حمید مصدق
حمید مصدق (زادهی ۱۰ بهمن ۱۳۱۸ شهرضا - درگذشتهی ۷ آذر ۱۳۷۷ تهران) شاعر، وکیل و حقوقدان ایرانی، یکی از شعرای معاصر ایرانی که مجموعه آثار و اشعار زیادی را در قالب شعر نو موزون(نیمایی) ارائه کرده است. مجموعه «آبی، سیاه، خاکستری» یکی از بهنامترین آثار اوست که میتوان گفت بیشترین تاثیر را بر روی مخاطبان اشعار او گذاشته است. بسیاری از اشعار مشهور در ادبیات معاصر ایران که بر سر زبانها افتاده است نوشتهی حمید مصدق است. اشعار وی بسیار ساده و مردمی است و مضامینی چون مبارزه، عشق و روابط انسانی را دربر میگیرد.[۱]
نوجوانی و جوانی
حمید مصدق فرزند حاج عبدالحسین مصدق در ۱۰ بهمن ماه سال ۱۳۱۸ در شهرضا از توابع اصفهان به دنیا آمد. بعدها به همراه خانوادهاش به اصفهان نقل مکان کردند. او دوران تحصیلات ابتدایی و متوسط را در اصفهان گذراند.
محمد حقوقی، از دوستان کهن حمید مصدق درباره وی گفته است:
«اصفهان به هر حال مرکزیت استان را داشت و یک خانواده اگر متوسط یا بالا بود در ده که نمیمانند به شهر مرکزی میآمدند. پدرش اگر اشتباه نکنم کسبی داشته در حد تجارت. وضع مالیشان خوب بود و هیچ وقت نگرانی مالی به آن معنا نداشتند فقط یک گرفتاری داشتند و این بود که مصدق یک برادر داشت که تقریبا یک سال با هم تفاوت سنی داشتند. این برادر یک نقص عضوی داشت و از این رو روی مصدق خیلی اثر گذاشت، اگر چه هیچ وقت راجع به این قضیه صحبت نکرد. برادرش کر و لال بود … البته گاهی هم به خانهاش میآمد. اینها {در بچگی} هر دوتاشان مرض آبله میگیرند. او گرفتار میشود و روی قوای ذهنیاش اثر میگذارد و مصدق این وسط سالم میماند همیشه میگفت: اگر من جای او بودم چه میشد؟»[۲]
محمد حقوقی درباره فعالیتهای دوران دبیرستانی حمید مصدق میگوید:
«من در سال ۱۳۳۱ به دبیرستان ادب رفتم و مصدق هم از سال ۱۳۳۴ به همان دبیرستان آمد و در هر حال من تا ۱۳۳۶ فارغالتحصیل شدم و عقب افتادم و مصدق هم در سال ۱۳۳۸ فارغالتحصیل شد. در آن دبیرستان ما چند تا چهرهی شاخص داشتیم که الان همه از مشاهیرند. بهرام صادقی بود، منوچهر بدیعی بود، هوشنگ گلشیری بود. این مدرسه انجمنهای مختلفی داشت، انجمن کتاب داشت، انجمن نمایش و انجمن ادبی، و ریس انجمن ادبی من بودم. رییس کتابخانه هم همین مصدق بود و ما هفت تا هشت تا با هم ارتباط نزدیک داشتیم.»
پس از پایان دورهی دبیرستان، مصدق در سال ۱۳۳۸ در رشته بازرگانی در تهران پذیرفته شد و پس از آن نیز در رشته حقوق ادامه تحصیل داد. وقتی از اصفهان برای تحصیل به تهران نقل مکان کرد، یک خانه دانشجویی در امیر آباد جنوبی داشت و آنجا زندگی کرد.[۲]
تحصیلات و شغل
حمید مصدق تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در شهرضا و اصفهان به پایان رساند و در سال ۱۳۳۹ به تهران آمد و پس از فارغالتحصیل شدن در رشتهی بازرگانی از مؤسسهی علوم اداری و بازرگانی دانشگاه تهران، در مؤسسهی تحقیقات اقتصادی این دانشگاه به امر پژوهش مشغول شد.
وی از سال ۱۳۴۲ مجددا به ادامهی تحصیل پرداخت و موفق به دریافت لیسانس حقوق از دانشگاه تهران و سپس فوق لیسانس اقتصاد شد. مصدق در سال ۱۳۴۸ به عنوان استادیار در مدرسههای عالی کرمان و اصفهان و دانشگاه آزاد ایران به کار مشغول شد.
