اشرف ربیعی: تفاوت میان نسخه‌ها

از ایران پدیا
پرش به ناوبری پرش به جستجو
(اصلاح نویسه‌های عربی، اصلاح فاصلهٔ مجازی، اصلاح ارقام، اصلاح سجاوندی، اصلاح املا، ابرابزار)
خط ۱: خط ۱:
{{جعبه زندگینامه
{{جعبه زندگینامه
  | اندازه جعبه      =
  | اندازه جعبه      =
  | عنوان            =  
  | عنوان            =
  | عنوان ۲          =
  | عنوان ۲          =
  | نام              = اشرف ربیعی
  | نام              = اشرف ربیعی
  | تصویر            = اشرف ربیعی.jpg
  | تصویر            = اشرف ربیعی.jpg
  | اندازه تصویر      = 200px
  | اندازه تصویر      = 200px
  | عنوان تصویر      =  
  | عنوان تصویر      =
  | زادروز            = ۱۳۳۰ (خورشیدی)
  | زادروز            = ۱۳۳۰ (خورشیدی)
  | زادگاه            = زنجان
  | زادگاه            = زنجان
  | تاریخ مرگ        = ۱۹ بهمن ۱۳۶۰(خورشیدی)
  | تاریخ مرگ        = ۱۹ بهمن ۱۳۶۰(خورشیدی)
  | مکان مرگ          = خیابان زعفرانیه تهران
  | مکان مرگ          = خیابان زعفرانیه تهران
  | علت مرگ          = درگیری با سپاه پاسداران  
  | علت مرگ          = درگیری با سپاه پاسداران
  | آرامگاه          = بهشت‌زهرا
  | آرامگاه          = بهشت‌زهرا
  | بناهای یادبود    =
  | بناهای یادبود    =
  | محل زندگی        =
  | محل زندگی        =
  | ملیت              =  
  | ملیت              =
  | نام‌های دیگر      =
  | نام‌های دیگر      =
  | نژاد              =
  | نژاد              =
  | تابعیت            =
  | تابعیت            =
  | تحصیلات            = لیسانس فیزیک دانشگاه صنعتی شریف  
  | تحصیلات            = لیسانس فیزیک دانشگاه صنعتی شریف
  | دانشگاه          =
  | دانشگاه          =
  | پیشه              =
  | پیشه              =
خط ۴۷: خط ۴۷:
  | دین              =
  | دین              =
  | مذهب              =
  | مذهب              =
  | اتهام            =  
  | اتهام            =
  | مجازات            =  
  | مجازات            =
  | وضعیت گناهکاری    =  
  | وضعیت گناهکاری    =
  | منصب              =
  | منصب              =
  | مکتب              =
  | مکتب              =
خط ۵۶: خط ۵۶:
  | شریک زندگی        =
  | شریک زندگی        =
  | فرزندان          =
  | فرزندان          =
  | والدین            =  
  | والدین            =
  | خویشاوندان سرشناس =  
  | خویشاوندان سرشناس =
  | گفتاورد          =
  | گفتاورد          =
  | جوایز            =
  | جوایز            =
خط ۶۸: خط ۶۸:
  | پانویس            =
  | پانویس            =
}}
}}
اشرف ربیعی (رجوی) در سال ۱۳۳۰ در زنجان دیده به جهان گشود،بعد از پایان دروه دبیرستان وارد دانشگاه صنعتی شریف تهران شد و در رشته‌ی فیزیک فارغ‌التحصیل شد، در ابتدای دهه‌ی ۵۰ خورشیدی اشرف وارد مبارزه شد، شهریور ۵۰ با ضربه‌ای که [[سازمان مجاهدین خلق ایران|سازمان مجاهدین ایران]] از ساواک خورد سازمان مجاهدین که تا آن زمان مخفی بود علنی شد، اشرف بشدت تحت تأثیر خط و مشی سازمان قرار گرفت و در سال ۱۳۵۱ از طریق شهید خلیل طباطبایی، با سازمان آشنا شد و در ارتباط با آن قرار گرفت به این ترتیب فعالیت‌های اشرف در ارتباط با سازمان مجاهدین،‌ از سال ۱۳۵۱ شروع شد.
اشرف ربیعی (رجوی) در سال ۱۳۳۰ در زنجان دیده به جهان گشود، بعد از پایان دروه دبیرستان وارد دانشگاه صنعتی شریف تهران شد و در رشتهٔ فیزیک فارغ‌التحصیل شد، در ابتدای دههٔ ۵۰ خورشیدی اشرف وارد مبارزه شد، شهریور ۵۰ با ضربه‌ای که [[سازمان مجاهدین خلق ایران|سازمان مجاهدین ایران]] از ساواک خورد سازمان مجاهدین که تا آن زمان مخفی بود علنی شد، اشرف بشدت تحت تأثیر خط و مشی سازمان قرار گرفت و در سال ۱۳۵۱ از طریق شهید خلیل طباطبایی، با سازمان آشنا شد و در ارتباط با آن قرار گرفت به این ترتیب فعالیت‌های اشرف در ارتباط با سازمان مجاهدین، از سال ۱۳۵۱ شروع شد.


با دستگیری خلیل طباطبایی، اشرف هم بازداشت شد، و نخستین تجربه زندان را به تجارب دیگرش افزود. خلیل طباطبایی در زیر شکنجه جان باخت، این واقعه تأثیر زیادی بر روی اشرف گذاشت، اما در تلاش برای وصل مجدد به سازمان مجاهدین خلق ایران، علی اکبر نبوی نوری را پیدا کرد که از طریق او توانست به سازمان وصل بشود.
با دستگیری خلیل طباطبایی، اشرف هم بازداشت شد، و نخستین تجربه زندان را به تجارب دیگرش افزود. خلیل طباطبایی در زیر شکنجه جان باخت، این واقعه تأثیر زیادی بر روی اشرف گذاشت، اما در تلاش برای وصل مجدد به سازمان مجاهدین خلق ایران، علی اکبر نبوی نوری را پیدا کرد که از طریق او توانست به سازمان وصل بشود.


اواخر سال ۱۳۵۲ اشرف ربیعی همراه با علی اکبر نبوی نوری، دستگیر می‌شوند و زیر سخت‌‌ترین شکنجه‌ها می‌روند، به طوری که برای نجات اشرف از مرگ مجبور می‌شوند او را به بیمارستان منتقل کنند و تحت درمان قرار بدهند.
اواخر سال ۱۳۵۲ اشرف ربیعی همراه با علی اکبر نبوی نوری، دستگیر می‌شوند و زیر سخت‌ترین شکنجه‌ها می‌روند، به طوری که برای نجات اشرف از مرگ مجبور می‌شوند او را به بیمارستان منتقل کنند و تحت درمان قرار بدهند.


بعد از آزادی از زندان اشرف فعالیت‌هایش را ادامه می‌دهد؛ اما مجبور می‌شود محل خودش را ترک کند و به شهرهای‌ مختلف برود.
بعد از آزادی از زندان اشرف فعالیت‌هایش را ادامه می‌دهد؛ اما مجبور می‌شود محل خودش را ترک کند و به شهرهای مختلف برود.


اردیبهشت ۱۳۵۵ با انفجار نا خواسته‌ای در خانه‌اش زخمی و بی‌هوش می‌شود که دراین حال دستگیر و زیر شدیدترین شکنجه‌ها می‌رود، بطوری که شنوایی یک گوشش را از دست می‌دهد.<ref>وبسایت [https://women.ncr-iran.org/fa/%D8%B4%D9%87%D8%AF%D8%A7%DB%8C-%D8%B1%D8%A7%D9%87-%D8%A2%D8%B2%D8%A7%D8%AF%DB%8C/3880-%D8%A7%D8%B4%D8%B1%D9%81-%D8%B1%D8%AC%D9%88%DB%8C کمیسیون زنان شورای ملی مقاومت ایران] </ref>
اردیبهشت ۱۳۵۵ با انفجار نا خواسته‌ای در خانه‌اش زخمی و بی‌هوش می‌شود که دراین حال دستگیر و زیر شدیدترین شکنجه‌ها می‌رود، بطوری که شنوایی یک گوشش را از دست می‌دهد.<ref>وبسایت [https://women.ncr-iran.org/fa/شهدای-راه-آزادی/3880-اشرف-رجوی کمیسیون زنان شورای ملی مقاومت ایران]</ref>


اشرف جزو آخرین دسته از زندانیان سیاسی بود که در ۳۰ دی ۱۳۵۷ از زندان آزاد شد.
اشرف جزو آخرین دسته از زندانیان سیاسی بود که در ۳۰ دی ۱۳۵۷ از زندان آزاد شد.


اشرف بعد از آزادی، فعالیت‌هایش را به عنوان با تجربه‌ترین عضو زن [[سازمان مجاهدین خلق ایران]] از سر گرفت.  
اشرف بعد از آزادی، فعالیت‌هایش را به عنوان با تجربه‌ترین عضو زن [[سازمان مجاهدین خلق ایران]] از سر گرفت.


در سال ۱۳۵۸ با مسعود رجوی رهبر مجاهدین خلق ایران ازدواج کرد.
در سال ۱۳۵۸ با مسعود رجوی رهبر مجاهدین خلق ایران ازدواج کرد.


دراولین دور انتخابات مجلس بعد از انقلاب، اشرف در لیست كانديداهای مجاهدین برای تهران معرفی شد. 
دراولین دور انتخابات مجلس بعد از انقلاب، اشرف در لیست کاندیداهای مجاهدین برای تهران معرفی شد.


در دوران مبارزه‌ی سیاسی دو و نیم ساله‌ی مجاهدین اشرف نقش بسیار مهمی داشت، از آنجا که یک الگو برای زنان و دختران ایران بود، مسؤلیت وی را سنگین‌تر می‌کرد.
در دوران مبارزهٔ سیاسی دو و نیم سالهٔ مجاهدین اشرف نقش بسیار مهمی داشت، از آنجا که یک الگو برای زنان و دختران ایران بود، مسؤلیت وی را سنگین‌تر می‌کرد.


بعد از سی خرداد و آغاز مقاومت مسلحانه‌ی قهر‌آمیز، شجاعت‌ها و جسارت‌های بسیاری از اشرف نقل شده است.
بعد از سی خرداد و آغاز مقاومت مسلحانهٔ قهرآمیز، شجاعت‌ها و جسارت‌های بسیاری از اشرف نقل شده‌است.


نهایتاً او در روز ۱۹ بهمن ۱۳۶۰ در تهاجم گسترده‌ی پاسداران به خانه‌ی محل اقامت آنان در یک جنگ نابرابر به همراه 18 تن دیگر جان باخت و دفتر ایامش بسته شد.
نهایتاً او در روز ۱۹ بهمن ۱۳۶۰ در تهاجم گستردهٔ پاسداران به خانهٔ محل اقامت آنان در یک جنگ نابرابر به همراه ۱۸ تن دیگر جان باخت و دفتر ایامش بسته شد.


