شکرالله مشکین فام
شکرالله مشکینفام | |
---|---|
درگذشت | ۳۱ فروردین ۱۳۵۹ مشهد - خیابان بهشت |
محل زندگی | مشهد |
ملیت | ایرانی |
تحصیلات | دانشجوی رشته ادبیات |
از دانشگاه | دانشگاه ادبیات علی شریعتی مشهد |
پیشه | عضو سازمان مجاهدین خلق |
سالهای فعالیت | ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۹ |
تأثیرپذیرفتگان | اعضاء و هواداران سازمان مجاهدین خلق ایران |
حزب سیاسی | سازمان مجاهدین خلق ایران |
جنبش | جنبش دانشجویی ایران |
دین | اسلام - شیعه |
خویشاوندان | مهین مشکین فام - پهلوان مسلم اسکندر فیلابی |
شکرالله مشکین فام (زادهی بجنورد- درگذشتهی ۳۱ فروردین ۱۳۵۹) از دانشجویان دانشکده ادبیات مشهد بود. او از همان زمان فعالیت سیاسی خود را آغاز کرد. شکرالله مشکین فام در سال ۱۳۵۳ توسط ساواک دستگیر شد و مورد شکنجه قرار گرفت. وی در زندان با اعضاء سازمان مجاهدین خلق در ارتباط قرار گرفت. شکرالله مشکین فام پس از انقلاب ضد سلطنتی مسئول شاخه ی معلمان در مشهد بود. او در روز ۳۱ فروردین ۱۳۵۹، با حمله سپاه پاسداران به پایگاه مجاهدین در مشهد در اثر اصابت گلوله جان باخت. مراسم تشییع پیکر او با شرکت ۱۰۰ هزار نفر از مردم مشهد برگزار گردید.
آغاز فعالیت های سیاسی
شکرالله مشکین فام، که او را «شکور» صدا می زدند، دوران دبیرستان را در دبیرستان هدایت مشهد گذراند و سپس وارد دانشکدهی ادبیات (علی شریعتی) مشهد شد. او از بدو ورودش به دانشگاه وارد مبارزات دانشجویی شد. برادر شکرالله در دوران دانشکده، به ویژه در سالهای ۵۲ – ۵۱، از گردانندگان اصلی انجمن کتاب بود. شکرالله مشکین فام در آن زمان تحت تأثیر جریان مبارزه مسلحانه و بخصوص سازمان مجاهدین خلق ایران قرار داشت.[۱]
دستگیری و زندان شکرالله مشکین فام
شکرالله مشکینفام در سال ۱۳۵۳، توسط سواک شاه دستگیر شد؛ او تحت شکنجه قرار گرفت. او در زندان در ارتباط با سازمان مجاهدین خلق قرار گرفت. ساواک حساسیت زیادی روی شکرالله مشکینفام نشان می داد؛ یکی از دلایل این حساسیت نام خانوادگی او یعنی «مشکینفام » بود، آنها تصور میکردند رسول مشکین فام از اعضای مرکزیت سازمان مجاهدین خلق برادر اوست. همچنین اعلامیههایی که از وی گرفته بودند و برای نخستین بار در مشهد توزیع شده بود، این ظن را برای ساواک برانگیخت که شکرالله مشکین فام از شاخهی سازمان مجاهدین در مشهد است. باید خاطر نشان کرد که در آن سالها تشکیلات هواداران مجاهدین گستردگی زیادی داشت. به همین دلیل شکرالله مشکین فام زیر شکنجه شدید برای دادن اطلاعات آن قرار گرفت.
او بعد از دوران زندان، به دانشکده بازگشت. شکرالله مشکینفام همزمان آنچنان که در آن ایام میان انقلابیون رسم بود برای خودسازی در یکی از مرغداریهای مشهد شروع به کار کرد.
در همین دوران بود که علاوه بر کار در مرغداری در ارتباط با سازمان مجاهدین همچنان در مبارزه شرکت داشت و مبارزات دانشجویی را علیه شاه سازماندهی می کرد. وی پس از پیروزی انقلاب ضد سلطنتی، فعالانه و به طور حرفهای در صف مجاهدین خلق در مشهد، به مبارزات خود ادامه داد. شکرالله مشکینفام به خاطر پخش اعلامیهها و کتابهای سازمان مجاهدین خلق دستگیر شد.[۲]
شهادت شکرالله مشکین فام
شکرالله مشکینفام، عاقبت در روز ۳۱ فروردین سال ۱۳۵۹، با یورش پاسداران به پایگاه مجاهدین، شاخهی خراسان، به ضرب گلوله در خیابان بهشت مشهد به شهادت رسید.همسر شکرلله میگوید: « شکرالله مداوم از اشتیاقش به شهادت صحبت می کرد و آرزو داشت که یاسر (فرزند ۴ ساله شکرالله مشکینفام) یک مجاهد بشود». مراسم تشییع پیکر مجاهد خلق، شهید شکرالله مشکینفام، در روز سهشنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۵۹، با شرکت بیش از صد هزار نفر از مردم مشهد برگزار شد. مردم شعار میدادند:
«خون شکور میجوشد، مجاهد میخروشد»، «مجاهد، مجاهد، ستاد تو قلب ماست…»[۳]
سند پزشک قانونی
سند پزشک قانونی ذیل ، گواهی قتل مجاهد خلق، شکرالله مشکینفام است که یک سال بعد از سرنگونی شاه، با هجوم پاسداران به دفتر مجاهدین در شهر مشهد با شلیک گلوله پاسداران به شهادت رسید (در سند پزشک قانونی قید شده است).
