کاربر:Khosro/صفحه تمرین صدیقه مجاوری

نسخهٔ تاریخ ‏۲۱ ژوئن ۲۰۲۰، ساعت ۲۰:۵۶ توسط Khosro (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای تازه حاوی «'''صدیقه مجاوری''' ، (زاده‌ی سال ۱۳۳۸، ساری – درگذشته ۶ تیرماه ۱۳۸۲، پاریس) پس...» ایجاد کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

صدیقه مجاوری ، (زاده‌ی سال ۱۳۳۸، ساری – درگذشته ۶ تیرماه ۱۳۸۲، پاریس) پس از اخذ مدرک دیپلم، وارد دانشگاه ادبیات و زبان‌های خارجی در دانشگاه تهران شد. صدیقه مجاوری در دوران دانشگاه با آرمان سازمان مجاهدین خلق آشنا شد و به مجاهدین پیوست. او در سال ۱۳۶۰، توسط نظام جمهوری اسلام دست‌گیر شد و به مدت ۵ سال در زندان تحت شکنجه قرار گرفت. صدیقه مجاوری پس از آزادی از زندان در سال ۱۳۶۶، به ارتش آزادی‌بخش ملی ایران پیوست؛ و مجدداً به مجاهدین وصل شد. وی به‌سرعت در موضع یکی از فرماندهان توپ‌خانه ارتش آزادی قرار گرفت. صدیقه مجاوری در ۲۸ خرداد ۱۳۸۲، در اعتراض به یورش پلیس فرانسه به مقر شورای ملی مقاومت و دست‌گیری مریم رجوی رئیس جمهور برگزیده شورای ملی مقاومت ایران، خود را در مقابل وزارت کشور فرانسه به آتش کشید و چند روز بعد در ۶ تیرماه به شهادت رسید.

زندان و شکنجه

صدیقه مجاوری به‌هنگام تحصیل در دانشگاه تهران در رشته ادبیات و زبان‌های خارجی، با مجاهدین خلق آشنا شد. او در سال ۱۳۶۰، توسط مأموران نظام جمهوری اسلامی دست‌گیر شد؛ و به‌مدت ۵ سال زندانی و تحت شکنجه بود.[۱]

یکی از هم‌بندی‌های صدیقه مجاوری در زندان اوین می‌گوید:

«اولین بار او را در بند ۲۴۶ پایین اوین دیدم ضعیف و مریض‌حال و در عین حال شاد و سرزنده به‌نظر می‌رسید. همیشه به‌عنوان کسی که به‌بقیه روحیه می‌داد، شناخته می‌شد. اغلب تعدادی دورش جمع بودند و به‌صحبت‌های او از تجربیاتش در بازجویی و مقاومت‌های بیرون از زندان گوش می‌دادند‌. از حرف‌هایش همه روحیه می‌گرفتند و سرحال می‌شدند. او نقطه اتکاء کسانی بود که زیر بازجویی به‌سر می‌بردند. به‌همین دلیل دژخیمان کینه‌ خاصی از او به‌دل داشتند و چندین بار او را به‌شعبه صدا زده و تهدید کرده بودند که نباید با کسی صحبت کند‌. در لحظه‌ی ‌ورودش ۴۰۰ ضربه شلاق خورده بود و هم‌واره از کسانی بود که تنبیه و به‌سلول انفرادی منتقل می‌شد. روزهای ماه رمضان سال ۱۳۶۲ بود، یادم می‌یاد که تازه افطار کرده بودیم. یکی از دختران معاویه از بلندگوی بند اعلام کرد همه به‌سلول‌های خود بروند و کسی حق خروج ندارد و به‌این ترتیب جو رعب و وحشت را در بند حاکم کردند. یکی یکی در سلول‌ها را باز کرده و اسامی افراد مورد نظر را اعلام می‌کردند. سپس آن‌ها را بدون آن‌که فرصت خداحافظی باقی بگذارند از بند بیرون می‌کشیدند‌. دلم در تب‌و‌تاب بود، به‌سلول ما که رسیدند اسم صدیقه را خواندند. او وسایلش را جمع کرد ولی مثل همیشه سرحال بود و درحالی‌که خنده از لبانش دور نمی‌شد، گفت: یعنی خداحافظی هم نکنیم! که دژخیم پاسخ داد نخیر، نکنید. صدیقه پوزخندی زد و بعد رو به‌ما که با قیافه‌های نگران او را بدرقه می‌کردیم، آهسته گفت: بابا مگه از این‌ها انتظاری غیر از این دارید اون اصلیه (اشاره به‌مسعود رجوی) جونش سلامت. و دستی تکان داد و رفت. آن‌شب هیچ‌کدام خواب به‌چشممان نیامد، بغض گلویمان را گرفته بود و نگران سلامتی‌اش بودیم ولی با گفتن خاطرات او شب را به‌صبح رساندیم»[۲]

