کاربر:Omid/صفحه تمرین1
دلارا دارابی یبخیهع
وقوع حادثه و دستگیری
دلارا دارابی شب هفتم دی ماه ۱۳۸۲، توسط پلیس بازداشت و به زندان رشت منتقل شد. بنابر روایات مختلف، در این روز خانم دارابی و دوست پسرش بنام امیرحسین ستوده، به قصد سرقت وارد خانه دخترعموی پدر دلارا میشوند. صاحب خانه پس از دریافت ضربه چوب بیسبال در اثر ضربات متعدد چاقو به قتل میرسد. خانم دارابی و امیرحسین پس از سرقت محتوی گاوصندوق صاحبخانه متواری میشوند. اما از آنجایی که کیفش را جا گذاشته بود و امیرحسین حاضر به بازگشت به خانه مقتول نبود، خانم دارابی به خواستگار سابقش با نام سعید مراجعه کرده و از او یاری میطلبد. سعید کیف را برای او میآورد و موضوع را با پدر خانم دارابی درمیان میگذارد که وی متعاقبا پلیس را در جریان قرار میدهد و دلارا و امیرحسین بلافاصله دستگیر میشوند.[۱]
دلارا دارابی حقیقی متولد ۷ مهر ۱۳۶۵ در شهر رشت بود. او دختر هنرمندی بود که از سن ده سالگی نقاشی میکرد و قبل از بازداشتش به اتهام قتل در سن هفده سالگی، دانش آموز دوره پیشدانشگاهی بود.
دلارا دارابی هنگام وقوع قتل ۱۷ سال داشت و دانشآموز پیشدانشگاهی بود. وی اگرچه در آغاز همراه با پدرش خود را به پلیس معرفی کرد و اتهام قتل را در دادگاه نخست پذیرفت، اما دو هفته بعد آن را رد کرده و ادعا کرد که این قتل به وسیله دوست پسرش، امیرحسین صورت گرفتهاست.[۲]
دلآرا دارابی به اتهام قتل مهين، دختر عموی ثروتمند پدر خود، دستگير و در شعبه ۱۰۷ دادگاه ويژه اطفال رشت و با تائيد شعبه ۳۳ ديوان عالی کشور محکوم به اعدام شده است.
دلآرا زمانی که اقرار به قتل کرد و توسط پدرش به پليس تحويل داده شد، در مقطع پيش دانشگاهی تحصيل میکرد. او که نقاشی را از ده سالگی آغاز کرده است، شعر هم میسرايد. همه نقاشیهای نمايشگاه "زندانی رنگها" به جز يک اثر در زندان کشيده شدهاند. آن تکاثر، از نظر رنگ و فضا، بسيار متفاوت با کارهايی است که دلآرا در زندان کشيده است. اين آثار حاکی تاثير عميق و ژرف زندان بر اين هنرمند جوان است. در سالهای پيش از زندان، نواختن پيانو يکی ديگر از سرگرمیهای دلآرا بوده است.[۳]
دلآرا تنها مدت کوتاهی پس از اقرار به قتل، در نامهای به قاضی پروندهاش مدعی شد که او قاتل نیست و وی تنها برحسب خواست و تمایل امیرحسین که به او گفته بود: "چون تو زیر ۱۸سال هستی و در نهایت مجازات نخواهی شد"، حاضر شده است که مسئولیتِ عملِ او را بر عهده بگیرد.[۲]
محمد مصطفایی: از همان زمانی که پروندهی "دلارا دارابی" در دادگستری رشت به جریان افتاد، آقای خرمشاهی در مقام وکیل ایشان همواره تاکید داشتند که موکلشان بیگناه است و بیگناه نیز دارد محاکمه میشود.
در این پرونده، آقای "محمد حسن جاویدنیا" قاضیِ رسیدگی کننده به پرونده بودند. به باور من، او به رغم آن که میدانستند دلارا قاتلِ اصلی نیست، حکم به اعدام ایشان دادند. در پی صدور این حکم، جناب خرمشاهی بارها نسبت به آن اعتراض کردند و به دنبال آن پرونده دلارا دارابی در مطبوعات ایران مطرح شد؛ اما به واسطه آن که دستگاه دادگستری در ایران مستقل نیست و همیشه به نوعی تحت تاثیر قدرتهای مختلف عمل میکند، این بار نیز در نهایت، حرفِ آقای "جمیشدی" به کرسی نشست و حکمِ قصاصِ خانم دلارا دارابی در «دیوان عالی کشور» تایید شد.
بعدها هم که خود آقای "محمد حسن جاویدنیا" دادستان رشت شدند، توانستند با نفوذی که در دستگاه قضایی به دست آورده بودند «اذنِ در اجرای حکم» را نیز از آقای شاهرودی (رئیس وقت قوه قضایه ) بگیرند. در نهایت حکم در یک شرایط کاملاً غیر عادی، در هفت صبح یک روزِ تعطیل (جمعه ۱۱اردیبهشتماه سال۸۸ ) در زندان مرکزی رشت به اجرا درآمد.[۲]
قبل از آن که دلارا دارابی اعدام شود (و همین طور بعد از اعدام دلارا) ایشان به طور رسمی و علنی هیچ حرف خاصی نزده بود، اما اخیراً یکی از همبندان او- که اصرار زیادی نیز داشت که نامی از او نبرم- به من خبر داد که امیرحسین، نامههای متعددی به قاضی رسیدگیکننده پرونده نوشته و در آن نامهها گفته است که دلارا بیگناه است. متاسفانه آقای "ج" بنا به دلایل خاصی، از جمله پافشاری بر مواضع خودشان و نیز مخالفت با خواست و اقدامات وکیلِ پرونده، نه تنها هیچ ترتیب اثری به مفاد این نامهها نداند، بلکه امیرحسین را نیز تهدید میکنند که اگر سکوت نکند عواقب ناگواری در انتظار او خواهد بود و … تا اینکه در ماه گذشته، امیرحسین در زندان رشت بر اثر عذاب وجدان و فشارهای روحی که به دنبال اعدام دلارا بر او متحمل شده بود، خودش را حلقآویز کرد.[۲]
دو هفته پس از اقرار نخست در دادگاه، دل آرا که هنگام بازداشت فقط ۱۷ سال داشته، ارتکاب به قتل را انکار میکند. بنا بر اعتراف وی، او با اين يقين که دادگاه بر اساس حقوق کودک نمیتواند برای او حکم اعدام صادر کند به درخواست دوستش اميرحسين، اتهام قتل را میپذيرد تا او که بالای ۱۸ سال داشته اعدام نشود. به اين ترتيب اميرحسين، که تا به امروز در برابر حکم اعدام دلآرا سکوت کرده است، به جرم مشارکت در قتل، به ۱۰ سال زندام محکوم میشود.
دلآرا با درک اين که فقط "زمان قصاص" کودکان مرتکب به قتل با بزرگسالان تفاوت دارد، خواستار تجديد نظر از ديوان عالی کشور میشود. او چندين بار مطرح کرده است که فقط به دليل علاقه به اميرحسين، اتهام قتل را پذيرفته است اما تا به امروز اين حکم تغييری نکرده است.
ديوان عالی کشور به دليل اين که حکم اعدام اوليه در دادگاه عادی و نه در دادگاه اطفال صادر شده بود، پرونده دلآرا را به دادگاه ديگری ارجاع داد، اما او در دادگاه دوم نيز بر اساس اقرارهای نخست، به قصاص محکوم شد.
امينی میگويد: "چطور است که در دادگاه، اقرار يک طفل سند قرار میگيرد اما انکار چندينباره پس از آن مورد توجه قرار نمیگيرد و مراحل تحقيق پرونده او کامل نمیشود؟ در پرونده دلآرا نکات مبهم فراوان وجود دارد. حتی چاقويی که با آن مهين کشته شده انگشتنگاری نشده است".[۳]
واکنشها به اعدام دل آرا
جمهوری چک رييس دوره ای اتحاديه اروپا، اجرای حکم اعدام دل آرا دارابی را شديدا محکوم کرد.
بيانیه رسمی اتحاديه اروپا با اعتراض به اجرای حکم دل آرا، اعدام وی را مغاير تعهدات بين المللی ايران دانسته و افزوده است: رياست اتحاديه اروپا مصرانه از ايران می خواهد تا از اعدام نوجوانان دست بردارد و مجازات مرگ برای نوجوانان را از قوانين جزايی خود حذف کند.
اتحاديه اروپا در بيانيه خود همچنين به مقامات جمهوری اسلامی هشدار داده که چنين تخلفاتی از حقوق بشر، زمينه تفاهم و اعتماد دو جانبه بين ايران و اتحاديه اروپا را کم می کند.
سازمان عفو بين الملل نیز با انتشار بيانيه ای در روز اول ماه مه، اجرای حکم اعدام دل آرا دارابی را به شدت مورد انتقاد قرار داد.
اين سازمان هوادار حقوق بشر می افزايد که شمار اجرای احکام اعدام در ايران در سال جاری ميلادی در ايران به يکصد و چهل مورد می رسد و دو نفر از اعدام شدگان زن بوده اند.