خاطرهای از شکرالله مشکینفام
شکرالله در سال ۱۳۵۴ پس از ضربه اپورتونیستها به سازمان مجاهدین خلق، قبل از انتقال به مشهد، دانشجوی علوم دانشگاه تهران بود، وی همراه با چند تن از دوستان خود که از همدان به تهران آمده بودند و رابطشان هم محمد علی توتونچیان بود به کوهنوردی جهت نشست میروند و آموزش سنگنوردی بهانه نشست بود و کارت معتبر هم از سازمان کوهنوردی داشتند و با این برنامهریزی احتمال دستگیری را خیلی کم ارزیابی کرده بودند؛ مجاهد خلق مسعود انتظاری با این که از همه کوچکتر بود، مسئولیت نشست را به عهده داشت و در عمل از توانمندی بیشتری برخوردار بود و همه را کاملاً توجیه کرده بود. در کنار صخرهای دور هم دیگر نشسته بودند و طوری طنابها و وسایل خود را چیده بودند که انگار در حال تمرین صخرهنوردی هستند، در حالی که گرم صحبت بودند به ناگهان شکرالله بلند میشود و از صخره بالا میرود و آهسته میگوید، دارند میآیند و محاصره شدیم، همه هاج و واج به اطراف نگاه میکردند و اثری از کسی نبود ولی به کار معمولی و عادی مشغول صخرهنوردی شدند و یک نفر آموزش میداد، هیچ خبری نبود و همگان در شک این وضعیت بودند که یک دفعه متوجه شدند که واقعاً در محاصره هستند، مامور ساواک سر رسید اما اوضاع آنقدر معمولی بود که صحبتی از سیاست نکرد و با دیدن کارت کوهنوردی و برخورد عادی یکی از نفرات گروه، محل را ترک کردند، در واقع هوشیاری به موقع شکرالله که مسئول امنیت گروه بود در آن روز همه را نجات داد؛ بعدها از او سئوال کردند که از کجا فهمیدی که محاصره شدیم؟ شکرالله توضیح میدهد که از دور در حاشیه کوره راهی، کبوتری هراسان از روی تخمش به هوا پریده بود. سئوال شد که حالا از کجا متوجه شدی که کبوتر روی تخم بوده!؟، شکرالله می گوید کبوتر از جایش که بلند شد، زیاد دور نرفت بلکه نشست و دوباره با هراس و آهسته به سمت آشیانه خود رفت و پس از مقداری، دیگر جلوتر نرفت و فقط سرک میکشید و من اطمینان پیدا کردم که کسی آنجا است. شکور با هر مسئولیتی که به او داده میشد، سریع وحدت پیدا میکرد و تا انتها به نحو احسن آن را انجام میداد، در واقع او حلال مشکلات بود. در ماههای آخر سال ۱۳۵۶، شاه تعدادی از آخوندها را به شهرهای سیستان و بلوچستان تبعید کرده بود، آخوندهایی امثال خلخالی، علی تهرانی، ناصر مکارم شیرازی، معادی خواه، علی خامنهای، حجتی کرمانی و املشی از این دسته بودند، مکارم شیرازی پس از زمان کوتاهی نامهای به فرح پهلوی مینویسد که علیاحضرتا، من کتابم برنده جایزه سلطنتی شده است و چرا تبعیدم کردهاید، و درخواست عفو و بخشش!، ایشان کتاب (فیلسوفنماها) را در بررسی و نقد نظرگاه کمونیستها نوشته بود که بسیار باب میل بارگاه سلطنتی بود. دکتر علی شریعتی در مورد کتاب این آخوند گفته بود:
«شما برندهی جایزه سلطنتی بهترین کتاب سال علیه مارکسیستها و سر دبیر مجله ارگان رسمی حوزهی دینی قم و مرد کتاب و مدافع نسل جوان و مترجم و ناشر و ناقد. چگونه؟ نمیدانید که اصلاً نقد خوردنی است یا پوشیدنی که لااقل بتوانید تظاهر به نقد کنید».
با این نامهی مکارم شیرازی، شایعه شده بود که آخوندهای دیگر هم زیر پاهایشان شل شده. بر اساس این بود که در عید سال ۱۳۵۷، از دانشگاه مشهد، دانشگاه تهران و بوعلی همدان، دوازده نفر از دانشجویان به سیستان و بلوچستان جهت سر زدن به آخوندهای تبعید شده، روانه شدند تا شاید بتوانند از بریدگی آنها به سهم خود جلوگیری کنند. از این ۱۲ نفر، به جز محمد حسین توتونچیان که راوی این خاطرات است و یک نفر دیگر که پس از انقلاب راه زندگی خودش را رفت، باقی توسط نظام جمهوری اسلامی به شهادت رسیدند.[۴]