او از سال ۱۳۵۱، پس از دریافت فوق لیسانس حقوق اداری از دانشگاه ملی، به عضویت هیات علمی دانشگاه درآمد و در کنار آن از سال ۱۳۵۷ به کار وکالت روی آورد.
حمید مصدق، عضو هیات علمی دانشکدهی حقوق دانشگاه تهران و دانشگاه علامه طباطبایی، وکیل درجه یک دادگستری عضو کانون وکلا و سردبیر نشریهی کانون بود.[۱]
ویژگی های اخلاقی
یکی از خصلتهای بسیار بارز مصدق، دوستبازی او بود و همواره چه به صورت انجمن و چه به صورتهای دیگر تلاش میکرد که دوستان را دور هم جمع کند و با هم نشست داشته باشند در واقع او یک روحیهی کاملاً اجتماعی داشت و همواره از انزوا میگریخت. آقای حقوقی در این زمینه میگوید:
«ما همدیگر را گاهی میدیدیم بیشتر او به خانه ما میآمد. منتها مصدق خیلی زودتر از ما خودش را وارد اجتماع کرد.»[۲]
آثار
منظومهها و اشعار
- درفش کاویان (۱۳۴۱)
- آبی، خاکستری، سیاه (۱۳۴۳)
- در رهگذار باد (۱۳۴۷)
- دو منظومه؛ شامل آبی، خاکستری، سیاه - در رهگذار باد (۱۳۴۸)
- از جداییها (۱۳۵۸)
- سالهای صبوری (۱۳۶۹)
- تا رهایی؛ شامل مجموعههای فوق (۱۳۶۹)
- شیر سرخ (۱۳۷۶)
ویرایش
- رباعیات مولانا (۱۳۶۰)
- غزلهای سعدی، با همکاری اسماعیل صارمی (۱۳۷۶)
- شکوه شعر شهریار (چاپ نشده)
- غزلهای حافظ، با همکاری اسماعیل صارمی (چاپ نشده)
تألیف
- مقدمهای بر روش تحقیق (۱۳۵۱)
- مجموعهٔ قوانین تجارت، مدنی و …، با همکاری میر قائمی (چاپ نشده)
ویژگی اشعار حمید مصدق
شعر مصدق،علاوه بر جنبه عاشقانه، جهت گیری سیاسی نیز دارد، هر چند كه گویا به طور مستقیم هرگز فعالیت سیاسی آشكاری نداشته است...
جنبه رمانتیك شعر او،در كنار مفاهیم سیاسی،شعر وی را در میان جوانان گسترش داده بوده است.[۲]
نخستين اثر وي منظومهي بلند “درفش كاوياني“ در سال ١٣٤٠ منتشر و در همان سال توقيف شد؛...
ویژگی قابل توجه دیگر در آثار مصدق، دوگانگی موجود در مفهوم و تعابیر آن میباشد که در قالب شعر عاشقانه، به واگویی جدیترین حرفها و دغدغههای اجتماعی پرداخته است. نمونهی بارزی از این دوگانگی در منظومهی «آبی، خاکستری، سیاه» بروز یافته است.
مصدق، خود نیز یکی از دلایل مقبولیت منظومهی «آبی، خاکستری، سیاه» و تجدید چاپ مکرر آن را همین دوگانگی موجود در مفاهیم آن میدانست و معتقد بود که در بیان مسائل اجتماعی اتکای صرف به شعار از سوی هنرمندان، ثمرهای جز نابودی و فراموشی آثار آنان در پی نخواهد داشت.[۳]
وی در مورد بند پایانی این منظومه گفته است:
«زمانی که منظومهی "آبی، خاکستری، سیاه" رو به اتمام بود، یک باره به این فکر افتادم که نکند دوستان و یاران دانشکده و دوران مبارزات سیاسی، کار مرا تمام شده بدانند و تصور کنند حمید مصدق، عشق را یکسره برعقاید و مسائل سیاسی و اجتماعی ترجیح داده است؛ این بود که آخر منظومه این چنین سرودم:
تو مپندار که خاموشی من،
هست برهان فراموشی من،
من اگر برخیزم
تو اگر برخیزی
همه بر میخیزند ...»