صدیقه مجاوری خود گفته است:

«با شرکت در کلاس‌های تبیین جهان و مطالعه نشریات و اطلاعیههای سازمان و هم‌چنین از برخورد با بچههای هواداران   سازمان، به‌ویژه با مجاهد شهید طاهره اسکندر نژاد، از آرمان توحیدی و موضع‌گیریهای سازمان و جامعه‌ی بیطبقه‌ی توحیدی آشنایی پیدا کردم. این همان گمشدهیی بود که ازاعماق وجودم به دنبالش بودم. از اسفند سال ۱۳۵۸، هم‌زمان باانتخابات مجلس فعالیت حرفهای خود در رابطه با سازمان را شروع کردم. در اسفند ۱۳۶۰، در تهران دست‌گیر شدم.  فروردین ۱۳۶۱، در زندان اوین دادگاهی شدم. ۲۱فروردین ۱۳۶۲، دوازده سال حکم گرفتم. در شهریور ۱۳۶۴، به زندان ساری منتقل شدم. بنابر نظریه‌ی پزشکان مبنی بر لاعلاج بودن بیماریام ۷ سال حکمم تعلیقی شد؛ و به شرط این که هر ۱۵ روز یک‌بار جهت بازجویی و پاسخ‌گویی به سؤالات، به  سپاه … مراجعه کنم. در مهرماه سال ۱۳۶۵، آزاد شدم.» (منبع داخلی»

اما صدیقه مجاوری به‌جای معرفی به سپاه، خود را به منطقه مرزی رساند و مجدداً به مجاهدین وصل شد و به ارتش آزادی‌بخش ملی ایران پیوست؛ و با طی کردن سریع مراحل آموزش و مسئولیت‌پذیری، به یکی از فرماندهان توپخانه‌‌‌‌‌‌‌ ارتش آزادی‌بخش ملی ایران تبدیل شد. (منبع داخلی)

به‌نقل از هم‌بندی‌های صدیقه مجاوری در زندان اوین، صدیقه در زندان اوین خیلی روزهای سختی داشت. غیراز بیماری کلیه‌‌هاش که خیلی رنجش میداد، بیماری‌های دیگری هم داشت که کسی نمی‌فهمید. چون آدم صبوری بود و هیچ‌وقت شکایت و ناله نمی‌کرد. تازه آن‌قدر خنده‌رو بود که کسی نمی‌فهمید صدیقه مریض است...

یک‌روز به‌دلیل سردرد شدید و سایر دردهایش، پتو روی سرش کشیده بود تا کمی استراحت کند. یکی از زندانی‌ها که پرستار بند بود، سراغش رفت و سراسیمه پتو را بلند کرد و با صدای بلند از بچه‌‌ها کمک می‌‌خواست که صدیقه حالش خوب نیست کمک کنید…

در آن ایام قیافه‌ی او خیلی شکسته و رنجور شده بود. وقتی می‌پرسیدیم چی شده، می‌گفت هیچی نیست؛ ولی بعدا متوجه شدیم هربار که او را برای بازجویی صدا میزدند، شکنجه‌اش میکردند. آنقدر زیاد شکنجه‌اش کرده بودند که یک کلیهاش از کار افتاده بو؛ ولی همیشه روحیه‌ی مقاومت و ایستادگی داشت. خیلی صبور و نترس و شجاع بود... توی اتاق ۵  بند ۲۴۶، هفتاد نفر بودیم. از پیرزن ۶۵  ساله تا بچه شیرخواره. یکی از هم‌بندی‌ها مریض بود. اولین کسی که حواسش به وضعیت او بود و هوایش را داشت، صدیقه بود. در حالی که خودش شدیداً شکنجه شده بود؛ ولی از سهمیه‌ی قند و چای روزانه‌ی خودش میزد و به او میداد...

پاهای مجروح و تن بسیار رنجوری داشت. زیر شکنجه او را تا دم مرگ برده بودند؛ ولی روحیه‌ی شاد و سرحالش رو نتوانسته بودند بشکنند. بدون این که از او خواسته باشیم، تجارب خودش رو در مورد بازجویی پس دادن میگفت؛ و شیوههای بازجوها را شرح میداد. وقتی برای بازجویی میرفت آدم احساس میکرد که تمامی قدرت توی دست او است، و با نگاهی آرام، رو به بچههایی که نگرانش بودند میگفت: نگران نباشید! تاچند ساعت دیگر برمیگردم!... صدیقه به‌خاطر وضعیت غیربهداشتی بند به تب مالت دچار شده بود. چهل روز تب مالت داشت و جز ماست هیچی نمیتوانست بخورد. درسال ۱۳۶۳، جزو زندانیان سر موضع، صدیقه را هم به بند ۸ تنبیهی قزلحصار منتقل کردند. او هیچ‌وقت تسلیم نمیشد و از مواضعش کوتاه نمیآمد. صدیقه ایستاد و تاب آورد. اما شکنجههای شدید ، بیماری کشندهای را به جان او انداخت که پزشکان به احتمال مرگش تاکید کردند.  (منبع داخلی)

