلق ایران از سال‌ها پیش با توجه به آماده بودن شرایط عینی و شرایط ذهنی در جامعه‌ی ایران، استمرار حاکمیت رژیم ایران را محصول یاری‌رسانی‌های بیرونی به این رژیم می‌داند. این سازمان، سیاست مماشات (Apizment) را عامل بقای رژیم ایران به رغم فراهم بودن موقعیت انقلابی می‌داند.

کارکرد و مسئولیت پیشتاز از نظر مجاهدین

...حرکت خودجوش و خودانگیخته و شرایط عینی برای انقلاب، البته مبنای لازم و ضروری است. اما برای این‌که به هدف برسد نیازمند تشکل و سازمان یافتگی و هدایت و رهبری است. این همان شرط کافی و همان عنصر ذهنی مکمل است. شرایطِ عینی را تکمیل و بارور می‌کند.

...آیا مردم ایران کم فداکاری کرده بودند؟

آیا مردم ایران اشتباه کردند که در برابر استبداد دست‌نشانده سلطنتی، آزادی و استقلال می‌خواستند؟

آیا پیشتازانی مانند سازمان چریکهای فدایی خلق ایران یا سازمان مجاهدین خلق ایران نباید قیام می‌کردند؟

آیا نیروهای انقلابی در زمان شاه، همین که رژیم شاه خود را با «انقلاب سفید»ش یکسویه و یک‌پایه کرد و اختناق کامل برقرار کرد، بایستی مثل آخوندها و احزاب سنتی آن زمان، به حاشیه نشینی روی می‌آوردند و دنبال زندگی خودشان می‌رفتند؟

آیا آن همه عملیات و قهرمانی‌ها و جانبازی‌ها و شکنجه‌ها و زندانها در زمان شاه که جامعه ایران را تکان داد و باعث شد در شرایط مناسب توده مردم بیرون بریزند، اشتباه و بیهوده بود؟

واضح است که بورژوزای ضد انقلابی و جریانها و افرادی که می‌خواهند جنایتها و تبهکاری‌های آخوندهای حاکم را دستمایه و سرمایه کسب و کار سیاسی خود بکنند، به این سفسطه متوسل می‌شوند که چون خودتان هم می‌گویید که شیخ به مراتب بدتر از شاه است، پس همه آن مخالفت ها و مبارزه‌ها و مجاهدت ها در زمان شاه بیهوده بوده، برای تخطئه انقلابیون، برای زبان درازی علیه آنها، برای طلبکاری و برای توجیه جنایتهای دیکتاتوری دست‌نشانده سلطنتی، برای تخفیف مصدق و فاطمی و حنیف‌نژاد و مسعود احمدزاده و جزنی، البته سفسطه خوبی است. هیزم بیار معرکه هم ارتجاع آخوندی و جنایتها و چپاولها و وطن‌فروشی بی‌حد و حصر آن است.[۴]

تاریخچه انقلابها

تاریخ انقلاب ها نشان می دهد تنوع زیادی در علل شکل‌گیری، توسعه و دستاوردهای انقلاب ها وجود دارد. از اعصار کلاسیک تا مدرن، حکومت ها توسط گروه‌هایی که به دنبال تغییر هستند، سرنگون شده اند، اما روش‌ها و اهداف آنها تغییر کرده است. به نظر نمی‌رسد هیچ رژیمی کاملاً از انقلاب مصون باشد، در عین حال سلطنت سنتی، امپراتوری‌ها و دیکتاتوری‌های فردی شده به نظر می رسد آسیب پذیرترند.

سده‌های نوزدهم و بیستم شاهد چندین انقلاب ملی‌گرا و ضداستعماری نیز بود. در اغلب موارد، این انقلاب‌ها به‌دنبال آزاد‌کردن ملتی خاص از امپراتوری‌های صنعتی بودند.