پيشتر سازمان عفو بينالملل در لندن نيز، بر عليه حکم اعدام دلآرا دارابی، تظاهراتی را حدود دو هفته پيش مقابل سفارت ايران در لندن سازمان داد.[۴]
نمایشگاه نقاشی
نمايشگاهی از نقاشیهای دلآرا دارابی، دختر ۲۰ ساله محکوم به اعدام، با نام "زندانی رنگها" از روز جمعه ۲۸ مهرماه به مدت يک هفته در نگارخانه "گلستان"، واقع در دروس تهران به کوشش آسیه امینی برپا شده است.
در کارت نمایشگاه نقاشیهای دلآرا نوشتهای از او خطاب به بازدیدکنندگان درج شده است: "زندانی رنگها میدانید یعنی چه؟ یعنی من. من که از چهار سالگی زندگیام را با رنگها تقسیم کرده بودم، در آستانه ۱۷ سالگی آنها را گم کردم. سرخ کبود را به جای لاجورد گرفتم و جای آسمانی، خاکستری پاشیدم. من رنگها را گم کردم و اینک تنها چهرهای که هر روز در برابرم دیده میگشاید، دیوار است. من دلآرا دارابی ۲۰ ساله، متهم به قتل، محکوم به اعدام، سه سال است که با رنگها و فرمها و واژهها از خودم دفاع میکنم. این نقاشیها سوگندی است به جرمی ناکرده. تا مگر رنگها مرا به زندگی بازم گردانند. از پشت دیوارها به شما که به دیدن نقاشیهایم آمدهاید سلام و خیر مقدم میگویم".[۳]
همزمان با برگزاری نمایشگاهی از آثار دلارا دارابی در گالری گلستان در ایران، نمایشگاه مشابهی در دانشگاه فنی برلین برگزار می شود. وی که به اتهام قتل یکی از خویشاوندان خود در زندان بسر می برد به اعدام محکوم شده است. وی زمان قتل 17 ساله بود و اگرچه در آغاز این اتهام را پذیرفت بعدها به رد آن پرداخت و گفت این قتل بوسیله دوست پسرش امیرحسین صورت گرفت و به این خاطر اتهام را پذیرفت که دوستش اعدام نشود زیرا در زمان وقوع قتل تنها هفده سال داشت. مینا احدی سرپرست کمیته بین المللی علیه سنگسار و اعدام در آلمان در یک گردهمایی در دانشگاه فنی آلمان شرکت کرده در مصاحبه با رادیو فردا می گوید شش گروه از سازمانهایی که خواهان جدایی مذهب از دولت هستند در این گردهمایی شرکت داشتند و ما در محل ورودی سالن سخنرانی این نقاشی ها را گذاشته بودیم و نوشته هایی از دلارا دارابی به آلمانی ترجمه کرده بودیم و در آنجا نصب بود. نمایشگاه مورد توجه حاضران قرار گرفت.[۵]
دلآرا هنگامی که از برپايی نمايشگاهی از نقاشیهايش باخبر میشود به يکی از برگزارکنندگان آن میگويد: "من از خدا چيزهای زيادی خواسته بودم. از بچگی دوست داشتم نقاش و شاعر معروفی شوم. هميشه دوست داشتم نمايشگاهی از نقاشیهايم بگذارم و از هنرمندان دعوت کنم تا آثارم را ببينند. آرزو داشتم کتاب شعرم منتشر شود. حالا در زندان هستم و آرزوهايم بيرون از زندان يکیيکی دارد برآورده میشود".[۳]
اعدام
بخشهایی از صحبتهای محمد مصطفایی وکیل دل آرا دارابی
در ایام نوروز سال ۱۳۷۸ تصمیم گرفتم به زندان رشت برم و دختری نقاش که در انتظار اعدام بود را ببینم. تصمیمم آنی بود و فردای روز تصمیم با خودروی شخصیام به سمت رشت رفتم. بعد از اخذ دستور از دادیار ناظر زندان به اتاقی که زندانیان را برای ملاقات به آنجا میآوردند رفتم. چند مامور هم در این اتاق بودند. وقتی دستور قاضی را به یکی از آنها دادم. مسئول مربوطه به من نگاه کرد و گفت آقای مصطفایی شما هستید. گفتم بله چطور. گفت هیچ. در مورد شما زیاد شنیده بودم و امیدوارم بتوانید کاری برای دل آرام انجام دهید تا اعدام نشود. این مامور میدانست که دیگر کاری از دست کسی بر نمیآید. تقدیر دل آرام دارابی اعدام است و چون دستی قدرتمند کمر بر اعدام این جوان بسته است. اعدامش حتمی است.