چون این بشنید آن دل، از دایره‌ی آتش،                      گامی زد و جستی زد، آمد سوی ما بیرون

گفتا که غلط گفتید، بس سهو و سقط گفتید                 این نایره‌ی عشق است، کی فهمدش افلاطون؟

گر عقل نماید نقل، خون آب بود گلگون                    عقل است و نمیفهمد، وان فهم بود وارون

گر عشق کند تفسیر، هر جرعه‌ی خون شعلهست            کاین جرعه‌ی آتشگون، با عشق شده معجون

دود ار که ز من خیزد، از سوز یکی عشق است            بیداد زمان کردهست، معشوق مرا مسجون

پروانه تواند شد دل گر بودش عشقی                       آتش شود آن خونی کز عشق شود محزون

دود از دل ما برخاست زین قصه‌ی پر آتش                دیدیم به گرد ما، دریا شده چون هامون (منبع داخلی)

خودسوزی صدیقه مجاوری

در روز ۲۷ خرداد ۱۳۸۲(۱۷ ژوئن ۲۰۰۳) حمله پلیس فرانسه به مقرات مجاهدین خلق رخ داد و عده‌ی زیادی از جمله مریم رجوی دستگیر شد. این حمله، چنان‌چه بعدها افشا شد پس از یک معامله میان دولت وقت فرانسه به رياست ژاك شيراك و رژیم ایران صورت گرفت که مبنای آن از جمله یک قرارداد تجاری میان شرکت نفتی توتال با ایران بود.

با مطرح شدن احتمال استرداد مریم رجوی به ایران تظاهرات و اعتراض به دستگیری مریم رجوی اوج گرفت.

تنها طی ۳ روز، ۱۶ تن از ایرانیان در شهرهای پاریس، برن، رم، لندن، اتاوا، آتن و نیکوزیا و هم‌چنین در ایران(۳ نفر در تهران و ۲ نفر در مشهد و یک نفر در شهر بابل) دست به خودسوزی زدند. خبرهای مربوط به خودسوزی پناهندگان ایرانی در صدر خبرهای فرانسه و اروپا بود و افکار عمومی را به ‌شدت منقلب کرد.[۱]

صدیقه مجاوری در روز ۲۸ خرداد ۱۳۸۲، در اعتراض به دست‌گیری مریم رجوی توسط پلیس فرانسه، در مقابل وزارت کشور فرانسه خود را به آتش کشید؛ و در ۶ تیرماه جان باخت.[۲]

پیام مسعود رجوی

مسعود رجوی در پی وقایع ۱۷ ژوئن و خودسوزی‌ صدقیه مجاوری و ندا حسنی و شهادت آن‌ها، طی پیامی گفت:

«در این جریان و در این ایام، من تلاش کردم که با حداکثر خویشتن‌داری، کلمه‌ای و عبارتی نگویم که این اعتراض‌های برحق و مقدس، بالا و بالاتر بگیرد. می‌ترسیدم که حتی با یک کلمه و یک عبارت، بغض فرو خفته در هزاران و هزاران تن از هم‌وطنانمان و مجاهدان آزادی‌ستان مشتعل و منفجر گردد و دیگر نتوان کسی را کنترل کرد. بدون هیچ مبالغه، از صدها خودسوزی دیگر با پیام مریم، و با خواهش و التماس و استدعا از راه دور و از نزدیک، هم مستقیم و هم غیرمستقیم، ممانعت گردید و از مسئولان سازمان مجاهدین که در این خصوص به‌غایت همکاری و تفاهم داشتند، سپاسگزارم.

یک شب آتش در نیستانی فتاد

سوخت چون عشقی که برجانی فتاد

شعله تا سرگرم کار خویش شد

هر نی‌یی شمع مزار خویش شد»

به‌راستی آنان وجود خود را به شمع‌های فروزان آزادی و مشعل‌های جاودان مقاومت و تاریخ این میهن تبدیل کردند.

سلام بر «ذبح عظیم» ملت ایران در آستان فرشته آزادی که خلق اسیرمان از یک‌صد سال پیش سر به پایش نهاده است. آزادی، خجسته آزادی »[۳]

منابع: