آقامحمدخان قاجار

از ایران پدیا
پرش به ناوبری پرش به جستجو

آقامحمدخان قاجار یا آقامحمد شاه (۱۱۲۱ در استرآباد – ۲۸ خرداد ۱۱۷۶ در شوشا)، که به عبارتی آغامحمدخان نامیده می شود، رئیس ایل، بنیانگذار و نخستین شاه دودمان قاجار در ایران است.

در سال ۱۱۶۱ شمسی آقامحمدخان که از افراد ایل قاجار بود با از برکناری حکومت جانشینان کریم خان زند به حکومت رسید. وی در ابتدا در استرآباد تاجگذاری کرد و زادگاه خویش را به عنوان پایتخت انتخاب کرد، اما در نهایت بنا به دلایل سوق‌الجیشی تهران را پایتخت خود قرار داد و برای دومین بار تاجگذاری نمود. بعداز وی برادرزاده‌اش فتحعلی شاه به سلطنت رسید.[۱]

آغا محمدخان قاجار چگونه مرد ؟

در چنین احوالی بود که سفر جنگی به قفقاز برای دستیابی به شهر شوشا پیش آمد ( اسفندماه ۱۱۷۵ هجری خورشیدی ) . شهر که به چنگ سپاه آغا محمد خان افتاد شاه قاجار هوس کرد تفلیس را هم فتح کند .

دو روز از فتح شوشا گذشته بود که صبح زود در هوای سرد اسفندماه قفقاز یک خربزه برای شاه آوردند ( از آنجایی که خربزه یک میوه ی تابستانی است خربزه ی یاد شده بسیار ارزشمند بوده ) .

شاه که واله و شیدای خربزه بوده بسیار شادمان شده و همانجا نیمی از خربزه را می خورد و نیم دیگر را روی میز به جا می گذارد تا شب که برگشت بقیه را بخورد .

دو نگهبان جلوی چادر با این تصور که این تکه خربزه پس مانده ی صبحانه ی شاه است آنرا نوش جان می کنند .

شب , پس از بازگشت , آغا محمد خان از این رویداد بسیار خشمگین می شود و چون آن شب , شب جمعه بوده به دو نگهبان وعده می دهد که سحر گاه شنبه هر دویشان را می کشد . از آنجایی که او مردی بسیار با اراده و جدی بوده و در صورتی که تصمیمی می گرفته حتما آنرا اجرا می کرده دو نگهبان یقین پیدا می کنند که صبح شنبه می میرند .

به همین خاطر نیمه شب شنبه به بالین شاه می روند و او را می کشند . شاه قدر قدرت و خونریز و بی رحم به همین سادگی به خاطر یک تکه خربزه کشته می شود .[۲]

حرمسرای «آغا محمدخان قاجار»

وقتی سخن از حرمسرای «آغا محمدخان قاجار» که خواجه و خنثی بوده به‌میان می‌آید، انسان دچار شگفتی می‌شود. اما واقعیت این است که «آغامحمدخان» نیز که او را در کودکی به دستور «علیقلی میرزا عادلشاه» برادرزاده‌ی نادرشاه، خواجه کرده بودند، دارای حرمسرایی متشکل از هفده زن ماهرو بود. درباریان و اطرافیان «آغامحمدخان» چنین وانمود می‌کردند که نمی‌دانند شهریار قاجار، خواجه است.

خواجه‌ی تاجدار که قادر به کامجویی از آنان نبود به گفته‌ی صاحب «تاریخ عضدی» درصدد اذیت و آزار آنها برمی‌آمد.

او چون با مشاهده‌ی رخسار زیبا و اندام دل‌فریب زنان زیبا آتش به‌وجودش می‌افتاد و درعین حال قادر به کام گرفتن نبود، خشمناک و برافروخته می‌شد و دیوانه‌وار با شلاق و چوب به جان دختر بیچاره‌ای می‌افتاد که افتخار هم‌خوابگی سلطان نصیبش شده بود و آزارش می‌داد.[۳]

زندگی‌نامه

آقامحمدخان زادهٔ ۲۷ محرم ۱۱۵۵ ق برابر با ۲۷ خردادماه ۱۱۲۱ ش (۱۷ ژوئن ۱۷۴۲) در دشت اشرفی در میانه راه گرگان به ساری است. مراسم تاجگذاری اش پس از تصرف قفقازیه و سرکوب کلیه امراء و حکّام داخلی و پذیرش اطاعت و فرمان خان قاجار از سوی کلیه نواحی به استثنای مشهد و خراسان که هنوز زیر فرمان شاهرخ میرزا و فرزندش نادر میرزا بود، آقامحمدخان فرصت را برای تاجگذاری خود مناسب دید و به سال ۱۲۱۰ ق در استرآباد به نام پادشاه ایران تاجگذاری کرد. و سرانجام در ۲۱ ذی الحجه ۱۲۱۱ ق برابر با ۲۷ اردیبهشت ماه ۱۱۷۷ ش (۱۷ مه ۱۷۹۸) در شوشا درگذشت.

وی فرزند محمدحسن خان قاجار و او نیز فرزند فتحعلی‌خان قاجار فرزند شاهقلی خان فرزند جهانسوز خان بود. مازندران و بارفروش (بابل امروزی) مرکز حکمرانی محمدحسن خان بود و فتحعلی خان حاکم گرگان بود و در استرآباد حکومت می‌کرد. اینان شیعه مذهب بودند. نادر قلی خان پس از کشتن فتحعلی خان رقیب سرسخت خویش به مقام شاهی رسید.[۱]

کودکی و نوجوانی آقامحمدخان

آقامحمدخان تیراندازی، سوارکاری و خواندن و نوشتن و حفظ کردن قرآن را نزد مادرش جیران خانم فراگرفت. او در سیزده سالگی جزو بهترین تیراندازان قشون محمدحسن خان بود و فرمانده دستهٔ تجسس یا طلایه‌دار قشون پدرش گردید. وی با آن سن اندک، شجاع و بااراده بود و از مرگ ترسی نداشت. او فردی بسیار کتابخوان بود و حتی شب آخر عمرش نیز این عادت را ترک نکرد. دشمنانش خواجگی و بیکاری اش را دلیل کتابخوانی اش می‌دانستند، ولی او حتی در جنگ‌ها نیز کتابخانه شخصی اش را با خود حمل می‌کرد. همچنین سال‌ها به تحصیل علم فلسفه نزد شیخ علی تجریشی پرداخت. وی به زبان‌های فارسی، ترکی، عربی و روسی مسلط بود و به زبان فرانسه آشنایی داشت.[۱]

ریشه‌های قدرت‌یابی دودمان قاجار

قدرت یافتن دودمان قاجار به عهد صفوی و شاه عباس کبیر برمی‌گردد؛ ابتدا در شمال رود ارس ساکن بودند و در آن زمان بدلیل کمک‌های بزرگی که به دربار صفوی می‌نمودند، قدرت بیشتری یافتند و سپس دسته‌ای از آنان در غرب استرآباد و در دشت گرگان سکنی گزیدند. نادر شاه افشار در زمان حکومتش برای جلوگیری از به قدرت رسیدن محمد حسن خان که در هنگام قتل پدر ۱۲ سال بیش نداشت یوخاری‌باش‌ها که ساکنین بالادست رود گرگان بودند را به حکمرانی منسوب کرد تا بدین ترتیب با ایجاد شکاف و اختلاف میان طوایف قاجار نگران ناآرامی‌های داخلی نگردد و اشاقه‌باش‌ها زیر نظر حکومت ایشان گردند.[۴]

درباره آقا محمدخان

آغا محمد خان پس از آشنایی با تاریخ ایران چنگیز و تیمور را بسیار پسندید و تصمیم گرفت که راه آنها را ادامه دهد. وی عکس چنگیز خان مغول را در بالای تخت خود و عکس امیر تیمور گورکانی را در مقابل خود نصب کرده بود. او گفته بود که استبداد شومی را پایه ریزی خواهد کرد که نظیر نداشته باشد و هر طغیانی را به شدت سرکوب خواهد کرد و کوچک‌ترین تجاوز به مقام سلطنت را بیرحمانه کیفر خواهد داد.

آقا محمد خان مردی رشید و مقتدر، شجاع و سیاس بود. اما در عین حال بسیار بی رحم و بی انصاف، خونریز و ستمکار بود. در طول عمر خود حرفی نزد که به آن عمل نکند تا کار به تدبیر بر می‌آمد دست به شمشیر نمی‌برد. پشتکار و جدیتی تمام داشت. بسیار خسیس و مال اندوز می‌بود و در فرمانروایی بی‌همتا بود.

برخی بر این باورند که وی به چند زبان زنده دنیا آشنایی داشت و به ترکی فارسی عربی تسلط کامل داشت و فرانسوی و روسی را توسط بازرگانان فرانسه و روسیه آموخت؛ وی فردی متعصب و خشک مذهب بود و با روحانیون دینی به نیکی رفتار می‌کرد. شبها علیرغم خستگی و کار زیاد نماز شبش فراموش نمی‌شد علی رغم اخته بودن در حرمسرای وی زنهای زیادی بودند و نام برجسته‌ترین آن‌ها مریم خانم و گلبانو خانم بود. همچنین علاقه فراوانی به گنج و ثروت داشت ؛ وی در ۱۷ سالگی پدر خویش را از دست داد و پس از آن در شیراز با محدودیت فراوانی روبرو بود.[۴] 

حکایاتی از بی‌عدالتی‌های آقامحمدخان

عاقبت سرباز وفادار

زمانی که آقا محمد خان قاجار شهر کرمان را در محاصره داشت سربازی که یکبار جان وی را نجات داده بود به او خیلی نگاه می‌کرد و گویا با نگاه خود میخواست که آن ماجرا را به یاد خان بیاورد. آقا محمد خان نیز دستور داد تا چشم‌های او را در بیاورند.[۴] 

کشف یک کودتا

روزی اندکی بعد از تاجگذاری، آقا محمد خان قاجار آماده می‌شد که با فتحعلی خان از سربازان مازندرانی سان ببیند... ناگهان یکی از افسران حاضر، در برابر شاه تعظیم بلندی کرد ... و مدتی در گوشی با وی صحبت داشت...

پس از چند لحظه آقا محمد خان اظهار درد کرد و رنگ پریدگی مرده وار سیمایش مویّد اظهارش بود. یکی از وزیران را به مرخص کردن سربازان برگماشت زیرا که حال سان دیدن نداشت.

همین که مجلس خالی شد، تغییر حالت داد ولیعهد و نزدیکان حاضر را روانه اتاقهای دیگر کرد و فرمانده قره چوخاها را خواست و دو ساعت تمام با وی گفتگو کرد... در آن میان افسرانی را برای بازجویی به درون تالار می‌آوردند فتحعلی خان در دیوانخانه مجاور منتظر دستورهای عموی خود بود. سرانجام برادر زاده را نزد خود خواند و گفت: افسری که زیر گوشی با من صحبت می‌کرد یکی از رفیقان خود را متهم می‌کرد که قصد دارد شاه را بکشد...من هم در این دو ساعت بازجویی دقیق کردم تا معلوم شد که مدعی با افسر متهم دشمنی شخصی داشته و اتهام را سراپا از خود ساخته است... حالا پسر جان تو که روزی به پادشاهی خواهی رسید بگو ببینم به عقیده تو چه باید کرد؟ جوانک با شور ساده لوحانه‌ای گفت: باید مفتری را تنبیه کرد و کسی را که به او بهتان بسته اند، پاداش داد.

آقامحمدخان گفت: به این ترتیب تو دستوری میدادی که از نظر عدالت انسانی معقول و منطقی بود ولی فرمانی نبود که در شان پادشاه باشد. باز هم برو بیرون و منتظر دستور من باش...

ساعتی بعد فتحعلی خان را به تالاری که شاه در آنجا بود خواندند. وی چیزی در آنا دید که از نفرت و وحشت خون در رگهایش بند آمد...نعش چند افسر را در آنجا دید و در آن میان، مفتری، متهم و همه کسانی را که به عنوان گواه بازپرسی شده بودند، بازشناخت. شاه گفت من دچار اشتباه شدم که دو طرف را رویاروی کردم. روی انگونه چیزها نباید بحث شود، زیرا که شایسته نیست در میان اطرافیان شاه ...کسانی آمد و شد داشته باشند که امکان شاه کشی به گوششان خورده است... من برای جبران اشتباهی که کردم چاره‌ای نداشتم جز آنکه بدهم همه کسانی را که به هر عنوان، پایشان به این قضیه کشانیده شده بود، خفه کنند!!! (به نقل از کتاب آقا محمد خان قاجار اثر امینه پاکروان( [۴] 

برخی گفته‌ها در باره آقامحمدخان

سرجان ملکم: آقامحمدخان قاجار با اهل شریعت با احترام و رافت میزیست و خود در ظاهر مقدس بود همیشه نماز میخواند و هر نیمه شب – اگرچه در روز زحمت زیادی کشیده بود- برمیخاست و بعبادت میپرداخت در مورد بیرحمی و سنگدلی او همین بس که برای جانشین کردن برادر زاده خود باباخان از کشتن برادران و پسرعموهای خود نیز احتراز نکرد یا اینکه پس از دستگیری لطفعلی خان زند تمام مردان کرمان را اعم از پیر و جوان یا کشت یا کور کرد و شهر کرمان را به شهر کوران تبدیل ساخت درحالیککه کرمان را تسخیرکرده بود و از شهرهای خود او بحساب می‌آمدند و مردم کرمان جزء ملت خود او بودند.

عبدالعظیم رضایی (نویسنده کتاب تاریخ ده هزارساله ایران): وی مردی سنگدل، عقده‌ای (بسبب مقطوع النسل بودن) خشن و کینه توز، سخت کش و بیرحم بود.

استاد معین: آقامحمدخان در حمله به قفقاز دستور قتل عام و خرابی کلیساها را داد و بخشی از شهر را ویران ساخت.

کتاب تاریخ ایران نوشته خاورشناسان شوروی: آغامحمدخان مردی بیرحم و پادشاهی ستمکار بود و از دشمنان واقعی و خیالی خود هزار هزار انتقام می‌گرفت و برخی از آنها را شمع آجین می‌نمود و برخی را در قفس ببران گرسنه می‌انداخت

دکتر مصاحب: وی مردی کینه خواه و بیرحم و قدرت جوی و چاره گر بود. خست و بیرحمی او به اوج میرسید.[۴]

جستارهای وابسته

منابع