مسئول دفتر تلفن را برداشت و به کسی که آنطرف تلفن بود گفت. بگویید دل آرام به اتاق ملاقات بیاید. دل آرام شروع کرد به تعریف کردن ماجرا و گفتن از بیگناهی خودش. او میگفت که قاتل نیست و قاتل امیر حسین است. من چون او را خیلی دوست داشتم و سن و سالم هم کم بود. قتل را به گردن گرفتم. او از روز ماجرا تعریف کرد و از اینکه به پدرش دروغ گفته که قاتل است و قتل را به گردن گرفته است. زمانی که تعریف میکرد اشک از چشمانش جاری بود. قسم میخورد که مرتکب قتل نشده است و میگفت هیچ کس حرفش را باور نمیکند. میگفت دادستان رشت چند بار او را کنار کشیده و تهدید کرده است که اعدامش خواهد کرد.
ساعت هفت صبح یک روز تعطیل، دادستان نامرد رشت با چند نفر از جیره بگیرانش به زندان رفتند. روز تعطیل دل آرام را صدا کردند. گویی به شکار آهو رفته بودند. و میخواستند آهویی زیبا شکار کنند. آهویی که از جنس آدمی زاد بود. و حیواناتی وحشی همچون گرگ میخواستند این آهوی زیبا را از پای در آوردند و جلوی کشیدن نقاشیهایش را بگیرند. به سالن مرگ میبرند. تلفنی به او میدهند و خندهای میکنند و میگویند به مادرت زنگ بزن و بگو که تا چند دقیقه دیگر اعدام میشود. گوشی را میگیرد دستانش میلرزد و التماس میکند و میگوید من قاتل نیستم من را نکشید. من را نکشید. همه میدانستند که او قاتل نیست اما برای روز تعطیلشان نیاز به تفریح و شکار داشتند و هیچ شکاری بهتر از دل آرام برای آنها نبود. آهویی زیبا، با چشمانی هیجان انگیز و چهرهای نورانی و… به مادرش زنگ میزند و جریان را به مادرش با صدای لرزان میگوید…. مادرش تلفن را قطع میکند. قرآن را بر میدارد و به سمت زندان رشت میرود. در زندان را با هر دو دست میکوبد. التماس میکند. جیغ میزند و فریاد میکشد ولی کسی در را باز نمیکند. شکارچیان شکارشان را زده بودند. درب بزرگ زندان باز میشود و آمبولانسی که دل آرام، آرام گرفته بود بیرون میرود و…. در مراسم اعدام شرکت کرده بودم و میتوان تصور کنم که چطور اعدام شده است. او باورش نمیشود که اعدام خواهد شد. ارادهاش را از دست میدهد. دیگر توان فکر کردن ندارد. گرگها دور او جمع شده بودند. چارهای نداشت جز التماس کردنهای بیپاسخ… دو دست او را میگیرند. به سمت چارپایه مرگ میبرند. دل آرام همچنان التماس میکند. او در زمانی که قتل اتفاق افتاده بود ۱۷ سال بیشتر نداشت و اگر هم قاتل بود باز هم به خاطر سنش حقش رگ نبود.
دل آرام قاتل نبود و هستند صدها نفر از متهمین به قتلی که قاتل نیستند و نمونههای بسیاری را در زندان دیدهام اما خشونت طلبی حاکمان جمهوری اسلامی به گونهای است که تنها به اعدام میاندیشند و به کشتن انسانهای بیگناه.
حال چه کسی پاسخگوست؟ چه کسی پاسخ این بیعدالتی را خواهد داد؟ چطور میتوان جان دل آرام را احیا کرد؟ او بیگناه بود و گناهش تنها کشیدن نقاشیهایش و بازی با دنیای کودکیاش بود که تقدیر اعدامش را رقم زد. آیا گناه او ایرانی بودنش بود یا عاشق بودنش؟[۶]
منابع
- ↑ سرگذشت دل آرا دارابی، بنیاد عبدالرحمن برومند
- ↑ ۲٫۰ ۲٫۱ ۲٫۲ ۲٫۳ پرونده دل آرا دارابی و دایره ابهام، سایت رادیو زمانه
- ↑ ۳٫۰ ۳٫۱ ۳٫۲ ۳٫۳ نمایشگاه نقاشی جوان محکوم به اعدام در تهران، سایت بیبیسی فارسی
- ↑ اتحادیه اروپا اعدام دل آرا دارابی را محکوم کرد، سایت رادیو فردا
- ↑ نمایشگاهی از آثار دل آرا دارابی توسط کمیته بینالمللی علیه اعدام در آلمان، سایت رادیو فردا
- ↑ چه کسی پاسخگوی مرگ دل آرام دارابی است؟، هرانا