از سال ۱۷۵۰ به این سو، انقلاب‌ها در چندین دولت رخ داده است. رژیم‌های استعماری، امپراتوری‌ها، سلطنت‌ها، دیکتاتوری‌ها، و حتی جمهوری‌ها. اولین انقلاب‌های بزرگ ضداستعماری در قارۀ آمریکا، انقلاب آمریکا علیه بریتانیا (۱۷۷۶)، انقلاب‌های آمریکای لاتین برای استقلال از اسپانیا (۱۸۰۸ ـ ۱۸۳۰)، و انقلاب هائیتی در مقابل فرانسه (۱۷۹۵). در انقلاب‌ها علیه بریتانیا و اسپانیا، نخبگان بومی مستعمرات که مخالف حاکمیت اروپاییان بودند، به‌دنبال ایجاد رژیم‌های غیروابسته بودند. در هر دو مورد، جمهوری‌های مشروطه به رهبری قهرمانان نظامی ظهور کردند (جورج واشنگتن در ایالات‌متحده و سیمون بولیوار در آمریکای جنوبی).

انقلاب در اروپا

در اروپا، انقلاب‌های ملی‌گرای اصلی شامل انقلاب یونان علیه عثمانی (۱۸۲۱)، انقلاب لهستان علیه روسیه (۱۸۳۰)، انقلاب ایتالیا و مجارستان علیه امپراتوری هابسبورگ (۱۸۴۸)، انقلاب رومانی علیه روسیه (۱۸۴۸) و انقلاب پروس و سایر ایالات آلمان علیه حاکمان سلسلۀ آلمانی (۱۸۴۸) بود. از بین همۀ این‌ها، تنها یونانی‌ها موفق شدند و بقیه اغلب با کمک نیروهای روسی عقب رانده شدند.

اغلب پادشاهی‌های باقی‌ماندۀ اروپا توسط انقلاب‌های جمهوری در قرون نوزدهم و بیستم خاتمه یافتند. سلطنت هوهنزولرن آلمان پس از جنگ جهانی دوم سرنگون شد، و به‌سمت جمهوری پویا اما ناپایدار وایمار رفت. آخرین پادشاه فرانسه، در انقلابی که در همان ابتدا یک جمهوری ایجاد کرد، در سال ۱۸۴۸ از سلطنت خلع شد، اما جمهوری سرانجام به کودتای بناپارتی منتهی شد. یک قیام شهری دیگر در پاریس، در سال ۱۸۷۱، حکومت ناپلئون سوم را به پایان رساند و درنهایت دورۀ رژیم‌های جمهوری پایدار در فرانسه آغاز شد. در سال ۱۸۶۰، پادشاهی ناپل توسط نیروهای انقلابی گاریبالدی، که پیروزی‌اش به متحد‌شدن ایتالیا منجر شد، سرنگون شد. و در سال ۱۹۱۰، یک انقلاب، امانوئل دوم را در پرتغال سرنگون کرد و جمهوری کوتاه‌مدتی را پدید آورد که به دیکتاتوری انجامید.

انقلاب در آفریقا

موج دوم انقلاب‌های ضداستعماری دربرابر دولت‌های تحمیلی از سوی اروپا پس از جنگ دوم جهانی در آفریقا و آسیا ایجاد شد. در آفریقا، نبرد الجزایر علیه فرانسه (۱۹۶۲ ـ ‍۹۶۶) بیشترین خشونت در بین انقلاب‌های ضداستعماری بود. با این‌حال، انقلاب‌های قابل‌توجه یا تلاش‌های انقلابی نیز در کنیا و زیمبابوه (علیه رژیم‌های مهاجر انگلیسی) و در گینۀ بیسائو، آنگولا، و موزامبیک (علیه حکومت استعماری پرتغال) رخ داد. در اکثر موارد، انقلاب‌ها از یک الگوی چینی پیروی می‌کردند، و با جنگی چریکی علیه دولت آغاز می‌شد که در روستاها سازماندهی شده بود.

انقلاب در آسیا

در آسیا، تعدادی از قلمروهای استعماری بلافاصله پس از شکست ژاپن و خروج این کشور از دیگر سرزمین‌های آسیایی به‌دنبال استقلال خود بودند. هند بزرگ‌ترین آن‌ها بود. جنبش استقلال هند به علت خشونت فوق‌العاده خفیف بسیج جمعی به رهبری گاندی، و رهبری با قدرت نخبگان هند به حاکمیت بریتانیا خاتمه داد. متأسفانه، پس از استقلال، هند با درگیری‌های داخلی و مذهبی تقسیم شد؛ ابتدا پاکستان از هند جدا شد، سپس بنگلادش از پاکستان جدا شد. هندوستان به‌صورت یک دموکراسی قانونی پایدار باقی مانده است، اما پاکستان و بنگلادش دوره‌های متناوبی از دولت‌های نظامی و دموکراتیک را پشت سر گذاشته‌اند.

قدرت‌های استعماری فرانسه، در ویتنام، لائوس و کامبوج و هلند در اندونزی، پس از سال ۱۹۴۵ تلاش کردند سیستم سرکوب‌گر خود را حفظ کنند، تنها با استفاده از زور اخراج شدند. پس‌ازاینکه فرانسوی‌ها در سال ۱۹۵۴ شکست خوردند، ایالات‌متحده با حمایت از دیکتاتوری در ویتنام جنوبی و کامبوج، از پیروزی کامل نیروهای انقلابی تحت رهبری هوشی مین جلوگیری کرد. تا اینکه پس از دو دهه جنگ، آمریکایی‌ها سرانجام مجبور به عقب‌نشینی شدند، و این اتفاقات به برپایی یک دولت واحد در ویتنام منجر شد. در کامبوج، شکست دیکتاتوری تحت حمایت آمریکا موجب مبارزه برای کسب قدرت بین خانوادۀ سلطنتی سنتی و خمرهای سرخ شد. خمرهای سرخ قدرت را به‌دست گرفتند و یک سلسله عملیات خشونت‌بار برای ریشه‌کن‌کردن تأثیرات غرب از جامعۀ کامبوج اجرا کردند. مداخلۀ ویتنام و بعد از آن سازمان ملل متحد برای اخراج خمرهای سرخ و بازگرداندن موجب استمرار کشتار شد. در اندونزی نیز اخراج هلندی‌ها به سیاست‌ دولت‌های دست‌نشانده تحت هدایت نظامیان قدرتمند انجامید.

در چین، اولین جنبش واقعاً انقلابی، شورش تای پین در اواسط قرن نوزدهم بود که هدف آن احداث یک دولت مسیحی الهام‌گرفته از مبلغان مذهبی بود. جنبش تای پین شکست خورد، اما مسیر انقلاب جمهوریخواهانه‌ای را که سبب سرنگونی سلسلۀ چینگ در سال ۱۹۱۱ شد هموار کرد.

در ژاپن، شوگون‌ها که حاکمیت جزیره را از قرن هفدهم دراختیار داشتند، در سال ۱۸۶۵ با ائتلافی از فرمانداران و اصلاح‌طلبان سامورایی سرنگون شدند. رژیم جدید میجی نظام سیاسی و اجتماعی ژاپن را با لغو رتبه‌های شوگونی و سامورایی و وارد‌کردن علوم، صنایع، و مؤسسات دولتی از غرب مدرن کرد.

در ایران انقلاب مشروطۀ مدرن در سال ۱۹۰۵ رخ داد.

در مصر، خانوادۀ سلطنتی در سال ۱۹۵۲ توسط رژیم ملی‌گرای جمال عبدالناصر سرنگون شد و موفقیت او الهام‌بخش دیگر انقلاب های خاورمیانه به‌ویژه در یمن، عراق، و سودان شد.

در اتیوپی، امپراتوری هایله سلاسی توسط یک کودتای نظامی در سال ۱۹۷۴ سرنگون شد و تلاش‌هایش در تحولات انقلابی موجب شورش‌های ملی‌گرایانه در اریتره و تیگره شد.