وقتی حمله آغاز شد؛ او پسر خردسالش را در حمام گذاشت تا از تیراندازی و دود در امان باشد و بعد برای دفاع از همرزمانش جانانه جنگید.<ref>وبسایت [https://women.ncr-iran.org/fa/%D8%B4%D9%87%D8%AF%D8%A7%DB%8C-%D8%B1%D8%A7%D9%87-%D8%A2%D8%B2%D8%A7%D8%AF%DB%8C/3880-%D8%A7%D8%B4%D8%B1%D9%81-%D8%B1%D8%AC%D9%88%DB%8C کمیسیون زنان شورای ملی مقاومت] </ref>
وقتی حمله آغاز شد؛ او پسر خردسالش را در حمام گذاشت تا از تیراندازی و دود در امان باشد و بعد برای دفاع از همرزمانش جانانه جنگید.<ref>وبسایت [https://women.ncr-iran.org/fa/شهدای-راه-آزادی/3880-اشرف-رجوی کمیسیون زنان شورای ملی مقاومت]</ref>


== زندگی‌نامه‌ی اشرف رجوی ==
== زندگی‌نامهٔ اشرف رجوی ==
اشرف ربیعی(رجوی) در سال ۱۳۳۰ در زنجان بدنیا آمد؛ بعد از به پایان بردن دوران تحصیلات ابتدایی و متوسطه به دانشگاه راه یافت و در رشته‌ی فیزیک دانشگاه صنعتی شریف مشغول به تحصیل شد.
اشرف ربیعی (رجوی) در سال ۱۳۳۰ در زنجان بدنیا آمد؛ بعد از به پایان بردن دوران تحصیلات ابتدایی و متوسطه به دانشگاه راه یافت و در رشتهٔ فیزیک دانشگاه صنعتی شریف مشغول به تحصیل شد.


در شهریور ۱۳۵۰ سازمان مجاهدین خلق ایران ضربه نظامی سنگینی از طرف ساواک خورد و تمامی مرکزیت و ۹۰ درصد از کادرهایش دستگیر شدند؛ اما این ضربه باعث شد که سازمان مجاهدین که تا آن زمان مخفی بود، علنی بشود، این موضوع باعث گسترش سازمان در جامعه‌ی‌ آن روز ایران شد، اشرف بواسطه‌ی خلیل طباطبائی سازمان را شناخت و در ارتباط با سازمان قرار گرفت.
در شهریور ۱۳۵۰ سازمان مجاهدین خلق ایران ضربه نظامی سنگینی از طرف ساواک خورد و تمامی مرکزیت و ۹۰ درصد از کادرهایش دستگیر شدند؛ اما این ضربه باعث شد که سازمان مجاهدین که تا آن زمان مخفی بود، علنی بشود، این موضوع باعث گسترش سازمان در جامعهٔ آن روز ایران شد، اشرف بواسطهٔ خلیل طباطبائی سازمان را شناخت و در ارتباط با سازمان قرار گرفت.


وی بعد از دستگیری خلیل طباطبایی دستگیر و زندانی شد اما مدتی بعد بدلیل فقدان هر گونه مدرک و سندی علیه وی آزاد شد.
وی بعد از دستگیری خلیل طباطبایی دستگیر و زندانی شد اما مدتی بعد به دلیل فقدان هر گونه مدرک و سندی علیه وی آزاد شد.


خلیل طباطبایی در زیر شکنجه ساواک جان باخت، بعد از این ماجرا اشرف با تلاش توانست از طریق علی اکبر نبوی نوری به سازمان وصل بشود.
خلیل طباطبایی در زیر شکنجه ساواک جان باخت، بعد از این ماجرا اشرف با تلاش توانست از طریق علی اکبر نبوی نوری به سازمان وصل بشود.


اواخر سال ۵۲ هر دوی آنها دستگیر شدند وبه شدت زیر شكنجه قرار گرفتند . این بار اشرف بر اثر شدت ضربات ونیز بیماری قلب روانه‌ی بیمارستان شد .ساواك كه از وخامت حال او نگران شده بود ، از ترس اینكه مبادا از دست برود و برایشان دردسر تولید كند بلافاصله وی را به یك بیمارستان خصوصی منتقل كرده و ورقه‌ی آزادیش را به وی می‌دهد. علی اكبر نیز سه ماه بعد از زندان آزاد می شود. وی بعداً با علی اکبر نبوی نوری ازدواج کرد؛ این ازدواج به آنها مهمل و بهانه‌ی بسیار خوبی می‌داد که بتوانند،‌ خانه و امکانات برای مبارزه فراهم کنند.
اواخر سال ۵۲ هر دوی آنها دستگیر شدند وبه شدت زیر شکنجه قرار گرفتند. این بار اشرف بر اثر شدت ضربات ونیز بیماری قلب روانهٔ بیمارستان شد. ساواک که از وخامت حال او نگران شده بود، از ترس اینکه مبادا از دست برود و برایشان دردسر تولید کند بلافاصله وی را به یک بیمارستان خصوصی منتقل کرده و ورقهٔ آزادیش را به وی می‌دهد. علی اکبر نیز سه ماه بعد از زندان آزاد می‌شود. وی بعداً با علی اکبر نبوی نوری ازدواج کرد؛ این ازدواج به آنها مهمل و بهانهٔ بسیار خوبی می‌داد که بتوانند، خانه و امکانات برای مبارزه فراهم کنند.


پس از آزادی از زندان اشرف با علی اكبر نبوی نوری ازدواج كرد . این ازدواج در آن ایام بسیاری مسائل امنیتی را برای آنها حل می كرد، چرا كه محمل مناسبی بود برای كاهش حساسیت ها وعادی ساختن وضعیت آنها بود بخصوص كه برای استمرار فعالیت‌هایشان ضروری بود. 
پس از آزادی از زندان اشرف با علی اکبر نبوی نوری ازدواج کرد. این ازدواج در آن ایام بسیاری مسائل امنیتی را برای آنها حل می‌کرد، چرا که محمل مناسبی بود برای کاهش حساسیت‌ها وعادی ساختن وضعیت آنها بود بخصوص که برای استمرار فعالیت‌هایشان ضروری بود.


=== مبارزه‌‌ی چریکی مخفی ===
=== مبارزهٔ چریکی مخفی ===
پس از آزادی از زندان اشرف و علی اکبرنبوی نوری به شدت تحت تعقیب ساواک بودند، به همین دلیل همراه با چند تن دیگر از مجاهدان به زندگی مخفی روی آوردند؛ در این دوران آنها تلاش می‌کنند که به [[سازمان مجاهدین خلق ایران|سازمان مجاهدین]] وصل بشوند، که به دنبال تلاش‌های شبانه روزی در خرداد ۱۳۵۳ موفق به ارتباط با [[سازمان مجاهدین خلق ایران|سازمان مجاهدین خلق]] می‌شوند.  
پس از آزادی از زندان اشرف و علی اکبرنبوی نوری به شدت تحت تعقیب ساواک بودند، به همین دلیل همراه با چند تن دیگر از مجاهدان به زندگی مخفی روی آوردند؛ در این دوران آنها تلاش می‌کنند که به [[سازمان مجاهدین خلق ایران|سازمان مجاهدین]] وصل بشوند، که به دنبال تلاش‌های شبانه‌روزی در خرداد ۱۳۵۳ موفق به ارتباط با [[سازمان مجاهدین خلق ایران|سازمان مجاهدین خلق]] می‌شوند.


=== دستگیری در مناطق جنگلی شمال ===
=== دستگیری در مناطق جنگلی شمال ===
خط ۱۱۴: خط ۱۱۴:


=== وصل به سازمانی جعلی به جای سازمان مجاهدین خلق ===
=== وصل به سازمانی جعلی به جای سازمان مجاهدین خلق ===
در خرداد ۱۳۵۳، اشرف ربیعی و علی‌اکبر نبوی نوری موفق می‌شوند با عده‌ای به اسم سازمان مجاهدین ارتباط برقرار کنند؛ ان این شاخه تحت سلطه‌ی جریانی بود که علیه سازمان مجاهدین خلق ایران کودتا کرده بود و آرم و اموال و امکانات سازمان را ربوده‌ بود. این کودتا در درون [[سازمان مجاهدین خلق ایران]] به [[سازمان مجاهدین خلق ایران#.D8.A8.DB.8C.D8.A7.D9.86.DB.8C.D9.87.D9.94 .D8.B3.D8.A7.D8.B2.D9.85.D8.A7.D9.86 .D9.85.D8.|کودتای اپورتونیستی]] معروف است.آنها بلافاصله درمی‌یابندکه امکان کار مشترک با آنان وجود ندارد، آنان پس از چندی به خاطر پایداری بر مواضع ایدئولوژیك اسلامی شان از این گروه جدا می‌شوند. این در حالی بود که در آن زمان هنوز هیچ نشانه ی آشكاری از نفوذ اپورتونیسم پیدا نبود. اشرف خودش آن تفاوت‌ها را به این صورت نقل می‌کند«<blockquote>«از همان ابتدای ورود به خانه ی تیمی ، انسان احساس می كرد چیزی آنجا كم است ، وحال وهوای آن بچه های مجاهد آنجا نیست . حال وهوای سعید صفار ، خلیل طباطبائی و....را با آن فروتنی واز خود گذشتگی وصداقت وعشق شدید به اسلام انقلابی را آنجا نمی دیدیم و علی اكبر هم كه از نزدیك با حنیف نژاد ومهدی وسعید آشنا بود این احساس را داشت . برخوردها آن بر خوردهای رشد دهنده وروشنائی بخش نبود، از كتابهای سازمان خبری نبود... احترام عمیقی كه در تما م زوایای وجودم نسبت به بچه‌های مجاهد احساس می‌كردم نسبت به آنها احساس نمی‌كردم .حدود یك سال قبل از انتشار بیانیه ی به اصطلاح تغییر ایدئولوژی ......اختلافات كم كم بروز كرد . اختلافاتی اصولی كه با وجود آنها نمی‌توانستیم كار مشتركی را ادامه بدهیم وبنابر این چاره‌ای جز این كه قاطعانه از آنها جدا شویم وجود نداشت ...واز این تاریخ به بعد می بایست كار مجاهدین را خودمان به تنهائی ادامه دهیم .....»</blockquote>
در خرداد ۱۳۵۳، اشرف ربیعی و علی‌اکبر نبوی نوری موفق می‌شوند با عده‌ای به اسم سازمان مجاهدین ارتباط برقرار کنند؛ ان این شاخه تحت سلطهٔ جریانی بود که علیه سازمان مجاهدین خلق ایران کودتا کرده بود و آرم و اموال و امکانات سازمان را ربوده بود. این کودتا در درون [[سازمان مجاهدین خلق ایران]] به [[سازمان مجاهدین خلق ایران#.D8.A8.DB.8C.D8.A7.D9.86.DB.8C.D9.87.D9.94 .D8.B3.D8.A7.D8.B2.D9.85.D8.A7.D9.86 .D9.85.D8.|کودتای اپورتونیستی]] معروف است. آنها بلافاصله درمی‌یابندکه امکان کار مشترک با آنان وجود ندارد، آنان پس از چندی به خاطر پایداری بر مواضع ایدئولوژیک اسلامی شان از این گروه جدا می‌شوند. این در حالی بود که در آن زمان هنوز هیچ نشانهٔ آشکاری از نفوذ اپورتونیسم پیدا نبود. اشرف خودش آن تفاوت‌ها را به این صورت نقل می‌کند «<blockquote>«از همان ابتدای ورود به خانهٔ تیمی، انسان احساس می‌کرد چیزی آنجا کم است، وحال وهوای آن بچه‌های مجاهد آنجا نیست. حال وهوای سعید صفار، خلیل طباطبائی و… را با آن فروتنی واز خود گذشتگی وصداقت وعشق شدید به اسلام انقلابی را آنجا نمی‌دیدیم و علی اکبر هم که از نزدیک با حنیف نژاد ومهدی وسعید آشنا بود این احساس را داشت. برخوردها آن بر خوردهای رشد دهنده وروشنائی بخش نبود، از کتابهای سازمان خبری نبود… احترام عمیقی که در تما م زوایای وجودم نسبت به بچه‌های مجاهد احساس می‌کردم نسبت به آنها احساس نمی‌کردم. حدود یک سال قبل از انتشار بیانیهٔ به اصطلاح تغییر ایدئولوژی اختلافات کم‌کم بروز کرد. اختلافاتی اصولی که با وجود آنها نمی‌توانستیم کار مشترکی را ادامه بدهیم وبنابر این چاره‌ای جز این که قاطعانه از آنها جدا شویم وجود نداشت واز این تاریخ به بعد می‌بایست کار مجاهدین را خودمان به تنهائی ادامه دهیم …»</blockquote>


== جدایی از اپورتونیست‌ها و ادامه‌ی مبارزه ==
== جدایی از اپورتونیست‌ها و ادامهٔ مبارزه ==
اپورتونیست‌ها که قاطعیت و سازش‌ناپذیری آنان را می‌بینند، بخش عمده‌ی امکانات آنان را می‌گیرندو آنها را در بدترین شرایط پلیسی بدون هیچ گونه امکاناتی از قبیل پول، خانه‌ و... در محدودیت قرار می‌دهند.اشرف در همان شب اخراج از خانه تیمی اپورتونستها به علت فقدان امكانات در یكی از خیابانهای تهران مورد سوءظن وتعقیب یك ماشین گشتی ساواك واقع شد كه باید دستگیرش می كردند . لیكن پس از تلاش زیاد وتعویض چند ماشین توانست ردگم كرده وحلقه ی محاصره را بشكند وفرار كند.
اپورتونیست‌ها که قاطعیت و سازش‌ناپذیری آنان را می‌بینند، بخش عمدهٔ امکانات آنان را می‌گیرندو آنها را در بدترین شرایط پلیسی بدون هیچ گونه امکاناتی از قبیل پول، خانه و… در محدودیت قرار می‌دهند. اشرف در همان شب اخراج از خانه تیمی اپورتونستها به علت فقدان امکانات در یکی از خیابانهای تهران مورد سوءظن وتعقیب یک ماشین گشتی ساواک واقع شد که باید دستگیرش می‌کردند. لیکن پس از تلاش زیاد وتعویض چند ماشین توانست ردگم کرده وحلقهٔ محاصره را بشکند وفرار کند.


اشرف و علی‌اکبر خانه و محلی نداشتند، بدلیل گسترش فعالیت پلیسی رژیم شاه، برای آنان امکان دستیابی به خانه و امکانات بسیار سخت بود، بطوری که شب‌ها جایی برای ماندن نداشتند، و مجبور بودند که از این شهر به آن شهر مسافرت کنند؛ اما روحیه‌ی جنگنده و مبارز اشرف، سدها و موانع رامی‌شکند.
اشرف و علی‌اکبر خانه و محلی نداشتند، به دلیل گسترش فعالیت پلیسی رژیم شاه، برای آنان امکان دستیابی به خانه و امکانات بسیار سخت بود، بطوری که شب‌ها جایی برای ماندن نداشتند، و مجبور بودند که از این شهر به آن شهر مسافرت کنند؛ اما روحیهٔ جنگنده و مبارز اشرف، سدها و موانع رامی‌شکند.


آنها شهر خود را عوض کرده و به تبریز می‌روند، خانه‌ای را به عنوان پایگاه قرار می‌دهند و افراد جدیدی را هم عضو گیری می‌کنند، و فعالیت‌ خودشان را گسترش می‌دهند.
آنها شهر خود را عوض کرده و به تبریز می‌روند، خانه‌ای را به عنوان پایگاه قرار می‌دهند و افراد جدیدی را هم عضو گیری می‌کنند، و فعالیت خودشان را گسترش می‌دهند.


با کمترین امکانات و با حداقل تجربه و تکنیک، دست به عملیات چریک شهری‌ می‌زنند، مراکز قدرت سیاسی آن زمان در زنجان را منفجر می‌کنند، یعنی فرمانداری زنجان، استانداری و مقر حزب رستاخیز را موردحمله قرار می‌دهند. این یک عملیات موفق برای آنان بود؛ اشرف و سایر عمل‌کنندگان این عملیات سالم به پایگاه خود برمی‌گردند. این عملیات در سالروز اعدام بنیان‌گذاران سازمان انجام شد.
با کمترین امکانات و با حداقل تجربه و تکنیک، دست به عملیات چریک شهری می‌زنند، مراکز قدرت سیاسی آن زمان در زنجان را منفجر می‌کنند، یعنی فرمانداری زنجان، استانداری و مقر حزب رستاخیز را موردحمله قرار می‌دهند. این یک عملیات موفق برای آنان بود؛ اشرف و سایر عمل‌کنندگان این عملیات سالم به پایگاه خود برمی‌گردند. این عملیات در سالروز اعدام بنیان‌گذاران سازمان انجام شد.


اواخر سال ۱۳۵۴ این اشرف و گروهش در تبریز لو می‌روند؛ در نتیجه این گروه مشهد را به عنوان محل عملیات در نظر می‌گیرند، اشرف دریك خانه‌ی تیمی همراه دیگر همرزمانش پابپای عمل به كارهای تئوریك نیز حول مباحث ایدئولوژیكی وسیاسی می‌پردازند. 
اواخر سال ۱۳۵۴ این اشرف و گروهش در تبریز لو می‌روند؛ در نتیجه این گروه مشهد را به عنوان محل عملیات در نظر می‌گیرند، اشرف دریک خانهٔ تیمی همراه دیگر همرزمانش پابپای عمل به کارهای تئوریک نیز حول مباحث ایدئولوژیکی وسیاسی می‌پردازند.


=== انفجار مقر حزب رستاخیر تبریز ===
=== انفجار مقر حزب رستاخیر تبریز ===
عملیات بعدی که اشرف در آن شرکت داشت انفجاز مرکز حزب رستاخیز است؛ تیم‌ آنها از مشهد عازم تبریز شده و پس از عملیات به پایگاه خود باز می‌گردند.
عملیات بعدی که اشرف در آن شرکت داشت انفجاز مرکز حزب رستاخیز است؛ تیم آنها از مشهد عازم تبریز شده و پس از عملیات به پایگاه خود بازمی‌گردند.


در تابستان ۱۳۵۴ این شاخه ضربه می خورد وسه نفر از اعضای آن دستگیر می‌شوند . اشرف و علی‌اکبر نبوی نوری خانه‌ها را تخلیه كرده ودوباره در شهری كه اینك ساواك از وجود آنها مطلع شده است بدون خانه وهیچ امكان دیگر تحت تعقیب قرار می‌گیرند. حتی جاده ها تحت كنترل ساواك در می آید.
در تابستان ۱۳۵۴ این شاخه ضربه می‌خورد وسه نفر از اعضای آن دستگیر می‌شوند. اشرف و علی‌اکبر نبوی نوری خانه‌ها را تخلیه کرده ودوباره در شهری که اینک ساواک از وجود آنها مطلع شده‌است بدون خانه وهیچ امکان دیگر تحت تعقیب قرار می‌گیرند. حتی جاده‌ها تحت کنترل ساواک در می‌آید.


آنها با شناسایی راه‌های فرعی و راه‌های دهات اطراف مشهد می‌توانند از تورپلیس خارج شوند. آنها قزوین را به عنوان محل اقامت خود انتخاب می‌کنند، از این پس محل استقرار پایگاه آنان قزوین می‌باشد.
آنها با شناسایی راه‌های فرعی و راه‌های دهات اطراف مشهد می‌توانند از تورپلیس خارج شوند. آنها قزوین را به عنوان محل اقامت خود انتخاب می‌کنند، از این پس محل استقرار پایگاه آنان قزوین می‌باشد.


پایگاه اشرف و تیمش در محله‌ای کارگری بود،‌ که اشرف با پوش خیاطی کار می‌کرد و برای خانواده‌‌های محله لباس می‌دوخت.
پایگاه اشرف و تیمش در محله‌ای کارگری بود، که اشرف با پوش خیاطی کار می‌کرد و برای خانواده‌های محله لباس می‌دوخت.


عملیات بعدی تیم‌ آنان انفجار مرکز حزب رستاخیر قزوین بود، که در این عملیات موفق شدند این مقر را ویران کنند، این عملیات در ۳۰ فروردین ۱۳۵۵ به یاد ۵ تن از شهدای کادر مرکزی سازمان صورت گرفت.  
عملیات بعدی تیم آنان انفجار مرکز حزب رستاخیر قزوین بود، که در این عملیات موفق شدند این مقر را ویران کنند، این عملیات در ۳۰ فروردین ۱۳۵۵ به یاد ۵ تن از شهدای کادر مرکزی سازمان صورت گرفت.


=== انفجار بمب در خانه و دستگیری اشرف ===
=== انفجار بمب در خانه و دستگیری اشرف ===
روز ۲۸ اردیبهشت ۱۳۵۵، یكی از بمب ها در خانه‌ی تیمی منفجر می ‌گردد كه بر اثر آن اشرف به شدت مجروح وبیهوش می شود یك دست وپای او از حالت عادی خارج می شود. ساواک او را در حالت بی‌هوشی دستگیر می‌کند، وقتی به هوش می آید خود را روی یك تخت در اتاق شكنجه ساواك  می‌یابد. مأموران ساواك بدون كوچكترین كمك پزشكی بلافاصله او را به زیر شكنجه می‌کشند تا از او اطلاعات دست اول بدست بیاورند.  
روز ۲۸ اردیبهشت ۱۳۵۵، یکی از بمب‌ها در خانهٔ تیمی منفجر می‌گردد که بر اثر آن اشرف به شدت مجروح وبیهوش می‌شود یک دست وپای او از حالت عادی خارج می‌شود. ساواک او را در حالت بی‌هوشی دستگیر می‌کند، وقتی به هوش می‌آید خود را روی یک تخت در اتاق شکنجه ساواک می‌یابد. مأموران ساواک بدون کوچکترین کمک پزشکی بلافاصله او را به زیر شکنجه می‌کشند تا از او اطلاعات دست اول بدست بیاورند.


=== شروع شکنجه‌های بی‌پایان ===
=== شروع شکنجه‌های بی‌پایان ===
براثر شکنجه‌های سنگین، بینی‌اش شکست و شنوایی یک گوشش را هم از دست داد و تا لبه‌ی مرگ پیش رفت. بر اثر دردهای ناشی از شکنجه او هوش می‌رفت اما مأموران ساواک هربار او را به هوش می‌آوردند، و شکنجه را دوباره شروع می‌کردند.
براثر شکنجه‌های سنگین، بینی‌اش شکست و شنوایی یک گوشش را هم از دست داد و تا لبهٔ مرگ پیش رفت. بر اثر دردهای ناشی از شکنجه او هوش می‌رفت اما مأموران ساواک هربار او را به هوش می‌آوردند، و شکنجه را دوباره شروع می‌کردند.


ساواک از اشرف اطلاعات می‌خواست، آدرس‌ها و محل قرار و....ساواك از تهران بازجوی متخصص به قزوین فرستاده بود.
ساواک از اشرف اطلاعات می‌خواست، آدرس‌ها و محل قرار و… ساواک از تهران بازجوی متخصص به قزوین فرستاده بود.


«وحیدی » بازجوی معروف ساواك چنان شكنجه را شدت بخشیده بود كه اشرف دچار خونریزی داخلی شد و خون استفراغ كرد. دكتر دستور متوقف كردن ضربات را می‌دهد ولی آنها انواع دیگر شكنجه را به آزمایش گذاشتند .ساعتها بدنش را سوزاندند وقتی هم كه دیگر جائی برای سوزاندن باقی نماند با قیچی زخم هایش را تحریك می كردند . استخوان زانویش كه از لای عضلات بیرون زده بود خراش می دادند. اما از اشرف چیزی عایدشان نشد.
«وحیدی» بازجوی معروف ساواک چنان شکنجه را شدت بخشیده بود که اشرف دچار خونریزی داخلی شد و خون استفراغ کرد. دکتر دستور متوقف کردن ضربات را می‌دهد ولی آنها انواع دیگر شکنجه را به آزمایش گذاشتند. ساعتها بدنش را سوزاندند وقتی هم که دیگر جائی برای سوزاندن باقی نماند با قیچی زخم‌هایش را تحریک می‌کردند. استخوان زانویش که از لای عضلات بیرون زده بود خراش می‌دادند. اما از اشرف چیزی عایدشان نشد.


=== اعزام به بیمارستان شهربانی ===
=== اعزام به بیمارستان شهربانی ===
بعد از شکنجه‌های فراوان، به دلیل خونریزی و بیهوشی اشرف، امکان مرگ او می‌رفت، که ساواک دستور اعزام وی به بیمارستان را می‌دهد؛ در بیمارستان سه بار مورد عمل جراحی قرار می‌گیرد، پس از سه ماه که در بیمارستان بستری بود؛ اشرف را به کمیته مشترک ضد خرابکاری منتقل کردند، باز شکنجه را شروع می‌کنند، که به دلیل ضعیف شدن اشرف، بلافاصله زیر شلاق بیهوش می‌شد، که دوباره او را به بیمارستان منتقل کردند و این بار ۱۰ روز در بیمارستان بستری بود.
بعد از شکنجه‌های فراوان، به دلیل خونریزی و بیهوشی اشرف، امکان مرگ او می‌رفت، که ساواک دستور اعزام وی به بیمارستان را می‌دهد؛ در بیمارستان سه بار مورد عمل جراحی قرار می‌گیرد، پس از سه ماه که در بیمارستان بستری بود؛ اشرف را به کمیته مشترک ضد خرابکاری منتقل کردند، باز شکنجه را شروع می‌کنند، که به دلیل ضعیف شدن اشرف، بلافاصله زیر شلاق بیهوش می‌شد، که دوباره او را به بیمارستان منتقل کردند و این بار ۱۰ روز در بیمارستان بستری بود.


ساواک از او علاوه بر اطلاعات این بار مصاحبه‌ی تلویزیونی نیز می‌خواهد، اما راه بجایی نمی‌برندو ساواک کاملاً نا‌امید می‌شود.لذا اورا به زندان قصر می‌فرستند. پس از چندی اشرف در دادگاه نظامی محاكمه می‌شود؛ ابتدا به اعدام وسپس به حبس ابد محكوم می‌شود.  
ساواک از او علاوه بر اطلاعات این بار مصاحبهٔ تلویزیونی نیز می‌خواهد، اما راه بجایی نمی‌برندو ساواک کاملاً ناامید می‌شود؛ لذا اورا به زندان قصر می‌فرستند. پس از چندی اشرف در دادگاه نظامی محاکمه می‌شود؛ ابتدا به اعدام وسپس به حبس ابد محکوم می‌شود.


در زندان زنان قصر همچنان به مبارزه‌ی خود ادامه داد. او تلاش کرد با تشکیل هسته‌های اصلی از دختران مجاهد در برابر انحرافات اپورتونیستی و زورگویی پلیس مقاومت کند.
در زندان زنان قصر همچنان به مبارزهٔ خود ادامه داد. او تلاش کرد با تشکیل هسته‌های اصلی از دختران مجاهد در برابر انحرافات اپورتونیستی و زورگویی پلیس مقاومت کند.


== شهادت علی‌اکبر نبوی نوری ==
== شهادت علی‌اکبر نبوی نوری ==
در اسفندماه ۱۳۵۵ علی اکبر‌نبوی‌ نوری همسر اشرف، در یک درگیری مسلحانه با مأموران ساواک جان می‌‌بازد، اشرف را برای تشخیص جسد به سردخانه بیمارستان شهربانی می‌برند، که وی جسد را شناسایی می‌کند، این موضوع تأثیر عمیقی در روحیه‌‌ی اشرف می‌گذارد.
در اسفندماه ۱۳۵۵ علی اکبرنبوی نوری همسر اشرف، در یک درگیری مسلحانه با مأموران ساواک جان می‌بازد، اشرف را برای تشخیص جسد به سردخانه بیمارستان شهربانی می‌برند، که وی جسد را شناسایی می‌کند، این موضوع تأثیر عمیقی در روحیهٔ اشرف می‌گذارد.


== از زندان اوین تا آزادی ==
== از زندان اوین تا آزادی ==
سال ۱۳۵۶ اشرف به زندان اوین تبعید شد؛ در تلاش برای وصل به سازمان با بند ۲ که بند مجاهدین بود تماس می‌گیرد، و در جریان خط و خطوط سازمان از دید و کلام مجاهدان واقعی قرار می‌گیرد.
سال ۱۳۵۶ اشرف به زندان اوین تبعید شد؛ در تلاش برای وصل به سازمان با بند ۲ که بند مجاهدین بود تماس می‌گیرد، و در جریان خط و خطوط سازمان از دید و کلام مجاهدان واقعی قرار می‌گیرد.


بالاخره در ۳۰ دی ماه ۱۳۵۷ همراه آخرین دسته از زندانیان سیاسی از زندان اوین آزاد می‌شود.
بالاخره در ۳۰ دی ماه ۱۳۵۷ همراه آخرین دسته از زندانیان سیاسی از زندان اوین آزاد می‌شود.
خط ۱۶۷: خط ۱۶۷:


=== ازدواج با مسعود رجوی ===
=== ازدواج با مسعود رجوی ===
در تیرماه ۱۳۵۸ اشرف با مسعود رجوی ازدواج کرد، این ازدواج به توصیح و صلاحدید آیت‌الله‌ طالقانی انجام شد و خطبه‌ی عقد را هم خود وی خواند.
در تیرماه ۱۳۵۸ اشرف با مسعود رجوی ازدواج کرد، این ازدواج به توصیح و صلاحدید آیت‌الله طالقانی انجام شد و خطبهٔ عقد را هم خود وی خواند.


=== کاندیداتوری مجلس شورای ملی ===
=== کاندیداتوری مجلس شورای ملی ===
اشرف رجوی در نخستین دوره‌ی انتخابات مجلس ، كاندیدای سازمان مجاهدین برای تهران بود؛ در این راستا سخنرانی‌های متعددی در جهت شناساندن مواضع سازمان مجاهدین خلق برگزار كرد.
اشرف رجوی در نخستین دورهٔ انتخابات مجلس، کاندیدای سازمان مجاهدین برای تهران بود؛ در این راستا سخنرانی‌های متعددی در جهت شناساندن مواضع سازمان مجاهدین خلق برگزار کرد.


== غریدن در ۱۹ بهمن ۱۳۶۰ ==
== غریدن در ۱۹ بهمن ۱۳۶۰ ==
فصل پایانی زندگی اشرف در محله زعفرانیه‌ی تهران کوچه‌‌ی کوه‌بن بود؛ این خانه یکی از پایگاه‌های مخفی فرماندهان صحنه عملیات مجاهدین بود، روز ۱۹ بهمن ۱۳۶۰ نیروهای دولتی ایران به این خانه حمله کردند، در یک نبرد نابرابر، مجاهدین در مقابل نیروهای دولتی مقاومت سنگینی داشتند، در این میان اشرف کودک خود را در حمام گذاشت و جانانه از بقیه‌ی نفرات پایگاه دفاع کرد، نبرد چندین ساعت به طول کشید، نهایتاً اشرف مورد اصابت چندین گلوله قرار گرفته بود، جان باخت و دفتر زندگی‌ پر از فراز نشیب او بسته‌شد.
فصل پایانی زندگی اشرف در محله زعفرانیهٔ تهران کوچهٔ کوه‌بن بود؛ این خانه یکی از پایگاه‌های مخفی فرماندهان صحنه عملیات مجاهدین بود، روز ۱۹ بهمن ۱۳۶۰ نیروهای دولتی ایران به این خانه حمله کردند، در یک نبرد نابرابر، مجاهدین در مقابل نیروهای دولتی مقاومت سنگینی داشتند، در این میان اشرف کودک خود را در حمام گذاشت و جانانه از بقیهٔ نفرات پایگاه دفاع کرد، نبرد چندین ساعت به طول کشید، نهایتاً اشرف مورد اصابت چندین گلوله قرار گرفته بود، جان باخت و دفتر زندگی پر از فراز نشیب او بسته‌شد.


مجاهدین این عملیات را عاشورای مجاهدین‌ می‌نامند
مجاهدین این عملیات را عاشورای مجاهدین می‌نامند


موسی خیابانی در مقطع ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ در نامه ‌یی به مسعود رجوی با تأکید بر تصمیم سازمان نوشت: <blockquote>«ما تا آخر در این راه خواهیم جنگید و «اگر ما یک عاشورا در پیش داشته باشیم و تمام سازمان را نیز فدا و قربانی کنیم نباید در روز موعود در انجام تعهداتی که در قبال خلق و انقلاب داریم درنگ و تردید کنیم». <ref>وبسایت سازمان مجاهدین خلق ایران، ۱۹ بهمن۱۳۹۲ </ref> </blockquote>
موسی خیابانی در مقطع ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ در نامه یی به مسعود رجوی با تأکید بر تصمیم سازمان نوشت: <blockquote>«ما تا آخر در این راه خواهیم جنگید و «اگر ما یک عاشورا در پیش داشته باشیم و تمام سازمان را نیز فدا و قربانی کنیم نباید در روز موعود در انجام تعهداتی که در قبال خلق و انقلاب داریم درنگ و تردید کنیم».<ref>وبسایت سازمان مجاهدین خلق ایران، ۱۹ بهمن۱۳۹۲</ref> </blockquote>


== توصیف اشرف از زبان مریم رجوی ==
== توصیف اشرف از زبان مریم رجوی ==
مریم رجوی اشرف را مادر عقیدتی خودش معرفی می‌کند، وی روز ۱۹ بهمن ۱۳۶۵ در این باره می‌گوید:<blockquote>«اشرف این مادرکبیر عقیدتی و تشکیلاتیم چند ماه قبل از شهادتش در آخرین پیام منتشر شده‌اش گفته بود نسل ما درگیر مبارزه ایست که استمرار تاریخی عاشوراست در یک طرف خمینی دجال دین‌فروش و اوباش و مزدوران ددمنش او قرار دارند و در طرف دیگر انسانهای پاک باخته‌ای که سینه‌های گشاده آنان جایگاه مهر وعشق به خدا و خلق و کینه و نفرت از ضدخلق است».<ref>وبسایت [[سازمان مجاهدین خلق ایران]] - برگفته از سخنان مریم رجوی - ۱۹ بهمن ماه ۱۳۶۵</ref></blockquote>
مریم رجوی اشرف را مادر عقیدتی خودش معرفی می‌کند، وی روز ۱۹ بهمن ۱۳۶۵ در این باره می‌گوید:<blockquote>«اشرف این مادرکبیر عقیدتی و تشکیلاتیم چند ماه قبل از شهادتش در آخرین پیام منتشر شده‌اش گفته بود نسل ما درگیر مبارزه ایست که استمرار تاریخی عاشوراست در یک طرف خمینی دجال دین‌فروش و اوباش و مزدوران ددمنش او قرار دارند و در طرف دیگر انسانهای پاک باخته‌ای که سینه‌های گشاده آنان جایگاه مهر وعشق به خدا و خلق و کینه و نفرت از ضدخلق است».<ref>وبسایت [[سازمان مجاهدین خلق ایران]] - برگفته از سخنان مریم رجوی - ۱۹ بهمن ماه ۱۳۶۵</ref></blockquote>


== گزیده‌هایی از نامه‌های اشرف به مسعود رجوی در پاریس ==
== گزیده‌هایی از نامه‌های اشرف به مسعود رجوی در پاریس ==
همسر مهربانم سلام  
همسر مهربانم سلام


....میدانی بعضی وقتها فكر می كنم كه چه خوب است من و بچه هم مثل خیلی از خواهران و فرزندان آنها شهید شویم ، احساس می كنم در آن صورت رابطه‌ی خیلی عمیق‌تری بین تو ومردم ایجاد می‌شود و چه بسا روز پیروزی، رنجی را كه برای بر پائی انقلاب كشیده شده بسیار عمیق‌تر لمس كنی . میدانی شهادت در این فضای موجود خیلی خیلی ساده‌تر شده ، گویا عین زندگی است، نمی‌دانی خود من با وجود همه‌ی مسائلی كه دیده ام در برابر عظمت فداكاری نسل حاضر دچار شگفتی شده ام . همین چند روز پیش خواهر ۱۳ ساله‌ای شهید شده بود وچقدر قهرمانانه واقعاً چه چیزی او را به این همه فداكاری واداشته؟ فكر می كنم مهم این نیست كه او چقدر به علتی كه باید برای آن شهید شود واقف است ......مهم این است كه چگونه در این وانفسای زندگی كه جهاندیده‌ها در راه رسیدن به نیك بختی دچار ضلالت‌اند ، نور هدایت را دیده و واقعاً باید به تربیت كنندگان این نسل تبریك وتهنیت گفت وبرای همین هاست كه می گویم انشاءالله سرحال وسالم باشی تا تبوانی به وظیفه‌ی سنگینی كه بر عهده ات گذاشته شده عمل كنی . دلم می‌خواهد وصیت نامه ی جداگانه ای برای تو بنویسم ............راستی حتماًخبر شهادت فرهاد وفرید را شنیدی ، برای مادر فرید نامه ای نوشتم ، خیلی شكسته شده ، داستان برادر كوچك فرید را كه شنیده ای ، مدتهابود كه موتورسیكلت می خواست ، بعد از شهادت فرید روزی مادرش می بیندكه عكس‌های فرید را گذاشته وگریه می كند، دستش را می گیرد و نوازشش می‌كند ومی‌گوید نه بلند شو او كه جای بدی نرفته شهید شده و نباید گریه كنیم وخلاصه می گوید فردا برایت موتور می‌خرم ،او در حالی كه برافروخته بود می گوید ”نه ، حالا دیگر موتور نمی خواهم اسلحه می خواهم تا انتقام بگیرم “او فقط ۱۳ سال دارد.
.... میدانی بعضی وقتها فکر می‌کنم که چه خوب است من و بچه هم مثل خیلی از خواهران و فرزندان آنها شهید شویم، احساس می‌کنم در آن صورت رابطهٔ خیلی عمیق‌تری بین تو ومردم ایجاد می‌شود و چه بسا روز پیروزی، رنجی را که برای بر پائی انقلاب کشیده شده بسیار عمیق‌تر لمس کنی. میدانی شهادت در این فضای موجود خیلی خیلی ساده‌تر شده، گویا عین زندگی است، نمی‌دانی خود من با وجود همهٔ مسائلی که دیده‌ام در برابر عظمت فداکاری نسل حاضر دچار شگفتی شده‌ام. همین چند روز پیش خواهر ۱۳ ساله‌ای شهید شده بود وچقدر قهرمانانه واقعاً چه چیزی او را به این همه فداکاری واداشته؟ فکر می‌کنم مهم این نیست که او چقدر به علتی که باید برای آن شهید شود واقف است مهم این است که چگونه در این وانفسای زندگی که جهاندیده‌ها در راه رسیدن به نیک‌بختی دچار ضلالت‌اند، نور هدایت را دیده و واقعاً باید به تربیت کنندگان این نسل تبریک وتهنیت گفت وبرای همین هاست که می‌گویم انشاءالله سرحال وسالم باشی تا تبوانی به وظیفهٔ سنگینی که بر عهده ات گذاشته شده عمل کنی. دلم می‌خواهد وصیت نامهٔ جداگانه ای برای تو بنویسم راستی حتماًخبر شهادت فرهاد وفرید را شنیدی، برای مادر فرید نامه ای نوشتم، خیلی شکسته شده، داستان برادر کوچک فرید را که شنیده‌ای، مدتهابود که موتورسیکلت می‌خواست، بعد از شهادت فرید روزی مادرش می بیندکه عکس‌های فرید را گذاشته وگریه می‌کند، دستش را می‌گیرد و نوازشش می‌کند ومی‌گوید نه بلند شو او که جای بدی نرفته شهید شده و نباید گریه کنیم وخلاصه می‌گوید فردا برایت موتور می‌خرم، او در حالی که برافروخته بود می‌گوید ”نه، حالا دیگر موتور نمی‌خواهم اسلحه می‌خواهم تا انتقام بگیرم “او فقط ۱۳ سال دارد.


 .........راستی .....همین الان كودك چهار ساله ای كنارم نشسته كه نامش ضحی است ، دختر قشنگی است مادرش را اول مهر شهید كرده‌اند . با وجود این بچه ها، چه خوب كه از هم دور هستیم ، راست می‌گفتی . راستی نامه هایت هم بدستم رسید ،از این كه با این همه گرفتاری به فكر من بودی متشكرم ،....در هر حال برای من نامه هایت عزیز هستند. .....در صورتی كه بار یكدیگر را دیدیم كه بقول خودت گفتنی زیاد داریم ، واگر آن شهباز سعادتی را كه خداوند در سلولم از من دریغ كرد در آغوش كشیدم ، كه خوب به هدفم رسیده ام ،در آنصورت از بچه خوب نگهداری كن واصلاًناراحت نباش .
......... راستی همین الان کودک چهار ساله ای کنارم نشسته که نامش ضحی است، دختر قشنگی است مادرش را اول مهر شهید کرده‌اند. با وجود این بچه‌ها، چه خوب که از هم دور هستیم، راست می‌گفتی. راستی نامه‌هایت هم بدستم رسید، از این که با این همه گرفتاری به فکر من بودی متشکرم ،.... در هر حال برای من نامه‌هایت عزیز هستند. ..... در صورتی که بار یکدیگر را دیدیم که بقول خودت گفتنی زیاد داریم، واگر آن شهباز سعادتی را که خداوند در سلولم از من دریغ کرد در آغوش کشیدم، که خوب به هدفم رسیده‌ام، در آنصورت از بچه خوب نگهداری کن واصلاًناراحت نباش.


=== نامه‌ی دوم اشرف به مسعود رجوی ===
=== نامهٔ دوم اشرف به مسعود رجوی ===
با تمام بچه هامون ، با تمام عزیزانم ، با تمام نورچشمانم ،همانهائی كه قهرمانانه شهید می شوند همیشه با آنهام ، با آنها شكنجه می‌شوم ، با آنهام فریاد می زنم وبا آنها می‌میرم وزنده می‌شوم . نمی‌دانم آتشی را كه تمام وجودم را از نوك پا تا مغز سرم از پوست تا مغز استخوانم فرا گرفته چكار كنم، باور نمی كنم كه هرگز این آتش، خاموشی داشته باشد. چقدر مرگ در این شرایط ساده تر از زیستن است ، وای، وقتی خبر شهادت‌ها می‌رسد باوركن با یاد شهدا بخواب می‌روم با یاد شهدا چشم باز می‌كنم وبیاد انتقام زنده ام . اشك مجالم نمی‌دهد اگر بد خط وناخواناست ببخش ، نمی‌دونی مثل اینكه دیگه این جسم قدرت كشیدن این روح عاصی رو نداره و دلم می‌خواد پر بزنم وبرم ،برم پیش بچه ها پیش همان خواهرها كه شبها جای خوابیدن نداشتن وحالا راحت توی قبر آرمیده اند، آخه چطوری میشه این تضاد رو حل كرد ، تا كی میشه آب رو توی چشمه نگه داشت . جهان خبر دار نشد كه بر ملت ما در این چند ما ه چه گذشت . فكر نمی كنم در فرهنگ ملتها كلمه ای پیدا بشه كه بتونه آنچه را كه در اینجا می گذره نشون بده ، مثل اینكه فرهنگ جدیدی باید ابداع بشه . بخدا قسم مصیبت این ملت از عاشورا كمتر نیست ، رذالت ، دنائت ، خیانت ، شقاوت .....در اوج خودشون باز كمتر از چیزی هستند. كه اینجا جریان دارد .  
با تمام بچه هامون، با تمام عزیزانم، با تمام نورچشمانم، همانهائی که قهرمانانه شهید می‌شوند همیشه با آنهام، با آنها شکنجه می‌شوم، با آنهام فریاد می‌زنم وبا آنها می‌میرم وزنده می‌شوم. نمی‌دانم آتشی را که تمام وجودم را از نوک پا تا مغز سرم از پوست تا مغز استخوانم فرا گرفته چکار کنم، باور نمی‌کنم که هرگز این آتش، خاموشی داشته باشد. چقدر مرگ در این شرایط ساده‌تر از زیستن است، وای، وقتی خبر شهادت‌ها می‌رسد باورکن با یاد شهدا بخواب می‌روم با یاد شهدا چشم باز می‌کنم وبیاد انتقام زنده ام. اشک مجالم نمی‌دهد اگر بد خط وناخواناست ببخش، نمی‌دونی مثل اینکه دیگه این جسم قدرت کشیدن این روح عاصی رو نداره و دلم می‌خواد پر بزنم وبرم، برم پیش بچه‌ها پیش همان خواهرها که شبها جای خوابیدن نداشتن وحالا راحت توی قبر آرمیده‌اند، آخه چطوری میشه این تضاد رو حل کرد، تا کی میشه آب رو توی چشمه نگه داشت. جهان خبر دار نشد که بر ملت ما در این چند ما ه چه گذشت. فکر نمی‌کنم در فرهنگ ملتها کلمه ای پیدا بشه که بتونه آنچه را که در اینجا می گذره نشون بده، مثل اینکه فرهنگ جدیدی باید ابداع بشه. بخدا قسم مصیبت این ملت از عاشورا کمتر نیست، رذالت، دنائت، خیانت ، شقاوت در اوج خودشون باز کمتر از چیزی هستند؛ که اینجا جریان دارد.


یاد خاطراتی می افتم كه جائی كه چند سال پیش قبل از ازدواجمان هر دو آنجا زندگی می كردیم، موقع ورزش همیشه به بالاترین آجرحیاط نگاه می كردم ونگاهم می‌لغزید ومی‌آمد پائین، گاهی اوقات پرنده ای هم آنجا بود كه اكثراًحواسم را توی ورزش پرت می‌كرد و طناب رخت ها ، شیر آب وخلاصه بچه ها ، چقدر با همه ی آنها احساس یگانگی می كردم ودر عین حال تنها بودم ، چقدر با آن آجر با آن پرنده ، با شیر آب وبا طناب رختها وبا بچه ها احساس نزدیكی میكردم  ، اینكه همه ی آنها در نهایت ، همراه ومدد كار هم وبه همراه من وهمه انسانها همه ی سنگها وهمه ی كوهها وهمه ی كبوترها وهمه .. وهمه ی هستی به پیش میروند ....توی كمیته ، وقتی سرمو فرنچ می‌انداختند كه ببرند بازجوئی ، با موزائیك های زیر پام احساس یگانگی می كردم و می خندیدم واین سیل خروشان هستی پیش میره وچقدر احمقند اینها ، این سنگ ریزه ها كه می خواهند جلو حركت آبشار وسیل خروشان هستی رو بگیرند .خنده داره با چی دارند می جنگند با خدا !!!
یاد خاطراتی می‌افتم که جائی که چند سال پیش قبل از ازدواجمان هر دو آنجا زندگی می‌کردیم، موقع ورزش همیشه به بالاترین آجرحیاط نگاه می‌کردم ونگاهم می‌لغزید ومی‌آمد پائین، گاهی اوقات پرنده ای هم آنجا بود که اکثراًحواسم را توی ورزش پرت می‌کرد و طناب رخت‌ها، شیر آب وخلاصه بچه‌ها، چقدر با همهٔ آنها احساس یگانگی می‌کردم ودر عین حال تنها بودم، چقدر با آن آجر با آن پرنده، با شیر آب وبا طناب رختها وبا بچه‌ها احساس نزدیکی می‌کردم، اینکه همهٔ آنها در نهایت، همراه ومدد کار هم وبه همراه من وهمه انسانها همهٔ سنگها وهمهٔ کوه‌ها وهمهٔ کبوترها وهمه .. وهمهٔ هستی به پیش می‌روند … توی کمیته، وقتی سرمو فرنچ می‌انداختند که ببرند بازجوئی، با موزائیک‌های زیر پام احساس یگانگی می‌کردم و می‌خندیدم واین سیل خروشان هستی پیش میره وچقدر احمقند اینها، این سنگ ریزه‌ها که می‌خواهند جلو حرکت آبشار وسیل خروشان هستی رو بگیرند. خنده داره با چی دارند می‌جنگند با خدا !!!


.....میدونم كه اونجا بهت سخت می گذره ، با روحیات وخلق وخوی تو و عواطفت آشنام ، حتم دارم كه مثل شیر زخمی بخودت می پیچی وترجیح می‌دهی كه خودت بجای تك تك شهدا شهید بشی ، مثل همیشه دعات می‌كنم كه بتونی باری را كه بدوشت هست با سرافرازی بكشی ، مردم ما واقعاً قهرمانند وببین دیروز وصیت نامه‌ی یكی از شهدا رو می‌خوندم وشعری كه برای آن گفته شده و اون فقط 13سالش بود :
..... میدونم که اونجا بهت سخت می گذره، با روحیات وخلق وخوی تو و عواطفت آشنام، حتم دارم که مثل شیر زخمی بخودت می‌پیچی وترجیح می‌دهی که خودت بجای تک تک شهدا شهید بشی، مثل همیشه دعات می‌کنم که بتونی باری را که بدوشت هست با سرافرازی بکشی، مردم ما واقعاً قهرمانند وببین دیروز وصیت نامهٔ یکی از شهدا رو می‌خوندم وشعری که برای آن گفته شده و اون فقط ۱۳سالش بود:


عاشق باش ، عاشق ودر میان رنگین كمان گلوله ودود  
عاشق باش، عاشق ودر میان رنگین کمان گلوله ودود


كبوتران عاشقی را پرواز ده  
کبوتران عاشقی را پرواز ده


كه دست آموز خواهران كوچكی شده اند
که دست آموز خواهران کوچکی شده‌اند


دختران معصومی كه با چراغی به سرخی  
دختران معصومی که با چراغی به سرخی


قلبهای كوچك خود                                                                               
قلبهای کوچک خود


لبخند بر لب از تاریخ عبور كردند .
لبخند بر لب از تاریخ عبور کردند.


.......
.......


.....  
.....


همیشه خواهی گفت  
همیشه خواهی گفت


بیهوده است تلاش شبداران  
بیهوده است تلاش شبداران


دختركی كه تنها با 13بهار توشه  
دخترکی که تنها با ۱۳بهار توشه


از تاریخ عبور كرد
از تاریخ عبور کرد


قلبش را در نارنجك برادرش بودیعه گذاشت  
قلبش را در نارنجک برادرش بودیعه گذاشت


قلبی كه هر روز وهر ساعت منفجر می شود .
قلبی که هر روز وهر ساعت منفجر می‌شود.


وقلبی كه همیشه فریاد خواهد زد  
وقلبی که همیشه فریاد خواهد زد


آزادی از آن كبوتران عاشقی است كه
آزادی از آن کبوتران عاشقی است که


افق را فراموش نكرده اند
افق را فراموش نکرده‌اند


از جهت من وبچه ناراحت نباش .  
از جهت من وبچه ناراحت نباش.


خدا نگهدارت همسرت 
خدا نگهدارت همسرت


==پانویس==
== پانویس ==
{{پانویس|۳|اندازه=ریز}}{{پانویس|۲}}
{{پانویس|۲}}

نسخهٔ ‏۱۸ اوت ۲۰۱۸، ساعت ۱۴:۲۴

اشرف ربیعی
اشرف ربیعی.jpg
زادروز۱۳۳۰ (خورشیدی)
زنجان
درگذشت۱۹ بهمن ۱۳۶۰(خورشیدی)
خیابان زعفرانیه تهران
علت مرگدرگیری با سپاه پاسداران
آرامگاهبهشت‌زهرا
تحصیلاتلیسانس فیزیک دانشگاه صنعتی شریف

اشرف ربیعی (رجوی) در سال ۱۳۳۰ در زنجان دیده به جهان گشود، بعد از پایان دروه دبیرستان وارد دانشگاه صنعتی شریف تهران شد و در رشتهٔ فیزیک فارغ‌التحصیل شد، در ابتدای دههٔ ۵۰ خورشیدی اشرف وارد مبارزه شد، شهریور ۵۰ با ضربه‌ای که سازمان مجاهدین ایران از ساواک خورد سازمان مجاهدین که تا آن زمان مخفی بود علنی شد، اشرف بشدت تحت تأثیر خط و مشی سازمان قرار گرفت و در سال ۱۳۵۱ از طریق شهید خلیل طباطبایی، با سازمان آشنا شد و در ارتباط با آن قرار گرفت به این ترتیب فعالیت‌های اشرف در ارتباط با سازمان مجاهدین، از سال ۱۳۵۱ شروع شد.

با دستگیری خلیل طباطبایی، اشرف هم بازداشت شد، و نخستین تجربه زندان را به تجارب دیگرش افزود. خلیل طباطبایی در زیر شکنجه جان باخت، این واقعه تأثیر زیادی بر روی اشرف گذاشت، اما در تلاش برای وصل مجدد به سازمان مجاهدین خلق ایران، علی اکبر نبوی نوری را پیدا کرد که از طریق او توانست به سازمان وصل بشود.

اواخر سال ۱۳۵۲ اشرف ربیعی همراه با علی اکبر نبوی نوری، دستگیر می‌شوند و زیر سخت‌ترین شکنجه‌ها می‌روند، به طوری که برای نجات اشرف از مرگ مجبور می‌شوند او را به بیمارستان منتقل کنند و تحت درمان قرار بدهند.

بعد از آزادی از زندان اشرف فعالیت‌هایش را ادامه می‌دهد؛ اما مجبور می‌شود محل خودش را ترک کند و به شهرهای مختلف برود.

اردیبهشت ۱۳۵۵ با انفجار نا خواسته‌ای در خانه‌اش زخمی و بی‌هوش می‌شود که دراین حال دستگیر و زیر شدیدترین شکنجه‌ها می‌رود، بطوری که شنوایی یک گوشش را از دست می‌دهد.[۱]

اشرف جزو آخرین دسته از زندانیان سیاسی بود که در ۳۰ دی ۱۳۵۷ از زندان آزاد شد.

اشرف بعد از آزادی، فعالیت‌هایش را به عنوان با تجربه‌ترین عضو زن سازمان مجاهدین خلق ایران از سر گرفت.

در سال ۱۳۵۸ با مسعود رجوی رهبر مجاهدین خلق ایران ازدواج کرد.

دراولین دور انتخابات مجلس بعد از انقلاب، اشرف در لیست کاندیداهای مجاهدین برای تهران معرفی شد.

در دوران مبارزهٔ سیاسی دو و نیم سالهٔ مجاهدین اشرف نقش بسیار مهمی داشت، از آنجا که یک الگو برای زنان و دختران ایران بود، مسؤلیت وی را سنگین‌تر می‌کرد.

بعد از سی خرداد و آغاز مقاومت مسلحانهٔ قهرآمیز، شجاعت‌ها و جسارت‌های بسیاری از اشرف نقل شده‌است.

نهایتاً او در روز ۱۹ بهمن ۱۳۶۰ در تهاجم گستردهٔ پاسداران به خانهٔ محل اقامت آنان در یک جنگ نابرابر به همراه ۱۸ تن دیگر جان باخت و دفتر ایامش بسته شد.

وقتی حمله آغاز شد؛ او پسر خردسالش را در حمام گذاشت تا از تیراندازی و دود در امان باشد و بعد برای دفاع از همرزمانش جانانه جنگید.[۲]

زندگی‌نامهٔ اشرف رجوی

اشرف ربیعی (رجوی) در سال ۱۳۳۰ در زنجان بدنیا آمد؛ بعد از به پایان بردن دوران تحصیلات ابتدایی و متوسطه به دانشگاه راه یافت و در رشتهٔ فیزیک دانشگاه صنعتی شریف مشغول به تحصیل شد.

در شهریور ۱۳۵۰ سازمان مجاهدین خلق ایران ضربه نظامی سنگینی از طرف ساواک خورد و تمامی مرکزیت و ۹۰ درصد از کادرهایش دستگیر شدند؛ اما این ضربه باعث شد که سازمان مجاهدین که تا آن زمان مخفی بود، علنی بشود، این موضوع باعث گسترش سازمان در جامعهٔ آن روز ایران شد، اشرف بواسطهٔ خلیل طباطبائی سازمان را شناخت و در ارتباط با سازمان قرار گرفت.

وی بعد از دستگیری خلیل طباطبایی دستگیر و زندانی شد اما مدتی بعد به دلیل فقدان هر گونه مدرک و سندی علیه وی آزاد شد.

خلیل طباطبایی در زیر شکنجه ساواک جان باخت، بعد از این ماجرا اشرف با تلاش توانست از طریق علی اکبر نبوی نوری به سازمان وصل بشود.

اواخر سال ۵۲ هر دوی آنها دستگیر شدند وبه شدت زیر شکنجه قرار گرفتند. این بار اشرف بر اثر شدت ضربات ونیز بیماری قلب روانهٔ بیمارستان شد. ساواک که از وخامت حال او نگران شده بود، از ترس اینکه مبادا از دست برود و برایشان دردسر تولید کند بلافاصله وی را به یک بیمارستان خصوصی منتقل کرده و ورقهٔ آزادیش را به وی می‌دهد. علی اکبر نیز سه ماه بعد از زندان آزاد می‌شود. وی بعداً با علی اکبر نبوی نوری ازدواج کرد؛ این ازدواج به آنها مهمل و بهانهٔ بسیار خوبی می‌داد که بتوانند، خانه و امکانات برای مبارزه فراهم کنند.

پس از آزادی از زندان اشرف با علی اکبر نبوی نوری ازدواج کرد. این ازدواج در آن ایام بسیاری مسائل امنیتی را برای آنها حل می‌کرد، چرا که محمل مناسبی بود برای کاهش حساسیت‌ها وعادی ساختن وضعیت آنها بود بخصوص که برای استمرار فعالیت‌هایشان ضروری بود.

مبارزهٔ چریکی مخفی

پس از آزادی از زندان اشرف و علی اکبرنبوی نوری به شدت تحت تعقیب ساواک بودند، به همین دلیل همراه با چند تن دیگر از مجاهدان به زندگی مخفی روی آوردند؛ در این دوران آنها تلاش می‌کنند که به سازمان مجاهدین وصل بشوند، که به دنبال تلاش‌های شبانه‌روزی در خرداد ۱۳۵۳ موفق به ارتباط با سازمان مجاهدین خلق می‌شوند.

دستگیری در مناطق جنگلی شمال

اشرف و علی اکبر در تلاش برای وصل به سازمان مجاهدین، با محملی به یکی از مناطق جنگل‌های شمال ایران مراجعه می‌کنند که مورد سؤ ظن قرار می‌گیرند و توسط مأموران گشت جنگلی واقع شده و دستگیر می‌شوند، اما به دلیل سمپاتی زیادی که مردم محلی در همان مدت کوتاه، به آنان پیدا کرده بودند؛ موفق می‌شوند از دست مأموران گشت جنگلی خلاص شوند.

وصل به سازمانی جعلی به جای سازمان مجاهدین خلق

در خرداد ۱۳۵۳، اشرف ربیعی و علی‌اکبر نبوی نوری موفق می‌شوند با عده‌ای به اسم سازمان مجاهدین ارتباط برقرار کنند؛ ان این شاخه تحت سلطهٔ جریانی بود که علیه سازمان مجاهدین خلق ایران کودتا کرده بود و آرم و اموال و امکانات سازمان را ربوده بود. این کودتا در درون سازمان مجاهدین خلق ایران به کودتای اپورتونیستی معروف است. آنها بلافاصله درمی‌یابندکه امکان کار مشترک با آنان وجود ندارد، آنان پس از چندی به خاطر پایداری بر مواضع ایدئولوژیک اسلامی شان از این گروه جدا می‌شوند. این در حالی بود که در آن زمان هنوز هیچ نشانهٔ آشکاری از نفوذ اپورتونیسم پیدا نبود. اشرف خودش آن تفاوت‌ها را به این صورت نقل می‌کند «

«از همان ابتدای ورود به خانهٔ تیمی، انسان احساس می‌کرد چیزی آنجا کم است، وحال وهوای آن بچه‌های مجاهد آنجا نیست. حال وهوای سعید صفار، خلیل طباطبائی و… را با آن فروتنی واز خود گذشتگی وصداقت وعشق شدید به اسلام انقلابی را آنجا نمی‌دیدیم و علی اکبر هم که از نزدیک با حنیف نژاد ومهدی وسعید آشنا بود این احساس را داشت. برخوردها آن بر خوردهای رشد دهنده وروشنائی بخش نبود، از کتابهای سازمان خبری نبود… احترام عمیقی که در تما م زوایای وجودم نسبت به بچه‌های مجاهد احساس می‌کردم نسبت به آنها احساس نمی‌کردم. حدود یک سال قبل از انتشار بیانیهٔ به اصطلاح تغییر ایدئولوژی … اختلافات کم‌کم بروز کرد. اختلافاتی اصولی که با وجود آنها نمی‌توانستیم کار مشترکی را ادامه بدهیم وبنابر این چاره‌ای جز این که قاطعانه از آنها جدا شویم وجود نداشت … واز این تاریخ به بعد می‌بایست کار مجاهدین را خودمان به تنهائی ادامه دهیم …»

جدایی از اپورتونیست‌ها و ادامهٔ مبارزه

اپورتونیست‌ها که قاطعیت و سازش‌ناپذیری آنان را می‌بینند، بخش عمدهٔ امکانات آنان را می‌گیرندو آنها را در بدترین شرایط پلیسی بدون هیچ گونه امکاناتی از قبیل پول، خانه و… در محدودیت قرار می‌دهند. اشرف در همان شب اخراج از خانه تیمی اپورتونستها به علت فقدان امکانات در یکی از خیابانهای تهران مورد سوءظن وتعقیب یک ماشین گشتی ساواک واقع شد که باید دستگیرش می‌کردند. لیکن پس از تلاش زیاد وتعویض چند ماشین توانست ردگم کرده وحلقهٔ محاصره را بشکند وفرار کند.

اشرف و علی‌اکبر خانه و محلی نداشتند، به دلیل گسترش فعالیت پلیسی رژیم شاه، برای آنان امکان دستیابی به خانه و امکانات بسیار سخت بود، بطوری که شب‌ها جایی برای ماندن نداشتند، و مجبور بودند که از این شهر به آن شهر مسافرت کنند؛ اما روحیهٔ جنگنده و مبارز اشرف، سدها و موانع رامی‌شکند.

آنها شهر خود را عوض کرده و به تبریز می‌روند، خانه‌ای را به عنوان پایگاه قرار می‌دهند و افراد جدیدی را هم عضو گیری می‌کنند، و فعالیت خودشان را گسترش می‌دهند.

با کمترین امکانات و با حداقل تجربه و تکنیک، دست به عملیات چریک شهری می‌زنند، مراکز قدرت سیاسی آن زمان در زنجان را منفجر می‌کنند، یعنی فرمانداری زنجان، استانداری و مقر حزب رستاخیز را موردحمله قرار می‌دهند. این یک عملیات موفق برای آنان بود؛ اشرف و سایر عمل‌کنندگان این عملیات سالم به پایگاه خود برمی‌گردند. این عملیات در سالروز اعدام بنیان‌گذاران سازمان انجام شد.

اواخر سال ۱۳۵۴ این اشرف و گروهش در تبریز لو می‌روند؛ در نتیجه این گروه مشهد را به عنوان محل عملیات در نظر می‌گیرند، اشرف دریک خانهٔ تیمی همراه دیگر همرزمانش پابپای عمل به کارهای تئوریک نیز حول مباحث ایدئولوژیکی وسیاسی می‌پردازند.

انفجار مقر حزب رستاخیر تبریز

عملیات بعدی که اشرف در آن شرکت داشت انفجاز مرکز حزب رستاخیز است؛ تیم آنها از مشهد عازم تبریز شده و پس از عملیات به پایگاه خود بازمی‌گردند.

در تابستان ۱۳۵۴ این شاخه ضربه می‌خورد وسه نفر از اعضای آن دستگیر می‌شوند. اشرف و علی‌اکبر نبوی نوری خانه‌ها را تخلیه کرده ودوباره در شهری که اینک ساواک از وجود آنها مطلع شده‌است بدون خانه وهیچ امکان دیگر تحت تعقیب قرار می‌گیرند. حتی جاده‌ها تحت کنترل ساواک در می‌آید.

آنها با شناسایی راه‌های فرعی و راه‌های دهات اطراف مشهد می‌توانند از تورپلیس خارج شوند. آنها قزوین را به عنوان محل اقامت خود انتخاب می‌کنند، از این پس محل استقرار پایگاه آنان قزوین می‌باشد.

پایگاه اشرف و تیمش در محله‌ای کارگری بود، که اشرف با پوش خیاطی کار می‌کرد و برای خانواده‌های محله لباس می‌دوخت.

عملیات بعدی تیم آنان انفجار مرکز حزب رستاخیر قزوین بود، که در این عملیات موفق شدند این مقر را ویران کنند، این عملیات در ۳۰ فروردین ۱۳۵۵ به یاد ۵ تن از شهدای کادر مرکزی سازمان صورت گرفت.

انفجار بمب در خانه و دستگیری اشرف

روز ۲۸ اردیبهشت ۱۳۵۵، یکی از بمب‌ها در خانهٔ تیمی منفجر می‌گردد که بر اثر آن اشرف به شدت مجروح وبیهوش می‌شود یک دست وپای او از حالت عادی خارج می‌شود. ساواک او را در حالت بی‌هوشی دستگیر می‌کند، وقتی به هوش می‌آید خود را روی یک تخت در اتاق شکنجه ساواک می‌یابد. مأموران ساواک بدون کوچکترین کمک پزشکی بلافاصله او را به زیر شکنجه می‌کشند تا از او اطلاعات دست اول بدست بیاورند.

شروع شکنجه‌های بی‌پایان

براثر شکنجه‌های سنگین، بینی‌اش شکست و شنوایی یک گوشش را هم از دست داد و تا لبهٔ مرگ پیش رفت. بر اثر دردهای ناشی از شکنجه او هوش می‌رفت اما مأموران ساواک هربار او را به هوش می‌آوردند، و شکنجه را دوباره شروع می‌کردند.

ساواک از اشرف اطلاعات می‌خواست، آدرس‌ها و محل قرار و… ساواک از تهران بازجوی متخصص به قزوین فرستاده بود.

«وحیدی» بازجوی معروف ساواک چنان شکنجه را شدت بخشیده بود که اشرف دچار خونریزی داخلی شد و خون استفراغ کرد. دکتر دستور متوقف کردن ضربات را می‌دهد ولی آنها انواع دیگر شکنجه را به آزمایش گذاشتند. ساعتها بدنش را سوزاندند وقتی هم که دیگر جائی برای سوزاندن باقی نماند با قیچی زخم‌هایش را تحریک می‌کردند. استخوان زانویش که از لای عضلات بیرون زده بود خراش می‌دادند. اما از اشرف چیزی عایدشان نشد.

اعزام به بیمارستان شهربانی

بعد از شکنجه‌های فراوان، به دلیل خونریزی و بیهوشی اشرف، امکان مرگ او می‌رفت، که ساواک دستور اعزام وی به بیمارستان را می‌دهد؛ در بیمارستان سه بار مورد عمل جراحی قرار می‌گیرد، پس از سه ماه که در بیمارستان بستری بود؛ اشرف را به کمیته مشترک ضد خرابکاری منتقل کردند، باز شکنجه را شروع می‌کنند، که به دلیل ضعیف شدن اشرف، بلافاصله زیر شلاق بیهوش می‌شد، که دوباره او را به بیمارستان منتقل کردند و این بار ۱۰ روز در بیمارستان بستری بود.

ساواک از او علاوه بر اطلاعات این بار مصاحبهٔ تلویزیونی نیز می‌خواهد، اما راه بجایی نمی‌برندو ساواک کاملاً ناامید می‌شود؛ لذا اورا به زندان قصر می‌فرستند. پس از چندی اشرف در دادگاه نظامی محاکمه می‌شود؛ ابتدا به اعدام وسپس به حبس ابد محکوم می‌شود.

در زندان زنان قصر همچنان به مبارزهٔ خود ادامه داد. او تلاش کرد با تشکیل هسته‌های اصلی از دختران مجاهد در برابر انحرافات اپورتونیستی و زورگویی پلیس مقاومت کند.

شهادت علی‌اکبر نبوی نوری

در اسفندماه ۱۳۵۵ علی اکبرنبوی نوری همسر اشرف، در یک درگیری مسلحانه با مأموران ساواک جان می‌بازد، اشرف را برای تشخیص جسد به سردخانه بیمارستان شهربانی می‌برند، که وی جسد را شناسایی می‌کند، این موضوع تأثیر عمیقی در روحیهٔ اشرف می‌گذارد.

از زندان اوین تا آزادی

سال ۱۳۵۶ اشرف به زندان اوین تبعید شد؛ در تلاش برای وصل به سازمان با بند ۲ که بند مجاهدین بود تماس می‌گیرد، و در جریان خط و خطوط سازمان از دید و کلام مجاهدان واقعی قرار می‌گیرد.

بالاخره در ۳۰ دی ماه ۱۳۵۷ همراه آخرین دسته از زندانیان سیاسی از زندان اوین آزاد می‌شود.

فعالیت‌های او بعد انقلاب ضد سلطنتی

بعد از آزادی از زندان اشرف به عنوان سمبل زنان مجاهد فعالیت‌هایش را ادامه می‌دهد؛ اشرف دیگر به الگویی برای زنان و دختران ایران تبدیل شده بود، به همین دلیل مسؤلیت او سنگین‌تر شده بود و خود او نیز با تلاش و فروتنی و تواضع انقلابی به خوبی این مسؤلیت را انجام داد.

ازدواج با مسعود رجوی

در تیرماه ۱۳۵۸ اشرف با مسعود رجوی ازدواج کرد، این ازدواج به توصیح و صلاحدید آیت‌الله طالقانی انجام شد و خطبهٔ عقد را هم خود وی خواند.

کاندیداتوری مجلس شورای ملی

اشرف رجوی در نخستین دورهٔ انتخابات مجلس، کاندیدای سازمان مجاهدین برای تهران بود؛ در این راستا سخنرانی‌های متعددی در جهت شناساندن مواضع سازمان مجاهدین خلق برگزار کرد.

غریدن در ۱۹ بهمن ۱۳۶۰

فصل پایانی زندگی اشرف در محله زعفرانیهٔ تهران کوچهٔ کوه‌بن بود؛ این خانه یکی از پایگاه‌های مخفی فرماندهان صحنه عملیات مجاهدین بود، روز ۱۹ بهمن ۱۳۶۰ نیروهای دولتی ایران به این خانه حمله کردند، در یک نبرد نابرابر، مجاهدین در مقابل نیروهای دولتی مقاومت سنگینی داشتند، در این میان اشرف کودک خود را در حمام گذاشت و جانانه از بقیهٔ نفرات پایگاه دفاع کرد، نبرد چندین ساعت به طول کشید، نهایتاً اشرف مورد اصابت چندین گلوله قرار گرفته بود، جان باخت و دفتر زندگی پر از فراز نشیب او بسته‌شد.

مجاهدین این عملیات را عاشورای مجاهدین می‌نامند

موسی خیابانی در مقطع ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ در نامه یی به مسعود رجوی با تأکید بر تصمیم سازمان نوشت:

«ما تا آخر در این راه خواهیم جنگید و «اگر ما یک عاشورا در پیش داشته باشیم و تمام سازمان را نیز فدا و قربانی کنیم نباید در روز موعود در انجام تعهداتی که در قبال خلق و انقلاب داریم درنگ و تردید کنیم».[۳]

توصیف اشرف از زبان مریم رجوی

مریم رجوی اشرف را مادر عقیدتی خودش معرفی می‌کند، وی روز ۱۹ بهمن ۱۳۶۵ در این باره می‌گوید:

«اشرف این مادرکبیر عقیدتی و تشکیلاتیم چند ماه قبل از شهادتش در آخرین پیام منتشر شده‌اش گفته بود نسل ما درگیر مبارزه ایست که استمرار تاریخی عاشوراست در یک طرف خمینی دجال دین‌فروش و اوباش و مزدوران ددمنش او قرار دارند و در طرف دیگر انسانهای پاک باخته‌ای که سینه‌های گشاده آنان جایگاه مهر وعشق به خدا و خلق و کینه و نفرت از ضدخلق است».[۴]

گزیده‌هایی از نامه‌های اشرف به مسعود رجوی در پاریس

همسر مهربانم سلام

.... میدانی بعضی وقتها فکر می‌کنم که چه خوب است من و بچه هم مثل خیلی از خواهران و فرزندان آنها شهید شویم، احساس می‌کنم در آن صورت رابطهٔ خیلی عمیق‌تری بین تو ومردم ایجاد می‌شود و چه بسا روز پیروزی، رنجی را که برای بر پائی انقلاب کشیده شده بسیار عمیق‌تر لمس کنی. میدانی شهادت در این فضای موجود خیلی خیلی ساده‌تر شده، گویا عین زندگی است، نمی‌دانی خود من با وجود همهٔ مسائلی که دیده‌ام در برابر عظمت فداکاری نسل حاضر دچار شگفتی شده‌ام. همین چند روز پیش خواهر ۱۳ ساله‌ای شهید شده بود وچقدر قهرمانانه واقعاً چه چیزی او را به این همه فداکاری واداشته؟ فکر می‌کنم مهم این نیست که او چقدر به علتی که باید برای آن شهید شود واقف است … مهم این است که چگونه در این وانفسای زندگی که جهاندیده‌ها در راه رسیدن به نیک‌بختی دچار ضلالت‌اند، نور هدایت را دیده و واقعاً باید به تربیت کنندگان این نسل تبریک وتهنیت گفت وبرای همین هاست که می‌گویم انشاءالله سرحال وسالم باشی تا تبوانی به وظیفهٔ سنگینی که بر عهده ات گذاشته شده عمل کنی. دلم می‌خواهد وصیت نامهٔ جداگانه ای برای تو بنویسم … راستی حتماًخبر شهادت فرهاد وفرید را شنیدی، برای مادر فرید نامه ای نوشتم، خیلی شکسته شده، داستان برادر کوچک فرید را که شنیده‌ای، مدتهابود که موتورسیکلت می‌خواست، بعد از شهادت فرید روزی مادرش می بیندکه عکس‌های فرید را گذاشته وگریه می‌کند، دستش را می‌گیرد و نوازشش می‌کند ومی‌گوید نه بلند شو او که جای بدی نرفته شهید شده و نباید گریه کنیم وخلاصه می‌گوید فردا برایت موتور می‌خرم، او در حالی که برافروخته بود می‌گوید ”نه، حالا دیگر موتور نمی‌خواهم اسلحه می‌خواهم تا انتقام بگیرم “او فقط ۱۳ سال دارد.

......... راستی … همین الان کودک چهار ساله ای کنارم نشسته که نامش ضحی است، دختر قشنگی است مادرش را اول مهر شهید کرده‌اند. با وجود این بچه‌ها، چه خوب که از هم دور هستیم، راست می‌گفتی. راستی نامه‌هایت هم بدستم رسید، از این که با این همه گرفتاری به فکر من بودی متشکرم ،.... در هر حال برای من نامه‌هایت عزیز هستند. ..... در صورتی که بار یکدیگر را دیدیم که بقول خودت گفتنی زیاد داریم، واگر آن شهباز سعادتی را که خداوند در سلولم از من دریغ کرد در آغوش کشیدم، که خوب به هدفم رسیده‌ام، در آنصورت از بچه خوب نگهداری کن واصلاًناراحت نباش.

نامهٔ دوم اشرف به مسعود رجوی

با تمام بچه هامون، با تمام عزیزانم، با تمام نورچشمانم، همانهائی که قهرمانانه شهید می‌شوند همیشه با آنهام، با آنها شکنجه می‌شوم، با آنهام فریاد می‌زنم وبا آنها می‌میرم وزنده می‌شوم. نمی‌دانم آتشی را که تمام وجودم را از نوک پا تا مغز سرم از پوست تا مغز استخوانم فرا گرفته چکار کنم، باور نمی‌کنم که هرگز این آتش، خاموشی داشته باشد. چقدر مرگ در این شرایط ساده‌تر از زیستن است، وای، وقتی خبر شهادت‌ها می‌رسد باورکن با یاد شهدا بخواب می‌روم با یاد شهدا چشم باز می‌کنم وبیاد انتقام زنده ام. اشک مجالم نمی‌دهد اگر بد خط وناخواناست ببخش، نمی‌دونی مثل اینکه دیگه این جسم قدرت کشیدن این روح عاصی رو نداره و دلم می‌خواد پر بزنم وبرم، برم پیش بچه‌ها پیش همان خواهرها که شبها جای خوابیدن نداشتن وحالا راحت توی قبر آرمیده‌اند، آخه چطوری میشه این تضاد رو حل کرد، تا کی میشه آب رو توی چشمه نگه داشت. جهان خبر دار نشد که بر ملت ما در این چند ما ه چه گذشت. فکر نمی‌کنم در فرهنگ ملتها کلمه ای پیدا بشه که بتونه آنچه را که در اینجا می گذره نشون بده، مثل اینکه فرهنگ جدیدی باید ابداع بشه. بخدا قسم مصیبت این ملت از عاشورا کمتر نیست، رذالت، دنائت، خیانت ، شقاوت … در اوج خودشون باز کمتر از چیزی هستند؛ که اینجا جریان دارد.

یاد خاطراتی می‌افتم که جائی که چند سال پیش قبل از ازدواجمان هر دو آنجا زندگی می‌کردیم، موقع ورزش همیشه به بالاترین آجرحیاط نگاه می‌کردم ونگاهم می‌لغزید ومی‌آمد پائین، گاهی اوقات پرنده ای هم آنجا بود که اکثراًحواسم را توی ورزش پرت می‌کرد و طناب رخت‌ها، شیر آب وخلاصه بچه‌ها، چقدر با همهٔ آنها احساس یگانگی می‌کردم ودر عین حال تنها بودم، چقدر با آن آجر با آن پرنده، با شیر آب وبا طناب رختها وبا بچه‌ها احساس نزدیکی می‌کردم، اینکه همهٔ آنها در نهایت، همراه ومدد کار هم وبه همراه من وهمه انسانها همهٔ سنگها وهمهٔ کوه‌ها وهمهٔ کبوترها وهمه .. وهمهٔ هستی به پیش می‌روند … توی کمیته، وقتی سرمو فرنچ می‌انداختند که ببرند بازجوئی، با موزائیک‌های زیر پام احساس یگانگی می‌کردم و می‌خندیدم واین سیل خروشان هستی پیش میره وچقدر احمقند اینها، این سنگ ریزه‌ها که می‌خواهند جلو حرکت آبشار وسیل خروشان هستی رو بگیرند. خنده داره با چی دارند می‌جنگند با خدا !!!

..... میدونم که اونجا بهت سخت می گذره، با روحیات وخلق وخوی تو و عواطفت آشنام، حتم دارم که مثل شیر زخمی بخودت می‌پیچی وترجیح می‌دهی که خودت بجای تک تک شهدا شهید بشی، مثل همیشه دعات می‌کنم که بتونی باری را که بدوشت هست با سرافرازی بکشی، مردم ما واقعاً قهرمانند وببین دیروز وصیت نامهٔ یکی از شهدا رو می‌خوندم وشعری که برای آن گفته شده و اون فقط ۱۳سالش بود:

عاشق باش، عاشق ودر میان رنگین کمان گلوله ودود

کبوتران عاشقی را پرواز ده

که دست آموز خواهران کوچکی شده‌اند

دختران معصومی که با چراغی به سرخی

قلبهای کوچک خود

لبخند بر لب از تاریخ عبور کردند.

.......

.....

همیشه خواهی گفت

بیهوده است تلاش شبداران

دخترکی که تنها با ۱۳بهار توشه

از تاریخ عبور کرد

قلبش را در نارنجک برادرش بودیعه گذاشت

قلبی که هر روز وهر ساعت منفجر می‌شود.

وقلبی که همیشه فریاد خواهد زد

آزادی از آن کبوتران عاشقی است که

افق را فراموش نکرده‌اند

از جهت من وبچه ناراحت نباش.

خدا نگهدارت همسرت

پانویس

  1. وبسایت کمیسیون زنان شورای ملی مقاومت ایران
  2. وبسایت کمیسیون زنان شورای ملی مقاومت
  3. وبسایت سازمان مجاهدین خلق ایران، ۱۹ بهمن۱۳۹۲
  4. وبسایت سازمان مجاهدین خلق ایران - برگفته از سخنان مریم رجوی - ۱۹ بهمن ماه ۱۳۶۵