مهین خدیوی - شاعر -، مهمترین ویژگی شعر حمید مصدق را آسان ارتباط برقرار کردن آن با مردم دانست و گفت: شعر حمید مصدق، آنچنان ساده است که بخش وسیعی از مردم، به راحتی با آن ارتباط برقرار میکنند. در زمان انقلاب، شعر سادهای از حمید مصدق که یک عاشقانه بلند بود - من اگر بنشینم / تو اگر بنشینی ... - به یک شعر سیاسی تبدیل شده، شعار اصلی دانشجوها در آن زمان بود.
سرودن شعر در کوره آجرپزی
مصدق در گفتاري ديگر، آنجا كه به چگونگي سرايش منظومهي جاودانهي “درفش كاوياني“ اشاره ميكند، اين مطلب را روشنتر بيان كرده است.
وي انگيزه خلق اين اثر هنرمندانه را اينگونه تعريف ميكند: «در سال ٣٩ من جوان دانشجويي بودم كه در دانشكدهي حقوق دانشگاه تهران درس ميخواندم. در آن دوران، بسياري از دانشجويان پنهان و آشكار مبارزاتي را عليه رژيم انجام ميدادند و اين خوشايند مسؤولان دانشگاه نبود.
يك روز يكي از استادان در كلاس درس با اشاره به نارضايتيهاي دانشجويان گفت: برخي از دانشجويان شكايت ميكنند كه در جامعه براي بيكاران جوان كار پيدا نميشود. اين فقط يك بهانه است، از شما دانشجويان براي هر يك كه داوطلب هستيد، حاضرم فورا كار پيدا كنم. اما فكر نميكنم شما اهل كار و تلاش باشيد. حالا چه كسي ميخواهد كار كند؟ فورا از جا برخاستم و گفتم: من استاد، من حاضرم كار كنم.
من در حقيقت نيازي به كار كردن نداشتم؛ اما براي اين كه حرف دوستان دانشجويم را به كرسي بنشانم، داوطلب كار شدم، استاد فكري كرد و گفت: فردا صبح به ديدنم بيا تا تو را سركار بفرستم.
روز بعد به ديدنش رفتم؛ استاد، نشاني يكي از كورههاي آجرپزي را كه در جنوب شهر تهران بود به من داد و گفت: با صاحب كوره صحبت كردهام، قرار شده است از فردا در آن جا مشغول كار بشوي.
صبح با عزمي جزم لباس كار پوشيدم و روانه شدم؛ در آجرپزي مرا مامور كردند كاري طاقتفرسا انجام دهمم. در اوج گرماي تابستان، مدت هشت ساعت كنار جهنم كوره ميايستادم و حرارت آن را زير نظر ميگرفتم.
هنگام شب در جمع كارگران مينشستم و با درد و رنج زندگي آنان آشنا ميشدم. ديدن زندگي فلاكت بار اين گروه ستمديده كه حاصل دسترنجشان به جيب عدهاي سرمايهدار ميرفت، دلم را سخت به درد ميآورد. بعضي شبها تا سحر مينشستم و به حال و روز اين دردمندان فكر ميكردم؛ در همين شبها بود كه نطفهي منظومهي “درفش كاوياني” در ذهنم بسته شد، شروع به سرودن كردم، هر شب قسمتي از منظومه را مينوشتم و شب بعد در جمع كارگران ميخواندم. ميخواستم شعرم را براي آنان قابل درك باشد.
ميبايست شعر من براي آنان “تصويرگر” و “احساسبرانگيز” باشد؛ در غير اين صورت، خود، راضي نميشدم.
به طور كلي شعر جز اين نيست، اگر شاعر نتواند در قالب واژهها به مخاطبانش تصوير و احساسش را منتقل كند، سرودهاش شعر نيست.
هر قسمت از شعرم را كه برايشان ميخواندم، نظرهايشان را ميپرسيدم و به خلوتم كه برميگشتم، در سرودههايم تجديد نظر ميكردم، سرانجام شعرم به پايان آمد و آنچه را كه به نام منظومهي درفش كاوياني ميخوانيد حاصل آن روزها و شبهاي همنشيني با دردمندان كورههاي آجرپزي است».[۳]
درگذشت
حمید مصدق در سحرگاه ۷ آذر ۱۳۷۷ بر اثر سکته قلبی درگذشت و در بهشت زهرا در قطعه هنرمندان و دانشمندان به خاک سپرده شد.