در افغانستان، ظاهرشاه، حاکم سنتی، در سال ۱۹۷۳ سرنگون و اعلام جمهوری شد.

انقلاب‌های ملی‌گرا و ضداستعماری تلاشی برای ایجاد رژیم‌های دموکراتیک مبتنی‌بر قانون اساسی بود، اما به‌ندرت بر نوعی از مقبولیت اجتماعی گسترده که لازمۀ حکومت است تکیه داشتند. این انقلاب‌ها اغلب گروه کثیری از خرده‌مالکان، صنعتگران، بازرگانان متوسط، و کارگران ماهر را در بر می‌گرفت. در واقع، ساختار طبقاتی قطبی‌شده موجب استیلای طبقۀ ممتاز می‌شد که خود از اصول دموکراتیک بیزار بودند. این ساختار طبقاتی به اختلاف در جناح‌های مختلف حکومت دامن می‌زد. حاکمان نظامی و غیرنظامی به بهانۀ «حق دفاع از ملت و قانون اساسی» بر دولت استیلا می‌یافتند. در مواردی، رژیم‌های دیکتاتوری نسبتاً پایداری ظهور کردند که در آن یک فرد موفق می‌شد حمایت‌های مدنی و نظامی را مدیریت کند و قدرت بیشتری را در دستان خود متمرکز کند. این رژیم‌ها با نام بردن از قانون اساسی حکومت می‌کردند، ولی ساختار طبقاتی جامعه را تغییر نمی‌دادند. آن‌ها انتخابات را مهندسی می‌کردند و دادگاه‌های قانون اساسی و مجلسین را به یک شکل بی محتوا تبدیل می‌کردند.

اولین دیکتاتور ازاین‌ نوع دیکتاتوری دیاز در مکزیک بود که سقوط کرد و انتخابات ساختگی او در سال ۱۹۱۰ موجب شورش‌های روستایی و شهری شد. اما نیروهای مردمی و نخبگان نتوانستند اختلافات خود را حل کنند و تلاش برای انقلاب چند دهه این کشور را درگیر کرد.

دیکتاتور دیگر باتیستیا در کوبا بود که در سال ۱۹۵۹ توسط یک ائتلاف دهقانی شهری به رهبری فیدل کاسترو سرنگون شد.

در کرۀ جنوبی شورش‌های مردمی در سال ۱۹۶۰ به رژیم ری پایان داد.

در سال ۱۹۴۷، رادیکال‌های ارتش پرتغالی، مارسلو کائنتو را سرنگون کردند که دیکتاتوری سالازار را به ارث برده بود.

سال ۱۹۷۹، محمد رضاه شاه در ایران پس از ۳۵ سال سلطنت با خیزش و قیام عمومی و سراسری مردم سرنگون شد.

در همان سال، چریک‌های شهری و روستایی که از حزب ساندینیست حمایت می‌کردند آخرین سوموزا را در نیکاراگوئه مجبور به فرار کردند.

در سال ۱۹۸۶ در فیلیپین، اعتراضات علیه انتخابات جعلی، مارکوس را از قدرت کنار زد. این انقلاب‌ها اگرچه در اهدافشان مشابه بودند، منابع و دستاوردهای آن‌ها به‌طور گسترده‌ای باهم تفاوت داشت. در مکزیک، نیکاراگوئه و کوبا ارتش‌های دهقانی نقش مهمی ایفا کردند. در کره، ایران، پرتغال و فیلیپین معترضان شهری و سربازان فراری، بازیگران اصلی انقلاب بودند.

منابع

  1. ۱٫۰ ۱٫۱ سقوط انترناسیونال دوم از لنین
  2. کتاب وظایف پرولتاریا در انقلاب ما از لنین
  3. کتاب درسهای انقلاب از لنین
  4. کتاب مبانی مشروعیت و مرزهای سرخ مقاومت از انتشارات سازمان مجاهدین خلق ایران فصل سوم، کارکرد و مسئولیت پیشتاز